درس دوازدهم: چرا اجازه جنگ داده شد؟
طلوع آفتاب توحید و یکتاپرستی در شبه جزیره عرب نویدی بود به دینی که آزادی و عدالت دو ستون عمده آن هستند. اسلام به عنوان آخرین حرف آسمان به زمین کرامت انسان را قدر و منزلت نهاده، مهار ایمان فرد را تماما برای عقل و باور و اختیار و اراده شخص رها کرده است.
آخرین پیک آسمان؛ حضرت محمد مصطفی پیامبر دوستی و محبت و سلام و همزیستی و همبستگی است. او اجازه نداشت با زور بازو و با هیبت قدرت کسی را به اسلام آوردن مجبور کند، و اراده و کرامت اختیار که اساسیترین مورد اختلاف بین انسان با مرحله حیوانیت است را زیر پا نهد.
اسلام با تمام وضوح و روشنی، و با کمال افتخار به این پایه و اساس خود، با صدای بلند در جهان جار زد: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ﴾[البقرة: ۲۵۶].
«در دین، هیچ اکراه و اجباری نیست [کسی حق ندارد کسی را از روی اجبار وادار به پذیرفتن دین کند، بلکه هر کسی باید آزادانه با به کارگیری عقل و با تکیه بر مطالعه و تحقیق، دین را بپذیرد]».
و خداوند با صراحت تمام به پیامبرش گفت:
﴿أَفَأَنتَ تُكۡرِهُ ٱلنَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٩٩﴾[يونس: ٩٩].
«[ای پیامبر! در حالی که خدا از بندگانش ایمان اجباری نخواسته] پس آیا تو مردم را وادار می کنی تا به اجبار مؤمن شوند؟!»
اسلام با کمال افتخار به شخصیت و هویت خویش، دیگران را نه تنها حذف، و یا ذوب، نکرد، بلکه وجودشان را برای خودشان محترم دانسته، به اختیارشان هر چند اشتباه و غلط، و حتی اگر در نقطه معاکس حق بود اعتراف کرد:
﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ٦﴾[الكافرون: ۶].
«آیین شما برای خودتان، و آیین من برای خودم!»
این مسالمت آمیزی، و این احترام و اعتراف به حق دیگران، و این روح آزادمنشی و حفاظت از کرامت انسان و اختیار و اراده او، هرگز بدین معنا نیست که اسلام دینی بی مایه و بی بخار باشد تا سلطه جویان و زورگویان و مصلحت پرستان مست باده غرور آنرا زیر چکمههای خواهشات خویش بزمین بمالند!
بلکه صفات و ویژگیهای تمامی پیامبران خدا در سیمای آخرین پیک آسمانج تجلی کرد. ایشان در کنار نرم خوئی و لطافت حضرت عیسی، شدت و صرامت و قوت حضرت موسی و شفقت و پدری و صراحت حضرت ابراهیم و صبر و بردباری و شکیبائی حضرت ایوب، و دولتداری حضرت سلیمان و غیره.. را در خود داشتند. احترام هر کس در دین اسلام در دست خود اوست! و محبت و دوستی و دعوت بهمزیستی و ساختن جامعه هرگز به این معنا نیست که اسلام در مقابل تجاوزهای داخلی و یا خارجی کمر خم کرده، گوشواره ذلت و بردگی بگوش نهد. خداوند به مؤمنان اجازه داده است از خود دفاع کنند و حق خود را از حلقوم ظالم متجاوز، و دیکتاتور خودپرست بدون اینکه به کسی ظلم ورزند، و یا از حد خود تجاوز کنند، بیرون کشند.
پروردگار یکتا میفرمایند:
﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡۚ﴾[البقرة: ۱٩۴].
«هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدّی کنید! و از خدا بپرهیزید (و زیاده روی ننمایید)!»
و فرمودند:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ﴾[البقرة: ۱٩۰].
«و در راه خدا، با کسانی که با شما میجنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّیکنندگان را دوست نمیدارد!»
و فرمودند:
﴿فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ﴾[البقرة: ۱٩۱].
«پس اگر با شما پیکار کردند، آنها را به قتل برسانید!»
