تضاد مفاتیح الجنان با قرآن

فهرست کتاب

فصل پنجم و ششم

فصل پنجم و ششم

این دو فصل مربوط به ماه ذی‌القعده و ذی‌الحجّه است. در اعمال روز ۲۳ ذی‌القعده به نقل از سیّد بن طاووس گفته در بعضی از کتاب‌های اصحاب عجمِ ما، دیده‌ام که زیارت حضرت رضا÷از دور یا نزدیک مستحبّ است! حال خواننده ملاحظه کند که ابن طاووسِ خرافی نه کتاب و نه مؤلّفش را معیّن کرده و کتاب مجهولی را مدرک قرار داده برای استحباب و زیارت حضرت رضا÷و در اعمال روز ۲۵ ذی‌القعده و عبادت شب آن، نوشته ثواب هفتاد سال عبادت را دارد و کَفّاره‌ی گناه صد سال است (یعنی یک عمر). طبعاً اگر کسی هفتاد سال گناه کرده آن روز را روزه بگیرد، دیگر حساب و کتابی نیست و خیالش راحت است! و گوید: در این روز دو عمل است: اوّل نمازی که در کتب شیعیان قم روایت شده، امّا معلوم نکرده کدام قمی، چه کتابی، تألیف چه سالی، به نقل از که و.....؟! یادآوری می‌کنم که شیخ عبّاس در آغاز کتابش (ص ۱۲) متعهّد شده بود أدعیه و اعمال معتبر و باسند را ذکر کند. آیا این است معنای مسائل معتبر؟! و از راوی بی‌اعتباری به نام «حسن وشّاء» [۴۵۴]درباره‌ی دَحو الأرض (یعنی پهن شدن زمین از زیر خانه‌ی کعبه بر روی آب!) روایتی آورده است! [۴۵۵]ملاحظه کنیدکه اسلام را به چه خرافات مضحکی آلوده‌اند؟ آیا قبل از وجود زمین ۲۵ یا ۲۹ ذی‌القعده یا ۲۵ ژانویه یا... معنی دارد؟! معلوم می‌شود بافنده‌ی دعا نمی‌دانسته که ابتداء زمین موجود بوده، سپس آدم و زوجه‌اش به زمین هبوط کرده‌اند و خانه‌ی کعبه بعد از هبوط ایشان ساخته شده است؟!

همچنین دعایی بی‌سند معروف به دعای «دحو الأرض» آورده که همه از شیخ طوسی نقل کرده‌اند و بعید نیست که اختراع او باشد! بسیاری از جملات این دعا معیوب است، مثلاً می‌گوید: «يا داحِيَ الکَعبة»که باید می‌گفت: «يا داحيَ الأرض»و یا درباره‌ی رسول خداصمی‌گوید: «المُنتَجَبُ في الميثاقِ القَريبِ يَومَ التَّلاقِ»«برگزیده‌ات در روز میثاق نزدیک روز گرد هم آمدن» با این‌که «یوم التَّلاق» روز قیامت است و در این‌جا مفهوم مفیدی ندارد زیرا آن‌حضرت قبل از روز قیامت برگزیده و مبعوث شده است! ائمّه را «وُلاة الجَنَّةِ وَالنّار»«والیان و سرپرستان بهشت و دوزخ» خوانده است! آیا نمی‌داند وقتی انبیاء مورد سؤال واقع می‌شوند طبعاً ائمّه والی بهشت و دوزخ نخواهند بود و خدای جهان برای ثواب و عقابش چنین والیانی ندارد؟! و یا ائمّه را حافظان سِرّ إلهی شمرده که بارها بطلان این قول را بیان کرده‌ایم.

در صفحه‌ی ۲۵۴ از حضرت جواد÷نقل کرده که از قبل از وفات خود خبر داده و این قول با قرآن موافق نیست که فرموده:﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ٣٤[لقمان: ٣٤]«و هیچ کس نمی‌داند که فردا چه به دست آورد و هیچ کس نداند که به کدامین سرزمین می‌میرد، همانا خداوند دانای آگاه است». و با قول علی÷در نهج البلاغه (خطبه‌ی ۱۲۸) مخالف است. آیا صاحب مفاتیح خواسته بگوید حضرت جواد ـ نَعوذُ بِالله ـ نه قرآن را قبول داشته و نه قول جدّش را؟! آیا شیخ عبّاس دوست‌دار حضرت جواد بوده است؟!

در ابتدای فصل ششم می‌گوید روزه گرفتن نُه روز اوّل این دهه، ثواب روزه‌ی تمام عمر را دارد که همان حدیث دوّم وسائل الشیعه (ج ۷، ص ۳۳۴) است و لازم است بدانیم در روایت مذکور گفته شده روزه‌ی اوّل ذی‌الحجّه‌ی ثواب هشتاد ماه روزه را دارد ولی در روایت قبل از آن یعنی حدیث اوّل گفته شده روزه‌ی اوّل این ماه ثواب شصت ماه را دارد و در روایت پنجم همان باب ثواب آن را کفّاره‌ی نود سال گناه دانسته‌اند؟! آیا این‌ها دین خدا را به بازی نگرفته‌اند؟!

از کارهای جالب شیخ عبّاس این است که به تأسی کورکورانه از روایات، در فصل پنجم کتابش (ص ۲۵۲) ماه ذی‌القعده را ماه تولّد حضرت ابراهیم÷و پنج صفحه‌ی بعد در فصل ششم (ص ۲۵۷) ماه ذی‌الحجّه را زمان ولادت آن‌حضرت گفته‌ است!

شیخ عبّاس دعایی بسیار خوب به نام دعای عرفه منسوب به سیّدالشّهداء حضرت امام حسین÷آورده که بنابه قول کفعمی در حاشیه‌ی «البلدالأمین»، منقول از دو پسر «غالب أسدی» است و سند معتبری ندارد و اگر کسی معنای دعای مذکور را بداند، دعای خوبی است و از باب رخصت عام شرع به دعا، خواندن آن اشکالی ندارد. امّا زیارتی‌که ابن طاووس در کتاب إقبال الأعمال آورده، مشتمل بر اصطلاحات عرفا و صوفیّه است که معلوم می‌شود یکی از پیروان آن‌ها ساخته است.

۷۱ در صفحه‌ی ۲۷۷ خواندن «زیارت جامعه‌ی سوّم» را توصیه کرده و دعای مذکور را در باب سوّم که مختصّ زیارت است پس از قصّه‌ی سیّد رشتی، ذکر نموده (ص ۵۵۳) که دعایی کاملاً خرافی و استعمارپسند و پر از لعن و اعلام بیزاری نسبت به مسلمین است! و با این‌که این زیارت از امام صادق÷نقل شده امّا در متن آن می‌گوید: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَولايَ يا أبا عَبدِ اللهِ جَعفَرَ بنَ مُحَمَّد!»

۷۲ مفاتیح روز هجدهم ذی‌الحجّه را روز عید غدیر شمرده و بنابه روایتی که قسمتی از آن را در صفحه‌ی ۲۷۸ و قسمتی را در صفحه‌ی ۲۸۱ آورده، از قول امام صادق÷می‌گوید: روزه گرفتن در این روز معادل روزه گرفتن به اندازه‌ی عمر دنیا ثواب دارد؟! [می‌گوییم: اگر عید است چگونه بر خلاف عید قربان و عید فطر ـ یعنی اعیادی‌که سالی یک بار حلول می‌کنند ـ روزه گرفتن در آن ثواب دارد؟! و مانند آن دو عید نماز جماعت ندارد؟!] و می‌گوید: این عید بزرگ‌ترین عید خداست که همه‌ی پیامبران این روز را عید می‌گرفتند [چگونه انبیاء سابقین و پیروانشان برای واقعه‌ی غدیر که هنوز واقع نشده بود، عید می‌گرفتند؟! أَفَلَا تَعْقِلُونَ]و اسم این عید در آسمان «يَوم العَهدِ المَعهُود»و در زمین «يَوم الْـمِيثاقِ الْـمَأخوذ وَالـْجَمعِ الْـمَشْهود» [۴۵۶]است! و کسی‌که غسل کند و دو رکعت نماز کند پیش از زوال به نیم ساعت، در هر رکعت «حمد» یک مرتبه و ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌده مرتبه و «آیة الکرسی» ده مرتبه و ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُده مرتبه، بخواند که مقابل صد هزار حجّ و صد هزار عمره و موجب قبول خداوند کریم است و حوائج دنیا و آخرت او را به آسانی و عافیت [و حاجتش هرچه باشد برآورده می‌شود]! [۴۵۷]

شیخ عبّاس به روی خود نمی‌آورد که یکی از رُوات حدیث فوق «علیّ بن الحسین العبدیّ» مهمل و مجهول الحال است و «محمّد بن موسی الهمدانی» به قول علمای رجال ضعیف و جاعل حدیث است! امّا اعتراف می‌کند که: مخفی نماند که در «إقبال» [سیّد بن طاووس] در ذکر این نماز سوره‌ی «قدر» مقدّم بر «آیة الکرسی» ذکر شده و علاّمه‌ی مجلسی در «زاد المعاد» متابعت «اقبال» نموده و «قدر» را مقدّم داشته چنان‌که احقر نیز در کتب دیگر چنین کرده‌ام لکن فعلاً آن‌چه تتبّع کردم «آیة الکرسی» را مقدّم بر «قدر» بیشتر دیدم و احتمال آنکه در «إقبال» سهوی شده از قلم مبارک سیّد یا ناسخین؛ در این نماز هم در عدد «حمد» و هم در مقدّم داشتنِ «قدر» بر «آیة الکرسی» و یا آن‌که عمل مستقلّی باشد غیر از آن نماز، خیلی بعید است.

شیخ عبّاس حدیثی دیگر که ناقل آن «سهل بن زیاد» [۴۵۸]است، آورده که از امام صادق÷سؤال می‌کنند آیا مسلمین غیر از جمعه و عید قربان و عید فطر، عید دیگری دارند؟ امام÷می‌فرماید: آری، عید غدیر که حرمتش از همه بیشتر است و در آن روز رسول خداصأمیرالمؤمنین÷را به خلافت خود نصب فرمود و به آن‌حضرت سفارش کرد که آن روز را عید بگیرد... الخ [۴۵۹]. می‌گوییم: اگر پیامبر روز غدیر را عید دانسته چرا راوی در زمان امام صادق÷نمی‌دانسته و از آن‌حضرت پرسیده است؟ آیا از پدرانش نشیده بود و چرا حضرت علی÷به وصیّت پیامبر عمل نکرد و در زمان خلافتش آن روز را عید نمی‌گرفت و این عید و اعمال مخصوصه‌ی آن را به مردم معرّفی نفرمود؟! و چرا پیامبر در زمان اقامت در مدینه این روز را که حتّی انبیاء سلف عید می‌گرفتند، عید نمی‌گرفت؟! شما در کدام سیره‌ی معتبر خوانده‌اید که پیامبرصدر مدینه هر سال روز هجدهم ذی‌الحجّه را عید می‌گرفته است؟!

شیخ عبّاس در این فصل یک روایت از جانوری به نام «ابی‌نصر بزنطی» آورده که او را در تحریر دوّم کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص ۲۵۸) معرّفی کرده‌ایم. این کذّاب روز هجدهم ذی‌الحجّه را از شب قدر ماه مبارک رمضان برتر دانسته است!

امّا مهم‌تر از این‌ها، موضوع نصب علی÷به امر إلهی به خلافت بلافصل رسولخداصتوسّط آن‌حضرت در این روز است. این ادّعا برخلاف تحقیق بلکه دروغ است. بنابراین، وقتی اصل قضّیه کذب باشد تکلیف عید بودن یا نبودن و صحّت و سُقم عبادات و ادعیه‌ای که برای این روز بافته‌اند، معلوم خواهد بود. (فتأمّل).

نکته‌ی مهمّی‌که ضرورت دارد بدانیم این است که متأسّفانه علما و نویسندگان ما غالباً در خُطَب و کُتُب خود می‌گویند در سال دهم هجری در روز هجدهم ذی‌الحجّه پیغمبر مردم را کنار غدیرخم جمع کرد و دست علی را بلند نمود و فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ....الخ»امّا با کمال تأسّف برای فریب عوام به مقدّمات این ماجرا اشاره نمی‌کنند و واقعه‌ی غدیر را ناقص بیان می‌کنند! حقیقت آن است که پیغمبر اکرمصگروهی را به سرپرستی حضرت علی÷برای دعوت و جمع‌آوری زکات به منطقه‌ی یمن ـ که قبیله‌ی «همدان» در آن نواحی مقیم بودند ـ اعزام فرمود. پس از این‌که أمیرالمؤمنین÷مأموریّت‌های [۴۶۰]خود را انجام داد، چون ایّام حجّ نزدیک می‌شد، و آن‌حضرت می‌دانست که رسول خداصعزم حجّ دارد، لذا عجله داشت که خود را سریعاً به پیغمبر برساند تا فرصت ادای حجِّ تمتّع با رسول خداصرا از دست ندهد امّا قافله‌ی او که اموال جمع آوری شده‌ی زکات از جمله شتران و گوسفندان و بارهای دیگر را با خود داشت به کُندی حرکت می‌کرد و در نتیجه امکان داشت زمانی به پیامبر برسد که آن‌حضرت حجّ خویش را به انجام رسانده باشد لذا حضرت علی÷کسی را به جای خویش به عنوان امیر قافله گماشت و با شتاب تمام خود را به پیغمبر رساند. پس از ادای مناسک حجّ حضرت علی به سوی قافله‌ی خود که اکنون با مکّه فاصله چندانی نداشت، برگشت و مشاهده کرد که مأمورین قافله بر شترانی که به عنوان زکات همراه داشتند، سوار شده‌اند و برخی از لباس‌های زکاتی را نیز به عنوان سهم خود از زکات ﴿ٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا[التوبة: ٦٠] پوشیده‌اند. حضرت علی÷از این کار ناسنجیده‌ی آن‌ها که بدون اجازه‌ی پیغمبر انجام داده بودند خشمگین شد و هم جانشین خود را که در غیبتش امیر قافله بود مورد ملامت و عتاب کرد و هم آن‌چه را که مأمورین قافله مورد استفاده قرار داده بودند از آن‌ها پس گرفت وفرمود: این اموال، ابتدا باید به رسول‌خداصتسلیم شود آنگاه آن‌حضرت خود، آن را بین افراد ذیحقّ تقسیم می‌نماید ولی قبل از تحویل دادن اموال به پیغمبر نباید در اموالِ جمع‌آوری شده هیچ‌گونه تصرّفی انجام شود.

