آبی از آسمان
آری... آن زنان بر آزمایش و فتنهٔ آهن گداخته و دوری از زن و فرزند صبر میکردند...
همهٔ اینها برای محبت دین خدا و بزرگداشت پروردگار جهانیان بود...
آنان از هیچ بخش دینشان کوتاه نمیآمدند... حجاب خود را رها نمیکردند و از شرف خود دست بر نمیداشتند، حتی اگر به قیمت زندگیشان تمام میشد... زنانی که تنها برای یک هدف زندگی میکردند: چگونه به دین خود خدمت کنند...
مال خود، وقت خود و حتی جان خود را فدای این دین میکردند...
غم دین را به دوش گرفتند و یقین حاصل نمودند...
ام شریک انصاری...
وی از نخستین کسانی بود که در مکه اسلام آورد...
هنگامی که قدرت کافران و ضعف مومنان را دید، بار دعوت را به دوش گرفت... ایمانش قوی شد و مقام و منزلت پروردگار را بزرگ دانست...
او به طور پنهانی به نزد زنان قریش میرفت و آنان را به اسلام دعوت میکرد و از پرستش بتها نهی میکرد...
تا آنکه کفار مکه از کار او آگاهی یافتند و بسیار خشمگین شدند... او قریشی نبود که قومش از وی حمایت کنند... پس کفار مکه او را گرفتند و گفتند: اگر اینگونه نبود که قوم تو همپیمانان ما هستند با تو چنین و چنان میکردیم... اما تو را از مکه بیرون میکنیم و به نزد قومت میبریم...
او را بستند و بر شتر گذاشتند... اما برای آنکه عذاب بکشد زیر او پالان و پارچهای نگذاشتند...
سپس سه روز در راه نه به او آب دادند و نه غذا، تا جایی که نزدیک بود بمیرد... و از روی کینه هنگامی که در منزلگاهی توقف میکردند دست و پای او را میبستند، سپس او را در زیر آفتاب میگذاشتند و خود در سایهی درختان مینشستند...
در مسیر خود در منزلگاهی فرود آمدند و او را از شتر پایین آوردند و در آفتاب بستند...
از آنان آب خواست اما به او آب ندادند...
در حالی که از تشنگی به تنگ آمده بود ناگهان چیز سردی را بر سینهاش احساس کرد... با دست خود آن گرفت و دید دلو آب است...
کمی از آن نوشید... سپس دلو بالا رفت... باز پایین آمد و از آن نوشید... سپس بالا رفت... باز برای چند بار پایین آمد و آنقدر نوشید که سیراب شد و مقداری از آن را بر بدن و لباس خود ریخت...
هنگامی که کافران از خواب بیدار شدند و خواستند حرکت کنند به نزد او آمدند و دیدند بدن و لباسش خیس است و او را دیدند که حالش خوب است!.
تعجب کردند... چگونه در حالی که پاهایش بسته است به آب رسیده؟ به او گفتند: بند خود را گشودی و آب ما را برداشتی و نوشیدی؟
گفت: نه به خدا سوگند... دلوی از آسمان به سوی من پایین آمد و از آن نوشیدم...
کافران همدیگر را نگاه کردند و گفتند: اگر واقعاً راست میگوید بیشک دین او بهتر از دین ماست! سپس مشکهای آب خود را نگاه کردند و دیدند همانطور است که بود... همهی آنان اسلام آوردند و قید و بند او را باز کردند و در حق وی نیکی نمودند...
همهی آنان به سبب صبر و پایداری آن زن اسلام آوردند... ام شریک روز قیامت در حالی میآید که در نامهی اعمالش مردان و زنانی هستند که به دست او اسلام آوردهاند...