فصل ششم و هفتم
در ابتدای فصل ششم (ص ۴۰۴) از قول راوی بیاعتباری موسوم به «محمد ابن جمهور» [۵۴۳]روایتی را به امام صادق÷نسبت داده که متن آن گواه دروغ بودن آن است. در مقصد سوّم از فصل هفتم از همین باب سه زیارت آورده که زیارت اوّل را کلینی از «حسین بن ثُوَیر» که توثیق نشده و حالش معلوم نیست و او از «یونس بن ظَبیانِ» خبیث ملعون که حضرت رضا÷هزار بار او را لعنت کرد زیرا او ادّعا میکرد که به وی وحی میشود و گفته بود: مشغول طواف بودم که از بالای سرم ندایی شنیدم که میگوید: ای یونس، ﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤﴾[طه: ١٤] چون سرم را بالا گرفتم به سرعت رفت و ناپدید شد!!» [۵۴۴]راوی دیگر «مُفَضَّل بن عُمَر» نام دارد که بسیار ضعیف است [۵۴۵]. متن زیارت نیز دروغ واضح فاضح است زیرا میگوید: «بَكَى لَهُ جَمِيعُ الْخَلَائِقِ وَبَكَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَمَا فِيهِنَّ وَمَا بَيْنَهُنَّ وَمَنْ يَتَقَلَّبُ فِي الْجَنَّةِ وَالنَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَمَا يُرَى وَمَا لَا يُرَى»«برای او (= حضرت سیّدالشّهداء) همهی خلائق گریستند و آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه و آنچه در آنها و درمیان آنها و کسانیکه در بهشت و دوزخ آمد و شد میکردند و آنچه دیده میشود و آنچه دیده نمیشوند نیز گریستند!» از این جاهل جاعل باید پرسید: آیا بنیأمیّه که ساکن زمین بودند گریه کردند؟! آیا کُفّار و منافقینی که اسلام را نمیخواستند، گریه کردند؟! چگونه اهل بهشت ـ یعنی سراییکه در آن حزن راه ندارد ـ گریه کردند؟! أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟
زیارت دوّم مرویّ است از «سَلَمَةِ بن الخَطّاب البَراوَستانی» که از ضعفاست [۵۴۶]. (بحارالأنوار، ج۹۸، ص۱۷۲). زیارت سوّم نیز مرویّ از عدّهای از غُلاة و ضعفاء که یکی از آنها «مُفَضّل بن عمر» (راوی زیارت اوّل) است! سایر زیارت نیز وضع بهتری از سه زیارتی که اشاره کردیم، ندارند وما خوانندگان را به کتاب زیارت و زیارتنامه (ص ۳۱۸ به بعد) ارجاع میدهیم. زیارت هفتم که مشهور است به زیارت وارث حال رُوات آن معلوم نیست. این زیارت مجموعهای است از جعل و دروغ و مطالب خلاف عقل و شرع که عیوب روایات قبلی را با هم جمع کرده، مثلاً میگوید: «هرکه زیارت کند [قبر امام حسین÷]را و غسل کند از فرات بریزد از گناهان او مانند روزی که مادر او را متولّد کرده است!» این ادّعا به وضوح صحیح نیست بلکه گناهکار باید توبه کند، اگر حقّی از مردم بر ذمّه اوست، ادا کند و اگر به کسی ظلم کرده از مظلوم عفو و رضایت بخواهد و اگر مردم را گمراه کرد و مطالب نادرست به آنها گفته و حقایقی را کتمان کرده، بیان نماید و هکَذا..... تا شایستهی رحمت و فضل و کرم خدای تَعالی قرار گیرد.
