شبهاتی که دربارهی توحید عبادت ذکر میشود
متأسّفانه متعصبین و خرافه فروشان برای توجیه افکار و اعمال خرافی خویش با سفسطه و انواع مغالطات، مطالبی سُست به هم بافتهاند و حتّی برخی از آیات شریفهی قرآن را مورد سوء استفاده قرار دادهاند تا اعمال خود را موجّه و مشروع جلوه دهند.
ما برخی اقوال ایشان را میآوریم و بطلان ادعاهایشان را با استناد به آیات قرآن اثبات میکنیم. امید است که موجب بیداری برادران ایمانی گردد. إن شاء الله تعالی.
شبههی اوّل ـ از جمله مغالطات آخوندها آن است که به منظور موجّه جلوه دادن دعاء و خواندن انبیاء و ائمّه و اولیاء میگویند با اینکه در قرآن، دعاء و خواندن عبادت شمرده شده [الجن:۱۸] ولی هر دعایی عبادت نیست و إلا لازم میآید که بگوییم انبیاء نیز غیر خدا را عبادت میکردند! مثلاً بگوییم نوح قوم خویش و یا رسول اکرم اصحاب خود را عبادت میکردند! زیرا قرآن ازقول حضرت نوح÷فرموده: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوۡتُ قَوۡمِي لَيۡلٗا وَنَهَارٗا ٥ فَلَمۡ يَزِدۡهُمۡ دُعَآءِيٓ إِلَّا فِرَارٗا ٦ وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوۡتُهُمۡ لِتَغۡفِرَ لَهُمۡ جَعَلُوٓاْ أَصَٰبِعَهُمۡ فِيٓ ءَاذَانِهِمۡ﴾[نوح: ٥- ٧] ] «گفت: پروردگارا، من روز و شب قوم خویش را [به سوی تو] خواندم، امّا خواندنم جُز بر رمیدن و گریزشان نیفزود و هرچه ایشان را [به سوی تو] خواندم تا آنان را بیامرزی انگشتان خویش در گوشهایشان نهادند (تا سخنم را نشنوند)». و یا قرآن فرموده: ﴿وَٱلرَّسُولُ يَدۡعُوكُمۡ فِيٓ أُخۡرَىٰكُمۡ﴾[آلعمران: ١٥٣]«(در غزوهی اُحُد) پیامبر شما را از پشتِ سرتان فرا میخواند». آیا میتوان گفت که نوح قومش را عبادت میکرده است؟ بنابراین دعاء همیشه عبادت نیست بلکه دعاء باید با قید «اعتقاد به خدایی و ألوهیّت و استقلالِ» مَدعُوّ همراه باشد تا عبادت شمرده شود.
درحالیکه تفاوت دعاء و خواندنِ عرفی یعنی خواندن مقیّد و محدود با دعاء و خواندنِ عبادی یعنی خواندن نامقیّد، أظهَر مِنالشَّمس است و هر طفلی بهخوبی تفاوت آنها را درمییابد. با اینحال، ما در صفحات گذشته بارها تأکید کردیم که بحث ما دربارهی نحوهی دعاء و خواندن است. بحث ما دربارهی خواندنی است که خواه ناخواه مستلزم فرض صفات نامحدود و نامقیّد برای مَدعُوّ بوده و پرواضح است که خواندنِ مقیّد و عرفی از بحث ما خارج است و آیاتی که بدان متشبّث میشوند (از قبیل دو آیهی فوق و نظایر آنها) بیشبهه و به وضوح تمام از مصادیق خواندن عرفی و خواندن مقیّد است که ربطی به بحث ما ندارد. ما میگوییم ـ چنانکه در صفحات گذشته با استناد به آیات متعدّد قرآن، آشکار شدـ خواندن نامقیّد و نامحدود فی نفسه عبادت است و قرآن صِرف این کار را بدون قیدی اضافی، عبادت شمرده و در نتیجه چنین خواندنی برای غیر خدا جایز نیست و نمیتوان مِن عِندی برای«عبادتِ» بودن آن، قید دیگری به آن افزود! (فتأمّل). خرافیّون برای شرک و توحید از جانب خود مغالطهای بافتهاند که در سطور آینده به آن میپردازیم.
شبههی دوّم ـ از جمله مغالطاتی که به عوام عرضه میکنند آن است که میگویند مرز بین شرک و توحید اعتقاد به استقلال یا عدم استقلال موجودی غیر از خدا است.
۳۱جوانی ناآشنا به قرآن - هَداهُ اللهُ تَعالى ـ که پیدا است مرعوب و فریفتهی علمای خرافی قم و نظایر آنان است بدون تدبّر کافی در قرآن نوشته است: «اعتقاد به استقلال و عدم استقلال در فاعلیّت دربارهی غیرخداست که معیار صحیح «شرک» و «توحید» است. یعنی «شرک» عبارت است از اعتقاد به استقلال غیرخدا در اثر بخشی و فاعلیّت و «توحید» در مرتبهی افعال عبارت است از اعتقاد به انحصار استقلال در فاعلیّت در ذات أقدس خدا ـ تَبارَکَ وَ تَعالی ـ و شرک در أفعال آن است که انسان در عالم ایجاد و آفرینش و تدبیر، اعتقاد به «تأثیر استقلالی» موجودی غیرخدا داشته باشد و آن را در فاعلیّت بالاستقلال، شریک و مانند خدا بداند. و تأثیر استقلالی یعنی آن موجودِ غیرخدا، در أثر بخشی و فعّالیّت تدبیرش از هرقبیل که هست، هیچگونه نیازی به خدا نداشته وخود در اداره وخواست و عمل، مستقل و خودکفا باشد. حال، أعمّ از اینکه آن تأثیر و تدبیر استقلالیش به صورت «اشتراک و معیّت» با خدا انجام پذیرد و یا آنکه به گونهی «تفویض» و واگذاری امور خلق جهان به وی، عملی گردد. تفویض و واگذاری امور خلق جهان به غیرخدا، یعنی خدا پس از آفریدن مخلوقات، از کار تدبیر و ادارهی امور از: زنده کردن و میراندن، روزی دادن و عزّت و ذلّت بخشیدن، کنار رفته و جملهی تدبیرات را به خود مخلوقات و یا جمع مشخّصی از آنان، تفویض و واگذار نماید.... گروهی نیز به نام غُلاة که مُفَوِّضه هم خوانده میشوند این عقیده را دارند که خدا ـ العیاذُ بالله ـ کار آفریدن و روزی دادن، زنده کردن و میرانیدن، شفا بخشیدن و حلّ مشکلات نمودن، همه و همه را واگذار به امامان-علیهم السلام- نموده و خود، کنارهگیری و اعتزال اختیاره کرده است. «تعالى اللهُ عمّا يقول الجاهلون علوّاً كبيرا» [۱۶۶]. این هر دو اعتقاد (اشتراک و تفویض) از نظر موحّدان حقیقی، اعتقادی مشرکانه و باطل است که علاوه بر نهی شرعی استحالهی عقلیّه نیز دارد [۱۶۷].
چنانکه ملاحظه میکنید با خلط میان جزء و کلّ عوام را میفریبند یعنی جزئی از شرک را به عنوان کلّ شرک قلمداد کرده و شرک را منحصر ساختهاند به «قائل بودن استقلال برای غیر خدا!» پرواضح است آنچه میگویند بیشبهه شرک است امّا شرک منحصر بدان نیست و دائرهی شرک وسیعتر از تعریف بالاست و قرآن کریم امور دیگری را نیز شرک شمرده است. (هر گردویی گرد است ولی گرد فقط گردو نیست)!
قرآن به اهل کتاب فرموده جُز خدا را عبادت نکنیم و چیزی را شریک او نسازیم [آلعمران: ۶۴] و فرموده: ﴿وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًا﴾[آلعمران: ٨٠] هیچ پیامبری به شما فرمان نمیدهد که ملائکه و انبیاء را «ربّ» خود بگیرید. واضح است که یهود و نصاری نه بتهای سنگی را عبادت میکردند و نه برای حضرت عیسی÷و حضرت مریم-علیها السلام- و یا فرشتگان، استقلال وجودی قائل بودند بلکه نسبت به آن بزرگواران کارهایی میکردند و میکنند که از نظر قرآن عبادت و شرک محسوب شده است. (فتأمّل جداً).
۳۲مطّلعین از تاریخ جزیرة العرب در صدر اسلام بهخوبی میدانندکه اغلب مشرکین عصر پیامبر اکرمصخلقِ موجودات، إحیاء و إماته، تدبیر امور عالَم و روزی دادن به خلائق را فعل خدا و مالکیّتِ حقیقی زمین و تمامی موجودات آن از جمله فرشتگان و..... را از آنِ خدا میدانستند چنانکه فرموده: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١ فَذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ ٣٢﴾[يونس: ٣١ - ٣٢]«(ای پیامبر) بگو کیست که شما را از آسمان و زمین روزی میبخشد یا کیست که مالک و حاکم گوشها و چشمهاست و کیست که زنده را از مرده برون آرد و مرده را از زنده برون آرد و کیست که کار (عالم) را تدبیر میکند؟ خواهند گفت: خدا، پس بگو: آیا [از اینکه غیر او را عبادت کنید] نمیپرهیزید؟ پس آن یکتا خدای، پروردگار به حق شماست پس بعد از حق، جُز گمراهی [و ناحق] چیست؟ پس [از حق] به کجا برگردانیده میشوید».
و نیز فرموده: ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾[المؤمنون: ٨٤، ٨٩]«(ای پیامبر) بگو: زمین و هرکه در آن است از آنِ کیست؟ اگر میدانید، خواهند گفت: از آنِ خداست. بگو آیا پند نمیگیرید؟! بگو پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش عظیم کیست؟ خواهند گفت: از آنِ خداست. بگو آیا [از عذاب او] نمیپرهیزید؟! بگو اگر میدانید، کیست که اختیار و فرمانروایی همه چیز به دست اوست که پناه میدهد و [کسی از عذاب او] پناه داده نشود (هیچ کس را توان پناه دادن کسی از عذاب خدا نیست) خواهند گفت: از آنِ خداست. بگو: پس چگونه فریب داده میشوید؟!» و نیز فرمود ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٦١...وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٦٣﴾[العنكبوت: ٦١- ٦٣]«و اگر از آنان بپرسی کیست که آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، هر آینه البتّه گویند: الله، پس چگونه [از عبادت خدا به عبادت غیر او] بازگردانده میشوند..... و اگر از آنان بپرسی کیست که از آسمان آبی فرو فرستاد که زمین را پس از مرگش بدان زنده ساخت؟ هر آینه البتّه گویند: الله. بگو: [بنابراین] سپاس و ستایش از آنِ خداست [که نعمت باران را به ما عطا فرمود] بلکه بیشتر ایشان نمیاندیشند [که نباید کسانی را عبادت کنند که توان فرستان باران ندارند]».
و فرمود:﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٢٥ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ ٢٦﴾[لقمان: ٢٥، ٢٦] «و اگر از آنان بپرسی کیست که آسمانها و زمین را بیافرید هر آینه البتّه گویند: الله، بگو [بنابراین] ستایش از آنِ خداست بلکه بیشتر ایشان نمیدانند [نباید کسانی را عبادت کرد که خالق آسمان و زمین نیستند درحالیکه] آنچه در آسمانها و زمین هست از آنِ خداست، و همانا خداست که بینیاز و ستوده است».
و فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ ٣٨﴾[الزمر: ٣٨]«و اگر از آنان بپرسی کیست که آسمانها و زمین را آفریده است هر آینه البتّه گویند: الله، بگو: آیا به راستی دربارهی آنچه جُز خدا میخوانید، اندیشدهاید که اگر الله بخواهد مرا گزندی رساند آیا آنان توانند که گزند او را [از من] بردارند؟ یا رحمت [و عنایتی] بر من خواهد آیا آنان توانند که رحمت او را [از من] بازدارند؟ بگو: الله مرا کافی است و اهل توکّل تنها بر او توکّل میکنند».
و فرموده: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٨٧﴾[الزخرف: ٨٧]«اگر از ایشان بپرسی کیست که آنان را آفریده است هر آینه البتّه گویند: الله، پس چگونه [از عبادت خدا به عبادت غیر او] بازگردانده میشوند؟»
و حتّی میراندن و یا عذاب کردن بندگان را مستقیماً از خدا خواسته و میگفتند: ﴿ٱللَّهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٢﴾[الأنفال: ٣٢]«پروردگارا، اگر این [قرآن سخنی] راست و درست از جانب توست پس بر ما سنگهایی از آسمان ببار یا ما را عذابی دردناک بیاور». و در شرایط بسیار ناگوار که از کسی کاری ساخته نیست مانند زمانی که کشتی در میانهی دریا دچار مشکلات یا طوفان یا گم کردن مسیر و..... میشد خدا را خالصانه و بیواسطه میخواندند و در چنین اوضاعی غیر خدا را نمیخواندند چنانکه قرآن فرموده: ﴿قُلۡ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ تَدۡعُونَهُۥ تَضَرُّعٗا وَخُفۡيَةٗ لَّئِنۡ أَنجَىٰنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ٦٣ قُلِ ٱللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنۡهَا وَمِن كُلِّ كَرۡبٖ ثُمَّ أَنتُمۡ تُشۡرِكُونَ ٦٤﴾[الأنعام: ٦٣، ٦٤] «بگو: (ای پیامبر) کیست که شما را [به وقت درماندگی] از تاریکیهای خشکی و دریا میرهانَد؟ در حالیکه او را به زاری و در نهان میخوایند که اگر ما را از این [تنگنا] برهاند هر آینه البتّه از سپاسگزاران باشیم. (ای پیامبر) بگو: خداست که شما را از آن [تنگنا] و از هر اندوهی میرهاند آنگاه شما [به جای سپاسگزاری] به او شرک میورزید».
و فرمود: ﴿وَلَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَهُ ٱلدِّينُ وَاصِبًاۚ أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ تَتَّقُونَ ٥٢ وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجَۡٔرُونَ ٥٣ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ ٱلضُّرَّ عَنكُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنكُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ ٥٤﴾[النحل: ٥٢، ٥٤]«از آنِ اوست آنچه در آسمانها و زمین است و دین(= طاعت و عبادت) همواره از آنِ اوست پس آیا از غیر خدا پروا میکنید؟ و هر نعمتی که دارید از خداست و چون زیان و گزندی شما را رسد به پیشگاه او ناله و زاری میکنید آنگاه چون [خدا] آن زیان را از شما برگیرد گروهی از شما [به جای روی آوردن به خدا] به پروردگارشان شرک میورزند».
و فرموده: ﴿رَّبُّكُمُ ٱلَّذِي يُزۡجِي لَكُمُ ٱلۡفُلۡكَ فِي ٱلۡبَحۡرِ لِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا ٦٦ وَإِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فِي ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِيَّاهُۖ فَلَمَّا نَجَّىٰكُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ أَعۡرَضۡتُمۡۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ كَفُورًا ٦٧﴾[الإسراء: ٦٦، ٦٧] «پروردگارتان [خدایی] است که به سود شما کشتی را در دریا میراند تا از فضل و رحمت او [روزی] بجویید همانا او به شما مهربان است و چون در دریا شما را زیان و گزندی رسد هرکه را جُز او میخوانید، گم شود [و آنها را از یاد میبرید و نمیخوانید] و چون [خدا] شما را به سوی خشکی رهایی بخشد رویگردان شده [و به غیر او روی میآورید] و انسان بسیار نا سپاس است». و فرموده: ﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ ٦٥﴾[العنكبوت: ٦٥]«و چون بر کشتی سوار شوند خدا را خالصانه [و بیواسطه] میخوانند و چون ایشان را به سوی خشکی رهایی بخشد آنگاه شرک میورزند». و فرموده: ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوۡجٞ كَٱلظُّلَلِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[لقمان: ٣٢] «و آنگاه که موجی چون سایبانها آنان را [که در کشتی نشستهاند] فرا گیرد خدای را بخوانند در حالیکه دین (= طاعت و عبادت) را برای او مخصوص و خالص کردهاند».
و فرموده والدین برای اینکه فرزند تندرستی داشته باشند خدا را میخواندند: ﴿دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَيۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٨٩ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَكَآءَ فِيمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٩٠﴾[الأعراف: ١٨٩، ١٩٠]«آندو خداوند را که پروردگارشان است خواندند که اگر ما را [فرزند] تندرستی عطا فرمایی هرآینه البتّه از سپاسگزاران باشیم پس چون [خدا] ایشان را [فرزند] تندرستی عطا فرمود آن دو در آنچه [خدا] بدیشان داد برای او شریکانی قرار دادند. خداوند از آنچه شریک او قرار میدهند والاتر و برتر است».
چنانکه ملاحظه میشود مشرکین عرب، معبودان خود را واجب الوجود و خالق و رازق و مدیر امور عالم و مالک زمین و آسمان و موجودات دنیا و میرانندهی بندگان و یا عذابکنندهی ایشان و حتّی نازل کنندهی باران ندانسته و این امور را مختصّ خدا میدانستند و در شرائط بسیار سخت و درماندگی فقط خدا را میخواندند و حتّی اگر از ایشان پرسیده میشد که آیا معبودانشان میتوانند گزند یا رحمت خدا را که برای بندهای خواسته است، مانع شوند؛ جوابشان مثبت نبود و اختیار و فرمانروایی همه چیز را از آنِ خدا میدانستند و چنین نبود که معبودان خود را در برابر خدا، مستقلّ بالذّات به حساب آورند، بلکه فقط برای آنها خضوع و خشوع و اعمال عبادی از قبیل طواف و نذر و قربانی و دعا و ثناء و.... به جا میآوردند و آنها را وسیلهی تقرّب به خدا میپنداشتند و آنها را مستقلّ نمیدانستند چنانکه قرآن فرموده: ﴿فَلَوۡلَا نَصَرَهُمُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ قُرۡبَانًا ءَالِهَةَۢ ۖ بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡۚ وَذَٰلِكَ إِفۡكُهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢٨﴾[الأحقاف: ٢٨]«پس چرا کسانی را که غیراز خدا برای تقرّب [به خدا] معبودان [خویش] گرفته بودند ایشان را یاری نکردند؟ بلکه [آنان گم شدند] و از دستشان رفتند. این [ادّعا] دروغ ایشان بود و آنچه افتراء میبستند».
۳۳به همین سبب است که پیامبر اکرمصبا شعار «لاخالِقَ إلا الله» یا «لارازِقَ إلا اللهُ» یا «لامدبِّرَ إلا اللهُ» یا «لامُحيِیَ ولامميتَ إلا اللهُ»و نظایر آن به میان مردم نرفت بلکه با شعار «لاإله إلا الله» «هیچ معبودی حقّ نیست مگر خداوند» [۱۶۸]مردم را به اسلام دعوت فرمود، زیرا آنها برای غیرخدا به امید شفاعت، اعمال عبادی به جا میآوردند و درگیری و ستیز اصلی اسلام با آنها در این موضوع بود نه استقلال معبودان. چنانکه قرآن خود فرموده، مشرکین معبودان خویش را واسطه و شفیع میان خود و خدا میدانستند [۱۶۹]. و برای آنها استقلال قائل نبودند زیرا اگر آنها را مستقل میپنداشتند که لازم نبود به آنها برای وساطت و نزدیکی به خدا، توجه کنند و اعمال عبادی به جای آورند [یونس:۱۸ و الزُّمَر:۳] بلکه به خود آنها مستقلّاً رجوع میکردند. مرحوم طبرسی فرموده مشرکین در تلبیه میگفتند: خدایا، تو هیچ شریکی نداری مگر شریکی که از آنِ تو است (= تو صاحب اختیار اویی) و آنچه دارد نیز از آنِ توست [۱۷۰].
از این بالاتر، قرآن فرموده که مشرکین معتقد بودند که خدا خود عبادت غیر خود را خواسته است: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا عَبَدۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖ نَّحۡنُ وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٣٥ وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾[النحل: ٣٥، ٣٦] «و کسانی که شرک ورزیدند گفتند: اگر خدا میخواست نه ما و نه نیاکانمان چیزی جُز او را عبادت نمیکردیم و [بیخواست و فرمان او] چیزی را حرام نمیشمردیم و پیشینیان ایشان نیز چنین کردند. پس آیا جُز ابلاغ روشن و آشکار پیامبران را (وظیفهای) هست؟ در حالی که در هر أمّتی پیامبری برانگیختیم [که بگوید] خداوند را عبادت کنید و از [طاعت و عبادت] طاغوت (غیر خدا) دوری گزینید». و میگفتند: ﴿لَوۡ شَآءَ ٱلرَّحۡمَٰنُ مَا عَبَدۡنَٰهُم﴾[الزخرف: ٢٠]«اگر خدای رحمان میخواست آنها را عبادت نمیکردیم». چنانکه ملاحظه میشود مشرکین مدّعی بودند که با رضایت و خواست خدا، غیراو را عبادت میکنند [۱۷۱]و خدای متعال ادّعایشان را ردّ کرده و فرموده چنین نیست و ما عبادت غیر خود را هیچگاه اجازه ندادهایم بلکه در همهی اُمَم پیامبرانی فرستادیم که بگویند از غیرخدا اجتناب کنید و خدا را عبادت کنید.
چنانکه ملاحظه میشود و در صفحات گذشته نیز دیدیم بحث قرآن با مشکرین غالباً بر سر عبادت خدا و غیر خداست نه استقلال یا عدم استقلال غیراو و اعتراض قرآن به مشرکین آن است که چرا برای عبادت غیرخدا دلیل متقن نمیآورند و اصولاً خدا عبادت غیرخود را هیچگاه و در هیچ دینی اجازه نداده است [الکهف:۱۵، یوسف ۳۹ و ۴۰] و آنها بیدلیل چنین أعمالی را انجام میدهند.
علاوه براین اگر خرافیّون به جای آنکه از جانب خود ملاک شرک و توحید وضع کنند، در کتاب خدا تأمّل و تدبّر میکردند در مییافتند که قرآن در موارد مختلفی از مردم انتقاد کرده که غیر خدا را به الوهیّت و ربوبیّت گرفتهاند بیآنکه برای آنها استقلال قائل باشند. از جمله فرمود: ﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾[الفرقان: ٤٣](و مشابه آن است آیهی ۲۳ سورهی جاثیه). «آیا دیدهای کسی را که هوای نفس خویش را إله خویش گرفته است» وفرموده: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾[التوبة: ٣١] [۱۷۲]«دانشمندان و راهبان (زهدپیشگان) خود را و مسیح پسر مریم را به ربوبیّت گرفتهاند و حالآنکه مأمور نبودند جُز اینکه خدای یگانه را عبادت کنند، هیچ معبودی جُز او [حقّ] نیست، مبرّی و منزّه است از آنچه [با او] شریک میسازند». در این آیات خدا فرموده برخی هوای نفس خویش را «إله» و برخی علمای دینی خود را «ربّ» خود گرفتهاند. بدیهی است که آنها هوای نفس یا علمای خود را مستقلّ با لذّات و خالق زمین و آسمان ومتصرّف بلامنازع نمیدانستند. قرآن فرموده: ﴿وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾[آلعمران: ٨٠]«(هیچ پیامبری) شما را فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیامبران را أرباب (خویش) بگیرید. آیا شما را پس از اینکه [تسلیم امر حق و] مسلمان شدهاید به کفر فرمان میدهد»؟! و فرموده: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾[آلعمران: ٦٤]«بگو: ای اهل کتاب، بیایید به سوی سخنی که میان ما و میان شما یکسان است اینکه جُز خدا را عبادت نکنیم و چیزی را با او شریک نشماریم و جُز خدا برخی از ما برخی دیگر را ربّ خویش نگیرد». خدا فرموده:﴿... ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾؟ [المائدة: ١١٦] در قیامت از حضرت عیسی÷میپرسیم آیا تو به مردم گفتی مرا و مادرم را «إله» بگیرید. [المائده: ۱۱۶] تردید نیست که مردم برخی از همنوعان خود و یا فرشتگان و انبیاء و از آن جمله حضرت مریم و حضرت عیسی÷را موجود مستقلّ و متصرف بلامنازع نمیدانستند بلکه آنها را بندگان عزیز و مقرّب خدا میدانستند امّا برای زنده و مردهی آنها تفاوت قائل نبودند و آنها را در حوائج و مشکلات میخواندند.
قرآن فرموده: ﴿لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ﴾[يس: ٦٠] «شیطان را عبادت نکنید». و فرموده که حضرت ابراهیم به پدرش گفت: ﴿يَٰٓأَبَتِ لَا تَعۡبُدِ ٱلشَّيۡطَٰنَۖ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلرَّحۡمَٰنِ عَصِيّٗا ٤٤﴾[مريم: ٤٤]«ای پدر، شیطان را عبادت مکن که همانا شیطان خدای رحمان را عصیانگر است». بدیهی است که مردم شیطان را خالق زمین و آسمان و موجود مستقلّ نمیدانستند. قرآن خطاب به مسلمین فرموده اطاعت از مشرکین موجب شرک است: ﴿وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّكُمۡ لَمُشۡرِكُونَ﴾[الأنعام: ١٢١]«واگر از ایشان اطاعت کنید همانا شما هر آینه مشرک خواهید بود». چنانکه ملاحظه میشود آیهی شریفه فرموده اگر از مجادله گران لجوج اطاعت کنید مشرکاید. پُرواضح است که کسی مجادلهگران را متصرّف بلا منازع و موجود مستقلّ نمیدانست. (فتأمّل جدّاً) و اصولاً اطاعت مطلق، عبادت محسوب میشود. قرآن از قول فرعون و اطرافیان او فرموده: ﴿وَقَوۡمُهُمَا لَنَا عَٰبِدُونَ﴾[المؤمنون: ٤٧]«قوم آن دو (موسی و هارون) عابدان مایند». یعنی مطیع محض مایند.
قرآن فرموده پیروان حضرت موسی÷چون از رود نیل گذشته به قومی برخوردند که بتهایی را عبادت میکردند [۱۷۳]از این رو به آنحضرت گفتند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞ﴾[الأعراف: ١٣٨] «برای ما معبودی قرار ده همچنانکه آنان نیز معبودانی دارند». بدیهی است که آنها میدانستند معبودی که موسی برایشان قرار دهد واجب الوجود و خالق زمین و آسمان و مستقلّ بالذّات و متصرّف بلامنازع نخواهد بود و یا وقتی که سامری طلاهای آنها را گرفت و برایشان گوسالهای طلائی ساخت و گفت این معبود شما و معبود موسی است [طه: ۸۸] آنها معبود مورد تقاضا از موسی [الأعراف:۱۳۸] یا گوساله را واجب الوجود و خالق موجودات و رازق عباد و مستقلّ بالذات نمیشمردند، بلکه چیزی میخواستند که مانند قوم مذکور به او روی آورده و او را تعظیم و تقدیس کرده و در برابرش تواضع نموده و در حوائج به او متوسّل شده و او را واسطه و شفیع قرار داده و برایش مراسم عبادی به جای آورند! [۱۷۴]باید توجّه داشت که پیروان موسی از پیغمبرخدا چنین تقاضایی کردند و اگر آن حضرت برای آنها واسطه و معبودی مقرّر میداشت، موجود مذکور به قول «مطهّری» متّصف به صفت «از اویی» میشد [۱۷۵]زیرا شارع خود آن را تعیین و مقرّر ساخته بود، امّا پیامبرخدا حضرت موسی÷با این خواستهی آنها مخالفت نموده و تقاضای آنها را جاهلانه و باطل شمرد و این دلیل است بر اینکه شارع در روی آوردن به خدا و جلب رضایتش و طلب حاجت از او، وجود واسطه را نمیپسندد. (فتأمّل جدّاً)
بنابراین ملاحظه میکنید که ملاک شرک و توحید در قرآن بسیار وسیعتر از آن است که خرافیّون ادّعا میکنند. بنابراین اگر کسی شرک را منحصر به خدا دانستن غیر «الله» بداند و بگوید: «شرک عبارت از آن است که یا کسی را خدا بدانیم یا عبادت کسی کنیم به عنوان اینکه او خدا است یا حاجت از کسی خواهیم به عنوان اینکه او مستقلّ در تأثیر است و خداست» [۱۷۶]. اگر نگوییم قصد عوامفریبی داشته با اطمینان میگوییم که با قرآن و تاریخ جزیرة العرب ناآشنا بوده است.
شبههی سوّم- نویسندهی جوان، مغالطهی دیگر را از قول مرحوم «مطهّری» نقل کرده است: «آیا مرز توحید و شرک اعتقاد به قدرت و تأثیر ما فوق الطّبیعی است؟ یعنی اعتقاد به قدرت مافوق قوانین عادی طبیعت برای یک موجود، اعمّ از فرشته یا انسان (مثلاً پیغمبر یا امام) شرک است، امّا اعتقاد به قدرت و تأثیر در حدّ معمولی و متعارف شرک نیست و همچنین اعتقاد به قدرت و تأثیر انسان از دنیا رفته نیز شرک است زیرا انسان مرده جماد است و از نظر قوانین طبیعی، جماد نه شعور دارد نه قدرت و نه اراده، پس اعتقاد به درک داشتن مرده و سلام کردن به او و تعظیم کردن و احترام کردن او و خواندن و ندا کردن او و چیز خواستن از او شرک است زیرا مستلزم اعتقاد به نیروی ماوراء الطّبیعی برای غیرخداست. همچنین اعتقاد به تأثیرات مرموز و ناشناخته برای اشیاء، مسألهی اعتقاد به تأثیر داشتن یک خاک به خصوص در شفای بیماری و یا تأثیر داشتن مکان مخصوص برای استجابت دعا شرک است زیرا مستلزم اعتقاد به نیروی ما رواء الطّبیعی در یک شئ است، چه هرچه که طبیعی است، شناختنی و آزمودنی و حسّ کردنی و لمس کردنی است. عَلیهذا اعتقاد به مطلق تأثیرات برای اشیاء شرک نیست (آنچنانکه أشاعره پنداشتهاند) بلکه اعتقاد به تأثیرات ما فوق طبیعی برای اشیاء شرک است. پس هستی تقسیم میشود به دو بخش: طبیعت و ما وراء طبیعت، ما وراء الطّبیعه قلمرو اختصاصی خداوند است و طبیعت قلمرو اختصاص مخلوق او و یا قلمرو مشترک خدا و مخلوقات است. یک سلسله کارها جنبهی ما وراء الطّبیعی دارد از قبیل احیاء (= زنده کردن) و إماته (= میراندن) روزی دادن و أمثال اینها. باقی، کارهای عادی معمولی است. کارهای فوق معمولی قلمرو اختصاصی خداست و باقی، قلمرو مخلوقات او. این از جنبهی توحید نظری.
أمّا از جنبۀ توحید عملی هر نوع توجّه معنوی به غیرخداوند، یعنی توجّهی که از طریق چهره و زبان توجّه کننده و چهره و گوش ظاهری شخص مورد توجّه، نباشد، بلکه توجّه کننده بخواهد نوعی رابطهی قلبی و معنوی میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و متوجّه خود سازد و به او توسّل جوید و از او إجابت بخواهد، همهی اینها شرک و پرستش غیرخداست چون عبادت جُز اینها چیزی نیست و عبادات غیر خدا به حکم عقل و ضرورت شرع جایز نیست و مستلزم خروج از اسلام است. به علاوه انجام اینگونه مراسم، گذشته از اینکه انجام مراسم عملی عبادت است برای غیرخدا و عین أعمالی است که مشرکان برای بتها انجام میدادند، مستلزم اعتقاد به نیروی ما رواء الطّبیعی برای شخصیّت مورد توجّه (پیغمبر و امام) است...... اینها نیز ناآگاهانه به نوعی استقلال ذاتی در اشیاء قائل شدهاند و از این رو نقش ما فوق حدّ عوامل معمولی داشتن را مستلزم اعتقاد به قطبی و قدرتی در مقابل خدا دانستهاند غافل از آنکه موجودی که به تمام هویّتش وابسته به ارادهی حقّ است و هیچ حیثیّت مستقلّ از خود ندارد، تأثیر ما فوق طبیعی او مانند تأثیر طبیعی او پیش از آنکه به خودش مستند باشد مستند به حقّ است و او جُز مجرائی برای مرور فیض حق به اشیاء نیست. آیا واسطهی فیض وحی و علم بودن جبرئیل و واسطهی رزق بودن میکائیل و واسطهی إحیاء بودن اسرافیل و واسطهی قبض ارواح بودن ملک الموت شرک است؟.
از نظر توحید در خالقیّت این نظریّه بدترین انواع شرک است. زیرا به نوعی تقسیم کار میان خالق و مخلوق قائل شده است: کارهای ما وراء الطّبیعی را قلمرو اختصاصی خدا و کارهای طبیعی را قلمرو اختصاصی مخلوقات خدا یا قلمرو اشتراکی خدا و مخلوق قرار داده است.قلمرو اختصاصی برای مخلوق قائل شدن عین شرک در فاعلیّت است. همچنانکه قلمرو اشتراکی قائل شدن نیز، نوعی دیگر از شرک در فاعلیّت است.
بر خلاف تصوّر رائج، وهّابیگری تنها یک نظریّهی ضدّ امامت نیست بلکه پیش از آنکه ضدّ إمامت باشد، ضدّ توحید و ضدّ انسان است. از آن جهت ضدّ توحید است که به تقسیم کار میان خالق و مخلوق قائل است و به علاوه به یک نوع شرک ذاتی خفیّ قائل است که توضیح داده شد و از آن جهت ضدّ انسان است که استعداد انسانی انسان را که او را از ملائک برتر ساخته و به نصّ قرآن مجید خلیفهی الله است و ملائک مأمور سجده به او، درک نمیکند و او را در یک حدّ حیوان طبیعی تنزّل میدهد. به علاوه تفکیک میان مرده و زنده به این شکل که مردگان حتّی در جهان دیگر زنده نیستند و تمام شخصیّت انسان بدن اوست که به صورت جماد در میآید، یک اندیشهی مادّی و ضدّ إلهی است... تفکیک میان اثر مجهول و مرموز ناشناخته و آثار معلوم و شناخته شده و أوّلی را برخلاف دومی ماوراء الطّبیعی دانستن نوعی دیگر از شرک است... حقیقت این است که مرز توحید و شرک، در رابطهی خدا و انسان وجهان، «ازاویی» و «به سوی اویی» است. مرز توحید و شرک در توحید نظری «از اویی» است (إنّا لِلّه) هر حقیقتی و هر موجودی مادام که او را در ذات و صفات و أفعال با خصلت و هویّتِ از اوئی بشناسیم، او را درست و مطابق با واقع و با دید توحیدی شناختهایم، خواه آن شئ دارای یک أثر یا چند أثر باشد یا نباشد و خواه آنکه آن آثار جنبهی ما فوق طبیعی داشته باشد یا نداشته باشد. زیرا خدا تنها خدای ما وراء الطّبیعه، خدای آسمان، خدای ملکوت و جبروت نیست، خدای همهی جهان است. او به طبیعت همان اندازه نزدیک است و معیّت و قیّومیّت دارد که به ما وراء الطّبیعه و جنبهی ما وراء الطّبیعی داشتن یک موجود به او جنبهی خدایی نمیدهد. قبلاً گفتیم که جهان از نظر جهان بینی اسلامی ماهیّت «از اویی» دارد. قرآن کریم در آیات متعدّدی عملیّات اعجازآمیز از قبیل مرده زنده کردن و کورِ مادرزاد شفا دادن به برخی پیامبران نسبت میدهد امّا همراه آن نسبتها کلمهی «بإذنه» را اضافه میکند. این کلمه نمایشگر ماهیّت «از اویی» این کارها است که کسی نپندارد انبیاء ازخود استقلالی دارند. پس مرز توحید نظری و شرک نظری «از اویی» است [۱۷۷]. اعتقاد به وجود موجودی که موجودیّتش «از او» نباشد شرک است. اعتقاد به تأثیر موجودی که مؤثّریّتش «از او» نباشد بازهم شرک است، خواه أثر، أثر ما فوق طبیعی باشد مثل خلقت همهی آسمانها و زمینها و یا یک أثر کوچک بی أهمّیت باشد مثل زیر و رو شدن یک برگ.
مرز توحید و شرک در توحید عملی «به سوی اویی» است ﴿وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾توجّه به هر موجود أعمّ از توجّه ظاهری و معنوی، هرگاه به صورت توجّه به یک راه برای رفتن به سوی حقّ باشد و نه یک مقصد، توجّه به خداست. در هر حرکت و مسیر، توجّه به راه از آن جهت که راه است و توجّه به علامتها و فلشها و نشانههای راه برای گم نشدن و دور نیفتادن از مقصد، از آن جهت که اینها علامتها و نشانهها و فلشها هستند «به سوی مقصد بودن» و «به سوی مقصد رفتن» است.
انبیاء و اولیاء راههای خدا هستند: «أنتُمُ السَّبِيلُ الأعظمُ والصِّراطُ الأقوَم». آنان، علامتها و نشانههای سیر إلَی الله هستند و «أعلاماً لِعِبادِهِ وَمَناراً في بِلادِهِ وأدِلّاءَ عَلى صِراطه» هادیان و راهنمایان به سوی حق میباشند«الدُّعاة إلى الله والأدلّاء عَلى مَرضاة الله».
پس مسأله این نیست که توسّل و زیارت و خواندن اولیاء و انتظار کاری ما فوق طبیعی از آنها، شرک است. مسأله چیز دیگر است: اوّلاً باید بدانیم انبیاء و اولیاء چنین صعودی در مراتب قرب إلهی کردهاند که از ناحیۀ حقّ تا این حدّ مورد موهبت واقع شده باشند یا نه؟ از قرآن کریم استفاده میشود که خداوند به پارهای از بندگان خود چنین مقامات و درجاتی عنایت کرده است.)) (مقدّمهای برجهان بینی اسلامی، بخش دوّم، جهان بینی توحیدی، فصل مراتب و درجات شرک، ص۱۱۵ به بعد).
واقعاً که سطور بالا از مظاهر آشکار هوچیگری و عوامفریبی است و اشکالات فراوان دارد:
أوّلاً: چنانکه ملاحظه میشود، اشکال پیشین (استقلال و عدم استقلال) را بابیانی دیگر تکرار کرده است و ما نیز در بند قبل گفتیم اگرچه مستقلّ دانستن موجودی غیر خدا شرک است امّا شرک منحصر بدان نیست و قسمت أعظم مخالفت قرآن با مشرکینی است که معبودان خود را مستقلّ نمیدانستند.
ثانیاً: موحّدین نمیگویند که «هستی تقسیم میشود به دو بخش: طبیعت و ماوراء طبیعت.... الخ» و «به نوعی تقسیم کار میان خالق و مخلوق قائل» نشدهاند. چنانکه در تحریر دوّم «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» گفتهایم (ص۱۳۶ به بعد) موحّدین میگویند تردید نیست که هر حول و قوّهای و هر تأثیری در عالم وجود، ازخدا و متّکی به اراده و إذن اوست و هیچ موجودی غیراز او مستقلاً از خود دارای توان نبوده و در این موضوع به هیچ وجه تقاوتی میان طبیعت و ماوراء طبیعت نیست. امّا تفاوت در خود إذن إلهی است که بر دو نوع است: إذن عامّ و إذن خاصّ. به عبارت دیگر موحّدین میگویند به میزانی محدود ـ که هرکس أعمّ از عوامّ و خواصّ درمییابد تقریباً تا چه اندازه است ـ خدای متعال به بندگان إذن عامّ داده است. محدودهی این إذن همان محدودهی توان و اختیار بشری است که منشأ مسؤولیّت انسان است به عبارت دیگر موجودات در این محدوده از فیض و توان بخشی حقّ متعال برخوردارند و خارج از این محدوده، فیض خدا بر انسان بسته است. و باز به عبارت دیگر: دلیلی نداریم که بگوییم خدا به برخی از مخلوقین إذن داده که هرکاری را بخواهند انجام دهند! صرف نظر از مشکلات عقلی این ادّعا، شرع نیز اجازهی چنین ادّعایی را به ما نداده است. این عقیده مشابه عقیدهی مفوّضه است که بطلان آن در کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص۱۴۰ به بعد) بیان گردیده است [۱۷۸]. در واقع شما میگویید خدا به برخی ـ از جمله انبیاء و ائمّه ـ إذن همهی کارها و یا بسیاری از کارها «از قبیل مرده زنده کردن و کورِ مادر زاد شفا دادن» و...... را داده است! امّا موحّدین میگویند ما دلیل قرآنی نداریم که خدا إذن چنین أعمالی را حتّی به بندگان خاصّ خود ـ از جمله انبیاء و ائمّه ـ داده باشد و برخلاف ادّعای مرحوم مطهّری «قرآن کریم.... عملیّات اعجازآمیز از قبیل مرده زنده کردن و کور مادرزاد شفا دادن» و نظایر آن را ـ به معنایی که مورد پسند شماست ـ «به برخی پیامبران» نسبت نمیدهد.
