او یک ملکه است

فهرست کتاب

آخرین ضربه...

آخرین ضربه...

سمیه مادر عمار...

او کنیز ابوجهل بود... هنگامی که دعوت آغاز شد، او و همسر و فرزندش اسلام آوردند...

ابوجهل پس از آن شروع به آزار و شکنجه‌ی آنان نمود... آن‌ها را زیر آفتاب می‌بست تا آنکه از گرسنگی و تشنگی به مرگ نزدیک می‌شدند...

در این حال پیامبر خدا ـ جـ به نزد آنان می‌آمد، در حالی که شکنجه می‌شدند و خون بر بدنشان جاری بود... لب‌هایشان از تشنگی ترک برداشته بود و بدنشان به سبب تازیانه زخمی بود و خورشید بدنشان را می‌سوزاند...

پیامبر از حال آنان به درد می‌آمد و می‌گفت: «صبر کنید ای آل یاسر... صبر کنید ای آل یاسر که وعده‌گاه شما بهشت است»...

با شنیدن این سخن دل‌هایشان به وجد می‌آمد و قلبشان از شنیدن این بشارت به پرواز در می‌آمد...

ناگهان ابوجهل، فرعونِ این امت، به شدت خشمگین شد و بر شدت شکنجه‌شان افزود و گفت: محمد و خدایش را ناسزا بگویید... اما جز بر ثبات و صبرشان افزوده نشد... در این هنگام به سوی سمیه رفت و نیزه‌اش را بلند کرد و بر او فرو آورد... سمیه فریادی از درد کشید... در حالی که همسر و فرزندش کنار او به بند کشیده شده بودند و او را می‌نگریستند...

ابوجهل اما فحش می‌داد و کفر می‌گفت... و سمیه در این حال جان می‌داد و تکبیر می‌گفت... ابوجهل با نیزه‌ی خود بدن سمیه را تکه تکه کرد تا آنکه جان داد... ل...

آری... جان داد و چه زیبا بود مرگ او... مرد در حالی که پروردگارش از او راضی بود و بر دین خود پایدار...

مرد و نه به شکنجه‌ی جلاد اهمیتی داد و نه به فریب او...

اما آه و اندوه بر برخی از دختران امروز...

برخی از آنان با کم‌تر از این، راه گمراهی را در پیش می‌گیرند و از راه خداوند منحرف می‌شوند... در حالی که نه شلاقی بر بدنشان فرو آمده و نه ترسی از شکنجه دارند، اما با این وجود شنوایی خود را با شنیدن ترانه‌های بی‌ارزش، و دیدگان خود را با دیدن فیلم‌های نامناسب، و دامن خود را با کلمات عاشقانه و فریبِ پسران آلوده می‌کند و حجاب خود را اسیر اصحاب شهوات و مدپرستان قرار می‌دهد...