فصل سوّم:
این فصل به ماه مبارک رمضان اختصاص دارد. بر خلاف فصل اوّل این باب که ماه رجب را أفضل الشّهور قلمداد کرده بود [۴۰۶]در اینجا ماه رمضان را أفضل ماهها میشمارد که البتّه درست است. باید دانست آنچه از رسول خداصدر کتب معتبر نقل شده از دعا و مستحبّات، موافق قرآن است ولی متأسّفانه بسیاری از مطالبیکه در کتب خرافی به ائمّه نسبت دادهاند مشوب به اغراق و غلوّ و کذب و مخالف قرآن است. شیخ عباس نقل کرده است (ص ۱۷۶). «هر چیزی را بهاری است و بهار قرآن ماه رمضان است». بنابراین اگر کسی اهل دعا و عبادت باشد باید أوّلاً دعاهای قرآن را بسیار بخواند که دو ثواب دارد، هم ثواب قرائت قرآن و هم ثواب دعا» [۴۰۷].
ثانیاً: غیراز دعاهای قرآن باید ادعیهای را انتخاب کند که در کتب معتبر از رسول خداصرسیده و متن آن با قرآن موافق است.
البتّه برخی از احادیثی که مخالف قرآن نیستند متأسّفانه از دستبرد مذهب سازان در امان نماندهاند از جمله اوّلین حدیث این باب که فرد باطل المذهبی از خاندان «فَضّال» ـ که واقفی بودهاند ـ آن را نقل کرده است! متن کامل حدیث منظور در «إقبال الأعمال» سیّد بن طاووس (ص۳) مذکور است: در ذیل حدیث به رسول خداصتهمت زده که به حضرت علی÷فرمود: «فمن أنكرَ إمامتَكَ فقد أنكَرَ نُبُوَّتِي، يا علي أنت خليفتي على أُمتّي في حياتي(؟!) وبَعدَ مَوتي..... أُقسِمُ بِالَّذي بَعَثَني بالنُّبُوَّةِ إنَّك حُجَّةُ اللهِ على خَلقه وأمينُهُ على سِرِّه وخَليفتُه في عِباده». «(ای علی) هر که امامت تو را انکار کند نبوّت و پیامبری مرا انکار کرده است، ای علی تو بر امّت من در حیاتم [۴۰۸](؟!) و پس از وفاتم خلیفهی منی.... به کسی که مرا به پیامبری بر انگیخت سوگند میخورم که تو حجّت خدا بر بندگانش و امین راز او و خلیفهی او درمیان بندگانش میباشی!» جاعل حدیث فکر نکرده، اگر انکار امامت، انکار نبوّت باشد طبعاً منکر امامت کافر خواهد بود و بیعت با کافر و یا داماد گرفتن کافر، جائز نیست. امّا امام المتّقین حضرت علی÷هم با ابوبکر و عمر بیعت فرمود و هم خلیفهی دوّم را به دامادی پذیرفت. أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟
خوشبختانه شیخ عبّاس ذیل حدیث را که در سطور بالا آوردیم در مفاتیح نیاورده و فقط به ذکر صدر حدیث که مخالف قرآن نیست اکتفا کرده است.
در بخش اعمال مشترکهی ماه رمضان (ص ۱۷۵) گوید: ابن طاووس روایت کرده از حضرت صادق و کاظم-علیهما السلام- که میگویی در ماه رمضان از اوّل تا به آخر آن بعد از هر فریضه (= نماز واجب)...... الخ، امّا اوّلاً: لازم است بدانیم که سیّدبن طاووس در اخذ حدیث متساهل بود. ثانیاً: متن حدیث نیز مورد اشکال است زیرا ائمّهی بزرگوار بنا به دلایلی که در کتاب زیارت و زیارتنامه و کتاب حاضر آمده است قبور بزرگان دین را زیارت نمیکردند که هر روز و بعد از هر نماز از خدا توفیق زیارت قبر طلب کنند و بگویند: «اللهُمَّ ارزُقني زِيارَةَ قَبرِ نَبِيِّكَ». «خدایا زیارت قبر پیغمبرت را روزی من قرار ده!» بلکه این، خواستهی غُلاة و کسانی است که قبر پرستی برای آنها منافعی دارد!
در همین صفحهی ۱۷۵ دو دعای دیگر ذکر شده که مخالف قرآن نیست و خواندن آن بنابر رخصت عامّ شرع به دعا، بلااشکال است. در صفحهی ۱۷۶ دعایی از حضرت صادق÷آورده که ترجمهی آن را در اینجا میآوریم، امید است مورد توجّه و تأمّل خوانندگان قرار گیرد:
«پروردگارا، همانا من به وسیلهی تو و از تو حاجتم را میخواهم و هرکه حاجتی از مردم بخواهد، همانا من جُز از تو حاجتم را نمیطلبم یگانهای تو و هیچ شریکی نداری و [پروردگارا] از تو میخواهم که با فضل و رحمت و خشنودیت بر محمّد و اهل بیتش درود فرستی و در این سال حجّ خانهی با حرمت خود را برایم مقرّر فرمایی، حجّی نیکو و پذیرفته و پاک که با اخلاص [تامّ] برایت به جای آورم. [حجّی که] دیدهام بدان روشن شود و بر اثر آن درجهام را رفعت بخشی و [این توفیق را] روزیم فرمایی که [از حرام] چشم بپوشم و عفّت و پاکدامنی خویشتن را محفوظ داشته و از همهی مُحرّمات تو دست بدارم تا [بدان جا که] هیچ چیز نزد من محبوبتر نباشد از طاعت تو و بیمناکی از تو و عمل بدانچه دوست میداری؛ و ترک هر آنچه ناپسند میداری و از آن نهی فرمودهای. [بارالها] این [خواستهام را] در آسانی و سهولت و تندرستی و آنچه که به نعمت عطا فرمودهای مقرّر بفرما. [خداوندا] از تو میخواهم که مرگم را کشته شدن [و شهادت] در راهت و زیر پرچم [آیین] پیامبرت و همراه اولیاء خویش مقرّر فرمایی و از تو میخواهم به [دست] من دشمنانت و دشمنان پیامبرت را به قتل رسانی و از تو میخواهم که مرا به خواری هرکه از خلق خویش میخواهی، گرامی بداری و مرا به گرامی داشتن احدی از دوستانت خوار مداری، پروردگارا، برایم با پیامبر [و پیروی و همراهی با او] راهی قرارده [۴۰۹]. خداوند مرا کافی است، هرچه خدا خواهد».
شیخ عبّاس نوشته است: در ماه رمضان در هر سه روز یک ختم [قرآن] سُنَّت است [۴۱۰].... علاّمهی مجلسی (ره) فرموده که در حدیث است که بعضی از ائمّه-علیهم السلام- در این ماه چهل ختم قرآن و زیاده میکردند!» نگارنده گوید: اوّلاً: اگر سنت رسول خداصدر ماه رمضان هر سه روز، یک ختم قرآن بوده پس حدیثی که میگوید ائمّه در رمضان چهل ختم یا بیشتر میکردند، دروغ است. ثانیاً: حدیثیکه مجلسی بدان اشاره کرده، راوی آن «برقی» و حدیثی بیاعتبار است و همچنین با حدیث ذیل نیز ناسازگار است که امام صادق÷به کسی از او پرسید: آیا قرآن را دریک شب ختم کنم؟ فرمود: خیر، گفت: دو شب؟ فرمود: خیر، تا اینکه سائل پرسید: در شش شب؟ امام با اشارهی دست قول او را تأیید نمود و فرمود: اصحاب رسول خداصقرآن را در یک ماه و یا کمی کمتر، قراءت و ختم میکردند، قرآن سرسری و با شتاب قراءت نمیشود بلکه باید با طمأنینه قرائت و ترتیل شود و هرگاه به آیهای رسیدی که در آن ذکری از آتش دوزخ بود، درنگ میکنی و از آتش دوزخ به خداوند پناه میبری. سپس امام با اشارهی دست به سائل اجازه داد که در ماه رمضان در هرسه شب، یک ختم قرآن به جای آورَد و فرمود: ماه رمضان، مشابه سایر ماهها نیست و حقّ و حرمتی خاصّ دارد..... الخ [۴۱۱].
در صفحهی ۱۷۷ میگوید: «آیت الله علاّمهی حلّی در رسالهی سعدیّه از حضرت صادق÷نقل کرده که فرمود: هر مؤمنی که إطعام کند مؤمنی را لقمهای در ماه رمضان، بنویسد حق تعالی برای او اجر کسیکه سی بندهی مؤمن آزاد کرده باشد!» در حالیکه سیّد ابن طاووس دو حدیث از پیغمبر و امام صادق نقل کرده که ثواب این کار را آزاد کردن یک بندهی مؤمن اعلام کرده است [۴۱۲]. کدام یک را بپذیریم؟
در صفحهی ۱۷۸ حدیثی دربارهی سورهی دخان آورده که از دروغهای حسن بن الحریش است [۴۱۳]و ما او را به قدرکفایت در تحریر دوم کتاب «عرض أخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص ۵۹۶ تا ۶۰۰) معرّفی کردهایم، مراجعه شود.
۶۶اینک میپردازیم به آنچه که در صفحهی ۱۷۸ به نام «دعای افتتاح» آورده که شیخ طوسی (مصباح المتهجّد ص۵۲۰) و مجلسی در «زاد المعاد» و کفعمی بدون سند آوردهاند! امّا «سید بن طاووس» خرافی در «اقبال الأعمال» (ص ۵۸) مثلاً سندی برای آن ذکر کرده که به هیچ امامی نمیرسد بلکه برادرزادهی «عُثمان بن سعید العمری» - که مدّعی بود از نوّاب امام زمان است!- کتابی را با جلد قرمز به «محمد بن محمد بن نصر السّکونی» نشان داده و گفته عمویم «عثمان» دعاهایش را در این دفتر نوشته و از آن جمله در ماه رمضان، این دعا را میخوانده است. از قرائن معلوم است که وضع دعاهای این کتاب قرمز رنگ، افتضاح بوده است! شیخ عباس یک بار دیگر در مفاتیح به دعایی از این کتاب اشاره کرده (ص ۲۴۸، عمل دوّم از اعمال روز عید فطر) اما چون دعا مفتضح بوده، فقط جملهی اوّل دعا را نوشته و بقیّهی آن را شاید به منظور حفظ آبرو نیاورده است! [۴۱۴]ما دعای مورد نظر را [۴۱۵]از «إقبال الأعمال (ص ۲۷۵ به بعد) میآوریم: «اَللّهُمَّ إنِّي تَوَجّهتُ إليكَ بِمحمّدٍ أمامي وعَلِيٍّ مِن خَلفي وَعَن يَمِیني وأَئِمَّتي عَن يَساري أستَتِرُ بِهِم مِن عَذابِك وأتَقَرَّبُ إليكَ زُلْفى لا أجِدُ أحَداً أقرَبَ إليكَ مِنهم فَهُم أئِمَّتي فآمِنْ بِهِم خَوفي مِن عِقابكَ وَسَخَطِكَ وأدخِلني بِرحمتكَ في عِبادكَ الصّالحين أصبَحتُ بِالله مؤمِناً مُخلِصاً عَلى دِينِ مُحمّدٍ وسُنَّتِهِ وعَلى دينِ عَلِيٍّ وَسُنَّتِهِ وعَلى دِينِ الأوصِياءِ وسُنَّتِهِم....».«پروردگارا، همانا من با محمّد در مقابلم و علی در پشت سرم و طرف راستم (چگونه ممکن است علی هم در طرف راست باشد و هم پشت سر؟! آیا بافندهی دعا میفهمیده که چه میبافد؟!) و [بقیهی] امامانم در طرف چپم، به سوی تو روی آوردهام و به وسیلهی ایشان خود را از عذابت مخفی ساخته و میپوشانم و به سوی تو نزدیکی و منزلت میجویم و [برای این کار] کسی را که از ایشان به تو نزدیکتر باشد، نمییابم، پیشوایان من ایشاناند پس به وسیلهی آنان خوف مرا از عذاب و خشمت به ایمنی مبدّل ساز و به رحمت خود مرا در زمرهی بندگان نیکوکارت درآور. من بر دین محمد و سنّت او و بر دین علیّ و سُنتِ او و بر دین اوصیاء و سُنَّتِ ایشان به خدا مخلصانه مؤمن شدم..... الخ».
میپرسیم: آیا صِرف اینکه خوانندهی دعا بگوید پیغمبر در برابرم و علی در پشت سرم و.....، آن بزرگواران اطاعت میکنند و در برابر و پشت سر و چپ و راست او قرار میگیرند؟!
آیا جناب شیخ طوسی که این دعا را در کتابش مینوشته در قرآن نخوانده که خدا با استفهام انکاری به پیامبر میفرماید: ﴿أَفَمَنۡ حَقَّ عَلَيۡهِ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي ٱلنَّارِ ١٩﴾[الزمر: ١٩]«پس آیا کسیکه سزاوار عذاب گشته پس آیا تو او را که در عذاب آتش [دوزخ] است میرهانی؟» و یا فرموده اگر هفتاد بار برای منافقین استغفار کنی، خدا آنها را نمیآمرزد. (التّوبة: ۸۰ و المنافقون:۶) و شفاعت حضرت نوح÷را دربارهی پسرش نپذیرفت (هود: ۴۵) و.....
آیا شیخ عباس نمیداند که پیامبرصفرموده: «ای مردم، بین خدا و هیچ کس رابطهی خویشاوندی نیست و هیچ رابطهی دیگری هم که موجب جلب منفعت یا دفع ضرر شود، جُز عمل وجود ندارد. بنگرید! هیچ کس ادّعای گزاف نکند هیچ کس آرزوی خام در دل نپرورد. قسم به خدایی که مرا به راستی برانگیخت چیزی جُز عمل توأم با رحمت خدا سبب رستگاری نمیگردد. من خودم هم اگر گناه میکردم سقوط کرده بودم». (زیارت وزیارتنامه، ص ۲۳۳ و ۲۳۴) و نمیداند که پیامبر فرموده: «يا مَعشَرَ قُرَيشٍ! اشتَروا أنفُسَکُم مِنَ اللهِ لا أُغنِي عَنکُم مِنَ اللهِ شَيئاً».«ای جماعت قریش، خویشتن را از خدای باز خرید که من شما را از خدا نگریزانم چیزی»، «يا بَنِي عَبدِالمُطَّلب، يا بَنِي عَبدِمَناف، يا فاطِمَة بِنت رَسولِ اللهِ، يا عبّاس بنَ عَبدِالمُطَّلب، يا صَفِّية عَمّة رَسولِ اللهِ لا أُغنى عَنكُم مِنَ اللهِ شَيئاً،«من شما را از خدا غنی نکنم» [۴۱۶].
توجّه داشته باشیم که بافندهی دعا با جملهی «بِهِم.... أَتَقَرَّبُ إلَيكَ زُلفى»«به وسیلهی ایشان.... به سوی تو نزدیکی و منزلت میجویم»، همان سخنی را میگوید که مشرکین دربارهی معبودان و شفیعان خود میگفتند و قرآن با تهدید به ایشان فرموده: ﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ﴾[الزمر: ٣]«آگاه باشید که دین خالص [و به دور از شائبهی شرک] فقط برای خداست و آنان که دوستان و سرپرستانی غیراو گرفتهاند [به عنوان اینکه] عبادتشان نمیکنیم مگر برای اینکه ما را مقداری به خدا نزدیک کند، خدا میانشان حکم خواهد کرد».
