رحم و شفقت بر دشمنان
پیامبر اکرم ج رحمت و شفقتی است برای جهان و جهانیان. و پروردگار یکتا او را بدین صفت نیکو زینت بخشیده است:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ١٠٧﴾[الأنبياء: ۱۰٧].
«ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم».
و خود آن جناب ج نیز فرمودهاند: پروردگار یکتا مرا شفقت و رحمتی برانگیخت [٧۲].
پیامبر اکرم ج کالبدی سرشار مهر و رحمت و شفقت بودند، رحم و شفقت والای ایشان حد و مرزی نمیشناخت، نه تنها مؤمنان حتی کافرها را نیز دربر گرفت. بیاد آورید قصهی طفیل بن عمرو الدوسیسرا. آن صحابی و یار و شاگرد پیامبر خدا ج را که پیام اسلام را برای قبیلهاش دوس به ارمغان برد. ولی بر خلاف انتظارش خویشان او عقل خود را زیر پاهایشان لگد مال کرده از لبیک گفتن به ندای حق سر باز زدند. تمام تلاشهای طفیل بن عمرو بینتیجه ماند، و چون نا امیدی بر او چیره گشت، دست بدامن پیامبر خدا ج افتاده به ایشان گفت: ای رسول خدا ج ! قبیلهی من «دوس» از فرمان پروردگارم سرباز زده راه نافرمانی اختیار نمودهاند، از خداوند بخواه آنها را نیست و نابود گرداند.
رسول هدایت و رستگاری ج روی به قبله نموده، دستهای مبارکشان را بالا بردند. دلهره بر قلبهای تمام حاضرین چیره شد. همه میدانستند اگر رسول خداج برای هلاکت و نابودی قبیلهی «دوس» دعا کنند، زمین آنها را در یک چشم بهم زدن خواهد بلعید.
اما این رسول رحمت و شفقت و مهر است، نه پیک عذاب و ویرانی. رسول اکرمج فرمودند: خدایا، بار إلها! قبیلهی دوس را هدایت داده، آنها را در آغوش ما قرار ده [٧۳].
آری!..
این است پیامبر هدایت و رستگاری که تنها سعادت و رشادت را برای بشریت آرزومند است، و جز پیروزی و خوشبختی و کامیابی هیچ برایشان نمیخواهد. برای دوسیها دعای هدایت و رشادت و رستگاری نمود. نه دعای هلاکت و ویرانی..
همراه با من به این تصویر بنگر:
رسول خدا ج عرق ریزان، سختیها و مشقتهای راه را تحمل کرده، برای دعوت مردم به اسلام و سعادت و رستگاری و خوشبختی دوجهان خود را به طائف رسانده، مردم این شهر نه اینکه مقدم مبارک مهر و سعادت و خوشبختی را گرامی نداشتند، بلکه با زشتی و حقارت و پستی و استهزاء آن مقام والا را به باد خنده و مسخره میگیرند. بچههای کوچه و بازار، دیوانهها و لاتها را میشورانند تا آن حضرت را با سنگ بزنند.
به دست و پاهای خونینش بنگر.. جواب نیکی و مهر و شفقت پدری او را با پرتاب سنگ به سر و صورت مبارکش دادند.. انسانهایی در کمال رذالت و حقارت و پستی و ناجوانمردی..
بیائید در محضر مادر مؤمنان، شریک زندگی رسول هدایت ج و بانوی دانشمند اسلام عائشهی صدیقه بنشینیم، و اصل حکایت را از زبان ایشان بشنویم.
عائشهلمیگویند: از رسول اکرم ج پرسیدم. آیا هرگز در زندگی بر شما روزی به سختی روز غزوهی «احد» گذشته است؟
آن حضرت ج فرمودند: سختترین و مشقت بارترین روزی که بر من گذشت روز عقبه بود. که قوم تو بسیار مرا رنج دادند. خود و دعوتم را به فرزند عبد یالیل پسر عبد کلال تقدیم داشتم. دست رد بر سینهام زد. بسیار ناراحت و اندوهگین براه افتادم. از شدت ناراحتی و اندوه اصلا متوجه راه نبودم. وقتی بخود آمدم که به «قرن ثعالب» رسیده بودم. سرم را بالا گرفتم، متوجه شدم ابری بر من سایه انداخته. بناگاه حضرت جبریل÷ را دیدم. مرا صدا زده گفت: خداوند سخن قومت، و رد زشت و زنندهی آنها را شنید، و فرشتهی کوهها را فرستاده، تا آنچه میخواهی بدو دستور ده، تا اجرا نماید.
آنگاه فرشتهی کوهها مرا صدا زده گفت: ای محمد! خداوند سخن قومت، و برخورد زشتشان را شنید. و من فرشتهی کوههایم که مرا بسوی شما فرستاده، تا به آنچه میخواهی مرا دستور ده تا اجرا کنم. پس بفرما چه میخواهی؟ اگر میخواهی این دو کوه را روی آنها بهم میزنم تا تمام آنها نیست و نابود گردند!