۳۴مطهّری نوشته است: «از قرآن کریم استفاده میشود که خداوند به پارهای از بندگان خود چنین مقامات و درجاتی عنایت کرده است». امّا موحّدین میگویند: هیچ کس منکر تقرّب و رفعت بسیار و علوّ مقام انبیاء و ائمّه و وصول آنان به عالیترین درجات فلاح نیست و ما آن را از صمیم قلب قبول داریم امّا اگر منظور شما از والایی مقام و درجات عالی آنان، دخیل بودنشان در اظهار معجزات و وساطت در اجابت دعای بندگان حتّی پس از رحلت و..... است ـ چنانکه در سطور آینده خواهیم دید ـ به هیچ وجه از قرآن چنین موضوعی استفاده نمیشود. و إلّا آنچه که نوشته است: «پس مرز توحید نظری و شرک نظری «از اویی» است. اعتقاد به وجود..... الخ.» منکری ندارد فقط اشکالش آن است که یکی از مصادیق شرک را بیان کرده و همهی مصادیق آن را ذکر نکرده است.
ثالثاً: از جمله آیاتی که برای فریب عوام بیش از سایر آیات مورد سوء استفادهی خرافیّون قرار میگیرد آیات مربوط به معجزات حضرت عیسی÷است (آلعمران: ۴۹، المائدة:۱۱۰]. دربارهی اینآیات در تحریر دوّم کتاب «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» توضیح لازم آمده است (ص۱۴۲ به بعد) و در اینجا تکرار نمیکنیم فقط یادآور میشویم که در آنجا گفتهایم «منشأ وحی و معجزه یکی است و آن که وحی میفرستد، و او است که اعجاز میکند و میزان دخالت پیامبر و شخصیّت و اراده و نیروی معنوی او در معجزات به میزان دخالت وی در وحی است. به عبارت دیگر اگر اراده و نیروی درونی رسول در وحی دخیل است در معجزه هم هست و إلّا فلا». اینک برای تتمیم کلام به خرافیّون میگوییم: از نظر شما که معتقدید: «در پرتو عبادت و بندگی نه تنها حوزهی بدن، تحت فرمان و محل نفوذ ارادهی انسان قرار میگیرد، بلکه جهان طبیعت مطیع انسان میگردد و به إذن پروردگار جهان در پرتو نیرو و قدرتی که از تقرّب به خدا کسب کرده است، در طبیعت تصرّف کرده و مبدأ یک سلسله معجزات و کرامات میشود و در حقیقت قدرت بر تصرف و تسلط بر تکوین پیدا میکند» [۱۷۹]. آیا رسول اکرمصدر معجزهای که آورده بود یعنی در نزول آیات قرآن کریم دخالت داشته یا نداشته است؟ بدیهی است فرد آشنا با قرآن به این سؤال پاسخ مثبت نمیدهد زیرا:
الف) قبل از نزول صدر سورهی علق هنوز پیامبرِ اُمِّی، عبادت و بندگی را ـ در حدّی که عروج مدارج معنوی و روحانی و در نتیجه توان تصرّف در امور عالم را موجب شود ـ به جا نیاورده بود تا در ظهور معجزهی قرآن نقشی داشته باشد. چنانکه قرآن خطاب به پیامبر فرموده: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾[الشورى: ٥٢]«تو نمیدانستی کتاب [آسمانی] و ایمان چیست؟».
اگر پیامبر در نزول قرآن دخالتی میداشت در این صورت لازم نبود که به منظور فراموش نکردن آیات إلهی آنها را زیر لب تکرار فرماید تا جایی که از تلاوت آیات پیش از پایان یافتن وحی نهی شود. (طه: ۱۱۴، و القيامة: ۱۶تا۱۸).
اگر رسول اکرمصدر نزول قرآن به نوعی دخیل بود لا أقل پیش از نزول آیهی ۴۳ سورهی «توبه» قبل از تحقیق به برخی از منافقین برای عدم حضور در جهاد، رخصت نمیداد و یا کاری نمیکرد که آیهی ۳۷ سورهی احزاب و آیهی نخست سورهی تحریم نازل شود. از این نمونهها در قرآن فراوان است از جمله توقّف نزول قرآن برای حد أقلّ دوازه روز، علیرغم میل و اشتیاق شدید پیامبر [۱۸۰]و....... این موارد همگی مُثبِت این حقیقت است که رسول اکرمصدر ظهور معجزهاش(قرآن) دخالتی نداشته است. بنابراین سایر انبیاء نیز در ظهور معجزات خویش دخالتی نداشتهاند. (فتأمّل)
ب) حضرت عیسی که در گهواره سخن گفت و حضرت یحیی که در کوکی نبوّت یافت که هنوز مدارج عالی معنوی و روحانی را نپیموده بودند تا در ظهور معجزات دخیل باشند. همچنین حضرت مریم ـ که از تولّد فرزندی بدون پدر متعجّب شد ـ نیز در ظهور معجزهی ولادت عیسی÷دخالت نداشت.
ج) بر خلاف ادّعای خرافیّون از کتاب خدا استفاده نمیشود که انبیاء در ظهور معجزات دخیل بودهاند زیرا به تصریح قرآن رسول اکرم÷به سبب حرص و رغبتیکه به ایمان آوردن مردم داشت بسیار مایل بودکه معجزاتی ظاهر شود و از رویگردانیِ مردم رنج میبرد و غصّه میخورد [الأنعام:۳۵] اما برخلاف میل شدید او، آنجا که حکمت حق اقتضاء نمیکرد. معجزهای ظاهر نشد. بههمین سبب وقتی به آنحضرت گفته شد: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَيۡهِ ءَايَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾[الأنعام: ٣٧] = چرا آیتی (معجزهای) از پروردگارش بر او نازل نمیشود؟ قرآن پاسخ میدهد: ﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن يُنَزِّلَ ءَايَةٗ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٧﴾[الأنعام: ٣٧]«(ای پیامبر) بگو همانا خدا تواناست که آیتی (= معجزهای) فرو فرستد امّا بیشتر ایشان نمیدانند». یا اگر گفته میشد: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَيۡهِ ءَايَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾= چرا آیتی (=معجزهای) از پروردگارش بر او نازل نمیشود؟» قرآن پاسخ میدهد: ﴿فَقُلۡ إِنَّمَا ٱلۡغَيۡبُ لِلَّهِ فَٱنتَظِرُوٓاْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ ٱلۡمُنتَظِرِينَ ٢٠﴾[يونس: ٢٠] «(ای پیامبر) پس بگو غیب (و امور غیبی از قبیل معجزات) فقط از آنِ خداست پس منتظر باشید همانا من نیز با شما از منتظرانم» [۱۸۱]. و پاسخ میدهد: ﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞ﴾[الرعد: ٧]«(ای پیامبر) تو فقط هشدار دهندهای». و یا اگر گفته میشد: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ ءَايَٰتٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾[العنكبوت: ٥٠]«چرا آیاتی (= معجزاتی) از پروردگارش بر او نازل نمیشود»؟ قرآن پاسخ میدهد: ﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ ٥٠﴾[العنكبوت: ٥٠]«(ای پیامبر) بگو: همانا آیات (=معجزات) فقط نزد خداست و من فقط هُشدار دهندهای آشکارم» [۱۸۲]. و به پیامبر میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾[الأنعام: ٥٠]«بگو به شما نمیگویم که خزائن (و گنجینههای) خدا نزد من است و (بگو) غیب نمیدانم» [۱۸۳]. و میفرماید: ﴿قُلۡ... مَا عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦٓۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ... قُل لَّوۡ أَنَّ عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦ لَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ﴾[الأنعام: ٥٧، ٥٨]«بگو.... آنچه به شتاب میخواهید نزد من نیست فرمان (امور جهان) جُز از آن خدا نیست.... بگو اگر آنچه به شتاب میخواهید نزد من بود هر آینه میان من و شما کار به انجام رسید بود (از توانم برای ازمیان بردن یا شکست شما استفاده میکردم)».
د) مرحوم مطهّری دربارهی معجزات انبیاء گفته است: «به صاحب (معجزه) از طرف خداوند نوعی قدرت و اراده داده شده که میتواند به إذن و امر پروردگار در کائنات تصرّف کند، عصایی را اژدها نماید، کوری را بینا سازد و حتّی مردهای را زنده کند، از نهان آگاه سازد..... الخ» [۱۸۴]. امّا موحدین با تعلّم از قرآن و أقوال أئمّه [۱۸۵]، میگویند انبیاء ـ از جمله ۳۵حضرت عیسی÷ـ علی رغم عُلُوّ مقام و عروج به عالیترین درجات تقرّب به حق، دخالتی در ظهور معجزات نداشتند چون مخلوق بودند و روزی به دنیا آمدند و روزی از دنیا رفتند و مانند سایرین بر نیاز به هوا و تنفس و احتیاج به غذا و طبعاً نیاز به دفع مواد زائد بدن و..... فائق نبودند و نیاز به خواب داشتند و چون در غیراَحکام و مسائل شریعت از فراموشی بری نبودند [الکهف ۲۴ و ۶۱ و ۷۳] و خسته و رنجور شده [الکهف:۶۲] و چون بیمار میشدند [۱۸۶]، پس حاکم بر جسم خویش و حاکم بر طبیعت و زنده کنندهی مردگان نبودند و خداوند به آن بزرگواران والا مقام ـ از جمله حضرت موسی و عیسی ـ توان اژدها کردن عصا و زنده کردن مردگان و بینا کردن کور و..... را تفویض نفرموده بود بلکه معجزات به إذن خاصّ إلهی و به إرادهی پروردگار برای تأیید انبیاء و اثبات صدق ادّعایشان ظاهر میشد. اگر خدا قدرت زنده کردن مرده یا اژدها کردن عصا یا..... را به نفس پیامبران تفویض فرموده بود و نفس آن بزرگواران از چنان توانی برخوردار میبود قطعاً یکی از پیامبران هنگامی که از قریهای عبور میکرد که بامهایش فرو ریخته و اهالی آن مرده بودند با خود نمیگفت که خدا چگونه مردگان این قریه را زنده میسازد؟ [البقرة: ۲۵۹] و حضرت ابراهیم÷از خدا نمیخواست که زنده شدن مردگان را به او نشان دهد تا قلبش مطمئن گردد [البقره:۲۶۰] و قطعاً حضرت موسی÷از مار شدن عصا نمیترسید و نمیگریخت [القصص:۳۱] و به فرعون نمیفرمود: ﴿قَالَ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[الإسراء: ١٠٢]«هرآینه دریافتهای که این (معجزات) را جُز پروردگار آسمانها و زمین نفرستاده است». و اگر پیامبر اکرمص«ارواح و ضمایر دیگران را تحت تسلّط» میداشت، میتوانست هر که را دوست دارد هدایت کند امّا قرآن برخلاف این رأی، خطاب به پیامبر میفرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ ٥٦﴾[القصص: ٥٦]«همانا تو هرکه را دوست بداری [نتوانی] هدایت کنی امّا خدا هر که را بخواهد هدایت میکند و او به هدایت شوندگان داناتر است». و به همین سبب است که وقتی مردم از انبیاء معجزه میخواستند و میگفتند: ﴿فَأۡتُونَا بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ﴾[إبراهيم: ١٠]«پس برای ما حجّتی (= معجزی) آشکار بیاورید». پاسخ میدادند: ﴿إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَمَا كَانَ لَنَآ أَن نَّأۡتِيَكُم بِسُلۡطَٰنٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[إبراهيم: ١١]«ما جز آدمیانی مانند شما نیستیم لیکن خدا بر هرکه از بندگانش که بخواهد منّت مینهد [و او را نبوّت میبخشد أمّا] ما را نسزد که شما را حجّتی (=معجزهای) آوریم مگر به إذن و خواست حق».
ﻫ) یکی از مسائلی که تحت تأثیر أکاذیب کافی (از قبیل حدیث۵، باب ۹۳) و نظایر آن و أباطیل صوفیّه و عرفا (از قبیل «تذکرة الأولیاء» عطّار و «حدائق الأنس» جامی) سعی میکنند به آیات مربوط به حضرت سلیمان÷تحمیل کرده و عوام را فریب دهند، آن است که میگویند اگر کسی بتواند تخت ملکهی سبأ را در یک چشم به هم زدن از سرزمین سبا به نزد حضرت سلیمان÷به فلسطین بیاورد پس چرا در نفس انبیاء و ائمّه چنین قدرتی نباشد که بتوانند کارهای معجزهآسا انجام دهند فِی المَثَل عصا را اژدها و مرده را زنده کنند؟! دیگر آنکه خدا تعیین جهت باد را به سلیمان واگذاشته بود و باد مسخّر او بود پس چه اشکالی دارد که انبیاء و ائمّه به إذن خدا در طبیعت و امور عالم تصرّف کنند؟
ما به منظور انجام وظیفه و بیداری مردم، حقایق را با استناد به آیات مبارکهی قرآن بیان میکنیم. والله المُستعان:
قرآن کریم تصریح نموده حضرت سلیمان÷علاوه بر کارگزاران انسانی، عُمّال و کارگزارانی از جنّیان داشته است [النّمل:۱۷] که هر گروه از ایشان کارهای خارق العاده که در آن زمان در توان انسان نبود، انجام میدادند. برخی از آنها در عمق بسیار، غوّاصی کرده و برخی دیگر بناهایی شگفت انگیز میساختند از قبیل قصری که صحن آن از شیشه بود [النّمل:۴۴] یا کاسههایی به بزرگی حوض یا استخر و یا دیگهای بسیار عظیم ثابت [سَبَأ: ۱۳] و هکذا......
این کارگزاران مسخّر نیروی نفسانی سلیمان÷نبودهاند بلکه خدا فرموده ما [خود برخی از] آنها را رام و مطیع کرده بودیم تا فرمان و خواست سلیمان÷را انجام دهند و برخی دیگر را در بندها کرده و به هم بسته بودیم تا از فرمان سلیمان÷سرپیچی نکنند [سورهی ص: ۳۷ و ۳۸] و آنها به إذن إلهی در پیشگاه آن حضرت کار میکردند و اگر کسی از آنها از فرمان ما ـ که اطاعت از سلیمان بودـ سرپیچی میکرد او را عذاب سوزانی میچشاندیم [۱۸۷]. [سَبَأ: ۱۲].
باد نیز مسخّر سلیمان نبود بلکه خدا فرموده پس از اینکه حضرت سلیمان÷دو آزمایش إلهی را گذارند و خدای را تحمید و به سوی حق إنابه کرد [سورهی ص:۳۱ تا ۳۵] در نتیجه [۱۸۸]ما باد را به نفع او تسخیر کردیم که به جانبی که وی میخواست صبحگاهان یک ماه میوزید و شبانگاه یک ماه به سوی دیگر میوزید (و یا با مداد به قدر یک ماه و شامگاه بر خلاف جهت صبحگاهان به قدر یک ماه سیر میکرد) یعنی همچنانکه خدا آتش را به نفع حضرت ابراهیم÷سرد کرد فرمود: ﴿قُلۡنَا يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩﴾[الأنبياء: ٦٩]«گفتیم: ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش». و همچنانکه خدا در زمان حضرت داود÷آهن را برایش نرم کرده و فرموده: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ ١٠﴾[سبأ: ١٠] «آهن را برایش نرم کردیم». به کوهها و پرندگان نیز أمر تکوینی کرده بود که چون داود÷خدای را تسبیح کند، با او همنوایی کنید [الأنبیاء: ۷۹ و سبأ: ۱۰] [۱۸۹]به همان صورت با قدرت لا یتناهی خویش ـ و نه با قدرتی که در نفس سلیمان÷گذاشته بود ـ باد را به نفع سلیمان مسخّر ساخت.
جای تعجّب است که آخوندها گویی قرآن نخواندهاند ـ یا در واقع به روی خود نمیآورند ـ که بارها فرموده: ﴿وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡفُلۡكَ لِتَجۡرِيَ فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡأَنۡهَٰرَ ٣٢ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ دَآئِبَيۡنِۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ٣٣﴾[إبراهيم: ٣٢- ٣٣]«(خدا) به نفع شما کشتیها را رام کرد تا به فرمان [تکوینی] او در دریا روان شوند و رودها را به نفع شما مسخّر نمود و خورشید و ماه را که همواره در گردشاند به نفع شما رام کرد و شب و روز را به نفع شما مسخّر ساخت». و یا فرموده: ﴿أَلَمۡ تَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[لقمان: ٢٠] «آیا ندیدهاید که همانا خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه در زمین است به نفع شما مسخّر ساخته است».
آیا هیچ عاقلی میگوید آنچه در آسمانها و زمین است تحت ولایت تکوینی ماست؟! پس چگونه دربارهی حضرت سلیمان و آیهی ۸۱ سورهی انبیاء میتوان گفت که آن حضرت برباد، ولایت تکوینی داشت؟!
دربارهی آیات ۳۸ تا ۴۱ سورهی مبارکهی «نمل» در کتاب «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» (ص۵۷۲ و ۵۷۳) توضیح لازم آمده است و در اینجا تکرار نمیکنیم امّا متذکّر میشویم که برخلاف ادّعای خرافیّون، آیات قرآن بیانگر این حقیقت است که پیامبر خدا، حضرت سلیمان÷ولایت تکوینی نداشت و خودش با قدرت نفسانی و نیروی معنوی ـ که میگویند به إذن خدا به او تفویض شده بود ـ تخت را حاضر نکرد بلکه ازکسانیکه به امر خدا در خدمت او بودند و کارهای خارق العاده انجام میدادند، خواست که تخت را بیاورند. از آیات قرآن میتوان دریافت که در مجلس سلیمان آوردن تخت ـ به صورت غیرعادی و البتّه با سرعتهای مختلف ـ در توان بیش از یک نفر بود، از این رو حضرت سلیمان÷آوردن تخت را از مجلسیان خود خواست و پرسید کدام یک از شما پیش از آنکه بلقیس به حضور ما برسد تختش را برایم میآورد؟ [النّمل: ۳۸] ما دلیلی نداریمکه آورندهی تخت انسان بوده است (والبَيِّنَةُ عَلَى المُدَّعِي) امّا اگر شما بنا به روایات، اصرار دارید که وی انسانی موسوم به «آصَفِ بنِ بَرخیا» یا «بلخیا» یا «أسطوم» یا.... بوده، در این صورت وی هر که بوده ـ طبق همان مدارک چنانکه شیخ طبرسی در «مجمع البیان» گفته است ـ اسم أعظم إلهی را بر زبان آورد و دعا کرد و دعایش مستجاب شد و به خواست خدا تخت مورد نظر در مجلس سلیمان حاضر شد [۱۹۰]. خصوصاً که پس از حاضر شدن تخت، سلیمان÷میگوید: ﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي﴾[النمل: ٤٠]«این از فضل و بخشایش پروردگار من است». بنابراین جایی برای ادّعای ولایت تکوینی انبیاء و ائمّه باقی نمیماند.
امّا به نظر ما وی موجودی غیر انسان بوده که از بخشی از لوح محفوط اطّلاع داشته و در توانش بوده که در حدّ أقلِّ زمان چیزی را از جایی به جایی دیگر منتقل سازد. و نمیتوانیم از پیش خود ببافیم که وی ولایت تکوینی داشته و در آفرینش تصرّف میکرده و «أرواح و ضمایر دیگران را تحت تسلّط» داشته است!
باید توجّه داشت که حق تعالی در آیهی ۷۱ سورهی حج مذمّت فرموده از کسانی که بدون دلیل شرعی غیر خدا را عبادت میکنند سپس در آیهی ۷۳ بیآنکه استثناء قائل شود، با لفظ «لَن» [۱۹۱]فرموده غیر خدا ـ که انبیاء (از جمله حضرت عیسی) [۱۹۲]و ائمهی و ملائکهی و..... را نیز شامل میشود [۱۹۳]ـ حتّی اگر به پشتیبانی هم برخیزند، نمیتوانند مگسی را خلق کنند یعنی قدرت خلق مگس به آنها تفویض نشده است و چناناند که اگر مگس چیزی از آنها برباید نمیتوانند آن را بازپس گیرند پس چگونه ممکن است خدا در سورهی آلعمران بفرماید که به حضرت مسیح÷قدرت زنده کردن مرده یا شفا دادن کور مادر زاد و یا به حضرت سلیمان قدرت تعیین جهت باد اعطاء شده بود؟!
اگر در مورد جزء اوّل آیه گفته شود که منظور آن است که آنها به صورت استقلالی نمیتوانند خلق کنند باید توجّه داشت که جزء دوّم آیه میرساند که منظور اعمّ از خلق استقلالی و تفویضی است زیرا اگر به مخلوقی توان خلق تفویض شود در این صورت وی مراتب ما دون خلقت را نیز حائز شده و طبعاً میتواند چیزی را که مگس ربوده بازپس گیرد. (فتأمّل)۳۶
امّا در مورد آیهی ۴۹ سورهی مبارکهی «آلعمران» باید به چند نکتهی مهمّ توجه کنیم تا مطلبی که دربارهی آن میگوییم موافق سایر آیات قرآن باشد:
اوّل: قرآن فرموده: ﴿و إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ﴾[العنكبوت: ٥٠]«آیات (معجزات) فقط نزد خداست». و فرموده: ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأۡتِيَ بَِٔايَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[الرعد: ۳۸ - غافر: ٧٨] «هیچ پیامبری را نرسد که جُز به إذن و إرادۀ خدا آیتی (= معجزی) بیاورد».
دوّم: اگر بگوییم که عیسی÷خود با قدرتی که خدا با او تفویض فرموده بود پرنده را خلق کرد در این صورت کافی بود بگوید: «أَخْلُقُ طَيراً بِإذنِ الله = به إذن خدا پرندهای میآفرینم». و جملهی: ﴿مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيۡرَۢا﴾[آلعمران: ٤٩] ضرورتی نداشت. (فتأمّل جدّاً دونَ العَصَبِیِّةِ) امّا وجود این جمله مبیّن آن است که معجزه دو نسبت دارد: یکی به خدای متعال که موجِد و مُکَوِّن آن است ـ چنانکه در «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» بیان کردهایم. (ص۱۳۴ به بعد) ـ و خدا خود دربارهی معجزات فرموده: ﴿وَكُنَّا فَٰعِلِينَ﴾[الأنبياء: ٧٩] «ما کنندهی [این کارها] بودهایم». بنابراین نسبت معجزه به خدا نسبت حقیقی است.
نسبت دوّم ارتباط معجزه با ادّعای انبیاء است که آن نیز نسبتی صحیح است زیرا خدا برای تصدیق ادّعای پیامبر و تأیید او فِی المَثَل پرنده شدن مجسّمۀ گِلی را یا شفای نابینا یا مبتلا به پیس را یا مار شدن عصا را به درخواست یا دعا یا توجّه پیامبر، تحقّق بخشیده است و بدین اعتبار این معجزه مختصّ به نبیّ یا معجزهی منسوب به نبیّ و مؤیِّد اوست.
سوّم: چون تفسیر قرآن به قرآن مطمئنترین راه فهم آیات إلهی است از این رو ما نیز در توضیح آیات مربوط به معجزات حضرت عیسی÷از همین طریق بهره میگیریم و برای توضیح آیهی ۴۹ آلعمران به آیهی ۱۱۰ سورهی مائده استناد میکنیم که پس از سورهی آلعمران نازل گردیده و مفسِّر و مبیِّن آیهی ۴۹ آلعمران است.
لازم است توجّه داشته باشیم که آیهی ۴۹ سورهی آلعمران قول حضرت عیسی خطاب به مردم و در مقام اظهار معجزات است و در این مقام ذکر برخی جزئیّات ضروری نیست. امّا آیهی ۱۱۰ سورهی مائده قول خدا خطاب به حضرت عیسی و در مقام یادآوری و بر شمردن فضل و رحمت إلهی به آنحضرت و ذکر جزئیّات است و به همین سبب در آیهی ۱۱۰ سورهی مائده ـ بر خلاف آیهی ۴۹ سورهی آلعمران که در آن ضمیر و فعل مذکّر آمده و راجع است به «طیر» ـ ضمیر مؤنث «ها» و فعل مؤنّث «تَكُونُ» استعمال شده که راجع است به کلمهی «هَيَۡٔةِ» و میرساند حضرت عیسی÷به إذن عامّ إلهی که دیگران نیز از آن برخوردارند، خالق هیئت پرنده در گل است و در همان دمید امّا هیئت و صورت مذکور به إذن خاصِّ إلهی پرنده شد و بدین ترتیب بین این دو فعل تفاوت قائل شده خصوصاً که پس از جملهی ﴿وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي﴾[المائدة: ١١٠]و قبل از جمله ﴿تَنفُخُ فِيهَا﴾[المائدة: ۱۱۰]» قید «بِإِذۡنِي» را آورده است. در حالیکه بیشبهه علاوه بر حضرت عیسی، سایرین نیز بر این کار توانا بودند. امّا این قید میرساند که حتّی هنگام اظهار این معجزه نیز بر عهدهی حضرت عیسی نبود بلکه موکول به اجازه و إذن إلهی بوده و آنحضرت پس از إذن و إعلام إلهی مُجاز بود این معجزه را اظهار و ارائه کند و توان چنین معجزهای به قدرت خدا به آنحضرت واگذار نشده بود. در همین آیه در مورد مردگان نیز نفرموده «تُحيی =زنده میساختی» بلکه تعبیر «تُخۡرِجُ=خارج میساختی» استعمال شده که مبین معنای «أُحۡيِ» در آیهی ۴۹ سورهی آلعمران بوده و میرساند که حضرت عیسی÷مردگان را برای زنده کردن بیرون میآورد امّا زنده شدن آنها فعل او نبوده است [۱۹۴]. خصوصاً که در آیه شریفهی سورهی آلعمران نیز حضرت عیسی گفت: ﴿وَأُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾[آلعمران: ٤٩]«مردگان را زنده میکنم». امّا نحوهی آن را بیان نفرموده است، مثلاً در ادامهی کلام نفرموده: «بِالدُّعاء» یا «بِمَسحِ اليَدِ عَلَی الـمَيِّتِ» یا «بِالتَّوَجُّهِ إلَى الله» یا.... و نفرموده: «بِقُدرَةٍ أعطانيهَا اللهُ» بلکه فرموده: ﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾که در امور تکوینی به معنای «بِإِرادةِ الله» است، چنانکه فرموده: ﴿وَٱلۡبَلَدُ ٱلطَّيِّبُ يَخۡرُجُ نَبَاتُهُۥ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦ﴾[الأعراف: ٥٨]«سرزمین پاک گیاهش به اذن و خواست پروردگارش برون آید». و فرموده: ﴿تُؤۡتِيٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِۢ بِإِذۡنِ رَبِّهَا﴾[إبراهيم: ٢٥] «هردم به إذن و خواست پروردگارش میوه میدهد». ﴿وَيُمۡسِكُ ٱلسَّمَآءَ أَن تَقَعَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦٓ﴾[الحج: ٦٥] «و آسمان را از اینکه بر زمین افتد نگاه میدارد مگر [اینکه افتادنش] به إذن و خواست او [باشد]». بنابراین، معلوم میشود معجزه که منسوب به نبیّ است موجد آن خداست [۱۹۵].
دیگر آنکه اگر خدا توانایی زنده کردن مردگان را به غیرخود عطا فرموده بود طبعاً أبوالأنبیاء حضرت ابراهیم÷عرض نمیکرد. با اینکه ایمان دارم ولی پروردگارا، مرا بنما که چگونه مردگان را زنده میسازی تا دلم آرام یابد [البقره:۲۶۰] اصولاً اگر قدرت ایجاد معجزه به انبیاء اعطاء شده بود حواریّون حضرت مسیح÷به جای آنکه بگویند: آیا پروردگارت میتواند خوانی از آسمان بر ما فرو فرستد؟ [المائدة: ۱۱۲] میگفتند: آیا میتوانی بر ما سفرهای آسمانی فرود آوری؟ معلوم میشودکه حواریّون ایجاد معجزه را در توان پیامبر نمیدانستند. (فتأمّل) از اینرو حضرت عیسی÷برای نزول مائدهی آسمانی دعا کرد و خدای تعالی در جوابش فرمود: ﴿إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيۡكُمۡ﴾[المائدة: ١١٥] «همانا من فرو فرستندهی آن بر شمایم». بنابراین، باید دانست که ظهور سایر معجزات نیز به همین طریق بوده است.
علاوه بر اینها، خدا برای اتمام حجّت، صریحاً فرموده صفاتی را که موجب شباهت به خدا شود از قبیل زنده کردن مرده و شفا دادن بدون وسیله و تبدیل ماهیّت اشیاء (تبدیل عصا به مار و اژدها یا بیرون آوردن شتر از کوه و.... ) تدبیر امور زندگی مردم و حضور در کُلِّ مکان و شنوایی نامحدود و.... را به کسی تفویض نمیکنیم: ﴿ضَرَبَ لَكُم مَّثَلٗا مِّنۡ أَنفُسِكُمۡۖ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن شُرَكَآءَ فِي مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ فَأَنتُمۡ فِيهِ سَوَآءٞ تَخَافُونَهُمۡ كَخِيفَتِكُمۡ أَنفُسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ٢٨ بَلِ ٱتَّبَعَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَهۡوَآءَهُم بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾[الروم: ٢٨، ٢٩] «(خدا) برای شما [افراد آزاد] مثالی از خودتان زده است: آیا در آنچه شما را روزی دادهایم شریکانی از بردگانتان دارید که در آن [مال باهم مشابه و] مساوی باشید و آنچنان از آنان بیم بدارید که از [أمثال] خودتان بیم میدارید؟! این چنین آیات [خود] را برای گروهی که میاندیشند به تفصیل بیان میکنیم [امّا] کسانی که ستم کردهاند بیهچ دانشی، از دلخواه خویش پیروی کردهاند». در تفسیر «مجمع البیان» آمده: (( قریش در «تَلبِیه» میگفتند: «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ، لاشَريكَ لَكَ إلا شَريكاً هُوَ لَكَ، تَملِكُهُ وَما مَلَكَ» [۱۹۶]. خداوند متعال برای ردّ و انکار گفتار ایشان فرموده همچنانکه شما راضی نمیشوید که زیر دستان و بردگان شما در أموال و أملاکتان شریک شما باشند پس چگونه راضی میشوید که پروردگارتان در عبادت شریک داشته باشد؟! (یعنی همچنانکه برای خدا اعمال عبادی به جا میآورید برای آنان نیز به جای میآورید) سپس خدا فرموده بدین سان دلایل را برای خِرَدورزان تبیین میکنیم تا در آن تدبّر و تأمّل کنند سپس بیان فرموده که مشرکین در آنچه شریک خدا پنداشتهاند بیآنکه دانشی از جانب حق داشته باشند در شرک ورزیدن به خدا از دلخواه خود پیروی کردهاند)) [۱۹۷].
۳۷تدبّر در مثالی که آیهی شریفه آورده است به وضوح میرساند که آیه، بیشتر از وجه استقلالی شرک را در نظر دارد زیرا فرموده همچنانکه شما به بردگان خود آن قدر مال و دارایی نمیدهید که با شما مشابه و مساوی شوند ـ با اینکه همطراز شدن بنده با مولایش ناشی از مالی است که مولی به او میدهد و از نزد خود مال و ملکی ندارد و مولی میتواند آنچه به او داده باز پس گیرد ـ خدا نیز اینگونه تواناییها را به بندگان خود اعطاء نمیکند [۱۹۸].
رابعاً: اینکه میگوید: «انسان.... به نصِّ قرآن مجید خلیفهی الله است» درست نیست و ایشان اکاذیب باب ۷۰ کافی و أباطیل بلادلیل عرفا و صوفیّه را به قرآن کریم نسبت داده است. دربارهی «خلیفهی الله» بودنِ انسان رجوع کنید به کتاب «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» (ص۴۵۵) ای کاش مرحوم مطهّری انصاف بیشتری نشان میداد و به جای استعمال لفظ «نَصّ» مینوشت: «ظاهر قرآن «خلیفهی الله» بودن انسان است». گرچه این لفظ نیز درست نبود ولی لا أقلّ از انصاف فاصلهی کمتری میداشت.
امّا اینکه میگوید عقیدهی موحّدین ضدّ انسان است و «او را در حدّ یک حیوان طبیعی تنزّل میدهد» ناشی از تعصّب وی نسبت به خرافات حوزوی است و إلا بطلان این قول واضحتر از آن است که در نیابد. آیا اگر بگوییم انسان میتواند به عالیترین درجات فلاح برسد و در عین حال حتّی اگر پیغمبر باشد نمیتواند مرده زنده کند و کور شفا دهد و عصا را مار کند و در یک زمان همهی نداها را بشنود و...... «او را در حدّ یک حیوان طبیعی تنزّل» دادهایم؟! آیا حیازت والاترین فضائل اخلاقی و عالیترین درجات معرفت و تسلّط بر نفس و کسب لیاقت برای وصول به رضوان إلهی و..... کم چیزی است و موجب ارتقاء انسان از مرتبهی حیوانیّت نمیشود؟ آیا به نظر شما آن گروه از اصحاب که مدّعیِ ارادت به ایشان هستند از قبیل جعفر طیّار و أبوذر و عمّار و شهدای بدر و اُحُد و...که مرده زنده نمیکردند و باد مسخّر ارادهی آنان نبود، صرفاً یک حیوان طبیعی بودند؟! انصاف دهید عقیدهی ما ضدّ انسان است یا عقیدهی شما؟
خامساً: از مطهّری میپرسیم: چرا برای اثبات مقصود خود به قرآن استناد نکردی و آیتی از کتاب خدا به عنوان شاهد نیاوردی و به جملاتی از زیارت بیاعتبارِ [۱۹۹]«جامعه» متشبّث شدی که لا أقل در این مقام، استناد بدان درست نیست.
علاوه براین ما نگفتهایم که انبیاء و ائمّه-علیهم السلام- و اولیاء هادیان و راهنمایان به سوی حقّ و دُعاة إلَى الله وأدلّاء عَلى مَرضاةِ الله، نیستند بلکه میگوییم: از هادی و راهنما بودن آنها نمیتوان نتیجه گرفت که جایز است آنها را در همه جا و در همه حال بخوانیم و دور مرقدشان بگردیم و آنها را حتی بعد از رحلت، از احوال خود مطّلع و سمیعِ دعای خود بشماریم. (فتأمّل)
سادساً: اگر شما راست میگویید که به انبیاء و اولیاء باید همچون «یک راه برای رفتن به سوی حق» توجّه کنیم و «نه یک مقصد» ما با شما کاملاً و از صمیم دل موافقایم زیرا ما اصرار داریم که باید از تعالیم و کردار شایستهی آن بزرگواران تبعیّت کنیم. امّا شما را به خدا راست بگویید از سیّد نصرالدّین یا امامزاده صالح تهران یا شاهچراغ شیراز و یا حضرت معصومه و نظایر ایشان ـ که هیچ قصبهای از امثال اینگونه مزارها محروم نیست! ـ چه تعالیمی باقی مانده که از آنها برای رفتن به سوی حق استفاده کنیم؟
شما اموال مسلمین را بدون مجوِّز شرعی برای ساختن گنبد و بارگاه و تزیین قبور آنها، صرف میکنید [۲۰۰]و مسلمین را به زیارت ایشان و خواندن زیارتنامه و گشتن دور مرقدشان و نذر کردن برایشان و طلب شفاعت از آنان، تشویق میکنید [۲۰۱]و برای زیارت قبرشان ثواب، و برای امام و حتّی وُکَلاء و نُوّابِ آن بزرگواران صفات فوق بشری قائلاید!
۳۸شیخ عبّاس قمّی به نقل از «تحفه الزائر» مجلسی و «مفاتیح النّجاةِ» سبزواری به مردم توصیه نموده هرکه را حاجتی باشد آنچه مذکور میشود بنویسد در رقعه و در یکی از قبور أئمه-علیهم السلام- بیندازد و یا ببندد و مُهر کند و خاک پاکی را گِل سازد و آن را درمیان آن گذارد و در نهری یا چاهی عمیق یا غدیرآبی اندازدکه به حضرت صاحب الزّمان ـ صَلَواتُ الله وَسَلامُهُ عَلَیه ـ میرسد و او خودش متولّی بر آوردن حاجت میشود! نسخهی رقعهی مذکوره: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم، ای سرورم که درودهای خدا بر تو باد، با استغاثه برایت نامه نوشتم....... و برای درخواست از خدا ـ جَلَّ ثَناؤُهُ ـ بر او و بر تو توکّل کردم [۲۰۲].... الخ». اگر این مسائل شرک نیست، پس شرک چیست؟! سپس مینویسد: ((آنگاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید و اعتماد بر یکی از وکلای حضرت نماید یا «عثمان سعید العَمروی» و ولد او «محمّد بن عثمان» یا «حسین بن روح» یا «علیّ بن محمّد السّمری» و یکی از آن جماعت را ندا نماید و بگوید یا فلان بن فلان سلامٌ عَلَيكَ أشهَدُ أنَّ وفاتَكَ في سَبيلِ الله...... پس نوشته را در نهر یا در چاه یا در غدیر اندازد که حاجت او بر آورده میشود..... پس معلوم شد که خوان احسان و کرم و فضل و نِعَم امام زمان ـ صلوات الله علیه ـ در هر قُطری از أقطار أرض برای هر پریشان درمانده و گمگشته و وامانده و متحیّر و نادان و سرگشته و حیران، گسترده و باب آن باز و شارعش عامّ..... مقصود در این مقام اینکه حضرت صاحب الأمر ـ صلوات الله علیه ـ حاضر در میان عباد و ناظر بر حال رعایا و قادر بر کشف بلایا و عالِم بر أسرار و خفایا.... الخ)) [۲۰۳]و در ادامه نوشته است: «بلی إجابت مضطرّ را جُز خدای تعالی یا خلفایش نکنند!» [۲۰۴]
آیا اینکه شیخ عباس در «الباقیات الصّالحات» (حاشیهی مفاتیح الجنان، ص ۲۴۸ به بعد) نمازی به نام «استغاثه به حضرت بتول» به خوانندگان معرّفی کرده و میگوید پس از نماز مذکور «به سجده برو و بگو صد مرتبه: يَا مَوْلَاتِي فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي [۲۰۵]پس جانب راستِ رو را بر زمین گذار و همین را صد مرتبه بگو، پس به سجده برو و همین را صد مرتبه بگو، پس جانب چپِ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو، پس باز به سجده برو و صد و ده مرتبه بگو..... الخ». و یا از «مکارمالأخلاق» طبرسی این تهمت بهامام مظلوم حضرت صادق÷را نقلکرده که آنحضرت فرمود نمازگزار در سجدهی پس از نماز استغاثه بگوید: «يَا مُحَمَّدُ يَا رَسُولَ اللهِ! يَا عَلِيُّ يَا سَيِّدَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ! بِكُمَا أَسْتَغِيثُ إِلَى اللهِ تَعَالَى، يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ! أَسْتَغِيثُ بِكُمَا. يَا غَوْثَاهُ بِاللهِ وَبِمُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ، و میشماری هر یک از امامان را پس میگویی: «بِكُمْ أَتَوَسَّلُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ» پس به درستی که در همان ساعت به فریاد تو خواهند رسید؟! إن شاء الله تعالى». و یا میگوید: امام زمان به «حسن مثلهی جمکرانی» [۲۰۶]فرمود: دو رکعت نماز در مسجد جمکران مانند دو رکعت نماز در کعبه است!