ثانیاً: میگوید که چون به درِ حائر برسی بایست و چنین و چنان بگو و یا میگوید إذن دخول بخوان و یا «بیرون بیا از دری که پایین پای علیّ بن الحسین÷است». و امّا چنانکه قبلاً نیز گفته شد (ص ۴۷۸) در زمان حضرت صادق÷مرقد امام حسین÷بنایی نداشته تا درب و قُبّه و..... داشته باشد. ثالثاً: میگوید: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أَمَتِكَ الْمُقِرُّ بِالرِّق»«سلام بر تو ای فرزند امیرالمؤمنین بنده (غلام) تو و پسر بنده (غلام) تو و پسر کنیز تو که به رقّیّت خود اقرار میکند!» که معلوم میشود چنانکه قبلاً نیز گفتهایم (ص ۴۲۹) زیارتنامهساز با سُنَن و سیرهی رسول خداصو حضرت علی÷آشنا نبوده است. رابعاً: میگوید: «اگر دلت خاضع و دیدهات گریان شد پس آن علامت رخصت است!» حال اگر چشم زائر گریان نشد رخصت و إذن دخول صادر نشده و نباید افراد غیرگریان داخل شوند! پس چرا شما از ورود افراد غیرگریان منع نمیکنید؟ عاقلی نبوده بگوید این جملات چه معنی دارد؟ یا اگر کسی بپرسد مقصود از جملهی «بِإِيَابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِينِي وَخَوَاتِيمِ عَمَلِي»چیست، بافنده چه جوابی دارد؟
مطالبیکه مؤلّف دربارهی تربت امام حسین÷آورده نیز نیازی به توضیحات ما ندارد و خوانندگان خود قضاوت میکنند فقط به همین نمونه اکتفا میکنیم که روایتی از «حسن بن محبوب» (بحار الأنوار، ج۹۸، ص۱۳۳) آورده که مدّعی است که تسبیحی که از تربت امام حسین÷ساخته شود در دست آدمی تسبیح خدا میگوید بیآنکه صاحبش تسبیح بگوید!
زیارت دیگری که درمیان مردم ما رواج بسیار دارد، زیارتی معروف به زیارت عاشورا است. مؤلّف مفاتیح دو زیارت برای عاشورا نقل کرده که اوّلی منقول است از یکی از رُوات بد نام که علمای رجال همگی او را تضعیف کردهاند از آن جمله «علاّمهی حلّی» دربارهی او فرموده: «صالِح بن عُقبَة بن قَيس.... کذّاب و غالی است وبه او اعتناء نمیشود». بسیاری از احادیث عجیب و نامعقول دربارهی امام حسین÷از اوست. از آنجمله میگوید: کسی که در عزای حسین به قدر بال پشهای اشک از چشمش خارج شود ثوابش بر عهدهی خداوند است و خدا برایش جُز به بهشت راضی نمیشود! [۵۴۷]پدرش «عقبة بن قیس» نیز مجهول الحال است.
راوی بیاعتبار دیگر «سَيف بن عَميرَه» است [۵۴۸]. و امّا راوی زیارت دوّم فرد مجهولی است به نام «عَلقَمَة بن محمّد الحَضرَمِيّ!»
در این زیارت میگوید: «إنّي حَربٌ لِمَن حارَبَكُم»«من در جنگام با هرکه با شما جنگیده است!» جاعل مدّعی است که خواهد با محاربین با حضرت سیّد الشّهداء÷که صدها سال است نابود شدهاند، محاربه کند! اگر راست میگوید چرا دین خدا را و کتاب خدا را یاری نمیکند و سعی نمیکند در مسیر وحدت و اتّحاد مسلمین مجاهدت کند، چرا با کسانیکه به نام دین نان میخورند و برای مسلمین مذهب آوردهاند و موجب جدایی آنها از یکدیگر شدهاند، مبارزه نمیکند و چرا خود به نام دین، زیارتنامه میسازد؟! و با کسانیکه برای یک زیارتنامهی چند سطری یا چند صفحهای، ثوابهای عجیب و غریب ـ که با عمل مذکور هیچ تناسب ندارد ـ میتراشند؛ مبارزه نمیکند تا عوام فریب این دروغها را نخورند؟!
در این زیارتنامه مکرّراً از ظالمین بیزاری جُسته و آنها را لعن کرده است امّا دربارهی علمای شیعه مانند علاّمهی حلّی وخواجه نصیرالدّین طوسی که از ندماء و وزرای سلاطینِ وحشی و ستمگرِ مغول بودهاند و یا شیخ بهایی و میر داماد و مجلسی و خصوصاً محقّقِ کَرَکی که از مؤیِّدین سلاطین آدمخوار و فاسق و ستمگر صفوی بودهاند و از آنها تعریف و تمجید میکردند، چیزی نمیگویند ولی برای حضرت سید الشُهداء – عَلَيهِ آلافُ التّحيّة والثّناء- که به هیچ وجه اهل مماشات با ظلمه نبود، عزاداری و اظهار ارادت میکنند! ولی باید بدانند که با آن بزرگوار هیچ نسبتی ندارند! باید بدانند با زیارتنامه خواندن کاری صورت نمیگیرد و اثری ندارد بلکه باید از سیرهی آنبزرگواران عملاً پیروی کنیم. به عمل کار برآید به سخنرانی نیست.