این دقّت نظر و التزام شدید حضرت علی÷به انجام دقیق و صحیح کارها، بر افراد قافله گران آمد و رنجیده شدند لذا هنگامی‌که به حضور رسول خداصرسیدند هم رئیس قافله و هم سایر مأمورین در غیبت علی÷نزد پیغمبر از رفتار آن‌حضرت و سخت‌گیری او، زبان به شکوه و شکایت گشوده و اظهار نارضایتی کردند از جمله رئیس قافله نزد پیامبرصرفت و ناخشنودی خود را از همسفر بودن با حضرت علی و سخت‌گیری‌هایش، با رسول خداصدرمیان گذاشت امّا برخلاف انتظارش، پیامبر اکرمصدقّتِ نظر و تعهّد شدید و باریک بینی حضرت علی نسبت به موازین شرع را مورد تأیید قرار داد و از آن‌حضرت چنان دفاع کرد که امیر قافله از کرده‌اش پشیمان شد. امّا سایرین هر جا می‌نشستند، رنجش و ناخشنودی خود را بیان می‌کردند و این خبرها به سمع مبارک پیغمبر می‌رسید. لذا آن‌حضرت برای آن‌که هم به مأمورین قافله‌ی مذکور و هم مردمی که همراه پیامبرصدر راه مراجعت به مدینه بوده و بسیاری از آن‌ها بدگویی و آزردگی مأمورین قافله از حضرت علی÷را شنیده بودند، بفهماند که خطا کرده‌اند و عمل حضرت علی÷مورد تأیید و تصویب آن‌حضرت است، مردم را نزدیک غدیرخم جمع کرد و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاَهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ وَالاهُ وَعادِ مَنْ عَادَاهُ، وَانصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».

و إلاّ اگر پیغمبر می‌خواست علی÷را به عنوان خلیفه‌ی بلافصل خود معرّفی کند این کار را در مکّه می‌کرد که همه حضور داشتند نه در منطقه‌ی غدیرخم که تقریباً دویست کیلومتر از مکّه فاصله دارد! [۴۶۱]که نه مردم مکّه حضور دارند و نه مردم بسیاری از مناطق دیگر! (فَلا تَتَجَاهَلْ)

ثانیاً: پیامبرکه فصیح‌ترین مردم بود این مقصود بسیار مهمّ را که یکی از اصول دین است به واضح‌ترین شکل بیان می‌نمود، مثلاً می‌فرمود: «أيُّهَا النّاسُ عَلِيٌّ خَلِيفَتي فِيكُم بَعدَ وَفاتي» «ای مردم، حضرت علی پس از درگذشتم جانشینِ من درمیان شماست» [۴۶۲]نه آن‌که کلمه‌ای استعمال کند که به قول علمای ما بیش از ۲۵ معنی دارد و در ادامه‌ی جمله‌ی خود نیز از دوستی و دشمنی سخن بگوید که به عنوان قرینه مؤیّد معنای دوستی و یاوری است نه خلافت و زعامت! و حتیّ کلمه «والی» را استعمال نکند (فتأمّل) (درباره‌ی آیه‌ی ۶۷ سوره‌ی مائده نیز ضروری است که مراجعه شود به عرض اخبار اصول ص ۶۶۵ به بعد).

ثالثاً: گیرم که ابوبکر و عمر جاه‌طلب بودند و حبّ ریاست یا حسادت آن‌ها را واداشت که دستور خدا و رسول را زیر پا بگذارند! انصار (= مردم مدینه) که تا سال‌ها بعد نیز در راه خدا از بذل جان و مال و فرزند هیچ دریغ نداشتند و هیچ سود دنیوی از ریاست ابوبکر نصیبشان نمی‌شد و سال‌ها در راه اعتلای اسلام و اطاعت از پیامبر در کنار آن‌حضرت مجاهدت کرده بودند چرا به امر خدا و رسول توجّهی نکردند و ابوبکر را سرجایش ننشانده و حضرت علی÷را در مقام زعامت قرار ندادند؟!

لازم است بدانیم که ابوبکر و عمر از مهاجرین بودند و در مدینه اقوام بسیاری نداشتند و ارتش و ساواک مجهّزی که گوش به فرمان آن‌ها باشند در اختیارشان نبود و انصار به سادگی می‌توانستند آن‌ها را کنار بزنند و با حضرت علی بیعت کرده و او را بر مسند خلافت بنشانند. علاوه براین فراموش نکنیم که به قول برادر مفضال ‌ما جناب مصطفی طبا‌طبائی ـ أيَّدَهُ اللهُ تَعالى ـ آیا این سخن که علی÷تحت زور و فشار، حقِّ إلهی خود را نادیده گرفت و بالإجبار با خلفا بیعت نمود، موجب تحقیر آن بزرگوار نیست؟!

رابعاً: چرا حضرت علی÷در همان ایّام به حدیث غدیر استناد نفرمود و آن دو را مرتدّ نخواند؟! آیا به نظر شما کسی‌که یکی از اصول دین را زیر پا می‌گذارد، مسلمان است؟ (فتأمّل جدّاً) آیا کسی که برگزیده‌ی خدا را کنار می‌زند، مسلمان است؟! (فلا تَتَجَاهَلْ) چرا پسرعمّه‌ی حضرت علی÷که خود از مجاهدین بزرگ اسلام و مردی شجاع بود یعنی «زبیر ابن العوام» که در ابتدا با انتخاب ابوبکر موافق نبود پس از پیامبرصبه حدیث غدیر استشهاد نکرد؟! چرا عموی حضرت علی یعنی جناب عبّاس بن عبدالمطلّب که از وجوه قریش و فرزندش «عبدالله بن عباس» ملقّب به «حبرالأمّة» که مفسّر قرآن بود و اکثر روایات مربوط به زندگانی حضرت علی÷منقول از اوست و برادرش «فضل بن عبّاس» و برادر دیگرش«قُثم بن عبّاس» که از طرفداران علی‌÷بوده و با ابوبکر موافق نبودند به حدیث غدیر و منصوبیّت إلهی علی÷استاد نکردند؟! [۴۶۳]

خامساً: با این‌که حضرت علی÷به حدیث غدیر استناد نفرمود و بنا به نقل تواریخ، مانند عمویش جناب عبّاس بن عبدالمطّلب از این‌که در سقیفه شتاب شده و رأی کبار مهاجرین از جمله حضرت علی و جناب عبّاس و فرزندانش و زبیر و.... را درباره‌ی خلیفه‌ی پیامبر، جویا نشده بودند، ناراضی بود امّا عدم رضایت خود را اعلام نمود و به کارشان اعتراض کرد زیرا در هنگام بیعت با ابوبکر به او فرمود در این کار [تعیین خلیفه] ما را حقّی است که شما در این مورد نسبت به ما خودرأیی و استبداد ورزیده‌اید و با ما مشورت نکردید. بنابراین، نمی‌توان گفت که در آن زمان اختناق حاکم و حضرت علی نمی‌توانسته عقیده‌ی خود را ابراز کند و عدم بیعت دو ماه و نیم یا سه ماهه یا شش ماهه ـ در صورتی‌که چنین مدّتی راست باشد [۴۶۴]ـ هم نشانه‌ی آزادی عمل آن‌حضرت و هم نشانه‌ی آن است که آن‌حضرت خود را از ابوبکر و سایرین برای اداره‌ی امور مسلمین، شایسته‌تر می‌دانسته امّا چون اوضاع مسلمین پس از پیغمبر اکرمصبا ظهور مدّعیان نبوّت و مانعین زکات و فرصت طلبی یهود و نصاری و منافقین و بهت‌زدگی تازه مسلمانان از رحلت رسول خداص، نابسامان بود لذا آن‌حضرت نظر شخصی خود و سایر طرفدارانش را کنار گذاشت و بر آن اصرار نورزید و باکمال بزرگواری و از خودگذشتگی با ابوبکر بیعت و مشروعیّت او را کامل فرمود و به هیچ‌وجه از خیرخواهی نسبت به وی خودداری نکرد. (فتأمّل جدّاً). در غیر این صورت بر آن‌حضرت که خود فرموده: «به خدا سوگند، همانا اگر من با [دشمنان] مواجه شوم در حالی‌که ایشان همه‌ی زمین را پُر کرده باشند، باک نداشته و بیمناک نمی‌شوم. من با یقین و اطمینانی که از خدایم [به من اعطا شده] بر ضلالت ایشان و هدایتی که خود بر‌آن هستم، بصیرت دارم و به لقای إلهی مشتاقم و به أجر و ثواب خداوند امیدوارم امّا تأسّف می‌خورم که فرمان‌روایی این امّت دست نابخردان و نابکاران افتد». (نهج البلاغه، نامه‌ی ۶۲) جایز نبود با مرتّدی چون ابوبکر که یکی از اصول دین را زیر پا گذاشته بود بیعت نماید بلکه آن‌حضرت قطعاً در برابر انتخاب ناحقّ و خلاف شرع ابوبکر مقاومت کرده و مانند «سعد بن عباده» با او بیعت نمی‌کرد و از مدینه به مکّه یا مکانی دیگر می‌رفت و از آن‌جا برای هدایت مردم اقدام می‌کرد. زیرا تردید نیست که بیعت معصوم با یک فرد، موجب مشروعیّت او می‌شود و اگر او شایسته‌ی بیعت نباشد بیعت معصوم با وی موجب گمراهی امّت خواهد شد و طبعاً امام منصوب مِن عِندِ الله به گمراهی امّت راضی نمی‌شود. (به کتاب عرض اخبار اصول ص ۶۴۴ و ۶۴۵ مراجعه شود).

سادساً: در تفاسیر شیعه ذیل آیه‌ی ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي [۴۶۵]که قسمتی ازآیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده است و ذیل آیه‌ی ۶۷ سوره‌ی مائده که آیات قبل و بعد آن مربوط به اهل کتاب است، می‌گویند وقتی در غدیرخم رسول خداص، حضرت علی÷را به جانشینی خود منصوب فرمود آیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده نازل گردید و این آیه مربوط به ولایت و امامت الهی حضرت علی÷است! در حالی‌که عبارت بالا قسمتی از آیه است و اگر آیه ملاحظه شود معلوم می‌گردد که تناسبی با ادّعای ایشان ندارد زیرا صدر آیه و دو آیه‌ی قبلی و آیات بعد درباره‌ی فروع احکام و حلال و حرام آن‌هاست و تناسب ندارد که ناگاه خدا درمیانه‌ی کلام و بی‌رعایت سیاق سخن، ولایت و امامت الهیّه‌ی حضرت علی÷را بیاورد و بدون توضیحی به سیاق قبلی باز گردد(فتأمّل). دیگر آن‌که این ادعا که این قسمت آیه در غدیرخم نازل گردیده، مخالف قول امام صادق÷است که فرموده سوره‌ی مائده یک‌باره بر پیغمبرخدا نازل گردیده [۴۶۶]و نیز مخالف روایاتی است که می‌گویند آیات مورد نظر در عرفه نازل گردیده نه در غدیر خم! باؤُكَ تَجُرُّ وَبائي لا تَجُرُّ؟!

در مورد آیه‌ی ۶۷ نیز، حضرت علی÷هیچ‌گاه این آیه را مربوط به خلافت الهی خویش نداشته و إلاّ پس از وقایع سقیفه لا أقلّ به منظور امر به معروف و نهی از منکر و إتمام حجّت، این آیه را متذکّر می‌شد و همه را به اطاعت از فرمان خدا فرا می‌خواند نه این‌که فقط از عدم مشورت با او، شکوه نماید و شایسته‌تر بودن خود را ذکر کند! (فتأمّل).

به قول مفسّر عالی‌مقام و برادر مفضال ما آقای سیّد مصطفی طبا‌طبائی ـ حَفَظَهُ اللهُ تَعالی مِن شَرِّ أعدائِهِ – چنان‌که در منابع شیعی مذکور است علی÷خود فرموده که هرگاه زمامدار مسلمین در گذشت باید مسلمانان قبل از هر اقدامی به انتخاب یک زمامدار بپردازند. معلوم می‌شود که علی÷زمامداری مسلمین را امری انتخابی می‌دانسته، نه انتصابی و به همین سبب نفرمود تا من هستم و یا یازده فرزندم باشند، مسلمین باید ما را زعیم بدانند و بعد از آن اجازه‌ی انتخاب زمامدار دارند!

خصوصاً که آیات قبل از آیه‌ی ۶۷ و آیات پس از آن مربوط به اهل کتاب است و مانند آیه‌ی سوّم سوره‌ی مائده در این‌جا نیز بحث خلیفه‌ی إلهی پس از پیامبر، مُخلّ سیاق و بی‌تناسب است. علاوه بر این، ادّعای روایات در مورد سوره‌ی مائده موجب این سؤال است که چرا مقّدمه در خود قرآن ذکر شده امّا ذی‌المقدّمه در قرآن نیست؟! سوّم آن‌که نبودِ «واو» عطف در صدر آیه‌ی ۶۸ می‌رساند که رسالت لازم التّبلیغ همان آیه‌ی بعدی است ـ و لاغیرـ که با سیاق کلام و آیات قبل و بعد خود نیز کمال تناسب را دارد (خصوصاً که می‌دانیم در اواخر حیات مبارک پیامبر، نصاری در روم شرقی برای حمله به مسلمین لشکری تدارک نموده و از جانب تبوک قصد حمله داشتند). مثلاً اگر گفته شود: «آن‌چه می‌گویم به فلانی برسان و پسند مرا به او اعلام کن و در سخن خود قاطع و صریح باش». شاید بی‌وجه نباشد اگر گفته شود ممکن است منظور متکلّم از جمله‌ی پس از «واو» یک امر کلّی در طول زندگی باشد امّا اگر بدون «واو» گفته‌ شود: «فلانی را ملاقات کن و پسند مرا به او اعلام کن، در سخن خود قاطع و صریح باش» معلوم می‌شود که قصد متکلّم از قاطعیّت و صراحت در همان اعلام پسند و ذکر پیامی‌ است که متکلّم می‌خواسته ابلاغ شود. چهارم آن‌که اگر رسالتِ منظور آیه، خلافت علی÷بود باید آیه به پیامبر در برابر منافقین و مسلمان‌‌نما‌ها اعلام حمایت می‌کرد نه کافران که هم ذیل آیه‌ی ۶۷ و هم ذیل آیه‌ی ۶۸ از آن‌ها سخن به میان آمده است. علاوه براین، اگر موضوع واجب التّبلیغ، خلافت علی÷پس از پیامبر بود، مناسب بود که حفظ و مراقبت از جان خلیفه‌ی پیغمبر در برابر توطئه و دسائس منافقین که قلباً مخالف خلافت علی بودند مورد تأکید قرار می‌گرفت نه پیغمبر که همگیِ مسلمین مطیع و فرمانبردار آن‌حضرت بودند. (فتأمّل).

سابعاً: نمی‌توان گفت که در صورت عدم بیعت علی÷با مرتدّی چون ابوبکر، ممکن بود حضرتش را ترور کنند زیرا خدا حجّت منصوب خود برای هدایت امّت خاتم النّبیّین را از حمایت خود بی‌نصیب نمی‌گذارد هم‌چنان‌که رسول خداصرا که در ابتدای بعثت تنهاتر از علی÷بود، در مقابل مشرکین حمایت فرمود. دانشمند شهیر عراقی مرحوم شیخ «محمد حسین آل کاشف الغطاء» در کتاب «أصل الشّیعة وأصولها» نوشته است: «به خاطرم می‌آید که اسامی تمام کسانی که در کتب تراجم صحابه مانند الإصابة [في تمیيزالصّحابة] وأُسد الغابة [في معرفة الصّحابة] والاستيعاب [في معرفة الأصحاب] و امثال آن‌ها جزء صحابه‌ی شیعه شمرده شده‌اند جمع‌آوری نمودم درحدود سیصد نفر از اصحاب با شخصیّت پیغمبرصبودند که همه از شیعیان و یاران خاصّ علی÷محسوب می‌شوند، شاید اگر کسی بیش از این تتبّع و بررسی نماید دسترسی به افراد بیشتری پیدا کند» [۴۶۷]. بنابراین نمی‌توان گفت که حضرت علی تنها بود و کسی از او طرفداری نمی‌کرد و چاره‌ای جُز بیعت نداشت! هم‌چنان‌که بیعت نکردن «خالد بن سعید بن العاص» و برادرش «أبان» و نظایر این دو برای آن‌ها خطری نداشت، بیعت نکردن علی÷نیز خطرناک نبود.