۳۹آیا زیارت «هانی بن عُروه» (ص ۴۰۴ ) و یا زیارت «نُوّاب أربعه» که آن را از تکالیف زُوّارِ کاظِمَین شمرده و خطاب به آنها میگوید: «بِكَ إلَيهِم تَوَجُّهي وبِهِم إلَى الله توسّلي = به وسیلهی تو به سوی ایشان (= أئمه) روی میآورم و به وسیلهی آنان به سوی خدا توسّل میجویم». (ص۴۹۲ و ۴۹۳) آیا شیخ عبّاس آیهی:﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾[الجن: ١٨] «و همانا سجدهگاهها مخصوص خداست پس با خدا، أحدی را مخوانید». را نشنیده است؟ آیا قول حضرت رضا÷را در تفسیر «مجمع البیان» ذیل آیهی مذکور نخوانده است؟!
از مطهّری میپرسیم: آیا صفاتی که وی برای امام قائل شده، صفات خدایی نیست؟ آیا وکلای امام یا ابن عروه هم پس از مرگ هر ندایی را میشنوند؟! آیا مجلسی یا شیخ عبّاس این مطالب را بدین منظور نوشتهاند که مردم به انبیاء و اولیاء همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجّه کنند نه یک مقصد؟!
۴۰از مطهّری میپرسیم: آیا استاد شما که در کتابش نوشته است: امام دارای «مقام خلافت کلّی إلهی است که گاهی در لسان ائمّه-علیهم السلام- از آن یاد شده است، خلافتی است تکوینی که به موجب آن جمیع ذرّات در برابر ولیّ أمر خاضعاند(!)..... اصولاً رسول اکرمص و أئمّه-علیهم السلام- طبق روایاتی که داریم [۲۰۷]قبل از این عالَم، انواری بودهاند در ظلّ عرش، و در انعقاد نطفه و طینت از بقیّهی مردم امتیاز داشتهاند [۲۰۸]....!» [۲۰۹]مقصودش این بوده که مردم به انبیاء و اولیاء همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجه کنند نه یک مقصد؟!
با اینکه خوردن خاک جایز نیست و اسلام حُکمی بر خلاف بهداشت ندارد، آیا علمایی که خوردن تربت حضرت حسین÷را به قصد شفاء جایز میدانند، قصدشان فقط این است که مردم به انبیاء و أولیاء همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجّه کنند نه یک مقصد؟! آیا آیة الله العظمی(!) سیّد «أبو الفضل نبوی» قمی کتاب «أُمَراء هستی» را فقط بدین منظور تألیف کرد تا خوانندگانش به انبیاء و اولیاء همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجّه کنند نه یک مقصد؟!
۴۱آیا مردم ما که شب و روز در کوچه و بازار به ابوالفضل عبّاس یا امام حسین یا به حضرت رضا و یا به..... سوگند میخورند، همچنانکه مشرکین عصر جاهلیّت نیز به بُتهایشان قسم میخوردند و میگفتند:
وَبِاللاّتِ والعُزّى ومَن دانَ دينَها
وَبِاللهِ، إنَّ اللهَ مِنهُنَّ أكبَرُ![۲۱۰]
و شما آنها را نهی نمیکنید، َبرای آن است که به انبیاء و ائمّه همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجّه کنند نه یک مقصد؟!
آیا شیخ طوسی ملقّب به «شیخ الطّائفهی» که در «مصباح المتهجّد» (به اهتمام انصاری زنجانی، ص۲۷۸) و علامّه مجلسی در «زاد المعاد» (کتاب بفروشی اسلامیّه، ص۵۲۶) در دعای بعد از نماز جعفر طیّار؟! آوردهاند که بگویند: «يا مُحَمَّدُ يا أبَاالقاسِمِ يا رسولَ اللهِ، يا عَلِيُّ يا أميرَالمُؤمِنينَ أنَا عَبْدُكُما = ای محمّد، ای اباالقاسم، ای رسول خدا، ای علیّ، ای امیرالمؤمنین من بندهی شمایم».بدین منظور بوده که مردم به انبیاء و ائمّه همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجّه کنند نه یک مقصد؟!
آیا اینکه مردم ما از راههای دور به زیارت مرقد بزرگان دین میروند و به ضریح آنها دست میکشند و سر و صورت خود را به قبر یا به ضریح میمالند و برای آنها نذر میکنند و به اصطلاح سفره میاندازند و برای ایشان قربانی میکنند و شما آنها را نهی نمیکنید، برای آن است که به انبیا و اولیاء همچون یک راه برای رفتن به سوی حقّ توجّه کنند نه یک مقصد؟! در حالیکه میدانید مشرکین، از جمله قریش به زیارت «عُزّی» رفته و هدایایی را تقدیم کرده و برایش قربانی میکردند. (ر.ک. «الأصنام»، هشام بن محمّد الکلبی، ص۱۸ و ۳۳).
آیا رسول خداصآن همه مجاهدت کرد و آن همه مرارتها تحمّل فرمود که مردم بتهایشان را رها کنند و اعمالی را که به منظور تقرّب به خدا برای بتها انجام میدادند، برای مرقد خودش و عزیزانش به جای آورند؟! آیا این است معنای توحید؟!
آیا این همه اموال هنگفت و ارقام سرسامآور که باید صرف ساختن بیمارستان و مدرسه و راه و کمک به مسلمانان بیمار و مستمند و کارهای عامّ المنفعه شود ولی صرف تجدید بنا و تزیین قبور بزرگان دین میشود و شما مردم را نه تنها نهی نمیکنید بلکه تشویق هم میکنید، برای آن است که مردم به انبیاء و اولیاء همچون یک راه برای رفتن به سوی حق توجّه کنند نه یک مقصد؟!
صِرفاً به عنوان نمونهای از این تبذیراتِ خلاف شرع، مناسب است که به خوانندگان یاد آورد شوم که هفت شماره از روزنامهی «اطلاعات» آبان ۱۳۴۴ هـ.ش، به اخبار مربوط به ضریح حضرت ابوالفضل÷اختصاص یافته که من دو خبر را ذکر میکنم: «ضریح مطهّر حضرت ابوالفضل÷که به دستور آیة الله سیّد محسن حکیم و به وسیلهی هنرمندان چیرهدست اصفهانی ساخته شده است صبح فردا طیّ مراسمی جهت حمل به کربلا از اصفهان حرکت داده میشود. خبرنگار ما در اصفهان گزارش داد در ساختمان این ضریح جمعاً هفت هزار مثقال طلا (= ۳۵ کیلو) و چهل هزار مثقال نقره (=۲۰۰ کیلو) به کار رفته..... الخ» (روزنامهی اطلاعات، ۲۳ آبان ۱۳۴۴ شمارهی ۱۱۸۳۲).
«ضریح مطهّر حضرت ابوالفضل÷.... از میدان نقش جهان حرکت داده شد. پیشا پیش کاروانِ ضریح، آقای امام جمعهی اصفهان در حرکت است.... پیشاپیش ضریح مطهّر حضرت ابو الفضل شتر و گاو و گوسفند قربانی میکنند. شهر اصفهان اکنون به صورت نیمه تعطیل در آمده است و عدّهای از مردم به عنوان نذر قوارهی پارچه، دستمال، گوشواره و گردنبند به پارچههای سبزی که حمایل کامیونهای کاروان حاصل ضریح است میبندند... عدّهای که همران این کاروان مقدّس هستند ۳۰۰ نفر زن و مرد میباشند که پنجاه نفر آنان به هزینهی والاحضرت ولیعهد رضا پهلوی در التزام ضریح مطهّر حرکت کردهاند..... الخ» (روزنامهی اطّلاعات، ۲۵ آبان ۱۳۴۴، شمارهی ۱۱۸۳۴). برادر دانشمند ما جناب «قلمدران»/در مقدّمهی کتاب «زکات» (ص۱۵ و ۱۶) به نقل از شمارهی ۸۲۷۱ روزنامهی «کیهان» نوشته است: «شیکترین لوسترهای جهان در حرم حضرت رضا÷نصب شد.... لوسترها ۹۵ عدد میباشد که قریب ۲۰ میلیون تومان خریداری شده است البتّه این لوسترها به علاوهی لوسترهایی است که قبلاً بوده و ارزش آنها هم کمتر از اینها نیست». سپس برادر ما نوشته است: «دیگر حساب سایر اشیاء و تجمّلات و موقوفات با خداست، حال شما با همین نمونه میتوانید فاصلهی این مردم را با اسلام مقایسه کنید». فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ.
یکی ازعلمای مشهور زمان ما آقای «محمّدرضا حکیمی» است که بسیار سنگ محرومین و مستمندان و ضعفا را به سینه میزند امّا تاکنون نشنیدهام که به اینگونه کارها اعتراض نموده و مردم را از اینگونه اسرافها نهی کرده باشد! والله أعلم.
سابعاً: دربارهی این افترای او که «تفکیک میان مُرده و زنده به این شکل که مردگان حتّی در جهان دیگر زنده نیستند و تمام شخصیّت انسان بدن اوست که به صورت جماد در میآید». در بند ۴ سخن میگوییم. البتّه مطهّری در این افتراء، تنها نیست بلکه استادش نیز نوشته است: «مقصود این قلمهای خونین مسموم از خدمت به دین آن است که ما خدمتگزاران به دین و آیین چندین هزار میلیون جمعیّت و بزرگان دین و آیین و فداکاران و شهیدان در راه خدا را که به حکم قطعی فلاسفهی تمام دورههای جهان و صراحت قرآن خدا، زنده و جاویداناند و پیش خدا در نعمت و عزّتاند و خدای عالم با کمال عظمت از آنها یادبود کرده، جماد و پوسیده بدانیم و با آنها با حقارت و کوچکی رفتار کنیم و آنها را در پس پردهی فراموشی اندازیم.... الخ!» [۲۱۱]. امّا چنانکه در سطور آینده خواهیم دید اگر نگوییم دروغ گفته است بیشبهه گفتهی او مصداق بارز قول بِلاعلم است زیرا هیچ موحّدی آن بزرگواران را پس از رحلت جماد و پوسیده نمیداند و خدا میداند که خواهان آن نیست که با ایشان با حقارت و کوچکی رفتار شود [۲۱۲]بلکه اعتقاد موحّدین آن است که همواره مردم به یاد آنها باشند و آنان را دوست بدارند و مؤمنین سیره و سُنَن و اقوال و افعال انبیاء و اولیای خدا را آموخته و آنها را الگو و أسوهی اعمال و رفتار خود قرار دهند. سخن موحّدین چیز دیگری است که در سطور آینده بیان میشود.
۴۲شبههی چهارم- دیگر از آیاتی که مورد سوء استفادهی خرافیون قرار میگیرد آیات ۱۵۴ سورهی بقره و ۱۶۹ سورهی آلعمران است که میگویند به تصریح قرآن انبیاء و صُلحاء و شهداء زندهاند پس شما چگونه میگویید که آنها ندای ما را نمیشنوند؟! و چنان جلوه میدهند که گویی موحّدین میگویند آنها نابود یا تبدیل به جماد بیشعور شدهاند! در حالیکه دروغ میگویند! واقعیّت آن است که ما میگوییم انبیاء و شهداء و سایر پاکان در دنیای فانی ما زنده نیستند و قالب تهی کرده و به عالَم باقی منتقل شدهاند و در عالم رحمت حقّ که در قرآن از آن به ﴿عِندَ رَبِّهِم﴾ [۲۱۳]تعبیر شده زندهاند و روزی آن جهان میخورند، چنانکه فرموده: ﴿لَهُمۡ دَارُ ٱلسَّلَٰمِ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾[الأنعام: ١٢٧] «آنان را نزد پروردگارشان سرای سلامت (و آسایش) است». از اینرو با ورود به عالَم دیگر حیات اخروی دارند و با این دنیا همچون قالب دنیوی خود قطع رابطه کردهاند. مضافاً بر اینکه زنده بودن انبیاء و شهداء و اولیاء مستلزم علم ایشان به ما فِی الضَّمیرِ مردم و به همه چیز و همه جا نیست زیرا در زمان حضورشان در دنیا نیز علم به همه چیز و همه جا نداشتند [۲۱۴]. (فتأمّل) همچنین قرآن فرموده آنها از روزیهایی که در عالَم دیگر دارند، شادماناند [آلعمران:۱۷۰] در حالیکه اگر از دنیا و مظالم و گرفتاریهای پیروان خود با خبر باشند فرح ایشان مبدّل به غم و اندوه میشود.
خداوند فرموده حضرت عیسی÷روز قیامت در برابر سؤال إلهی چنین پاسخ میدهد: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧﴾[المائدة: ١١٧] «تا زمانی که درمیانشان به سر میبردم بر آنان گواه بودم و چون مرا وفات دادی تو خود بر ایشان ناظر و نگاهبان بودی و تو بر هر چیز گواهی». ملاحظه میکنید که حضرت عیسی÷عرض میکند من فقط در زمان حیاتم (در دنیای فانی) شاهد بودم و پس از مرگم تو ناظر ایشان بودهای نه من و شاهد هر چیزی تویی. بنابراین به تصریح قرآن انبیاء پس از رحلت به عالم باقی رفته و از دنیای ما اطّلاع ندارند چنانکه پیامبری که خدا او را میراند و پس از صد سال زنده ساخت از این دنیا و از مدّت مرگش بیخبر بود. [البقرة: ۲۵۹].
بدین ترتیب معلوم شد این کلام مطهّری که: «تفکیک میان مرده و زنده به این شکل که مردگان حتّی در جهان دیگر زنده نیستند..... الخ» دروغی است که به موحّدین افترا بسته است [۲۱۵]و إلا در دنیا هیچ موحّدی نیست که بگوید انبیاء و شهداء حتّی در عالم دیگر زنده نیستند بلکه میگویند انبیاء و شهداء به این دنیا ارتباط و توجّه و از آن اطّلاع ندارند. و علم و إدراک آنها محدود به عالم باقی است و دیگر عالم فانی را در بر نمیگیرد. (فتأمَّل)
شبههی پنجم- دیگر از آیاتی که خرافیّون برای فریب عوام مورد سوء استفاده قرار میدهند آیهی ۱۷ سورهی مبارکهی «أنفال» است که همیشه آن را ناقص نقل میکنند [۲۱۶]. به عنوان نمونه همان جوان خرافی به تأسّی از آخوندها چنین نوشته است: ((قرآن میفرماید: ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾[الأنفال: ١٧]یعنی: «هنگامی که تو (ای نبیّ مکرّم) پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی و لیکن خدا پرتاب کرد».
چنانکه میبینیم جملهی ﴿إِذۡ رَمَيۡتَ﴾اثبات رَمی برای رسول خدا کرده و جملهی ﴿مَا رَمَيۡتَ﴾نفی رَمی از آنحضرت میکند و جملهی﴿ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾عیناً همان رَمی را برای خدا اثبات مینماید. یعنی در عین اثبات فاعلیّت برای انسان نفی استقلال از وی کرده و در همان فعل، خدا را فاعل «مستقلّ وبالذّات» ارائه مینماید))! [۲۱۷]
جوان نویسنده ناشیگری کرده و آیه را با واو عطف ذکر کرده که معلوم میشود آیه معطوف به قبل از خود است. ما آیهی منظور را میآوریم و سپس دربارهی آن توضیح میدهیم: ﴿فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ وَلِيُبۡلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡهُ بَلَآءً حَسَنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ١٧ ذَٰلِكُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُوهِنُ كَيۡدِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٨﴾[الأنفال: ١٧، ١٨] «پس شما (مؤمنان) آنان را نکشتید بلکه خدا (به امداد غیبی خویش) [۲۱۸]آنان را کُشت و تو [ای پیامبر] هنگامی که [ریگ و خاک به سوی مشرکین] افکندی [طوفان] نیفکندی بلکه خداوند [طوفان شن و خاک] افکند تا مؤمنین را به آزمون (نعمت) نیکویی از جانب خویش بیازماید همانا خدا شنوای داناست [حقیقت ماجری] این بود و همانا خدا سُستکنندهی نیرنگ کافران است (تا شما پیروز شوید)».
اوّلاً: درمیان مسلمین خلاف نیست که سورهی انفال و از جمله آیات مورد نظر دربارهی غزوهی «بَدر» نازل شده و کاملاً ناظر و مرتبط به وقایع غزوهی مذکور است و باز خلاف نیست که در این غزوه معجزاتی به قوع پیوست از آن جمله پیامبر مشتی خاک از زمین برگرفت و آن را به جانب مشرکین پاشید و فرمود: «شاهَتِ الوُجوه» «زشت باد این چهرهها» متعاقب آن طوفان و تندبادی از ریگ و خاک به سوی مشرکین برخاست و شن و خاک به چشم همهی مشرکین رفت و اصحاب پیامبر÷از فرصت استفاده کرده و بر آنان یورش برده و گروهی را کشتند و برخی را أسیر کردند [۲۱۹]. به همین سبب در آیهی هجده فرموده خدا سُست کنندهی نیرنگ کفّار است و او موجب شد که شما پیروز شوید.
ثانیاً: طوفان معجزهی إلهی بود و ما قبلاً اثبات کردهایم (ص۱۳۷ به بعد) که معجزه کار خداست و انبیاء در اظهار آن دخالت ندارند و آنچه دربارهی معجزات انبیاء از جمله حضرت مسیح÷گفتهایم در این مورد نیز صادق و حاکم است. یعنی همچنانکه ساختن مجسّمهی گلی کار عیسی÷بود که به إذن عامّ إلهی انجام داد و پرنده شدن آن فعلِمستقیم خدا بود که در تأیید آنحضرت تحقّق یافت در غزوهی «بدر» نیز پاشیدن یک مشک خاک کار رسول خداصبود که به إذن عام إلهی انجام داد و برخاستن طوفان شن فعل خدای متعال بود که برای تأیید و إمداد پیامبر تحقّق یافت [۲۲۰].
ثالثاً: مفعولِ فعلِ «رَمَی» محذوف است شما به چه دلیل میگویید که قرآن همان رمی را که از پیامبر نفی کرده به خدا نسبت داده است؟! (والبَيِّنَةُ عَلَى المُدَّعي) شما که جُز ادّعاء چیزی إرائه نکردهاید! ما میگوییم با توجه به اینکه سورهی أنفال مُبَیِّن مسائل غزوهی «بدر» و کاملاً مرتبط به آن است و مسائل مورد اشارهی آن کاملاً برای مؤمنین معیّن و آشکار بوده و از وقایع غزوهی مذکور اطّلاعات بیواسطه داشتند لذا ذکر مفعول «رَمَی» از شدّتِ وضوح، ضرورت نداشته است و طبعاً هرکه از تاریخ و حوادث غزوهی «بدر» مطّلع باشد، میفهمد که مفعول «رَمَیتَ» خاکی است که پیامبر به سوی مشرکین پاشید و مفعول «مارَمَیتَ» و فعل «رَمَی» طوفان ریگ و خاک است.
دلیل دیگر ما بر اینکه تندباد مذکور فعل مستقیم خدا بوده آن است که خدا یاری مؤمنین در «غزوهی بدر» را فقط به خود نسبت داده و فرموده: ﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢٣﴾[آلعمران: ١٢٣] «و هر آینه خدا شما را که خوار و ناتوان بودید [و موقعیّت و آمادگی و ساز و برگ کنونی را نداشتید] در [غزوهی] بدر یاری داد». و دربارهی غزوهی «خندق» فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا ٩﴾[الأحزاب: ٩]«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، نعمت خدای را برخویشتن به یادآرید آن هنگام که لشکریانی [از مشرکین به سوی] شماآمدند پس بادی و لشکریانی که ندیدید، برآنان فرستادیم (که موجب هزیمت دشمن شد) و خدا بدانچه میکنید بیناست».
ملاحظه میکنید که دراین آیه ارسال باد و اعزام سپاه نامرئی فقط به خدا منسوب است و نمیتوانید مدّعی شویدکه پیامبر اکرمصبه نحو غیراستقلالی درآن دخیل بوده است. حال باید بگویید چرا در غزوهی «خندق» ایجاد باد یا تند باد کار مستقیم خدا بوده ولی در غزوهی «بدر» کار مستقیم خدا نبوده است؟! قربان شوم خدا را یک بام و دو هوا را رابعاً: صدرآیهی شریفه دربارهی اصحاب پیامبر و مؤمنین ـ که توافق داریم ولایت تکوینی نداشتهاند و جملهی مورد نظر شما هم عطف به همین جمله است ـ نیز همین کار را کرده یعنی به قول شما فعلی را که ابتدا به مؤمنین نسبت داده از آنها نفی نموده و حتّی مفعول فعل را نیز ذکر است؟ آیا در این مورد هم میتوان گفت آیه قصد داشته که استقلال را از آنها نفی کند؟! آیا مگر موجودی وجود داشته که اصحاب پیامبر را مستقلّ بالذّات بداند که آیه به قصد نفی چنین عقیدهای نازل شود؟! هرچه دربارهی این جمله بگویید در مورد معطوف آن نیز صادق است.
علمای سیره و تفسیر تاریخ نوشتهاند علاوه بر اینکه مسلمین از لحاظ عِدّه و عُدّه بسیار کمتر از دشمن بودند مشرکین پیش از مسلمین به چاه «بدر» رسیدند و آب را در اختیار گرفتند مسلمین ناچار بر پشته و ریگزاری فرود آمدند که به سبب نرمی خاک، راه رفتن بر آن دشوار بود و سُمِ چارپا در آن فرو میرفت و سخت بر میآمد، با کمبود آب، تشنگی بر اصحاب پیامبر غالب شد برخی از آنان نیز نیاز به غسل و شستشو داشتند. این شرائط نابرابر تأثیر بدی بر روحیّهی آنان گذاشت. در چنین اوضاعی، شب هنگام چُرتی آنان را فرا گرفت که موجب آرامش آنان شد و در عین حال خوابشان آن قدر سنگین نشد که کاملاً از دشمن غدّار غافل شوند و مشرکین به آن شبیخون بزنند همچنین باران نیز باریدن گرفت که هم زمین زیر پایشان سفت شد و هم رفع تشنگی و هم خود را تطهیر کردند و امیدوارتر شدند و خدا نیز بر دل دشمن هراس افکند و فرشتگان را فرمود که مؤمنین را دلگرم نموده و استوار بدارید. همچنین هنگام مواجههی دو سپاه متعاقب اینکه پیامبر مشتی خاک به سوی دشمن پاشید، طوفانی در جهت مخالف مشرکین برپا شد که چشم و بینی ایشان از آن در أمان نماند [۲۲۱].
با توجّه به مطالب فوق قرآن میفرماید که نپندارید صرفاً با توان و کوشش خود که ناشی از إذن عامّ إلهی است ـ و مؤمن و کافر از آن برخوردارند ـ بر دشمن غالب شدید و آنها را کشتید بلکه این پیروزی نتیجهی امداد و إعجاز إلهی است. بنابراین قرآن همان قتل یا رمی را که به مؤمنین و پیامبر نسبت داده از آنها نفی و سلب نکرده و به خدا نسبت نداده است بلکه میفرماید این پیروزی بیش از آنکه نتیجهی کار و کوشش شما باشد نتیجهی امداد و اعجاز إلهی است که برای تأیید نهضت پیامبر تحقّق و فعلیّت یافته است تا بدانید که خدا پشتیبان و مؤیّدِ اوست.
چون جوان نویسنده شیفته و فریفتهی علمای قم است ما نیز جملاتی از تفسیر «المیزان» نقل میکنیم: ((خداوند ملائکه را به کمک ایشان فرستاد و خواب را بر آنان مسلّط کرد و باران بر آنها بارید و ملائکه را فرمود تا ایشان را تأیید نموده واستوار بدارند و دل دشمنان را از رُعب آکنده ساخت سپس به عنوان نتیجهگیری فرمود: «پس شما ایشان را نکشتید لیکن خدا کُشت و تو (ای پیامبر ریگها را) نپاشیدی، خدا پاشید».
از همهی این شواهد میتوان دریافت که مراد از جملهی: ﴿فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾[الأنفال: ١٧] این است که عادی بودن ماجرای «بَدر» را نفی و انکار نموده و بفرماید نپندارید غلبهی شما بر کفّار در این غزوه أمری عادی و طبیعی بود! چگونه ممکن است مردمی اندک شمار و فاقد تجهیزات جنگی، لشکری مجّهز به اسبان و أسلحه و آذوقهی بسیار و مردان جنگی را تار و مار سازند؟! حال آنکه عادتاً و طبیعتاً باید دشمن که به لحاظ عِدّه و عُدّه چند برابر مسلمین بود پیروز شود. پس این خدای سبحان بود که با فرشتگانی که نازل فرموده مؤمنین را استوار داشت و کفّار را مرعوب ساخت و با آن سنگریزههایی که رسول خداصبه سمت ایشان پاشید آنها را منهزم ساخت و مؤمنین را بر کُشتن و اسیر گرفتن آنان تمکّن بخشید و بدین وسیله کید ایشان را خنثی فرمود. بنابراین مناسبت دارد که این پیروزی به خدای سبحان نسبت داده شود نه به مؤمنین.
پس اینکه در آیهی شریفه، قتل و رمی را از مؤمنین نفی نموده مقصود آن است که با إسناد وقایع غزوه به یک «سبب إلهی و غیرعادّی» عنایت [و امداد] إلهی را متذکّر شود و این امر با استنادش به اسباب ظاهری و عوامل طبیعیِ معلوم و معهود و اینکه مؤمنین نیز کفّار را کشته و رسول خداصسنگریزهها را پاشیده باشد، منافات ندارد)) [۲۲۲].
بنابراین، معلوم میشود که اسناد فعل به مؤمنین یا به پیامبر اکرمصبه اعتبار ظاهر امور و نفی و سلب فعل از ایشان و إسناد آن به خدای متعال به اعتبار و واقعیّت و حقیقت ماجری است و ربطی به استقلال یا عدم استقلال غیرخدا ندارد.
شبههی ششم- جوان نویسنده میپرسد: «آیا استمداد از ارواح به صورت زنده، مثل پیغمبر زنده و امام زنده شرک نیست؟! آیا استمداد از عالِم و طبیب و متخصّص و کشاورز و صنعتکار، شرک نیست؟ اگر شرک است، چرا شما استمداد میکنید؟ دست از هر گونه استمدادی در عالم طبع و در حیات دنیا بردارید، پس از چند لحظهای همگی بمیرید و به دیار عدم و موطن اصلی خود برگردید!
اگر شرک نیست چه تفاوت دارد بین استمداد از پیامبر زنده و از روح او پس از مرگ؟! چه تفاوت دارد بین استمداد از طبیب جرّاح برای عمل آپاندیس مثلاً و استمداد از جبرئیل؟! [۲۲۳]
میگویند: اینها شرک نیست و آنها شرک است چون ارواح آنها دیده نمیشوند و به صورت نمیآیند و خلاصه استمداد از اسباب طبیعی و مادّی شرک نیست ولی از امور معنوی و روحانی شرک است، استمداد از مادّهی کثیف شرک نیست و از نفوس عالیهی مجّردهی قدسیّه شرک است» [۲۲۴].
۴۳از جملات بالا کاملاً پیداست که جوان نویسنده، مدّعای موحّدین را درنیافته و یا راه تجاهل پیش گرفته تا بتواند آتش تعصّب و خشم خود را فرو بنشاند و إلّا سخن موحّدین بسیار واضح است. آنها بر خلاف ادّعای این جوان نمیگویند که استمداد از زنده شرک نیست ولی استمداد از مرده شرک است بلکه میگویند: أصل در بحث ما نَحنُ فیه «نحوهی خواندن» است نه زنده یا مرده بود مَدعُوّ، بنابراین اگر ما زنده را نیز به نحوی نامشروط و نامقیّد بخوانیم که مستلزم فرض صفات إلهی برای او باشد، قطعاً و یقیناً شرک ورزیدهایم [۲۲۵]«فَاسْمَعْ دونَ العَصَبِيّة». علاوه براین، میگویند خواندن میّت معقول نیست و خواندن روحش برای ما که توان ارتباط با او را نداریم توجیهی ندارد زیرا که خدای قریب مجیب رحیم سمیع بصیر را گذاشتهایم و روح غیرقابل دسترس را خواندهایم، بدین سبب است که میگویند أموات را ـ و لو انبیاء و أولیاء باشد ـ نیابد خواند زیرا آنها در زمان حیات، لا مکان و عالِمِ بکلِّ مکان و سمیعِ کلّ الأصوات نبودند و بر خلاف خدا که بصیر و سمیع بدون آلت است ـ و این صفت منحصر اوست [۲۲۶]ـ با چشم و گوش میدیدند و میشنیدند و پس از ممات چشم و گوش را از دست دادهاند و مهمتر اینکه به عالَم دیگر منتقل شدهاند و با دنیای ما ارتباط ندارند. در این صورت اگر آنها را بخوانیم این خواندن ـ چنانکه گفتیم (ص۱۰۰) خواه و ناخواه مستلزم فرض صفات إلهی برای آنهاست.
مفید است که در اینجا مطالبی را از کتاب شریف «أرمغان یزد» تألیف برادر فاضل ما جناب سیّد «جلال جلالی قوچانی» نقل کنم: [۲۲۷]خداوند متعال برای گردش زندگی جوامع بشری، وسائل و اسباب طبیعی آفریده و به افراد بشر از راه إلهام و از راه شرع بهرهگیری و استفاده از این اسباب را در موقع مقتضی دستور داده و آنان را مکلّف ساخته که جهت رفع هر یک از نیازمندیها و قضاء هر یک از حوائج از طریق معیّن و و سیلهی مشخّص و مخصوص به آن حاجت، (یعنی به صورت مقیّد و مشروط) اقدام نمایند. چنانکه فرموده: ﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَا﴾[البقرة: ١٨٩] «به خانهها از درهای آن دریابید». کنایه از اینکه به هر کار از راه آن داخل شوید. رسول خداصفرموده: «أبَى اللهُ أن يجري الأمورَ إلا بِأسبابها» یعنی: «حکمت خدا اقتضاء میکند که کارها از مجرای عادّی و اسباب طبیعی جریان یابد».
بنابراین، کسی که بیمار است باید با تجویز پزشک از دارو بهره گیرد تا بهبودی به إذن عام إلهی حاصل شود. کسی که تشنه است باید آب بیاشامد و کسیکه گرسنه است باید غذا بخورد، کسیکه خرمن میخواهد باید بذر بیفشاند و کسی که طالب عزّت است باید قناعت کند و کسی که طالب علم حقیقی است باید نفس را ریاضت دهد و درس بخواند و از راه مشروع نانِ حلال تحصیل کند و صدها و هزارها امثال اینها.
مسلمانان در گرفتاریها موظّفاند یکدیگر را یاری کنند و در هنگام ضرورت از یکدیگر یاری جویند و استعانت نمایند. در این گونه موارد از اسباب طبیعی بهره گرفتن و از اشخاص عادی کمک طلبیدن مانعی ندارد شرک نیست، نه تنها شرک نیست بلکه گاهی وظیفه و فریضهی دینی است مثلاً حیوان درندهای به انسان حملهکرده یا سقف خانهای روی سر انسان ریخته یا آدمی در میان چاه افتاده و در صد قدمی عدّهای غافل و بیخبر ایستادهاند، به حُکم شرع وعقل بر انسانی که مورد حمله واقع شده یا آوار روی سرش ریخته یا در چاه افتاده واجب است که داد و فریاد کند و آن عدّهی غافل را خبردار کند و از آنان کمک بخواهد و بر آنان نیز واجب است که به یاری مصدوم بشتابند.
گاهی کمک خواستن و یاری جُستن این اندازه ضرورت ندارد در این صورت واجب نیست امّا مذمّتی هم ندارد. أمیرمؤمنان علی÷فرموده: «مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ فَكَأَنَّمَا شَكَاهَا إِلَى اللهِ، وَمَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ فَكَأَنَّمَا شَكَا اللهَ». «کسی که حاجت و نیاز خویش را نزد مؤمنی ابراز کند مثل این است که حاجت خود را به خداوند عرضه داشته و آنکه مشکل خود را نزد کافری ابراز کند مثل این است که از خدا شکایت کرده است». (نهج البلاغه، کلام ۴۲۷).
هیچ یک از این موارد که انسان به عوامل ظاهری و طبیعی و عادی دسترسی دارد، استعانت و یاری خواستن از اشخاص و توسّل به اشیاء حرام و شرک نیست و ربطی به محتوای آیهی ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ندارد. بنابراین آنچه بعضی از اشخاص جاهل یا متجاهل در مقام انتقاد میگویند که اگر ما از پزشک یا دارو شفای بیماران را انتظار داشته باشیم یا فرزند و برادر و همسایهی مؤمن را بخوانیم و از آنان کمک بجوییم، مشرک میشویم چون از غیرخدا یاری خواستهایم و یا سخنی که مؤلّف محترم [۲۲۸]کتاب «تفسیر آیة الکرسی» به عنوان انتقاد گفته که اگر آدمی به چاه بیفتد یا سقف خانه روی سرش بریزد آیا وظیفه ندارد که از مردم کمک بخواهد و اگر در زیر آوار یا میان چاه ساکت ماند آیا مسؤول جان خود نمیباشد؟ ربطی به موضوع مورد بحث ما ندارد و تمام این موارد میگوییم البتّه وظیفه است که آدمی در این مواقع از اشخاص کمک بخواهد و از پزشک و دارو شفا بجوید و این کارها شرک نیست بلکه وظیفه است و با محتوای ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾منافات ندارد زیرا ما از آنها به صورتی نامقیّد به شروط عالم طبیعت که خداوند مقرّر فرموده، یاری نمیخواهیم و حتّی احتمال نمیدهیم که بر امور فوق طبیعت و نامشروط قادر باشند، یاری خواستن و خواندن غیرخدا هنگامی شرک است که آدمی به عوامل ظاهری و اسباب طبیعی که خدا در اختیار همگان نهاده دسترسی ندارد یعنی مضطرّ است [۲۲۹]، تشنه شده امّا در بیابان و کویرِ لوت است، بیمار شده امّا پزشک او را جواب کرده، دستش از عوامل ظاهری قطع شده و به عالَم فوق طبیعت یا عالَم غیب پناه برده، در این هنگام است که فقط باید خدا را بخوانَد و تنها باید از او یاری جوید نه موقعی که در میان چاه افتاده و صد نفر از خویشاوندان و همسایگان بر سر چاه آمدهاند، هرکس میداند که در این صورت بنابه دستور شرع وظیفه دارد داد بزند تا همه را خبر کند که بیایند او را نجات دهند زیرا در زمانی که اسباب طبیعیِ خداداد موجود است، یاری خواستن یا متوقّعِ کمک بودن مستلزم قائل شدن هیچ صفت مطلقی برای وسائط و اسباب مذکور نیست ـ منظور صفاتی است که مختص حقّ تعالی است ـ. امّا اگر اسباب طبیعی ناموجود و یا خارج از دسترس باشد ولی ما بازهم از آنها استمداد کنیم یا متوقّع یاری از آنها باشیم، چه بدانیم یا ندانیم و چه بخواهیم یا نخواهیم برای آنها صفاتی قائل شدهایم که مختصّ خداوند متعال و منحصر به اوست، یعنی در واقع آنان را مُعینِ بلاشرط محسوب داشتهایم، همچنانکه إعانت حقّ تعالی را مقیّد و محدود به هیچ شرطی نمیدانیم. فِی المَثَل اگر کسی در «مشهد» سقف خانه بر سرش فرو ریخته و عدّهای در نزدیکی او ـ یعنی در فاصلهای که معمولاً بشر صوت را میشنود ـ بودند و او با داد و فریاد از آنها برای نجات خویش استمداد کند، کارش هیچ ربطی به شرک ندارد و کاملاً مشروع است زیرا استمداد او کاری عادی و معمولی و یا به عبارت دیگر محدود و مقیّد به قوانین عالَم طبیعیت است، امّا اگر همین فرد از پسر عمّهها و نوه عموهایش که در «نیشابور» مقیماند، کمک بخواهد، قطعاً شرک ورزیده و یا اگر از همان افرادی که در اطراف خانهاش یا اطراف چاه هستند با صدایی آهسته ـ که معمولاً و در حالت عادی و طبیعی، آن را کسی که نزدیک خانه یا بالای چاه است نمیشنود ـ کمک بخواهد و یا اگر متوقّع باشد کسانیکه بیرون خانه هستند بدون استفاده از دستهایشان یا بدون استفاده از بیل و کلنگ و... او را از زیر آوار نجات دهند، قطعاً شرک ورزیده است، زیرا نفس این مسأله خواه و ناخواه یعنی اعترافِ عملی به اینکه کاری که من میکنم لغو و بیهوده نیست و آنها صدایم را میشنوند و بر إمداد من قادراند و به معنای آن است که شنوایی آنان مقیّد به فاصلهی مکانیِ معیّن و یا حدّ خاصی از شدّت صوت، و کمکشان مستلزم استفاده از وسائل طبیعی و معمولی نیست! یا اگر بیمار از طبیبی که در نزدیکی اوست برای مداوا و شفای خویش کمک بجوید با موحّد بودنش تعارضی ندارد. امّا اگر بیمار در «تهران» از طبیبی که در «کرج» اقامت دارد ـ بدون تلفن و بیسیم و ارسال قاصد و..... ـ برای رفع بیماریش استمداد کند و یا متوقّع باشد بدون معاینه و استعمال روشهای طبّی و بدون استفاده از دارو او را شفا بخشد، قطعاً از صراط مستقیم توحید منحرف شده است زیرا در عالَم طبیعت یا عالَم شهادت إمداد یا إضرار تمام موجودات ـ غیرخدا ـ محدود و مقیّد به شروط بسیار است، مثلاً اگر اینجانب از کسی کمک بخواهم باید شرائط زیادی فراهم آید تا إمداد و رفع حاجت میّسر شود، از جمله «مُستعان» باید با من معاصر باشد و در فاصلهی معیّنی از من حضور داشته و به ندایم توجّه کند و کسی یا چیزی مانع از توجّه او به من نشود و..... امّا اگر استمداد یا امید من به یاوریِ کسی یا بیم من از إضرار او مشروط به هیچ شرطی نباشد و همچون کمکهای غیرمعمول و فوق طبیعی که از عالَم فوق طبیعت یا عالَم غیب توقّع داریم، باشد، در این صورت شرک ورزیدهام. در این موارد از خدا ـ و فقط از خدا ـ کمک میخواهیم زیرا در مورد خداوند لازم نیست دربارهی فاصلهی زمانی و مکانی خود با حضرت حقّ بیندیشیم و نگران باشیم آیا کسی یا چیزی مانع از توجّه و إحاطهی علم او به ما میشود و یا خیر زیرا إمداد و إضرار إلهی محدود و مقیّد به قوانین عالَم طبیعت نیست. پس توجّه داشته باشیم که نفس استعانت و امید به اعانت داشتن یا خوف از إضرار داشتن، ملاک شرک و توحید نیست. بلکه استعانت یا امید داشتن از غیرخدا، به صورت فوق طبیعی ـ که از آن به عالَم غیب تعبیر میکنیم ـ و استعانت و امیدی که مقیّد به هیچ شرطی نباشد (یعنی نحوهی خواندن و استعانت ) ملاک شرک و توحید است، حتّی اگر آن غیرخدا، از ملائکه و انبیاء عظام و ائمّه و أولیاء خدا باشد، زیرا مُعینِ نامقیّد و نامشروط، صفتِ مختصّ حقّ تعالی است و لاغیر.
