امام حافظ عبدالعظیم منذری به دست خود نود مجلد نوشت و هفتصد جزء از تألیف غیر خودش:
امام نووی/در آخر کتابش «بُستان العارفین» راجع به فضایل جماعتی از بزرگان علماء که افراد متفوق در علم بودند، زیر عنوان «باب فی حکایات مستطرفه/ بابی در حکایتهای طُرفَه و شیرین» مَنقِبت و تمجیدی که از شیخش شنیده برای شیخش امام حافظ منذری که در قاهره به سال ۵۸۱ به دنیا آمد و به سال ۶۵۶ وفات یافت، چنین یاد فرمود:
شنیدم از شیخ و آقای ما امام جلیل، سید نبیل، حافظ محقق، مقتبس مدقق، ضابط مُتقِن، مشفق محسن، ورع زاهد، مجتهد عابد، بقية الحفاظ، المفتی، شیخ الأئمة والمحدثین، ضیاء الدین ابا اسحاق ابراهیم بن عیسی المرادی که میگفت: در روز چهار شنبه ششم شوال سال ۶۵۸ [۳]در مدرسه با دارئیه دمشق- خدا آن را در پناه خود آورد و آن را نگه دارد-.
شنیدم از شیخ عبدالعظیم/که میفرمود: به دست خودم نود مجلد کتاب و هفتصد جزء از تألیف دیگران نوشتم.
حافظ منذری در حال خوراک خوردن هم مشغول علم میشد:
شیخ ما فرمود: ندیدم و نشنیدم کسی را که بیشتر از حافظ منذری مشغول علم باشد، او همیشه در شب و روز مشغول به علم بود. شیخ ما فرمود: همسایهی امام حافظ منذری شدم در مدرسه در قاهره، در حالی که خانهام بالای خانهی او بود، دوازده سال با او همسایه بودم. هیچگاه بیدار نشدم در شبی از شبها و در ساعتی از ساعتهای شب، مگر این که میدیدم چراغ او روشن است و او مشغول به علم است، حتی در حال خوراک خوردن کتابها نزد او بود و در آنها مشغول میشد.
حافظ منذری از خانه بیرون نمیرفت، نه برای شادی و نه برای عزاء:
و شیخ ما یاد میفرمود از تحقیق حافظ منذری و شدت بحث و کنجکاویاش و تَفنُّن او در عبارتهایش تا جایی که من از تعبیر آن عاجزم، او از مدرسه بیرون نمیرفت، نه برای شادی و نه برای عزاء و نه برای گردش و نه برای غیر آنها، مگر برای نماز جمعه که از مدرسه بیرون میرفت، و در همه اوقات غرق در علم بود. رضی الله تعالی عنه وعن والدنیا والمسلمین. انتهی: سخن امام نووی پایان یافت.
حافظ منذری پسرش مرد و فقط تا دروازهی مدرسه دنبال او رفت:
امام تاج الدین سبکی در کتاب عظیم خود «طبقات الشافعية الكبرى» در شرح حال حافظ منذری چنین فرمود: در آخر کار حافظ منذری در «دارالحدیث کاملیة» درس میداد، و از آن جا بیرون نمیرفت، مگر برای نماز جمعه. تا جایی که فرزندی داشت فاضل و نجیب و محدث و یکی از تیزهوشان و نابغههای حُفّاظ به نام رشیدالدین ابوبکر محمد. خدا او را پیش از پدرش از دنیا برد تا حسنات پدرش چندین برابر شود. حافظ منذری در مدرسه نماز بر پسرش خواند و تشییع جنازهی پسرش نمود تا دروازهی مدرسه، در آن جا چشمانش پر از اشک شد و گفت: فرزندم! به خدا سپردمت و از او جدا شد و از مدرسه بیرون نرفت.
[۳] رحمتهای خدا بر امام نووی که برای زیادت ضبط و اتقاق مسموعات خود را به سال و ماه و روز تاریخگذاری میفرمود.