او یک ملکه است

فهرست کتاب

زنی در کنار قبرستان...

زنی در کنار قبرستان...

می‌گفت: پیش از مغرب داشتیم از یک مهمانی خانوادگی برمی‌گشتیم... شوهرم در میانه‌ی راه اتوموبیلش را کنار یک مسجد متوقف کرد که همجوار با یک قبرستان بود و خود به مسجد رفت... هوا داشت تاریک می‌شد و من تنها در اتوموبیل نشسته بودم...

احساس کردم دارم می‌لرزم... با خودم تصور کردم که این آخرین دیدار است و دارم دنیا را وداع می‌گویم... نگاهی به قبرستان انداختم... ده‌ها دوست و آشنا که با ما بودند امروز زیر خاک هستند... هزاران جنازه روزانه رهسپار خانه‌ی آخرت می‌شوند... زیر خاک نهاده می‌شوند و هر کدام به تنها با سرنوشت خود روبرو می‌شوند...

خانواده‌هایشان چند روزی برایشان گریه می‌کنند و سپس فراموش می‌شوند... اینجا، آری اینجا پشت دیوارهای این گورستان همه یکی هستند: ثروتمندان و فقیران، بی‌چیزان و امیران، قدرتمندان و ضعیفان، ظالمان و بی‌گناهان... همه به زیر این خاک می‌روند و هر یک از آنان با نیکی‌ها یا بدی‌هایی که از پیش فرستاده‌اند روبرو خواند شد...

خدای من!.

اگر همین الان قلب من از حرکت باز ایستد و به جای آنکه به نزد کودکان خود بازگردم در چاله‌ای تاریک دفنم کنند چه خواهد شد؟

جایی بدون هم‌نشین و مونس و همدم... بدون دوستان و نزدیکان... من و تنهایی... تنهای تنها... در انتظار حساب و سوال و عذاب...

خانواده و فرزندان و دوستانم اما دستان خود را از خاک قبر من پاک می‌کنند و سپس فراموشم می‌کنند و یادم نخواهند کرد... راست می‌گوید الله متعال که می‌فرماید:

﴿وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا٩٥[مریم: ٩٥].

«و همه‌ی آنان روز قیامت به تنهایی به نزد او خواهند آمد»...