حاصل اینکه مسلمانان وظیفه دارند هنگام دسترسی به اسباب طبیعی از آنها استفاده کنند و از عوامل ظاهریِ خداداد بهره گیرند و نیازمندیهای خود را برطرف سازند و خدای را بر این همه نعمتهای بیشمار که در اختیار آنان گذاشته سپاس گزارند ولی وقتی که دستشان از اسباب طبیعی که در عالَم شهادت موجود است، قطع شد و مضطرّ شدند و ناچار و ناگزیر به عالَم غیب یا فوق طبیعت پناه بردند، باید فقط و فقط خدا را بخوانند و تنها از او یاری جویند و در این موقع اگر هرکس و هرچیزی را به جای خدا بگذارند و او را بخوانند و از او یاری جویند و شفای بیمارشان را طلب نمایند و حاجت بخواهند، مشرکاند و میدانیم که خدا گناه شرک را نمیآمرزد، از این رو لازم است که در مسألهی شرک و توحید با احتیاط بسیار رفتار کنیم.
این برادر گرامی نوشته است: از تأمّل درآیهی: ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾«تنها از تو یاری میجوییم» سه مفهوم به دست میآید:
أوّل: مفهوم «مُستَعین» یعنی کسانی که یاری میطلبند و آنان بندگان خدا هستند که از او استعانت میکنند.
دوّم: مفهوم «مُستَعان» یعنی کسی که از او طلب یاری شده و او خداست که با کلمهی ﴿إِيَّاكَ﴾مخاطب گردیده است.
سوّم: مفهوم «مُستعانٌ به» یعنی عملی که انجام میشود و به وسیلهی آن از خدا طلب یاری میشود، مانند نماز و روزه و جهاد و دعا و صبر و..... مثلاً در همین آیهی سورهی «فاتِحه الکِتاب» مُستَعانٌبِه همان نماز خواندن و دعای ما و گفتن: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾[الفاتحة: ٥، ٦] است. در این «مُستعان» که خداست و با کلمهی ﴿إِيَّاكَ﴾مخاطب گردیده چون «مفعولٌ به» است و بر فعل و فاعل که «نَستَعینُ» باشد مقدّم شده، از نظر ادبی معنی حصر و انحصار را میفهماند و با توجّه به تقدّم «مفعولٌ به» بر فعل و فاعل که مفید «حصر» است و با توجّه به اینکه «استعانت» پس از مسأله «انحصار عبادت به خدای متعال» آمده (إِيَّاكَ نَعۡبُدُ = تو را عبادت میکنم) و چنانکه گفتیم ذکر استعانت در اینجا از باب «ذکر خاصّ بعد العامّ» است لذا نتیجه میگیریم که استعانت مورد نظر قرآن از عالیترین و مهمترین مصادیق عبادت محسوب میشود و استعانتی که عبادت محسوب میشود استعانت بیقید و شرط است [۲۳۰]. و خلاصه، معنی آیه این است که فقط خدا را به صورت نامشروط و نامقیّد مُستعان میدانیم و تنها از او یاری میجوییم.
أما «مُستَعانٌ بِه» یعنی چیزی که به وسیلهی آن از خدا طلب یاری میشود، نام دیگرش «وسیله» است. «وسیله» با «مُستَعانٌ بِه» در خارج مصادیق زیادی دارد. بندگان هنگامی که به خدا روی میآورند و تنها از او یاری میجوبیند و نه غیر او، بهتر است دست خالی به درگاه خداوند نروند و وسیلهای داشته باشند و آن وسیله، عمل صالحی است که انجام میدهند، پیش از حاجت خواستن، صدقهای بدهند یا دو رکعت نماز بخوانند یا دعایی بکنند [۲۳۱]و خودِ خدا را «مُستَعانٌ به» قرار دهند. آنگاه از حضرت «مُستَعان» یعنی خدای سبحان حاجت بخواهند....الخ.
این فاضل محترم نوشته است: یکی از بزرگان علمای شیعه منحصر بودن «مُستعان» را به خدا در تمام موارد قبول نمیکند و میفرماید فقط در عبادت است که باید منحصراً از خدا استعانت جست با این بیان که وقتی میگوییم ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾«تنها تو را عبادت میکنیم». ممکن است که اهل تفویض بگویند ما در عبادت کردن استقلال داریم و دلیل این مُدّعا آیهی ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ است برای رفع این شبهه قرآن بلا فاصله فرموده: ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾یعنی در عبادت کردن از تو نیرو میگیریم و استعانت میجوییم.
حاصل آنکه ایشان قبول دارند که «مُستَعان» فقط خداست ولی نه در تمام موارد، بلکه به نظر ایشان برای عبادت باید فقط از خدا استعانت جُست ولی برای کارهای دیگر غیر از عبادت میتوان از غیرخدا (از مخلوقات و از أفعال) یاری جُست. وی بر این مُدَّعا به سه آیه استدلال نموده:
اوّل: ﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ﴾[البقرة: ٤٥]. «و با صبر و نماز [از خدا] یاری بجوبید».
دوّم:﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰ﴾[المائدة: ٢]. «با یکدیگر در نیکو کاری و تقوی همکاری کنید».
سوّم: ﴿فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ﴾[الكهف: ٩٥]«(ذُوالقَرنَین فرمود) مرا با نیروی [خود] یاری کنید». که «ذُوالقَرنَین» از مردم یاری جسته است. (نقل از «البیان في تفسیر القرآن»).
باید توجّه داشتکه این عالِم محترم عالَمِ شهادت (= عالَمِ طبیعت) را ازعالَمِ غیب (= عالَمِ فوق طبیعت) جدا نکرده و این دو را با هم خلط فرموده و همچنین از تفاوت استعانت مقیّد با استعانت نامقیّد و نامشروط که از مصادیق «عبادت» است غفلت فرمودهاند، زیرا به آیاتی استناد و استشهاد کردهاند که آیهی نخست به نفع مقصود ایشان نیست و آیات دوّم و سوّم نیز به بحث ما که استعانت بیقید و شرط است، ارتباط ندارد. زیرا درآیهی اوّل «صَبر وصَلاة» از سنخ أفعالاند و هر یک از آنها «مُستَعانٌ بِه» است نه «مُستَعان»، و «مَفعولٌ بِهِ» فعل «استَعِینوا» خداست [۲۳۲]پس در این آیه «مُستَعان» خداست و آیهی شریفه مؤیِّدِ قول ماست که «مستعانِ نامقیَّد و نامشروط» فقط خداست. البتّه چنانکه گفتیم «مُستَعانٌ بِه» و وسیلهی رفتن درِ خانهی خدا، ممکن است اسماء و صفات خدا باشد و ممکن است یکی از أفعال و کارها باشد و گفتیم که «مُستَعانٌ بِه» در استعانت عبادی منحصر به خدا نیست ولی مشروط هست و یکی از آن شروط «إذن و رخصت» خداوند است. خدای متعال خود إذن داده که مستقیماً او را بخوانیم و به درگاه او دعاء و اظهار نیاز و استعانت کنیم و فرموده: ﴿أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ ٦﴾[فصلت: ٦]«همانا معبودتان معبودی است یگانه پس مستقیماً به سوی او بروید و وای بر مشرکان». وفرموده: ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾[غافر: ٦٠]«مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم». و فرموده: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[البقرة: ١٨٦]«و (ای پیامبر) چون بندگانم از تو دربارهی من پرسند، همانا من نزدیکم و دعوتِ خواننده را آنگاه که مرا بخواند، پاسخ میدهم».
حال اگر خداوند إذن نمیداد و فرضاً میفرمود مستقیماً به سویم نیایید بلکه به واسطهها و شفیعانی که معیّن کردهام رجوع کنید، در این صورت بر ما جایز نبود که مستقیماً به خدا روی آوریم. امّا اینکه جُزخدا را نمیتوان به نحو نامشروط و نامقیّد «مستعان» قرار داد و اگر غیرخدا را به نحو نامشروط «مستعان» قرار دهیم در این صورت او را همچون خدا فرض کردهایم مثلاً اگر از جنّیان یا ملائکه یا انبیاء عظام و ائمّهی عالیمقام یا...... به صورت نامشروط و نامقیّد مددجویی کنیم و این استعانت را مقیّد به فاصلهی زمانی و مکانی معیّن و....... ندانیم و معتقد باشم که حتّی همزمانیِ استعانت دیگران با استعانت ما از «مستعانِ» مذکور، مانع استعانت ما نخواهد بود، این کار خواه و نا خواه دالّ بر آن است که ما إعانت آنان را همچون إعانت حقّ متعال، فارغ از هر قیدی محسوب داشتهایم، یعنی ـ نَعوذُ بِالله ـ برای خدا شریک قائل شدهایم!
دیگر از شروط استعانت آن است که مستعان در زمان استعانت ما، باید مُدرِک باشد. پرواضح است که فقط خدا همواره و بیقید و شرط، مُدرِک و علیم و سمیع و بصیر و خبیر است امّا غیرخدا چنین صفتی را به نحو مطلق و نامحدود ندارد. البتّه اگر پیامبر با إمام زنده باشند و خواننده با رعایت تمام قیود و شروط، آنها را بخواند ازجمله اینکه با پیامبر فاصلهی مکانیِ معیّنی داشته باشد و آنحضرت بیدار باشد و دیگران مزاحم خواننده و آنحضرت نباشند و اجازه دهند که خواستهی خود را با حضرتش درمیان بگذارد و....
در این صورت اگر از آنحضرت بخواهیم که به نیابت از ما خدا را «مستعان» قرار دهند و حاجت ما را بخواهد در این حالت آنحضرت را به نحو مقیّد و مشروط «مستعان» قرار دادهایم تا حضرتش خدا را به نفع ما «مستعان» قرار دهد و حاجت ما را درخواست نماید و این کار به هیچ وجه مانع شرعی ندارد. امّا اکنون که به پیامبر و ائمّه دسترسی نداریم ـ چون در جهان ما نیستند و حیات این جهانی ندارند بلکه به عالم دیگر انتقال یافته و حیات أخروی دارند ـ اگرآن بزرگواران را بخوانیم چون دراین خواندن هیچگونه محدودیّت زمانی و مکانی قائل نیستیم و در هر لحظه که بخواهیم و در هر جا که باشیم آنان را میخوانیم ـ در حالیکه در زمان حیاتِ دنیوی آن بزرگواران، فقط وقتی بیدار و در نزدیکی خواننده بودند آنها را میخواندند ـ بنابراین آنها را بیقید و شرط مستعان قرار دادهایم [۲۳۳]در حالیکه میدانیم مستعان نامشروط و نامقیّد و نامحدود فقط خداست و فقط خداست که میتوان او را هم «مستعان» و هم «مستعانٌ بِه» قرار داد.
باید توجّه داشته باشیم هنگامی که ملائکه یا انبیاء و اولیاء را برای تقرّب به خدا یا طلب آمرزش یا حصول حاجتی خاصّ، میخوانیم آن بزرگواران در این خواندنِ ما «مستعانٌ به» نیستند بلکه در این مورد «مستعانٌ به» دعوت و دعای ما خطاب به آنهاست و آنان مستعان ما هستند! در حالیکه مستعانٌ به که قرآن به ما معرّفی فرموده هیچ یک مُدرِک نبوده و نیستند یعنی اشخاص نبوده بلکه از سنخ أفعال و اعمال یا از سنخ معانی است، فِیالمَثَل کسی که برای «مستعان» قرار دادن خدا، اسماء و صفات خدا را در دعایش ذکر میکند [الأعراف:۱۸۰] و یا برای جلب رضای حقّ و تقرّبِ به او صدقه میدهد و یا روزه میگیرد و یا حجّ به جای میآورد، این اعمال مُستَعانٌبِه است نه مستعان.
امّا آیهی دوّم و سوّم هر دو به عالَم شهادت (= عالَم طبیعت) مربوط هستند و مخاطب آیهی دوّم عموم مؤمنین هستند که باید به یکدیگر در نیکوکاری و پرهیزکاری کمک کنند. بدیهی است که این کمک و إعانت همان إعانت مقیّد به شروط عالَم شهادت (= عالَم طبیعت) است و کسی از مؤمنین توقّع إعانت فوق طبیعی و خارق العاده ندارد. بنابراین آیهی دوّم ربطی به بحث ما ندارد.
در آیهی سوّم که «ذُوالقَرنَین» از مردم یاری خواسته و در این صورت فرد فردِ مخاطبینِ او «مستعان» هستند، ممکن است به نظر رسد «مستعان» بودن منحصر به خدا نیست؟ لازم است توجّه کنیم که إعانت مطلوب در آیه در حوزهی عالَم شهادت (= عالَم طبیعت) و مخاطبِ آن مؤمنین هستند و آیه به عالَم غیب (= فوق طبیعت) مربوط نیست و «ذوالقرنین» از مردمِ حاضر در مقابل خود به صورت طبیعی خواسته است که نیروی خود را بنا به راهنمایی خودش، در اختیار او بگذارند و با او همکاری کنند و در استخدام او باشند و هیچ امر فوق طبیعت و نامقیّدی ازآنان نخواسته است و این منافات ندارد با انحصار «مستعان» بودن به خدا، زیرا چنانکه گفته شد ما وقتی کمک فوق طبیعی و نامقیّد و نامشروط میخواهیم و کاری از ما ساخته نیست و به همین سبب به عالَم غیب پناه میبریم (و در واقع عبادت میکنیم) فقط باید از خدا استعانت بجوییم و خدا منحصراً در این هنگام مستعان است نه غیرخدا. دلیل ما علاوه بر آیهی: ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾«تنها از تو یاری میجوییم». آیاتی است از قبیل: ﴿وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴾[يوسف: ١٨] «(حضرت یعقوب به فرزنداش گفت:) دربارهی آنچه شما اظهار میدارید، خدا «مستعانِ» [من] است». در این آیه چنانکه ملاحظه میشود چون حضرت یعقوب÷در برابر فرزندانش کاری از او ساخته نبود و از وضع حضرت یوسف÷اطّلاعی نداشت، فقط خدا را «مستعان» قرار داد، در حالیکه اگر میدانست فرزندش در چاه است عقلاً و شرعاً وظیفه داشت که همچون یک فرد متدیّن برای نجات آنحضرت از چاه اقدام کند.
و آیهی: ﴿وَرَبُّنَا ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ١١٢﴾[الأنبياء: ١١٢]«در برابر آنچه وصف میکنید پروردگار مهربان ما مستعان [ما] است». در این آیه نیز چون انبیاء در مقابل مخالفین به صورت معمول و طبیعی کاری از دستشان بر نمیآمد، فقط خدا را «مستعان» قرار دادند.
در آیات فوق «المُستَعان» خبر است و خبر وقتی که «الف و لام» داشته باشد معنی حصر و عهد را میرساند و این هر سه آیه دلالت دارد که هرگونه کمکِ نامقیّد به شروط عالَم طبیعت را که مربوط به عالَم غیب (= عالم فوق طبیعت) است فقط از خدا و مستقیماً از او باید خواست و از او یاری جُست برای اینکه فقط او «المُستَعان» است [۲۳۴].
أمّا «مستعانٌ به» یا به عبارت دیگر «وسیلهی رفتن دَرِ خانهی خدا» باید از سنخ أفعال باشد و یا أسماء و صفات خدا را مستعانٌبِه قرار میدهیم. چنانکه حضرت موسی÷به قومش فرمود: ﴿ٱسۡتَعِينُواْ بِٱللَّهِ﴾[الأعراف: ١٢٨] «به وسیلهی خدا [خدای را] یاری بخواهید» [۲۳۵]. و یا با روزه و صدقه و صدها عبادت و عمل صالح دیگر و هیچ انسانی در این صورت نمیتواند مستعانٌ به یا وسیله باشد [۲۳۶]. امّا هنگامی که به اسباب محدود ظاهری متوسّل میشویم ـ یعنی در حوزهی عالَمِ طبیعت که عالَمِ محدودیّت است ـ مجازیم که انسانی را مُستَعان قرار دهیم. چنانکه قرآن فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤﴾[الأنفال: ٦٤] «ای پیامبر، خداوند و مؤمنانیکه پیروان تو میباشند، تو را کفایت میکنند». خدا مستعان نامقیّد و نامشروط و پشتیبان غیبی است و مؤمنان مستعان مقیّد و مشروط و پشتیبانِ ظاهری که توان خود را در حدود اذن عامِّ إلهی از خدا گرفتهاند. (انتهی کلام جلالی).
نکتهی مهمّ دیگری که باید دربارهی مغالطه و فریبکاری خرافیّون در موضوع خواندن غیرخدا در امور عرفی متذکّر شویم آن است که هر انسان حقّجوی منصفی به آسانی تفاوت میان خواندن عرفی و خواندن عبادی را در مییابد. هر انسانی به وضوح میفهمد که وقتی پزشکی را میخواند که دردم را درمان کن و یا به نانوا میگوید نانی به من بده و یا به صنعتگر میگوید ماشینم را تعمیر کن، هنگام ورود به مطبّ پزشک یا تعمیرگاهِ صنعتگر در و دیوار آنجا را نمیبوسد و پیشانی بر آنها نگذاشته و یک صفحه زیارتنامه نمیخواند و دور طبیب یا نانوا یا صنعتگر نمیگردد و در موقع خروج از نزد آنها پس پس نمیرود و غبار میز طبیب و یا تعمیرگاه صنعتگر را به عنوان تبرّک بر نمیدارد و یا به سر و صورت نمیکشد و به فرد دیگری که به نزد طبیب یا صنعتگر میرود، نمیگوید از جانب من «نائب الزّیاره» باش و معتقد نیست که با جنابت یا حیض نباید به زیارت آنها رفت و آنها همهی زبانهای دنیا را میدانند و به هر زبانی میتوان با آنها سخن گفت و در آنِ واحد صدا و خواستهی تمام افراد را میشنوند و میفهمند. بلکه پزشک و نانوا و صنعتگر را انسانی محدود و ناقص همچون خود میداند و اگر پزشک یا نانوا یا صنعتگر در إجابت خواستهاش تأخیر یا قصور کنند، به آنها پرخاش میکند و یا به نزد پزشک و نانوا یا صنعتگری دیگر میرود و نیز از فاصلهای معیّن آنها را میخواند و اگر خواب یا بیمار و یا به کار فرد دیگری مشغول باشند، آنها را نمیخواند و آنها را از ما فِی الضَّمیرِ خود آگاه نمیداند همچنین از طبیب تعمیرِ ماشین و از صنعتگر علاجِ بیماری را نمیخواهد زیرا میداند که صنعتگر توانِ علاجِ مرض و طبیب توانِ تعمیر ماشین را ندارند و حتّی میداند که اگر خودش یا کسی همچون خودش، طبّ میآموخت همسان و همطراز طبیب مَدعُوّ و یا اگر صنعت میآموخت همسان صنعتگر مَدعُوّ، میشد. در واقع برای آنها حالت و توان مخصوصی که عطیّهی خدا به ایشان باشد، قائل نیست بلکه توان آنها را در همان محدودهی إذن عامّ إلهی میداند که همهی بندگان از آن برخوردارند و برای زنده و مردهی آنها تفاوت قائل است. امّا وقتی پیامبر یا امام یا حضرت مریم یا حضرت عیسی÷یا ملائکه و..... را میخواند درخواندنش چنین گمانی ندارد و هیچ یک از حالات فوق در چنین خواندنی ملحوظ نیست [۲۳۷]. (فتأمّل) البتّه این موضوع منحصر به مُعین بودن خدا و غیر خدا و تفاوت عظیم آنها با یکدیگر نیست بلکه در موارد دیگر نیز صادق است ولی در موارد دیگر تفاوت مسأله کاملاً و با وضوح تمام بر همگان روشن است ولی خرافیّون برای فریب عوام چنان جلوه میدهند که گویی تفاوت میان مُعین بودنِ خدا با مُعین بودنِ غیرخدا را نمییابند در حالیکه این مسأله نیز مانند سایر مسائل و محکوم به همان حکم است فِی المَثَل غیرخدا نیز سمیع و بصیر است و یا به تصریح قرآن کریم غیرخدا نیز محیی و رؤوف و رحیم و خبیر است. [المائدة: ۳۲، التّوبة: ۱۲۸، الفرقان: ۵۹] امّا سمیع بودن یا خبیر بودنِ خدا کجا و سمیع یا خبیر بودنِ غیرخدا کجا؟! غیرخدا سمیع و خبیر و..... ناقص و محدود است امّا خداوند متعال سمیع و خبیر و بصیر و..... کامل و مطلق و نامحدود است و تفاوت این دو بر هیچ عاقلِ منصفی پوشیده نیست.
یکی از مدافعین عوامفریب خرافات، با اینکه خود از اوضاع و أحوال مشرکین عصر جاهلیّت بیاطّلاع نبوده و در کتابش موسوم به «راز بزرگ رسالت» اعتقادات آنها را بیان کرده است [۲۳۸]، امّا در کتاب دیگرش برای فریب عوام چنین گفته است: ((بت پرستان طبق صریح آیهی [سوّم سورهی زمر] واسطهها را میپرستیدند به حدّی که پرستش خدا را کنار گذارده و جُز واسطه چیزی را نمیپرستیدند؛ در حالیکه متوسّلان به عزیزان درگاه إلهی، فقط خدا را میپرستند و غیر او را عبادت نمیکنند و آنان را بندگان صالح خدا که بر أثر عبودیّت و بندگی در پیشگاه خدا، قرب و منزلتی دارند، بیش نمیدانند. در این صورت هدف آیه، تحریم تقرّب به خدا از طریق عبادت و پرستش اشخاص و مخلوقات خداست نه تقرّب به خدا از طریق «توسّط» صالحان و یا مقام و منزلت آنان))! [۲۳۹]
اوّلاً: بنابه مطالبیکه نویسنده در کتاب «راز بزرگ رسالت» نوشته است معلوم میشود که در اینجا دروغ میگوید که «بت پرستان پرستش خدا را کنار گذارده و جُز واسطه چیزی را نمیپرستیدند». قرآن نیز چنانکه در صفحات گذشته دیدیم [۲۴۰]این قول را تأیید نمیکند. اصولاً قرآن مشرکین را سرزنش فرموده که چرا در اضطرار فقط خدا را میخوانید سپس هنگامی که شما را نجات میبخشیم به خدا شرک میورزید؟! [الأنعام:۴۰ و ۴۱ و ۶۳ و ۶۴، الأعراف:۸۹ تا ۱۹۴، النّحل:۵۳ و ۵۴، الإسراء:۶۷، العنکبوت:۶۵، الزُّمَر:۸] در واقع اشکال کار مشرکین در این بود که برای غیرخدا هم اعمال عبادی بجای میآورند نه اینکه خدا را نمیپرستیدند. اصولاً آنان بدین سبب «مُشرِک = شریک ساز» نامیده شدند که غیرخدا را در انجام اعمال عبادی و بهرهمند دانستن از صفات إلهی، شریک خدا میشمردند.
ثانیاً: متوسّلان ـ به قول شما ـ و به نظر ما مسلمین ناآشنا با قرآن باید بدانند که از نظر قرآن ـ چنانکه گفته شد [۲۴۱]ـ «شرک و توحید» از آنچه که خرافییّن میگویند، معنایی بس وسیعتر دارد و از بارزترین مصادیق شرک ورزی اعتقاد یا انجام عملی است که خواه ناخواه مستلزم فرض صفات إلهی و نامحدود نسبت به غیر خدا باشد.
بنابراین اگر عوام، فریب امثال این نویسندهی فریبکار را بخورند و به این خرسند باشند که «ما فقط خدا را میپرستیم و غیر او را عبادت نمیکنیم و بندگان صالح خدا را جُز مخلوقاتی که بر اثر عبودیّت و بندگی در پیشگاه خدا قرب و منزلتی دارند، بیش نمیدانیم»، کافی نیست بلکه کاملاً باید مراقب باشند که نسبت به آن بزرگواران عملی انجام ندهند یا عقیدهای در دل ننشانند که خواه ناخواه مستلزم فرض صفات نامقیّد برای آن عزیزان باشد. (فتأمل جدّاً).
علاوه براین، عبارت «مِّن دُونِ ٱللَّهِ= غیر خدا». عامّ است و بت و غیربت ـ از جمله بندگان صالح ـ را نیز شامل میشود و دلیلی نداریم که قرآن فقط «مُقَرِّب» شمردن بتها را ممنوع کرده ولی اجازه داده بیهیچ قید و شرطی بندگان صالح را «مُقَرِّب» یا «مستعان» قرار دهیم، خصوصاً که میدانیم مشرکین خودِ چوب و سنگ را «مُقَرِّب» نمیشمردند بلکه کسانی را که بُتها نماینده و تمثال آنها بودند، «مُقَرِّب و شفیع» میشمردند [۲۴۲]. امّا متأسّفانه، نویسندهی متعصّب، این حقایق را در اینجا کتمان کرده است! با اینکه کتاب «الأصنام» کلبی را خوانده است و میداند که مشرکین پیرامون اصنام و شفیعانشان طواف کرده و برایشان نذر و قربانی میکردند و به آنها قسم میخوردند، مسلمین زمان نیز به منظور توسّطِ بندگان صالح خدا، برای آنان نذر میکنند و به قول معروف سفره میاندازند و به آنها سوگند میخورند و قبرشان را طواف میکنند تا آنها برایشان در پیشگاه خدا وساطت و شفاعت کنند! بنابراین بحث ما با «واسطه گیران» بر سر نحوهی «توسّط» است زیرا بسیاری از واسطه گیریها ـ چنانکه در صفحات سابق ملاحظه شد ـ از مصادیق شرک ورزی است. (فتأمّل).
همین نویسنده میگوید: ((در موضوع «تقرّب» سه مطلب لازم است: ۱- مُتَقَرِّب، ۲- مُتَقَرَّبٌ إلَیه، ۳- مُقرِّب یا مایهی تَقَرُّب. «مُتَقَرِّب»: همان پرستندهی بُت میباشد. «مُتَقَرَّبٌ إلَیه»: خداست. «وسیله و مایهی تَقَرُّب» پرستش بندگان خداست. یک چنین توسیط و توسّل که «مایهی تقرّب»، عبادت غیر خدا باشد، حرام است.
در این صورت مفاد آیهی [سوّم سورهی زُمَر] چه ارتباطی به مورد بحث ما دارد که متوسِّل، جُز خدا را نمیپرستد [۲۴۳]و به جای تقرّب به خدا از طریق عبادت غیرخدا، از طریق توسیط صالحان و توسیط مقام و منزلت آنان تقرّب میجوید؟!)) [۲۴۴].
اوّلاً: چنانکه در صفحات گذشته ملاحظه شد، مشرکین نیز جُز این نمیکردند و به تصریح قرآن، هدف ایشان در کارهایشان نسبت به معبودانشان «تقرّب به خدا» از طریق وساطت و شفاعت بُتها بود. مشرکین نیز چنانکه بارها و بارها گفتهایم صِرف چوب و سنگ و فلز را عبادت نمیکردند بلکه اوثان آنان، تمثال و یادآور و مظهر بندگان صالح یا فرشتگان و..... بوده است.
ثانیاً: باید توجّه داشت که بحث موحّدین با شما نیز بر سر این مسأله است که «مستعانٌ به» یا «مُقرِّب» را باید خدا خود تعیین و معرّفی کرده و اجازه داده باشد. به همین سبب خدا در قرآن کریم وجود واسطهها و شفیعانی را که بتوان شفاعتشان را با انجام أعمالی که مستلزم فرض صفات نامقیّد و نامحدود برای آنهاست، [۲۴۵]به دست آورد، انکار فرموده و این کار را شرک شمرده است. [يونس: ۱۸].
ثالثاً: خصوصیّت ﴿مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ﴾را که برای شفیعان ومعبودان مشرکین به کار برده به رسول اکرمصنیز فرمان داده تا بگوید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا﴾[الأعراف:١٨٨، یونس ۴۹] «بگو: مالک هیچ سود و زیانی برای خویش نیستم (تا چه رسد به سایرین)». در مورد عیسی÷نیز به مسیحیان فرموده: ﴿لَا يَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا﴾[المائدة: ٧٦]. «مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیست».
دروغ دیگر نویسنده آن است که نوشته: مشرکین «اوثان را مؤثّرهای مستقلّ و مختارهای کامل در تدبیرجهان و مالکان مقام شفاعت میدانستند... هرگز فرد موحّد نسبت به صالحان چنین عقیدهای ندارد» [۲۴۶].
اولاً: چنانکه گفته شد (ص۱۲۳ به بعد) مشرکین معبودان خود را مؤثّرِ مستقلّ و مختار کامل و دارای مقام شفاعت استقلالی یا مالک شفاعت نمیدانستند و بلکه آنان برای معبودین خود و تمثال آنها اعمال عبادی (از قبیل طواف و نذر و....) به جا میآوردند به امید آنکه آنان نزد خدا برایشان شفاعت کنند در حقیقت آرزو و امید به شفاعت آنان، محرّک و انگیزهی بجا آوردن اعمالِ عبادی برای غیرخدا بوده است.
ثانیاً: هر عاقل منصفی به وضوح در مییابد که شفاعت ذاتاً أمری تعلیقی و منوط به غیرشفیع است یعنی یک سوی آن همواره خداست و باید شفیع، غفران را از او بخواهد. لذا شفاعت مانند خلّاقیّت یا رازقیّت و..... نیست که بگوییم خدا خلق میکند، فلان هم خلق میکند یا خدا روزی میدهد، فلان هم روزی میدهد و هکذا..... (فتأمّل).
علاوه براین چنانکه در صفحات گذشته دیدیم (ص۹۹، ۱۱۵، ۱۲۷) مشرکین به هیچ وجه ادّعا نداشتند که معبودین آنها از خدا، اذن شفاعت ندارند بلکه مستقلّاً توان شفاعت را دارا هستند! بلکه اشکال کارشان این بود که اعمال عبادی خود را بدون دلیل متقن شرعی، به إذن خدا قلمداد میکردند و إلّا خالق و مدبِّرِ عالَم و مُحیی و مُمیت المخلوقین و..... را خدا میدانستند لیکن عقیده داشتند که معبودین آنها نزد خدا وساطت و شفاعت میکنند [یونس:۱۸] تا خداوند عفو نموده یا نعمتی ببخشد و حتّی خود اعتراف داشتند که اعمال عبادی را برای بُتها، صِرفاً به امید تقرّب به خدا و جلب رضا و نعمتهای إلهی بجا میآورند. [الزمر: ۳].
مخالفت رسول خداصبا مشرکین در این بود که شفاعت کُلاً از آن خداست، اوست که باید به کسی إذن دهد و اعلام نماید که موجود منظور، برای بندهای یا بندگانی، شفاعت نماید. خطای شما آن است که بدون إذن و إعلام إلهی، برای خود شفیعانی قائل شدهاید. همچنانکه مسلمین زمان ما نیز کسانی را شفیع خود میپندارند که هیچگونه دلیل متقن شرعی بر شفیع بودن آنان ندارند با این حال برای آنها صفات نامحدود قائلاند و برایشان اعمال عبادی بجا میآورند مثلاً قبرشان را طواف میکنند. برای قبورشان شمع نذر کرده، به آنها سوگند یاد میکنند و به صورت نامقیّد از ایشان حاجت میطلبند و از آنها شفاعت میخواهند.... نویسندهی متعصّب با اینکه منکر نیست لاأقلّ اقلّیّتی از مردم عربستان فرشتگان یا حضرت مسیح÷را میپرستیدند (یعنی برای آنها اعمال عبادی بجا میآوردند) امّا بهانه میآورد که: «ثابت نیست که پرستش مسیح ازجانب مسیحیان به خاطر این است که وسیلهی او به خدا تقرّب جویند، زیرا آنان مسیح را خدا و جزئی از خدا میدانند نه موجودی مباین با خدا تا موضوع تقرّب پیش آید!» [۲۴۷]در حالیکه میداند قرآن کریم فرموده در روز قیامت خدای متعال به عیسی÷میفرماید آیا تو بهمردم گفتی مرا و مادرم را « إِلَـٰهَيْنِ = دو معبود» بگیرید و آنحضرت پاسخ میدهد من جُز اینکه بگویم خدای یگانه را عبادت کنید که پروردگار من و پروردگار شما است، چیزی نگفتهام. [المائدة: ۱۱۶ و ۱۱۷]. بنابراین معلوم میشود که مسیحیان در مورد حضرت مریم-علیها السلام- که او را جزئی از خدا نمیدانند نیز اعمالی انجام میدادند و میدهند که خدا آن را عبادت و معبود گرفتن محسوب فرموده است.
سالها پیش از اینکه نویسندهی لجوج، کتاب «توسّل» را تألیف کند در کتاب «تابشی از قرآن» ذیل آیهی ۱۱۶ سورهی مائده نیز گفته بودیم بعضی از نویسندگان اعتراض کردهاند که هیچ کس حضرت عیسی÷و مادرش را خدا ندانسته تا در قیامت خدا عتاب فرماید که: آیا تو به مردم گفتهای مرا و مادرم را دو «إله» (= دو مرجع در حوائج) بگیرید؟ این اشکال از اینجا ناشی شده که خیال کردهاند إِلَـٰهَيْنِ به معنای دو خدا میباشد و «إله» را به معنای «الله» گرفتهاند! و غفلت و شاید تغافل کردهاند که «إله» به معنای «الله» نیست بلکه اعمّ از آن و از مادّهی (ألِهَ یَأْلَهُ) به معنای «مَن يُقصَدُ إلَيهِ فِي الحَوائج»و به معنای مطلق «معبود» میباشد. «إله» به معنای «مألوه» (اسم مفعول) و قابل جمع بستن است و جمع آن «آلِهَه» است در حالیکه «الله» جمع ندارد. در اینکه نصاری در حوائج خود و در شدائد روزگار به عیسی و مریم خیالی خود توجّه میکنند و آن دو را به صورت نامشروط و نامقیّد میخوانند شکّی نیست. آیا ندیدهای در تمام کلیساها و در بیمارستانهای آمریکا و اروپا شفای مَرضی را بدون هیچ محدودیّتی، از آن دو بزرگوار میخواهند؟ (مشابه کاری که مسلمین زمان ما با حضرت زهرا یا حضرت رضا یا... انجام میدهند) و در برابر تمثال و تصویرآنها نیز خضوع و کرنش میکنند؟!
۴۴بسیاری از نویسندگان خرافی برای فریب عوام به ماجرایی متشبّث میشوند که از این قرار است: ((در زمان حکومت عمر بن خطّاب در مواقع خشکسالی وی دست عموی پیامبر را میگرفت و به مصلّی میبرد. «إنِّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ كانَ إذا قَحَطُوا استَسقَى بِالعبّاسِ بنِ عَبدِالمُطّلبِ، فَقالَ: اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نتوسَّل إِلَيْك بِنَبِيِّنَا فَتُسْقِينَا، وَإِنَّا نتوسل إِلَيْك بعمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا فَيُسْقَونَ = عمر بن خطّاب هر موقع قحطی میشد به وسیلهی عبّاس بن عبدالمطلّب طلب باران میکرد و این چنین میگفت: پروردگارا، ما در گذشته با پیامبرمان [به سوی تو] متوسّل میشدیم [و تو ما را سیراب میفرمودی و همانا با عموی پیامبرمان به سوی تو متوسّل میشویم پس] [۲۴۸]پروردگارا، باران رحمت را فرو فرست و در این موقع همگی سیراب میشدند». (صحیح البخاری، ج۲، باب نماز استسقاء) این حدیث یکی از دلائل توسّل به افراد مقرّب درگاه الهی است......)) [۲۴۹]. ما نیز یاد آور میشویم که شیخ صدوق نیز این خبر را که عمر به همراه عبّاس برای استسقاء خارج میشد، روایت کرده است [۲۵۰]. و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (ج۲، ص۲۵۶) نیز آمده است.
اَللّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنَ العَصَبِيَّة. واقعاَ مایهی کمال تعجّب است که علمای متعصّب یا دکاندار برای فریب عوام چه کارها که نمیکنند! حتّی حاضر هستند شب را روز قلمداد کنند تا به مطلوب خود برسند! با اینکه خبر فوق به هیچ وجه به نفع ادّعایشان نیست ولی از استناد به آن و معکوس جلوه دادنش ابایی ندارند:
اوّلاً: در قرآن کریم کمترین دلیلی بر اینکه کسی پس از وفات پیامبری به روح او توسّل بجوید، و یا اینکه پیامبران پس از وفات با این دنیا مرتبط باشند، وجود ندارد.
ثانیاً: از این خبر به وضوح تمام معلوم میشود که مسلمین میان زنده و مرده، ـ حتّی اگر پیامبرخدا باشد ـ تفاوت قائل بودند و پس از رحلت رسول اکرمصبه روح آنحضرت متوسّل نمیشدند و حضرتش را مخاطب نمیساختند و با اینکه عمر و دوستانش در مدینه بودند، به جای آنکه به مرقد آن بزرگوار بروند و با او مکالمه کنند [۲۵۱]ـ چنانکه در متن خبر ملاحظه میشود ـ مستقیماً خداوند متعال را میخواندند. (فتأمّل جدّاً)
ثالثاً: عمر جناب عبّاس را نیز از فاصلهی چند کیلومتری نخواند بلکه او را از فاصلهای متعارف خواند و با خود به مصلّی آورد. (فتأمّل)
رابعاً: عمر در این ماجرا به همان روشی عمل کرده که به قول «سبحانی» فقهای اسلام گفتهاند که در نماز استسقاء بهتر است برای جلب هرچه بیشتر رحمت إلهی، روزه بگیرند و با تواضع و خشوع راه بروند و اطفال و پیران فرتوت و پیرزنان را با خود بیاورند [۲۵۲].
۴۵بنابراین عمر و همراهانش با همراه آوردن عموی پیامبر، برای ادای نماز استسقاء، دعایی خطاب به خدا بر زبان آوردهاند و مقصودشان این بود که پروردگارا، هنگامی که پیامبرمان درمیان ما بود به سبب حضورِ او در بین ما، از تو باران میطلبیدیم امّا اینک که از حضور پیامبر درمیان خود محرومیم، عبّاس عموی آن بزرگوار ـ که در آن زمان پیر مرد بودـ درمیان ماست به خاطر او هم که شده، به او و به ما رحم فرما و بر ما باران ببار. بدیهی است که هیچ مانعی ندارد که به هنگام دعا به پیشگاه خدا و برای جلب رحمت إلهی، صالحین کهنسال یا کودکان بیگناه را نزد خدا یاد کنیم و بخواهیم خدا به خاطر آنها به ما نیز رحم فرماید، و یا از صالحین بخواهیم که به نفع ما دعا کنند. این کار از بحث ما کاملاً خارج است [۲۵۳]. بحث ما بر سر این مسأله بود که آیا شرعاً جایز است که به ارواح طیّبهی انبیاء و اولیاء متوسّل شویم و آنها را شنوای خواستههای خود بدانیم و از ایشان بخواهیم میان ما و خدا وساطت و شفاعت کنند؟! [۲۵۴]
۴۶خامساً: ای مدّعیان تبعیّت از اهل بیت، اگر شما در اینجا به عمل عمر ـ که البتّه به هیچ وجه مؤیّد ادّعای شما نیست ـ متشبّث شدهاید چرا ازکلام امام باقر÷یاد نمیکنید که از قول جدّش علی÷فرمود: «كَانَ فِي الْأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللهِ، وَقَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ الْآخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ: أَمَّا الْأَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَهُوَ رَسُولُ اللهِ ص وَأَمَّا الْأَمَانُ الْبَاقِي فَالِاسْتِغْفَارُ. قَالَ اللهُ تَعَالَى: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِيهِمۡۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ يَسۡتَغۡفِرُونَ ٣٣﴾[الأنفال: ٣٣]«در روی زمین دو امان و وسیلهی نجات از عذاب وجود داشت، یکی از آن دو بر داشته شد پس دیگری را [که در میان شماست] دریابید و بدان در آویزید. امّا امانی که برداشته شد، رسول خداصبود [که در زمان حضورش از نزول کیفر إلهی مصون بودید] و امّا امانی که باقی است استغفار و آمرزش خواهی از خداست. خداوند فرموده: «(ای پیامبر) تا تو درمیان ایشانی خدا آنان را عذاب نخواهد کرد و خدا ایشان را عذاب نخواهد کرد در حالیکه استغفار میکنند [۲۵۵]. (نهج البلاغه، حکمت شمارهی ۸۸) چنانکه ملاحظه میشود علی÷تصریح فرموده که رسول اکرمصـ و اصولاً انبیاء ـ پس از رحلت، از دسترس ما خارجاند. شما به چه دلیل میگویید ما به انبیاء و ائمّه دسترسی داریم و با آنها گفتگو کنیم؟ اگر توّسل به پیامبر پس از رحلتش جایز بود و موجب دفع عذاب و جلب خیر میشد، أمیر المؤمنین÷میفرمود به روح پیامبرتان متوسّل شوید که موجب امان از عذاب خداست.