با توجّه به مسأله‌ی فوق باید دانست که بیعت علی÷که شاگرد اوّل مکتب پیامبر بود؛ با ابوبکر بزرگترین دلیل بر عدم مغایرت خلافت او با اصول دین اسلام و مهم‌ترین سند و شاهد مشروعیّت خلفای راشدین و امتیازی بزرگ و انحصاری برای ایشان است. (فَلاَ تَتَجَاهَلْ) تأثیر بیعت علی÷با ابوبکر بر سایر مسلمین بسیار زیاد است چنان‌که مرحوم «کاشف الغطاء» اعتراف کرده: علی÷از بیعت کردن با خلیفه‌ی وقت خودداری نمود و این حقیقتی است که علماء هر دو مذهب (شیعه و سنّی) بر آن اتّفاق دارند، حتّی در صحیح بخاری در باب «غزوه‌ی خیبر» نقل شده که آن‌حضرت بیعت نکرد مگر پس از گذشتن شش ماه، عدّه‌ای از بزرگان صحابه و یارانِ با شخصیّتِ پیغمبر مانند عمّار و مقداد و زبیر و جمعی دیگر نیز از وی پیروی کرده و از بیعت کردن با ابوبکر خودداری نمودند [۴۶۸]یعنی با بیعت علی÷بود که طرفدارانش به پیروی از آن‌حضرت با ابوبکر بیعت کردند. (فتأمّل).

۷۳علاوه بر این، حضرت علی÷که خود به احکام بیعت اعلم از سایرین بود و خود فرموده بود: «لأنَّها بَيعَةٌ واحِدَةٌ لايُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ وَلا يُستَأنَفُ فِيهَا الخِيارُ»«همانا بیعت، یک با راست و در آن تجدید نظر نشده و در آن اختیار دوباره از سر گرفتن نیست». (نهج البلاغه، نامه‌ی ۷) و به همین سبب در زمان خلافت خویش به طلحه و زبیر فرمود: «فَإن كُنْتُمَا بايَعْتُماني طائِعينَ فَارجِعا وَتُوبا إلى اللهِ مِن قَريبٍ وَإن كُنتُما بايَعتُماني كارِهينَ فَقد جَعَلتُما لي عَلَيكُمَا السَّبيلَ بِإظهارِكُمَا الطّاعَةَ وَإسرارِكُمَا الْمَعْصِيَةَ وَلَعَمرِيْ ما كُنْتُما بِأَحَقِّ المُهاجرينَ بِالتَّقِيَّةِ وَالكِتمانِ وَإنَّ دَفْعَكُما هذَا الأَمرَ مِن قَبلِ أن تَدخُلا فِيهِ كانَ أوسَعَ عَلَيكُما مِن حُروجِكُما مِنهُ بَعدَ إقرارِكُما بِهِ»«اگر شما دو تن با فرمانپذیری [و رضایت] با من بیعت کرده‌اید پس [به سویم] باز گردید و به زودی در پیشگاه إلهی توبه کنید و اگر به اکراه [و عدم رضایت قلبی] با من بیعت کرده‌اید شما خود این راه بر من گشوده‌اید که طاعت و فرمانبرداری را اظهار نموده و مخالفت و سرکشی خویش را نهان داشته‌اید! [۴۶۹]سوگند به جان خودم که شما از [سایر] مهاجرین [۴۷۰]به تقیّه و پوشیده داشتن عقیده، سزاوارتر نبودید [زیرا هیچ کس مجبور به بیعت نبود] اگر امر بیعت را پیش از آن‌که بدان اقرار نمایید پس می‌زدید [و ردّ می‌کردید] بر شما آسان‌تر بود از این‌که بدان وارد شوید [و آن را بپذیرید] سپس بخواهید از آن خارج شوید [و آن را بر عهده نگیرید]». (نهج البلاغه، نامه‌ی۵۴) بنابراین، با توجّه به تصریحات آن‌حضرت درباره‌ی بیعت و درباره‌ی حکومت بر مسلمین ـ خصوصاً آن‌چه که از نامه‌ی ۶۴ نهج البلاغه آوردیم ـ نمی‌توان گفت حضرت علی÷به اجبار با ابوبکر بیعت فرمود! کسی که علی÷را بشناسد می‌داند که محال است آن‌حضرت، خلافت کسی را، خلاف فرموده‌ی رسول خداصبداند و با او حتّی به اجبار بیعت کند! (فتأمّل دون العصبیّة) این‌ها مسأله‌‌ای را به علی÷نسبت می‌دهند که آن‌حضرت همان ادّعا را از سایرین نپذیرفته است. (فتأمّل) آیا این‌ها در ادّعای حبّ علی، راست می‌گویند؟!

ثامناً: مشارکت حضرت علی÷در شورای شش نفره که عُمَر پیشنهاد کرده بود نیز دلیلی واضح است بر این‌که آن‌حضرت خود را منصوص الله و منصوب النّبیّصنمی‌دانست. زیرا همه ـ تا چه رسد به علی÷می‌دانند که در امر إلهی مشورت جایز نیست بلکه مشورت در اموری است که در آن امر و نهی شرعی موجود نباشد. آیا پیامبر در این‌که مردم در چه ماهی روزه بگیرند با کسی مشورت می‌کرد؟!

بنابراین، اگر علی÷معتقد بود که از جانب خدا مأمور به خلافت و إمارت مسلمین است، نمی‌توانست در شورا شرکت کند بلکه باید می‌فرمود مشورت در این مورد که درباره‌ی آن نصّ شرعی وجود دارد، اجتهاد در مقابل نصّ و باطل است!

در این‌جا لازم می‌دانم در ایّام واپسین عمر درباره‌ی شورای شش نفره مطالبی را برای بیداری برادران مسلمان خود، بنگارم زیرا در این موضوع نیز غالباً آخوندها عوام‌فریبی می‌کنند و علاقه‌ای به اظهار حقیقت ندارند و حتی برخی از علمای بزرگ ما که استاد دانشگاه بوده و در تاریخ اسلام بصیرت کافی دارند و از جنایات تاریخ بیزارند (؟!) احتمالاً از ترس آخوندها و عوام، در کتب یا خُطَب خود در بیان حقیقت ماجرای شورای شش نفره، از پسند و عادت مردم پا را فراتر نمی‌گذارند! امّا ما خود را نسبت به بیداری برادران مسلمان و خدمت به وحدت اسلامی مسؤول می‌دانیم و در این مجال مطالبی را به اختصار به اطّلاع خوانندگان محترم می‌رسانیم تا خود در آن تأمّل و پس از تحقیق و تفکّر، از حقّ پیروی کنند، ما این سطور را با توجّه به تألیف یکی از علمای معاصر بندرعبّاس که به نظر ما از تعصّبی که در بسیاری از اهل سنّت ـ مانند بسیاری از شیعیان ـ نسبت به تمامی اجزاء مذهبشان دیده می‌شود، فاصله دارد و عالمی محقّق است نه فاضلی مقلّد! به خوانندگان گرامی تقدیم می‌کنیم منظور ما آقای «سیّد عبدالرّحیم خطیب» وکتاب دو جلدی ایشان موسوم به «شیخین» (جلد اوّل) و «صهرین» (جلد دوّم) است و مطالعه‌ی این دو کتاب را به خوانندگان توصیه می‌کنیم.

لازم است بدانیم پس از این‌که بزرگان مدینه از خوف ایجاد اختلاف و مناقشه میان مسلمین در مسأله‌ی جانشینی عُمَر اصرار ورزیدند که وی فردی را به جانشینی خود معرّفی و نامزد نماید تا مردم با او بیعت کنند؛ سر انجام عمر پیشنهاد کرد که شش نفر از کبار اصحاب رسول اللهصکه در پیشرفت اسلام و فداکاری برای پیشبرد دین خدا سوابق مهمّ و تأثیر چشم‌گیر داشتند نامزد خلافت باشند. این شش نفر عبارت بودند از:

۱- حضرت علی÷.

۲- زبیر بن عوام، پسر عمّه‌ی حضرت علی ÷.

۳- طلحه بن عبیدالله که در زمان بیماری عمر به سفر رفته و در مدینه حاضر نبود. وی از عشره‌ی مبشَّره بود که در غزوه‌ی اُحُد مشارکت داشت و یک دستش در این جنگ فلج شد.

۴- عثمان بن عفّان، داماد پیامبر و باجناق حضرت علی÷.

۵- عبدالرّحمان بن عَوف، یکی از عشره‌ی مبشَّره و هشتمین فردی که به دعوت ابوبکر در مکّه به حضور پیامبر رسید و مسلمان شد و یک بار به حبشه و بار دیگر به مدینه هجرت کرد، وی شوهر خواهر عثمان بود.

۶- سعد بن أبی‌وقّاص، پسر عمّه‌ی عبدالرَّحمان بن عوف فاتح قادسیّه.

عمر به جزُ طلحه که در سفر بود سایر نامزدها را نزد خود خواند و به آن‌ها گفت: من درباره‌ی شما فکر کردم و دیدم شما سروران قوم و رهبران مردم هستید و چشم مردم به شماست و رسول اللهصدر حالی‌که از شما راضی و خشنود بود رحلت فرمود. خلافت باید دریکی از شما باشد. هرگاه شما برای انتخاب خلیفه از بین خود حسن نیّت داشته باشید و صراط مستقیم در پیش و صلاح اسلام را در نظر بگیرید در این صورت من از ناحیه‌ی مردم نسبت به کارتان نمی‌ترسم زیرا مردم به کار شما راضی و تسلیم نظر شما خواهند شد. آن‌چه مرا می‌ترساند این است که شما در این باره با هم اختلاف کنید و کار مسلمین بدین سبب به منازعه و هرج و مرج بکشد، پسرم «عبدالله» در اجتماع شما باشد و اشتراک مساعی کند ولی حقّ انتخاب شدن ندارد، همینکه من از دنیا رفتم تا سه روز با هم اجتماع نموده به مشاوره بپردازید و روز چهارم باید یک نفر از شما به خلافت انتخاب شده و عملاً بر سرکار آید.

سپس «صُهیب بن سنان» را مأمور کرد تا در این سه روز در مسجد نماز جماعت بگزارد و پیش‌نماز مردم باشد تا نامزدها در این سه روز برای مشاورت در امر خلافت همراه با پسرش عبدالله ـ که از نامزدها نبود ـ در خانه‌ای جمع شوند. نامزدها ـ به جُز طلحه که در سفر بود ـ در خانه‌ی «مِسوَر بن مَخرَمَه» جمع شدند. از سر و صدای نامزدها که در بیرون خانه به گوش می‌رسید و معلوم می‌شد هریک از صلاحیّت خویش دفاع می‌کنند، یکی از بزرگان انصار موسوم به «ابوطلحه انصاری» که به دستور عمر همراه عدّه‌ای از اصحاب پیغمبرصعهده‌دار محافظت از دارالشّوری بود تعجّب کرد و گفت: گمان می‌کردم هریک از شما از خوف مسؤولیّت سنگین خلافت، از قبول این مقام خودداری و هریک آن را به دیگری واگذار می‌کنید اکنون می‌بینم کاملاً رغبت داشته برای احراز آن با یکدیگر مناقشه و رقابت می‌کنید به خدا قسم من این خانه را بیش از سه روز که عمر وصیّت کرده محافظت نخواهم کرد و پس از این مدّت خانه را ترک می‌کنم و در سرای خویش می‌نشینم تا ببینم چه می‌کنید!

سر انجام عبدالرّحمان بن عَوف برای این‌که نزاع و رقابت را از بین نامزدها که هریک درمیان مردم طرفدارانی داشتند، بر طرف نماید به آن‌ها می‌گوید کدام یک از شما حقّ خود را از انتخاب شدن اسقاط می‌نماید و متعهّد می‌شود یکی از شما را که برای خلافت بهتر تشخیص دهد، انتخاب کند؟ هیچ یک از نامزدها پاسخ صریح نمی‌دهند لذا عبدالرّحمان خود از حقّ نامزدی منصرف می‌شود تا چنانکه گفته بود از بین بقیّه‌ی آن‌ها یک نفر را به عنوان خلیفه‌ی سوّم برای بیعت مردم معرّفی کند. عثمان قبل از سایرین این پیشنهاد را می‌پذیرد سپس سایرین جُز حضرت علی÷موافقت خود را با این پیشنهاد اعلام می‌کنند. عبدالرّحمان به آن‌حضرت می‌گوید: تو چه می‌گویی ای أبَا الحسن؟ علی÷می‌گوید: تعهّد کن و قول بده که در این امر حقّ را مراعات کنی و تابع هوای نفس نشوی و تحت تأثیر علائق خویشاوندی و قومیّت قرار نگیری و در خیرخواهی و صلاح أمّت محمدصقصور نکنی.

عبد الرحمان می‌گوید: شما همگی با من عهد و پیمان ببندید که از میان شما هر که را به خلافت برگزیده و با او بیعت کنم شما نیز مخالف نکرده و با او بیعت کنید من نیز تعهّد می‌کنم از خویشاوندانم به صِرف این‌که با آن‌ها پیوند خویشاوندی دارم، جانب‌داری نکنم و در خیرخواهی نسبت به مسلمین کوتاهی نکنم. حضرت علی÷نیز مانند سایرین راضی می‌شود تا عبدالرّحمان با رعایت این تعهّد، اقدام نماید. بدین ترتیب عبدالرّحمان هم از آن‌ها بر عدمِ مخالفت با منتخب خود، عهد و پیمان گرفت و هم خود به رعایت مصلحت مسلمین و اجتناب از ملاحظات خویشاوندی متعهّد شد. پس از این توافق همگی از دارالشّوری خارج و از یکدیگر جدا شدند تا عبدالرّحمان طبق اختیاری که به او تفویض شده بود اقدام و به وظیفه‌ی خود عمل کند. در مدّت باقیمانده عبدالرّحمان به آراء و افکار بزرگان حاضر در مدینه نیز مراجعه کرد تا بداند نظر مردم نسبت به پنج نامزد پیشنهادیِ عُمَر چگونه است و کدام یک را بر سایرین ترجیح داده و برای خلافت بهتر می‌دانند.

