عروس...
زنان صالحه... زنان اخگر به دست... اگر امری از دستورات شریعت به آنان رسد اطاعت میکنند و تسلیم امر خداوند میشوند و گردن مینهند... اعتراض نمیکنند و مخالفت پیشه نمیکنند و در پی راه فرار نمیروند...
با من در داستان این دختر پاکدامن تامل کن...
انس ـ سـ میگوید: مردی از اصحاب پیامبر ـ جـ جُلَیبیب نام داشت... او چهرهای زشت داشت، پس پیامبر ـ جـ به او پیشنهاد ازدواج داد... جلیبیب گفت: مرا «کاسد» خواهی یافت... (یعنی کسی مرا به دامادی نخواهد پذیرفت)...
پیامبر ـ جـ فرمود: «اما تو نزد خداوند کاسد نیستی»...
پیامبر ـ جـ همچنان در جستجوی فرصتی برای به ازدواج درآوردن جلیبیب بود...
تا آنکه روزی مردی از انصار نزد رسول خدا ـ جـ آمد و به او پیشنهاد داد تا با دختر بیوهی او ازدواج کند... پیامبر ـ جـ به او گفت: باشد دخترت را به ازدواج من درآور...
پدر گفت: آری به روی چشم... ای رسول خدا...
سپس پیامبر ـ جـ فرمود: «من او را برای خودم نمیخواهم» گفت: پس برای چه کسی میخواهی؟
فرمود: «برای جلیبیب»...
گفت: جلیبیب؟! ای رسول خدا بگذار از مادرش اجازه بگیرم...
آن مرد نزد همسرش آمد و گفت: پیامبر خدا از دخترت خواستگاری کرده است...
گفت: باشد و به روی چشم... او را به ازدواج پیامبر خدا در آور...
مرد گفت: برای خودش نمیخواهد...
زن گفت: پس برای چه کسی میخواهد؟
گفت: برای جلیبیب!
زن گفت: دور شود جلیبیب! به خدا به او دختر نمیدهم در حالی که او را فلانی و فلانی ندادهام...
پدر غمگین شد و برخاست تا به نزد رسول خدا ـ جـ برود...
ناگهان دختر از پشت پرده به پدر و مادرش گفت: چه کسی مرا از شما خواستگاری کرده؟
گفتند: رسول خدا، ج...
گفت: آیا امر رسول خدا ـ جـ را رد میکنید؟ مرا به پیامبر خدا ـ جـ بسپارید که به خدا سوگند او مرا ضایع نمیسازد...
با این سخنان دختر، گویا پدر و مادرش نیز قانع شدند...
پدر به نزد رسول الله ـ جـ رفت و گفت: ای پیامبر خدا... او را به تو سپردم... به ازدواج جلیبیباش درآور...پیامبر ـ جـ نیز او را به همسری جلیبیب در آورد و برایشان چنین دعا کرد: «خداوندا خیر را بر آنان فرو ریز و زندگیشان را سخت و ناخوش نگردان»...
چند روز از ازدواج آنان نگذشته بود که پیامبر خدا ـ جـ برای غزوهای از مدینه خارج شد و جلیبیب نیز همراه او رفت...
پس از پایان نبرد مردم در پی مفقودان خود بودند...
پیامبر ـ جـ از آنان پرسید: آیا کسی را گم کردهاید؟ میگفتند: آری فلانی و فلانی را نمییابیم...
سپس فرمود: آیا در جستجوی کسی هستید؟ گفتند: آری فلانی و فلانی را نمییابیم...
سپس باز فرمود: آیا در جستجوی کسی هستید؟ گفتند: آری... فلانی و فلانی...
سپس فرمود: اما گم گشتهی من جلیبیب است...
به جستجوی او برآمدند و در میان کشته شدگان جستجو کردند اما او را در میدان نبرد نیافتند...
سپس او را در نزدیکی نبردگاه یافتند در حالی که هفت مشرک را کشته بود و خود نیز کشته شده بود... پیامبر ـ جـ مدتی ایستاد و پیکر او را نگریست...
سپس فرمود: «هفت تن را کشته سپس او را کشتهاند... هفت تن را کشته سپس او را کشتهاند... این از من است و من از اویم»...
سپس پیامبر خدا ـ جـ او را بر دستانش حمل کرد و دستور داد برایش قبری کندند...
انس میگوید: در حال کندن قبر بودیم در حالی که جلیبیب بستری نداشت جز ساعدهای پیامبر ـ جـ تا آنکه قبرش آماده شد و او را در لحدش گذاشتند...
انس میگوید: به خدا سوگند در میان انصار بیوهای نبود که مانند او (یعنی همسر جلیبیب) انفاق نماید... و مردان پس از جلیبیب برای خواستگاری او با هم مسابقه میدادند...
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخۡشَ ٱللَّهَ وَيَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢﴾[النور: ٥٢].
«و هر کس الله و فرستادهاش را اطاعت کند و خشیت الله را داشته باشد و تقوایش را پیشه سازد، آنانند که رستگارانند»...
و پیامبر خدا ـ جـ چنانکه در صحیح وارد است میفرماید: «همهی امت من به بهشت وارد میشود مگر کسی که خود نخواهد»...
گفتند: چه کسی است که خود [وارد شدن به بهشت را] نخواهد ای پیامبر خدا؟
فرمود: «هر کس از من اطاعت کند وارد بهشت شود و هر کس از امر من سرپیچی کند نخواسته است»...