۴۷البتّه دکانداران مذهبی از خوف اینکه زیارتگاهها خلوت و دکّانشان بیرونق شود به انواع حِیَل متشبث میشوند. از جمله وقتی که از اثبات ولایت تکوینی برای انبیاء و ائمّه عاجز میشوند، میگویند حتّی اگر به انبیاء و اولیاء توان ایجاد معجزه یا رفع مشکلات مردم و شفای امراض و دفع شرّ از ایشان، إعطاء نشده باشد، آنها به سبب مقام والایشان نزد خدا، از دعاهای مردم و خواستههایشان بیخبر نیستند و یا میگویند ملائکه مطالب و دعاهای مردم را به آنان میرسانند بنابراین زیارت و طواف قبورشان به منظور تقرّب به خدا و طلب شفاعت از آنها و خواندن ایشان از دور و نزدیک و نذر کردن برای آن بزرگواران و تبرّک جستن از ضریح آنها کاری عبث نیست!
امّا ادّعایشان بلا دلیل است و مورد تأیید قرآن نیست. ملائکه به خواست ما بالا و پایین نمیروند [مریم: ۶۴، الأنبیاء: ۲۷ و ۲۸] که موظّف باشند هرگاه پیغمبر یا ائمّه را در حرمشان یا از دور، خواندیم، پیغام ما را به پیغمبر و ائمّه برسانند! خدا کجای قرآن فرموده که پس از رحلتِ آن بزرگواران ما ملائکهای داریم که کارشان خبررسانی به انبیاء و اولیا است؟!
خوشبختانه مسلمین در اینکه فرشتگان را نمیتوان خواند، اختلافی ندارند و در هیچ فرقهای از فِرَق اسلامی مشاهده نمیشود که کسی بگوید: ای جبرئیل، برایم شفاعت کن یا درخواست مرا به اطّلاع فلان امام یا امامزاده برسان! زیرا همگان میدانند که ملائکه عروج و نزول دارند و در آنِ واحد نمیتوانند در بیش از یکجا باشند و فقط خداستکه بر همه جا و بر همه چیز به صورت یکسان علم و احاطه دارد. بنابراین اگر کسی آنها را بیقید و شرط بخواند، برای آنها صفت خدایی قائل شده و به شرک مبتلا گردیده است. (فتأمّل)
علاوه بر این، خدا در قرآن آشکار ساخته که انبیاء در زمان حیات دنیوی از کارهای پنهانی و از ما فِی الضَّمیرِ معاصرین خود مطّلع نبودهاند، چه رسد به پس از رحلت که دنیای ما را ترک کرده و به عالم باقی منتقل شدهاند. قدمای شیعه نیز این عقیده را باطل دانسته و آن را از عقاید حشویان شمردهاند [۲۵۶].
۴۸قرآن کریم به پیامبر اکرمصفرموده که برخی از مردم که ظاهر کلامشان مورد پسند تو واقع میشود باطنشان برخلاف ظاهر آنهاست [البقرة: ۲۰۴و۲۰۵] و یا فرموده: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾[التوبة: ١٠١]«برخی از بادیهنشینان اطراف شما منافقاند و بعضی از أهالی مدینه [نیز] بر نفاق خو گرفتهاند، تو (ای پیامبر) ایشان را نمیشناسی، ما آنان را میشناسیم». یا حضرت سلیمان پس از شنیدن خبر از هُدهُد، نمیدانست که راست میگوید یا نه به همین سبب فرمود: خواهیم دید که آیا راست گفتهای یا از دروغگویانی [النمل: ۲۷]. پیامبر اکرمصپس از نزول آیات لعان، وقتی مرد و زنی طبق آیات قرآن «لِعان» انجام دادند، به آن دو فرمود: شما میدانید که من علم غیب نمیدانم، حساب شما دو تن با خداست، یکی از شما دروغگو است و یک بار به مرد و یک بار به زن فرمود: اگر دروغ گفتهای توبه کن [۲۵۷]. و بنا به نقل مجلسی، پیامبر فرموده: «لَيَختَلِجَنَّ قَومٌ مِن أصحابي دُوني وأنَا عَلَى الحَوضِ فَيُؤخَذُ بِهِم ذاتَ الشِّمالِ فَأُنادي: يا رَبِّ أُصَيحابي أُصَيحابي [۲۵۸](أصحابي أصحابي) فَيُقالُ: إنَّكَ لاتَدري ما أحدَثوا بَعدَكَ». «روز قیامت که من بر کنار حوض کوثر نشستهام گروهی از أصحابم را به سوی عذاب إلهی میبرند. من [پروردگارم را] میخوانم و میگویم: پروردگارا، اینان اصحاب و یاران مناند. [در جوابم] گفته میشود: همانا تو نمیدانی که بعد از تو چه کردهاند» [۲۵۹]. بنابراین، پیغمبر نمیداند پس از رحلتش دیگران چه کردهاند. پس پیغمبر که نمیداند فلان بنده چه کاره است چگونه ممکن است در محکمهی إلهی از او طرفداری و شفاعت کند؟! فقط خداست که ظاهر و باطن و سرّ و آشکار بندگان را میداند و فرموده: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾[البقرة: ٢٥٥] «کیست آن که بیإذن و رخصت خدا، نزد او شفاعت کند، [خدا] میداند آنچه در برابرشان (= آینده) و در پشت سرشان (= گذشته) است». و جُز خدا، هیچ کس چنین علم و اطّلاعی ندارد. بنابراین هیچ پیغمبر و فرشتهای نمیداند ارادهی خدا در حقّ کدام بنده تعلّق خواهد گرفت و برای چه کسی إذن شفاعت صادر خواهد شد. تعیین شفیع برای مقصّرِ قابل شفاعت، با خداست نه با بندگان زیرا شفیعان نیز از هیبت و جلال إلهی بیمناکاند و به خواست ما توجّهی ندارند. ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[الأنبياء: ٢٨] «جُز برای کسی که او بپسندد و راضی باشد وساطت و شفاعت نمیکنند». زیرا میدانند و میدانیم که انسان هرچه که بخواهد، نخواهد شد بلکه: ﴿فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ ٢٥ ۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ ٢٦﴾[النجم: ٢٥، ٢٦] «(اختیار) آخرت و این جهان فقط از آنِ خداست و چه بسیار فرشتگانی در آسمانها که شفاعتشان هیچ سودی نبخشد مگر پس از آنکه خداوند برای کسی که بخواهد و خشنود باشد، اجازت و رخصت دهد». (فتأمّل).
حضرت علی÷نیز اطّلاع از کارهای غیرآشکار ما فِی الضَّمیرِ مردم را مختصّ خدای متعال دانسته که در این موضوع «لاشَهيدَ (شاهِدَ) غَيْرُهُ وَلاَ وَكِيلَ دُونَهُ» «هیچ شاهد و ناظر و مراقبی جُز او نیست» [۲۶۰]. و دربارهی اطّلاع از آینده فرموده: «قَد أقْلَقَنِي ما أبْهَمَ عَلَيَّ مِنْ مَصيرِ عاقِبَتِيْ» «سرنوشت مبهم و تاریکم مرا نگران ساخته است» [۲۶۱]. (پس غیب نمیدانسته است).
۴۹پس از رحلت نیز انبیاء رابطهای با دنیای فانی ما ندارند. چنانکه پیامبری که خداوند او را میراند، حتّی از مدت مرگش خبر نداشت [البقرة: ۲۵۹] و حضرت عیسی÷در قیامت عرض میکند من تا زمانی که درمیان مردم بودم شاهد اعمالشان بودم امّا پس از وفاتم این تویی که بر هر چیز شاهد و مراقب هستی [المائدة: ۱۱۷]. و اصحاب کهف نیز پس از بیدار شدن نمیدانستند که چه مدّتی خفته بودند و نمیدانستند دقیانوس مُرده است و اوضاع منطقهی آنها عوض شده است. [الکهف: ۱۹]. حضرت نوح÷نیز نمیدانست که پسرش از طوفان نجات نمییابد و گمان میکرد که خدا پسرش را به عنوان اینکه أهل اوست (= از اهل بیت اوست) نجات میبخشد امّا پس از غرق شدن او فهمید که ﴿مَن سَبَقَ عَلَيۡهِ ٱلۡقَوۡلُ﴾[المؤمنون: ٢٧] «کسیکه حکم [عذاب] بر او پیشی گرفته است». پسرش نیز بوده است و به همین سبب از خدا راجع به پسرش پرسید: خداوندا، پسرم از اهل و خانوادهام بود و وعدهی تو راست و درست است پس چرا او از نجات یافتگان نبود و جواب شنید که پسرت به سبب اعمال بدش در واقع اهل تو نیست و لذا غرق گردید [هود:۴۰ تا ۴۶]. معلوم میشود که حضرت نوح÷علم غیب نداشت.
حضرت ابراهیم÷نمیدانست صاحب فرزندی به نام اسحاق÷و نوهای به نام یعقوب÷خواهد شد لذا وقتی ملائکه بر حضرت ابراهیم وارد شدند و آنها را نشناخت و برایشان گوسالهای ذبح و طبخ نمود (اگر علم غیب میداشت از ابتداء آن فرشتگان را میشناخت و با گوسالهی طبخ شده از آنها پذیرایی نمیکرد)، پس از اینکه فرشتگان او را به فرزندی بشارت دادند، با تعجّب گفت: آیا با اینکه مرا پیری فرا رسیده، بشارت میدهید؟! فرشتگان گفتند: تو را به حق مژده دادهایم پس از نا امیدان مباش. همچنین حضرت ابراهیم÷هیچ اطلاعی از مأموریت فرشتگان مذکور نداشت و از ایشان پرسید: ای فرستادگان مقصود شما چیست؟ فرشتگان گفتند ما [برای عذاب] به سوی قوم گنهکاران اعزام شدهایم [الحجر:۵۴ و ۵۵ و ۵۷ و ۵۸] ابراهیم متعجّبانه پرسید: چگونه برآن شهر عذاب نازل میکنید با اینکه حضرت لوط در آن شهر است؟! فرشتگان پاسخ دادند ما لوط را نجات میدهیم [العنکبوت:۳۲]. اگر حضرت ابراهیم میدانست که فرشتگان قبل از عذابِ إلهیِ شهر سدوم، حضرت لوط را نجات میدهند دیگر نمیپرسید چگونه بر آن شهر عذاب نازل میکنید در حالیکه لوط در میانشان است؟
حضرت زکریّا÷نیز نمیدانست که صاحب فرزند میشود لذا وقتی او را به فرزندی به نام یحیی بشارت دادند شگفت زده پرسید: پروردگارا، چگونه مرا پسری خواهد بود و حال آنکه زنم نازاست و به تحقیق از پیری به نهایت ضعف و خشکی رسیدهام؟!
حضرت لوط÷نیز علم غیب نداشت و فرشتگانی را که برای عذاب قومش آمده بودند نشناخت و تصوّر میکرد آنها بشراند و بیمناک شد که مبادا قومش به ایشان تعرّض کنند و حتّی پس از دانستنِ اینکه قومش از این مهمانان صرفنظر نمیکنند گفت: ای کاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم، تا اینکه سر انجام ملائکه خود را معرّفی کردند و گفتند برای عذاب آمدهاند [هود:۸۰] و نگران نباشد زیرا او و خانوادهاش به جُز همسرش را قبل از نزول عذاب، نجات میدهند [العنکبوت:۳۳].
حضرت موسی÷که از انبیاء اُولُوا العَزم است از فرمانروای ظالم که کشتیهای نامعیوب را غصب میکرد و از والدین صالحِ آن پسر که مقتول شد و از گنجِ زیر دیوار خبری نداشت [الکهف:۶۷ تا ۸۲]. اگر حضرت موسی÷علم غیب میداشت به همسفرش اعتراض نمیکرد.
پیامبر اسلامصنیز در سال ششم هجری در رؤیا دید که وارد مسجدالحرام شده و مشغول ادای مناسک حجّ است و به همین سبب با عدّهای ـ که بیش از هزار تن بودند ـ از جمله حضرت علی÷رهسپار مکّه شد و نمیدانست که رؤیایش سال بعد یعنی در سال هفتم هجری تحقّق مییابد. آنحضرت در مکانی به نام «حدیبیه» با ممانعت مشرکین مواجه شد و عثمان را برای مذاکره به مکّه اعزام فرمود. مشرکین از بازگشت او جلوگیری نمودند و برگشت عثمان به نزد پیامبر به طول انجامید و شایع شد که عثمان کشته شده است. رسولخداصو همراهانش آمادهی دفاع شدند و پیامبر فرمود: از اینجا نمیروم تا کار را یکسره کنم و برای تجدید پیمان خود با مسلمانان زیر سایهی درختی نشست و تمام یاران آنحضرت با او دست بیعت و وفاداری و پایداری دادند و سوگند یاد کردند که تا آخرین نفس از اسلام دفاع کنند که این واقعه به «بيعة الرِّضوان» معروف گردیده است [الفتح: ۱۸] تا اینکه عثمان بازگشت و این ماجرا به انعقاد صلحنامهی حدیبیه انجامید. بنابراین پیامبر اکرمصو حضرت علی÷. اوّلاً: نمیدانستند که رؤیای رسول خداصدر آن سال تحققّ نمییابد بلکه سال بعد محقَّق میشود. ثانیا: پیامبر اکرمصتا قبل از مراجعت عثمان نمیدانست علّت تأخیر وی چیست و چرا مشرکین او را نگه داشتهاند [۲۶۲].
شهید بزرگوار جناب «مسلم بن عقیل» که نائب و نمایندهی خاص حضرت سیّدالشهداء÷بود در وقت شهادت میگوید وصیّتم این است که نامهای بنویسید به امام حسین÷که به طرف کوفه نیاید چون که من قبلاً نامه نوشته بودم که مردم کوفه با آنحضرتاند و همکاری خواهند کرد و بدین سبب آنحضرت حجّت را بر خود تمام یافته میداند و به کوفه خواهد آمد در حالیکه در واقع چنین نیست و من فرصت نیافتهام تا امام را از تغییر اوضاع و ادّعای پوچ اهل کوفه با خبر سازم [۲۶۳]. ملاحظه میکنید که نایب و پسر عموی امام معتقد بود امام÷از وضع کوفه و مردم آن خبر ندارد و نیز صدای او را نمیشنود. اگر صدای نماینده و نائب خود را میشنید، نوشتن نامه لازم نبود! حال چگونه شما ادّعا میکنید که امام پس از رحلت از احوال و اقوال ما مطّلع است؟! دربارهی علم غیب مطالب مهمّی در فصل سوّم باب دوّم آوردهایم. (ص۳۲۹).
***
۵۰دیگر از اقوالی که برای فریب عوام از آن بسیار سوء استفاده میشود این است که غالباً در کتب خود و یا بر منابر میگویند در کتابهای سیره و حدیث آمده است که پس از غزوهی بدر، جنازهی تعدادی از مشرکین را در گودالی انداختند، پیامبر خطاب به مردگان مذکور فرمود: من وعدهی پروردگارم را راست و حقّ یافتم، آیا شما نیز وعدهی خدایتان را راست و حقّ یافتید؟! اگر مردگان سخن انسانهای زنده را نمیشنوند پس چرا پیامبر أموات را مورد خطاب قرار داد؟!
متأسّفانه ماجرای مذکور را همیشه ناقص نقل میکنند و من تاکنون ندیدهام که خرافیّین این ماجرا را به صورت کامل ذکر کنند. ما برای بیداری خوانندگان ماجرا را با استناد به کتب معتبر سیره و حدیث به صورت کامل نقل میکنیم تا خدعهی خرافهفروشان نقش بر آب شود.
معتبرترین و مشهورترین سیرهی پیامبر اکرمص«سیرة النبیّ» تألیف ابنهشام است. وی و ابنکثیر که سیرهی او نیز شهرت فراوان دارد، در فصل «غزوة البدر العظمى» نوشتهاند: «عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: لَمَّا أَمَرَ رَسُولُ اللهِ ص بِالْقَتْلَى أَنْ يُطْرَحُوا فِي الْقَلِيبِ، طُرِحُوا فِيهِ.... وَقَفَ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللهِ ص فَقَالَ: يَا أَهْلَ الْقَلِيبِ، هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ [۲۶۴] فَإِنِّي قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقًّا. قَالَتْ: فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَتُكَلِّمُ قَوْمًا مَوْتَى؟ فَقَالَ لَهُمْ: لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّ مَا وَعَدَهُمْ رَبُّهُمْ حَقًّا. قَالَتْ عَائِشَةُ: وَالنَّاسُ يَقُولُونَ: لَقَدْ سَمِعُوا مَا قُلْتُ لَهُمْ، وَإِنَّمَا قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ ص لَقَدْ عَلِمُوا » [۲۶۵]. «از عائشه روایت شده که گفت: چون رسول خداصفرمان داد که کُشتگانِ (مشرکین در غزوهی بدر) در چاه افکنده شوند، آنها را در چاه انداختند...... رسول خدا بر فراز ایشان ایستاد و فرمود: ای اهل چاه، آیا آنچه پروردگارتان به شما وعده فرموده بود، راست و درست یافتید؟ همانا من آنچه پروردگارم مرا وعده فرموده بود، راست و درست یافتم. عائشه گفت: اصحاب آن حضرت عرض کردند: ای رسول خدا، آیا با گروهی مرده سخن میگویی؟! حضرتش فرمود: به درستی که دانستند آنچه پروردگارشان به ایشان وعده داده بود، راست و درست است. عائشه گفت: مردم میگویند [پیامبر فرمود] آنها شنیدند آنچه به ایشان گفتم..... جُز این نیست که رسولخداصفرمود: به درستی که آنها دانستند.....».
در «السیرة الحلبیّة» نیز آمده است: «عَن عائِشَةَ أنّها أنكَرَتْ قَولَهُص: لَقَد سَمِعُوا ما قُلتُ. وقالَت: إنَّما قالَ: لَقَد عَلِمُوا أنَّ الَّذي كُنْتُ أقولُ حَقٌّ وقالَت: إنَّما أرادَ النَّبِيُّ ص - أي بِقَولِهِ في حَقِّ أهلِ القَليبِ ما أنتُم بِأسْمَعَ مِنهُم – الآنَ لَيَعْلَمُونَ أنَّ الَّذِي أقولُ لَهُم هُوَ الحَقُّ، أَي لا أنَّهُم يَسْمَعُونَ ما أقولُ بِحاسَّةِ سَمْعِهِمْ الَّتي كانَت مَوجودَةً في الدُّنيا، ثُمَّ قَرَأَتْ – أي مُحتَجَّةً عَلى ذلِكَ – قَولَهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾[النمل:۸۰] وَبِقَولِهِ: ﴿وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ ٢٢﴾[فاطر: ٢٢] [۲۶۶]. «روایت شده عائشه این موضوع که پیامبرص[به مقتولین بدر] فرموده باشد «به درستی که آنها شنیدند» را انکار کرد و گفت: [پیامبر] فرمود: «به درستیکه آنها دانستند همانا آنچه که گفتهام راست و درست است». عائشه گفت: جُز این نیست که پیامبر دربارهی مقتولین افتاده در چاه [بدر] با گفتن اینکه «شما شنواتر از ایشان نیستید». میخواست [بفهماند] اکنون هر آینه میدانند همانا آنچه به ایشان میگفتم راست و درست است، یعنی نه اینکه آنچه را میگویم آنها با حسّ شنوایی که در دنیا [برایشان] موجود بود میشنوند. سپس بر [تأیید] این موضوع، آیهی «همانا تو مردگان را نمیشنوانی» [النمل:۸۰] و آیهی «و تو شنوانندهی کسانی که در قبرها قرار دارند، نیستی» [فاطر:۲۲] را تلاوت کرد یعنی به دو آیهی مذکور احتجاج واستدلال کرد...».
ابنکثیر در سیرهاش در همان فصل «غزوة بدر العُظمى» و بخاری [۲۶۷]و مسلم [۲۶۸]و نسائی [۲۶۹]و ابن أبی الحدید شارح مشهور «نهج البلاغه» این ماجرا را نقل کردهاند. اِبنِ أبِی الحَدید میگوید هنگامی که سران و بزرگانِ مقتولِ قریش در چاه افکنده شدند، رسول خداصپیرامون چاه دور میزد و جنازهی آنها را که به خاک افتاده بودند [مینگریست] ابوبکر [هنگام انداختن آنها به چاه] نام یکایک آنها را اعلام میکرد و رسول اللهصخدا را [به پاس غلبهی بر آنان] حمد و سپاس میگفت. سپس پیامبر بر بالای چاه ایستاد و آنها را یکان یکان به نام صدا زد و فرمود: «هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ فَإِنِّي قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقًّا. بِئْسَ القَوْمُ كُنْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ، كَذَّبْتُمُونِي وَصَدَّقَنِي النَّاسُ، وَأَخْرَجْتُمُونِي وَآوَانِي النَّاسُ، وَقَاتَلْتُمُونِي وَنَصَرَنِي النَّاسُ، فَقالوا: يا رَسولَ اللهِ، أتُنادي قوماً قَد ماتُوا؟ فَقَالَ: لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّ مَا وَعَدَهُمْ رَبُّهُمْ حَقٌّ. وقالَ ابنُ اسحاق في كِتاب المَغازي: أنَّ عائِشَةَ كانَت تَروي هذَا الخَبَرَ وَتَقُولُ: فَالنّاسُ يَقولونَ إنَّ رَسولَ اللهِ ص قالَ: لَقَد سَمِعوا ما قُلتُ لَهُم وَلَيسَ كذلِكَ، إنَّما قالَ: لَقَد عَلِمُوا أنَّ مَا وَعَدَهُم رَبُّهُمْ حَقٌّ» [۲۷۰]. «آیا آنچه را که پروردگارتان وعده فرموده بود، حقّ یافتید؟ [الأعراف: ۴۴] همانا من آنچه راکه پروردگارم وعده فرموده بود حق یافتم، برای پیامبرتان چه بد قومی بودید، شما مرا تکذیب کردید در حالیکه مردم مرا تصدیق کردند، مرا [از زادگاهم] اخراج کردید و مردم مرا مأوا دادند و پذیرفتند، به جنگ با من پرداختید و مردم مرا یاری کردند. [اصحاب] گفتند: ای رسول خدا، آیا قومی را ندا میکنی که مردهاند؟! پیغمبر فرمود: هر آینه دانستند آنچه پروردگارشان به ایشان وعده داده بود، راست و درست است. ابن اسحاق [که مؤلّف کهنترین سیرهی پیامبر است و ابن هشام سیرهی خود را بر اساس سیرهی او تألیف کرده است] در کتاب مغازی [۲۷۱]میگوید: عائشه این خبر را نقل میکرد و میگفت: مردم میگویند پیغمبرصفرموده آنچه بدیشان گفتم هر آینه شنیدند در حالیکه نه چنین است، جُز این نیست که فرمود: هر آینه دانستند آنچه پرودگارشان به آنان وعده داده بود، حقّ است».
ملاحظه میکنید که این خبر تمامی احادیث دیگر را تبیین و تصحیح میکند و باید سایر احادیث را در پرتو توضیح این حدیث فهمید. چون این خبر دهان به دهان وسینه به سینه نقل شده، دچار تغییراتی گردیده که عائشه حقیقت ماجرای را تبیین کرده تا از اشتباه سایرین ممانعت شود، عائشه که در خانهی پیامبر میزیسته و پدرش نیز شاهد مستقیم واقعه بوده بهتر و دقیقتر از سایرین میتوانست از کمّ و کیف حادثه باخبر شود. در این واقعه سایر روات موقعیّت عائشه را نداشتهاند زیرا عائشه حقیقت ماجرا را از پدرش یا پیامبر و یا هر دو شنیده بود. علاوه بر این وی برای صحّت نقل خود به عموم دو آیهی قرآن استدلال کرده است که نباید این نکته مورد غفلت قرار گیرد.
ابنکثیر در وقایع سال دوّم هجری در همان فصل «غزوة بدر العُظمى» نوشته است: «ذُكِرَ عِندَ عائِشَةَ أنَّ ابنَ عُمَرَ رَفَعَ إلَى النَّبِيِّص: أنَّ الميّتَ يُعذَّبُ في قَبرِهِ بِبُكاءِ أهلِهِ، فَقالَت: إنَّماقالَ رَسولُاللهِص: إنَّهُ لَيُعذَّبُ بِخَطيئَتِهِ وَذنبِهِ وَإنَّ أهلَهُ لَيَبكُونَ عَلَيهِ الآنَ. قالَت: وذاكَ مِثلُ قَولِهِ إنَّ رسولَ اللهصقامَ عَلَى القَليبِ وَفيهِ قَتلى بَدرٍ مِنَ المشركين فَقالَ لَهُم ما قالَ، قالَ: إنَّهُم لَيَسمَعونَ ما أقولُ وَإنَّما قالَ: إنَّهُمُ الآنَ لَيَعلَمُونَ أَنَّما كُنتُ أقولُ لَهُم حَقٌّ. ثُمَّ قَرَأَتْ: ﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾[النمل:۸۰] ﴿وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ ٢٢﴾[فاطر: ٢٢] «نزد عائشه گفته شد که پسر عُمَر از قول پیغمبرصمیگوید: همانا میّت در قبرش از گریهی خانوادهاش مُعذَّب میشود. عائشه گفت: جُز این نیست که رسول خداصفرمود: [میّت] که خانوادهاش الآن بر او میگریند، به سبب کار نادرستش و گناهش عذاب میشود. [عائشه] گفت: این مانند آن گفتار رسول خداست که بر سر چاهی که مقتولین [غزوهی] بدر در آن بودند، ایستاد و به آنها گفت آنچه گفت و [میگویند] فرمود: همانا ایشان آنچه میگویم میشنوند، جُز این نیست که فرمود: هر آینه میدانند همانا آنچه بدیشان میگفتم، حقیقت دارد. سپس [در تأیید قول خود] آیهی «همانا تو مردگان را نمیشنوانی» [النمل:۸۰] و «تو شنوانندهی کسانی که در قبرها قرار دارند، نیستی» [فاطر:۲۲] را تلاوت نمود».
بنابراین، حقیقت ماجری چنانکه از قول ارباب سِیَر و حدیث و تاریخ آوردیم، واضح گردید و استناد به احادیثی بر خلاف اخباری که آوردهایم، موجّه نیست. امّا دربارهی کسانیکه اصرار دارند به احادیث ناموجّه متشبّث شوند و فی المثل به حدیث ۳۹۷۶ بخاری استناد میکنند، لازم است بدانیم که:
اوّلاً: اخباری را که در بالا آوردیم، به روی خود نمیآورند و به قول معروف «لا إلهَ» را میگویند اما «إلا الله» را نمیگویند!
ثانیاً: حتّی اگر فرض کنیم که پیامبر به مقتولین خطاب کرده باشد، پر واضح است ـ چنانکه علمای بلاغت نیز گفتهاند ـ همیشه خطاب به معنای آن نیست که مخاطب، شنوای کلام است بلکه در موارد بسیاری قول گوینده از باب «زبان حال» یا «حدیث نفس» است؛ چنانکه حضرات صالح و شعیب-علیهما السلام- پس از اینکه قومشان بر اثر زلزله از بین رفتند، از کشتگان روی گرداندند و گفتند ما پیامهای خدا را به شما ابلاغ کرده و برای شما خیرخواهی نمودیم امّا شما خیر خواهان را دوست نمیدارید و لائق تأسّف نیستند. [الأعراف:۷۹ و ۹۳].
اگر مقصود، شنیدن مقتولین بود که دیگر روی گرداندنِ قبل از سخن گفتن ﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ﴾لازم نبود. به قول برادر مفضال ما جناب سیّد مصطفی طباطبائی ـ حَفَظَهُ اللهُ ـ حتّی ملحدین مادّیگرا که به بقای روح قائل نیستند، از این فنّ بلاغی در سخنان خویش استفاده میکنند و مثلاً بر سر قبر لنین در خطابهای میگویند: «ای لنین، آسوده باش که ما تلاشهایی تو را در طریق حاکمیّت محرومینِ زمین، ادامه میدهیم!» تردید نیست که آنها اعتقادی به اینکه لنین صدای آنها را میشنود، ندارند و نمیتوان این جمله را بر اعتقاد آنان بر سامع بودنِ لنین پس از موت، حمل کرد! (فتأمّل)
چنانکه ترمذی و ابنماجه و دارمی نقل کردهاند پیامبر اکرمصدر منطقهای از مکّه به نام «حزوه» ایستاد و خطاب به مکّه فرمود: به خدا که تو بهترین سرزمین خداوندی و اگر مرا از تو اخراج نمیکردند من نیز بیرون نمیرفتم. بدیهی است که این خطاب را نمیتوان دلیل شمرد که پیامبر مکّه را سامع سخن خود میدانسته است بلکه هر منصفی میفهمد که این سخن پیامبر از باب حدیث نفس است. همچنین روایت شده که عُمَر به حجرالاسود خطاب کرد که: به خدا من تو را میبوسم با اینکه میدانم تو سنگی و زیان و سودی به من نمیرسانی و اگر ندیده بودم که رسول خداصتو را بوسیده است، تو را نمیبوسیدم. پر واضح است که این سخن نه بدان معناست که عمر حجرالأسود را سامع کلامش میدانسته است. آیا حضرت سجاد که ماه را مخاطب قرار میداد (صحیفهی سجّادیّه، دعای ۴۳) قائل بود که ماه سامع سخن اوست؟!
ما مسلمانان، حتّی در نماز فُرادی میگوییم: «السَّلامُ عَلَيكُم وَرَحمةُ اللهِ وَبَرَكاتُه = سلام بر شما و رحمت خدا و برکاتش [بر شما باد]». شکّ نیست که مسلمانان خبر ندارند که من در گوشهی اتاقم و در پایانِ نمازم به آنها سلام میگویم و آنها را دعا کرده و رحمت و برکات خدا را برایشان طلب میکنم. من یا شما نیز معتقد نیستیم که آنها صدای ما را میشنوند و به همین سبب توقّع نداریم پاسخی بگیریم بلکه از این فنّ بلاغی به منظور دیگری استفاده شده و مقصود آن است که مسلمان در همه حال خود را با جمع مسلمین احساس کند و حتّی در تنهایی نیز از یاد سایر مسلمین و پیوند با آنها غافل نشود و برای آنها دعا کند گوییکه در کنار او هستند. این موضوع دربارهی صِیَغ جمع در قرائت سورهی حمد در نماز فُرادی نیز صادق است. و دلیل ما بر اینکه قول حضرت صالح و شعیب-علیهما السلام- ، «زبان حال و حدیث نفس» بوده؛ علاوه بر وجود حرف عطف «فاء= پس، سپس» برسرفعل «تَوَلّى» ـ که میرساند پس از هلاکت قوم خویش سخن گفتهاند ـ آن است که حضرات صالح و شعیب اگر میخواستند مردگان سخنشان را بشنوند، مانند حضرات نوح و هود-علیهما السلام- در زمان حیات قومشان به آنان میگفتنـد: ﴿أُبَلِّغُكُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَكُمۡ﴾«پیامهای پروردگارم را به شما میرسانم و برایتان خیر خواهی کرده و شما را اندرز میدهم». و ﴿أُبَلِّغُكُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّي وَأَنَا۠ لَكُمۡ نَاصِحٌ أَمِينٌ ٦٨﴾«پیامهای پروردگارم را به شما میرسانم و من برایتان خیرخواه و اندرزگویی امینام». (الأعراف /۶۲ و۶۸ ـ مقایسه شود با آیه ۷۹ و۹۳ سورهی اعراف) و لزومی نداشت که پس از مرگشان این سخن را به آنها بگویند که برایشان فائدهای نداشت و نیازی نبود که حضرت شعیب÷به مردگان بگوید هلاکتِ شما سزاور تأسّف نیست. بنابراین به عنوان حدیث نفس، فرمود: ﴿فَكَيۡفَ ءَاسَىٰ عَلَىٰ قَوۡمٖ كَٰفِرِينَ ٩٣﴾[الأعراف: ٩٣]«پس چگونه بر گروهی کافر تأسّف خورم؟».
۵۱ثالثاً: قول قتاده را در ذیل حدیث که گفت: «أحْيَاهُمُ اللهُ، حَتَّى أَسْمَعَهُمْ قَوْلَهُ، تَوْبِيخاً وَتَصْغِيراً، وَنَقِيمَةً، وَحَسْرَةً، وَنَدَماً» «خدا آنها را به منظور توبیخ و تحقیق و عقوبت و حسرت دادن و پشیمان کردنشان زنده ساخت تا کلام پیامبر را به ایشان بشنواند» غالباً ذکر نمیکنند. در حالیکه به قول علمای حدیث حتّی اگر این روایت را بدون توجّه به توضیح عائشه بپذیریم حدّاکثر میرساند که چون آنان سران کفر و در دشمنی و آزارِ پیامبر بسیارکوشا بودهاند به عنوان امری خارق العاده و به منظور اضافه کردن عذابشان، خدا استثناءً در آن وقتِ مخصوص و معیّن، کلام پیامبر را به مقتولین رسانده است خصوصاً که در این دستهی از أحادیث [۲۷۲]پیامبر اکرمصلفظ «اَلآنَ» را نیز گفته است که میرساند آنها «اَلآن» ـ که زمان محدودی است ـ میشنوند نه به طور عموم. در این احادیث این کلام پیامبر که فرمود مقتولینِ افتاده در چاه بدر «نمیتوانند جواب دهند = ولكِنَّهُم لا يَستَطِيعون جَواباً» میرساند که این موضوع، امری خاصّ و استثنائی بوده است و إلا اگر مردگان مذکور با اینکه پس از مرگ، سامعهی خود را از دست داده بودند، میشنیدند پس برای جواب دادن نیز نیازی به قوهی تکلّم نداشتند و اگر بگوییم چون پس از مرگ فاقد قوهی تکّلم شدند طبعاً نمیتوانستند جواب دهند، میگوییم بنابراین اصل، چون فاقد سامعه بودند طبعاً قادر بر شنیدن نیز نبودند و اگر بر فرض شنیدند خداوند به قدرت بیمنتهای خویش در آن لحظهی خاصّ به همان چند تن مورد نظر، شنوانید و آنها بنا بر اصل، پس از مرگ شنوا نبودند و پس از آن لحظهی خاصّ نیز شنوا نخواهند بود و طبعاً این واقعه را نمیتوان به موارد دیگر تعمیم داد و این احادیث، عمومیّتِ اصل قطع رابطهی اموات با جهان فانی را نقض نمیکنند و طبعاً در بحث ما به کار خرافه فروشان نمیآید! (فتأمّل).
رابعاً: در این دسته احادیث پیامبر تعجّب و انکارِ برخی از اصحاب را که پرسیدند چگونه با مردگان سخن میگویی؟ و یا گفتند به اجساد بیروح چه میگویی؟ و.... ردّ نفرمود و این میرساند که نزد مسلمین شنوا نبودنِ اموات امری عامّ و مسلّم بود که با سکوتِ پیامبر تأیید گردید و اگر حدیث را بپذیریم دلالت بر امری منحصر به فرد و استثنائی دارد و لا غیر.
خامساً: علما ادّعا میکنند که به اصل «عرضهی روایات به قرآن کریم» متعهّد هستند امّا در اینجا این دسته از روایات را که مورد پسندشان است به قرآن عرضه نمیکنند و استدلال قرآنی عائشه را به روی خود نمیآوردند! از قرآن کریم دریافته میشود که انبیاء پس از رحلت از اوضاع دنیای فانی خبر ندارند [المائدة: ۱۱۷] تا چه رسد به غیر انبیاء!
۵۲شبههی هفتم- دیگر از آیاتی که بسیار مورد سود استفادهی خرافیّون قرار میگیرد، این آیهی قرآن کریم است که فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾[المائدة: ٣٥] «ایکسانیکه ایمان آوردهاید، از [نافرمانی] خدا پروا کند و [برای تقرّب به او و جلب رضایش] وسیله بجویید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار گردید». به این آیه برای «توسّلِ» غیر شرعی غالباً استناد میشود [۲۷۳].
به عنوان نمونه، مؤلّف جوانی که فریفتهی خرافات حوزویان است، تحت تأثیر مغالطات ایشان نوشته است: ((توسّل یعنی اتّخاذ وسیله برای نزدیک شدن به چیزی، چنانکه دانشمندان لغت میگویند: تَوَسَّلَ إلَيهِ بِوَسيلَةٍ: إذا تَقَرَّبَ إلَيهِ بِعَمَلٍ. تَوَسَّلَ إلَى اللهِ بِعَمَلٍ أو وَسيلَةٍ = عَمِلَ عَمَلاً تَقَرَّبَ بِهِ إلَيهِ تَعالى. «وسیله» در لغت به معانی زیر است:
۱- نزدیک شدن
۲- مقام و منزلت در پیش سلطان
۳- درجه
۴- چاره جویی برای رسیدن به چیزی با میل و رغبت
۵- هرچه که به سبب آن، نزدیک شدن به دیگری ممکن باشد.
تردیدی نیست در اینکه انسان برای تحصیل کمالات مقصودهی خویش از هر قبیل که هست از مادّیّات و معنویّات به غیر خود یعنی به خارج از محدودهی وجود خود نیازمند است... همه میدانیم که انسانِ تشنه با آشامیدن آبِ خنک سیراب میگردد، سرمازده با حرارت زایی آتش گرم میشود، دارو در بهبودی بیمار اثر میگذارد و مادّهی سمّی آدم سالم را به خطر میافکند و همچنین شخصِ نادان، به تعلیم استاد، دانا میگردد و نادار از طریق اِحسانِ غنیّ، دارا میشود؛ در بهاران از ابر، باران فرو میریزد و آن آب به زمین نیرو بخشیده و انواع گیاهان را میرویاند، حیوان از نبات تغذّی نموده و خود نیز سبب بقاء و ادامهی حیات انسان میگردد... به هر حال نظام موجود در جهان و قانون حاکم بر آن، نظام «توسّل» است و قانون «تسبّب» یعنی نیل به هر کمال و به دست آوردن هر مطلوبی، به حکم أصل طبیعت، در گرو اتّخاذ «وسیله» است و موقوف به تحصیل سبب... قرآن حکیم... «قرب خدا» [را] که عالیترین شرف و شریفترین کمالِ ممکن برای انسان در مسیر عبودیّت و بندگی میباشد، نشان داده و میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣٥﴾[المائدة: ٣٥] «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا نموده (و در سلوک به سوی او و برای نزدیک گشتن به او) وسیله بجویید و در راه او مجاهده نمایید، باشد که رستگار شوید» [۲۷۴].