عبدالرّحمان با کبار صحابه و بعضی از أمراء لشکر و رؤساء قبائل که برای اطّلاع از جریان امر خلافت به مدینه آمده بودند و حتّی برخی از زنان دانا و با بصیرت، مشورت و نظرخواهی کرد. ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مشابه بخاری می‌گوید همه‌ی مردم به عثمان مایل بودند مگر «عمّار بن یاسر» و «مقداد بن الأسود» که حضرت علی÷را ترجیح می‌دادند!

أمّا مسأله‌‌ای دراین روایات به نظر می‌رسدکه شایسته نیست مغفول بماند. کلّیّه‌ی تواریخ ـکه دائرة المعارف فرید وجدی نیز از آن جمله است ـ بلااستثناء اتّفاق دارند که صبح روز چهارم عبدالرّحمان بن عوف در مسجد نبوی و در ملأ عام ابتداء حضرت علی÷را نزد خود خواست و دست بیعت به سوی او دراز کرد در حالی‌که اگر بنا به ادّعای احادیث، همه‌ی مردم یا اکثریّت قاطع ایشان عثمان را ترجیح می‌دادند در این صورت عبدالرّحمان متعهّد بلکه موظّف بود بدون تعلّل و مستقیماً با عثمان بیعت کرده و او را برای بیعت به خلافت، به مردم معرّفی کند نه این‌که ابتداء علی÷را پیش بکشد که به اندازه‌ی عثمان مورد تمایل مردم نبود! (فَتَأمَّل دُونَ العَصَبیّة).

پس واضح است که نتیجه‌ی تحقیق و تفحصّ عبدالرّحمان درمیان وجوه و بزرگان مدینه چنان بود که هیچ یک از دو نامزد اصلی یعنی علی و عثمان اکثریّت قاطع را کسب نکرده بودند و شاید آراء حضرت علی÷اندکی از عثمان بیشتر بوده است و احتمالاً به همین سبب عبدالرحمان ابتداء دست بیعت به سوی علی÷دراز کرد و یا این‌که به نظر شخصی خود علی÷را مقدّم داشت.

باری، عبدالرّحمان صبح روز چهارم «مِسوَر بن مَخرَمَه» را که شورای انتخاب خلیفه‌ی سوّم در خانه‌ی او برگزار شده بود به سراغ حضرت علی÷و عثمان فرستاد و آن‌ها را نزد خود خواست و همگی به اتفاق برای ادای نمازصبح به مسجد پیامبر رفتند. قبل از آن‌ها کبار صحابه‌ی رسول الله ـ أعمّ از مهاجرین وأنصارـ و رؤساء قبائل و امرای سپاه و سائر طبقات مردم در مسجد اجتماع کرده و منتظر نتیجه‌ی کار دارالشّوری در امر خلافت بودند. مسجد مملوّ از مردم بود و اعضای شوری به زحمت توانستند برای خود جایی بیابند.

پس از ختم نماز، عبدالرّحمان بن عوف در حالی‌که عمامه‌ای را که رسول خداصبه او اهداء فرموده بود بر سر داشت بر منبر پیغمبر ایستاد و خطاب به مردم گفت: من پنهان و آشکار درباره‌ی انتخاب خلیفه از شما پرسیدم تا نظر شما را بدانم دیدم شما برای این مقام کسی را بهتر از علی و عثمان نمی‌دانید آن‌گاه علی را نزد خود خواند و دستش را در دستان خود گرفت و پرسید: آیا تعهّد می‌کنی که مطابق قرآن و سنّت رسول اللهصو سیره‌ی شیخَین عمل کنی؟ حضرت علی÷جواب داد: «تا آن‌جا که بدانم و تا حدّی که بتوانم عمل می‌کنم». و یا فرمود «امیدوارم به قدر توان و علم خویش عمل نمایم» [۴۷۱]. چون حضرت علی÷به سؤال عبدالرّحمان جواب مثبتِ قطعیِ صریح نداد، عبدالرّحمان عثمان را به نزد خود خواند و دستش‌را در دستان خودگرفت و همان سؤال ‌را پرسید، عثمان بی‌درنگ جواب مثبت داد و عین پیشنهاد را پذیرفت و گفت: آری. عبدالرّحمان که روی منبر پیامبر ایستاده بود، در حالی‌که دست عثمان را در دست داشت با او بیعت کرد و سر به آسمان بر داشت و دو بار گفت: خداوند بشنو و گواه باش، و ادامه داد: خدایا، من آنچه بر ذمّه داشتم به عثمان وا گذاشتم. آن‌گاه عثمان را روی پلّه‌ی دوّم منبر نشانید تا مردم با او بیعت کنند. بنابه نقل تواریخ حضرت علی÷چنان‌که عهد کرده بود، پس از عبدالرّحمان، اوّلین کسی بود که با عثمان به عنوان خلیفه بیعت فرمود آن‌گاه عموم مردم حتّی آنان که قبل از این ماجرا به علی÷تمایل داشتند، راضی شدند که با عثمان بیعت کنند. طلحه ـ که در سفر بود ـ پس از این‌که مراسم تعیین خلیفه برگزار گردید و کار به انجام رسید، به مدینه بازگشت و با عثمان بیعت کرد.

در این‌جا لازم است در چند مسأله‌ی تأمّل کنیم، یکی آن‌که چرا حضرت علی÷به سؤال عبدالرّحمان جواب صریح و قاطع نداد. با توجّه به ذکاوت و درایت فراوان و ریزبینی و موشکافی و دقّت نظر و دوراندیشی حضرت علی÷در امور گوناگون و التزام شدید آن‌ حضرت به کوچکترین مسائل شریعت که به این امتیاز، شهره‌ی خاصّ و عامّ بود و فِی المَثَل در همین ماجرای دارُالشّوری فقط حضرت علی÷بود که برخلاف سایرین که بی‌قید و شرط پیشنهاد عبدالرّحمان را پذیرفتند، با درایتی که داشت تا از او بر مراعات انصاف و عدم جانبداری از یک فرد خاصّ، تعهّد نگرفت، پشنهاد او را نپذیرفت. بنابراین حضرت علی÷بهتر از هرکس می‌دانست که اسلام جُز قرآن و سنّت نیست و اضافه کردن شرط «تبعیّت از سیره‌ی شیخَین» زائد است. آیا زمانی که ابوبکر به خلافت رسید جُز التزام به قرآن و سنّت انتظار دیگری از او می‌رفت که عبدالرّحمان چنین شرطی را برای سوّمین خلیفه در نظر گرفت؟

دوّم این‌که متأسّفانه این کارِ بی‌دلیل عبدالرّحمان را عدّه‌ای بهانه کرده‌اند تا هیاهو کنند که اگر علی شیوه‌ی خلیفه‌ی اوّل و ثانی را درست می‌دانست، به شرط عبدالرّحمان راضی می‌شد! در حالی‌که پرواضح است که علی÷نمی‌خواست مقلّد آن‌ها باشد و بس. (فتأمّل).

علی÷که مقام والایش أجلّ از این است امّا هیچ مجتهدی نیز مجاز نیست که مقلّد باشد بلکه باید به علم و تحقیق خویش از کتاب و سنّت عمل کند تا چه رسد به شاگرد اوّل مکتب پیامبر، حضرت علی÷که حتّی دو خلیفه‌ی قبلی نیز در غوامض امور نظرآن‌ حضرت را جویا می‌شدند! [۴۷۲]

معروف است که در زمان «مالک» فقیه مشهور مدینه و امام مذهب مالکی، خلیفه‌ی عبّاسی او را احضار نموده و به او پیشنهاد کرد که می‌خواهم کتب و فتاوای سایر فقهاء را جمع‌آوری و تبعیّت از آن‌ها را ممنوع و محدود کنم و فقط قرآن و کتاب «مُوَطَّأ» تو را باقی بگذارم تا همه به آرای فقهی تو عمل کنند. امام مالک/با این کار مخالفت کرد و گفت ابداً راضی به چنین کاری و تحمّل چنین مسؤولیّتی نیستم. مردم نباید از من تقلید کنند بلکه اگر استنباط مرا از کتاب و سنّت و أدلّه‌ی مرا درست تشخیص دادند، می‌توانند رأی مرا قبول کنند. آیا می‌توان گفت که مالک خودش را قبول نداشته است؟! آیا اگر امروز به آیت الله منتظری یا گلپایگانی بگویند حاضری مطابق کتاب و سنّت و سیره‌ی آیت الله خمینی و مطهّری بر ایران حکومت کنی و آن‌ها بگویند ما به کتاب و سنّت و علم خویش عمل می‌کنیم به معنای آن است که با آقای خمینی و مطهّری مخالف هستند و آن‌ها را گمراه و کارهایشان را باطل می‌دانند؟!

بنابراین، اگر علی÷فرموده به علم خویش از کتاب و سنّت عمل می‌کنم و شرط زائد را نپذیرفته سخنی درست و مبتنی بر موازین شرعی و عقلی فرموده امّا این سخن دلیل مخالفت او با دو خلیفه‌ی قبلی نیست و إلاّ از آن‌ها تعریف و تمجید نمی‌فرمود و اگر خطاهای آن‌ها را آشکار نمی‌کرد لا‌أقلّ می‌توانست سکوت کند در حالی‌که بر خلاف میل تفرقه‌جویان، از آن دو در موارد متعدّد به نیکی یاد فرموده است. اگر علی÷معدّل کارهای شیخَین را قابل قبول و خوب نمی‌دانست، مجبور نبود که قسم بخورد و بفرماید: «وَلَعَمري إنَّ مَكانَهُما مِنَ الإسلام لَعَظيمٌ وإنّ المُصابَ بِهِما لَجَرحٌ في الإسلام شَديدٌ رَحِمَهُمَا اللهُ وجَزاهُما بِأحسَنِ الجَزاء»«به جان خودم سوگند که همانا مقام و جایگاه آن دو در اسلام هر آینه بزرگ است و مصیبت [از دست رفتن] آن‌ها زخمی شدید در اسلام است خدایشان رحمت فرموده و آن دو را به نیکوترین وجه پاداش عطا فرماید» [۴۷۳].

آن‌حضرت مجبور نبود بفرماید: «فَتَوَلّى أبوبكرٍ تِلكَ الأمورَ فَيَسَّرَ وَشَدَّدَ وقارَبَ وَاقتَصَدَ»«ابوبکر ولایت آن امور را به دست گرفت، پس بجا آسان گرفت و نرمش نشان داد و بجا شدّت به خرج داد، زیاده‌روی را ترک و درستی و راستی را قصد کرد و میانه‌روی و اعتدال را برگزید». یا بفرماید: «فَصَحِبْتُهُ مُناصِحاً وَأطَعْتُهُ فيما أطاعَ اللهَ فيهِ جاهِداً».«پس خیرخواهانه او (= ابوبکر) را همراهی کردم و با مجاهدت و جدّیّت در آنچه خدا را اطاعت می‌نمود از او اطاعت کردم». و یا بفرماید: «فَلَمَّا احتَضَرَ بَعَثَ إلى عُمَرَ فَوَلّاهُ فَسَمِعْنا وَأطَعْنا وناصَحْنا»«(ابوبکر) چون به حال احتضار رسید نزد عمر فرستاد و حکومت را به وی سپرد سپس ما نیز [گفته‌اش را به قبول] شنیدیم و اطاعت و خیر خواهی کردیم» [۴۷۴]. آیا احتمال می‌دهید یک مسلمان عادی در مورد غاصبین مقام امامتِ اِلهیّه چنین سخن بگوید تا چه رسد به علی÷؟! آیا فرد مغصوب الحقّ چنان از غاصب مقام إلهیِ خویش دفاع می‌کند که به اعتراف خودش: «وَاللهِ لَقَد دَفَعْتُ عَنهُ حَتّی خَشِيتُ أن أكونَ آثِماً»«به خدا سوگند آن‌قدر از او (= عثمان) دفاع کردم که بیم می‌دارم گنه‌کار باشم!» (نهج البلاغه، خطبه‌ی ۲۴۰) آیا مغصوب الحقّ دو پسر عزیزش حضرات حسنَین را برای محافظت از غاصب می‌گمارد که مبادا به وی گزندی برسد؟! آیا مغصوب الحقّ نمی‌توانست نسبت به غاصب لاأقلّ سکوت کند و به او بی‌اعتنا بماند؟! أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟

در مورد عثمان نیز لازم است بدانیم که وی کارهای دو خلیفه‌ی قبلی را مخالف کتاب و سنّت نمی‌دانست و از این‌که شرط زائد و بلادلیل عبدالرّحمان را پذیرفت، کار عجیبی نکرده است گرچه دقّت نظر و باریک‌بینی حضرت علی÷امتیاز بزرگی است که مختصّ اوست و مُنکِر ندارد. امّا مهم‌تر از هر چیز بیعت حضرت علی÷با اوست که جایی برای بهانه‌جویی باقی نمی‌گذارد [۴۷۵]. (فَلاَ تَتَجَاهَلْ) امّا هزاران افسوس که علماء و نویسندگان ما در کتب خود و یا بر منابر قضیّه‌ی خلافت عثمان را فقط به صورت زیر نقل می‌کنند:

عمر در مرض موت به صُهَیب رومی فرمان داد تا شش تن از اصحاب پیغمبر را که خود برگزیده بود سه روز درخانه‌ای برای مشورت و تعیین خلیفه، گرد آورد و خود در این مدّت بر مردم در نمازهایشان امامت کند و عدّه‌ای نگهبان بر‌آن خانه بگمارد و هر گاه پنج نفر از این شش تن یکی را به عنوان خلیفه برگزیدند و یکی نپذیرفت، او را بکُشد و اگر چهار تن بر فردی توافق کردند و دو نفر مخالف بودند، آن دو را گردن زند و هرگاه سه تن از آن‌ها یکی را انتخاب نمایند و سه تن مخالفت نموده و فرد دیگری را تعیین نمایند در این صورت پسرش «عبدالله بن عمر» داور باشد که کدامیک از دو فرد انتخاب شده را برای خلافت صالح بشمارد و اگر به حکمیّت عبدالله راضی نشدند، خلیفه کسی باشد که عبدالرّحمان بن عوف او را برگزیده است و اگر بازهم سه رقیب گروه عبدالرّحمان، مخالفت کردند، هر سه باید کشته شوند! سپس می‌گویند کاملاً معلوم بود با این ترکیبی که عمر برای شورا و با این ترتیبی‌که برای تعیین جانشین خویش اتّخاذ کرده بود، علی به خلافت نمی‌رسید زیرا عبدالرّحمان به سبب خویشاوندی با عثمان قطعاً از او جانبداری می‌کرد! اغلب علمای ما عیوب این روایت را به روی خود نمی‌آورند!

درحالی‌که اگر در متن روایت تأمّل شود نادرستی و مجعولیّتش آشکار می‌شود زیرا می‌گوید هرگاه پنج تن از شش نامزدِ خلافت یکی را از میان خود به خلافت انتخاب کردند و یک نفر مخالفت کرد، صهیب باید سر از تنش جدا سازد!

در حالی‌که پرواضح است هرگاه از شش نفر، پنج‌تن یکی را انتخاب نمایند، فرد مذکور خلیفه خواهد بود و دیگر فردی که با آن منتخبِ یگانه مخالف باشد وجود خارجی نخواهد داشت زیرا پنج نفر «انتخاب کننده» هستند و فرد اخیر «انتخاب شده» است که جمعاً می‌شوند شش نفر، بنابراین کسی باقی نمی‌ماند تا با پنج «انتخاب کننده» مخالفت نماید!