دیگر آنکه میگوید من بر دین محمّد و سُنَّت او، بر دین علی و سنّتِ او، بر دین أوصیاء و سُنَّتِ ایشان به خدا ایمان آوردهام! در حالیکه پر واضح است دین علی÷و سایر اوصیاء همان دین پیغمبر بوده، علاوه بر این در اسلام بیش از یک سُنت نداریم که همان سُنَّت پیامبر است و علی÷از خود سُنّتی نداشته بلکه تابع سُنَّت پیامبر بوده [۴۱۷]. علاوه براین، جاعل جاهل ناشیگری کرده و برای سایر ائمهی نیز سُنّتها قائل شده و نفهمیده که سنّت أئمهی و اوصیاء همان سُنّت علی÷است و آنحضرت نیز چنانکه میدانیم از خود سُنَّتی نداشته بلکه تابع سُنّتِ پیامبر بوده و فرموده: «اَلسُّنَّةُ ما سَنَّ رسولُ اللهص وَالبِدعَةُ ما أُحدِثَ بَعدَهُ»«سُنت آن است که رسول خداصآورده و بدعت آن است که پس از آن حضرت ایجاد شده» [۴۱۸]و سُنّت دیگری معرّفی نفرموده است.
اکنون باز گردیم به «دعای افتتاح» و توجّه داشته باشیم که این دعا از چنان کتابی نقل شده و نیز توجّه داشته باشیم که وجود فرزند حضرت عسکری÷دلیل معتبری ندارد [۴۱۹]تاچه رسد به نائبش که فردی عوامفریب بوده است.
ثانیاً: نائب مذکور نیز نگفته این دعا را از امام گرفته است.
ثالثاً: در متن دعا نیز مطالب نادرستی هست که معلوم میسازد ساختهی جاعلین مذهبساز دکّاندار است، مثلاً حضرت علی÷را «اَلنَّبأِ العَظِيم»خوانده که ما میدانیم آنحضرت در «صحیفهی علویّه» در دعای روز دوشنبه میفرماید: حمد خدایی را که مر از خبر بزرگ آگاه کرد و آن را به من شناسانید». (زیارت و زیارتنامه، ص ۲۸۶) و در کتاب حاضر نیز بُطلان این قول را آشکار ساختهایم (ص ۴۰) و یا آنحضرت را «آية الکُبری» خوانده در حالیکه قرآن کریم چنین آیتی را معرّفی نفرموده است. دیگر آنکه دربارهی فرزندان بزرگوار أمیرالمؤمنین میگوید: «حُجَجُكَ عَلى عِبادِكَ»«آنان حجّتهای تو بر بندگانت میباشند». در حالیکه این قول مخالف قرآن است که فرموده پس از انبیاء حُجتی نیست. (النِّساء: ۱۶۵) و مخالف قول أمیر المؤمنین÷است که فرموده: «تَمَّت بِنَبِيِّنا مُحَمَّدصحُجَّتُهُ»«با پیامبر ما محمدصحجّتش تمام گردید». (نهج البلاغه، خطبهی ۹۱). علاوه براین، مسألهی امامت بدین معنی که مورد نظر جاعل دعاست، دلیل شرعی ندارد و به صِرف یک دعا وضع سندش را نیز میدانیم نمیتوان امامت منصوصهی إلهیّه را اثبات کرد.
دعای افتتاح بسیار بسیار خوب شروع شده و مطالب آن (تا سطر ۶ صفحهی ۱۸۰) چنان است که هیچ خداپرستی ـ تا چه رسد به مسلمان ـ با آن مخالف نیست و به راحتی آن را میپذیرد و بدین ترتیب جاعل دعا زمینه را برای پذیرش مذهب جعلی خود و خرافاتی که در ادامه آورده، آماده ساخته است! لذا باید مراقب باشیم و فریب برخی مطالب صحیح را که در احادیث و ادعیهی نامعتبر یا جعلی دیده میشود، نخوریم و صحیح را از سقیم تشخیص دهیم. و اللهِ وَلِيُّ التَّوفِيق.
۶۷در این دعا، شفای سینه و غیظ قلبی خود را از خدا خواسته که رفع کند؟! حال باید پرسید که از چه کسانی کینه و غیظ به دل داشته است؟ باید از خدا خواست کینه توزانی که چنین دعاهایی را انشاء کرده یا رواج میدهند، هدایت کند. در این دعا امامان را به دوازده نفر منحصر دانسته در حالیکه اسلام دین انحصاری نیست که امام و زمامدارش منحصر به شش یا هفت یا دوازده نفر باشد بلکه هر مسلمانی که شرائط زمامداری و علم و عمل به کتاب و سنّت در او باشد میتواند امامت أمَّت را بر عهده گیرد. چنانکه قرآن کریم بندگان خدای رحمان را که دارای اوصاف ایمانی باشند قابل امامت دانسته و فرموده آنها میتوانند بگویند: ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤﴾[الفرقان: ٧٤]«(پروردگارا) ما را پیشوای اهل تقوی مقرّر بفرما». و راجع به ائمّهی کفر فرموده: ﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ﴾[التوبة: ١٢]«با أئمهی کفر قتال و پیکار کنید». آیا أئمّهی کفر دوازده نفراند که أئمّهی ایمان دوازده نفر باشند؟ و فرموده﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ﴾[الإسراء: ٧١]«روزی که هر [گروه از] مردم را با امام و پیشوایشان فرا میخوانیم». آیا مردم دنیا فقط دوازده فرقه هستند که دوازده امام داشته باشند بلکه هزاران فرقه هر یک با امامشان محشور خواهند شد. خداوند تمام پیامبران را امام قرار داده و فرموده: ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا﴾[الأنبياء: ٧٣]«و ایشان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند». و در سورهای مکّی مستضعفین مؤمن را که معاصر فرعون بودند امام قرار داده برای سایر مستضعفین و فرموده: ﴿وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٥﴾[القصص: ٥]«و ایشان را امامان قرار دهیم و ایشان را وارثان قرار دهیم». امام صادق÷نیز در باب اوّل «کافی» (العقل و الجهل حدیث ۲۲) فرموده: دو چیز حجّت است، اوّل حجت ظاهری که انبیاء باشند و دوّم حجّت باطنی که عقل باشد. امّا در دعای افتتاح حجّت تراشی کرده و انحصاراً ۱۲ نفر را حجّت قرار داده است! پس هر دعایی که چنین باشد یعنی حجّت تراشی کند از درجهی اعتبار ساقط و ساختهی مذهب تراشان است. چنانکه بارها گفتهایم [از جملهی در مقدّمهی «شاهراه اتحاد»، ص (م، ن)] خداوند خود اصول ایمان و اصول دین را کاملاً بیان فرموده است. (البقرة:۱۷۷ و النّساء:۱۳۶) رسول خداصنیز موافق قرآن به کسی که از حضرتش پرسیده بود: ایمان چیست؟ فرموده: «أن تُؤمِنَ بِاللهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالبَعْثِ بَعدَ المَوتِ»«اینکه ایمان بیاوری به خداوند و فرشتگانش و کتب [آسمانی]اش و پیامبرانش و برانگیخته شدن پس از مرگ». و برای أبوذر که از ایمان پرسیده بود، آن-حضرت تمام آیهی ۱۷۷ سورهی بقره را تلاوت فرمود. (مُصَنَّف عبدالرّزّاق، ج۱۱، ص۱۲۷ و ۱۲۸، حدیث ۲۰۱۰۷ و ۲۰۱۱۰). آیهای که پیغمبرصتلاوت فرمود، چنین است:﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[البقرة: ١٧٧]«نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب بگردانید (به این سو و آن سو بروید) بلکه نیکوکار کسی است که به خداوند و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آورد....». چنانکه ملاحظه میشود اگر لازم بود، خداوند از عطف کردن کلمهی «الحُجَج» یا «الأئِمّة» به کلمهی «النَّبِیّین= پیامبران» دریغ نمیفرمود، (فتأمّل). بقیهی آیهی شریفه چنین است: ﴿وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ١٧٧﴾[البقرة: ١٧٧] «و مال [خویش] را به رغم دوست داشتنش به خویشان و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان و سؤال کنندگان (= تهیدستان درخواستکننده) و در[راه آزادیِ] بندگان و اسرای جنگ بدهد و نماز بپای دارد و زکات بپردازد و [کسانی که] به عهد و پیمان خود هنگامی که پیمان بستند، وفا میکنند و در سختیها و زیانها (= فقر و مرض) و هنگام جهاد [فِی سَبیلِ الله] صابر و بردبار باشند، ایشاناند راستگویان و ایشاناند همان پرهیزگاران». لازم است که خوانندهی محترم از این آیهی شریفه که رسول خداصبرای ابوذر تلاوت فرموده، به سادگی نگذرد و در آن تأمّل کند. باری، به دعای افتتاح باز گردیم:
در این دعا پس از حجّت تراشی، برای «عدل منتَظَر» گریه و زاری کرده که او بیاید و چنین و چنان کند، در حالیکه خدا همهی مردم را به قیام و اقدام برای اقامهی عدل دعوت نموده و نفرموده که منتظر باشید، چنانکه در قرآن میخوانیم: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ﴾[الحديد: ٢٥] «هر آینه ما پیامبران خود را با دلایل آشکار فرستادیم و با ایشان کتاب و میزان را فرو فرستادیم تا مردم به عدالت و انصاف قیام نمایند». و نفرموده: «لِيَقُومَ المُنتَظَرُ بِالقِسط» «تا امام منتظر به عدالت قیام کند!» اینان در انتظار نشستهاند تا خدا فردی را بفرستد که او قیام کند!» اینان در انتظار نشستهاند تا خدا فردی را بفرستد که او قیام به عدل نماید و این از افکار خراب و خرافی پیشینیان است که برای ما باقی گذاشتهاند و بسیاری از اخبارشان نیز دلالت دارد که آن فرد منتظَر کارش قتل و خونریزی است! حالکه معلوم شد چنین دعاهایی جعل مذهب سازان است هرجا که در مفاتیح چنین دعایی باشد ما آن را مشمول حکم دعای افتتاح دانسته و آن را مجعول میدانیم مانند آنچه در اعمال مشترکهی شبهای قدر (عمل چهارم، ص ۲۲۱) نقل کرده که خدا را به حُجّتهای دوازدهگانه که دلیل متقن شرعی بر حجّت بودنشان نداریم، قسم میدهد و گویا فقط سید بن طاووس آن را نقل کرده است و همچنین دعایی که برای شب بیست و سوم رمضان از دو تن از ضعفاء (یکی از خاندان «فَضّال» که واقفی بودهاند و دیگر محمد بن عیسی بن العبید که از غُلاة بوده) [۴۲۰]نقل کرده و میگوید: «اَللّهُمَّ کُن لِوَلِيِّكَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدليلاً وَعَيناً....»«خدایا، در این ساعت و هرساعتی برای وَلیّ خودت ـ که درودهای تو بر او و بر پدرانش باد ـ وَلیّ و نگهدار و پیشوا و یاور و راهنما و دیدهبان (یا جاسوس) باش..... الخ». خوانندهی محترم، خوب دقّت کن که چه میگوید! خدا در قرآن فرموده: ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾[البقرة: ٢٥٧]«خداوند ولی و سرور کسانی است که ایمان آوردهاند». ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[آلعمران: ٦٨]«خداوند ولی و سرور مؤمنین است». ملاحظه کنید در حالیکه خدا «ولیِّ» مؤمنان هست دیگر گفتن «باش» لزومی ندارد، چنانکه خداوند فرموده: ﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾[غافر: ٦٢] «این است خداوند، پروردگار شما که خالق هرچیزی است و جُز او معبودی به حقّ نیست». بنابراین، گفتن اینکه «کُن لِفُلانٍ خالِقاً وَرَبّاً»«خالق وپرودگار فلانی باش» لزومی ندارد! دیگر آنکه خطاب به خدای متعال گفتن اینکه «عَین= دیدهبان یا جاسوس» فلانی باش خلافِ ادب در دعاست و مؤمن دانا با خداوند متعال این چنین سخن نمیگوید و در دعاهای معتبر مأثور از رسول خداصنیز چنین تعبیری نیامده است. متأسّفانه متصدّیان امور، این دعا را در رادیو تکرار میکنند و یک نفر نمیپرسد که معنای این دعا چیست؟!
باری، در دعای افتتاح امام غائب را که قول خرافیّین در کودکی غائب شده «ولیِّ أمرِ» خدا خوانده است. در حالیکه او ولایت أمر مؤمنین را بر عهده نگرفته، حال مدرک این ادّعا چیست؟ این ولیّ امر چه امری را انجام داده است؟ آیا مملکتی را اصلاح کرده است؟ آیا کفّاری را تعلیم و راهنمایی و ارشاد کرده؟ آیا بیمارستان یا مدرسهای به وجود آورده است؟ در این دعا دربارهی امام غائب میگوید: «اَللّهُمَّ أظهِر بِهِ دِينَكَ وَسُنَّةَ نَبِيِّكَ حتّى لا يَسْتَخْفِي بِشَيْءٍ مِنَ الحَقِّ مَخافَةَ أحَدٍ مِنَ الخَلقِ».«خداوند با او (= امام غائب) دینت و سُنّتِ پیامبرت را آشکار فرما تا اینکه چیزی از حقّ را از ترس احدی از خلقِ [تو] پنهان نکند؟!»
اوّلاً: آیا ممکن است که امام چیزی از حقّ را از خوف مردم پنهان کند؟ آیا ائمّۀ پیشین چنین میکردند؟! آیا جاعل دعا فهمیده که چه بافته است؟ ثانیاً: اگر کسی بخواهد کتاب خدا و سُنّت رسول را اظهار کند، مذهبسازان و بدعتگذاران با هیاهو مانع میشوند و به عداوت بر میخیزند. آری در دعا و ادّعا میگویند «خداوندا، با او دینت را آشکار فرما». امّا اگر کسی بخواهد حقایق دین و توحید را اظهار کند همین دعاخوانان با او دشمنی و به قتل او اقدام میکنند، چنانکه نویسنده حقائقی از کتاب خدا را اظهار کردم اینان در خاموش کردن من متّفق شدند و هزاران افتراء و تهمت زدند، از آن جمله گفتند: او بر مذهب وهّابیان است در صورتی که این حقیر وهّابی (یا هرمذهب دیگری) نیستم بلکه مسلمانم. اینان متوجّه نیستند که زاری و دعایشان برخلاف عملشان است. ما هدایت ایشان را از خداوند متعال خواستاریم و از خدا میخواهیم ملّت ما را از شرّ دشمنان قرآن و کید خرافیّین نجات دهد و آنان را بیدار و از خرافات برهاند. آمینَ یا رَبَّ العالَمین.
