در روسیه
خالد میگوید:
هنگامی که به فرودگاه رسیدیم فکر میکردم به خانهی همسرم خواهیم رفت و مدتی نزد آنها خواهیم ماند تا آنکه کارهایمان تمام شود و برگردیم...
اما همسرم نگاه عمیقتری داشت... میگفت: خانوادهام ارتودوکس هستند و بسیار متعصبند... دوست ندارم الان پیش آنان بروم... فعلا اتاقی اجاره میکنیم و آنجا میمانیم... بعد از آنکه کارهای گذرنامهی من تمام شد، قبل از بازگشت پیش آنان میرویم...
دیدم نظرش بهتر است... اتاقی را اجاره کردیم و شب آنجا ماندیم...
فردا به ادارهی گذرنامه رفتیم...
نزد مسئول گذرنامه رفتیم... از ما گذرنامهی قدیمی و عکسهای همسرم را خواست...
یک عکس سیاه و سفید که در آن تنها چهرهی همسرم پیدا بود از کیفم بیرون آوردم و به او دادم...
کارمند گفت: این عکس پذیرفته نمیشود... باید عکس رنگی باشد و چهره و مو و گردن شخص کاملا مشخص باشد!.
اما همسرم قبول نکرد و اصرار داشت همان عکس را قبول کنند...
پیش دو کارمند دیگر رفتیم اما همه همین را میگفتند...
همسرم میگفت: ممکن نیست عکس بدون حجاب بگیرم!.
اما کارمندان هیچیک نپذیرفتند...
نزد مدیر اصلی که یک خانم بود رفتیم... همسرم تلاش کرد آن عکس را بپذیرد، اما خانم مدیر به هیچ وجه راضی نمیشد...
همسرم گفت: مگر من را نمیبینی؟ خوب با عکسی که من آوردهام مقایسه کن... مهم چهره است، مو ممکن است تغییر کند... همین عکس کافی است!.
اما خانم مدیر اصرار میکرد که این قانون است، نمیتوانم این عکس را بپذیرم...
همسرم گفت: من به جز این عکس نمیتوانم عکس دیگری بیاورم... الان باید چکار کنیم؟
مدیر گفت: مشکل شما فقط توسط میر ادارهی گذرنامه در مسکو حل میشود...
از ادارهی گذرنامه بیرون آمدیم... همسرم رو به من کرد و گفت: خالد باید به مسکو برویم...
گفتم: خوب عکسی بگیر که آنها میخواهند! و آیاتی از قرآن را برایش خواندم از جمله: «تا جایی که استطاعت دارید تقوای الله را پیشه سازید» [١]و «الله کسی را جز بر اساس تواناییاش تکلیف نمیدهد» [٢]...
گفتم: این ضرورت است... تنها چند نفر پاسپورت تو را میبینند... آن هم برای ضرورت... بعد هم آن را پنهان میکنی تا مدتش تمام شود! چرا دنبال دردسر هستی؟ نیازی نیست به مسکو برویم...
اما او گفت: نه... بعد از اینکه با دین خدا آشنا شدهام هرگز عکس بیحجاب نمیگیرم...
[١] تغابن: ۱۶. [٢] بقره: ۲۸۶