هم‌چنین در موردی که می‌گوید اگر چهار نفر یکی را انتخاب کرد و دو نفر مخالف بودند، هردو را بکشید باز اشکال بالا باقی است، چه وقتی که چهار نفر یکی را انتخاب نمایند، دیگر دو مخالف باقی نخواهد بود زیرا در این فرض، چهار نفر «انتخاب کننده» هستند و یک نفر «انتخاب شده» است که جمعاً می‌شوند پنج نفر و مخالف فقط یک نفر خواهد بود نه دو نفر و هم‌چنین آن‌جاکه می‌گوید هرگاه سه نفر یکی را و سه نفر، دیگری را انتخاب کردند چنین و چنان کنید نیز به همان مشکل مبتلاست. زیرا هرگاه سه نفر یکی را انتخاب کنند، دیگر سه مخالف نخواهیم داشت زیرا سه نفر «انتخاب کننده» هستند و یک نفر «انتخاب شده» خواهد بود که جمعاً می‌شوند چهار نفر و فقط دو مخالف باقی می‌ماند که چون در اقّلیّت می‌باشند، نظرشان نافذ نخواهد بود و نیازی نیست که دستور قتلشان صادر شود! صدور چنین دستوری حتّی از جانب یک فرد کم عقل محتمل نیست تا چه رسد به عمر که به کمک مشاورانش از جمله حضرت علیّ، یکی از بزرگ‌ترین امپراطوری‌های زمان خود را اداره می‌کرد و همه فرمانپذیر او بودند.

علاوه بر این در این فرمان دستور داده که سر هر کدام از اعضای شوری را که مخالفت کرد از تن جدا نمایند! آیا کسی چون علی÷یا زبیر یا سعد که فاتح قادسیّه بود و هر یک طرفدارانی نیز داشتند مثل مجسّمه ساکت می‌نشستند که مأمور عمر ایشان را گردن بزند؟! آیا مأمور عمر می‌توانست با چند نفر مقابله کند و آن‌ها را از پای در آورد؟! گیرم که چنین می‌شد آیا قتل اصحاب کبار پیامبر در مدینه به این سادگی بود و اصلاً کسی چنین کاری را به عهده می‌گرفت و آیا با قتل آن‌ها امر خلافت سامان می‌یافت و با بر عکس؛ فتنه‌ای بزرگ برپا می‌شد که عاقبتش نامعلوم بود؟ این آشوب به نفع هیچ کس نبود و طبعاً معقول نیست که چنین دستوری صادر شود!

نکته‌ی دیگر آن‌که گیرم عمر چنین خواسته بود و با چنین دستور خلاف شرع، قصد داشت شورایی برپا کند، آیا علی÷در چنین شورایی مشارکت می‌کرد؟! علاوه بر این آیا اگر علی÷خود را منصوب من عندالله می‌دانست، در شوری شرکت می‌کرد و تعهّدات شوری را می‌پذیرفت و با منتخبِ نامشروعِ شوری که به قول شما از قبل معلوم بود علی نخواهد بود، بیعت می‌کرد و به او مشروعیّت می‌بخشید؟! اگر از قبل معلوم بود که اعضای شوری را چنان ترتیب داده‌اند که علی انتخاب نشود [۴۷۶]چرا علی به این مسأله‌ی واضح اعتنا نکرد و در شوری مشارکت کرد؟! آیا فقط می‌خواست در بی‌اعتنایی سایرین به منصوبیّت إلهیِ خویش، بی‌سهم نباشد؟! أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟!

نکته‌ی دیگر آن‌که ناقل روایت کشتنِ مخالفین، فردی به نام «اَبُومِخْنَف» است که از نظر علمای رجال موثوق نیست.

هم‌چنین روایاتی که می‌گویند سه نفر حقّ خود را به سه نفر دیگر واگذار کردند، با هم اختلاف دارند بعضی از جمله «ابن اثیر» می‌گویند عبدالرّحمان صبح روز چهارم که پایان مهلت سه روزه‌ی عمر بود از اهل شوری خواست برخی حقّ خود را به دیگری و اگذار کنند و زبیر حقّ خود را به پسر عمّه‌اش حضرت علی و سعد حقّ خویش را به عثمان و اگذار کرد [درحالی‌که ابن خلدون در تاریخش گفته است سعد حقّ خویش را به حضرت علی÷واگذار کرد. البته طبری نیز روایتی آورده که حضرت علی÷نزد سعد رفت و او را به خدا قسم داد که وی با عبدالرّحمان بن عوف به نفع عثمان متّحد نشود] و در این‌جا ذکری از طلحه نیست. امّا بعضی مانند «ابن کثیر» می‌گویند در همان روز اوّل عبدالرّحمان از نامزدها خواست که برخی به نفع برخی دیگر کنار روند لذا زبیر به نفع حضرت علی‌÷و طلحه به نفع عثمان و سعد به نفع عبدالرّحمان کنار رفتند حال آن‌که تواریخ می‌گویند طلحه به سفر رفته و غائب بود. دیگر آن‌که در این روایات عمر به «مقداد بن الأسود» دستور داده پس از مهلت سه روزه، مخالفین را بکشد، در حالی‌که همگان مقداد را از دوستداران و طرفداران صادقِ حضرت علی÷می‌دانند و حتّی او را از شیعیان آن‌حضرت قلمداد می‌کنند(؟!) در این صورت چگونه ممکن است که عمر او را برای چنین مأموریّتی برگزیند؟! (فَلا تَتَجَاهَلْ).

تاسعاً: نکته‌ی دیگری که غالباً برای فریب عوام از آن استفاده می‌شود این است که می‌گویند: اگر رسول خداصکسی را به عنوان خلیفه‌ی بلافصل خویش نصب نفرموده و انتخاب خلیفه بر عهده‌ی شورای مسلمین بود پس چرا عمر هیچ یک از انصار را در شورای شش نفره قرار نداد؟! یا چرا ابوبکر، عمر را به عنوان خلیفه‌ی خود معرّفی کرد؟!

اقرار می‌کنم که در این مورد اگر عوام فریب بخورند آن‌ها را نمی‌توان ملامت کرد! زیرا چنان‌که تا امروز دیده‌ام بسیاری از مردم اطّلاع ندارند که در صدر اسلام بین بسیاری از اصحاب پیامبرصتوافقی وجود داشت که اگر زعیم جامعه‌ی اسلامی از مهاجرین ـکه غالباً از قریش بودند ـ باشد، به پسند رسول اللهصنزدیک‌تر است. زیرا در آن زمان قریش به سبب تجارت‌پیشگی و تعامل با طبقات مختلف مردم، جهان‌دیده‌تر و مردم‌شناس‌تر از انصار بودند که غالباً کشاورز پیشه بوده و نسبت به سایر مناطق شناخت کمتری داشتند.

هزاران شکر ایزدمنّان را که در این مورد میان ابوبکر که گفته بود: «اَلأَئِمَّةُ مِن قُرَيش»و حضرت علی÷هیچ اختلافی نبود (نهج البلاغه، خطبه‌ی ۶۷) بلکه اختلاف علی÷با خلفاء در این بود که چه کسی از مهاجرین برای این مقام لائق‌تر است. (فتأمّل جدّاً) امّا همگی در این نکته که خلیفه باید قرشیِّ مرضیّ المسلمین باشد متّفق بودند! [۴۷۷]

امّا مسأله‌ی بسیار مهمّ در این‌جا مسأله‌ی بیعت است که تنها راه مشروعیّت یافتنِ خلیفه محسوب می‌شود و در امر بیعت هیچ فرقی میان مهاجر و انصار نبود. یعنی حتّی یک مهاجر قرشی نیز اگر انصار به او رضایت نداده و با او بیعت نمی‌کردند، مشروعیّت نیافته و حائز مقام خلافت نمی‌شد، چنان‌که حضرت علی÷درباره‌ی تعیین خلیفه تصریح فرموده: «إنَّمَا الشّورى لِلمُهاجِرينَ وَالأنصارِ، فَإنِ اجْتَمَعوا عَلى رَجُلٍ وَسَمَّوهُ إماماً كانَ ذلِكَ للهِ رِضىً= جُز این نیست که شوری از آنِ مهاجرین و انصار است پس اگر بر [پیرامون] مردی گردآمدند و او را امام نامیدند [نتیجه‌ی] این کار مورد رضای خداست». (نهج البلاغه، نامه‌ی۶ ـ این نامه در کتاب «وَقعَةُ صِفّین» آمده است) به قول برادر مفضال ما جناب سیّد «مصطفی طبا‌طبائی» ـ حَفَظَهُ اللهُ تَعالی ـ اگر در نامه فقط آمده بود (همان کسانی‌که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند با من نیز بیعت کردند، پس کسانی را که غائب بودند نشاید که بیعت مرا انکار کنند) ممکن بود بگوییم فرض کسانی که ادّعا کرده‌اند قصد علی «احتجاج با خصم» بوده بی‌وجه نیست امّا ملاحظه می‌شود که علی÷فقط به گفتن این جمله اکتفا نکرده بلکه به دنبال آن با افاده‌ی حصر در شروع جمله‌ی اسمیّه (إنّما= جُز این نیست که) اصلی را بیان می‌دارد و خبر می‌دهد که مشورت حقّ مهاجرین و انصار است و اگر بر مردی اجتماع کرده و او را پیشوای خود نامیدند این کار موجب رضای خداست. این جمله ربطی به اعتقادات خصم ندارد تا علی÷بخواهد به زبان خودِ او با وی سخن بگوید و این قول آن‌حضرت احتجاج بر خصم تلقّی شود، بلکه در مقام بیان یک أصل در انتخاب زمام‌دار برای جامعه‌ی اسلامی است. (انتهی کلام طباطبائی) و إلا لزومی نداشت که علی÷در احتجاج با خصم مسأله‌ی «رضای خدا» را به میان آورد و بر خلاف حقیقت، به خدای تعالی نسبت نادرست بدهد! أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟فارس عرصه‌ی سخنوری مجبور نبود که هم نحوه‌ی انتخاب خلیفه را به اجماع مهاجر و انصار منحصر سازد و هم آن را مَرضِیِّ خدا بشمارد! بلکه می‌توانست به نوشتن جمله‌ی (کسانی مرا برگزیدند که سه خلیفه‌ی قبلی را انتخاب کرده بودند) اکتفاء نماید. آن‌حضرت در ادامه‌ی نامه مرقوم فرموده: «فَإن خَرَجَ عَن أمْرِهِم خارِجٌ بِطَعْنٍ أو بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إلى ما خَرَجَ مِنهُ، فَإنْ أبی قاتَلُوهُ عَلَی اتِّباعِهِ غَيرَ سَبيلِ المُؤْمنينَ وولّاهُ اللهُ ما تَوَلّى =پس اگر کسی از امر ایشان [یعنی نتیجه‌ی مشورت مهاجر و انصار] با طعن و بدعت خارج گردد او را به جای خود نشانده و اگر خودداری و سرکشی کند با او از آن‌رو که طریقی غیر از طریق مؤمنین [۴۷۸]را پیروی می‌کند، پیکار می‌کنند و خدا او را بدان‌چه دوست می‌دارد، وا می‌گذارد». در این نامه حضرت مجبور نبود به آیه‌ی قرآن تشبّه و تأسّی بجوید که می‌فرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥[النساء: ١١٥] «هرکه پس از این‌که [راه] هدایت بر او آشکار گردید با پیامبر مخالفت نماید و راهی جُز راه مؤمنان را پیروی کند وی را بدانچه دوست می‌دارد وا می‌گذاریم و او را به دوزخ در می‌آوریم که بد سرانجامی است».

با توجّه به مسائل فوق اگر به مسأله‌ی «بیعت» بازگردیم معلوم می‌شود که پیشنهاد و معرّفی یک یا چند نفر به عنوان خلیفه توسّط ابوبکر یا عمر، موجب خلیفه شدن کسی نمی‌شود و اگر فردی بیعت مهاجر و انصار را کسب نکند، بی‌تردید خلیفه‌ی مشروع، محسوب نمی‌شود (وَاتَّقِ اللهَ فَلا تَتَجَاهَلْ). بنابراین، در زمان اصحاب پیامبر، یک قرشی که می‌توانست رضایت و بیعت «انصار» را کسب کند، خلیفه می‌شد و برخلاف رضای آن‌ها که اکثریّت را تشکیل می‌دادند، کاری از ابوبکر و عمر ساخته نبود.

در این موضوع که پیامبر حتماً پس از خود کسی را به خلافت نصب فرموده، قصّه‌ای بافته‌اند که برای بیداری برادران ایمانی در این‌جا می‌آوریم. قصّه‌ی مذکور بدین مضمون است که شیعه‌ای مهمان عدّه‌ای سنّی شد و با آن‌ها عهد کرد که به بحث مذهبی نپردازند، آن‌ها نیز قبول کردند. وی در مجلس آنان به تبجیل و تمجید از ابوبکر پرداخت امّا در خاتمه‌ی سخن گفت: ابوبکر از پیامبر نسبت به مسلمین خیرخواه‌تر بود! اهل مجلس تعجّب کرده و ناراحت شدند وگفتند: چرا چنین می‌گویی، چگونه ممکن‌ است ابوبکر از رسول خدا صخیرخواه‌تر باشد؟! شیعه گفت: زیرا ابوبکر امّت اسلام را به حال خود وانگذاشت و عمر را خلیفه‌ی بعد از خود قرار داد امّا بنا به عقیده‌ی شما رسول خداصامّت را به حال خود واگذاشت و کسی را به عنوان خلیفه‌ی خود قرار ندارد؟! سپس از مجلس آن‌ها خارج شد!

سستی این قول واضح است زیرا رسول خداصامّت را به حال خویش وانگذاشت و برای آنان قرآن کریم و سُنَّت خود یعنی شریعت اسلام را که قانون «بیعت» از آن‌ جمله است، باقی گذارده بود و می‌بایست مسلمین پس از خاتم النّبیّین یاد می‌گرفتند که از تعالیم حضرتش استفاده کنند و با هم مشورت نموده‌اند [الشّوری: ۳۸] و از طریق شورا مسائل خود را حلّ و فصل نمایند. اگر آن‌حضرت کسی را تعیین می‌فرمود، طبعاً امری شرعی تلقّی شده و مجالی برای کسب تجربه و ارتقاء مسلمین باقی نمی‌ماند (فتأمّل). امّا رأی ابوبکر و عمر یا سایرین در نظر مسلمین هیچ‌گونه حجّیّت شرعی نداشت و اگر در مسأله‌‌ای اختلاف بروز می‌کرد، آن‌ها ملزم بودند برای به کرسی نشاندن رأی خود به قرآن و سنّت استشهاد و استناد کنند و جُز این راهی نداشتند. بنابراین به صِرف قول ابوبکر یا عمر کسی خلیفه نمی‌شد و اگر مهاجر و انصار با او بیعت نمی‌کردند، فرد مذکور خلیفه محسوب نمی‌گردید. طبعاً چون مسلمین خلافتی بدون بیعت، نمی‌شناختند، قول ابوبکر یا عمر صرفاً یک پیشنهاد بود که مسلمین در قبول یا ردّ آن مختار بودند. (فَلا تَتَجَاهَلْ).