و این نشانگر این است که در اساس اجازه جنگ در اسلام برای دفاع از خود و حمایت امنیت جامعه و امت اسلامی از تجاوز متجاوزان، و از مکر و نیرنگ و فتنههای پلید دشمنان داخلی و خارجی بوده است.
نگاهی گذرا به روند تاریخ اسلامی و میلاد آن خود بازگو کننده این حقیقت آشکار است:
پیامبر و یاران او ده سال کامل را زیر بدترین شکنجهها و سختترین دشمنیهای کافران قریش سپری کردند، تا اینکه آنها کارد را به استخوان رسانیده، رسول خدا ج و یارانش را از خانه و کاشانه و شهر و دیار خود بیرون رانده، ثروت و دارائیشان را به تاراج بردند. پس از هجرت و گذاشتن سنگ بنیاد اولین حکومت اسلامی خداوند به مؤمنان اجازه داد با مشرکان متجاوز و ظالم برخورد کنند.
در سوره حج میخوانیم:
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ﴾[الحج: ۳٩-۴۰].
«اجازه (دفاع از خود) به کسانی داده میشود که به آنان جنگ (تحمیل) میگردد، چرا که بدیشان ستم رفته است (و آنان مدّتهای طولانی در برابر ظلم ظالمان شکیبائی ورزیدهاند و خون دل خوردهاند) و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز کند. همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه خود اخراج شدهاند (و از مکه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان این بوده است که میگفتهاند پروردگار ما خدا است!»
و به همین سبب بود که پیامبر خدا ج تنها با قریشیان در نبرد و ستیز بود! و کاری به قبائل دیگر نداشت.
و چون سایر مشرکان عرب، با دشمنان قسم خورده رسول خدا ج از اهل مکه هم پیمان شده، در راه ریشه کن سازی اسلام متحد شدند، خداوند دستور داد تیغ حق روی بسوی تمام مشرکان متجاوز برگرداند. در سوره توبه تلاوت میکنیم:
﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ كَآفَّةٗ كَمَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ كَآفَّةٗۚ﴾[التوبة: ۳۶].
«و متفقا همه با مشرکان قتال و کارزار کنید چنانکه مشرکان نیز همه متّفقا با شما به جنگ و خصومت برمیخیزند و بدانید که خدا با اهل تقواست».
و بدینصورت حکم جهاد تمام کسانی که پیرو کتابی آسمانی نبودهاند؛ چون بت پرستان، را در بر گرفت. واین معنای همان سخن گهربار رسول الله ج است که فرمودند: به من دستور داده شد تا با مردم بجنگم، تا گواهی دهند که «هیچ معبودی نیست مگر خدای یکتا» و چون بدان اقرار کردند جان و مالشان را از دست من در امان نگه داشتهاند، مگر بوجه حقی، و حساب و بازخواست نهائیشان نزد پروردگار یکتاست [۲۸].
و چون یهودیان ناجوانمردانه ره خیانت و پستی اختیار کردند و تمام میثاقها و عهدها را شکستند، و با مشرکان همدست شده، کوس جنگ با لشکر ایمان نواختند، خداوند متعال مؤمنان را دستور داد تا نیرنگ خیانت را با شمشیر امانت به خاک سیاه نشانند.
پروردگار یکتا در سوره مبارکه انفال میفرمایند:
﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِيَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَيۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ٥٨﴾[الأنفال: ۵۸].
«و اگر از خیانت و پیمان شکنی گروهی [که با آنان هم پیمانی] بیم داری، پس به آنان خبر ده که [پیمان] به صورتی مساوی [و طرفینی] گسسته است؛ زیرا خدا خائنان را دوست ندارد».
و این چنین نبرد با آنها واجب گشت تا به راه آیند، و یا با دستان ذلت و خواری بهای مکر و نیرنگ خود را به عنوان جزیه پرداخت کنند. و تا جامعه اسلامی و جامعه بشریت در امن و امان بسر برد [۲٩].
و همچنین مسیحیان، مسلمانان هرگز قصد جنگ با آنها را نداشتند تا اینکه خود جام خیانت سرکشیده، کاسه غرورشان لبریز از شراب مکر و حیله و نیرنگ گشت.