در دعای پس از نماز زیارت، راوی تا توانسته عقاید خرافی خود را به نام دعا و زیارت به خواننده تزریق کرده است، از آن جمله میگوید: «بِاسْمِكَ الَّذِي جَعَلْتَهُ عِنْدَهُمْ وَبِهِ خَصَصْتَهُمْ دُونَ الْعَالَمِينَ وَبِهِ أَبَنْتَهُمْ وَأَبَنْتَ فَضْلَهُمْ مِنْ فَضْلِ الْعَالَمِينَ حَتَّى فَاقَ فَضْلُهُمْ فَضْلَ الْعَالَمِينَ جَمِيعَاً»«و به آن اسمت که نزد ایشان نهادی و تنها آنان را از جهانیان به آن [اسم] مخصوص داشتی و با آن ایشان را آشکار ساخته [و مقامشان را بیان کردی] و برتری ایشان را بر جهانیان بیان فرمودی و ظاهر ساختی تا اینکه فضیلت و برتری ایشان بر فضیلت همهی جهانیان فائق و برتر آمد». این جملات دروغ است. جاعل از کجا دانسته که نزد آنها اسمی است که مخصوص آنهاست؟! ائمّه مکرّراً فرمودهاند هرکس به فضل و مقامی میرسد به عمل و مجاهدت و تقوی و طاعت است نه به اسمی که خداوند نزد کسی گذاشته باشد. آن هم اسمیکه خدا به افراد خاصّی دهد. اسماء إلهی و معارف اسلام را خدا برای همهی بندگانش نازل فرموده و رسول خداصبدون پنهانکاری به همه اعلام فرموده است [الأنبیاء:۱۰۹] و همه باید سعی کنند که آنها را فراگیرند. آری دعاییکه مرد مجهولی مانند «محمّد بن خالد طَیالِسی» یا ضعیفی از قبیل «سَیف بن عَمِیرَه» نقل کنند، بهتر از این نمیشود.
عجیبتر اینکه پس از این دعا از قول امام صادق÷گفته: «به درستیکه من ضامنم بر خدا برای هرکه زیارت کند به این زیارت..... زیارتش مقبول شود..... و حاجت او قضا شود از جانب خدای تعالی به هر مرتبه که خواهد برسد(؟!)...... و به تحقیق که خداوند ـ عَزَّوَجَلّ ـ قسم خورده به ذات مقدّس خود که...... قبول میکنم از او زیارت او را و میپذیرم از او خواهش او را به هر قدر که باشد و میدهم مسألتش را...... و بازش گردانم با چشم روشن به بر آوردن حاجت و فوز به جنّت و آزادی از دوزخ و قبول کنم شفاعت او را در حقّ هرکسی که شفاعت کند.....!» حال باید پرسید: خدای تعالی این ضمانت را در کجا بیان فرموده که جُز افراد مجهول یا ضعیف از آن خبر ندارند؟! پیامبری که [به امر خدا] فرموده:﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾[الأحقاف:۹] «نمیدانم که با من و شما چه خواهند کرد» چگونه نوادهاش ضامن دیگران میشود؟!
جالب است که در این زیارت بر ضّد سایر زیارات خطاب به خدا میگوید: «اكْفِنِي يَا كَافِيَ مَا لَا يَكْفِي سِوَاكَ، فَإِنَّكَ الْكَافِي لَا كَافِيَ سِوَاكَ، وَمُفَرِّجٌ لَا مُفَرِّجَ سِوَاكَ وَمُغِيثٌ لَا مُغِيثَ سِوَاكَ وَجَارٌ لَا جَارَ سِوَاكَ، خَابَ مَنْ كَانَ جَارُهُ سِوَاكَ وَمُغِيثُهُ سِوَاكَ وَمَفْزَعُهُ إِلَى سِوَاكَ وَمَهْرَبُهُ إِلَى سِوَاكَ وَمَلْجَأَهُ إِلَى غَيْرِكَ (سِوَاكَ) وَمَنْجَاهُ مِنْ مَخْلُوقٍ غَيْرِك.....» «(پروردگارا) مرا کفایت فرما ای کافی که غیر تو أحدی [مرا] کفایت نتواند کرد، زیرا تو [فقط] کفایت کنندهای و جُز تو کافی و کفایت کنندهای نیست و گشایش دهندهای که غیر تو گشایش بخشی نیست و فریادرسی که جُز تو فریادرسی نیست و پناه دهندهای که جُز تو پناه دهندهای نیست، نومید شد هرکه پناهش غیر تو باشد و فریادرسش غیر تو باشد و پناهگاهش جُز به سوی تو و گریزگاهش جُز به سوی تو و پناهگاهش به سوی غیر تو و نجات خویش را غیر از تو از مخلوقی بخواهد....». امّا در زیارات و دعاهای دیگر پیغمبر و امام را هم کافی و فریادرس شمردهاند! [۵۴۹]معلوم میشود کسانیکه این ادعیه و زیارات را جمع کردهاند متوجه ضدّ و نقیض بودن آنها نبودهاند! (فتأمّل).