جالب است بدانیم که اهل سنّت نیز قصّه‌ای ساخته‌اند که آن را یکی از برادران بلوچ برایم نقل کرده است. قصّه‌ی‌ مذکور بدین مضمون است که عالِمی سنّی به نجف رفت و شبی مهمان یکی از علما شد. فردای آن روز میزبان قصد رفتن به حوزه‌ی علمیّه کرد، مهمانش از او خواست که در راه مدرسه، وی را همراهی کند و سپس به سفر خود ادامه دهد. عالمِ میزبان پذیرفت. در مسیر رفتن به مدرسه، عالم سنّی از میزبانش پرسید: وضع مدارس شما در نجف چگونه است؟ عالم شیعه شروع کرد به تعریف از فعّالیّت‌های گوناگون شاگردانش در مدارس علمیّه، از جمله کتبی که تألیف می‌کنند و مبلّغینی که به نقاط مختلف اعزام می‌شوند و به تعلیم و تبلیغ دین می‌پردازند و در کارهای عامّ المنفعه شرکت می‌کنند و در مبارزات سیاسی دخالت دارند و با انحرافات حکومت عراق مخالفت می‌کنند و هکَذا. مهمان سنّی پرسید: آیا فضلای حوزه‌ی شما که به این کارها مشغول‌اند، به اسلام ایمان دارند؟! عالِمِ شیعه تعجّب کرد و گفت: این چه حرفی است که می‌زنید معلوم است که آن‌ها ایمان دارند و کارهایشان را مؤمنانه انجام می‌دهند و به زندان می‌روند و شکنجه می‌شوند! عالم سنّی گفت: معلوم می‌شود توفیق شما در کارتان از خاتم النّبییّنصبیشتر است زیرا در حوزه‌ی شما به مدّت ده یا دوازده یا پانزده سال، صدها تن فاضل مؤمن تربیت می‌شود امّا رسول خاتم در طول بیست و سه سال نتوانست بیش از سه یا هفت مؤمن تربیت کند و اکثر تربیت یافتگانِ مستقیم ایشان مرتدّ شدند و إمام إلهی را کنار گذاشتند و پهلوی دخترش را شکستند و موجب سقط نوه‌اش شده و اکثریّت جهان اسلام را گمراه کردند! عالِمِ سنّی پس از گفتن این سخنان با میزبان خود وداع کرد و به راه خود رفت!

عاشراً: مسأله‌ی بسیار بسیار مهمّ که از مشکلات لاینحلّ تشیّع است و همه‌ی علمای ما متّفقاً آن را پنهان داشته و پس از فراغت از بحث حدیث غدیر، به آن نمی‌پردازند و توقّع دارند مسأله‌ی منصوصیّت و معصومیّت سایر ائمّه نیز مسلّم انگاشته شود و حدیث رسوای لوح نیز برای حلّ همین مشکل جعل گردیده، این است که حتّی اگر چشم و گوش بسته و بدون تأمّل، ادّعای علمای ما درباره‌ی حدیث غدیر را بپذیریم، خلاف نیست که حدیث غدیر حتّی اگر دلالتی بر امامت اِلهیّه می‌داشت فقط درباره‌ی علی÷خواهد بود، شما منصوصیّتِ إلهی سایر ائمه‌ی را چگونه اثبات می‌کنید؟! آیا درباره‌ی ایشان می‌توانید نصّی که عُشر اشتهار حدیث غدیر را داشته باشد، عرضه کنید؟!

لازم است خواننده‌ی حقّ‌جو بداند که یکی از بزرگ‌ترین علمای شیعه به نام «محمد بن محمد بن النّعمان» ملقّب به «مفید» است که او را شیخ الأمّة و عَلَم الشّیعة می‌گویند. شیخ مفید کتابی نوشته‌که نزد شیعیان بسیار معتبر و معروف است و آن را «الإرشاد في مَعرِفَةِ حُجَجِ اللهِ عَلَى العِباد = رهنمایی و ارشاد [خلق] به شناخت حجّت‌های خداوند بر بندگان» نامیده؛ وی این کتاب را به منظور إثبات إمامت إلهیّه‌ی أئمّه‌ی اثنی‌عَشَر تألیف کرده و جلد اوّل را به مسائل مربوط به حضرت علی÷و جلد دوّم را به سایر ائمّه اختصاص داده است. در جلد اوّل علاه بر ذکر مسائل تاریخی، از آوردن قصّه‌های عامّه پسندِ بی‌سند یا ضعیف السّند واضح البُطلان خودداری نکرده است، مانند قصّه‌ای که در فصل ۷۴ باب سوّم در مورد یافتن چشمه‌ای که زیر سنگی بزرگ پنهان بود و موجب مسلمان شدن نصرانی دیرنشین گردید!

در این قصّه آمده است که دیرنشین به حضرت علی÷عرض کرد: «إنّا نَجِدُ في كِتابٍ مِن كُتُبِنا وَنَأْثَرُ عَن عُلَمائِنا أنَّ في هذَا الصَّقعِ عَيناً عَلَيها صَخرَةٌ لايَعرِفُ مَكانَها إلا نَبِيٌّ أو وَصِيُّ نَبِيٍّ وَإنَّهُ لابُدَّ مِن وَلِيٍّ لِلّهِ يَدْعُو إلَى الحَقِّ، آيَتُهُ مَعرِفَةُ مَكانِ هذِهِ الصَّخرَةِ وَقُدرَتُهُ عَلی قَلعِها»«همانا ما در یکی از کتاب‌هایمان و در آثاری که از علمای ما به [دست] ما رسیده، [چنین] می‌یابیم که در این سرزمین چشمه‌ای است که روی آن تخته سنگ بزرگی قرار دارد و جای آن را جُز پیامبر یا وصّی پیامبر نمی‌داند و خداوند ناگزیر یک ولیّ دارد که [مردم را] به سوی حقّ دعوت می‌کند و نشانه‌ی [ولیّ الله بودنِ] او دانستن مکان این صخره و توان بر داشتن آن است!»

آیا جناب شیخ الأمّة و عَلَم الشّیعة با خود نیندیشیده که اگر در کتب نصاری، وصیّ پیامبر اکرمصمعرّفی شده باشد بلاتردید خود پیامبر نیز چنان‌که قرآن فرموده باید معرّفی شده باشد و اگر این فرقه‌ی نصرانی آن آیات را قبول داشتند که می‌بایست نخست مسلمان می‌شدند و طبعاً خبر نصب علی÷به خلافت در غدیر نیز به ایشان می‌رسید و وصیّ آن‌حضرت را می‌شناختند و یا به قول بافنده‌ی این قصّه، منتظر می‌شدند وصیّ پیغمبر بیاید و چشمه را کشف کند، نه این‌که تا سال ۳۶ هجری، نصرانی و دیرنشین باقی بمانند!

جالب است که دیرنشینان با این‌که جای چشمه را در سرزمین مورد نظر خود، نمی‌دانستند ولی صومعه‌ی خود را درست در جایی نزدیک چشمه بنا کرده بودند؟! امّا عجیب‌تر این است که بافنده‌ی قصّه، با سیره‌ی أمیر المؤمنین÷آشنا نبوده زیرا در قصّه‌ی خود چنین بافته است: «ثُمَّ جاءَ إِلَی الصَّخرَةِ فَتَناوَلَها بِيَدِهِ وَوَضَعَها حَيثُ کانَت فَأمَرَ أن يُعفی أثَرُها بِالتُّرابِ»«(حضرت علی) سپس به سوی تخته سنگ آمد و آن را با دست برداشت و در همان‌جا که [قبلاً] بود، گذاشت و فرمان داد که با خاک اثر و نشانه‌ی آن را بپوشانند!»

۷۴درحالی‌که آشنایان با سیره‌ی آن بزرگوار به خوبی می‌دانند که حضرت علی÷در زندگانی مبارک خویش چاه‌های بسیار حفر فرمود و همه را برای مسلمین وقف نمود لذا اگر در سرزمین کم‌آب جزیرة العرب به منبعی از آب دست می‌یافت قطعاً آن را نمی‌پوشاند تا مردم از آن بهره‌مند شوند امّا بافنده‌ی علی نشناس چون می‌دانسته که افراد فکور خواهند پرسید چشمه‌ای که علی÷در زمان جنگ صفّین کشف کرد، کجاست؟ و طبعاً این چشمه‌ی افسانه‌ای در عالم واقع وجود ندارد لذا ناچار شده بگوید آن‌حضرت فرمود، چشمه را مخفی کنند!

۷۵جناب شیخ الأمة و عَلَم الشّیعة در فضل ۷۶ و ۷۸ باب سوّم جلد اوّل افسانه‌ی «ردّ الشّمس» و تکلم با ثُعبان (= اژدها یا مار بسیار بزرگ) را آورده است! [۴۷۹]

نکته‌ی بسیار مهمّ که ما توجّه جدّی خواننده‌ی محترم را به آن جلب می‌کنیم این است که شیخ مفید در جلد دوّم کتاب «ارشاد» درباره‌ی سایر ائمّه هیچ نصّ معتبری ارائه ننموده بلکه جُز ادّعا و چند قصّه و برخی روایات واضح البُطلان و یا روایاتی‌که دلالتی بر مقصود ندارند، چیزی عرضه نکرده است! معلوم می‌شود که وی نصوص معتبر در اختیار نداشته است! (فَلا تَتَجَاهَلْ) مثلاً یکی از أقوال مضحکِ او را در فصل مختصّ به حضرت سیّد الشهداء÷می‌توان دید. وی‌ می‌گوید: «اطاعت آن‌حضرت بر جمیع مردم لازم بوده است گرچه حضرتش به سبب تقیّه‌ای که مراعات می‌کرده مردم را به امانت خود دعوت نفرمود؟!» [۴۸۰]پس گناه مردمی که آن‌حضرت را امام منصوب مِن عِندِالله، نمی‌دانستند چیست؟! أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟ و یا در فصل مربوط به حضرت سجّاد÷با این‌که تصریح کرده به سبب نبودن نصّ بر امامت محمّد بن حنفیّه [برادر پدری امام حسین÷]آن بزرگوار امام نیست امّا بدون ذکر نصّی معتبر، امامت مسلمین را متعلّق به حضرت سجّاد÷دانسته است و فقط به حدیث رسوای لوح استناد کرده است! [۴۸۱]و یا مثلاً در باب مختصّ به امام حسن عسکری÷جُز احادیث باب ۱۳۲ جلد اوّل اصول کافی که مشتمل بر سیزده حدیث است، قول دیگری نیاورده و عجبا که حتّی یکی از احادیث سیزده‌گانه‌ی مذکور صحیح نیست [۴۸۲](فتأمّل جدّاً). البتّه این‌ها که گفتیم به عنوان نمونه بود و سایر ابواب جلد دوّم «ارشاد» از لحاظ اثبات امامت إلهیّه وضع بهتری ندارد [۴۸۳]. تعجّب می‌کنم از آقای «محمّد رضا حکیمی» که نصف یکی از کتبش را به شیخ مفید اختصاص داده امّا به عیوب آثارش اشاره‌ای نکرده است! باید دعا کرد که مردم فریب این تعریف و تمجیدها را نخورند.

تذکّر: به‌نظر ما بهترین کتاب درباره‌ی خلافت حضرت علی÷کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» تألیف برادر ارجمند ما، محقّق مجاهد جناب «حیدر علی قلمداران»/است و کسانی‌که کتبی از قبیل «عبقات الأنوار» یا «الغدیر» یا..... را می‌خوانند ضروری است که از مطالعه‌ی این کتاب غفلت نکنند. درباره‌ی امامت سایر ائمّه نیز مفید است که تحریر دوّم کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول (لاأقلّ صفحات ۶۵۱ تا ۷۲۰ و۸۵۹ تا ۹۴۸) ملاحظه شود.

اینک که ثابت شد حدیث غدیر بر خلافت بلافصل علی÷به جانشینی پیغمبر دلالت ندارد و عید غدیر متّکی بر دلیل و مدرک شرعی نیست. به نمازی می‌پردازیم که ضُعَفا و کذّابانی از قبیل محمّد بن سنان [۴۸۴]و داود بن کثیر الرّقی [۴۸۵]برای مسلمین ارمغان آورده‌اند و در ادامه‌ی آن دعایی بافته‌اند که بوی نفاق و شقاق و تفرقه می‌دهد! فی‌المثل چون ابوبکر درمیان مسلمین به لقب «صدّیق» مشهور است در این دعا حضرت علی÷را صدّیق اکبر خوانده است [۴۸۶]. و هم‌چنین آن‌حضرت را «اَلْـحُجَّةُ عَلى بَرِيَّتِهِ المُؤَيِّدِ بِهِ نَبِيَّهُ وَدِينَهُ»«حجّت بر خلقش که [خدا] پیامبرش و دینش را به او تأیید فرموده» خوانده است. چنان‌که ملاحظه می‌شود در این دعا نیز مانند بسیاری از ادعیه‌ی جعلی آن‌حضرت را حجّت خدا گفته است با این‌که این ادّعا خلاف قول حضرت علی است که فرموده: «تَمَّت بِنَبِيِّنا مُحَمَّدٍصحُجَّتُهُ»«با پیامبر ما محمّدصحجّتِ إلهی تمام گردید». (نهج البلاغه، خطبه‌ی ۹۱) و خدا علاوه بر آن حضرت، پیامبر و دینش را با افراد دیگر نیز تأیید فرموده است و این صفت خاصّ آن‌حضرت نیست. در این دعا علی÷را خزانه‌دار علم و گنج‌گاه غیب إلهی شمرده که این أقوال مخالف عقل و قرآن است زیرا علم خدا عین ذات اوست و نیازی به خازن و خزانه‌دار ندارد (به کتاب عرض اخبار اصول، ص۴۱۳ و ۹۲۴ مراجعه شود) و غیب مخصوص ذات اوست و احتیاج به گنجینه و امین ندارد. در این دعا آن‌حضرت را شاهد بر خلق خدا خوانده که این صفت نیز چنان‌که در صفحات گذشته توضیحش گذشت (ص ۳۳۴ به بعد) اطلاق ندارد و مقیّد به معاصرین آن‌حضرت است.

بدان‌که دشمنان اسلام و مسلمین چنان‌که در احادیث ساختگی دیگر نیز مشاهده می‌شود، به کنایه از شیخین یا سه خلیفه‌ی اوّل بدگویی کرده‌اند. در این دعا نیز به جبت و طاغوت و..... اشاره کرده در حالی‌که پس از فتح مکّه اثری از جبت و طاغوت و أوثان نبود تا مسلمین از آن‌ها بیزاری بجویند! آیا این دعا و نظایر آن جُز ایجاد بدبینی وعناد میان مسلمین اثر دیگری دارد؟!