شیخ الإسلام ابن تیمیه/گفتهاند: پیامبر ج با هیچ کسی از مسیحیان عزم جنگ نکرد. پس از صلح حدیبیه رسول اکرم ج سفیرها و پیکهایی بسوی برخی از پادشاهان جهان ارسال داشته آنها را به دین مبین اسلام، و رهایی از بندگی و بردگی همدیگر و همسو شدن در بندگی آفریدگار جهان دعوت نمود. پیکی بسوی قیصر؛ پادشاه رومیان، و خسرو؛ پادشاه سرزمین فارس، و پادشاه مصر؛ مقوقس، و پادشاه حبشه؛ نجاشی، و رسولانی بسوی دیگر پادشاهان عرب در شرق و سرزمین شام فرستاد.
تعدادی از مسیحیان و غیر مسیحیان پس از شناخت اسلام و درک حقیقت آن با اختیار و اراده خویش به صف مؤمنان پیوسته ایمان آوردند. مسیحیان شام که توان دیدن نور حق را نداشتند، برخی از سران و اشرافیانشان در «معان» را که اسلام آورده بودند را سربریدند!
مسیحیان با کشتن مسلمانان کوس جنگ با اسلام سر دادند، آنها افرادی که با اختیار و ایمان و باور خویش اسلام پذیرفته بودند را از روی خیانت و ظلم و تجاوز کشتند. اما مؤمنان هرگز کسی را به دین خود مجبور نکردند، و دعوت آنها دعوت امن و سلام و آسایش است که آن را به مردم تقدیم میدارند، هر کس ندای عقل و قلبش را لبیک گفته ایمان آورد او را برادرانه به آغوش میگیرند، و هر کس صدای عقل و وجدانش را در سینه خفه کرده اسلام را نپذیرفت در نزد مؤمنان در اختیار دینش آزاد است [۳۰].
و بر این اساس جنگ رسول خدا ج با دشمنان اسلام بر پایههای زیر بود:
۱- مشرکان قریش دشمنان ایمان شمرده شدند، چون خود جنگ را آغاز کرده بودند، و مسلمانان حق داشتند از خود دفاع کنند.
۲- هرگاه یهودیان خیانت پیشه میکردند، و با مشرکان بر علیه اسلام هم پیمان میشدند، مسلمانان با آنها میجنگیدند.
۳- هر گاه قبیلهای از قبایل عرب به مسلمانان هجوم میآورد، یا قریشیان را بر علیه حکومت اسلامی یاری میداد، مسلمانان با آن میجنگیدند تا در مقابل اسلام کمر خم کند.
۴- هر کس از ملتهایی که دیانتهایی آسمانی دارند؛ چون مسیحیان، شمشیر دشمنی بروی مسلمانان میکشید، سپاه اسلام جوانمردانه با او به ستیز برمیخواست، و پس از پیروزی بر او بین اسلام آوردن و یا پرداخت جزیه او را مختار میساخت.
۵- و هر کس به صف مسلمانان پیوست و اسلام آورد، جان و مالش را حفظ کرده، مگر اینکه از او خیانت یا گناهی سرزند، و با عدالت و انصاف مورد بازخواست قرار گیرد. و اسلام تمامی گناهان و خیانتهای زمان کفر را در افراد به فراموشی میسپارد
[۳۱].
[۲۸] این حدیث را برخی از مسلمانان اشتباه فهمیده، گمان بردهاند؛ که آن دستوری است بر اعلام جنگ بر تمام جهان، یا بر کسانیکه نوبتشان آمده، تا اسلام آورند!
این برداشت با تصویر کلی از اسلام که اراده و اختیار انسان را بها داده در تضاد مطلق است. و همچنین با آن چیزی که دین از پیروانش میخواهد، و آن «ایمان» ـ یعنی باور ـ است که با زور بازو تحقق نمییابد. و قبل از همه اینها با کلام پاک پروردگار عالمیان که ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ﴾[البقرة: ۲۵۶].
«در دین، هیچ اکراه و اجباری نیست [کسی حق ندارد کسی را از روی اجبار وادار به پذیرفتن دین کند، بلکه هر کسی باید آزادانه با به کارگیری عقل و با تکیه بر مطالعه و تحقیق، دین را بپذیرد]». مخالف است!