در صفحهی ۱۸۳ به عنوان عمل سوّم دعایی برای سحرهای ماه رمضان آورده که بنا به إذن عامّ شرع به دعا، خواندن آن بلااشکال است. دعای چهارم این قسم دعایی است مشهور به دعای ابوحمزهی ثمالی (= ثابت بن دینار) که دعای بسیار خوبی است ولی به نظر ما با امانتِ کامل نقل نشده و مذهبسازان در آن دست بردهاند و دوجا، زیارت قبر پیامبر و زیارت قبر ائمّه-علیهم السلام- را به عنوان «المَشاهِدِ الشَّريفَةِ وَالمَواقِفِ الکَريمَةِ»(ص ۱۸۸ سطر ۱۴ و ص ۱۸۹ سطر ۴ و ۵) به دعا اضافه کردهاند! زیرا چنانکه در کتاب حاضر (ص ۲۰۴) به نقل از کتاب «زیارت و زیارتنامه» گفته شد مرقد پیامبر اکرمصدر قرن اوّل هجری مَزار نبوده و حضرات علی و حَسَنَین-علیهم السلام- نیز در آن زمان قبرشان مزار نبوده که حضرت سجّاد÷از خدا زیارت قبر ایشان را بخواهد! (فتأمّل)
مخفی نماند که من این دعا و دعای پنجم تا هشتم این قسم را بسیار دوست میدارم و آنها را بارها و بارها خواندهام و به برادران و خواهران ایمانی نیز توصیه میکنم، وَ اللهُ وَلِیُّ التّوفیق، البتّه به شرط آنکه ترجمهی آنها را به دست آورند تا از معانی آنها استفاده کنند و الاّ خواندن جملاتی که معنای آنها معلوم نباشد برای خواننده فایده ندارد.
دعای هفتم اعمال روزهای ماه رمضان (ص ۲۱۱) نیز سند ندارد و به هیچ امامی منسوب نیست، حال جناب کفعمی چگونه فهمیده که گناهان چهل ساله با خواندنش آمرزیده میشود؟! در عمل نهم از شیخ مفید نقل کرده: «از سُنَن ماه رمضان صلوات فرستادن به رسولخداصدر هر روز صد مرتبه.... است» که کار بسیار خوبی است. به یادم آمد که مجلسی حدیثی نقل کرده که میگوید: «مَن صَلّی عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ کَتَبَ اللهُ لَهُ مِائَةَ حَسَنَةٍ وَمَن قالَ: صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَأهلِ بَيتِهِ کَتَبُ اللهُ لَهُ أَلفَ حَسَنَةٍ» [۴۲۱]. «هرکه بر محمّد و آل محمّد درود فرستد خداوند برایش ثواب صد حسنه مینویسد و هرکه بگوید خداوند بر محمّد و اهل بیتش درود فرستد خدا برایش ثواب هزار حسنه مینویسد». میپرسیم: آیا آلمحمّد غیر از اهل بیت آنحضرت میباشند که صلوات بر آنها ثوابش کمتر از صلوات بر اهل بیت است؟!
در اینجا لازم است که معنای «آل» روشن شود. بدان که لفظ «آل» در نصوص شرعی دارای چند معنی است که مراد از آن به قرینهی کلام دانسته میشود. از آن جمله به معنای اهل بیت و خانواده و خاندان شخص میباشد، چنانکه قرآن میفرماید: ﴿وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾[البقرة: ٢٤٨]«[صندوق عهدی] که بازمانده و یادبود خاندان موسی و خاندان هارون در آن است و فرشتگان آن را برانند». و میفرماید: ﴿وَيُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ يَعۡقُوبَ﴾[يوسف: ٦]«و نعمت خویش را بر تو (ای یوسف) و بر خاندان یعقوب تمام میکند». و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٣ ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖ﴾[آلعمران: ٣٣، ٣٤]«همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید در حالیکه بعضی از آنان فرزندان برخی دیگراند». و میفرماید: ﴿ٱعۡمَلُوٓاْ ءَالَ دَاوُۥدَ شُكۡرٗا﴾[سبأ: ١٣]«ایخاندان داود، شکر و سپاس بجای آورید». و میفرماید: ﴿قَالُوٓاْ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمٖ مُّجۡرِمِينَ ٥٨ إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٥٩ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ﴾[الحجر: ٥٨، ٦٠]«(فرشتگان) گفتند: ما [برای عذاب] به سوی گروه مجرمین فرستاده شدهایم مگر خانوادهی [۴۲۲]لوط که همهی آنها به جُز همسرش را نجات میدهیم».
معنای دیگر «آل» پیروان شخص است مانند «آلفرعون» در قرآن (البقرة: ۴۹ و ۵۰ و الأنفال:۵۲ و إبراهیم: ۶ و....) که منظور پیروان و موافقان اوست نه فقط فرزند و عیال او. همچنین از حضرت صادق÷روایت شده که فرموده: «.....نَحنُ وَشِيعَتُنا قَد دَخَلْنا فِيهِ = ما و پیروان ما در «آل» هستیم». بنابراین شیعیان همگی آلمحمّد میباشند [۴۲۳]. و همچنین است آنچه از «آلِ محمّد» در صلوات نمازها و مانند آن آمده که مراد، پیروان راستین رسولخداصو پرهیزکاران أمّت اوست که بر آنان درود فرستاده میشود. بنابراین آل محمّد شامل حضرت علی÷و هرفرزند مؤمن و پاکدل از نسل آنحضرت نیز میباشد چنانکه شامل سایر پاکان امّت اسلام است. خداوند نیز در قرآن کریم بر پیامبرصو نیز بر پیروان او درود فرستاده و فرموده: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞ﴾[البقرة: ١٥٧]«[بندگان صابر] برایشان از جانب پروردگارشان درودها و رحمتی است». و فرموده: ﴿هُوَ ٱلَّذِي يُصَلِّي عَلَيۡكُمۡ وَمَلَٰٓئِكَتُهُۥ﴾[الأحزاب: ٤٣]«اوست خدایی که با فرشتگانش بر شما درود میفرستد». و به رسول خود نیز دستور داده که بر مؤمنین صلوات و درود بفرستد و فرموده: ﴿وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡ﴾[التوبة: ١٠٣]«بر آنان درود فرست و برایشان دعا کن». امام سجاد÷در دعای چهارم «صحیفهی سجّادیّه» عرض میکند: «اَللّهُمَّ وَصَلِّ عَلَی التّابِعِينَ مِن يَومِنا هذا إلى يَومِ الدِّينِ وَعَلى أزواجِهِم وَعَلى ذرِّيَّاتِهِم وَ...»«پروردگارا، از امروز تا روز ستاخیز بر تابعین و همسرانشان و فرزندانشان و..... درود فرست». و در دعای بیست و یکم عرض میکند: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ وَاجعَلنی لَهُم قَرِيناً وَاجعَلني لَهُم نَصِيراً»«پروردگارا، بر محمّد و پیروانش درود فرست و مرا همنشین و پیرو و مرا یاور ایشان قرار ده».
البتّه آنچه از «آل محمّد» در کتب فقه و ابواب زکوات و صدقات ذکر شده چنانکه از آثار و ادلّه استفاده میشود و فقهاء نیز گفتهاند منظور فرزندان علی÷وجعفر و عقیل و عبّاس و حارث و... یعنی «بنی هاشم» میباشد [۴۲۴]. امّا اینکه برخی منظور از «آل محمد» را فقط منحصر به حضرت زهرا و علی-علیهما السلام- و یازده فرزند آندو دانستهاند، قولی بیدلیل است. خوانندهی محترم باید توجّه کند که مردم ما از یک طرف هر روز میگویند: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد» و از سوی دیگر تعدادی از پیروان پیامبر را که مورد مدح و تکریم قرآن قرار گرفتهاند [۴۲۵]مرتدّ و غاصب خلافت إلهی علی÷میدانند و بغض آنها را در دل جای دادهاند (فتأمّل جدّاً). اینک میپردازیم به بقیّهی مطالب فصل مربوط به اعمال ماه رمضان:
به عنوان عمل هفتم شب اوّل ماه رمضان میگوید: «زیارت قبر امام حسین÷کند تا گناهانش ریخته شود» این روایت را از «إقبال الأعمال» سیّد بن طاووس(ص۱۰) نقل کرده که راوی آن «فیض بن مختار» است و ما او را در تحریر دوّم کتاب «عرض أخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص ۶۸۸) معرّفی کردهایم. همچنین در «اعمال مشترکهی شبهای قدر» به عنوان عمل پنجم میگوید: «زیارت کند امام حسین÷را که چون شب قدر میشود منادی از آسمان هفتم ندا میکند از بطنان عرش که حقّ تعالی آمرزید هرکه را که به زیارت قبر حسین÷آمده» که راوی آن فرد مجهولی به نام «صندل» و روایتش بیاعتبار است [۴۲۶].
شیخ عباس به عنوان عمل اوّل از «اعمال روز اوّل ماه رمضان» مینویسد: «غسل کردن در آب جاری و ریختن سیکف آب بر سر، باعث ایمنی از جمیع دردها و بیماریهاست در تمام سال!» ولی این روایت را از «إقبال الأعمال» سیّد بن طاوس (ص ۸۶) نقل کرده در حالیکه روایت مذکور میگوید: «إنَّ أوّلَ کُلِّ سَنَةٍ أوّلُ يَومٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ»«همانا اوّلین روز هر سال اوّلین روز ماه رمضان است!» ولی شیخ عباس به چنین روایتی اعتماد کرده و آن را در کتابش آورده است!
به عنوان عمل هفتم «اعمال روز اوّل ماه رمضان» دعای خوبی نقل کرده که متن آن بلااشکال است و دعاهای صفحهی ۲۲۳ و ۲۲۴ «اعمال شبهای دههی آخر ماه رمضان» نیز اشکالی ندارند و همچنین دعاهای شب ۲۴ تا شب ۳۰ ماه رمضان.
در اعمال شب بیست و سوّم رمضان از قول عدهّای از ضعفاء مانند اسماعیل بن مهران و علیّ بن ابیحمزه [۴۲۷]و محمّد بن حسان [۴۲۸]میگوید که: «حضرت صادق÷قسم یاد فرمود که خوانندهی این دو سوره [عنکبوت و روم] در این شب از اهل بهشت است!»
در اعمال شب آخر ماه رمضان نمازی مخصوص ذکر کرده که منسوب به عبدالله بن مسعود است [۴۲۹]ولی چنین نمازهایی در سُنَّت پیامبرصنیست و اگر رسول خداصچنین نمازهایی خوانده بود اصحاب بیخبر نمیماندند و حضرتش به مسلمین تعلیم میداد، اگر کسی مسند احمد بن حنبل را که احادیث ابن مسعود را آورده، مطالعه کند میبیند از او نمازی برای ماه رمضان نقل نشده و چون عبادات توقیفی است به صِرف دو روایت بیاعتبار نمیتوان نمازی را به شرع نسبت داد و همچنین است نمازهایی که برای هر روز ماه رمضان (ص ۲۴۱ تا ۲۴۳) ذکر نموده است و ثوابهای عجیبی برای آنها ذکر شده است! دیگر آنکه نماز شب اوّل را کفعمی با ۲۵ بار سورهی توحید و مجلسی با ۱۵ بار سورهی توحید ذکر کرده است؟! [۴۳۰]رُوات این نمازها نیز وضع خوبی ندارند و «محمد بن جعفر الحسین» و «اسماعیل بن بشیر» مهملاند و «محمّد بن محمّد بن الحسین بن هارون» مجهول الحال است!
همچنین برای هر روز ماه رمضان دعای کوتاهی ذکر کرده که کَفعَمی (مصباح و البلد الأمین، ص ۲۱۹ تا۲۲۲) برای هر یک از آنها ثوابهای عجیب و غریب قائل شده است، مثلاً برای دعای دو خطی روز هجدهم میگوید: خواندن این دعا ثواب هزار پیغمبر را دارد! یا برای دعای روز بیست و نهم نوشته ثواب آن هزار شهر در بهشت خواهد بود که از طلا و نقره و زمرّد و مروارید ساخته شده است! مجلسی نیز در زاد المعاد (ص ۲۱۵ تا ۲۲۰) این دعاها را آورده و در خاتمه گفته روایتش را معتبر نمیدانم! یا لَلعَجَب شیخ عبّاس نیز با اینکه خود گفته «روایتش را معتبر نمیدانم» امّا دعاها را در کتابش آورده است؟! مخفی نماند دعای روز اوّل نیز همان اشکالی را دارد که جناب قلمداران/در کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» در بررسی متن حدیث هفتم (ص ۲۱۰ و ۲۱۱) متذکّر شده است. (مراجعه شود).
۶۸اینجانب در خطبهها و کتب خود دربارهی علم غیب پیامبر و امام، بسیار نوشتهام از جمله در تحریر دوّم کتاب «عرض اخبار بر قرآن و عقول» (ص ۱۲۴ به بعد) و کتاب حاضر (ص ۱۹۳). یکی از مواردی که به بحث علم غیب مربوط میشود مسألهی شبهای قدر در ماه رمضان است. شیخ صدوق در کتاب الصّوم «مَن لايَحضُرُهُ الفَقيه» (ص ۱۷۴، حدیث ۴) از قول امام باقر÷آورده است که: «از رسول خداصدربارهی شب قدر سؤال شد، پس پیامبر ایستاد و خطبه خواند و پس از ثنای خدای ـ عَزَّوَجَلّ ـ فرمود: امّا بَعد شما از من دربارهی شبِ قدر سؤال کردید من از شما [جواب] دریغ نکردم زیرا به آن دانا نبودم. ای مردم بدانید کسی که ماه رمضان بر او وارد شود در حالیکه او سالم و تندرست باشد و روز این ماه را روزه بدارد و مقداری از شب آن را [به نماز] بایستد و بر نماز آن مواظبت کند و به سوی [نماز] جمعه هجرت نماید و صبح عید [فطر به نماز آن] حاضر شود، قطعاً، شب قدر را درک کرده و به جایزهی پروردگار ـ عَزَّوَجَلّ ـ فائز شده است» [۴۳۱].
چنانکه ملاحظه میکنید رسول خداصتصریح میکند که دقیقاً نمیداند شب قدر کدام است. چنانکه در کتاب «جامع المنقول في سُنَن الرّسول» (کتاب الصّیام، باب أنَّ لَیلَةَ القَدر فِی العشرالأواخر مِن رمضان) آوردهام در سایر روایات معتبر نیز شب قدر معیّن نگردیده و مردم را به دهه یا هفتهی آخر ماه مبارک رمضان توجّه دادهاند.
مخفی نماند که این روایت و نظایر آن نافی اکاذیبی است که ادّعا کردهاند در شب قدر ملائکه بر امام نازل میشوند و مقدّرات یک سال را به اطّلاع امام میرسانند. تعدادی از این دروغها را کلینی در باب ۹۹ جلد اوّل اصول کافی جمع کرده است. (به کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۵۹۶ مراجعه شود).
البتّه عدم علم غیبِ غیرخدا، منحصر به روایت فوق نیست و احادیث دیگری نیز موجود است. از آن جمله است حدیثی منقول از حضرت علی÷که فرموده: «نزد رسول خداصبودیم که فرمود: مرا خبردهید که چه چیز برای زنان بهتر است؟ همگی از پاسخ آن درماندیم تا اینکه متفرّق شدیم. من به سوی حضرت فاطمه-علیها السلام- رفتم و او را از سؤال پیامبر و اینکه هیچ یک از ما [جواب] آن را نمیدانست و نمیشناخت، با خبر ساختم حضرت فاطمه-علیها السلام- فرمود: ولی من [جواب آن را] میدانم: برای زنان بهتر است که مردانِ [نا محرم] را نبینند و مردانِ [نامحرم نیز] آنان را نبینند. به نزد پیغمبرصبازگشتم و گفتم: ای رسول خدا، از ما پرسیدی که چه چیز برای زنان بهتر است؟ برای زنان بهتر است که مردانِ [نا محرم] را نبینند و مردانِ [نامحرم] نیز آنان را نبینند. پیامبر فرمود: [زمانی که] نزد من بودی، [جواب را] نمیدانستی، چه کسی تو را [از پاسخ] آگاه کرد؟ عرض کردم: فاطمه. پیامبر این جواب را پسندید و فرمود همانا فاطمه جگر گوشهی من است» [۴۳۲].