شیخ عبّاس به عنوان نهمین عمل روز غدیر نوشته است: «و چون مؤمنی را ملاقات کند این تهنیت را بگوید: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذي جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّكِينَ بِوِلايَةِ أمِيرِالمُؤمِنِينَ وَالأَئِمَّةِ-علیهم السلام- »«سپاس و ستایش خدایی را که ما را تمسّک جویان به ولایت و دوستی أمیرالمؤمنین و ائمّه-علیهم السلام- قرار داده است». بدیهی است که هیچ مسلمانی با این جمله مخالف نیست ـ زیرا همه‌ی مؤمنین علی÷را دوست داشته و او را أسوه‌ی خود می‌دانند ـ امّا اگر خواننده‌ی محترم بداند که جمله‌ی فوق از چه روایتی أخذ شده، قطعاً بسیار تعجّب می‌کند! روایت مذکور در «إقبال الأعمال» (ص ۴۶۴) آمده و مدّعی است که در عید غدیر تا سه روز فرشتگانِ ثبت أعمال، از دوستداران اهل بیت و شیعیان قلم بر ‌می‌دارند و گناهان ایشان را نمی‌نویسند [تا هر غلطی که می‌خواهند بکنند!] و روزِگذشت و چشم‌پوشی از گناهکاران شیعه است! [۴۸۷]

بدان که در زمان ما کسی پیدا نمی‌شود که ـ نَعوذُ بِالله ـ با علی÷دشمن بوده و یا منکر دوستی و ولایت او باشد و آن‌حضرت را اسوه نداند. در حالی‌که در اعمال و أدعیه‌ی منسوب به عید غدیر، مکرّراً کسانی را که منکر ولایت علی÷باشند لعن و نفرین کرده است در صورتی که قضایای غدیر را کسی منکر نیست و همه می‌دانندکه رسول خداصدر غدیر خم به دوستی حضرت أمیر÷توصیه فرموده ولی این نویسندگان می‌خواهند به زور و با جعل روایات، خلافت بلا فصل علی÷را اثبات کنند! در صورتی که خود حضرت أمیر÷و دوستارانش چنان‌که در صفحات گذشته ملاحظه شد، مدّعی خلافت منصوصه‌ی إلهیّه نبودند. (فَلا تَتَجَاهَلْ)

در این دعاها مکرّراً از خدا ولایت علی÷را می‌خواهد در صورتی که با بدعت‌ها و عقاید نامستند یا جعلی که به وجود آورده‌اند و برخلاف عقاید آن‌حضرت و اعمال آن بزرگوار رفتار می‌کنند، خود را در زمره‌ی مخالفین یا دشمنان آن‌جناب قرار می‌دهند! باید گفت به صِرف خواندن دعا و ادّعا، کاری درست نمی‌شود بلکه باید عملاً ثابت کرد انسان، دوست است یا دشمن؟

در فضیلت روز مباهله می‌گوید آیه‌ی تطهیر در این روز در شأن حضرت علی و فاطمه و حسنَین نازل گردید. درباره‌ی آیه‌ی تطهیر در تحریر دوّم کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص ۶۵۵ تا۶۶۲) سخن گفته‌ایم و در این‌جا تکرار نمی‌کنیم. هم‌چنین می‌گوید: «در این روز حضرت أمیر المؤمنین÷در حال رکوع انگشتری خود را به سائل داد و آیه‌ی: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ[المائ‍دة: ٥٥]در شأنش نازل شد!» درباره‌ی زکات دادن در رکوع نماز نیز لازم است مراجعه شود به‌کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» (ص۱۴۵ تا ۱۴۸) و«عرض اخبار اصول» (ص۶۶۴ تا ۶۷۰).

ودر اعمال روز ۲۵ ذی‌حجّه گوید: روزی است‌که «هَلۡ أَتَىٰ» درحقّ اهل بیت نازل شده به جهت آن‌که سه روز، روزه گرفتند و افطار خود را به مسکین و یتیم و أسیر دادند و به آب افطار نمودند! در این‌جا خاطره‌ای را که در مقدّمه‌ی تفسیر تابشی از قرآن نیز نوشته‌ام ذکر می‌کنم:

چندین سال پیش یکی از وعّاظ نزد من آمد و گفت شما قبول دارید که سوره‌ی انسان (اَلدَّهر) در شأن أمیرالمؤمنین÷و خانواده‌ی آن‌حضرت نازل شده؟ گفتم: شما چطور؟ آیا شما هم این موضوع را قبول دارید؟ من معتقدم شما قبول ندارید بلکه غیر مستقیم آن امام÷را پیرو عقل و قرآن نمی‌دانید و قرآن کریم را هم موهون کرده‌اید! گفت: چرا تهمت می‌زنید؟! گفتم: تهمت نیست بلکه دلیل دارم و ثابت می‌کنم که شما هم قبول کنی! آیا شما قبول داری که این سوره در شأن حضرت علی÷نازل شده است؟ گفت: آری. گفتم: در آغاز این سوره فرموده: ﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ[الإنسان: ٢] «همانا ما انسان را آفریدیم» در تفاسیر شیعه آمده است که مقصود از انسان در این آیه، علی÷است، آیا شما این تفسیر را قبول داری؟ گفت: بلی، گفتم: در ادامه‌ی همین آیه فرموده: ﴿مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِيهِ[الإنسان: ٢]«از نطفه‌ای آمیخته تا او را بیازماییم». آیا طبق این آیه‌، شما قبول داری که حضرت علی÷از نطفه‌ی جناب ابوطالب و فاطمة بنت أسد خلق شده است؟ دیدم تأمّل کرد [۴۸۸]می‌دانستم که علّت سکوت او چیست زیرا در روایات خوانده بود که پیغمبر و أئمه از نور خلق شده‌اند و خلقت آن‌ها با سایر مردم فرق دارد. سرانجام گفت: علی÷از نور خلق شده است. گفتم: بنابراین شما قبول ندارید که این آیه در شأن حضرت علی است؟ پس چرا در تفاسیر شما نوشته‌اند که مقصود از «الإنسان» علی÷است؟! مضافاً بر اینکه در تفسیر آورد‌ه‌اید که حضرت حسنَین-علیهما السلام- بیمار شدند و حضرت علی و حضرت زهرا برای سلامتی آنها، نذر کردند که سه روز، روزه بگیرند. علی÷سه صاع جو تهیّه نمود و آن را آرد کردند تا برای افطار و سحر نان تهیّه کنند. روز اوّل موقع افطار مسکینی آمد و هر پنج قرص نان را به او دادند! و همگی حتّی کنیزشان فضّه با آب افطارکردند! روز دوّم نیز وقت افطار نان‌ها را به یتیم و روز سوّم به اسیر دادند و دچار ضعف و گرسنگی شدیدی شدند! و آیه‌ی: ﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا ٨[الإنسان: ٨]«به رغم علاقه و میل به طعام، بینوا و یتیم و أسیر را اطعام می‌کنند» درباره‌ی ایشان نازل گردید؟! اگر این قصّه راست باشد، حضرت علی÷و اهل بیت او از عقل و قرآن پیروی نکرده‌اند. مگر برای یک نفر نصف نان یا یک نان کافی نبود؟ مگر مسکین می‌خواست دکّان نانوایی باز کند که همه‌ی نان‌ها را به او دادند؟! به اضافه این‌که شما می‌دانید چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. کسانی که خود گرسنه‌اند و روزه گرفته و دو روز دیگر نیز می‌خواهند روزه بگیرند لازم نبود همه‌ی نان‌ها را به مسکین بدهند بلکه نصف نان یا یک نان را به او داده و خود برای حِفظُ الصِّحّه و سدّ جوع با بقیّه‌ی نان‌ها افطار می‌کردند. اهل بیت بنا به ادّعای شما به فرمان خدا که به پیغمبرش فرموده: ﴿لَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا ٢٩[الإسراء: ٢٩]«همه‌ی[دست خویش را به بخشش] مگشای تا خود ملامت شده و وامانده بنشینی». و به آیه‌ی﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ وَكَانَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ قَوَامٗا ٦٧[الفرقان: ٦٧] [۴۸۹]«و کسانی‌که چون انفاق نمایند، اسراف نکرده و بخل نمی‌ورزند که اعتدال درمیانه‌ی این دو است» عمل نکرده‌اند! خدا پیروی از عقل را حتّی بر رسول خود واجب فرموده پس چگونه ممکن است علی و اهل بیت او از عقل و قرآن پیروی نکنند؟! چگونه علی÷اهل بیت و اطفال خود را به ضعف و گرسنگی مبتلا کرد؟ دیگر آن‌که کنیز بیچاره چه گناهی کرده بود که نان او راهم به دیگری دادند؟! [۴۹۰]خدا برای تجلیل و تکریم کسی‌که جاهل به قرآن بوده و از عقل پیروی نکند، آیه نازل نمی‌کند! به عقیده‌ی ما قرآن مجموعه‌ای از حقائق و مطابق با فطرت است و حضرت علی و حضرت زهرا-علیهم السلام- عاقل و عالم به شریعت بوده‌اند و آن‌چه رُوات خرافی نوشته‌اند، تهمت به ایشان است. اگر در آیه‌ی شریفه بدون تعصّب، تأمّل شود ملاحظه می‌کنیم که مسکین و یتیم و اسیر با «واو» به یک‌دیگر عطف شده‌اند که دلالت بر جمع آن‌ها با هم دارد و حدّاکثر می‌توان گفت که آن‌ها در یک‌شب هرسه با هم به در خانه‌ی حضرت علی÷آمده‌اند و آن‌حضرت نان خود را به ایشان داده‌اند و البته برای سحر خود نان تهیّه کرده‌اند. باید توجّه داشت که با سه صاع جو، بیش از پانزده قرص نان می‌توان تهیّه کرد [۴۹۱]. (فتأمّل). و جدّاً چون در آیه، مسکین و یتیم و اسیر با لفظ «ثُمَّ» به یکدیگر عطف نشده‌اند لزومی به تفسیر آیه‌ی شریفه، به سه روز نیست که در این صورت نیز موّجه نخواهد بود پنج گرسنه‌ی روزه دار، به سه گرسنه، پنج قرص نان بدهند بلکه شرع پسندتر، آن است که به آن‌ها حدّاکثر سه قرص نان بدهند، دلیل ندارد که نان کنیز خود را نیز بخشش کنند! [۴۹۲]و دو کودک خود را که تازه از بستر بیماری برخاسته‌اند، گرسنه نگذارند! بنابراین آن‌چه در روایات آمده موافق قرآن نیست و هم برخلاف عقل و منطق بوده و هم أمیرالمؤمنین÷و اهل بیتش را جاهل به شریعت جلوه داده است! ﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا.