رسول خداجنپذیرفت، و فرمود: بلکه، من امیدوارم خداوند از نسلهای آیندهی اینها افرادی را بیافریند که به خداوند یکتا شرک نورزند، و تنها خداوند یگانه را عبادت کنند [٧۴].
این نمادی است از آن اقیانوس رحمت و شفقت بیکران پیامبری. رحمتی که باعث شده پیامبر اکرم ج زخمهای خونینش، و دل شکستهاش، و جگر سوختهاش، و کرامت پایمال شدهاش را فراموش کند، و جز رساندن خیر و نیکی به آن انسانهای سنگ دل، و نجات دادن آنها از تاریکیهای کفر به نور ایمان، و هدایت و رهنمایی کردن آنها براه راست، به هیچ چیز دیگر فکر نکند.
تصویری دیگر از رحمت سرشار و دریای بیساحل مهر و عطوفت و شفقت آن مقام والای نبوت:
بالأخره پس از سالها رنج و زحمت و تلاش، پیامبر خدا شهر مکه را از چنگ ظلم و ستم و بردگی رهائی داده، با ده هزار سرباز جان بکف وارد شهر شدند. امروز خداوند گردنهای طغیان و سرکشی را زیر شمشیر قدرت پیامبر خدا ج خم کرده است. این گردنهای همان فرعونهای بخود مغروری است که چه شکنجهها و آزارها که بر پیامبر اکرم ج و یارانش وارد نکردند، تا جائیکه بارها برای کشتن آن حضرت ج نقشهها کشیدند، و بارها ایشان را ترور کردند که به یاری حق نافرجام واقع شد. و در نهایت ایشان را از خانه و کاشانه و وطنشان راندند، و بسیاری از یاران و دوستانش را سربریدند و برخی از آنها را با زور شمشیر مجبور ساختند دینشان را تغییر دهند، یا به دینشان بد گویند.
یکی از یاران رنج کشیده و مستضعف آن حضرت که احساس میکرد، میتواند در این روز باشکوه پیروزی انتقام خانوادهاش را بگیرد، با فخر داد کشید: امروز روز انتقام است!
پیامبر خدا ج این سخن را نپسندیده فرمودند: امروز روز گذشت و رحم و شفقت است.
سردار لشکر پیروز؛ پیامبر اکرم ج به نزد دشمن شکست خوردهاش میرود، چشمهای حیران در حدقههای اندوهگین دشمن خشک زده، تپش قلبهای ترسویشان شنیده میشود، گلوهایشان از وحشت خشکیده، با ترس و لرز و وحشت در این انتظارند که سردار پیروز با آنهایی که جز خیانت و پیمان شکنی و انتقام و خونخواری، و تکهپاره کردن لاشهای مسلمانان اسیر و زخمی در غزوهی احد و دیگر جنگها، هیچ در کارنامهی خود ندارند، چه خواهد کرد؟! آنها در وجدان و ضمیر خود بخوبی میدانند که بهترین محکمهی عدل و انصاف جز مرگ پس از شکنجههای دردناک برایشان هیچ نخواهد نوشت.
پیامبر اکرم ج از آنها میپرسند: ای قریشیان! گمان میکنید من با شما چه خواهم کرد؟!
قریشیهایی که تا دیروز قلدرانه تیغ وحشت در دست میچرخاندند، و اربدهی خونین سرمیدادند، هراسان و وحشت زده میگویند: به نیکی با ما رفتار کن! شما برادر سخاوتمند، و برادر زادهی با گذشت ما هستی!
پیامبر رحمت و شفقت و مهر با یک جملهی زندگیساز که تاریخ بشریت تا روز ابد بدان افتخار میورزد، بر دفتر روزگاران نگاشت که در مهر و شفقت و رحمت او را حریفی نیست. ایشان فرمودند: بروید، همهی شما آزادید.
قریشیان شکست خورده، مات و مبهوت به همدیگر خیره شده بودند، کسی نمیتوانست گوشهایش را باور کند، گمان میبردند خواب میبینند، گویا چون مردهها در قبر برویشان باز شده، بار دگر در آنها روح دمیده شد، و به زندگی باز گشتند.
این گذشت و عفو عمومی تصویری است از آن اقیانوس بیکران رحمت در قلب پیامبر خدا ج. آن رحمت و عطوفت و شفقتی که سرسختترین دشمنان او و یارانش که تا دیروز سایهی دین را با تیر میزدند را نیز در برمیگیرد.
اگر این رحمت بیمانند نمیبود هرگز چنین عفو عمومی صورت نمیگرفت. و حقا که راست فرمودهای، و چه خوش گفتهای ای رسول پاک پروردگار یکتا: من رحمتی هستم که به بشریت هدیه داده شده است [٧۵].
[٧۲] به روایت امام مسلم نیشابوری. [٧۳] به روایت امام بخاری و امام مسلم نیشابوری. [٧۴] به روایت امام بخاری و امام مسلم نیشابوری. [٧۵] به روایت حاکم.