حدیث دیگر منقول است از «رُبَیِّع بِنتِ مُعَوِّذ» که میگوید: رسول خداصصبح روز ازدواجم بر من وارد شد در حالیکه دو کنیز خصائل و مناقب و محاسن اجدادم را که در غزوهی «بَدر» شهید شده بودند، به آواز میخواندند و از جمله میگفتند: درمیان ما پیامبری است که از فردا آگاه است. پیامبرصفرمود: این چیستکه میگویید؟! این کلام را مگویید، فردا را جُز خدا نمیداند. «وَفِينا نَبِيٌّ يَعلَمُ ما في غَدٍ فَقالَ: أمّا هذا؟ فَلاتَقُولُوهُ، ما يَعلَمُ ما في غَدٍ إلا اللهُ» [۴۳۳].
از این نمونهها بسیار است که امیدوارم مؤمنین از آنها غفلت نکنند.
***
متأسفانه در این روزهای واپسین عمر با این جسم فرتوت و بینایی ضعیف و دست لرزان و تن بیمار، آسایش و امنیّت ندارم و برای دوری از شرّ مأمورین حکومت که هنوز به صورت مخفیانه و غیر رسمی در تعقیب نگارندهاند و قصد دارند مأموریت ناتمامِ قبلی خود دربارهی ترور این حقیر را به فرجام برسانند، سبب گردیده که اینجانب با این حال نزار جای خود را پیوسته تغییر میدهم و هر چند روز را در منزل یکی از دوستان خیرخواه و یا معدودی از اقوامِ غیرخرافی میگذرانم! چندی پیش مأمورین مسلّح حکومت به منزل حقیر هجوم بردند و چون مرا نیافتند و با مستأجر اینجانب روبرو شدند از وی دربارهی من سؤال کردند و چون وی از جای من خبر نداشت، خائباً خاسراً بازگشتند. برخی از خیرخواهان به من اطّلاع دادهاند که اینگونه اعمال مخفیانه (بدون اخطار قانونی و بدون استناد به مدارک محکمه پسند و بدون امکان دفاع متّهم از خود و بدون تفهیم اتّهام و.....) در این حکومت بسیار انجام میشود. از قبیل مرگ مبهم و مشکوک مرحوم ابوالقاسم لاهوتی و پسرش! مرحوم لاهوتی آخوندی خرافی امّا بیریا و از طرفداران پرحرارت و جدّی آقای خمینی بود امّا چون خواستههای آن دسته از قدرتمندان حکومت را که سرمست اقتدار تازه به دست آمده بودند، طابق النّعل بالنعّل اجراء نمیکرد از صحنهی زندگی حذف شد! جای تعجّب است که آقای خمینی چگونه در مقابل چنین حادثهای واکنش جدّی بروز نداد و کسانیکه به ماجرای دستگیری و مرگ پر ابهام ایشان مرتبط بودهاند، مورد مؤاخذه قرار نگرفتند! نَعوذُ بِاللهِ مِن مُضلاّتِ الفِتَن.
به یاد این حدیث افتادم که امام صادق÷دربارهی علمای سوء فرموده: «إنّ شِرارَکُم مَن أحَبَّ أن يُوطَأَ عَقِبُهُ إنَّهُ لا بَدَّ مِن کَذّابٍ أو عاجِزِ الرَّأيِ»«همانا بدترین شما کسی است که دوست میدارد [مردم] پشت سرش راه بیفتند [و او مقتدایشان باشد] ناگزیر او باید دروغگو باشد یا از [اظهار] رأی [باطنی خود] عاجز باشد [و موافق پسند پیروان سخن بگوید]». و فرموده: «إنّ مِن أشَدّ النّاسِ عَذاباً (حَسرَةً) يَومَ القِيامَةِ مَن وَصَفَ عَدلاً وَعَمِلَ بِغَيرِهِ»«همانا روز قیامت شدیدترین عذاب و حسرت از آن کسی است که عدل و انصاف را وصف کند و توضیح دهد امّا [خودش] بر خلاف آن عمل کند!» و رسول خداصفرمود: خداوند میفرماید: «وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَخْتِلُونَ الدُّنْيَا بِالدِّينِ وَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ، وَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَسِيرُ الْمُؤْمِنُ فِيهِمْ بِالتَّقِيَّةِ. أَبِي يَغْتَرُّونَ؟ أَمْ عَلَيَّ يَجْتَرِئونَ؟ فَبِي حَلَفْتُ لَأُتِيحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ مِنْهُمْ حَيْرَانَ!»«وای بر کسانی که دین را وسیلهی به دست آوردن دنیا کنند، و وای بر کسانیکه آنان را که به عدالت و انصاف امر میکنند، میکشند و وای برکسانیکه مؤمن درمیانشان با خوف و تقیّه زندگی میکند، آیا به واسطهی [رأفت و رحمت] من مغرور شدهاند یا بر من جری و گستاخ گردیدهاند، به خودم سوگند که فتنهای برایشان مهیّا کنم که حتّی شخص بردبارشان حیران شود!» (اصول کافی، ج۲، باب «طَلَب الرّئاسة»، حدیث ۸ و باب «مَن وَصَفَ عَدلاً وعَمِلَ بِغَیرِه»، حدیث ۱ و ۲ و باب «اِختِتال الدّنیا بِالدّین»، حدیث ۱). به نظر ما مسؤولین کشور به دروغ ادّعای حبّ علی÷دارند [۴۳۴]شیعه و پیرو علی÷و محبِّ صادق او قطعاً ماییم که واقعاً آن امام همام را از روایات دروغین که به حضرتش نسبت دادهاند، مبرّی میدانیم و سعی میکنیم از آنحضرت تبعیّت کنیم. امیرالمؤمنین÷در زمان خلافتش ـ تا زمانیکه خوارج دست به شمشیر نبرده و به آزار و کشتن سایرین اقدام نکرده بودند ـ هیچ محدودیّتی برای آنها ایجاد نفرمود و حتّی حقوق آنها از بیت المال را قطع نکرد و با اینکه به حضرتش اسائهی ادب میکردند مانع سخن گفتنشان نشد امّا امروز مدّعیان حبّ علی÷چندین بار مرا زندانی کرده و کمر به قتلم بستهاند و اجازه نمیدهند هیچکس خلاف سلیقهی آنها سخن بگوید و به حقیر اجازه نمیدهند در منزل با معدودی از دوستان نماز جمعه بخوانم و جلسات هفتگی تفسیر را در منزلم ممنوع کردهاند!
اینگونه اداره کردن کشور اسلامی جُز اینکه ننگهایی مشابه اعمال ننگین کلیسای قرون وسطی برای این حکومت ثبت شود، ثمرهی دیگری نخواهد داشت فقط باید چشم گریان و از صمیم قلب و نیّت خالص از خدای متعال بخواهیم که آیندگان این کارها را به حساب اسلام نگذارند و دریابند که این اعمال هیچ ربطی به اسلام و قرآن کریم ندارد همچنانکه اعمال آباء کلیسا هیچ ربطی به تعالیم حضرت عیسی÷نداشت. من این روزها دائماً دعا میکنم که خدا اسلام را از خطر آخوندهای خرافی محفوظ بدارد. آمِينَ يا رَبَّ العالمين.
این روزها که این صفحات را اصلاح و تکمیل میکنم میزبانم ـ که خدایش جزای خیر دهد ـ کتابی را به من نشان داد به نام «علم پیامبر و امام در قرآن» تألیف «احمد مطهّری» و «غلامرضا کاردان» که مؤسّسهی «در راه حقِّ» قم چاپ کرده بود، بسیار افسوس خوردم که دیدم از این کتاب در یک نوبتِ چاپ، سی هزار نسخه چاپ کردهاند امّا به کتب این حقیر و نظایر اینجانب اجازهی نشر نمیدهند! «ساءَ ما يَعمَلُونَ». ای کاش اجازه میدادند که گفتههای ما نیز منتشر شود تا مردم خود قضاوت کنند.
باری، کتاب «علم پیامبر و امام در قرآن» اشکالات بسیار دارد. روایات مذکور در این کتاب روایات خرافی «بصائر الدّرجات» صفّار و «کافی» کلینی و سید هاشم بحرانی و..... است که روایت معتبر از نامعتبر را تمییز نمیداند و با قرآن به اندازهی لازم آشنا نبودهاند. ضروری است کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» مطالعه شود تا بدانیم کلینی و امثال او چقدر با اسلام و قرآن آشنا بودهاند!
۶۹بیشتر اقوال این کتاب دربارهی آیات قرآن نیز محلّ اشکال است، به عنوان نمونه هنگام تورّق کتابِ «علم پیامبر و امام در قرآن» دیدم که در صفحهی ۱۰۴ و ۱۰۵، هفت آیهی قرآن را ذکر کردهاند که ما نیز آنها را به قرار زیر میآوریم:
۱-﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥﴾[الأحزاب: ٤٥]«ای پیامبر، ما تو را فرستادیم در حالیکه شاهد و بشارت دهنده و بیم دهندهای».
۲- ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٨﴾[الفتح: ٨]«همانا ما تو را فرستادیم در حالیکه گواه و بشارت دهنده و بیم دهنده باشی».
۳- ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ رَسُولٗا شَٰهِدًا عَلَيۡكُمۡ كَمَآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ رَسُولٗا ١٥﴾[المزمل: ١٥]«همانا به سوی شما [۴۳۵]پیامبری فرستادیم که شاهد بر شماست همان طور که به سوی فرعون پیامبری فرستادیم».
۴- ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾[النساء: ٤١]«پس چگونه بود وقتی که از هر امّتی گواهی آوریم و تو را گواه بر اینان آوریم».
۵- ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ١٤٣]«این چنین شما را امّتی وسط (= معتدل یا نیکو) قرار دایم تا آنکه گواهان بر مردم باشید و پیامبر گواه بر شما باشد».
۶- ﴿يَعۡتَذِرُونَ إِلَيۡكُمۡ إِذَا رَجَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡۚ قُل لَّا تَعۡتَذِرُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكُمۡ قَدۡ نَبَّأَنَا ٱللَّهُ مِنۡ أَخۡبَارِكُمۡۚ وَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٩٤﴾[التوبة: ٩٤]«هنگامیکه به مدینه بازگشتید با عذرخواهی به سوی شما میآیند به آنان بگو عذر نیاورید هرگز گفتار شما را تصدیق نمیکنیم همانا خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته است و به زودی خداوند عمل شما را خواهد دید و همچنین پیامبر او سپس به سوی [خداوندِ] دانای غیب و شهادت باز گردانده میشوید پس شما را بدانچه میکردید آگاه خواهد فرمود».
۷- ﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ١٠٥﴾[التوبة: ١٠٥]«و بگو: عمل کنید به زودی خداوند عمل شما را خواهد دید و همچنین پیامبر او و مؤمنان و به سوی [خدای] دانای غیب و شهادت باز گردانده میشوید پس شما را بدانچه میکردید آگاه خواهد فرمود».
اولاً: قبل از اینکه به آیات فوق بپردازیم لازم است متذکّر شویم که کلمهی «غیب» همیشه به معنایی که غالباً از آن مراد میشود و همواره یکی از موارد مناقشهی ما با خرافیّین بوده، نیست و گاهی به معنای اموری است که به عنوان اصول و فروع و اخبار شریعت و خبرهایی که در قرآن آمده میباشد که به پیامبر ـ فقط به پیامبر و لاغیرـ وحی میشود که از آن جمله است آیهی: ﴿قُلۡ إِنۡ أَدۡرِيٓ أَقَرِيبٞ مَّا تُوعَدُونَ أَمۡ يَجۡعَلُ لَهُۥ رَبِّيٓ أَمَدًا ٢٥ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧ لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا ٢٨﴾[الجن: ٢٥، ٢٨]«(ای پیامبر) بگو نمیدانم آیا آنچه وعده داده میشوید نزدیک است یا پروردگارم برای آن مدّت و فاصله [دراز] قرار میدهد دانای غیب و نهان است که هیچ کس را بر غیب خویش آگاه نمیسازد مگر کسی که او را به پیامبری بپسندد که از پیش و پسِ وی ناظران و نگهبانانی میگمارد تا معلوم بدارد که پیامها و رسالات پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و [خداوند] به آنچه که نزد ایشان است [علم و] احاطه دارد و همه چیز را به عدد [و یکان یکان] برشمرده است». و نیز آیهی: ﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ ٢٤﴾[التكوير: ٢٤]«او (= پیامبر) در اظهار [اخبار] غیب بخیل نیست (و از گفتنش دریغ ندارد)».
بدیهی است غیبیکه خدا در اختیار هیچ کس نمیگذارد مگر پیامبری که در اظهار آن هیچ بُخل و دریغی ندارد و از پیش و پس او نگاهبانانی به نظارت مشغولاند تا «غیب» کاملاً و بی کم و کاست و بدون تغییر به بندگان برسد همان چیزی است که از آن به شریعت اسلام تعبیر میشود و فقط به پیامبر میرسد و آنحضرت آنچه را که به وی رسیده به صورت یکسان به همه اعلام و ابلاغ میکند [۴۳۶][الأنبیاء: ۱۰۹]. این معنای «غیب» بِالکُلّ از بحث ما و همهی مسلمین خارج است و مخالف ندارد بلکه بحث ما دربارهی «آگاهی و اطّلاعی است که دیگران [یعنی غیر از پیامبر و امام] از [داشتن] آن عاجز و ناتوان باشند و با وسائل و اسباب عادی و طبیعی به دست نیامده باشد ولی آنچه علم و آگاهی بدان تعلّق گرفته لازم نیست که از امور غیرمحسوس باشد و یا آنکه در حیطهی حواس ظاهری قرار نگیرد، حتّی شخص از راههای غیرعادی اموری را مشاهده کند از قدرت و توانایی عامّهی مردم و نوع افراد، خارج باشد علم غیب شمرده خواهد شد» [۴۳۷]. یعنی همان معنایی که در آیاتی از قبیل آیات زیر آمده است:
۱- ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾[الأنعام: ٥٠]«(ای پیامبر) بگو به شما نمیگویم که خزائن خداوند نزد من است و [بگو] غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که فرشتهام، جُز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم».
۲- ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ١٨٨﴾[الأعراف: ١٨٨] «(ای پیامبر) بگو من برای خویشتن مالک (صاحب اختیار) سود و زیانی نیستم مگر آنچه خدای خواهد و اگر غیب میدانستم هر آینه خیر بسیار میاندوختم و بدی به من نمیرسید، من جُز هشدار دهنده و بشارت آورنده برای مؤمنان نیستم».