[۴۵۴] وی در کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، صفحه‌ی ۱۴۷ معرّفی شده است. [۴۵۵] استادِ شیخ عبّاس در مستدرک الوسائل (ج۱، ص ۵۹۳) روایتی آورده که ۲۹ ذی‌القعده را روز فرود آمدن کعبه، ذکر می‌کند! [۴۵۶] از آن‌جا که دروغگو کم حافظه است در دعای منقول از شیخ مفید این روز «الجمع المسؤول» گفته است! [۴۵۷]وسائل الشیعه، ج۵، ص۲۲۴ ـ آنچه بین دو قلاّب آورده‌ایم مطابق روایت وسائل الشّیعه است. [۴۵۸] این راوی را در صفحه‌ی ۷۸ کتاب عرض اخبار اصول معرّفی کرده‌ایم. [۴۵۹] وسائل الشّیعه، ج۷ ص ۳۲۳ حدیث ۱. [۴۶۰] حضرت علی÷در یمن هم مردم را به اسلام دعوت نمود و هم میان مسلمین قضاوت کرد و هم در جمع‌آوری زکات، نظارت داشت. [۴۶۱] به منظور بیداری خواننده‌ی محترم ذکر این نکته ضروری است که با نظری به نقشه‌ی عربستان ملاحظه می‌شود که غدیرخم حدود ۲۰۰ کیلومترـ یا بیش‌ترـ از مکّه فاصله دارد. توجّه به این نکته ما را هُوشیار می‌سازد تا بدانیم آخوندها دروغ می‌گویند که پیامبر حدیث غدیر را در جایی ایراد فرمود که مردم هر منطقه برای رسیدن به اوطان خود در آن‌جا از هم جدا شده و هرگروه به راه خود می‌روند! پرواضح است مثلاً برای این‌که اهل فلان قبیله به مکان خود ـکه در شرق مکّه واقع شده ـ باز گردند، لازم نیست حدّ اقل دویست کلیومتر از مکهّ فاصله بگیرند سپس مسیر خود را انتخاب کنند! مثلاً اگر اهل یمن ـ که در جنوب مکّه واقع است ـ می‌خواهند به سرزمین خود بروند یا اگر اهل طائف می‌خواهند به وطن خود مراجعت کنند و یا اگر بخشی از اهالی عراق بخواهند به دیار خود بازگردند از مسیر میقات خود که حدود ۹۵ تا ۱۱۰ کلیومتری شمال شرقی مکّه قرار گرفته، باز ‌می‌گردند نه این‌که بعد از ۲۰۰ کلیومتر فاصله از مکّه، مسیر خود را انتخاب کنند! (فتأمّل) بنابراین در فاصله‌ی ۲۰۰ کیلومتری مکّه، کسانی همراه قافله‌ی پیامبر بوده‌اند که مقصدشان مدینه و اطراف آن باشد یا مناطقی که مسیرشان از مدینه می‌گذرد. [۴۶۲] در این مورد ضروری است که به تحریر دوّم کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» صفحه‌ی ۷۰۰ مراجعه شود. [۴۶۳] بدان‌که طرفداران علی÷بیش از این‌ها بودند و ما فقط به عنوان نمونه افراد فوق را ذکر کردیم امّا چون نام زبیر را آورده‌ایم لازم است توجّه داشته باشیم که علمای ما درباره‌ی «زبیر بن عوام» نیز عوام‌فریبی می‌کنند و ضروری است با احوال او اندکی آشنا شویم. وی پسر عمّه‌ی حضرت علی÷و از مجاهدین بزرگ اسلام و از عشره‌ی مبشّره بود که در شانزده سالگی اسلام آورده و در همه‌ی غزوات همراه رسول خدا بود و هم به حبشه و هم به مدینه هجرت نمود و در فتح مصر نیز بیش از همه جانفشانی کرد. زبیر از طرفداران جدّی علی÷بود و آن‌حضرت تصریح فرموده: «مازالَ الزُّبير رجلاً مِنّا أهل البيت حتّی نشأ ابنه المشؤوم عبد الله = همواره زبیر مردی از ما اهل بیت بود تا این‌که پسر شوم او عبدالله رشد یافت». (نهج البلاغه، کلمات قصار ۴۵۳). مردم ما فقط شنیده‌اند که زبیر به جنگ علی÷آمد درحالی که این سخن تمام حقیقت نیست و با این‌که زبیر در سال ۳۶ هجری در صف مدافعین علی÷نبود امّا قبل از درگیری دو سپاه پشیمان شد و از سپاه کناره گرفت و چون آشوب طلبان می‌دانستندکه خروج شخصّیت بارز و مشهوری مانند زبیر، موجب تضعیف آن‌ها در مقابل مدافعین علی÷می‌شود لذا فرد فرصت طلبی به نام «عمرو بن جرموز» او را غافلگیرانه کشت. بنابراین زبیر خارج از معرکه‌ی جنگ ترور شد. امّا متاسّفانه علما و نویسندگان ما به یک عمر طرفداری زبیر از علی÷و حتّی به پشیمانی او و عدم مشارکت وی در جنگ با علی÷اشاره نمی‌کنند امّا حضور او در سپاه مخالفین در سال ۳۶ هجری را زیر ذرّه بین گذاشته و بزرگ می‌کنند! سخن ما با خواننده‌ی گرامی این است که توجّه داشته باشد چنین شخصیت بزرگواری بی‌شبهه در سال دهم هجری اگر از حدیث غدیرخم، خلافت علی÷را فهمیده بود قطعاً آن را پنهان نکرده و به آن بی‌اعتناء نمی‌ماند.(فتأمّل). [۴۶۴] با توجّه به حساسیت شدید حضرت علی÷به صیانت از اسلام و فتنه‌های پیاپی مرتدّین و مدّعیان نبوّت که در ایّام نزدیک به رحلت پیامبرصآغازشده بود، بعید به نظرمی‌رسدکه آن بزرگوار که بزرگ‌ترین مجاهد و فدایی اسلام بود مدّت ۳ ماه یا ۶ ماه در بیعت با ابوبکر وتکمیل مشروعیّت او تأخیر روا دارد. این ادّعا موافق قول أمیرالمؤمنین نیست که در نامه‌ی ۶۲ نهج البلاغه فرموده: در بیعت کردن دست نگه ‌داشتم تا این‌که دیدم [گروهی از] مردم از دین برگشته و به نابودی دین محمدصدعوت می‌کنند. [۴۶۵] به قول برادر مفضال ما جناب مصطفی طباطبائی به نصّ صریح آیه‌ی فوق، دین خدا در قرآن و سنّت قطعی پیامبر اکرمصبه تمامیّت و کمال رسیده و کمبود و نا‌گفته‌ای ندارد تا سایرین بیایند و آن را کامل کنند! و به همین سبب است که ائمه‌ی بزرگوار در احادیث بسیاری فرموده‌اند اقوال منقول از ما را با قرآن کریم تطبیق کنید و فقط آن‌چه که موافق قرآن است بپذیرید و در موردی که در دین مسکوتٌ عَنه است، قرآن خود راه مورد پسند خویش را تبیین فرموده که همان شورای علما و محقّقین مسلمان است نه فتاوای شخصی این و آن! (فتأمّل) [۴۶۶] مجمع البیان طبرسی، ابتدای تفسیر سوره‌ی مائده. [۴۶۷] در این أیّام کتاب «أصل الشّیعة‌ وأصولها» را در دسترس نداشتم امّا میزبانم ترجمه‌ی فارسی آن، موسوم به «این است آیین ما» با ترجمه‌ی ناصر مکارم شیرازی را در منزل داشت لذا شماره صفحه‌ی کتاب أخیر را ذکر می‌کنم. مطلب منقول در بالا در صفحه‌ی ۸۹ مذکور است. [۴۶۸] این است آیین ما، ص ۱۴۱ ـ جالب است بدانیم که مرحوم کاشف الغطاء در همین‌کتاب شش حدیث که حاکی از منزلت خاصّ علی÷در اسلام است، نقل می‌کند. وی ششمین حدیث را چنین ذکر کرده: «حدیث مشهور: «عَلِيٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»«علی همواره با حقّ است و حقّ نیز با علی است». (ص ۱۴۰ ترجمه‌ی فارسی) امّا ای‌کاش در ادامه‌ی کلام نیز ذکر می‌کرد که «ابن أبی‌الحدید» شارح مشهورِ نهج البلاغه که نام او غالباً بر سر زبان علمای ماست از قول شیخ ابو‌القاسم بلخی معتزلی و شاگردانش نقل کرده که معتقد بودند: اگر علیّ در برابر خلفا شمشیر می‌کشید و با آن‌ها مخالفت می‌کرد ما حق را با علیّ می‌دانستیم و آن‌ها را فاسق می‌شمردیم لیکن چون علی با آنها بیعت کرده لذا کار آن‌ها را درست می‌دانیم زیرا پیامبرصفرموده: «علی با حق است و حق با علی است و علیّ به هر جانب که حقّ باشد، می‌گردد». و بارها به علی فرموده: «حَربُكَ حَربي وَسِلمُكَ سِلمي = جنگ تو، جنگ من و صلح تو، صلح من است». بنابراین، علی کار باطل نکرده و با باطل صلح و سازش نمی‌کند! (شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، دار المعرفة ودار الکاتب العربي و....، المجلّد الأوّل ص ۲۱۱ و ۲۱۲ در شرح خطبه‌ی ۳۷). [۴۶۹] پر واضح است در کاری که زور و اجبار نباشد، پس از تحقّق عقد، ادّعای عدم رضایت قلبی مسموع نیست چنان‌که حضرت امیر÷فرمود: «(زبیر) می‌پندارد که با دست بیعت کرده نه با [رضای] دل! حال آن‌که [بی‌جبر و زور] به بیعت اقرار کرده و [اینک] ادّعای عدم رضایت [قلبی] دارد پس بر او لازم است براین ادّعا دلیلی روشن بیاورد و إلا باید به بیعتی که از آن خارج شده [و فرمان‌برداری از آن را فرو گذاشته، دیگر بار] وارد شود [و به عهد خویش پایبند باشد] = يَزعُمُ أنَّهُ قَد بايَعَ بِيَدِهِ وَلمَ يُبايِع بِقَلبِهِ، فَقَد أقَرَّ بِالبَيعَةِ، وَادَّعَى الوَلِيجَةَ فَليَأتِ عَلَيها بِأمرٍ يُعرَفُ وَإلا فَليَدخُل فِيما خَرَجَ مِنهُ» (نهج البلاغه، خطبه‌ی۸). [۴۷۰] توجّه داشته باشید که علی÷در این موضع، «انصار» را ذکر نفرموده زیرا آن‌ها در دیار خویش و در اکثریت بودند و تقّیه برای ایشان وجهی نداشته است. [۴۷۱] تاریخ طبری، ج۵، ص ۲۷۸۶ و الکامل فی التّاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷ و البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۷، ص ۱۴۶. [۴۷۲] خیر خواهی و موّدت خالصانه میان کبار صحابه حاکم بود واگر گاهی کدورتی حاصل می‌شد اصل دوستی و اخوّت آن‌ها را خدشه‌دار نمی‌کرد و به اندک زمانی به آشتی و مرافقت ختم می‌شد. خلفاء همواره پذیرای وصایا و پیشنهادهای حضرت علی بوده‌اند. همه می‌دانند که ابوبکر، رأی حضرت علی÷را دربارۀ مبدأ تاریخ اسلام پذیرفت و در کارهایش با آن-حضرت مشورت می‌کرد. تقسیم غنائم در زمان خلافت شیخَین بر عهده‌ی حضرت علی÷بود. ابوبکر در زمان فتح شام، رأی علی÷را بر نظر سایرین ترجیح داد و به رأی آن‌حضرت عمل کرد. کارهای قضایی نیز در دوران شیخین به دست حضرت علی بود. عُمَر غالباً در بیان مسائل فقهی مردم را به حضرت علی ارجاع می‌داد (ر.ک. شاهراه اتّحاد، ص ۱۲۰ و ۱۶۱ و تحریر دوّم «عرض اخبار اصول» ص ۴۴۴ و ۴۴۵ و ۶۴۳ تا ۶۴۵) و لاأقلّ درمیان ما بسیار معروف است که عمر همواره می‌گفت: «أقضانا عَلِيّ»«علی از همه‌ی ما قاضی‌تر است». و یا می‌گفت: «به خدا پناه می‌برم از مشکلی که ابوالحسن علی÷برای حلّ آن حاضر نباشد». و یا می‌گفت: زنان عاجزاند از این‌که مانند علی بزایند». شیعه و سنّی اخباری نقل کرده‌اند که عُمَر بارها پس از شنیدن رأی علی÷، از رأی خویش عدول کرد. معروف است که عمر گفته بود اگر علی بر خلاف رأی من، حکمی کرد از رأی او پیروی کنید، تا بدان‌جا که روزی غلامی را به حبس محکوم کرد، علی÷در راه به غلام و مامورین عمر برخورد و از ماجرا پرسید و چون از احوال غلام آگاه شد حکم به برائت وی داد آن‌ها نیز غلام را بازگرداندند عمر پرسید: چرا دستورم را اجرا نکردید؟ مامورین گفتند: مگر خودت بارها نگفتی اگر علی÷برخلاف من حکمی داد، به رأی او عمل کنید. ما نیز در این کار چنان کردیم که گفته بودی! (ضروری است که به حاشیه‌ی صفحه‌ی ۱۲۰ کتاب «شاهراه اتّحاد» مراجعه شود). خواننده‌ی فکور آیا غاصبین خلافت دائماً مردم را از پیرامون فرد مغصوب الحقّ دور کرده و توجّه مردم را از وی منحرف می‌سازند یا این‌که دائماً در احترام و اکرام وی می‌کوشند و از او تعریف و تمجید می‌کنند؟! [۴۷۳] وقعه‌ی صفّین، نصربن مزاحم منقری، ص ۸۹. [۴۷۴] «الغارات» ثقفی، ج۱، ص۳۰۶ ـ جملات علی÷در تأیید شیخَین منحصر به موارد فوق نیست ولی به عنوان نمونه برای بحث ما کافی است. خوانندگان به کتاب شریف راهی به سوی وحدت اسلامی، ص ۱۶۳ تا ۱۸۲، مراجعه کنند. [۴۷۵] به حاشیه‌ی شماره‌ی ۱ صفحه ۳۷۷ کتاب حاضر مراجعه شود. [۴۷۶] حتّی بنا به برخی از روایات، عبّاس به حضرت علی÷عرض کرد: «عمر ترتیبی اتّخاذ کرده تا عثمان خلیفه شود، تو در این شوری مشارکت نکن تا خود را هم‌طراز آن‌ها قرار نداده باشی»! آیا عبّاس به این موضوع توجّه داشت امّا علی÷به این موضوع بی‌اعتناء بود؟! [۴۷۷] در این مورد اصرار و تاکید می‌کنم که کتاب شریف شاهراه اتّحاد (ص ۸۲ تا۱۰۴) ملاحظه شود. [۴۷۸] توجّه فرمایید که مهاجر و انصار را که برگزیده‌ی خدا را کنار گذاشتند و دیگری را برگزیدند «مؤمن» شمرده است! درحالی‌که می‌توانست در احتجاج باخصم مثلاً «أکثَرُ النّاس» یا نظایر آن بنویسد و چنین افرادی را «مؤمن» نگوید. (فتأمّل). [۴۷۹] درباره‌ی این دو افسانه رجوع کنید به کتاب زیارت و زیارتنامه، ص ۱۱۴ تا ۱۱۶، و ۲۵۱ تا ۲۵۳. [۴۸۰] طاعَتُهُ لِجَميعِ الخَلقِ لازِمَةٌ وَإن لمَ يَدعُ إلى نَفْسِهِ لِلتَّقِيَّةِ الّتي کانَ عَلَيها! نسبت دادن تقیه به حضرت سَیدالشُّهداء÷به راستی بی‌انصافی است! [۴۸۱] در مورد حدیث رسوای لوح مراجعه شود به کتاب شاهراه اتّحاد، صفحه‌ی ۱۶۶ به بعد، فصل (نظری به احادیث نصّ و ارزیابی آنها) و تحریر دوّم «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» ص ۹۱۵ تا ۹۴۳ در بررسی باب ۱۸۳ جلد اوّل اصول کافی. [۴۸۲] درمورد احادیث فوق رجوع کنید به «عرض اخبار اصول» ص۷۰۷ و ۷۰۸. [۴۸۳] به نظر ما مفید است که افراد محقّق اگر با عالمی خرافی برخورد کردند، بگویند ما در دلالت حدیث غدیر هیچ بحثی نداریم و فرض می‌کنیم که حضرت علی÷منصوص و منصوب مِن عِندِالله و خلیفه‌ی بلافصل رسول خداصبوده است، شما برای منصوصیّتِ اِلهیِ سایر ائمّه یک نصّ معتبر به ما ارائه کن! [۴۸۴] او را در عرض اخبار اصول، ص ۳۰۸، معرّفی کرده‌ایم. [۴۸۵] وی در عرض اخبار اصول، ص۴۱۴ معرّفی شده است. [۴۸۶] چنان‌که در دعای صفحه‌ی ۲۸۱ و ۲۸۲ که منقول از شیخ مفید است به تأسّی از شهرت عمر به فاروق، حضرت علی را «اَلفاروق بَينَ الحَقِّ والباطِل» خوانده است. [۴۸۷] در قسمتی از روایت مذکور چنین آمده است «..... وَهُوَ الْيَوْمُ الَّذِي يَأْمُرُ اللهُ فِيهِ الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ أَنْ يَرْفَعُوا الْقَلَمَ عَنْ مُحِبِّي أَهْلِ الْبَيْتِ وَشِيعَتِهِمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ مِنْ يَوْمِ الْغَدِيرِ وَلَا يَكْتُبُونَ عَلَيْهِمْ شَيْئاً مِنْ خَطَايَاهُمْ كَرَامَةً لِمُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ وَالْأَئِمَّةِ........ وَيَوْمُ الْبِشَارَةِ وَالْعِيدِ الْأَكْبَرِ....... وَيَوْمُ الصَّفْحِ عَنْ مُذْنِبِي شِيعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ..... وَيَوْمُ عِيدِ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ .... وَهُوَ يَوْمُ التَّهْنِيَةِ يُهَنِّي بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَإِذَا لَقِيَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ يَقُولُ الْحَمْدُ لِـلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْأَئِمَّةِ عليهم السلام...إلخ»! این روایت مطالب عجیب دیگری هم دارد که ما به همین اندازه اکتفا کردیم. [۴۸۸] به صفحه‌ی ۱۵۵ کتاب حاضر مراجعه شود، یا به عنوان نمونه به صفحه‌ی ۷۶۲ و ۷۶۳ عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول رجوع شود. [۴۸۹] و آیه‌ی ۱۴۱ سوره‌ی انعام. [۴۹۰] جالب است که گویا مسکین و یتیم و اسیر در این سه روز أهل خانه را کاملاً تحت نظر داشته و دقیقاً وقتی در می‌زدند و طلب انفاق می‌کردند که آن بزرگواران، دست به نان نبرده بودند و حتی یکی از آن سه تن چند دقیقه دیرتر به سراغ اهل خانه نیامد تا آن‌ها فرصت یابند یک یا دو لقمه از نان خویش بخورند و باقیمانده را انفاق کنند! [۴۹۱] اگر هر صاع ۲۴۰۰ یا ۲۱۷۶ گرم باشد، سه صاع جو بیش از شش کیلو و نیم خواهد بود و با این مقدار بیش از پانزده قرص نان پخته می‌شود! [۴۹۲] تاکنون نشنیده‌ام که بگویند آیات مذکور فضّه را هم شامل می‌شود!