حال برای درک درست معنی حدیث اصل حکایت را مرور میکنیم:
نعمان بن بشیر آورده است: با پیامبر خدا ج بودیم که مردی خدمت آن حضرت رسیده چیزی در گوششان گفت.
پیامبر فرمودند: بکشیدش.
پس از آن مرد پرسید: آیا به وحدانیت پروردگار شهادت میدهد؟
مرد گفت: بلی، ولی گویا از ترس شهادت میدهد!
پیامبر اکرم ج فرمودند: نکشیدش، به من دستور داده شده تا با مردم مقابله کنم تا به یگانگی پروردگار اعتراف کنند، و اگر چنین کردند جان و مالشان را حفظ کردهاند. مگر به تجاوزی که حقش بازخواست آنها باشد. و حساب آنچه در سینههایشان پنهان میدارند با خداست. ( به روایت امام نسائی ۳٩٧۱، و امام احمد ۴ / ۸، و طیالسی ۱۱۰٩، و البانی آنرا صحیح ارزیابی کرده است).
پس منظور از این حدیث اعلان جنگ بر همه مردم، و یا حتی بر مشرکان و بت پرستان نیست، تا آنها را به زور به اسلام وادار کنیم!
و دین اسلام هرگز کسی را به مسلمان شدن مجبور نکرده است. البته برخی بدون توجه به حقایق بعضی روایات تاریخ برداشتهایی غلط داشتهاند. بطور مثال در برخی موارد چون اسلام «ابوسفیان»، گمان میرود که او با زور و تهدید مجبور به اسلام شد. در حالیکه واقعیت غیر از این است! اینگونه افراد با توجه به جنایاتی که مرتکب شده بودند در حقیقت بنا به همه قوانین عقلی و منطقی و عرفی، آسمانی یا زمینی، سزایی جز مرگ نداشتند. ولی با این وجود پیامبر اکرم ج که از خونریزی به شدت نفرت داشت، همیشه خواهان صلح و آرامش بود، به این افراد فرصتی برای زندگی دوباره مهیا مینمود که در ظاهر مسلمان شوند. تا از نزدیک اسلام را بشناسند و اسلام در قلبهایشان رسوخ کند ـ همانگونه که در مورد ابو سفیان روی داد ـ! البته این گونه افراد اگر باز هم قناعت نمییافتند، میتوانستند از جامعه اسلامی فرار کرده به سرزمین فارس یا روم بروند ـ همانطور که ابو عامر فاسق کرد ـ.
اسلام میخواهد مردم از نزدیک با او آشنا شوند، و سپس با قناعت و از روی اختیار کامل ایمان بیاورند.
«صفوان بن امیه» پس از آنهمه جنایاتی که در حق مسلمانان روا داشته بود، در فتح مکه از دست مسلمانان فرار کرد. سپس تحت حمایت یکی از یاران رسول پاک جبه نام «عمیر بن وهب» از پیامبر خدا مدت دو ماه وقت خواست تا تصمیم بگیرد؛ اسلام بیاورد و در بین مسلمانان زندگی کند یا راهی دیگر برای خود انتخاب کند. آن حضرت فرمودند: شما ـ دو ماه نه ـ چهار ماه وقت داری! ( نگا: عیون الأثر، ابن سید الناس ۲/ ۲۴۲)
او ـ با وجود آن همه جنایت و خونهایی که ریخته بود ـ در این مدت در آزادی کامل در بین مسلمانان حق داشت بگردد و تحقیق کند، سپس راهش را انتخاب کند!
خلاصه اینکه اسلام کسی را مجبور به ایمان آوردن نمیکند، و برای آزادی و اراده و اختیار و عقل افراد احترامی را قائل است که در هیچ دین و آیینی آنرا نمیتوانی بیابی!
[۲٩] نگا: نور الیقین ص/ ۸۴ - ۸۵.
[۳۰] نگا: قاعدة مختصرة فی قتال الکفار ومهادنتهم ص/ ۱۳۵ – ۱۳۶.
[۳۱] نگا: نور الیقین/ ۸۵.