۳- ﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزۡدَرِيٓ أَعۡيُنُكُمۡ لَن يُؤۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ خَيۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِيٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّيٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٣١﴾[هود: ٣١]«من به شما نمیگویم خزائن خداوند نزد من است و من غیب نمیدانم و نمیگویم من فرشتهام و دربارهی کسانی که نظرتان [آنان را] خوار میبیند، نمیگویم خدا هرگز ایشان را خیر نمیدهد، خدا به آنچه در جان ایشان است داناتر است، همانا چنانچه [این چنین بگویم] هر آینه از ستمکارانام» و نظایر اینها.
ثانیاً: ضروری است خواننده دربارهی آیات ششم و هفتم (یعنی آیهی ۹۴ و ۱۰۵ سورهی توبه) که مورد سوء استفادۀ مولّفین کتاب قرار گرفته به قرآن کریم مراجعه کند تا بداند قبل از آیهی ۹۴، خدا در آیهی ۹۱ به بعد، کسانی را که جهاد به مال و جان بر آنها واجب نبوده بیان فرموده و آنها را مستحقّ ملامت و نکوهش نمیداند سپس در آیهی ۹۳ و ۹۴ میفرماید: ملامت و مؤاخذه بر کسانی است که توان جهاد دارند امّا در آن مشارکت نمیکنند لیکن هنگامی که از جهاد باز گردید بهانه آورده و از شما عذرخواهی میکنند. ای پیامبر، در آن زمان به ایشان بگو که عذر خواهی نکنید خدا ما را از اخبار شما آگاهی داده و به زودی خدا و رسولش عمل شما را خواهند دید سپس به سوی خدایی که دانای غیب و شهادت است باز گردانده میشوید و او شما را از آنچه میکردهاید خبر میدهد [۴۳۸].
پُرواضح است که آیات فوق و از جمله آیهی ۹۴ و ۱۰۵ سورهی توبه دربارهی غزوهی تبوک نازل گردیده که چون منافقین احتمال نمیدادند سپاه اسلام از جنگ با رومیان سالم بازگردد از شرکت در جهاد خودداری کردند امّا هنگامی که بر خلاف انتظارشان مجاهدین اسلام سالم بازگشتند ایشان زبان به عذرخواهی گشودند! لذا در آیات منظور، خدا به رسول خود فرموده ـ و طبعاً رسول خداصنیز سایر مؤمنین را از اخبار الهی مطّلع ساخته ـ که ای پیامبر به ایشان بگو عذر خواهی نکنید بلکه عمل شرط است و ادّعای زبانی مقبول نیست، خدا اخبار شما را به مـا رسانیده و مـا میدانیم که ادّعاهای شما صحّت ندارد. به زودی در جنگهای آینده عمل شما را خدا و رسول او خواهند دید که برای جهاد حاضر خواهید شد یا خیر؟ و دانسته خواهد شد که آیا از نفاق خود توبه میکنید یا بر نفاق خود باقی میمانید. سپس در آیات بعدی ادامه میدهد، هنگامی که باز گردید تخلّف کنندگان از جهاد به منظور جلب رضایت شما سوگند میخورند. شما از آنها روی بگردانید که آنها پلیداند و اگر شما از آنها راضی شوید خدا از قوم فاسق راضی نمیشود. سپس گروهی از بادیهنشینان منافق را ذکر فرموده که پرداخت زکات و انفاق کردن را زیان و غرامت میدانند و در آیات بعدی بادیهنشینان مؤمن و نیز پیشاهنگان نخستین از مهاجر و انصار و همچنین کسانی را که عملاً از آنان پیروی میکنند و بعد از آن، بادیهنشینان منافق که اطراف مدینه ساکن بوده و منافقانی را که در داخل مدینه بودند ـ و به تصریح قرآن، پیامبر آنها را نمیشناخت، در حالیکه اگر پیغمبر حتّی به علم غیراستقلالی شاهد اعمالشان میبود، طبعاً آنها را میشناخت (فتأمّل جدّاً)ـ و سپس گروه دیگری را معرّفی فرموده که کردار نیک و بد را به هم آمیختهاند ولی به گناهان خود اعتراف و اقرار کردهاند، آنگاه میفرماید از اموال کسانی که ذکرشان رفت زکات بگیر که خدا توبهی بندگانش را نمیپذیرد، سپس بار دیگر در آیهی ۱۰۵ به رسول خود میفرماید، به اینان بگو عمل کنید که کردار شما را خدا خواهد دید و پیامبرش و مؤمنین نیز خواهد دید و لازم نیست که به زبان ادّعا کنید. باید توجّه داشته باشیم که آیهی ۱۰۵ مُبَیِّن و مُفَسِّر آیهی ۹۴ است [۴۳۹].
آیهی ۱۰۵ فرموده خدا و پیامبر و مؤمنان عمل شما را خواهند دید یعنی آیهی شریفه آنها را به عمل تشویق نموده و به آنان اطمینان میدهدکه هرگاه عمل کنید عمل شما برای خدا و پیامبر و مؤمنین مغفول و نادیده نمیماند. پُرواضح است که خدا نیازی ندارد به اینکه عملی تحقّق خارجی بیابد تا خدا آن را ببیند و بدان عالِم شود! ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا﴾.
کیست که نداند همه چیز برای خدا، پیش از ایجاد و هنگام ایجاد و پس از ایجاد شدن، یکسان است و خدا ازلاً بر همه چیز بصیر و علیم و خبیر و شهید است. به قول شیخ طوسی در تفسیر «التِّبیان» (ذیل آیات ۹۴ و ۱۰۵ سورهی توبه) با اینکه خدا به همه چیز قبل از موجود شدن، عالم است امّا استعمال رؤیت به صورت مستقبل (سَیَرَی) نسبت به خدا بدین منظور است که خدای تعالی در هنگام موجود شدنِ امور نیز بدانها علم دارد و این علمِ مقارنِ موجود شدنِ چیزی که قبلاً و أزلاً بدان عالم بوده موجِدِ حالت یا علم جدیدی در خدا نشده و موجب افزایش علم إلهی نمیگردد و منظور از رؤیت إلهی علمی است که به معنای معرفت و آگاهی قطعی است و از این رو یک مفعول گرفته و جایز نیست برای خدا علمی را که به معنای «ظنّ» است فرض کنیم. (انتهی) در حالیکه غیر خدا چنین نیست. علاوه بر این رؤیت إلهی و بصیر بودن خدا با چشم نبوده و محدود به حدّی و مقیّد به قیدی نیست در حالیکه دیدن و حصول علم بصری برای بشر، مفید به قیود بسیاری است که ازآن جمله فقط با چشم و فقط هنگام تحقّق و حضور چیزی از فاصلهای محدود در برابر چشم، میسور است و حرف استقبال «سَ» بر سر فعل مضارع «یَرَی» در مورد غیرخدا، مُفهِم این معنی است، به عبادت دیگر فعل نسبت به هریک از فاعلهای خود معنایی خاصّ و متناسب با وضعیّت او را میرساند. (فَلا تَتَجَاهَلْ)
بنابراین عطف رسول و مؤمنین ـ که بشر و محدوداند ـ به خدای لَيسَ کَمِثْلِهِ شَئ،بدین معنی نیست که ممکن است بشر مانند خدا بصیر شود! بصیرت خدا کجا و بصیرت غیرخدا کجا؟! «أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟»
بصیرت پیامبر و مؤمنین که همگی بشراند، بصیرتی محدود است که فقط با چشم و فقط هنگام ظهور چیزی یا عملی، میسّر میشود و آنها نمیتوانند شاهد همهی اعمال پنهان و آشکار همهی مؤمنین باشند. این موضوع به قدری بدیهی است که هیچ عاقلی عطف پیامبر و مؤمنان را به خدای تعالی در موضوع رؤیت، بهانه نمیکند تا بصیر و شهید بودن خدا و بشر را مشابه بداند! بنابراین نمیتوانیم عمومیّت لفظ «مؤمنین» را نقص کنیم و بگوییم علاوه بر پیامبر فقط سیزده مؤمن ـ که بسیاری از آنها در زمان نزول آیه ولادت نیافته بودند ـ بیننده و شاهد همهی اعمال پیدا و پنهانِ مردم خواهند بود!
به جای آنکه بیدلیل، عمومیّت لفظ «مؤمنین» را نقص کرده و آن را به چند تن اختصاص دهیم و آنها را مانند خدا، شاهد و ناظر همهی اعمال آشکار و نهان مؤمنین بشماریم معقولتر آن است که از تفاوت بصیر و شهید بودن خدا با غیرخدا که بر کسی پوشیده نیست، تغافل یا غفلت نکنیم. (فتأمّل)
علاوه بر این میدانیم که خدا از تجسّس و اطّلاع بر گناهان غیر نهی نموده و میفرماید: ﴿وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا ١٧﴾[الإسراء:۱۷ والفرقان:۵۸] «و کافی است که پروردگارت به گناهان بندگانش آگاه و بیناست». اصولاً همه میدانند دیدن بسیاری از اعمال مردم بر رسول خداصو سایر مؤمنین بلااستثناء حرام است! (فتأمّل)
حضرت علی÷نیز در نامهای به یکی از کارگزارانش او را به تقوی إلهی در کارهای پنهانی امر فرمود و جُز خدا را شاهد اعمال مخفی بندگان ندانسته است. در نامهی ۲۶ نهج البلاغه میخوانیم: «أمَرَهُ بِتَقوَى اللهِ في سَرائر أمْرِهِ وَخَفِيّاتِ عَمَلِهِ حَيثُ لا شاهِدَ (شَهِيدَ) غَيرُهُ»«او را به پروا و پرهیزکاری از خدا در امور نهانی و اعمال مخفی و پوشیدهاش فرمان داده، جایی که هیچ شاهد و ناظری غیر از خدا نیست». (فتأمّل)
آنحضرت در امور پوشیده و پنهانِ مردم، شاهد و حاکم را یکی دانسته و فرموده: «اِتَّقُوا مَعاصِيَ اللهِ فِي الخَلَواتِ فَإنَّ الشّاهِدَ هُوَ الحاكِم»«از ارتکاب گناه و نا فرمانی خدا در خلوتها بپرهیزیدکه شاهد [اعمالتان] همان داور وحاکم است». (نهج البلاغه، کلمات قصار ۳۲۴).
جالب است که مؤلّفین در کتاب خود نوشتهاند که در کتب لغت، کلمهی «شَهِدَهُ» یعنی حاضر گردید و شاهد بود وکلمهی «شهید» به معنای حاضر است و به محلّ حضور و گرد آمدن مردم «مَشهَد» گفته میشود و میدانند که در نهج البلاغه «شهود» در مقابل «غیاب» استعمال شده و امیر المؤمنین÷فرموده: «إن شَهِدَ لَم يُعرَف وإن غابَ لَم يُفتَقَد»«اگر حاضر باشد شناخته نمیشود و اگر غائب شود مورد پیجویی قرار نمیگیرد». (خطبهی ۱۰۳) و فرموده:«ما لِي أراکُم... شُهُوداً غُيَّباً»«چه میشود که شما را... حاضرانی مانند غایبان میبینم؟» (خطبهی ۱۰۸) و فرموده: «هذا مَا اجتَمَعَ عَلَيهِ أهلُ اليَمَنِ.... شاهِدُهُم وَغائِبُهُم»«این همان پیمانی است که أهالی یمن.... حاضر و غایبشان برآن اتّفاق کردهاند». (نامهی ۷۴). امّا عقل خود را به کار نگرفتهاند که ممکن نیست غیرخدا ـ از جمله انسان ـ چه زمانی که در دنیای فانی است و چه زمانی که به عالم باقی منتقل شده یعنی چه در حیات و چه در ممات، در آنِ واحد در دو جا و شاهد و ناظر دو عمل باشد، تا چه رسد به مکانهای بسیار و بیشمار؟! و فقط خداست که متّصف است به صفت «لاي َشغَلُهُ شَأْنٌ عَن شَأْنٍ»، چنانکه حضرت أمیر÷نیز این صفت را مختصّ حقّ تعالی دانسته و لاغیر، و فرموده: «اَللّهُمَّ أنتَ الصّاحِب فِي السَّفَرِ وَأنتَ الخَلِيفَةُ فِي الأهلِ وَلايَجمَعُهُما غَيرُكَ لِأنَّ المُستَخلَفَ لا يَكُونُ مُستَصْحَباً وَالمُستَصْحَبُ لا يَكُونُ مُستَخلَفاً».«پروردگارا، تو در سفر همراه مایی و [در عین حال] تو در خانوادهی [ما که همراهمان نیستند] راهبر و سرپرست ایشانی و جُز تو کسی جمع این دو [صفت] نتواند زیرا کسی که جانشین مسافر [در خانواده] است، همسفر نتواند بود و همسفر راهبر و سرپرست [خانواده] نمیباشد». (نهج البلاغه، خطبهی ۴۶).
با توجّه به مسائل بالا در مییابیم که در سایر آیات نیز مسألهی شهادت و نظارت غیرخدا به صورتی است که بیان گردید، از جمله در آیهی ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ١٤٣]«و بدینگونه شما را امّتی نیکو (یا معتدل و میانه رو) قرار دادیم تا شما بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد». و نیز برخلاف ادّعای غُلاة و خرافه فروشان نه بدین معناست که شما مؤمنین شاهد و ناظر همهی طاعات و معاصی مردم حتّی در خفا میباشید و شهادت میدهید و رسول خدا هم نسبت به شما چنین است! در حالیکه اطّلاع و تجسّس از اعمال مردم حرام است! بلکه مقصود این است که شما امّتی نیکو (یا معتدل) بوده و تا زندهاید و از تعالیم پیامبر بهرهمند میشوید باید تعالیم پیامبر را به سایرین برسانید و ناظر و ناصح آحاد جامعهی خود باشید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید و در قیامت در مورد کسانی که تعالیم و أوامر و نواهی اسلام را بدیشان اعلام و ابلاغ کردهاید، شهادت میدهید و پیامبر نیز چنین است که تا زنده و مکلّف و در جهان فانی است باید ضمن ابلاغ شریعت اسلام متوجّه اصلاح مردم جامعهی خویش باشد و در قیامت شهادت میدهد که آنچه خدا خواسته به شما اعلام و ابلاغ کرده است نه اینکه در زمان حیات یا پس از رحلت و انتقال به دنیای باقی از کارهای مخفی مردم مطّلع گردد و از اعمال بد مردم غصّه بخورد و دارُ السَّلام برزخ برایش دارُ الهَمّ و الحُزن گردد! خدای متعال نیز سَتّارالعُیوب است نه کَشّاف العُیوب و فقط خدا به أحوال و اعمال آشکار و نهان بندگان، علیم و خبیر و بصیر و شهید است و کسی در این صفت ـ چنانکه گذشت ـ با او شریک نیست (فَلا تَتَجَاهَلْ). به عبارت دیگر، آیهی سورهی توبه به عذرآوران میفرماید اگر راست میگویید برای جبران گذشته، به جای ادّعا، عمل کنید که خدا و پیامبر و مؤمنین اعمال آشکار شما را میببنند، سپس به سوی خدا که هم دانای شهادت و امور آشکار و هم دانای غیب و امور پنهان است بازگردانده میشوید و خدا که بر همه چیز شهید و شاهد است شما را از اعمالتان ـ أعمّ از ظاهر و باطن ـ آگاه کرده و دربارهی آنها حکم میکند نه اینکه بفرماید پیامبر یا برخی از مؤمنان صفت خدارا که شاهد ظاهر و باطن است، کسب میکنند! (فَتَأمّل).