ما قبلاً در شبههی ششم فصل «تذکّر مهمّ دربارهی توحید عبادت» (ص ۱۶۸ به بعد) دربارهی «استعانت» یا «توسّل» یا «توسِط» شرکی و غیرشرکی یا توسّل و استعانت نامقیّد و مقیّد به اندازهی لازم توضیح دادهایم توجّه خوانندگان را به توضیحات مذکور جلب میکنیم [۲۷۵]. علاوه بر مطالب مذکور، اوّلاً: قول برادر مفضال، جناب سیدمصطفی طباطبائی ـ أیَّدَهُ اللهُ تَعالی ـ را میآوریم: آیۀ ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾[الإسراء: ٣٦]«و چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن، همانا گوش و چشم و قلب (= ظرف پذیرش یا ردّ قضایا در انسان) همگی مورد پرسش قرار میگیرند» اصلی را به مسلمان میآموزد که تا مسألهای برایش اثبات نشده، آن را بیدلیلِ متقن نپذیرد و پیروی نکند». (فَتَأمَّل جِدّاً).
قوانین قابل مشاهدهی علمی و یا امور محسوس و ملموسِ تکرارپذیر و قابل آزمایشِ طبیعت که برای مؤمن و غیرمؤمن یکسان است و اموریکه مخالفی ندارد (یعنی مربوط به إذن عامّ إلهی است و ناشی از ارتباطی خاصّ با خالق عالَم نیست) از قبیل ایجاد حرارت بر اثر اصطکاک و یا آتش و یا رفع عطش توسّط آب و یا تصدیق قانون جاذبه و نظایر آن که آثار خارجی در همین عالم فانی دارد و اگر شریعتی هم نبود بشر خود بر اثر نیاز جسمی و میل به آسایش میفهمید که آب رافع عطش و خوراک رافع گرسنگی و سایبان مانع از آزار اشّعهی تند آفتاب است و ما انسانها اعمّ از مؤمن و غیر مؤمن بر اثر تجربهی فراوان و تکرار، ایمان آوردهایم که مثلاً گرما ناشی از آتش است و سرما ناشی از یخ است و.... امّا مهمّ این است که آنها را محدود و مقیّد میدانیم یعنی از آب، توقّع رفع گرسنگی و از نان انتظار رفع عطش و از یخچال توقّع گرم کردن اطاق و ضبط و پخش صدا و از رادیو توقّع خنک کردن اطاق یا علاج بیخوابی نداریم! همچنانکه از تعمیرکارِ ماشین توقّع علاج بیماری و از طبیب توقّع موفّق ساختن ما در دادگاه را نداریم! به همین سبب نیز این امور مورد توجّه اصلی و اساسی و هدف غائی ارسال رسل و انزال کتب نیست و خدا کتاب نازل نفرموده تا بگوید مردم خود را با آتش گرم و با دارو درمان و با غذا سیر کنید و با کشتی بر آبها سیر کنید و از بیل و کلنگ برای کندن زمین بهره بجویید و.... بلکه بسیاری از موضوعات قرآن، از جمله مسائلی است که نتیجهاش در عالم باقی معلوم میشود.
من اگر با کسی در این مسأله اختلاف داشته باشم که آیا با کشتی میتوان روی آب حرکت کرد یا نه؛ میتوان با تجربه و آزمایش، رفع اختلاف کرد و نتیجهی آن در همین عالَمِ فانی قابل حصول است امّا اگر با کسی در این مسأله اختلاف داشته باشیم که باید دیوار نُدبه در بیت المقدّس را زیارت کرد یا کعبه را در مکّه؟ در این دنیا یعنی در عالَم شهادت نمیتوان نتیجه را مشاهده کرد لذا در اینگونه امور جُز به إذن و اعلام خالق و مالک عالَم باقی و سلطان او، نمیتوان اتّکاء داشت. حال با توجّه به اصل قرآنی [الإسراء: ۳۶] که قبلاً گفتیم به یاد بیاوریم که قرآن از قول حضرت ابراهیم فرموده: ﴿وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيۡءٍ عِلۡمًاۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ٨٠ وَكَيۡفَ أَخَافُ مَآ أَشۡرَكۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمۡ أَشۡرَكۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗاۚ فَأَيُّ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ أَحَقُّ بِٱلۡأَمۡنِۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨١﴾[الأنعام: ٨٠، ٨١]. «علم پروردگارم همه چیز را در بر گرفته است آیا متذکّر نمیشوید و چگونه از آنچه که با [خدا] شریک پنداشتهاید، بیم بدارم در حالیکه شما بیم ندارید از اینکه چیزی را با خدا شریک پنداشتهایدکه خداوند هیچ دلیلی دربارهی آن بر شما نازل نفرموده است؟ [پس] اگر میدانید [بگویید] کدام یک از ما دو گروه به ایمنی سزاوارتر است. و در مدینه با سرزنش، دربارهی مشرکین میفرماید: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَمَا لَيۡسَ لَهُم بِهِۦ عِلۡمٞۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِن نَّصِيرٖ ٧١﴾[الحج: ٧١]«و غیر از خدا چیزی را عبادت میکنند که خداوند هیچ دلیلی دربارهی آن نازل نفرموده و بدان علم ندارند و ستمکاران یاوری ندارند». بنابراین در اموری که مربوط به عالمی فوق عالَم شهادت و فوق عالَم فانی است و آثارش در عالَم باقی (= برزخ و قیامت) آشکار میشود بنا به اتفاق همهی ملّیّین و خصوصاً به اتّفاق همهی مسلمین باید إذن و إعلامی صریح و اطمینان بخش از خالق و مالک همهی عوالم، داشته باشیم یعنی لازم است قرآن کریم ما را ارشاد کند. بنابراین در اینگونه امور، مسائلی را که مطلبی در موردشان اثبات نشده، نمیتوان پذیرفت و پیروی کرد. من چه میدانم که روح فلان بزرگوار پس از ترک دنیای فانی، کجاست و امکاناتش چیست و چگونه میتوان با او ارتباط یافت و به او توّسل جست؟
بنابراین کسانیکه بدون دلیل قرآنی ادّعا میکنند که توسّل و برکت جویی و خواندن نامقیّد انبیاء و ائمّه-علیهم السلام- و اولیاء، مانند توسّل و استفاده از قُوایی است که در جهان شهادت و در عالَم فانی در اختیار ما ـ اعمّ از مؤمن و کافر ـ قرار دارد (از قبیل قوهی گریز از مرکز یا قوّۀ جاذبه یا قانون انبساط اجسام یا استفاده از دارو و غذا و......) ادّعایشان دو اشکال دارد یکی آنکه قیاس غائب به شاهد است که عقل سلیم آن را نمیپذیرد و متأسّفانه عدم توجّه به همان اصل قرآنی که گفتیم، سبب ورود خرافات به دین میشود و اهل دیانت را هم در دنیا و هم در آخرت در معرض خطر قرار میدهد زیرا پیروان ادیان، مسائلی را میپذیرند که نه علم و نه تجربه و نه کتاب آسمانی مؤیّد آنهاست و مصداق این آیهی شریفه میشوند که فرموده: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا كِتَٰبٖ مُّنِيرٖ ٢٠ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَا وَجَدۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ﴾[لقمان: ٢٠، ٢١]«و بعضی از مردمان بدون علم و رهنمود و کتابی روشن دربارهی خدا مجادله میکنند و چون به ایشان گفته شود آنچه را که خداوند نازل نموده پیروی کنید، گویند: (نه) بلکه آنچه را که نیاکانمان را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم».
در بحث ما نَحنُ فِیه نیز آیات قرآن نه تنها فاقد صراحت در مطلوب و مدّعای شماست بلکه حتّی در این موضوع، ظهور نیز ندارد بلکه آیات بسیاری در قرآن هست که بیشتر مؤیِّد قول ماست تا مدّعای شما، از قبیل: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨﴾[الجن: ١٨]«هیچ کس را با خدا مخوانید» و ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُكُمۡ﴾[الأعراف: ١٩٤] «به راستی کسانی را که غیراز خدا میخوانید، بندگانی امثال شما هستند [۲۷۶]» و آیات فراوان دیگر. از جمله آیهای که میرساند انبیاء پس از ترک دنیا، با جهان فانی ارتباط ندارند و از احوال ما آگاه نیستند. [المائده: ۱۱۷].
اصولاً در قرآن ملاحظه نمیشود که کسی به روح انبیاء یا فرشتگان متوسّل شود. در این مسأله احادیث متواتر واقعی (نه متواتر ادّعایی) که کاملاً شروط صحّت و قبول را دارا باشند، در دست نداریم و حتّی روایات و اخبار معارض قول شما نیز کم نیستند.
اشکال دوم قول ایشان آن است که همهی امور را نمیتوان با یکدیگر قیاس کرد و آنها را مشابه دانست و نمیتوان گفت چون در عالم طبیعت حصول هرچیز در گرو اتّخاذ وسیله است و موقوف به تحصیل سبب و یا چون وحی خدا با واسطه به ما رسیده پس ما هم بر همین قیاس مجازیم در تقرّب به خدا هرچه را میپسندیم یا بزرگان یا پیشینیان ما گفتهاند واسطه قرار داده و آنها را «وسیله» قلمداد کنیم، این کار قیاس در احکام است که حتّی در مذهب شیعه مردود است. (فتأمَّل جِدّاً) واسطهی در ایصال وحی به پیغمبر اکرم یعنی جبرئیل÷را خدا انتخاب کرده، واسطه در ایصال احکام به بندگان یعنی پیامبر را نیز خدا تعیین فرموده به عبارت دیگر جبرئیل را رسول خدا انتخاب نکرده بود و پیامبر را نیز مردم انتخاب نکرده بودند. بنابراین ما حقّ نداریم وقتی صاحب شریعت یعنی خداوند به ما فرمود: ﴿أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ وَوَيۡلٞ لِّلۡمُشۡرِكِينَ ٦﴾[فصلت: ٦] «همانا معبودتان معبودی یگانه است پس مستقیماً به سوی او بروید و وای بر مشرکان (که چنین نمیکنند)». برخلاف دستورش برای تقرّب به درگاهش افرادی را که قابل حصول نیستند، «وسیله» بخوانیم و برای آنها اعمال عبادی (از قبیل نذر و طواف و حاجت طلبی و خواندن نامقیّد و.....) به جای آوریم و بگوییم آنها «وسیلهی» تقرّب ما به خدا هستند. آری انسان برای هر کاری وسایلی را برمیگزیند امّا مسألهی تقرّب به خدای متعال را نباید مِن عِندِی به سایر امور قیاس کرد بلکه باید وسایل یا وسائط تقرّب را از شریعت بیاموزیم. توجّه داشته باشید ما به هیچوجه اصل وجود واسطه یا اتّخاذ وسیله در امور عالَم را منکر نیستیم بلکه میگوییم امور مختلف عالم را نباید بدون دلیل با یکدیگر قیاس کرد و بدون دلیل شرعی همه چیز را مشمول یک حُکم دانست بلکه میگوییم بنا به حکم شرع، دعا به درگاه إلهی و عبادات و اعمال خیر ـ که قابل حصول میباشند ـ و شرع نیز بدان تصریح فرموده، وسائط یا وسایل ما برای قرب به خداوند متعالاند. ما نیز به پیامبر و ائمّه ـ که آنها نیز مأمور به اتّخاذ وسیله، یعنی اطاعت امر حقّ و اجتناب از نهی پروردگار میباشند و عبادات شرعی را به عالیترین نحو ادا میکنند ـ باید اقتدا کنیم و از تعالیم آن بزرگواران برای قرب به خدا استفاده کنیم. امّا اشکال ما به شما در اتّخاذ روشهای عابدانه در برابر پیشوایان و بزرگان دین است و تصوّراتی که بدون دلیل متقن شرعی دربارهی ایشان دارید از قبیل ولایت تکوینی، حضور در همه جا و علم غیب و قدرت بر همه کار و اینکه به انتخاب خود میتوانیم هر یک از ایشان را چه در زمان حیات و چه پس از رحلت، شفیع خویش بگیریم و...... بسیاری ازمردم برای بزرگان دین نذر میکنند، دور مرقدشان میگردند، حاجات خویش را بدون قید و شرط به آنان عرضه میدارند در حالیکه این امور و نظایر آن موقوف به خداوند متعال است. (انتهى کلام طباطبائي).
ثانیاً: ما نیز در تأیید آنچه نویسندهی جوان گفته است، مطالبی را ازکتب مرجع ذکر میکنیم. در «لِسانُ العَرَب» میخوانیم: «[الوسيلة] يُطْلَقُ عَلى كُلِّ عَمَلٍ خالِصٍ سُلِكَ بِهِ طَريقُ التَّقَرُّبِ إلَى اللهِ بِأداءِ الفَرائِضِ والنَّوافِلِ وأنواعِ التَّطَوُّعات = به هر عمل خالصی که با آن طریق تقرّب به سوی خدا سلوک شود، به انجام واجبات و مستحبات و کارهای خیرِ داوطلبانه، وسیله اطلاق میشود».
در مفردات راغب اصفهانی آمده است: «حَقِيقَةُ الوَسِيلَةُ إلَى اللهِ تَعالى مُراعاةُ سَبيلِهِ بِالعِلمِ وَالعِبادَةِ وَتَحَرِّي مَكارِمِ الشَّريعَةِ وَهِيَ كَالقُربَةِ = حقیقت معنای وسیله به سوی خداوند متعال مراعات سَبیلِ الله است با [کسب] علم و عبادت و جستجوی مکارم دین و اخلاق و این لغت مانند قُربَت [و تقرّب] است».
در کتاب معتبری میخوانیم: «اَلْوَسيلَةُ، الوُصْلَةُ يُتَوَصَّلُ بِها إلَى البُغيَةِ وَالوَسيلَةُ اِلَى اللهِ سُبْحانَهُ ما يُوصَلُ إلى ثَوابِهِ وَالزُّلْفى لَدَيهِ وذلِكَ بِفِعْلِ الطّاعاتِ وَتَرْكِ المَعاصِي؛ وَسَلَ إلى كَذا: تَقَرَّبَ إلَيهِ ورَغَبَ فيهِ [۲۷۷]= وسیله همان رابطی است که با آن به مطلوب واصل میتوان شد و وسیله به سوی خداوند سبحان آن چیزی است که به ثواب پروردگار و تقرّب به درگاهش میرساند و این امر با انجام طاعات و ترک گناهان [ممکن میشود] «وَسَلَ إلى كَذا» یعنی به فلانی تقرّب جُست و به او راغب و مایل گردید».
در «تاجُ العروس» به نقل از جوهری آمده است: «اَلوَسيلَةُ ما يُتَقَرَّبُ بِهِ إلَى الغَير = هر چیزی که مایهی نزدیکی به دیگری شود، به آن وسیله میگویند». در فرهنگ بزرگ جامع تألیف أحمد سیّاح نیز آمده است: «(وَسَلَ) إلَى اللهِ بِعَمَلٍ أو وَسيلَةٍ وَ(وَسَّل) = کاری کرد که به سبب آن نزدیکی جُست به سوی خدای. تَوَسَّلَ إلَى الله = نزدیکی یافت به سبب کاری به سوی خدای تعالی».
چنانکه ملاحظه میشود در زبان عربی غالباً اگر چیزی موجب و سبب موفّقیّت درکاری و یا نیل کسی به قرب مثلاً پادشاهی یا وصول به هدفی شود، آن را «وسیله» مینامند مثلاً میگوییم وسیلهی مقرّب شدن من نزد پادشاه، خدمت کردن بود یا وسیلهی محبوب شدن من نزد معلّم، درس خواندن بود یعنی من به وسیلهی درس خواندن مورد توجّه و محبّت معلّم قرار گرفتم زیرا به موجود مُدرِک «وسیله» گفته نمیشود امّا اگر از موجودی مُدرِک مثلاً انسانی بخواهیم از پادشاهی عفو ما و یا ارتقاء درجه و مقام ما را تقاضا کند، به این کار «اِستِشفاع» گفته میشود و به کسی که تقاضای ما را انجام داده و ما را یاری کرده «شَفِیع» گفته میشود نه «وسیله»؛ چنانکه گفته میشود: «فُلانٌ استَشفَعَ زَيداً إلى عَمروٍ= فلانی از زَید تقاضا کرد برایش نزد عَمرو شفاعت کند». به همین سبب هیچ عاقلی به نردبان که «وسیلهی» صعود به مکانی بلند است، سپاس نمیگوید امّا از کسی که دست او را گرفته و به مکانی بلند، بالا کشیده، تشکّر میکند و یا هیچ کس از دارویی که «وسیلهی» اعادهی سلامت است، سپاسگزاری نمیکند امّا از طبیبی که برایش اعمال ورزشیِ خاصّ (= وسیله) یا داروی مناسب (= وسیله) تجویز نموده، تشکّر میکند. (فتأمَّل جِدّاً) حتّی مؤلّف کتاب «نقد و تحلیلی پیرامون وهّابیگری» (ص۱۹۶) گفته است که منظور از «وسیله» مخصوصاً در آیهی ۳۵ سورهی مائده، معنای پنجم است، یعنی «هرچه که به سبب آن نزدیک شدن به دیگری ممکن باشد».
اگر به مطالبی که مؤلّف جوان نوشته است، توجّه کنیم، میبینیم نیز هرچه در معنای «وسیله» ذکر نموده، مناسب با اشیاء و اعمال است نه اشخاص (فتأمَّل) در حالیکه اگر ادّعای خرافییّن درست بود قرآن کریم به جای: ﴿ٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾[المائدة: ٣٥]میفرمود: «اِستَشفِعوا إِلَيه!» [۲۷۸]. بنابراین بدون دلیل نمیتوان گفت اشخاص غیرقابل دسترسی را نیز میتوان «وسیله» قرار داد و اینکه بگوییم: «کلمهی وسیله در آیهی مبارکه [ المائدة: ۳۵] مطلق آمده و عاری از هرگونه تقیید است طبعاً دارای معنای بسیار وسیع و گسترده و آزاد است» [۲۷۹]به هیچ وجه وافی به مقصود نیست و جُز به کار فریب عوام نمیآید زیرا پر واضح است که صِرف إطلاق وسیله، موجب خروج از محدودهی خودش نبوده و مجّوزی برای شمول آن بر اشخاص نخواهد بود [۲۸۰]و حتّی موجب الغاء اثر لفظ «إِلی» نیز نخواهد شد یعنی «وسیله» باید با هدف تناسب و سنخیّت و مقبولیّت داشته باشد، بنابراین «إِلی» إطلاق و عمومیّت «وسیله» را مشخّص و معیّن مینماید [۲۸۱]. یعنی وسیلهای که مناسب تقرّب اِلَی الله باش نه هر وسیلهای؛ و إلا بسیاری از وسائل در این مسیر مُبعِد هستند نه مُقرِّب! در واقع وسائلی منظوراند که شریعت إذن داده و إعلام کرده باشد.
به نظر ما آیهی ۳۵ سورهی مائده میفرماید ای کسانی که ایمان آوردهاید برای اینکه به فلاح و رستگاری نائل شوید هم از مناهی إلهی اجتناب نموده و تقوی پیشه کنید و هم به سوی خدا «وسیله» (= منزلت و یا آنچه موجب نیل به رضا و قرب إِلهی است) بجویید و سپس جِهاد فی سَبیلِ الله را به عنوان یک نمونه از اموری که موجب کسب منزلت یا موجب تقرّب إلَی الله است و نتیجهاش فلاح و سعادت ابدی میباشد، ذکر فرموده است. به عبارت دیگر فرموده برای فلاح و رستگاری هم تقوی بورزید و هم طاعت و عبادت حقّ را به جای آورید که موجب تقرّب و در نتیجه سعادی أبدی شما میشود.
حال اگر اصرار بورزید که فلاح و رستگاری، همان نیل به مقام قُرب است و به حکم لزوم مغایرت بین «مقدّمه» و «نتیجه» باید وسیله غیراز «قُرب» باشد یعنی وسیله باید چیزی باشد که به سبب آن ممکن شود آدمی به قرب و منزلت و درجه در پیشگاه خدا که همان فلاح و رستگاری است نائل گردد و همچنین امر به «جهاد» دنبال امر به تحصیل وسیله، ظاهر در این است که جهاد از مصادیق بسیار مهمّ ابتغاء وسیله است و چون مسلّماً خود جهاد، تحقّق خارجی و عینی قُرب نیست بلکه سبب و مقدّمهی قُرب است پس [لفظ] وسیله در این آیه به معنای قُرب و درجه و منزلت و چارهجویی (که از معانی لغوی وسیله است) نخواهد بود بلکه معنای صحیح و مناسب آن در آیهی شریفه، همان معنای پنجم یعنی (هرچه که موجب و سبب نیل به قرب خدا گردد) میباشد [۲۸۲]نفعی برایتان ندارد زیرا شما هنوز دلیلی متقن بر اینکه:
أوّلاً: میتوان با اشخاصی که جهان فانی را ترک کردهاند، ارتباط یافت [۲۸۳].
ثانیاً: میتوان آنها را «وسیلهی» تقرب قرار داد، ارائه نکردهاید و اگر بگویید منظور آن است که آنها را «شفیع» قرار میدهیم طبعاً بحث را به میدان «شفاعت» منتقل کردهاید که ما نیز شما را به کتاب شریف «راه نجات از شرُّ غُلاة» (ص۲۲۴ به بعد) ارجاع میدهیم.
از آن مهمتر اینکه آنچه در سطور بالا گفتیم از باب مماشاة با خصم بود و إلا ادّعای شما بلادلیل است و «فلاح و رستگاری» نتیجه و لازمهی قُرب إلهی است نه اینکه فلاح و سعادت أبدی همان «قُرب» باشد. در واقع «قرب و تقرّب» سبب «فلاح» است نه خودِ آن.
کسیکه مانند این مؤلّف جوان، فریفتهی اقوال علمای خرافی نبوده و در عین حال با قرآن کریم آشنا باشد، میداند که خدا فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَ﴾[الجمعة: ٩] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید، چون برای نماز روز جمعه ندا کنند، بهسوی یاد خدا بشتابید و کسب و کار [خویش] فرو نهید». چنانکه ملاحظه میشود، خدا به جای سبب ذکر خدا ـ که نماز است [۲۸۴]ـ مسبَّب را ذکر نموده و سبب را مراد فرموده و میدانید که «قُرب» و «رضوان» إلهی سبب فلاح و سعادت است نه خود آن، چنانکه فرموده: ﴿وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن... يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَٰتٍ عِندَ ٱللَّهِ وَصَلَوَٰتِ ٱلرَّسُولِۚ أَلَآ إِنَّهَا قُرۡبَةٞ لَّهُمۡۚ سَيُدۡخِلُهُمُ ٱللَّهُ فِي رَحۡمَتِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩٩﴾[التوبة: ٩٩]«و از بادیهنشینان کسی است که....... آنچه را که انفاق میکند [سبب] قُربت و تقرّب نزد خداوند و [سبب] دعاهای پیامبر میشمارد. آگاه باشید که اینها [سبب] قُربت و تقرّب برای ایشان است، به زودی خدا ایشان را در رحمت خویش وارد میسازد». ملاحظه میشود که قرآن «قُرُبات» و «قُربَة» فرموده و سببِ آن را مراد نموده است، بنابراین حتّی اگر «قُربة» ـ بنا به ادّعای بدون دلیل و مدرک شما ـ همان «فلاح و رستگاری» میبود، مانعی نداشت که خدا «قُرب» بگوید و سبب آن را قصد کند چنان «ابتِغاء دارِ الآخِرَة» [القصص: ۷۷] [۲۸۵]فرموده ولی پُر واضح است که فوز و فلاح سرای آخرت را مراد کرده نه فقط خود سرای آخرت را که خاسرین نیز در آن حاضر میشوند و یا «إرادة وَجه الله» [الرُّوم: ۳۹] [۲۸۶]و ﴿ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِ﴾یا «اِبتِغآءَ وَجهِ الرَّبّ» [البقره: ۲۷۲، الرّعد: ۲۲، اللّیل: ۲۰] [۲۸۷]فرموده و رضای خدا را مراد نموده و یا «اِبتِغاء رِضوان ورضای إلهی» فرموده، مانند: ﴿تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾[الفتح: ٢٩] «ایشان (= اصحاب پیامبر) را رکوع و سجده کنان میبینی که فضل و رضوان (خشنودی) خداوند را میجویند» و یا فرموده: ﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١١٩﴾[المائدة: ١١٩] [۲۸۸]«خداوند از آنان خشنود و راضی شده و آنان [نیز] از خدا خشنودند، این است توفیق و کامیابی بزرگ». و یا فرموده: ﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي ٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي ٣٠﴾[الفجر: ٢٧- ٣٠] «ای جان آرام یافته و مطمئنّ، بهسوی پروردگارت بازگرد در حالیکه تو [از او] خشنودی [او نیز] از تو راضی و خشنود است پس در [زمرهی] بندگان [خاصّ] من درآی و در بهشت من وارد شو». که نتیجه و لازمهی فوز و فضل و رِضوان إلهی، دخول در بهشت و سعادت ابدی و فلاح است، چنانکه خشنودی بندگان صالح نیز نتیجهی حصول فلاح و رستگاری برای آنان است، نه اینکه رضا و رضوان و قرب إلهی، همان فلاح و رستگاری باشد. (فَلا تَتَجَاهَلْ).
خدا فرموده: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١﴾[الواقعة: ١٠، ١١]«و پیشتازان که پیشی جستهاند، آنان اند که [نزد خدا] مقرّباند». پُرواضح است که سایرین از اهل بهشت ـ که درجاتی نازلتر دارند ـ نیز از مُفلِحین و رستگاراناند امّا خدا «سابِقُون» را که دربارهی ایشان فرموده: ﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ١٤﴾[الواقعة: ١٣، ١٤] «گروهی از پیشینیاناند و اندکی از پسینیان». به این صفت «مُقَرَّبُون» ممتاز فرموده است، معلوم میشود که «قُرب» همان «فلاح» نیست.
بنابراین، اصل «لزوم مغایرت بین مقدّمه و نتیجه» در بحث ما نَحنُ فیه یعنی معنای آیهی ۳۵ سورهی مائده، مانع نیست برای اینکه لفظ وسیله به معنای تقرّب و منزلت باشد زیرا شبهه نیست که آیهی شریفه فرموده برای سعادت أبدی و فلاح و رستگاری، باید دو موضوع حاصل باشد. (وجودِ مقتضی و فُقدانِ مانع):
اوّل التزام به تقوی و اجتناب از مَناهی را که موجب فُقدانِ مانع برای تقرّب به پیشگاه إلهی میباشد، بیان فرموده، دوّم، ابتغاء الوسیله یا ابتغاء القُربه یعنی تقرّب جستن به پیشگاه إلهی را بیان نموده که سبب و مقتضای نیل به رستگاری و سعادت أبدی است. علّت و سبب «تقرّب» نیز بیخلاف، عمل به مطلوبات و أوامر شرع میباشد که نمونهای از آن جهاد فِی سَبیلِ الله است و چنانکه در سطور فوق دیدیم قرآن، «قُرُبات» و «قُربة» فرموده و سبب تقرّب را مراد نموده در نتیجه اشکالی ندارد که قرآنِ کریم به اِبتِغاء الوَسيلة «إبتِغاء القُربَة» [۲۸۹]امر کند و موجب و سبب آن را قصد نماید و سپس یکی از اسباب و موجبات آن یعنی جهادِ فِی سَبیلِ الله را به عنوان نموده ذکر فرماید.
ثالثاً: اگر بنا به ادّعای بیدلیل شما، پیغمبر و امام نیز مشمول دلالت «وسیله» باشند، در این صورت چرا رسول خداصبا مشرکین که از روح بزرگانشان که بُتها را تمثال و یادآور آنان میشمردند ـ چنانکه قبلاً نیز به تفصیل گفتهایم (ص۹۲ تا ۱۲۷) ـ استمداد کرده و برای بتها قربانی و نذر کرده و آنها را طواف نموده و حاجات خود را به آنان عرضه میداشتند و آنها را واسطه و شفیع و مُقَرِّب یا به قول شما «وسیلهی» تقرّب به خدا میدانستند، مخالفت و مبارزه کرد و آنها را مشرک شمرد؟! آیا جُز این بود که اسلام این اعمال را «عبادت» دانسته و به اجماع مسلمین، عبادت برای غیرخدا جائز نیست؟
۵۳علاوه بر این، اگر بنا به قرائنی در کلام، لفظ «وسیله» را شامل موجود مُدرِک نیز بدانیم، در این صورت نیز گرهی از کار اهل خرافات گشوده نمیشود زیرا حضرت سجّاد÷در مناجات اوّل از مناجات خَمس عَشرة به خداوند عرض میکند: «اِسْتَشْفَعْتُ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ إلَيكَ وتَوَسَّلْتُ بِجَنابِكَ [۲۹۰]، وَتَرَحُّمِكَ لَدَيْكَ فَاسْتَجِبْ دُعَائِي= (پروردگارا) از جود و کَرَمت بهسوی تو شفاعت خواستم و نزد تو به آستانت [یا به رأفت و عطوفت تو] و ترحّم تو [بر من] تَوَسُّل جُستم، پس دعایم را مستجاب فرما». و در مناجات هفتم عرض میکند: «لا وَسِيْلَةَ لَنَا إلَيْكَ إلاَّ أَنْتَ = بهوسوی تو، هیچ وسیلهای جُز تو نداریم». و عرض میکند: «وَسِيلَتِي إِلَيْكَ التَّوْحِيدُ وَذَرِيعَتِي أَنِّي لَمْ أُشْرِكْ بِكَ شَيْئاً = (خدایا) در پیشگاهت وسیلهام توحید است و اینکه چیزی را با تو شریک قرار ندادهام» [۲۹۱]. و عرض میکند: «جَعَلْتُ بِكَ اسْتِغَاثَتِي وَبِدُعَائِكَ تَوَسُّلِي = استغاثه به پیشگاه تو و تَوَسُّلم را به دعای به درگاه تو قرار دادم» [۲۹۲].
رسول خداصعرض میکند: «إلهي وَسِيلَتي إليكَ الإيمانُ بِكَ = ای معبود من، وسیلهام بهسوی تو، ایمانم به توست». حضرت علی÷عرض میکند: «قَد جِئتُ أَطْلُبُ عَفْوَكَ ووَسيلَتِي إليكَ كَرَمُكَ = (خداوندا) آمدهام که طلب عفو کنم و وسیلهام به سوی تو فضل و کَرَم توست» [۲۹۳]. و عرض میکرد: «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِي.... مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ إِلَيْكَ= اقرار به گناه را وسیلهی خود به درگاهت قرار دادم...... و در پیشگاهت به کَرَم تو مُتوسِّل میشوم» [۲۹۴]. و «فَإِنِّي أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِتَوْحِيدِكَ وَتَهْلِيلِكَ وَتَمْجِيدِكَ وَتَكْبِيرِكَ وَتَعْظِيمِك= پس همانا من در پیشگاهت به یگانه دانستن و تهلیل و تمجید و تکبیر و تعظیم و بزرگداشت تو، تَوَسُّل میجویم» [۲۹۵]. و «اَللّهُمَّ إنّي أتقرَّبُ إليكَ بِذكركَ وأسْتَشْفِعُ بِكَ إلى نَفْسِكَ..... وَأَتَوَسَّلُ إليكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ= پروردگارا، همانا من با ذکر تو به سویت تقرّب میجویم و تو را در برابر خودت شفیع قرار میدهم....... و به ربوبیّت تو مُتَوَسِّل میشود» [۲۹۶]. حضرت علی÷در معنای «حَيَّ عَلَى الصَّلاة» میفرماید: «أَيْ قُومُوا إِلَى مُنَاجَاةِ رَبِّكُمْ وَعَرْضِ حَاجَاتِكُمْ عَلَى رَبِّكُمْ وَتَوَسَّلُوا إِلَيْهِ بِكَلَامِهِ وَتَشَفَّعُوا بِه.... وَارْفَعُوا إِلَيْهِ حَوَائِجَكُم=به مناجات با پروردگارتان و عرضهی نیازهایتان به پروردگارتان اقدام کنید و با کلامش (= قرآن) به سوی او توسّل جویید و خودش را شفیع قرار دهید..... و حوائج خود را به سوی او ببرید و ارجاع دهید» [۲۹۷]. (فتأمَّل جِدّاً).
و حضرت سیّد الشهداء حسین بن علی÷عرض میکند: «هَا أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْك= پروردگارا، با فقر و نیازم به تو، به درگاهت مُتَوَسِّل میشوم» [۲۹۸].
رسول خداصدر روزهای آخر عمر با برکتش «بر منبر بالا رفت و نشست و گفت:...... ای گروه مردم، نیست میان خدا و میان أحدی وسیلهای که به سبب آن خیری بیابد یا شرّی از او دور گردد، مگر عمل به طاعت خدا» [۲۹۹].
از این قول صریح پییامبر اکرمصمعلوم میشود که اشخاص «وسیله» نمیتوانند بود و به همین سبب حضرت علی÷نیز گویی در تأیید قول رسول خداصو در تفسیر آیهی ۳۵ سورهی مائده، فرموده: «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ: الْإِيمَانُ بِهِ وَبِرُسُولِهِ، وَالْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ وَكَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ وَإِقَامَةُ الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ وَصَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ العِقَاب، وَحِجُّ الْبَيْتِ...... وَصِلَةُ الرَّحِمِ= برترین وسیلهای که مُتَوَسِّلِین برای تقرّب به پروردگار به آن تَوَسُّل جستهاند، ایمان به خداوند و رسولش و جهاد در راه خداست که آن قُلِّهی رفیع اسلام و کلمهی توحید میباشد که آن مقتضای فطرت است و إقامهی نماز که [علامت] دین اسلام و پرداخت زکات که از واجبات و روزهی ماه رمضان که سپری از عقاب و مجازات است و حجّ نمودن خانهی خدا..... و صلهی رَحِم..... الخ» [۳۰۰].
چنانکه ملاحظه شد، حضرت علی÷و سایر ائمّه حتّی به منظور تعلیم امّت و إرشاد مأمومین، در دعاهای خویش به پیامبر اکرمصو یا سایر مقرّبین و انبیاء سابقین از جمله حضرت خلیل الرّحمان و ابوالأنبیاء ابراهیم÷و یا حضرت اسماعیل÷توسّل نجستهاند و همواره به ایمان و اسلام و صفات إلهی و جهاد و عمل صالح مُتَوَسِّل شدهاند و آنها را «وسیله» معرّفی کردهاند، و حتّی فرمودهاند: «لَيْسَ لِي وَسِيلَةٌ إِلَيْكَ إِلَّا عَوَاطِفُ رَأْفَتِك =(پروردگارا) به سوی تو وسیلهای جُز عواطف رأفت تو ندارم» [۳۰۱]. و یا فرمودهاند: «فَأنَا بِكَ وَلَكَ وَلَا وَسِيلَةَ لَنَا إِلَيْكَ إِلَّا بِكَ = پس همانا من وجودم از توست و از آنِ توام (= تو مالک منی) و هیچ وسیلهای به سوی تو جُز تو نداریم» [۳۰۲]. و یا فرمودهاند: «فَمَا لِي وَسِيلَةٌ أَوْفَى مِنْ قَصْدِي إِلَيْكَ = (خداوندا) جُز اینکه به پیشگاهت روی آوردهام، وسیلهای کار سازتر ندارم» [۳۰۳].
رابعاً: از اواخر قرن دوّم هجری به بعد، دیگر پیغمبر و ائمّه در دسترس نیستند تا آنها را بجوییم و بیابیم! ارواح طیّبهی آنان نیز در عالَمِ ما قابل جُستن و قابل حصول نیست! زیرا به عالَم دیگری انتقال یافتهاند، چگونه ممکن است پروردگار کریم ما را به ابتغاءِ موجودِ غیرقابل حصول امر فرماید. (فتأمَّل)
خامساً: اگر در آیهی منظور، «وسیله» همان است که خرافیّین ادّعا میکنند حتّی در زمان حیات دنیوی پیامبر اکرم یا ائمّۀ بزرگوار نیز جُز برای کسانیکه در مدینه یا کوفه و.... میزیستهاند، قابل عمل نبوده است. چگونه ممکن بود مؤمنِ مقیمِ یمن یا شام یا خراسان و... ائمّه را بجوید؟! مگر اینکه بار سفر بسته و خود را به مقرّ ائمّه برساند، این کار نیز برای همه میسّر نبود و از راه دورهم امکان نداشت پیامبر یا ائمّه را بجویند یا به قول شما بخوانند زیرا اصولاً پیشوایان دین اینگونه کارها را ناپسند میشمردند. چنانکه در «رجال کشّی» (ص۳۵۳) آمده است، هنگامی که به امام صادق÷که مقیم مدینه بود، خبر داده شد که عدّهای در کوفه گوفتهاند «لَبَّيكَ جَعفَرَ» بسیار منفعل و پریشان شد و به درگاه إلهی سجده کرد و سینه بر زمین نهاد و گریست و بارها فرموده: «بلکه بندهی خدا و مملوکی خوار و سست هستم». سپس سر برآورد، در حالیکه اشکهایش بر ریش آن بزرگوار جاری بود. (تا چه رسد که پس از رحلت آن بزرگواران چنین کنیم؟!).
سادساً: آیهی شریفه نفرموده: «اُدعُوا الوَسيلة = وسیله را بخوانید» بلکه فرموده: «اِبتَغُوا» بجویید، و بدیهی است «اِبتِغاء = جُستن» غیر از «دعوت» و دُعاء» است. (فَلا تَتَجَاهَلْ) و چنانکه گفتیم ما که در دنیای فانی هستیم نمیتوانیم انبیاء و واولیاء را که به جهان باقی انتقال یافته اند بجوییم!
سابعاً: با توجّه به آنچه در بند ثانی گفتیم اگر به خود آیهی شریفهی توجّه کنیم معلوم خواهد شد چنانکه ظاهر است، آیه با ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾[البقرة: ۲۸۲] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید». آغاز شده و خطاب به عموم مؤمنین است و بنا به فرمودهی قرآن (البَقَرة:۲۸۵) پیامبر اکرمصخود یکی از مؤمنین و داخل در خطاب آیه است و طبعاً ائمّه نیز مشمول خطاب آیه میباشند و خود نیز باید «وسیله» را بجویند پس خودشان «وسیله» نیستند یعنی نباید خود را بجویند! اکنون میپرسیم: وسیلهی پیامبر و ائمّه به سوی خداوند متعال جُز ایمان و تقوی و عمل صالح چیست؟ آیا وسیلهای که هم اسوه و امام و هم مأمومین باید آن را بجویند غیر از جهادِ فی الله و جهاد فی سبیلِ الله است؟ آیا احکام دینِ امام با مأموم فرق دارد و در مورد این آیه نباید مأمومین از امام و مقتدای خود پیروی کنند و هر آنچه را که او «وسیله» میگیرد، آنان نیز همان را «وسیله» بگیرند؟!
با تأمّل در آیه معلوم میشود که آیهی کریمه، پس از امر به تقوی و اجتناب از مناهی إلهی، به ابتغاءِ وسلیه امر فرموده و نمونهای از وسیلهجویی را نیز ذکر نموده و فرمان داده که «وَجَٰهِدُواْ = جهاد کنید» و بدین ترتیب بلا فاصله منظور از ابتغاءِ وسیله را توضیح داده و تبیین کرده است و لازم نیست از نزد خود مطلبی ببافیم. شاید به همین سبب است که اکثر مدافعین خرافات آیهی فوق را در خُطَب و کُتُب خود، تا انتها ذکر نمیکنند و غالباً مقطع آیه را نمیآورند!
