خانهای از مروارید!
آن ملکه به سوی پروردگار خود رفت... اما این پایانِ کارِ زنان نیکوکار نیست...
بخاری روایت کرده است که پیامبر ـ جـ پیش از آنکه به پیامبری برسد به غار حراء میرفت و در آنجا به عبادت مشغول میشد...
روزی در حالی که در سکوتِ غار به عبادت مشغول بود ناگهان جبرئیل به نزد وی آمد و گفت: بخوان...
پیامبر ـ جـ از او ترسید و گفت: «هرگز نوشتهای نخواندهام و نه میتوانم... نه نامهای نوشتهام و نه خواندهام»...
جبرئیل او را گرفت و به خود فشار داد تا جایی که به سختی افتاد... سپس رهایش کرد و گفت: بخوان...
پیامبر ـ جـ فرمود: «نمیتوانم بخوانم»...
باز او را در آغوش گرفت و به خود فشار داد... تا جایی که به سختی افتاد... سپس رهایش کرد و گفت: بخوان...
پیامبر ـ جـ گفت: «توانایی خواندن ندارم»... باز جبرئیل او را در آغوش فشرد، طوری که به سختی افتاد و رهایش کرد و گفت:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ٥﴾[العلق: ١-٥].
«بخوان به نام پروردگارت که آفرید (۱) آفرید انسان را از خون بسته (۲) بخوان و پروردگار تو گرامیترین است (۳) او که به واسطهی قلم آموخت (۴) آموخت انسان را آنچه نمیدانست».
هنگامی که پیامبر ـ جـ این آیات را شنید و آن صحنه را دید به شدت ترسید و قلبش لرزید... سپس به شهر بازگشت و بر ام المومنین خدیجه وارد شد و گفت: «مرا بپوشانید... مرا بپوشانید»... سپس دراز کشید و او را پوشاندند...
ام المومنین او را مینگریست و نمیدانست چه چیز باعث ترس او شده...
پیامبر ـ جـ مدتی آرام ماند تا آنکه ترسش خوابید... سپس رو به خدیجه کرد و داستانش را برایش بازگو کرد و گفت: «ای خدیجه... بر خودم ترسیدم»...
خدیجه گفت: خداوند هرگز تو را ضایع نخواهد کرد، تو پایبند صلهی رحم هستی... مستمندان را کمک میکنی... از مهمانان پذیرایی مینمایی و در راه حق، مشکلات را تحمل میکنی...
و به این اندازه اکتفا نکرد... بلکه پیامبر ـ جـ را به نزد پسر عمویش ورقۀ بن نوفل برد که پیری نابینا بود و در جاهلیت به دین نصرانیت گرویده بود و انجیل را میخواند و مینوشت و از داستان پیامبران آگاه بود...
همراه با پیامبر به نزد او رفت و گفت: ای پسر عمو... بشنو برادرزادهات چه میگوید...
ورقۀ گفت: چه دیدهای ای پسر عمو؟
پیامبر ـ جـ آنچه را دیده بود و آیات قرآن را برایش بازگو کرد...
ورقه گفت: این همان فرشتهای است که خداوند بر موسی فرو فرستاد... ای کاش روزی که قومت تو را از شهر بیرون میکنند، من جوان و قدرتمند میبودم...
پیامبر ـ جـ در شگفت شد و گفت: «آنان مرا بیرون میکنند»؟!
گفت: آری! کسی پیامی مانند تو نیاورده مگر آنکه با او دشمن شدهاند... و اگر آن روز را درک نمایم تو را به خوبی یاری خواهم داد...
سپس رسول خدا ـ جـ همراه با همسرش خدیجه از نزد ورقه برخاستند... خدیجه میدانست که دوران استراحت به پایان رسیده و همراه با همسرش مورد آزمایش و سختی قرار خواهد گرفت... از خانهاش بیرون رانده خواه شد و مورد آزار قرار خواهد گرفت...
حال آنکه او در ثروت و ناز و نعمت و احترام و حرمت زندگی کرده بود و اینک داشت به سوی بلا و سختی گام برمیداشت...
اما آیا از یاری دین دست برداشت؟ یا شک آورد؟ هرگز... بلکه به پروردگار خود ایمان آورد و پیامبرش را با مال و رای و تلاش خود یاری داد و تا دیدار پروردگار بر همین حال ماند...
امام مسلم روایت نموده که جبرئیل به نزد رسول خدا ـ جـ آمد و گفت: ای پیامبر خدا... این خدیجه است که دارد میآید و ظرفی از غذا یا نوشیدنی با خود دارد... هنگامی که نزدت آمد سلام پروردگار و من را به او برسان و او را به قصری از مروارید در بهشت مژده بده که نه در آن ناآرامی است و نه سختی...
این بود داستان خدیجه... نخستین کسی که اسلام آورد و عبادت بتها را ترک گفت... از مردان سبقت جست و قهرمانانی از خود به جای گذاشت... تا جایی که تاریخ بذل و بخشش او را مثال زده و ما را به اقتدای به او فرا خوانده است...
به توهین کافران و شبههی فاجران توجهی نکرد و در مقابل، پاداش او این شد که خداوند پذیرایی او را در بهشت آماده ساخت و خانهای چنین برایش تدارک دید...
و او از چنین بشارتی شاد شد و بر عبادت و تلاش خود افزود و در حالی به دیدار پروردگارش رفت که از وی راضی بود:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ٧٢﴾[التوبة: ٧٢].
«الله به مردان و زنان مومن باغهایی [در بهشت] وعده داده که از زیر [درختان] آن رودها در جریان است [که] جاودانه در آن میمانند و [نیز] خانههای پاک در بهشتهای جاودان، و خشنودی الله بزرگتر است. این است همان پیروزی بزرگ»...
خداوند از مادرمان، ام المومنین خدیجه راضی باد...
اما آیا دختران ما از ایشان پیروی خواهند کرد؟ آیا تو به وی اقتدا خواهی کرد؟ تا تو نیز همانند او در بهشت خانهای از مروارید داشته باشی؟ بی هیچ غم و اندوه و سختی؟