۷۰مضافاً بر اینکه موضوع شهادت در این آیه مکرّر شده و هر دو در این آیه به یک معنی است زیرا معطوف و معطوفٌ عَلَیه هر دو بشر هستند و با اینکه روحشان فانی نیست ولی زنده و مردهی ایشان هم یکسان نیست (فاطر: ۲۲). بنابراین شهادت مؤمنین هر طور که باشد شهادت رسول نیز همان گونه است و یک کلمه را بیدلیل و مدرک نمیتوان در یک آیه دو جور معنی کرد. علاوه براین، اگر انبیاء ـ چه در زمان حیات و چه پس از وفات ـ شاهد همهی اعمال مردم میبودند حضرت نوح÷در زمان حیات نمیفرمود: ﴿..وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١١٢﴾[الشعراء: ١١٢]«و من چه دانم که آنان (= پیروانم) چه میکردهاند؟» و حضرت عیسی÷در قیامت عرض نمیکرد:﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧﴾[المائدة: ١١٧]«تا آن زمان که درمیانشان بودم شاهد و گواه بر ایشان بودم و هنگامی که مرا وفات دادی تو خود مراقب ایشان بودی و توییکه بر همه چیز شاهد و گواهی». (فتأمّل جدّاً) بلکه انبیاء از جمله حضرت عیسی شهادت میدهند که توحید و دین خدا را همان گونه که خداوند بدیشان رسانیده است به مردم ابلاغ کردهاند نه اینکه شاهد یکایک اعمال مردم بودهاند.
همچنین خدا به رسول خود فرموده: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤﴾[القصص: ٤٤]«و هنگامیکه فرمان [نبوّت] را به موسی دادیم تو در جانب غربی [طور] نبوده و از شاهدان و حاضران نبودی» [۴۴۰]. معلوم میشود شاهد بودن پیامبر غیر از شاهد بودن خدا است. همچنین میدانیم که نصاری پس از حضرت مسیح و حضرت مریم-علیهما السلام- آن دو بزرگوار را «إله» گرفتند (المائدة: ۱۱۶) و روز قیامت آنها نسبت به این کار منحرفین، اظهار بیاطّلاعی میکنند و این کار، خود دلیل است بر اینکه اعمال عباد به انبیاء ارائه نمیشود.
ثانیاً: مؤلّفین کتاب تجاهل کردهاند که در قرآن کلمهی «امّت» همیشه به معنای «همهی پیروان یک آیین» نیست. از قبیل امّت یهود که همهی پیرامون حضرت کَلِیم الله÷را شامل بوده و امّت نصاری که همهی پیروان حضرت مسیح÷را شامل است و هکذا..... بلکه لازم است بدانیم گاهی به گروهی از یک امّت و یا تعدادی از مردم نیز «امّت» گفته میشود. فِی المَثَل کلمهی «أمّة» در آیهی: ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡيَنَ وَجَدَ عَلَيۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ يَسۡقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ ٱمۡرَأَتَيۡنِ﴾[القصص: ٢٣]«و چون [موسی] به آب مدین رسید گروهی از مردمان را برآن یافت که [دامهای خویش را] سیراب میکردند و نزدیک ایشان دو زن یافت». و یا در آیهی: ﴿وَإِذۡ قَالَتۡ أُمَّةٞ مِّنۡهُمۡ لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِكُهُمۡ﴾[الأعراف: ١٦٤]«و (یاد آر) آنگاه که گروهی از ایشان (= بنی اسرائیل) [به برخی دیگر] گفتند: چرا گروهی را اندرز میدهید که خداوند ایشان را هلاک میسازد». در اینگونه آیات «أمّت» به معنای یک گروه است نه همهی پیروان یک دین.
همچنین است خطاب جمع مخاطب در قرآن، که لازم است بدانیم خطاب به جمع حاضر همیشه متوجّه همهی أمّت یا همهی مسلمین نیست. آری، در آیاتی از قبیل: ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ﴾[البقرة: ١٧٨] «بر شما قصاص نوشته شده». و ﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ﴾[البقرة: ١٨٣]«بر شما روزه داری نوشته و مقرّر گردید». و کثیری از موارد مشابه، خطاب جمع، ناظر بر همهی مسلمین ـ أعمّ از گذشتگان و معاصرین و آیندگان ـ یعنی خطاب به أمت اسلام است امّا در مواردی نیز جمع حاضر، چنان عمومیّتی ندارد فی المثل آیات ۱۲۱ تا ۱۲۷ سورهی مبارکهی «آل عمران» و یا در آیهی: ﴿إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥ﴾[آلعمران: ١٤٠]«اگر شما را جراحتی رسید، آن گروه را نیز زخمی همانند آن رسید». ضمیر «کُم» به مجاهدین غزوهی «أحد» راجع است نه همهی مسلمین و منظور از «اَلقَوم» نیز مشرکین مکّه است و لاغَیر. و یا در آیات یازده تا هفده سورهی نور، خطابِ جمع حاضر متعلّق به همهی مسلمین نیست [۴۴۱]بلکه راجع است به کسانیکه با ماجرای إفک عایشه مرتبط بودهاند و هکَذا.....
همچنانکه کلمهی «ناس» نیز همواره به معنای عامّ مردم نیست بلکه گاهی بر تعداد محدودی از انسانها دلالت دارد نه همهی مردم در همهی زمانها، فِی المَثَل در آیهی: ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا﴾[آلعمران: ١٧٣]«کسانی که [بعضی از] مردم به ایشان گفتند: همانا مردم برای [هجوم به] شما گردآمدهاند، از آنان بترسید امّا [این خبر] بر ایمانشان افزود». بدیهی است که در اینجا منظور از «ناس» مطلق مردم در همهی زمانها و مکانها نیست، بلکه مقصود از «ناسِ» اوّل تعدادی خبرگزار است که به نزد مجاهدین اسلام آمده بودند و منظور از «ناسِ» دوّم باقیماندهی سپاه مشرکین است که قصد بازگشت و هجوم مجدّد بر مجاهدین «اُحُد» را داشتند و یا در آیهی: ﴿لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٤٦﴾[يوسف: ٤٥]«باشد که نزد مردم باز گردم، باشد که [تأویل و تعبیر خواب مَلِک را] بدانند». واضح است که منظور از «ناس» در این آیه مَلِک و سایر مسؤولین دربار و اطرافیان عزیز «مصر» است نه مطلق مردم! و یا در آیهی: ﴿سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ﴾[الأعراف: ١١٦]«چشمان مردم را جادو کردند و ایشان را ترساندند». پیداست که منظور همان جمعیّتی است که برای دیدن رقابت ساحران با حضرت موسی÷آمده بودند نه مطلق مردم یا همهی جمعیّت مصر و هکَذا....».
با توجّه به مطالب فوق معلوم میشود ادّعای مؤلّفین دربارهی آیهی ۱۵ سورهی مُزَّمِّل ـ و برخی از آیات دیگرـ که «متوجّه تمام امّت در تمام زمانهاست و در این خطاب به طور وضوح شهادت پیامبر÷بر اعمال امّت بیان گردیده است» [۴۴۲]. عوامفریبی یا مغالطه است.
همچنین است مسألهی «جَعل» که ضروری است بدانیم جعل إلهی در قرآن، به دو قسم جعل مستقیم تکوینی و ایجادی و جعل اعتباری و تشریعی منحصر نیست بلکه در مواردی از سنخ جعل نتیجه و قابلیّت است یعنی ترتّب نتیجه بر جعل إلهی نیز جعل إلهی شمرده میشود. این جعل اخیر نوعی جعل مشروط یا جعل غیرمستقیم تکوینی است. فِی المَثَل قرآن فرموده: ﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ﴾[القصص: ٤١]«و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش [دوزخ] دعوت میکنند». بدیهی است که خداوند رحمان رحیم حکیم مستقیماً آنها را پیشوای دوزخیان خلق نکرده است بلکه آنها به سبب ظلم و استکبار و حقّ ستیزی خود و سوء استفاده از اقتدار خویش [۴۴۳]و بنا به سُنن إلهی، پیشوایان دوزخیان شدند. زیرا از سُنن إلهی است که اگر اکابر و قدرتمندان، ظلم و حقّ ستیزی کنند خواه و ناخواه عدّهای بدکاران را به دور خود جمع میکنند، چنانکه فرموده: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا فِي كُلِّ قَرۡيَةٍ أَكَٰبِرَ مُجۡرِمِيهَا لِيَمۡكُرُواْ فِيهَاۖ وَمَا يَمۡكُرُونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ١٢٣﴾[الأنعام: ١٢٣]«و بدینسان در هر آبادی تباهکاران بزرگش را قرار دادیم که در آن مکر [و فساد و حقّ ستیزی] نمایند، حالآنکه جُز در حقّ خویش مکر نمیکنند و نمیدانند». و یا فرموده: ﴿وَإِذَآ أَرَدۡنَآ أَن نُّهۡلِكَ قَرۡيَةً أَمَرۡنَا مُتۡرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيۡهَا ٱلۡقَوۡلُ فَدَمَّرۡنَٰهَا تَدۡمِيرٗا ١٦ وَكَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِنَ ٱلۡقُرُونِ مِنۢ بَعۡدِ نُوحٖۗ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا ١٧﴾[الإسراء: ١٦، ١٧]«و چون [بر اثر بدکاری اهالی آبادیها] اراده نماییم که قریهای را نابود سازیم، بزرگان و متنعّمان آن را رخصت و فرمان دهیم آنان نیز تباهکاری و نافرمانی کنند [در نتیجه] حُکم بر عذاب ایشان ثابت شود [و سزاوار عذاب شوند] آنگاه آنان را هلاک سازیم، هلاکتی کامل و چه بسیار [از اقوام] قرون پس از نوح را هلاک ساختیم و بس است که پروردگارت به گناهان بندگانش آگاه و بیناست». معلوم میشود که این یک سُنّت إلهی در اجتماع بشری است که چون بزرگان و مقتدرین اجتماع نافرمانی کنند زیردستانشان نیز قهراً پیروی میکنند و همگی مستحقّ کیفر إلهی میشوند و مسؤولیّت اصلی بر عهدهی بزرگان و قدرتمندان است که إمامِ داعی إلَی النّار میشوند نه اینکه خدا آنها را مستقیماً به امامت دوزخ میگمارد. (فَتَأَمَّلْ ولاَ تَتَجَاهَلْ) چنانکه قرآن میفرماید: ﴿إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ٢٧﴾[الأعراف: ٢٧]«ما شیاطین را دوست کسانی قرار دادهایم که ایمان نمیآورند». یعنی بنابه سنّت إلهی کسانیکه حقّ پوشی کرده و بیتأمّل و متعصّبانه از آباء و اجداد خود پیروی میکنند، طبعاً میان ایشان و شیاطینِ حقّستیز همجهتی و دوستی برقرار میشود.
اگر خـدا فرموده: ﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِيَةٗ﴾[المائدة: ١٣]«پس به سبب پیمان شکنی ایشان، آنان را لعنت نموده و دلهایشان را سخت گردانیدیم (قرار دادیم)». بدیهی است که پروردگار رؤوف حلیم ابتداءً و مستقیماً دلهای آنان را سخت نیافریده بلکه بنا به سُنَنِ إلهی، نتیجهی پیمان شکنی با خدا، قساوت قلب است و هکذا..... و از این نمونهها در قرآن کم نیست. (فلاَ تَتَجَاهَلْ)
امّا متأسفانه مؤلفین کتاب مورد بحث ما، طوری سخن گفتهاند (ص ۱۱۸) که «جعل» صرفاً یا جعل تشریعی است یا جعل مستقیم و نامشروط تکوینی و چون جعل، تشریعی نباشد ناگزیر تکوینی خواهد بود و لاغیر! در حالیکه با توجه به مطالب فوق و نمونههای فراوان دیگر، «جَعل» در آیهی ۱۴۳ سورهی بقره، جعل سنّت و جعل ترتّب نتیجه است نه جعل مستقیم و نامشروط تکوینی، بنابراین با توجّه به اینکه آیهی ۱۴۳ سورهی مبارکهی بقره دربارهی تغییر قبله است، هر عاقلی در مییابد که خطاب آیه متوجّه معاصرین پیامبر است که به تغییر قبله گردن نهادند و در واقع آیه به مسلمینِ منظور میفرماید شما با اطاعت و پیروی از پیغمبر اکرم و ایمان آوردن و اینکه به بهانهجویی یهود دربارهی قبله وقعی نمینهید و به شریعت رسول خاتم ملتزم هستید ـ در حالیکه اهل کتاب که خودشان نیز در قبله با یکدیگر اختلاف دارند و در دل میدانند که قبلهی اسلام درست و بر حقّ است [البقرة:۱۴۴] به هیچ قیمتی حاضر به قبول قبلهی مسلمین نیستند! ـ در نتیجه شما امّتی نیکو یا معتدل و متوازن شدهاید و پیامبری که شما را تربیت و تزکیه نموده و این کتاب آسمانی و حکمت و چیزهایی را که نمیدانستید، به شما میآموزد (البقرة: ۱۵۱) روز قیامت شاهد شماست که تربیت و دانستههای خود دربارهی شریعت إلهی را از او گرفتهاید و شما نیز شاهدان کسانی خواهید بود که دین پیامبر را از شما میگیرند. فراموش نکنیم که قرآن کریم از طریق اصحاب پیامبرصبه ما رسیده است. آیهی ۷۸ سورهی مدنی حجّ نیز خطاب به اطرافیان پیامبر که خود را از اعقاب حضرت ابراهیم÷میدانستند فرموده خدای تعالی، هم در زمان جدّ أعلای شما ابراهیم (البقرة:۱۲۸ و۱۳۱تا ۱۳۳ و آلعمران:۶۷) و هم در این کتاب (= قرآن) شما را «مُسلِم» و مسلمان نامیده و این دین موافق و مؤیِّدِ دین نیای شما ابراهیم است پس شما نماز بگزارید و خدا را عبادت و در راه خدا جهاد کنید و اعمال شایسته به جای آورید و حول محور دین خدا گرد آیید تا در قیامت پیامبرصشاهد شما و شما شاهدان کسانی باشید که دین پیامبر را از شما میگیرند. بنابراین، امّت وسط (= نیکو یا متوازن) شدنِ ایشان نتیجهی اتّباع الرسول است نه جعل مستقیم و نامشروط تکوینیِ خدا چنانکه بهترین امّت شدنشان نتیجهی ایمان به پیامبر خاتم و امر به معروف و نهی از منکر است [آلعمران:۱۱۰] خصوصاً که قرآن کریم فرموده در قیامت از میان هرگروهی شاهدی میآوریم [القصص:۷۵] و تو را ای پیامبرصبه عنوان شاهد براینان (= معاصرین پیامبر) حاضر میکنیم [النّساء:۴۱]. بنابراین بافندگیهای خرافیِین که متأثّر از روایت بیاعتبار است، به دلیل متقن شرعی متّکی نیست.