علاوه بر این، آیات: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا ٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓ﴾[الإسراء: ٥٦، ٥٧] «(ای پیامبر) بگو غیر از خدا کسانی را که میپندارند [کاری از آنها برایتان ساخته است وآنها را معبود گرفتهاید] بخوانید، آنان نتوانند زیان را از شما بازدارند و یا اینکه [چیزی را] تغییر دهند، کسانیکه ایشان آنها را میخوانند، هر یک که مُقرّبتر هستند نزد پروردگارشان وسیله (= منزلت) میجویند (با عبادت و اطاعت حقّ بهاو نزدیک میشوند) و به رحمتِ حقّ امیدوار و از عذابش بیمناکاند.....». معنای «وسیله» را در قرآن روشن ساخته و مراد از آن را تبیین میکند و لفظ «أقرَب» در آیهی شریفه، قرینهای است بر اینکه مقصود از «وسیله» منزلت و تقرّبجویی است که با التزام به أوامر و نواهی شرع حاصل میشود و کسانی که در پیشگاه إلهی مُقَرَّبتر هستند، با رعایت تقوی و عبادت و طاعت حقّ، نزد خدا منزلت و تقرّب میجویند و نه چیز دیگر. در واقع آیه به صورت ضمنی میفرماید آنان که شما میخوایند خود جویندهی وسیلهاند و طبعاً کسیکه خود به دنبال وسیله است باید ببینیم هر آنچه را که او وسیله قرار میدهد، ما نیز همان را وسیله قرار دهیم و یا هرچه باعث کسب «منزلتِ» او میشود، ما نیز همانها را موجب ارتقای منزلتِ خود قرار دهیم. (فتأمَّل).
ثامناً: در زبان عربی در بسیاری از موارد لفظ «مَنزِلَة» به عنوا ن مترادف و برای تأکید، به لفظ «وسیله» عطف میشود. از جمله در زیارتیکه شیخ عبّاس در مفاتیح برای امام حسین÷به نقل از «مصباح الزّائرین» سیّد بن طاوس آورده، این جمله دیده میشود: «اَللهم.... بَلِّغْهُ الْوَسِيلَةَ وَالْمَنْزِلَةَ الْجَلِيلَة = پروردگارا...... او را به وسیله و منزلت با جلال و شکوه برسان» [۳۰۴]. و یا أمیرالمؤمنین÷پس از رحلت رسول خداصدربارهی آن حضرت عرض میکند: «اللهم..... أَكْرِمْ لَدَيْكَ نُزُلَهُ وَشَرِّفْ عِنْدَكَ مَنْزِلَهُ، وَآتِهِ الْوَسِيلَةَ وَأَعْطِهِ السَّنَاءَ وَالْفَضِيلَةَ =پروردگارا.... او را در ضیافتِ [إلهیِ] خویش گرامی دار و بر شرافت [مقام و منزلتِ] او در حضرت خویش بیفزای و او را «وسیله» مرحمت نما و رفعتِ (رُتبَت) و فضیلت عطا فرما» [۳۰۵].
در روایتی آمده است که رسول خداصفرمود: «اِسأَلُوا اللهَ لي بِالوسيلة فَإنَّها درجةٌ في الجَنَّة لا ينالُها إلا عَبدٌ واحِدٌ أرجُو أن أكونَ أنَا هُوَ=برایم از خداوند وسیله (= درجه و منزلت) بخواهید زیرا در بهشت درجهای [و مرتبتی] هست که جُز یک بنده بدان نائل نشود و امید میدارم که من همان بنده باشم». و یا در دعایی که هنگام شنیدن أذان خوانده میشود، میگوییم: «آتِ مُحَمَّداً الوسيلة والفضيلة وابعَثهُ اللّهُمَّ مَقاماً محموداً [۳۰۶]= (پروردگارا) به محمّد وسیله و فضیلتِ [رُتبَت] عطا فرما و پروردگارا، او را [در روز ستاخیز] در مرتبتی محمود و پسندیده مبعوث فرما». و از این نمونهها کم نیستند.
شبههی هشتم- از آیاتیکه کراراً مورد سوء استفادهی خرافیّون قرار میگیرد دو آیهی زیر است:
الف) ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا ٦٤﴾[النساء: ٦٤]«و ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای اینکه به إذن و فرمان خداوند اطاعت شود و اگر آنان (= منافقین) هنگامیکه به خویشتن ستم کردند (و حَکَمیّت دیگری را بر داوری پیامبر ترجیح دادند) نزد تو آمده و از خداوند آمرزش خواسته و پیامبر [نیز] برایشان [از خدا] آمرزش میخواست هر آینه خداوند را توبه پذیر و مهربان یافته بودند».
ب) ﴿قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِِٔينَ ٩٧﴾[يوسف: ٩٦]«(برادران یوسف به یعقوب) گفتند: ای پدرما، برای گناهانمان [ازخدا] آمرزش بخواه که ما خطاکار بودهایم».
غالباً میگویند خداوند از کسانیکه مرتکب خطا و گناه شدهاند دعوت نموده که از رسولخدا بخواهند برایشان از خدا آمرزش بخواهد و یا برادران یوسف÷از حضرت یعقوب÷خواستند که از خدا برایشان مغفرت طلب کند، امّا حضرت یعقوب آنها را به شرک ورزی متّهم نکرد بنابراین چرا شما از اینکه ما از حضرت علی یا حضرت رضا یا سیّد الشهداء÷بخواهیم که برای ما نزد خدا وساطت فرموده و آمرزش ما را از پروردگار بخواهند؛ مخالفت میکنید و سخن از شرک به میان میآورید؟!
خوانندهی گرامی باید بداند که در هنگام بحث دربارهی این آیه و نظایر آن، علمای ما اوراق بسیاری را سیاه میکنند (و یا ساعات بسیاری از وقت مردم را برای اثبات بقای روح پس از فنای جسم، میگیرند) تا مِن غَیرِمستقیم به مردم تلقین کنند که مخالفین آنها قائل به بقای روح نیستند! در حالیکه این کار جُز مغالطه نیست و نوعی هوچیگری برای انحراف ذهن عوام و افتراء به موحّدین است. هذا بُهتانٌ عظيم.
کدام مؤمن است ـ تا چه رسد به مسلمان ـ که به بقای روح معتقد نباشد؛ بنابراین بحث بر سر بقا یا فنای روح نیست بلکه بحث ما این است ارتباط با ارواح که پس از مفارقت از جسم به عالم برزخ منتقل شدهاند، برای ما میسّر نیست، خصوصاً که قرآن کریم نیز بین زنده که روح به جسم خویش تعلّق و ارتباط دارد با مرده که روح از جسم دنیوی قطع تعلّق کرده و به عالم دیگری یعنی عالم برزخ انتقال یافته، تفاوت قائل شده و فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ... أَمۡوَٰتٌ غَيۡرُ أَحۡيَآءٖۖ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٢١﴾[النحل: ٢٠، ٢١]«و کسانی جُز خدا را که [مشرکین] میخوانند...... مردگانی غیر زندهاند و نمیدانند چه زمانی بر انگیخته میشوند». و نیز فرموده: ﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَحۡيَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُسۡمِعُ مَن يَشَآءُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ ٢٢﴾[فاطر: ٢٢]«زندگان و مردگان یکسان و برابر نیستند، همانا خداوند به هرکه بخواهد میشنواند و تو کسانی را که در قبرها [خفتهاند] شنواننده نیستی». و دربارهی مدعویّن و معبودین مشرکین فرموده: ﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ﴾[فاطر: ١٤]«اگر بخوانیدشان، خواندن شما را نمیشنوند».
این آیات دلالت دارند که خواندن بتها توسّط مشرکین به این اعتبار بوده که معبودینِ آنها بزرگان و صلحای گذشته بودهاند که تماثیل و اصنام ایشان نمایانگر و یادآور آن بزرگان بودهاند و آنها چنانکه در صفحات گذشته به تفصیل بیان شد صِرف چوب و سنگ و فلز را نمیخواندند [۳۰۷]و قرآن کریم میفرماید آنها مردهاند و زنده نیستند و از نظر قرآن مردگان و اهل قبور با زندگان به طور کُلّی فرق دارند گرچه مردگان و اهل قبور از انبیاء و صلحاء و أوصیاء باشند زیرا اگر انبیاء و أولیاء پس از مرگ، حیات أُخروی دارند و دارای حیات برزخیاند امّا حیات دنیوی ندارند یعنی دیگر در دنیای فانی نیستند و با جهان ما قطع رابطه کردهاند و ما امکان دستیابی و ارتباط با آنها را نداریم [۳۰۸]. علاوه براین، خواندنِ نامقیّدِ غیرخدا ـ اعمّ از زنده یا مرده ـ چنانکه در صفحات گذشته مفصّلاً بیان گردید [۳۰۹]؛ مورد قبول اسلام نیست. (فتأمّل) با توجّه به تذکّر مهمّ فوق، میپردازیم به ادّعای خرافییّن دربارهی آیات مورد استناد آنها:
اوّلاً: چنانکه در موضوع استسقای عُمَر گفتهایم (ص ۱۸۸ تا ۱۹۲) که عمر جناب عبّاس را از فاصلهای متعارف خواند در اینجا نیز همان سخن را تکرار میکنیم که برادران یوسف در زمان حیاتِ پدرشان با او سخن گفتند نه پس از رحلتش، دیگر آنکه از فاصلهای متعارف خواستهی خود را مطرح کردند نه از فاصلهی چند کیلومتری! یعنی از فاصلهای که میتوانستند با هم گفتگو کنند و حضرت یعقوب÷نیز آنها را امیدوار ساخته و در جوابشان فرمود: ﴿قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٩٨﴾[يوسف: ٩٧] «به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش میخواهم همان او بسیار آمرزگار و مهربان است».
۵۴ثانیاً: چنانکه اسلام به ما تعلیم داده اگر مسلمانی مرتکب گناه شود باید از خدا آمرزش بخواهد که از آن به «حَقّ الله» تعبیر میشود و اگر حقّی از کسی ضایع نموده یا فردی را آزرده است علاوه بر آمرزشخواهی از خدا باید از فرد مذکور نیز ـ در صورت در دسترس بودن ـ حلالیّت طلبیده و از او نیز بخشایش بخواهد که از آن به «حَقّ النّاس» تعبیر میشود. چنانکه در آیهی ۶۴ سورهی نساء ملاحظه میشود خدا هر دو مورد را بیان فرموده در مورد «حَقّ الله» فرموده: ﴿فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ﴾«از خدا آمرزش میخواستند». و در مورد دوّم نیز فرموده: ﴿وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ﴾ «پیامبر [نیز] برایشان [از خدا] آمرزش میخواست».
باید بدانیم که منافقین عملاً با ترجیح حَکَمیّتِ دیگری بر حَکَمیّت و قضاوت پیامبرص، دیگری را عادلتر و منصفتر از پیامبرصدانسته بودند و غیرمستقیم به آن حضرت و آیینش اهانت کرده و آن بزرگوار را آزرده بودند لذا لازم بود برای جبران عمل خویش از خودِ آن حضرت نیز عذرخواهی میکردند و بهترین حالت عذرخواهی آن است که از صاحب حقّ بخواهیم نه تنها ما را ببخشاید بلکه برای ما از خدا نیز آمرزش بخواهد در این صورت صاحب حقّ نه تنها به ما میفهماند که بالاترین مرتبهی گذشت و رضایت خود را دربارهی ما روا داشته است و از حقّ خود گذشته بلکه از خدا نیز خواسته است که از ما درگذرد و ما را بیامرزد. (فتأمَّل) زیرا وقتی خودِ صاحب حقّ از خدا آمرزش ما را بخواهد طبعاً خداوند رؤوف غفّار رحیم میپذیرد. این کار به فرد آمرزش خواه اطمینان و آرامشِ خاطر بیشتری میدهد.
فرزندان یعقوب نیز چون عزیزترین فرزندش را درچاه انداخته و سالیان متمادی او را در فراق جگرگوشهاش سوزانده و سبب نابینایی وی شده و او را اشتباهکار و گمراه خوانده بودند [يوسف: ۹۵] باید هم از خدا آمرزش میخواستند و هم وظیفهشان این بود که بروند از حضرت یعقوب عذر خواهی کرده و از او حلالیّت طلبیده و از او خواهش کنند که وی آمرزش آنان را از خدا بخواهد چنانکه قبلاً نیز پسر ارشد حضرت یعقوب÷گفته بود تا پدرم اجازه ندهد نزد او حاضر نمیشوم [يوسف: ۸۰] یعنی اجازهی پدرم نشانهی قبول عذر ماست و در برابر حضرت یوسف نیز به خطای خود اقرار کردند که به منظور عذر خواهی انجام میشود و حضرت یوسف÷نیز در جوابشان فرمود: خداوند شما را میآمرزد. [يوسف: ۹۲].
بنابراین فرزندان یعقوب در زمانِ حیات پدرشان و نه پس از وفاتش (فلا تَتَجَاهَلْ) و از فاصلهای متعارف، از وی خواستند از خدا برایشان آمرزش بخواهد و این نحوه خواندن و درخواست کردن، خواندن و درخواست کردن متعارفی و مقیّد است که ارتباطی به بحث ما ندارد. شما باید آیهای بیاورید که کسانی بر مرقد پیامبری حاضر شده و یا از فاصلهای غیرمتعارف از او چیزی خواسته باشند و إلا استناد به این آیه در مسأله مورد اختلاف، قیاس حاضر به غائب و مرده به زنده یعنی قیاس مَعَ الفارق است که قطعاً صحیح نیست. بحث ما این است که رسول و امامی را که حاضر و زنده به حیات دنیوی نیست و در بهشت برزخی ساکن بوده و آنجا از همّ و غمِّ دنیا آسوده است، آیا میتوان خواند یا نه؟ ما ـ چنانکه گفته شد ـ به تبعیّت از قرآن، مردگان و اهل قبور را با افراد زنده یکسان نمیدانیم!
ثالثاً: قرآن فرموده: ﴿تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ٦١]«به سوی آنچه خدا نازل فرموده (= قرآن) و به سوی پیامبر بیایید». و فرموده: ﴿جَآءُوكَ﴾[النساء: ۶۴] «نزد تو آمده بودند». و نفرموده: «تَعالَوا إلى قَبرِ الرَّسول» و نفرموده: «جاؤُوا قَبرَكَ» «نزد قبر آمده بودند»، امروز اهل خرافات نزد رسول خداصنمیروند بلکه نزد قبرآن حضرت میروند. (فلا تَتَجَاهَلْ) عبارت ﴿تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ... ٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ٦١] ﴿جَآءُوكَ﴾[النساء: ٦٢] حدّاکثر میرساند که در زمان حضور و حیات دنیوی پیامبر میتوان برای طلب وساطت و التماس دعا نزد آن حضرت رفت و این ربطی به پس از رحلت آن حضرت ندارد. که مردم ما امروز فِی المَثَل از سَرَخس میگویند: «يا رَسولَ اللهِ! اشفَع لَنا عِندَ الله» و یا میگویند: «يا نَبِيَّ الله! إنّا تَوَسَّلنا بِكَ إِلَى الله» و یا میگویند: «يا مُحَمَّدُ! استَغفِرْ لَنا ذُنوبَنا» و..... این نحوه خواندن، خواندنِ نامقیّد است که موضوع اختلاف ما با خرافییّن است. علاوه بر این باید بدانیم که آیهی ۶۴ سورهی نساء مربوط به کسانی است که رسول اکرمصرا در زمان حیاتش آزرده باشند مانند منافقینی که اوّلین مخاطبینِ آیه بودهاند و به سایر مسلمین که معاصر آن حضرت نیستند، ربطی ندارد و خدا نفرموده: ای مسلمانان اگر گناهی مرتکب شدید بر سر قبر آن حضرت بروید و از آن حضرت طلب کنید که برای شما از ما آمرزش بخواهد! بنابراین نمیتوان این آیه را به پس از رحلت رسول خداصتعمیم داد. خصوصاً که میدانیم أمیرالمؤمنین نیز بین حضور و غیاب رسول خداصتفاوت قائل شده است [۳۱۰]. (نهج البلاغه، حکمت شمارهی ۸۸).
امّا قبل از پایان این بند، لازم است به حدیثی اشاره کنیم که غالباً در کتب مروّجین خرافات برای فریب عوام به آن استناد میشود، حدیث مذکور را سمهودی در جلد دوّم «وفاء الوفاء» آورده و مدّعی است: مالک که در زمان منصور دوانیقی امام مدینه بود، به خلیفهی عبّاسی گفته است: «لاتَرفَع صَوتَكَ في هذَا الْـمَسجِد = صدایت را در این مسجد (مسجدِ پیامبر) بلند مکن». و به آیهی قرآن استناد کرده که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾[الحجرات: ٢] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید، صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر مکنید». و نیز به او گفته: «لِـمَ تَصرِفُ وَجهَكَ عَنهُ وَهُوَ وَسيلَتُكَ وَوَسيلَةُ أبيكَ آدَم÷..... الخ= چرا رویت را از او [= مرقد پیامبر] بر میگردانی؟ در حالیکه او وسیلهی تو و وسیلهی نیای تو حضرت آدم÷است..... الخ». و در این مورد به آیهی ۶۴ سورهی نساء استناد کرده است!
در مورد آیهی ۶۴ سورهی نساء به قدر لازم در سطور بالا توضیح دادهایم و خواننده خود میداند که ارتباطی به بحث ما ندارد و میتوان فهمید که تقریباً محال است که فردی چون مالک در موضوع مورد بحث ما به این آیه استناد کند. امّا دربارهی آیهی دوّمِ سورهی حُجُرات نیز تأمّلی اندک در آیه معلوم میسازد که استناد به آن در زمان منصور دوانیقی غلط است و طبعاً مالک چنین کاری نمیکند. قرآن فرموده: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾«صدایتان را از صدای پیامبر بلندتر مکنید». [الحجرات: ۲] بنابراین، آیه مربوط به زمان حیات دنیوی رسول خداصاست که صدای حضرتش برای سایرین قابل شنیدن بود و برای آنها ممکن بوده صدای آن حضرت را بشنوند و نسبت به صدای آن بزرگوار، آرامتر سخن بگویند. هر عاقلی میفهمد که پس از رحلت پیامبرصصدایی از آن حضرت شنیده نمیشود تا «مالک» یک قرن پس از رحلت پیامبرصبه خلیفهی عبّاسی بگوید نباید بر مرقد آن حضرت به صدای بلند سخن بگوییم. به قول برادر مفاضل ما آقای «مصطفی طباطبایی» لازمهی این قول آن است که بگوییم همهی وعّاظ و مدرّسین که در مسجد النّبیص، وعظ و یا تدریس میکردهاند و برای اینکه مستمعین بشنوند به صدای بلند سخن میگفتند، به پیامبر اکرم اهانت روا داشتهاند! ﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا ٧٨﴾[النساء: ٧٨].
امّا نکتهی مهمتری که لازم میدانیم خوانندهی محترم مطّلع باشد این است که اگر عوام ندانند قطعاً آخوندها که اغلب به این حدیث استناد میکنند، میدانند که ناقل آن یعنی «محمّد بن حمید الرّازی» در زمان منصور دوانیقی، «مالک» را درک نکرده تا این حدیث را مستقیماً از او نقل کند، فرضاً که او را درک میکرد باز هم حدیثش اعتبار نداشت زیرا علمای رجال از قبیل نسائی و ابن شیبه و ابوزرعه و.... او را تضعیف کرده، و غیر موثوق دانستهاند! باید پرسید: چرا علمای ما به چنین حدیثی استناد میکنند؟! (فَتَأمًّل).
***
در این ایّام پیری و فرتوتی و ضعف بینایی، بیش از این امکان تفصیل ندارم و بیم آن دارم که اصلاح و تهذیب این کتاب به سر انجام نرسد، امیدوارم که همین مقدار کافی باشد تا خوانندگان محترم بیدار شوند و در آنچه در زمان ما به عنوان اسلام به آنها عرضه میشود، تحقیق و تأمّل کنند و هر چیزی را ولو گویندهاش معمّم باشد بدون تفکّر و بدون تدبّر در قرآن کریم، نپذیرد و این آیهی شریفهی را از یاد نبرند که فرموده: ﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُكۡمُ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ ٢٢﴾[الأنفال: ٢٢] «همانا بدترین جنبدگان نزد خداوند کران و گنگاناند که نمیاندیشند». اینک میپردازیم به بقّیهی مطالب مفاتیح الجنان.
[۱۶۶] پرواضح است این موضوع که خدا با واگذاری امور فوق به غیر خود، اعتزال اختیار کرده باشد یا نکرده باشد تأثیری در مشرکانه بودن این عقیده ندارد. [۱۶۷] نقد و تحلیلی پیرامون وهّابیگری، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل (۱۳۶۷)، ص۱۴۹ و ۱۵۵تا۱۵۷. [۱۶۸] با توجه به آیهی ۳۰ سورهی لقمان معلوم میشود که خبر محذوف «لا نافیه للجنس» کلمهی «حَقٌّ» است. [۱۶۹] دربارهی اعتقادات مشرکین رجوع کنید به آنچه که در کتاب حاضر از قول «جعفر سبحانی» آوردهایم (ص ۱۰۵). [۱۷۰] «لاشَريكَ لَكَ إلا شَريكاً هُوَ لَكَ تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ».(تفسیر مجمع البیان، ذیل آیهی ۲۸ و ۲۹ سورهی روم). [۱۷۱] در موارد دیگر نیز مشرکین کارهای زشت و نا بجای خود را به امر و اجازهی خدا قلمداد مینمودند فِی المَثَل چون لخت و عریان کعبه را طواف میکردند میگفتند پدران ما چنین میکردند و خدا چنین فرمانی داده است! (الأعراف:۲۸، رجوع کنید به مجمع البیان ذیل آیهی مذکور) و نمیگفتند موجودی مستقلّ از خدا چنین اجازهای به ما داده است. [۱۷۲] خوشبختانه دربارهی این آیه شیعه و سنّی توافق دارند، دربارهی آیهی مذکور رجوع کنید به «صحیح الکافی» محمد باقر البهبودی، ج۱ حدیث ۲۳ و ۴۰۹ و حدیث ۲۴ و نیز وسائل الشیعه ج۱۸، ص۹۶ و ۹۷ حدیث ۳۳۳۹۰، ۳۳۳۹۳، ۳۳۳۹۴، در منابع غیر شیعه نیز آمده است که: «ترمذی و احمد بن حنبل و ابن المنذر و ابن ابیحاتم و ابو الشیخ و ابن مردویه و بیهقی و ابن جریر به طُرُق مختلف روایت کردهاند هنگامی که پیامبر آیهی ۳۱ سورهی توبه را تلاوت فرموده، عدیّ بن حاتم عرض کرد: مردم احبار و رهبان را عبادت نمیکردند، رسول خداصفرمود: آری، امّا آنها هرگاه چیزی را حرام میکردند، آن را حرام شمرده و هرگاه چیزی را حلال میکردند، آن را حلال میشمردند و این کار عبادت آنها محسوب میشود». (منقول از «في ظلال القرآن»، سید قطب، ج۴ ص۲۰۲ و ۲۰۳) و ر.ک. «تصحیح الاعتقاد»، الشیخ المفید، با تعلیقات شهرستانی، منشورات رضی، ص۵۷. [۱۷۳] در آیهی شریفه لفظ «یَعکُفونَ» به کار رفته، لازم است یادآور شویم که «عُکُوف» به معنای روی آوردن و توجّه کامل کردن به چیزی به منظور تعظیم و تکریم آن است و «عاکِف» کسی را گویند که برای عبادت مقیم مسجد یا عبادتگاهی شود. [۱۷۴] در اسلام سوگند یاد کردن به غیر خدا شرک شمرده شده است. رسول خداصفرموده: «مَن حَلَفَ بِشَيْءٍ مِن دُونِ اللهُ فَقَد أشرَكَ [أو قال: ألا هُوَ مُشرِكٌ] = کسی که به چیزی غیر از خدا سوگند یاد کند، شرک ورزیده است. [یا فرمود: آگاه باشید که او مشرک است].» (مصنف عبدالرزاق، ج۸، حدیث ۱۵۹۲۶) استاد و معلّم شیخ عباس قمی نیز نقل کرده که پیامبر فرمود: «مَن حَلَفَ بِغَيرِ اللهِ فَقَد أشرَكَ [و في بعض الرِوايات: «فَقُد كَفَرَ بِالله»] = کسی که به غیر از خدا سوگند یاد کند، شرک ورزیده [و در برخی از روایات فرمود: به خدا کفر ورزیده] است». (مستدرک الوسائل، چاپ سنگی، ج۳، ص۵۱ و ۵۴). در کتب اهل سنّت نیز مشابه این روایات دیده میشود. از آن جمله: مردی به کعبه قسم خورد به او گفته شد پیامبر فرموده: «مَن حَلَفَ بِغَيرِ اللهِ فَقَد أشرَكَ = هر که به غیر خدا سوگند یاد کند، شرک ورزیده است». (التّاج الجامع لِلأصول في أحادیث الرّسول، ج۳، ص۷۵). [۱۷۵] رجوع کنید به صفحهی ۱۳۷ کتاب حاضر که قول مرحوم مطهّری را دربارهی صفت «از اویی» و «به سوی اویی» آوردهایم. [۱۷۶] کشف الأسرار، روح الله الموسوی الخمینی، بازار نوروز خان، اول بازار کاشفی، نشر ظفر، ص۴۰. [۱۷۷] سستی این قول را در صفحهی ۱۲۷ کتاب حاضر بیان کردهایم. [۱۷۸] جوان نویسنده نیز در کتابش عقیدهی مُفَوّضه را مشرکانه و باطل دانسته است. ر.ک. کتاب حاضر، صفحهی۱۲۱. [۱۷۹] نیروی معنوی پیامبران، جعفر سبحانی، نشر قدر ص ۴۶ ـ همان خرافهی «ولایت تکوینی» است که به صورت بالا بیان شده است. ما بُطلان این قول را در کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص۱۳۶) آشکار کردهایم و کتاب «درسی از ولایت» را نیز به منظور ردّ همین خرافه تألیف کردیم. [۱۸۰] ر.ک. تفسیر مجمع البیان، سورهی مبارکهی «ضحی». [۱۸۱] اگر توان ایجاد معجزه در نفس پیامبر ـ حتّی بإذن الله ـ حاصل شده بود که انتظار معنی نداشت و پیامبر با توانی که نفس مطهّر آنحضرت از جانب خدا کسب کرده بود معجزهای میآورد و یا میگفت هرگاه صلاح باشد میآورم ولی نمیگفت منتظرم، یعنی خود را با مخالفینش در زمرهی منتظرین قرار نمیداد. همچنین لازم نبود گفته شود: «تو فقط هشدار دهندهای». (فتأمّل). [۱۸۲] در تفسیر «مجمع البیان» دربارهی این آیه آمده است: «ای محمّدصبه ایشان بگو آیات (= معجزات) فقط نزد خداست که آنها را برحسب مصالح بندگانش که خود میداند نازل کرده و ظاهر میسازد و بر هر پیامبری آنچه را که برای وی و امّتش مناسبتر است فرو میفرستند و بدین سبب معجزات انبیاء همسان یکدیگر نیست و هر پیامبری نوعی از آن را میآورد و آیهی (من فقط هشدار دهندهای آشکارم) به معنای آن است که من نسبت به معصیت خدا هشدار دهنده و بیم رسانی هستم که راه حق و باطل را آشکار میسازد و خداوند سبحان معجزاتی را که گواه راستگویی من است ایجاد فرموده است». [۱۸۳] دربارهی علم غیب رجوع کنید به کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن عقول» صفحهی ۱۲۳ به بعد. [۱۸۴] ولاءها و ولایتها، چاپ دار التّبلیغ الإسلامی قم (قطع جیبی) ص۹۸. [۱۸۵] مجلسی دربارهی معجزهی حضرت مسیح میگوید:«وفي قول أئمَّتنا إنّ أفعال العباد مخلوقة خلق تقدير لا خلق تكوين وخلق عيسى÷من الطّين كهيئة الطّير هو خلق تقدير أيضاً ومكوّن الطّير وخالقه في الحقيقة الله عزّوجلّ=در اقوال امامان ما شیعیان، افعال بندگان مخلوق خودشان است امّا خلق تقدیری است (یعنی اندازه و شکل مواد را به إذن عامّ إلهی تغییر میدهند) نه خلق و آفرینش واقعی و اینکه عیسی÷از گل مانند صورت پرندهای را میساخت نیز خلق تقدیری است و ایجاد کنندهی پرندهی واقعی و جاندار و آفرینندهی آن در واقع خداوند عزّوجلّ است» (بحار الأنوار، ج۴، ص ۲۰۷) چنانکه حضرت رضا÷نیز فرموده: «چون از علی÷فقر و نیازمندی ظاهر گشت بنابراین صاحب چنین صفاتی که مردم ناتوان و نیازمند در این صفات با او مشترکاند، نمیتواند فاعل معجزات باشد و با این وصف دانسته میشود معجزاتی که ظاهر نموده، فعل خدای قادری است که شبیه مخلوقات نیست نه کار مخلوقی نیازمند که در صفات ضعف با دیگر ضعفاء شریک است». (الاحتجاج علی أهل اللّجاج، احمد بن علی طبرسی، با تعلیقات محمد باقر خرسان، نجف «مطبعۀ النّعمان» ج۲، ص۲۳۴) همچنین مطالعهی فصل سوّم کتاب شریف «راهی به سوی وحدت اسلامی» تألیف مصطفی حسینی طباطبایی و کتاب أسماء حسنی تألیف سیّد جلال جلالی قوچانی، بسیار مفید است. [۱۸۶] چنانکه حضرت ابراهیم÷فرموده: ﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠﴾ [الشعراء: ٨٠] « و چون بیمار شوم اوست که مرا بهبود میبخشد». حضرت علی÷نیز به درد چشم مبتلا شد. رسول اکرمصنیز در ایام آخر عمر پر برکتش بیمار شد. موجودی که صفات محدود خود را فاقد میشود و با یک بیماری صفت سلامت خود را از کف میدهد، چگونه میتواند صفات واجب الوجود را متقبّل شود؟ همچنین رجوع کنید به کلام شیخ صدوق دربارهی امام که در کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» آوردهایم. (ص۱۲۸). [۱۸۷] مفید است که رجوع کنید به تفسیر «مجمع البیان» ذیل آیهی ۱۲ سورهی سبأ. [۱۸۸] به حرف عطف «فاء» در صدر آیهی ۳۶ سورهی صاد توجّه شود. [۱۸۹] فاعل «معجزات» در هر دو آیه خداست. همچنین به مقطع آیهی ۷۹ سورهی انبیاء توجه شود که فرموده: ﴿وَكُنَّا فَٰعِلِينَ﴾[الأنبیاء ۷۹] «ما کنندهی این کار بودیم». آیا بیانی واضحتر از این هم ممکن است؟ ﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا﴾. [۱۹۰] در أدعیهی منقول از حضرت علی÷نیز آمده که آنحضرت در دعا به درگاه حق میگفت: «وَ أسألُكَ بِاسمِكَ الّذِي سَألَكَ بِهِ عَبدُكَ الّذِي كانَ عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الكِتابِ فَأتَيتَهُ بِالعَرشِ قَبلَ أن يَرتَدَّ إلَيهِ طَرفُهُ = (ای خدا) از تو درخواست میکنم بدان نامت که از تو در خواست کرد بدان نام آن بندهای که دانشی از کتاب نزدش بود، پس تو تخت را پیش از آنکه (سلیمان) چشم برهم زند برایش آوردی». (صحیفهی علویّه، دعاؤه في الیوم الخامس عشر من الشّهر). [۱۹۱] این لفظ غالباً برای نفی أبدی استعمال میشود و در آیهی ۱۴۳ سورهی أعراف نیز آمده است. [۱۹۲] توجّه دارید که عوام نصاری در مشکلات و مصائب، حضرت عیسی÷و مادرش را میخوانند. [۱۹۳] نمیتوان گفت منظور از «غیر خدا» در آیات فوق «بتها» میباشند زیرا برای غیرخدا، لفظ «الّذِینَ» و ضمیر جمع واو و ضمیر «هُم» استعمال فرموده که مخصوص عُقَلاست. [۱۹۴] شیح طوسی در تفسیر آیهی ۴۹ سورهی آلعمران و آیهی ۱۱۰ سورهی مائده میگوید: جملهی (فَيَكونُ طَيراً) را با قید (بِإذنِ الله) آورده امّا جملهی ﴿ أَخۡلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ﴾را با قید مذکور نیاورده تا با ذکر کلمهی «إذن» ما را آگاه سازد که پرنده شدن مجسّمهی گلین کار خداست نه حضرت عیسی÷درحالیکه دادن صورت [پرنده به گل] و دمیدن در آن، کار آن حضرت بود که بنا به تقدیر الهی در توان غیرخدا هم هست امّا تبدیل موجود بیجان به موجود جاندار جُز خدا در توان هیچ کس نیست و جملهی ﴿وَأُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾نیز مجازاً به آنحضرت نسبت داده شده و معنای حقیقی آیه این است که خدا را میخوانم تا مردگان را زنده سازد و خدا نیز آنها را زنده میسازد و آنها به إذن إلهی زنده میشوند. و دربارهی شفای کور مادرزاد و پیس میگوید: «از آنرو آیه این کار را به حضرت مسیح÷نسبت داده که شفای آنها به دعا و درخواست آنحضرت بوده است و جملهی ﴿وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِي﴾بدین معنی است که به یاد آر که مرا میخواندی و من هنگام دعای تو مردگان را زنده میساختم و آنها را از قبرها خارج میساختم تا مردم آنها را زنده ببینند و آیه این کار را به حضرت عیسی نسبت داده زیرا چنانکه بیان کردیم به دعای آنحضرت بوده است. (التِّبیان، چاپ سنگی به خطّ ابو القاسم خوشنویس، ج۱، ص۳۱۷ و ۵۸۲). [۱۹۵] همچنین رجوع کنید به «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» صفحهی۱۴۲. [۱۹۶] لَبَّیکَ خداوندگارا لَبَّیکَ، تو را شریکی نیست مگر شریکی که او نیز با آنچه که دارد از آن توست. [۱۹۷] ر.ک. تفسیر «مجمع البیان» ذیل آیهی ۲۸ و ۲۹ سورهی «روم». [۱۹۸] البتّه موجود ممکن و مخلوق نمیتواند واجد صفات واجب الوجود شود. «أينَ التُّرابُ وَرَبُّ الأرباب»؟ [۱۹۹] دربارهی بیاعتباری این زیارتنامه رجوع کنید به کتاب «زیارت و زیارتنامه» صفحهی ۹۸ تا ۱۰۱ و ۳۵۰ تا ۳۵۶. [۲۰۰] دربارهی این مسأله، مطالعهی کتاب زیارت و زیارتنامه بسیار مفید، بلکه ضروری است. [۲۰۱] جالب است دربارهی «علیّ بن جعفر» که مردم ما فوج فوج به زیارت قبر او میروند خود شیخ عباس معترف است، در اینکه قبر «أبو الحسن علیّ بن جعفر العُرَیضی» در قم است یا در «عُرَیض» که یک فرسخی مدینه است که ملک آن جناب و محلّ سُکنای او و ذریّهاش بوده، اختلاف است (منتهی الآمال، ج۲، ص۱۶۴). با اینکه فقط نام یک پسر از فرزندان حضرت کاظم÷حمزه بوده امّا شیخ عباس دربارهی «أبو القاسم حمزه بن موسی» میگوید قبر او در شاه عبدالعظیم (= شهر ری) است. سپس در صفحهی بعد میگوید قبر نامبرده «در اصطخر شیراز معروف و مشهور و محلّ زیارتِ نزدیک و دور است..... و در ترشیز هم جمعی اعتقاد کردهاند مقبرهای است از امامزاده حمزه» و در همان صفحهی میگوید: در بلدهی طیّبهی قم مزاری است معروف به شاهزاده حمزه..... و از برای او صحن و قُبّه و بارگاهی است و از کلام صاحب «تاریخ قم» معلوم میشود که این بزرگوار همان حمزة بن موسی÷است». (منتهی الآمال، ج۲، ص ۲۳۴ و ۲۳۵). چگونه ممکن است یک انسان دارای سه قبر باشد؟! وقتی قبرِ پسر بلافصل امام چنین باشد وای به قبر سایرین! متأسّفانه عوام به این مسائل توجّه ندارند و هر جا گنبد و بارگاهی باشد، به زیارتش میروند و امید ثواب دارند! حتّی به صِرفِ خواب دیدن کسی، جایی را زیارتگاه میکنند، چنانکه شیخ عبّاس گفته است: «أحمد بن قاسم زمینگیر و عِنّین بوده و آبله در چشمش پیدا شد و بدان سبب هر دو چشمش تباه گشت و چون وفات یافت به مقبرهی قدیمهی مالون دفن گردید..... بعضی از صُلحای قم به خواب دید در سنهی ۳۷۱ که ساکن در این تربت، مردی بس فاضل است و در زیارت کردن او ثواب و أجبر بسیار است پس دیگر باره بنای قبر او از چوب مجدّد گردانیدند و مردم زیارت کردن او را از سر گرفتند و جمعی از ثقات گفتهاند که جمعی که صاحب علّت کهنه بودهاند و یا در عضوی از اعضای ایشان زحمتی و علّتی واقع شده بر سر قبر او میرفتند و طلب شفا مینمودند و به برکت روح شریف او از آن علّت شفا مییافتند»! (منتهی الآمال، ج۲، ص۱۶۵) متأسّفانه عوام نمیپرسند کسی که نتوانست دو چشم خود را شفا دهد چگونه مردم به واسطهی او شفا میخواهند! دیگر آنکه نمیپرسند از کجا دانستند که زیارت قبر او ثواب و أجر بسیار دارد؟ و نمیپرسند که آیا خواب هم حجّت شرعی است؟! [۲۰۲] کَتَبتُ يامولاي صَلَواتُ الله عَلَيكَ مُستَغِيثاً.... وَتَوَكّلتُ في المسألة لِلّهِ ـ جَلَّ ثَناؤه ـ عَلَيهِ وَعَلَيك... الخ. [۲۰۳] منتهی الآمال، ج۲، ص۴۹۱ و ۴۹۲. [۲۰۴] این گفتهی شیخ عباس را که إجابَة المُضطرّینرا در انحصار خدا نمیداند مقایسه کنید با این آیهی قرآن که فرموده:﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ.... أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾[النّمل:۶۲]. [۲۰۵] ای مولایم، ای فاطمه مرا یاری نما. [۲۰۶] برای آشنایی با او رجوع کنید به کتاب «زیارت و زیارتنامه» ص۱۶۷. [۲۰۷] چرا به آیهای از قرآن استناد نکرده است؟! زیرا در قرآن أثری از این عقاید نیست. [۲۰۸] این اقوال را مقایسه کنید با آیات قرآن کریم که خدا به پیامبر فرموده: ﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾[الأحقاف: ٩] «بگو من نودرآمد پیامبران نیستم و نمیدانم که با من و با شما چه خواهند کرد». و فرموده: ﴿قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ﴾[إبراهيم: ١١] «پیامبرانشان به ایشان گفتند: ما جُز بشری مانند شما نیستیم و لیکن خدا بر هر که از بندگانش که بخواهد منّت مینهد [و او را نبوّت میبخشد]». بایدتوجّه داشت که انبیاء این بخش از سخن مخالفین خود را که گفته بودند: ﴿إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا﴾[إبراهيم: ١۰] «شما جُز بشری مانند ما نیستید» تأیید کردهاند. (فتأمّل) قرآن به پیامبر اکرم÷نیز فرموده: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾[الکهف:۱۱۰ و فصلت:۶] «بگو: جُز این نیست که من بشری مانند شمایم که به من وحی میشود که معبود شما معبودی یگانه است». [۲۰۹] ولایت فقیه، روح الله الموسوی الخمینی، انتشارات امیرکبیر با همکاری نمایشگاه کتاب قم، ص۶۷ و۶۸. [۲۱۰] سوگند به لات و به عُزّی و به کسی که بر دین و آیین آنهاست. = و سوگند به خداوند، همانا خدا از آنها بزرگتر است! (الأصنام، ص۱۷) [۲۱۱] کشف الأسرار، روح الله الموسوی الخمینی، نشر ظفر، ص ۴۰. [۲۱۲] خدا شاهد است که تردید دارم علاقهی او به پیامبر اکرمصبه اندازهی ارادت من به آن حضرت باشد. [۲۱۳] دربارهی معنای «عِندَ رَبِّهِمۡ» رجوع کنید به کتاب زیارت و زیارتنامه، صفحهی ۱۸۲ تا ۱۸۶. [۲۱۴] ر.ک. «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» صفحهی ۱۲۳ تا ۱۲۹. [۲۱۵] جوان نویسنده نیز همین افتراء را در کتابش تکرار کرده و نوشته است: «وهّابیان چون قائل به تجرّد روح و بقاء آن پس از مرگ نیستند، لذا میپندارند که ارواح انبیاء و اولیاء و صالحان نیز با مرگِ بدنشان نابود و منعدم شده است و از چیزی که دیگر موجود نیست طلب آثار و خواصّ و انجام کاری داشتن، خلاف عقل است!» (نقد و تحلیلی پیرامون وهّابیگری، ص۲۰۸ ). امّا چنانکه ملاحظه شد این ادّعا دروغ است و هیچ مسلمانی نمیگوید روح معدوم میشود بلکه موحّدین میگویند روح به عالم دیگر منتقل میشود و با دنیای فانی ما، ارتباط ندارد و ما نمیتوانیم با آنها مرتبط شده و سخن خود را به ایشان بشنوانیم. رجوع کنید به آنچه در توضیح آیهی ۵۲ سورهی روم وآیهی ۲۲و ۲۳ سورهی فاطر گفتهایم. (ص۱۱۵) علاوه براین، زائد و بیمورد بودن این کلام او نیز آشکار میشود که گفته است: «روح.... هرگز نمیمیرد و با مرگ و تلاشی بدن از بین نمیرود بلکه بعد از مرگ به خاطر رهایی از قالب و قفس تن، شکوفاتر و تواناتر و آگاهتر میگردد» (همان کتاب، صفحهی ۲۰۹) زیرا بقای روح درمیان مؤمنینِ به ادیان إلهی، منکر ندارد. ثانیاً: آنچه گفته، در مورد روح صالیحن صادق است ولی در مورد روح غیرصالحین باید گفت که روح آنها از بین نمیرود ولی شکوفاتر نمیشود بلکه پژمردهتر و ناراحتتر میشود. ثالثاً: در مورد روح صالحین نیز مهمترین نکته آن است که توجّه داشته باشم این شکوفایی و توانایی و آگاهی بیشتر نیز نامحدود و نامقیّد نیست بلکه در حوزهی عالَم دیگر است و عالَم فانی ما را که پشت سر گذاشتهاند، شامل نمیشود بلکه شکوفایی و عروج و آگاهی روحِ آن بزرگواران در عالَم بقا و عالم برزخ و عِندَ رَحمَةِ الرَّبّ ودارالسَّلام و..... است و به هر حال از این گفته نمیتوان نتیجه گرفت که ما میتوانیم با ایشان مرتبط شده و میتوانیم سخن خود را به ایشان بشنواینم. (فتأمّل). از أدلّهی فلسفهی اسلامی و فلسفهی صدرایی که این جوان به آن بسیار مینازد و ـ مباحث «نفس» آن را دشوار و مردافکن میخواند و پیداست که مرعوب آن است ـ نیز برنمیآید که روح پس از مفارقت از کالبد مادّی از هر محدودیّتی عاری میشود! (فتأمّل) [۲۱۶] اینکار نشانهی آن است که دنبال حقیقت نیستند و تصمیم خود را گرفته و حُکم خود را قبلاً صادر کردهاند! [۲۱۷] نقد و تحلیلی پیرامون وهّابیگری، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ص۱۶۳. [۲۱۸] به آیات قبلی خصوصا آیهی ۱۲ توجّه شود. [۲۱۹] این واقعه را هم علمای سیره از قبیل ابن هشام و هم مفسّرین و هم کتب اسباب النّزول و.... نقل کردهاند. [۲۲۰] در مورد اینکه چرا در قرآن، برخی از معجزات به غیرخدا نسبت داده شده، فِی المَثَل حضرت عیسی÷گفته است «من مردگان را زنده میکنم یا کور را شفا میدهم»، رجوع کنید به کتاب «عرض أخبار اصول بر قرآن و عقول» صفحهی ۱۴۲ و کتاب حاضر، صفحهی ۱۴۰ به بعد. [۲۲۱] علماء دربارهی مشارکت مستقیم ملائکه در غزوهی «بدر» اتّفاق نظر ندارند و عدّهای از ایشان معتقدند که مشارکت ملائکه بیش از تثبیت مؤمنین نبوده است! چون نمیخواستم تنها به قاضی رفته باشم لذا در متن، از مشارکت مستقیم ملائکه سختی نگفتم لیکن خودم رأی آن دسته از علما را که به دخالت مستقیم فرشتگان در جنگ قائلاند، صحیح میدانم زیرا علاوه بر اخبار فراوانی که در کتب معتبر آمده است. (ر.ک. خیانت در گزارش تاریخ، انتشارات چاپخش، چاپ اوّل، ج اوّل، ص۲۰۰ تا ۲۰۳) اگر در قرآن تأمل شود ملاحظه میکنیم آیهی ۱۲ سورهی انفال در ادامهی آیاتی است که امدادات إلهی را بر میشمارد و مهمتر اینکه هر دو امر ذیل آیهی ۱۲ دارای خصوصیّتی است که با مؤمنین تناسب ندارد زیرا انجام آن خصوصاً امر دوّم کاملاً در وُسع مؤمنین نیست. و خداوندی که فرموده: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: ۲۸۶] از مؤمنین بیش از وسع نمیخواهد. پرواضح است که مطلوب از مؤمنین مقابله و مبارزه و حدّ اکثر کشتن دشمن مهاجم است. حال اگر مجاهدی ضربهی شمشیرش را به سینه یا شانه یا شکم دشمن بزند یا تیر و کمان را مورد استفاده قرار دهد، فرقی نمیکند و مطلوب حاصل است و اصولاً شرائط جنگ چنان متغیّر است که نمیتوان از قبل تعیین کرد که مجاهدین کدام عضو دشمن را هدف قرار دهند و أصولاً بسیار کم اتّفاق میافتد که بَنان (= سرانگشتِ) دشمن را که با آن سلاح گرفته و دائماٌ دستش را حرکت میدهد، بتوان قطع کرد مگر اینکه مخاطبِ این طلب، از توان فوق بشری برخوردار باشد. (فتأمّل) علاوه بر این آیهی ۱۴ خطاب به کفّار است و آیهی ۱۵ که خطاب به مؤمنین است با ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ آغاز شده و پیش از آن قرینهای بر اینکه مؤمنین مخاطب شدهاند مشاهده نمیشود. بنابراین نمیتوان بدون دلیل متقن ذیل آیهی ۱۲ را که صدر آن بیشبهه مکالمه با ملائکه است، خطاب به مؤمنین به شمار آورد و کسانی که دو امر ذیل آیهی ۱۲ را خطاب به مؤمنین میدانند بر خلاف ظاهر میگویند. به اضافهی اینکه اگر کار ملائکه به تثبیت مؤمنین منحصر میشد ذکر عدد فرشتگان [آلعمران: ۱۲۴، و الأنفال: ۹] و یا ذکر صفت «مُسَوِّمِينَ= نشان گذار» [آلعمران:۱۲۵] لازم نبود. (فتأمّل) این نیز دلیل دیگری است بر مشارکت مستقیم آنان در جنگ، درحالیکه در جنگ احزاب که فرشتگان دخالت مستقیم نداشتند عدد فرشتگان ذکر نشده است. بنابراین معنای آیهی ۱۷ سورهی أنفال بسیار واضح است و نیازی به بافندگیهای عرفا و صوفیّه نیست زیرا آیهی شریفه فرموده: این پیروزی را صرفاً نتیجهی مجاهدت و مساعی خود ندانید بلکه این پیروزی غیر عادی نتیجهی امداد مستقیم إلهی و دخالت نیروهای غیبی است که به کمک شما فرستاد. [۲۲۲] همچنین میتوان به سایر کتب تفسیر از قبیل «مجمع البیان» یا تفسیر نمونه یا.... مراجعه کرد. [۲۲۳] در مورد ارتباط با فرشتگان رجوع کنید به کتاب حاضر، ص۱۹۱. [۲۲۴] نقد و تحلیلی پیرامون وهابیگری، ص۱۸۵ و ۱۸۶. [۲۲۵] چنانکه امام صادق÷که مقیم مدینه بود، چون شنید که عدّهای از ساکنین کوفه با این اعتقاد که او میشنود گفتهاند: «لَبَّيكَ يَا جَعْفَر» سجده کرد و سینه بر زمین مالید و گریست و شدیداً با این نظر مخالفت فرمود و چند بار فرمود: بلکه من بندهی خدایم، بندهی فرزند بنده، بندهای خُرد و سست. سپس فرمود: اگر حضرت عیسی÷در برابر آنچه نصاری دربارهی او گفتهاند سکوت میکرد سزاوار بود که خدا او را کر و کور سازد و اگر من در برابر آنچه «أبو الخطّاب» دربارهی من گفته سکوت کنم سزاوار است که خدا مرا کر و کور سازد. «لَمَّا لَبَّى الْقَوْمُ الَّذِينَ لَبَّوْا بِالْكُوفَةِ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللهِ ÷ فَأَخْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَخَرَّ سَاجِداً وَدَقَّ جُؤْجُؤَهُ بِالْأَرْضِ وَبَكَى وَأَقْبَلَ يَلُوذُ بِإِصْبَعِهِ وَيَقُولُ: بَلْ عَبْدٌ لِـلَّهِ قِنٌّ دَاخِرٌ مِرَاراً كَثِيرَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَدُمُوعُهُ تَسِيلُ عَلَى لِحْيَتِهِ فَنَدِمْتُ عَلَى إِخْبَارِي إِيَّاهُ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَمَا عَلَيْكَ أَنْتَ مِنْ ذَا. فَقَالَ: يَا مُصَادِفُ إِنَّ عِيسَى لَوْ سَكَتَ عَمَّا قَالَتِ النَّصَارَى فِيهِ لَكَانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ يُصِمَّ سَمْعَهُ وَيُعْمِيَ بَصَرَهُ وَلَوْ سَكَتُّ عَمَّا قَالَ أَبُوالْخَطَّابِ لَكَانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ يُصِمَّ سَمْعِي وَيُعْمِيَ بَصَرِي».( رجال کشی، چاپ کربلاء ص ۲۵۳). [۲۲۶] چنانکه حضرت أمیر÷دربارهی خدا فرموده: «سَمِيعٌ لابِآلةٍ، بَصِيرٌ لابِأداةٍ = خداوند شنواست نه با عضو و بیناست نه با وسیله». برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به کتاب «زیارت و زیارتنامه» صفحهی ۱۹۸. [۲۲۷] ایشان سالها پیش این کتاب را زمانیکه أیّام تبعید را در یزد میگذراند تألیف کرده و بدین سبب آن را ارمغان یزد نامیده است. [۲۲۸] آقای زین العابدین کاظمی خلخالی. [۲۲۹] تأمل در آیهی ۶۲ سورهی نمل نیز میرساند که استعانت مورد بحث ما «استعانت عبادی» یعنی استعانتِ بیقید و شرط در وقت اضطرار است که وسائل و اسباب عادی و معمولی در دسترس نیست و إلّا پرواضح است که در غیر موارد اضطرار ـ که استعانت دیگران را إجابت کرده و یا از سایرین استعانت میکنیم ـ نیز هر نفسی که فرومی رود به إذن و إفاضهی إلهی و چون بر میآید به إذن و إفاضهی إلهی است و هرگامی که برمیداریم به إذن إلهی است و هکذا.... لیکن اذن عامّ إلهی که همهی مخلوقات از آن برخوردارند. امّا آیه از این حالت صرف نظر کرده و حالت اضطرار را که حوزهی إذن خاصّ إلهی و عرصهی ظهور إمداد نامقیّد و نامشروط إلهی است مورد توجّه قرار داده و با اِستفهام اِنکاری پرسیده: ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾«آیا با خدای یگانه، معبود[دیگری هم] هست»؟! در نتیجه اگر از بندگان خدا که توان إعانت محدود به إذن إلهی و از جانب حقّ تعالی به ایشان إعطاء شده، مددجویی و استعانت کنیم، مورد عتاب نخواهیم بود امّا إستعانت نامقیّد و نامشروط از هیچ کسی جُز خدا نمیتوان انتظار داشت و در این حوزه خدا تنها و بیشریک است و چنین توانی را به کسی إعطاء نفرموده است و إلّا لازم میآمد که قرآن فقط کسانی را که چنین توانی را در غیرخدا به نحو استقلالی توقعّ دارند، با استفهام انکاری مورد عتاب و توبیخ قرار دهد؟ (فتأمّل). لازم است توجّه داشته باشیم که آیهی شریفه نفرموده: «أمُعِينٌ» یا «أمُجيبٌ مَعَ الله؟»بلکه فرموده آیا معبودی همراه خدا هست؟! در واقع چنین استعانتی را عبادت شمرده در حالی که مردم ما در چنین حالتی حضرت ابوالفضل÷و حضرت رضا÷و..... را میخوانند و کسی ایشان را نهی نمیکند! [۲۳۰] طبعاً استعانت مقیّد و مشروط از بحث ما خارج است. [۲۳۱] یعنی با اعمال صالح که سبب تکامل خود آنان است بر شایستگی خود برای جلب رحمت حقّ بیفزایند. چنانکه قرآن کریم نیز چنین فرموده: ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥ﴾[فاطر: ١٠]«کلام نیکو و پاک به سوی أو (= خدا) بالا میرود وعمل صالح و کردار نیکو آن را بالا میبرد ( و به اجابت نزدیک میسازد)». [۲۳۲] مقصود نویسندهی محترم آن است که اگر آقای «خویی» به این مسأله توجّه میکرد که «مفعولٌ بهِ» فعل «ٱسۡتَعِينُواْ» که از شدّت وضوح در آیه نیامده کلمهی الله است و آیه در واقع چنین است: «وَٱسۡتَعِينُواْ [اللهَ] بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ» در این صورت به وضوح تمام درمییافت که در این آیه نیز «مُستَعان» خداست نه غیر خدا و صبر و نماز «وسیله» و «مُستَعانٌ بِه» میباشند زیرا پرواضح است که صبر و نماز، مُدرِک نیستند تا استعانت ما را دریابند. [۲۳۳] اینک که آنها را میخوانیم نشانهی آن است که برای آنها قید «حیات دنیوی» را قائل نیستیم و با اینکه مرگِ دنیوی، آنها را دریافته، باز هم آنان را میخوانیم با این کار به زبان عمل میگوییم که میتوانیم ندای خود را به اموات بشنوایم درحالیکه حتّی پیامبر اکرمصبه این کار توانا نبود [فاطر:۲۲ و ۲۳]. و دیگر آنکه شنیدن آنان را مطلق دانسته و شنوایی آنها را مقیّد و مشروط به داشتن آلت شنوایی نمیدانیم درحالیکه فقط خداست که برای دیدن یا شنیدن محتاج آلت نیست. [۲۳۴] چنانکه در بند ۳۸ دعای «جوشن کبیر» ـ که در مفاتیح مذکور است ـ خطاب به خدا آمده است: «يا مَن لايُستَعانُ إلا بِهِ» «ای آنکه استعانت نشود مگر به او». [۲۳۵] از مقایسهی آیهی ۱۲۸ سورهی اعراف با آیهی ۴۵ سورهی بقرهی که هر دو خطاب به بنی اسرائیل است میتوان دریافت که چون نماز عالیترین مصداق دعاست از این رو اگر با نماز از خدا استعانت کنیم در این صورت خدا، هم «مُستَعان» است و هم «مُستَعانٌ به». در هر دو آیه، هر دو نوع استعانت ذکر شده است: أوّل استعانتی که «مُستَعان» و «مُستَعانٌ بِه» خدا و اسماء و صفات إلهی است، دوّم استعانتی که «مستعان» خدا و «مستعانٌ به» غیر از خدا و از اعمال صالحه (از قبیل صبر یا روزه یا جهاد و......) است و البتّه این هر دو نوع با هم قابل جمعاند. [۲۳۶] زیرا غیر خدا ـ حتّی انبیاء و اولیاء ـ از عذاب إلهی بیم دارند و خود محتاج و به دنبال وسیلهاند تا به رحمت حقّ واصل شوند. قرآن فرموده: (غیرازخدا) کسانی را میخوانند که هر یک از ایشان که مقرّبتر هستند خود وسیله میجویند و به رحمتش امید داشته و از عذابش بیم دارند. (سوره الإسراء: ۵۷ - این آیه را در بند «ب» همین گفتار آوردهایم). [۲۳۷] اگر جوان نویسنده تعصّب نسبت به اعتقادات آباء و اجدادی را کنار میگذاشت به سادگی این تفاوت را در مییافت و در کتابش (صفحهی ۱۸۶) نمینوشت: «چه تفاوت دارد بین استمداد از طبیب جرّاح برای عمل آپاندیس و استمداد از جبرئیل..... الخ». [۲۳۸] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۰۵ به بعد. قول او را مقایسه کنید با آنچه در اینجا آوردهایم. [۲۳۹] توسّل یا استمداد از ارواح مقدّسه، استاد جعفر سبحانی، نشر قدر، تابسان ۱۳۶۲، ص۹۴. [۲۴۰] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۰۵ به بعد. [۲۴۱] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۰۵ به بعد. [۲۴۲] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۰۵ تا ۱۱۵. [۲۴۳] البتّه فقط در مقام قول و ادّعا. [۲۴۴] توسّل یا استمداد از ارواح مقدّسه، جعفر سبحانی، ص ۹۴ و ۹۵. [۲۴۵] ر.ک. به آنچه در صفحهی ۹۹ و صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۵ گفته شد. [۲۴۶] توسّل یا استمداد از ارواح مقدّسه، جعفر سبحانی، حاشیهی ص۹۷ و ۹۸. [۲۴۷] توسّل استمداد از ارواح مقدّسه، جعفر سبحانی، ص۹۸. [۲۴۸] آنچه درمیان قلاب آوردهایم نویسنده در ترجمهی خود نیاورده بود! [۲۴۹] توسّل یا استمداد از ارواح مقدّسه، جعفر سبحانی، ص ۱۰۵ و ۱۰۶. [۲۵۰] من لا یحضره الفقیه، کتاب الصّلاة باب ۵۱ (باب صلاة الاستسقاء). حدیث ۲۱، در روایت مذکور آمده است که عبّاس عرض میکرد. «اَللّهُمَّ إنّا لانَدْعُو إلاَّ إِيَّاكَ= پروردگارا، همانا ما جُز تو را نمیخوانیم». [۲۵۱] دربارهی رفتار مسلمین صدر اسلام نسبت به درگذشتگان، رجوع کنید به کتاب «زیارت و زیارتنامه» خصوصاً صفحهی ۳ تا ۲۹. [۲۵۲] ر.ک. توسّل یا استمداد از ارواح مقدّسه، جفعر سبحانی، چاپ اوّل، ص ۱۰۴ به نقل ا ز جلد أوّل کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعة». [۲۵۳] همچنین حدیث دیگری که آقای «سبحانی» در صفحهی ۱۴۲ کتابش به نقل از عثمان بن حُنَیف آورده و در حدیث مذکور نیز نابینایی با پیامبر زنده از فاصلهای متعارَف سخن گفت (یعنی عمل او مشمول استعانت مقیّد بود) و آنحضرت را شفیع خواستهی خود قرار داد، از بحث ما خارج است. [۲۵۴] بنابراین آنچه که آخوندها برای فریب عوام میگویند که در کتب حدیث ـ از جمله «سنن الکبری» یا مستدرک حاکم نیشابوری یا مصنّف عبدالرّزّاق یا.... ـ آمده است که حضرت زهرا-علیها السلام- جمعهها قبر حضرت حمزه سیّد الشهداء و شهدای اُحُد را زیارت میفرمود و در آنجا میگریست و برای آنها دعا میکرد؛ یا پیامبر أوّل هرسال به بقیع میرفت و برای اهل بقیع دعا میفرمود یا عائشه قبر برادرش عبدالرّحمن را زیارت میکرد یا پیامبر به عائشه که پرسیده بود أهل بقیع را چگونه زیارت کنم؟ فرمود: بگو: «السَّلاَمُ عَلَى أَهْلِ الدِّيَارِ مِنَ المُؤْمِنينَ وَالمُسْلِمِينَ، وَيَرْحَمُ الله المُسْتَقْدِمِينَ مِنَّا وَالمُسْتَأْخِرِينَ، وإِنَّا إِنْ شَاءَ الله بِكُمْ لاَحِقُونَ= براهل این سرزمین از مؤمنین و مسلمین درود باد و خداوند کسانی از ما را که پیش از ما درگذشتند و کسانیکه در آینده در اینجا میآرمند رحمت فرماید و ما نیز هر آینه إن شاءَ الله به شما میپیوندیم». (صحیح مسلم، کتاب الجنائز، ج۲، ص ۶۷۱) بالکلً از بحث ما خارج است و مشمول این حدیث است که رسول خداصفرمود: «إِنِّي نَهَيْتُكُمْ عَن زِيَارَة الْقُبُور= همانا شما را از زیارت قبرها نهی نمودم». و پس از اینکه آداب و عادات جاهلیّت در میان مردم سست گردید، فرمود: «أَلَا فَزُورُوهَا فَإِنَّهَا تُذَكِّرُكُمُ الآخِرَةَ (المَوتَ) = اینک قبرستانها را زیارت کنید که این کار آخرت (مرگ) را به یاد شما میآورد.» (زیارت و زیارتنامه، ص ۴ و ۵ ). بدیهی است به لحاظ یاد آوردی ناپایداری دنیا و تذکّر مرگ و آخرت، دیدار قبور مؤمنین و غیر مؤمنین، مساوی است و اگر کسی به زیارت گورستان شهر خود ـ مثلاً بهشت زهرا در تهران ـ برود، مقصود حاصل میشود و لازم نیست فردی از ماکو یا خرّمشهر بار سفر ببندد و برای تذکّر آخرت به خراسان و زیارتِ بارگاه شکوهمند و غرق در طلا و آیینه کاری شدهی امام رضا÷برود! علاوه براین چنانکه میدانیم مردم از راههای دور و نزدیک به زیارت ائمّه و امامزادگان نمیروند تا برای آن بزرگواران دعاکرده وآمرزش بخواهند بلکه برای کسب رضایت آنها و جلب وساطت و شفاعت ایشان رنج سفر را به جان میخرند! (فتأمّل). پُر واضح است اگر فردی بر سر قبر والدین یا خویشاوندان و عزیزان خویش حاضر شود و متأثّر شده و بگرید یا برای آنها به درگاه خدا دعاکرده و آمرزش بخواهد هیچ ربطی به بحث ما ندارد و خوشبختانه مسلمین در این موضوع اختلافی ندارند. اگر پیامبرصدر «ابواء» برسر مرقد مادرش حاضر شد وگریست و یا حضرت زهرا-علیها السلام- نیز به زیارت قبر عموی پدر بزرگوارش حضرت حمزهسمیرفت و با یادآوری فداکاریهای او یا شهدای اُحُد میگریست و برای ایشان دعا میکرد، امّا دور قبرشان نمیگشت و آنها را میان خود و خدا واسطه قرار نمیداد. عائشه نیز برای قراءتِ فاتحه و دعا و طلب آمرزش برای برادرش بر سر قبر او رفته بود نه جلب شفاعت او. (فتأمّل) [۲۵۵] سیّد رضی دربارهی این فرمودهی حضرت علی÷گفته است: «هذا مِن مَحاسِنِ الاستخراجِ وَلَطائِفِ الاستنباط = این نمونهای از بهترین استفادهها و لطیف ترین دریافتها از آیات قرآن است». ر.ک. کتاب حاضر، ص ۴۲۷. [۲۵۶] ر.ک. عرض أخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۱۲۶. [۲۵۷] مصنّف عبدالرّزّاق، ج۷، حدیث ۱۲۴۴۴، ۱۲۴۴۹ و ۱۲۴۵۵. [۲۵۸] تصغیر در اینجا به منظور تحبیب و اظهار محبّت است. [۲۵۹] بحار الأنوار، ج ۸، ص ۲۷. [۲۶۰] نهج البلاغه، نامهی ۲۶. [۲۶۱] الصّحیفة العلویّة، دعاؤه في الثّناء والمناجاة، ص ۱۳۴. [۲۶۲] در این موضوع ضروری است که مراجعه شود به کتاب شریف راه نجات از شرّ غُلاة، صفحهی ۹۷ تا ۱۸۶ و جلد دوّم آن، موسوم به زیارت و زیارتنامه، صفحهی ۱۹۲ تا ۱۹۶. [۲۶۳] شیخ عبّاس نیز این ماجرا را در منتهی الآمال (ج۱، ص ۳۱۵) آورده است. [۲۶۴] اشاره است به آیهی ۴۴ سورهی مبارکهی اعراف. [۲۶۵] سیرة النّبیّ، ابن هشام، تصحیح محمّد محیی الدّین عبدالحمید، مکتبهی محمّد علی صبیح، ج۲، ص۴۶۶. [۲۶۶] السيرة الحلبيّة، المكتبة الإسلاميّة للحاجّ رياض الشّيخ، بيروت، ج۲، ص۱۸۲. [۲۶۷] صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب۸، حدیث ۳۹۷۸ تا ۳۹۸۱. [۲۶۸] صحیح مسلم، کتاب الجنائز، باب۹، حدیث ۲۶. [۲۶۹] سنن نسائی، ج۴، ص ۱۱۰ و ۱۱۱. [۲۷۰] شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، دار المعرفة والكاتب العربي وإحياء التّراث العربي، بيروت، ج۳، ص ۳۵۴ و۳۵۵. [۲۷۱] در قدیم به کتاب سیره «مغازی» نیز میگفتند زیرا «غزا» در اصل به معنای «قصد» است و منظور از مغازی، تصمیمات و کارهای پیامبرصاست. [۲۷۲] احادیثی که دلالت بر اطّلاع اموات از جهان فانی دارند، بنا بر تحقیق، معیوب یا ضعیف السّند است و یا به لحاظ دلالت، وافی به مقصود خرافیّون نیست. از جمله حدیثی که به عائشه تهمت زده که وی گفته است: قال رسول اللهص: «مَا مِنْ رَجُلٍ يَزُورُ قَبْرَ أَخيهِ وَيَجْلِسُ عِنْدَهُ إِلَّا اسْتَأْنَسَ بِهِ وَرَدَّ عَلَيْهِ حَتَّى يَقُومَ». «مردی نیست که قبر برادر مؤمنش را زیارت میکند و نزد آن مینشیند مگر اینکه مقبور با او أنس میگیرد و به او پاسخ میدهد تا اینکه وی برخیزد (و برود)»! زیرا یکی از رُوات آن که «یحیی بن یمان» نام دارد غیرقابل اعتماد و راوی دیگر آن «عبدالله بن سمعان» از نظر علمای رجال ضعیف است. و از آن جمله است حدیثی منقول در «سنن دارمی» که مدّعی است عائشه بر مردمی که در قحط سالی به او شکایت آوردند گفت: «انْظُروا قَبْرَ النَّبِيِّ فَاجْعَلُوا مِنْهُ كُوَّةً إِلى السَّمَاءِ حَتَّى لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ السَّمَاءِ سَقْفٌ». «به قبر پیامبر بنگرید و میان سقف مقبرهی پیامبر روزنی به آسمان باز کنید تا میان آسمان و مقبرهی آن حضرت فاصله و مانعی نباشد». و یا حدیثی منقول در «سنن ابنماجه» که میگوید عمر روزی به مسجد پیامبر رفت و دید که معاذ بن جبل کنار قبر پیغمبر ایستاده و میگرید... و یا خبری که سمهودی در «وفاء الوفاء» (ص ۱۳۷۴) آورده که بلال بر سر قبر پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، برای امّت خویش باران طلب کن... الخ و نظایر این اخبار بالکلّ دروغ و بر خلاف حقائق تاریخ است زیرا مطّلعین از تاریخ به خوبی میدانند که سالیان بسیار قبر پیامبر اکرمصدر اطاق عائشه بود که وی در همانجا زندگی میکرد و تا مدّتها پس از فوت او نیز محلّ رفت و آمد مردم نبود (ضروری است که مراجعه شود به کتاب زیارت و زیارتنامه، صفحهی ۱۶ به بعد) و بنا به تحقیق «ابنتیمیّه» احدی از اصحاب پیغمبر برای زیارت قبر آن حضرت که در حجرهی عائشه بود، شدّ رحال نمیکرد و بار سفر نمیبست بلکه اگر در مدینه حضور مییافتند، در مسجد پیامبر نماز خوانده و هنگام ورود به مسجد و یا در موقع خروج، به رسول خداصسلام و درود میفرستادند ولی داخل حجره نشده و حتّی در بیرون حجره، پشتِ درِ اتاق نمیایستادند. زمانیکه در دورهی عُمَر برای فتح عراق و شام، یک سپاه امدادی از یمن به مدینه آمد ـ با توجّه به اینکه حضرت ختمی مرتبتصاز ایمان اهالی یمن بسیار تعریف کرده بود ـ أحدی از آنان هنگامیکه برای ادای نماز به مسجد پیامبر میآمد، به سوی قبر پیامبر نمیرفت و با آن مکالمه نمیکرد بلکه فقط بر پیامبر درود وسلام میفرستاد. تا اینکه در سال ۹۱ هجری عُمَر بن عبدالعزیز مسجد النّبیّ را به منظور توسعهی آن به اضافهی بناهای اطراف آن از جمله حجرات همسران پیامبر را ـ که حجرهی عائشه نیز یکی از آنها بود و قبر مطهّر پیامبرصدر آن قرار داشت ـ تخریب کرد و داخل مسجد ساخت و مسجد را با مساحتی بزرگتر تجدید بنا نمود. بنابراین قبل از این تاریخ، مرقد پیامبر اکرم در دسترس مردم نبوده و جاعلین اینگونه اخبار از این موضوع غافل بودهاند! [۲۷۳] مؤلّف فریبکار کتاب «توسّل یا استمداد از ارواح مقدّسه» (چاپ اوّل، ص ۱۱۴) نیز به این آیه استناد کرده است. [۲۷۴] نقد و تحلیلی پیرامون وهّابیگری، دکتر همایون همّتی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ص ۱۹۱ تا ۱۹۴. [۲۷۵] همچنین لازم است که رجوع شود به کتاب شریف را نجات از شر غُلاة ص ۵۶ تا ۸۴. [۲۷۶] مقصود ایشان آن است که نمیتوان ادّعا کرد منظور قرآن بتهاست زیرا بتها ازسنگ وچوب وفلز و... بودند و امثال ما نیستند همچنین رجوع کنید به کتاب حاضر، صفحهی ۹۹ تا ۱۰۵. [۲۷۷] مُعجَمُ ألفاظِ القرآنِ الكريم، فرهنگستان زبان عربی (مصر)، انتشارات ناصر خسرو (طهران). [۲۷۸] در این تعبیر نه تنها اشخاص به وضوح داخل میبودند بلکه غیراشخاص نیز ـ چنانکه در أدعیهی ائمّه خواهیم دید ـ از شمول آن خارج نبودند. منظور ما آن است که تعبیر «اِستِشفاع إِلَی الله» عامّتر از «ابتغاء وسیله» و به مطلوب خرافه فروشان نزدیکتر است. امّا قرآن کریم تعبیر مذکور را استعمال نکرده است. (فتأمّل). [۲۷۹] نقد و تحلیلی پیرامون و وهّابیگری، ص ۱۹۷. [۲۸۰] مگر اینکه قرینهای در کلام موجود باشد و إلا اگر گفته شود «الف» اطلاق دارد یا مطلق است به معنای آن است که کُلّ مدلول «الف» را کاملاً و تماماً و بیکم و کاست شامل است و هر عاقلی میفهمد که نه بدین معنی است که چون «الف» اطلاق دارد پس مدلول «ب» را نیز شامل میشود؟! [۲۸۱] به عبارت دیگر فرق است بین «اِبتَغُوا الوَسِيلَةَ» با ﴿ٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾یعنی قول شاعر باطل است که سروده: در دل دوست به هر حیله رهی باید جُست طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد! در این روزهای واپسین عمر، به حافظه اعتمادی نیست، شاید شعر را درست نقل نکرده باشم. [۲۸۲] نقد و تحلیلی پیرامون وهّابیگری، ص ۱۹۶. [۲۸۳] چون برخی از دوستان دربارهی «ارتباط با ارواح» که برخی مدّعی آناند از نگارنده سؤال کردهاند، لازم دانستم که در اینجا مطالبی را به اختصار معروض دارم: أوّلاً: مسألهی «ارتباط با ارواح» هنوز تا حدّی که اینجانب اطّلاع دارم از نظر علمی و تجربی اثبات نگردیده و از آن مهمتر اینکه این ادّعا با تعبیر «تَوَفّی» که در قرآن دربارهی روح استعمال شده و به معنای أخذ کامل است و همچنین فرموده: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[المؤمنون: ۱۰۰] «از برابرشان برزخ و حائلی است تا روزی که برانگیخته میشوند». و آیاتی که حاکی از بیاطّلاعی ارواح از عالَم دنیوی و فانی، پس از انتقال به عالَم باقی است، سازگار نیست و معلوم میشود که میان عالَمِ فانی و عالَم باقی حائل و برزخی موجود است که مانع از رجعت یا اطّلاع از عالم فانی و یا ارتباط با آن است. (فتأمل) ثانیاً: کسانیکه مدّعی «ارتباط با ارواح»اند غالباً چنانکه آزمودهایم راستگو نیستند. از برادر مفضال ما جناب «مصطفی طباطبائی» ـ حَفَظَهُ الله ـ شنیدم که میگفت، در یکی از جلسات احضار روح حاضر شدم و از مدّعی خواستم که روح جدّم مرحوم آية الله «میرزا أحمد اشتیانی» را احضار کند. گردانندهی مجلس پس از مدّتی گفت روح پدر بزرگت حاضر شده است. از وی چند سؤال علمی که میدانستم مرحوم جدّم از آنها مطّلع بوده است؛ پرسیدم، امّا در جوابم سخنان فاقد معنی تحویل داد! معلوم شد که احتمالاً گردانندهی مجلس جنّی را احضار کرده که به دروغ مدّعی است روح پدر بزرگ اینجانب است امّا اطّلاع درستی از آن مرحوم نداشت! ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾. ثالثاً: آیا تاکنون کسی مدّعی شده که میتواند روح حضرت ابراهیم یا حضرت موسی یا حضرت عیسی یا حضرت رضا یا..... را احضار کند. رابعاً: فرض کنیم که ارتباط با ارواح نامقدور نباشد امّا این کار محتاج مقدّمات و تعلمات خاصّ و گذراندن مراحل و مراتب مختلف است و در نتیجه این مسأله از حوزهی بحث ما خارج است زیرا بحث ما با خرافییّن در این مسأله است که میگویند به صِرفِ خواندن و متوسّل شدن به انبیاء و اولیاء، آنان از خواستهی ما مطّلع میشوند و میان ایشان و ما مردم عادی، ارتباط برقرار میشود! (فتأمّل) [۲۸۴] زیر خدا فرموده: ﴿وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي﴾[طه: ۱۴] «نماز را برای یاد کردنم بپادار». [۲۸۵] ﴿وَٱبۡتَغِ فِيمَآ ءَاتَىٰكَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَاۖ وَأَحۡسِن كَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِي ٱلۡأَرۡضِۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٧٧﴾. [۲۸۶] ﴿وَمَآ ءَاتَيۡتُم مِّن رِّبٗا لِّيَرۡبُوَاْ فِيٓ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ فَلَا يَرۡبُواْ عِندَ ٱللَّهِۖ وَمَآ ءَاتَيۡتُم مِّن زَكَوٰةٖ تُرِيدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُضۡعِفُونَ ٣٩﴾. [۲۸۷] ﴿۞لَّيۡسَ عَلَيۡكَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَلِأَنفُسِكُمۡۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَيۡرٖ يُوَفَّ إِلَيۡكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٢﴾. ﴿وَٱلَّذِينَ صَبَرُواْ ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ وَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٢﴾. ﴿إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠﴾. [۲۸۸] آیات ذیل نیزملاحظه شود: البقرة: ۲۰۷و۲۵۶، النّساء: ۱۱۴، المائدة: ۲، الحدید: ۲۷، الحشر: ۸، الممتحنة: ۱. [۲۸۹] به صفحهی ۲۱۹ کتاب حاضر و قول راغب اصفهانی مراجعه شود. [۲۹۰] در بعضی از نُسَخ «بِجَنانِكَ = به رأفت عطوفت تو» آمده که با معطوف آن یعتی تَرَحُّمِكَمناسبتر است و در این صورت نیز مؤیّد ادّعای خرافاتیان نیست. [۲۹۱] الصَّحِيفَةُ السَّجادِيّة، دُعاؤُهُ في دفاع كَيد الأعداء. [۲۹۲] مفاتيح الجنان، دعای ابوحمزۀ ثمالی، ص ۱۸۵. [۲۹۳] الصَّحِيفَةُ العَلَوِيَّة،دُعاؤُهُ÷في الاستغفار في سَحَرِ كلِّ ليلةٍ عقب رَكعَتَي الفجر. [۲۹۴] الصَّحِيفَةُ العَلَوِيَّة،دُعاؤُهُ÷في المناجاة في شهرشعبان، ومفاتيح الجنان، مُناجاة شعبانيّة، ص ۱۵۴و ۱۵۵. [۲۹۵] الصَّحِيفَةُ العَلَوِيَّة، دُعاؤُهُ÷في الشَّدائد. [۲۹۶] مفاتيح الجنان، دعای کمیل، ص ۶۲ و ۶۵ و الصَّحِيفَةُ العَلَوِيَّة، دُعاؤُهُ المعروف بدعاء كُمَيل ودعاؤه في ليلة الجمعة. [۲۹۷] مستدرک الوسائل، چاپ سنگی، ج۱، ص ۲۵۷. [۲۹۸] مفاتیح الجنان، دعای عَرَفه، ص ۲۷۴. [۲۹۹] مُنهتی الآمال، شیخ عباس قمّی، ج۱، ص ۱۰۲. [۳۰۰] نهج البلاغه، خطبهی ۱۱۰. [۳۰۱] بحار الأنوار، ج۹۴، ص ۱۴۹. [۳۰۲] بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۱۴۷. [۳۰۳] بحار الأنوار، ج ۱۰۰، ص ۲۹۵. [۳۰۴] مفاتیح الجنان، ص ۴۲۰ و نیز ص ۲۰۷ در اعمال روزهای ماه رمضان. [۳۰۵] نهج البلاغه، خطبهی ۱۰۶. [۳۰۶] اشاره است به آیهی ۷۹ سورهی إسراء که در آیهی ۵۷ همین سوره، لفظ «وسیله» آمده است. [۳۰۷] ر.ک. کتاب حاضر ص ۹۹. [۳۰۸] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۶۰. [۳۰۹. ] ـ ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۶۸. [۳۱۰] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۱۸۹ و ۱۹۱ و ۴۲۳ تا ۴۲۵ و نیز ر.ک زیارت و زیارتنامه، ص ۲۳۹ و ۲۴۰.