اینک با توجّه به مطالبیکه گذشت، برای اینکه معنای آیات هفتگانهی مورد سوء استفادهی خرافیّین را بدانیم و فریب بافندگیهای آنها را نخوریم لازم است به مسائل زیر توجّه کنیم:
نخست: آنکه خدا فرموده: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢﴾[الحشر: ٢٢]«اوست خداوندی که هیچ معبودی جُز او [به حقّ] نیست دانای نهان و آشکار است و اوست بخشاینده و مهربان». و نیز فرموده:﴿أَوَ لَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ٥٣﴾[فصلت: ٥٣]«آیا بسنده نیست که پروردگارت بر هر چیز [پیدا و پنهان] گواه و شاهد است». و فرموده: ﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٩٢﴾[المؤمنون: ٩٢]«دانای نهان و آشکار و والا و برتر است از آنچه با وی شریک میدانند». و..... بنابراین نباید با اتکاء به روایات بیاعتبار، غیرخدا را نیز شاهد کارهای مخفی مردم دانست!
دوّم: آنکه بدانیم انبیاء در زمان حیات دنیوی از اعمال پنهان مردم مطلّع نبودند، چنانکه قرآن به رسول خود فرموده: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ ٢٠٤ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَيُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ ٢٠٥﴾[البقرة: ٢٠٤، ٢٠٥]«و کسی از مردم هست که در زندگانی این دنیا گفتارش را میپسندی و بر آنچه در دل دارد خدا را شاهد میگیرد [که نیّتی نیکو دارد] و حال آنکه [خدا میداند] او لجوجترین دشمن است و چون از نزد تو بازگردد (و یا سرپرست کاری شود) در فساد زمین میکوشد و کِشت و نسل را تباه و نابود سازد و خداوند فساد و تباهکاری را دوست نمیدارد». در حالیکه اگر اعمال مفسدهخیزِ چنین کسانی بر پیامبرصعرضه میگردید، قطعاً قول بلاعملِ آنها را نمیپسندید. بنابراین شهادت انبیاء منحصر به حیات دنیوی ایشان و افراد معاصر خودشان است و در زمان حیات دنیوی نیز از احوال و اعمال مخفی مردم مطّلع نبودهاند. [الشُعراء:۱۲۲] و پس از حیاتِ دنیوی و انتقال به دیار باقی با جهان ما ارتباط ندارند. [المائدة:۱۱۷] و روز قیامت برخی از معبودانِ غیر خدا ـکه انبیاء سابقین نیز از آن جملهاند ـ به عابدینِ خود میگویند خدا برای شهادت میان ما و شما کافی است، ما از عبادت شما بیخبر بودیم [یونس:۲۹]. قرآن به رسول خود نیز فرموده: ﴿وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعۡضَ ٱلَّذِي نَعِدُهُمۡ أَوۡ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيۡنَا مَرۡجِعُهُمۡ ثُمَّ ٱللَّهُ شَهِيدٌ عَلَىٰ مَا يَفۡعَلُونَ ٤٦﴾[يونس: ٤٦]«و اگر برخی از آنچه که بدیشان [از عذاب] وعده میدهیم به تو [در حیات دنیوی] ارائه نماییم یا تورا [پیش از نزول عذاب] وفات دهیم، به هرحال بازگشتشان به سوی ماست، آنگاه خداوند است که برآنچه انجام میدهند شاهد و گواه است». که معلوم میشود اعمال عباد به انبیاء عرضه نمیشود و آنها شاهد اعمال همهی پیروان و معاصرین خود نیستند [۴۴۴].
سوّم: آنکه بدانیم شهادت انبیاء در زمینهی اصول دین و ابلاغ احکام شریعت به معاصرین خویش است نه همهی اعمال مردم. خدایی که فرموده همهی پیامبران را در قیامت گرد میآوریم و از ایشان میپرسیم مردم چگونه دعوت شما را اجابت کردند و انبیاء گویند ما را بدان علمی نیست و فقط تو ای خدا دانندهی غیب هستی [المائدة:۱۰۹] و نیز فرموده قطعاً از آنها سؤال میکنیم [الأعراف: ۶] به عنوان نمونه بیان فرموده که از حضرت عیسی میپرسیم: آیا تو به مردم گفتی که غیر از خدا مرا و مادرم را نیز دو معبود بگیرید؟! عیسی÷عرض میکند: منزّهی تو، مرا نرسد که چیزی بگویم که حقّ نیست، تو خود درون و باطن مرا میدانی امّا من آنچه در ذات مقدّس توست نمیدانم، همانا تویی که دانای غیبهایی. من جُز آنچه به من امر فرمودی که خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست، عبادت کنید؛ نگفتهام و تا زمانیکه درمیانشان بودم بر آنان گواه و ناظر بودم و هنگامیکه مرا وفات دادی تو خود ناظر و نگاهبان ایشان بودهای و تو بر هر چیز گواهی. [المائدة:۱۱۶و۱۱۷].
حواریّون و پیروان و اصحاب آنحضرت نیز که تعالیم دین إلهی را مستقیماً و بیواسطه از آن حضرت دریافت کردهاند و وظیفهی انتقال آن به سایرین را داشتهاند بر صدق معجـزات آنحضرت و تعالیم آن بزرگوار برای دیگران در دنیا و آخرت شهادت میدهند که هم تعلیمات آنحضرت را دریافت کردیم و هم شاهد معجزات آنحضرت ـ از جمله نزول مائدهی آسمانی ـ بودهایم. [آلعمران:۵۳ و المائدة:۱۱۳]
چنانکه علمای یهود که عالم به تورات بودهاند و وظیفهی اعلام و ابلاغ آن را به سایرین داشتهاند نیز از زمرهی شهود محسوب میشوند [المائدة:۴۴). و نیز گروهی از کشیشان متواضع که اسلام میآورند نیز در عداد شهود میباشند [المائده:۸۳]. بنابراین، شاهد بودن مختصّ عدهای محدود و معدود ـ مثلاً چهارده نفرـ نیست.
با توجّه به مطالب فوق ملاحظه میکنیم که در آیهی ۴۵ سورهی أحزاب و آیهی ۸ سورهی فتح سه صفت «شاهد» و «بشیر» و «نذیر» ذکر گردیده امّا موضوع شهادت و بشارت و إنذار نیامده است، لذا موجّهترین کار آن است که بدانیم موضوع این مسأله از نظر قرآن کریم چیست. نکتهی دیگری که نباید مفعول بماند آن است که دو صفت «بشیر» یا «مُبَشِّر» و «نذیر» یا «مُنذِر» در قرآن از صفت «شاهد» برای انبیاء و از جمله پیامبر اکرمصبیشتر و مؤکدتر ذکر شده است و در مواردی که بیتردید همهی مردم تا روز قیامت، منظور قرآناند، صفت «بشیر و نذیر» ذکر شده است، از جمله:
۱- ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾[البقرة: ١١٩] «همانا ما تو را بشارت بخش و هُشدار دهنده گسیل داشتیم».
۲- ﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[البقرة: ٢١٣]«خداوند پیامبران را نویدبخش و بیمرسان برانگیخت».
۳- ﴿إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ﴾[الأعراف: ١٨٨]«من برای گروهی که ایمان آورند جُز هشدار دهنده و بشارتآور نیستم».
۴- ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا مُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا﴾[الإسراء:۱۰۵ و الفرقان:۵۶] «ما تو را جُز نوید بخش و بیمرسان گسیل نداشتهایم». چنانکه دربارهی عموم انبیاء نیز فرموده: ﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[الأنعام: ٤٨]. «و فرستادگان [إلهی] را جُز نویدبخش و هشداردهنده نمی-فرستیم».
۵- ﴿إِنَّنِي لَكُم مِّنۡهُ نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ ٢﴾[هود: ٢]«همانا من از جانب او (خدای حکیم و خبیر) هشدار دهنده و بشارت آورم...... همانا تو بیم دهندهایی، و خداوند است که بر هر چیز سرپرست و نگاهبان است».
۶- ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّمَآ أَنَا۠ لَكُمۡ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٤٩﴾[الحج: ٤٩]«بگو: ای مردم، همانا من برای شما هشدار دهندهای آشکارام».
۷- ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾[سبأ: ٢٨]«ما تو را نفرستادیم مگر برای همهی مردم [که] نوید بخش و بیم رسان [باشی]».
مسألهی دوّم آن است که بدانیم انبیاء به چه بشارت میدهند و نسبت به چه انذار میکنند؟ قرآن کریم میفرماید:
۱- ﴿لِتُبَشِّرَ بِهِ ٱلۡمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِۦ قَوۡمٗا لُّدّٗا ٩٧﴾[مريم: ٩٧]«تا پارسایان را بدان (= قرآن) نوید بخشی و گروهی لجوج و ستیزهجو را بدان هشدار دهی و بیم رسانی».
۲- ﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾[البقرة: ٢٥] «و به کسانی که ایمان آورده و کارهای نیکو کردند، بشارتده که بوستانهای بهشتی دارند که زیر [درختانش] رودها روان است».
۳- و از باب طعنه و تهکّم به منافقین و کُفّار فرموده: ﴿بَشِّرِ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ بِأَنَّ لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمًا ١٣٨﴾[النساء: ١٣٨]«و منافقان را بشارت ده که عذابی دردناک خواهند داشت!» ﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٣﴾[التوبة: ٣]«آنان را که کفر ورزیدند به عذابی دردناک مژده ده!».
۴- ﴿وَأَنذِرِ ٱلنَّاسَ يَوۡمَ يَأۡتِيهِمُ ٱلۡعَذَابُ﴾[إبراهيم: ٤٤]«و مردم را از روزی که عذاب بر آنان در آید، بیم ده». و چنانکه دربارهی مردم شبه جزیرهی عربستان نیز فرموده: ﴿تُنذِرَ يَوۡمَ ٱلۡجَمۡعِ لَا رَيۡبَ فِيهِۚ فَرِيقٞ فِي ٱلۡجَنَّةِ وَفَرِيقٞ فِي ٱلسَّعِيرِ ٧﴾[الشورى: ٧]«تا از روز گردآمدن [مردم] که هیچ تردیدی در آن نیست، بیمدهی [درآن روزی که] گروهی در بهشت و گروهی در آتش سوزان [دوزخ] هستند».
مسألهی سوّم آن است که بدانیم انبیاء در دو صفت «بشیر» و «نذیر» بودن با کتابشان اشتراک دارند یعنی «بشیر» و «نذیر» هم صفت پیامبر است ـ چنانکه گذشت ـ و هم صفت کتاب.
خدا درباهی کتاب آسمانی فرموده: ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَبِيرٗا ٩ وَأَنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٠﴾[الإسراء: ٩، ١٠]«همانا این قرآن به آن [طریقتی] که پایندهتر و استوارتر است راه مینماید و به مؤمنانی که کارهای نیکو میکنند بشارت میدهد که پاداشی بزرگ دارند و همانا کسانیکه به روز بازپسین ایمان نمیآورند عذابی دردناک برایشان آماده کردهایم». و فرموده: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡكِتَٰبَ وَلَمۡ يَجۡعَل لَّهُۥ عِوَجَاۜ ١ قَيِّمٗا لِّيُنذِرَ بَأۡسٗا شَدِيدٗا مِّن لَّدُنۡهُ وَيُبَشِّرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا ٢﴾[الكهف: ١، ٢]«سپاس و ستایش خداوندی راست که این کتاب را بر بندهاش نازل فرمود.... [کتابی] پاینده و استوار تا از عذابی سخت از نزد او بیم دهد و مؤمنانی را که کارهای شایسته و نیکو میکنند نوید بخشد که پاداشی نیکو دارند».
مسألهی چهارم آن است که بدانیم این دو صفت مُبَشِّر و مُنذِر را تعدادی از پیروان راستین انبیاء نیز باید کسب کنند، چنانکه فرموده: ﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ ١٢٢﴾[التوبة: ١٢٢]«پس چرا از هر گروهی از ایشان عدّهای کوچ نکنند تا دانش دین (اصول و فروع) را [به دقّت] بیاموزند و چون به سوی ایشان باز گردند قوم خویش را هُشدار دهند، باشد که حذر نمایند».
کیست که نداند انبیاء در واقع هم با آیات کتاب آسمانی و هم با قول و فعل خویش، مردم معاصر خود را بشارتِ بهشت و سعادت جاویدِ آخرت میدهند مشروط بر اینکه ایمان آورده و به اوامر نبیّ عمل و از نواهی او اجتناب کنند و هم کسانی را که ایمان نمیآورند به دوزخ و شقاوت آخرت هشدار و بیم میدهند. مؤمنین به انبیاء نیز وظیفهی انتقال کتاب إلهی و میراث انبیاء به سایرین و بشارت و انذار به آنان را بر عهده دارند و همواره وضع به همین منوال بوده است و دین از نسلی به نسل بعدی منتقل میشده و میشود.
امّا باید توجّه داشته باشیم که صفت «شاهد» یا «شهید» چنین نیست و برای دانستن مقصود از صفت مذکور که پیغمبر اکرمصدر آیهی ۴۵ سورهی احزاب و آیهی ۸ سورهی فتح بدان متّصف گردیده، لازم است به آیهای توجّه کنیم که میفرماید: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ [۴۴۵]بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾[النساء: ٤١] «پس چگونه باشد هنگامیکه از هرگروهی شاهد و گواهی بیاوریم و تو را (ای پیامبر) بر اینان [که اصحاب و معاصرین تو میباشند] گواه آوریم». پرواضح است که مُشارٌ اِلَیهِ لفظ «هَٰٓؤُلَآءِ» اصحاب و معاصرین پیغمبر میباشند زیرا اگر امّت اسلام منظور میبود اسم اشاره «هذِهِ» میآورد. (فَتَأمّل).
همچنین باید به این آیه توجّه کنیم که فرموده: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾[البقرة: ١٤٣] [۴۴۶]«و بدین گونه شما را امتّی نیکو (یا معتدل) قرار دادیم تا شما بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد». و به این آیه توجّه کنیم که فرموده: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ رَسُولٗا شَٰهِدًا عَلَيۡكُمۡ كَمَآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ رَسُولٗا ١٥﴾[المزمل: ١٥]«همانا ما به سوی شما پیامبر فرستادیم که شاهد بر شماست همچنانکه به سوی فرعون نیز پیامبری فرستادیم». بدیهی است که اعمال عباد به حضرت موسی÷ارائه نمیشد و إلاّ آنحضرت هنگامی که از گروه همراهش پیشی گرفته و باشتاب خود را به میقات رساند و به اخبار إلهی از گمراهی قومش توسّط سامری مطلّع شد، پس از بازگشت، برادرش را که منحرفین را از عبادت گوساله منع کرده بود، توبیخ و نکوهش نمیکرد (طه: ۸۴ و۸۵، ۹۳و۹۴). بنابراین، پیغمبر اکرمصنیز در قیامت مانند حضرت عیسی و سایر انبیاء-علیهم السلام- دربارهی معاصرین خود شهادت میدهد که پروردگارا، کتاب و تعالیم تو را به مردم زمانهی خویش اعلام و ابلاغ کردم همچنانکه حضرت موسی÷نیز شهادت میدهد پروردگارا، کتاب و تعالیم تو را به فرعون و زیر دستانش ابلاغ کردم. پیروان راستین رسول خداصنیز نسبت به مردمی که دین خدا را به آنها ابلاغ کردهاند شهادت میدهند. چنانکه قرآن فرموده: ﴿وَيَوۡمَ نَبۡعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٖ شَهِيدٗا ثُمَّ لَا يُؤۡذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ...﴾[النحل: ٨٤] «و (یادآر) روزی را که از هرگروهی شاهد و گواهی برانگیزیم، آنگاه به کسانی که کفر ورزیدهاند رخصت [بیهودهگویی] داده نشود....». و فرموده: ﴿وَيَوۡمَ نَبۡعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٖ [۴۴۷] شَهِيدًا عَلَيۡهِم مِّنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَجِئۡنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ﴾[النحل: ٨٩] «و (یادآر) روزی را که از هر گروهی شاهدی از خودشان برانگیزیم و تو را شاهد بر اینان [که اصحاب و معاصرین تو میباشند] میآوریم». پر واضح است که مانند آیهی ۴۱ سورهی نساء مشارٌ إلیه لفظ «هَٰٓؤُلَآءِ» در این آیه کسی نیست جُز اصحاب و معاصرین پیامبر [۴۴۸]. (فَلاَ تَتَجَاهَلْ) و نیز خطاب به مشرکین فرموده: ﴿وَنَزَعۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةٖ شَهِيدٗا فَقُلۡنَا هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ فَعَلِمُوٓاْ أَنَّ ٱلۡحَقَّ لِلَّهِ﴾[القصص: ٧٥]«و [روزی که] از هر گروهی گواهی برون آریم و گوییم حجّت و برهان خویش را بیاورید پس بدانند که حقّ از آن خداوند است». و نیز خطاب به معاصرین پیامبر که خود را از اَعقاب حضرت ابراهیم÷میدانستند، فرموده: ﴿لِيَكُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيۡكُمۡ وَتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِۚ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰكُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ ٧٨﴾[الحج: ٧٨] «تا این پیامبر شاهد و گواه بر شما باشد و شما نیز گواه بر مردم باشید پس نماز را به پا دارید زکات پردازید و به [دین] خدا جنگ زنید، خداست که مولا و سرپرست شماست که چه نیکو سروری و چه نیکو یاوری است». توجّه داشته باشیم که مقطع آیه میفرماید نماز به پا دارید و زکات بپردازید و به دین خدا بیاویزید که سرپرست و یاور شما خداست و هنگامی که سخن از شهادت دادن است چنین أوامری با مؤمنین عادی تناسب بیشتری دارد تا پیامبر و کسانیکه منصوب و مُؤَیَّد مِن عند الله بوده و اعمال عباد به ایشان ارائهی میشود!
قرآن کریم همچنانکه به مسلمین تعلیم فرموده تا از خدا بخواهند «إمام اهل تقوی» شونـد ـ نه فتنهی ظالمین [یونس: ۸۵]ـ و بگویند: ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤﴾[الفرقان: ٧٤] «(پروردگارا) ما را پیشوای پرهیزگاران قرار ده». به مؤمنین آموخته است که از خدای متعال بخواهند تا به مقام «شاهد بودن» نیز نائل شوند و بگویند: ﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَ فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٥٣﴾[آلعمران:۵۳ و المائدة:۸۳] «پروردگارا، [به دین تو] ایمان آوردیم پس ما را [در زمرهی] شاهدان بنویس». بنابراین نمیتوان شاهد بودن را به چهارده نفر منحصر ساخت. (فَتَأمَّل).
با توجّه به مطالب فوق بطلان قول مؤلّفین در مورد آیات هفتگانه که در اینجا آوردیم(ص ۳۳۴) آشکار میشود امّا انصاف باید داد که مسؤلیّت اصلی و اساسی در بروز انحرافات و ریشه دواندن خرافات درمیان مردم بر عهدهی متقدّمین است که هر خبر خرافی را به عنوان «الآثار الصَّحیحة عَنِ الصّادقین» در کتب خود جمع کردند و علما و نویسندگان متأخّر نیز در تکریم و تعظیم آنها مبالغهی بسیار نمودند و کار به جایی رسید که امروز نویسندگان و تربیت شدگان حوزهی علمیّه سعی دارند با انواع بافندگیها و مغالطات و توجیهات بارده و بیتناسب، مطالب روایات خرافی را بر آیات إلهی تحمیل کنند!
باری، اشکالات کتاب «علم پیامبر و امام در قرآن» بسیار زیاد است و باید برای تبیین اشکالات متعدّد آن، کتابی مستقلّ تألیف شود که در این دوران آوارگی و خانه به دوشی این کار برایم مقدور نیست. ای کاش برادر مفضال ما جناب «سیّد مصطفی حسینی طباطبائی» ـ حَفَظَهُ اللهُ تَعالى مِن شَرِّ أعدائِه ـ این کتاب سراسر خرافات را در کتابی مستقلّ بررسی کرده و اشکالات فراوان آن را به اطّلاع برادران و خواهران ایمانی برساند. إن شاءَ اللهُ تَعالی.
در این کتاب (ص۱۹۸ تا ۲۰۶) مطالبی آمده که دلائل بُطلان آنها را در تحریر دوّم «عرض أخبار أصول بر قرآن و عقول» (ص۵۷۲ تا۵۷۴) و کتاب حاضر (ص۱۴۰ تا ۱۴۶) میتوان یافت. کتاب مذکور، مغالطهای را از تفسیر «اَلمیزان» دربارهی آیهی ۱۲۴ سورهی بقره آورده است (ص ۱۴۱). شاید بدین غرض که شهرت و احترام فراوانی که علاّمهی طباطبائی درمیان مردم دارد، خوانندگان را مرعوب سازد. امّا پُرواضح است که قول نادرست با انتساب به بزرگان، صحیح نمیشود! ما برای بیداری مردم، دربارهی آیهی شریفهی ۱۲۴ سورهی بقره در «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص ۳۹۵ تا ۴۰۴) به اندازهی لازم توضیح دادهایم و در اینجا تفضیل نمیدهیم امّا این نکتهی واضح را یادآور میشویم که همگان میدانند متضادّ صفت «ظالم»، «عادل» است نه معصوم [۴۴۹](فَلا تَتَجَاهَلْ) و باید دانست کسی که فقط یک بار یا به ندرتِ بسیار، کار غیر عادلانه از او سربزند از صفت «عادل» ساقط نمیشود و إلاّ لازم میآمد که حضرت آدم÷[الأعراف:۱۹ تا ۲۳] و حضرت یونس ÷[الأنبیاء: ۸۷ و۸۸ و القلم: ۴۹ و الصّافّات: ۱۴۲ و۱۴۳] و حضرت موسی÷[القصص:۱۶] و حضرت داود÷[ص:۲۴-۲۵] و پسرش حضرت سلیمان÷[ص:۳۵] که حدّاقل یک بار محتاج غفران إلهی شده و مغفرت إلهی را تقاضا کردند؛ به عهد إلهی یا نبوّت و امامت نائل نشوند.
البتّه خواننده باید هوشیار باشد و بداند با آنکه قرآن دربارهی حضرت آدم÷فرموده: ﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١﴾[طه: ١٢١]«آدم [نهی] پروردگارش را سر پیچی کرد و گمراه شد» [۴۵۰]. و انبیاء خود، عذاب و خسران اخروی را نتیجهی عصیان پروردگار ـ البته مشروط بر آنکه با توبه و اصلاح عمل و استغفار همراه نشود ـ دانستهاند [الأنعام و یونس:۱۵ و هود:۶۳] و با اینکه خود را «ظالم» شمردهاند [الأعراف:۲۳ و الأنبیاء:۸۷] و با توجّه به اینکه «ظالم» در آیهی ۱۲۴ سورهی بقره نامقیّد آمده است، امّا آخوندها با خیره سری تمام ـ چون میدانند توجّه به مطالب فوق موجب بر باد رفتن مغالطات آنها میشود ـ اصرار میکنند که منظور از موارد فوق، حدّ اکثر ترک اَولی است! حالآنکه پُر واضح است اهل دوزخ که میگویند: ﴿فَأَغۡوَيۡنَٰكُمۡ إِنَّا كُنَّا غَٰوِينَ ٣٢﴾[الصافات: ٣٢]«پس شما را گمراه کردیم که همانا خود گمراه بودهایم». منظورشان این نیست که ما ترک اَولی میکردهایم! (فلا تَتَجَاهَلْ) بنابراین، ترک أولی گمراهی نیست بلکه عدم نیل به بهترین انتخاب است و طبعاً مستوجب خسران اخروی و عذاب إلهی نبوده بلکه حدّاکثر موجب عدم ارتقاء درجه میباشد.
امید است همین مقدار که به عرض رسید برای بیداری خوانندگان کافی بوده و نگارنده در ادای وظیفه تقصیر نکرده باشد. ﴿وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآ﴾[البقرة: ٢٨٦]آمِینَ یا رَبَّ العالَمین.
***
باری، به ادامهی بحث خود دربارهی اعمال ماه رمضان و عید فطر در مفاتیح الجنان بپردازیم. شیخ عبّاس نمازی را به نقل از اِقبالُ الأعمال «سیّد بن طاووسِ» خرافی آورده که او دو روایت از «حارث أعور» ذکر کرده (اقبال، ص۲۷۲) که در یکی میگوید در رکعت اوّل نماز مذکور پس از حمد، هزار بار سورهی توحید خوانده شود! امّا در روایت دیگر میگوید صد مرتبه؟! ضمناً فاقد دعایی است که در روایت اوّل پس از جملهی «أتوبُ إلَى الله»آمده است! این روایات مدّعی هستند که هر کس شب عید فطر بعد از مغرب و نافلهی آن، این نماز را بخواند حتی اگر گناهانش به عدد ریگهای بیابان باشد، خدا حاجتش را بر آورده میسازد!
در عمل چهارم از «عمال شب عید فطر» دعایی آورده که ناقل آن دشمن قرآن «احمد بن محمّد السّیّاری» است [۴۵۱]. در عمل دوم از «اعمال روز عید فطر» دعایی آورده که ما در بررسی دعای افتتاح به آن نیز اشاره کردهایم و در اینجا تکرار نمیکنیم [۴۵۲].
در صفحهی ۱۷۸ روایتی با سند معیوب و مجهول از «إقبال الأعمال» سیّد بن طاووس خرافی نقل کرده که مدّعی است هر که این دعای سه خطّی را بخواند گناهان چهل سال او آمرزیده شود! این روایت یقیناً دروغ است و گناهکار باید توبه کند وگرنه بدون پشیمانی و تصمیم واقعی بر عدم تکرار گناه، دعای سه خطّی اثری ندارد.
شیخ عباس در فصل چهارم باب دوم (اعمال روز عید فطر) کیفیّت نماز عید را بیان کرده امّا لازم است بدانیم دعایی که برای قنوت نماز ذکر کرده سند ندارد! و به سبب فاقدالسّند بودن در «وسائل الشّیعه» مذکور نیست. شیخ عباس این دعا را در «بلد الأمین» و «مصباح» کفعمی و «اقبال الأعمال» سیّدبن طاووس دیده که آنها نیز دعای مذکور را از «مصباح المتهجّدِ» شیخ طوسی نقل کردهاند. امّا شیخ، سَندی برای آن ذکر نکرده است و به همین سبب نیز مجلسی دربارهی آن تصریح کرده: «ما ذَكَرَهُ الشَّيخُ فِي المِصباحِ فَلَم أَرَهُ فِي رِوايَةٍ وَالظّاهِرُ أنَّهُ مَأخوذٌ مِن روايَةٍ مُعتَبَرَةٍ عِندَهُ اختارَهُ فِيهِ، إذ لا سَبيلَ لِلاجتِهادِ فِي مِثلِهِ = آنچه را شیخ [طوسی] در مصباح[المتهجّد] ذکر نموده در روایتی ندیدهام و ظاهراً نماز با دعای مذکور را از روایتی که نزد شیخ معتبر بوده اختیار کرده باشد، زیرا در چنین امری راهی برای اجتهاد نیست». واضح است که قول شیخ تا زمانی که سندش ملاحظه نشود بر ما حجّت نیست و امّا جالب است که شیخ عبّاس از میان روایات مسند، به سراغ روایتی فاقدالسّند رفته است حال آنکه در وسائل الشیعه روایتی موجود است [۴۵۳]که به روایت مفاتیح چندان بیشباهت نیست امّا شیخ عبّاس دعای فاقدالسّند را بر آن ترجیح داده است!
در جوانی دربارهی اسماء حُسنای إلهی احادیث بسیاری خوانده بودم، این بنده أسماء حُسنی را منظوم ساختم و چون در مفاتیح در دعایی که در بخش اعمال شب عید فطر، آورده أسماء حُسنی مذکور بود، مناسب دیدم شعری را که در جوانی سرودهام، در اینجا از خود به یادگار بگذارم. أسماء و صفاتی که در این شعر آوردهام به قرار زیر است:
۱- الله ۲- إله ۳- رحمان
۴- واحد ۵- أحد ۶- صمد
۷- مَلِک ۸- قُدّوس ۹- سمیع
۱۰- حنّان ۱۱- مؤمن ۱۲- مهیمن
۱۳- متکبّر ۱۴- عزیز ۱۵- جبّار
۱۶- کبیر ۱۷- سبحان ۱۸- بدیع
۱۹- بارِئ ۲۰- حلیم ۲۱- قادر
۲۲- علیّ ۲۳- أعلی ۲۴- باقی
۲۵- قاهر ۲۶- باطن ۲۷- ظاهر
۲۸-أوّل ۲۹- آخِر ۳۰- حیّ
۳۱- حقّ ۳۲- ربّ ۳۳- غیاث
۳۴- فاطر ۳۵- کفیل ۳۶- وِتر
۳۷- نور ۳۸- بَرّ ۳۹- وارث
۴۰- دیّان ۴۱- کریم ۴۲- حافظ
۴۳- رحیم ۴۴- شافی ۴۵- حکیم
۴۶- ذارئ ۴۷- رقیب ۴۸- کافی
۴۹- رائی ۵۰- رؤوف ۵۱- وافی
۵۲- علیم ۵۳- سیّد ۵۴- بصیر
۵۵- منّان ۵۶- سلام ۵۷- فتّاح
۵۸- شهید ۵۹- صادق ۶۰- غفور
۶۱- عادل ۶۲- عَفُوّ ۶۳- رازق
۶۴- حسیب ۶۵- طاهر ۶۶- صبور
۶۷- فالق ۶۸- مُقیت ۶۹- فرد
۷۰- قاضی ۷۱- خالق ۷۲- قدیم
۷۳- مولی ۷۴- حمید ۷۵- برهان
۷۶- قریب ۷۷- قیّوم ۷۸- وَفُیّ
۷۹- قابض ۸۰- باسط ۸۱- خفیّ
۸۲- محیط ۸۳- مُحیی ۸۴- کامل
۸۵- غنیّ ۸۶- مصوِّر ۸۷- کاشف
۸۸- ناصر ۸۹- قویّ ۹۰- حفیّ
۹۱- واسع ۹۲- مُنزِّل الفرقان ۹۳- ودود
۹۴- هادی ۹۵- وکیل ۹۶- رافع
۹۷- جلیل ۹۸- باعث ۹۹- جواد
۱۰۰- نافع ۱۰۱- خبیر ۱۰۲- توّاب
۱۰۳- شکور ۱۰۴- مانع ۱۰۵- عظیم
۱۰۶- وهّاب ۱۰۷- لطیف ۱۰۸- صانع
۱۰۹- مجید ۱۱۰- جامع.