در صفحهی ۴۷۱ از قول عدّهای از ضعفاء که یکی از ایشان «یونس بن عبد الرّحمان» [۵۵۰]است (بحار الأنوار، ج۹۸، ص ۳۶۵) میگوید: امام صادق÷به سَدِیر فرمود: «چه میشود برای تو که زیارت کنی قبر حسین÷را در هر جمعه پنج مرتبه و در هر روزی یک مرتبه». و سپس یک جملهی یک سطری به او تعلیم داده که ثواب یک حجّ و عمره دارد! سپس چندین صفحه از فضیلت تربت امام حسین÷سیاه کرده است. در حالیکه حرم امام حسین با سنگ مرمر فرش شده و کسی نمیتواند مثقالی خاک از آنجا بردارد. امّا متأسفانه در زمان ما در قم و مشهد و کاظمین و نجف و کربلاء و..... صدها دکان مُهر و تربت فروشی هست که تربت و خاک قبر میفروشند و مثلاً روی مهر مشهد مینویسند:
تربت أقدس مشهد مقدّس
و روی تربت کربلاء مینویسند:
تربت أعلی مال کربلا
صاحب مفاتیح از قول ابن المشهدی خرافی (اَلمَزار الکبیر، ص ۱۱۹) نقل کرده که فرشتگان بهشتی چون یکی از ملائکه را میبینند که برای کاری به زمین میرود از او التماس میکنند که برایشان تسبیح و تربت امام حسین÷را بیاورد! معلوم میشود از نظر غُلاة در بهشتی که خدا فرموده: ﴿وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ ١٠٢﴾[الأنبياء: ١٠٢]«و ایشان در آنچه دل و جانشان بخواهد جاویداناند». و فرموده: ﴿وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَشۡتَهِيٓ أَنفُسُكُمۡ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ ٣١﴾[فصلت: ٣١] «و شما در آن آنچه دل و جانتان بخواهد و آنچه درخواست کنید، دارید» کمبودهایی هست، از آن جمله خاک قبر امام حسین÷؟! در همین جا میگوید خاک امام حسین دوای تمام دردها و شفای تمام مرضهاست! حال اگر کسی خاک آلوده را خورد و حالش بهبود نیافت میگویند عقیدهی او خراب و پالانش کج شده و البتّه معنای حقیقی این کلام آن است که دیگر نمیشود سوار او شد! به عبارت دیگر او با حقایق دین و قرآن آشنا شده و فریب خرافات ما را نمیخورد.
باری، تربتفروشی دکاّنی است برای کسب درآمد در حالیکه مؤلّف مفاتیح در صفحهی ۴۷۵ مینویسد: «هرکه خاک قبر امام حسین÷را بفروشد چنان است که گوشت آنحضرت را فروخته و خریده باشد». (فتأمّل).
از اینها عجیبتر ـ چنانکه قبلاً نیز گفتهایم (ص ۱۵۵به بعد)ـ مسألهی زیارت نُوّابِ أربَعه است! میپرسیم: آیا نُوّابِ أربعه أعلم همهی مردم زمان خود بودند؟ آیا منصبی از طرف خدا داشتهاند؟! آیا زیارت قبر ایشان از احکام إلهی و سُنّت رسول خداصاست؟ این افراد حدّ اکثر کسانی بودهاند که وجوهات را از مردم میگرفتند و به قول خودشان(؟!) به ناحیه میرسانیدند. حال میپرسیم: آیا اگر امامی به امر خدا غایب گردید احتیاج به مال و أموال دارد؟! صاحب مفاتیح میگوید: اینان منصب وساطت و سفارت داشتهاند. میگوییم: به گواهی تاریخ بسیاری از وُکَلاء و نُوّاب و نمایندگان ائمه-علیهم السلام- غیرعادل و خائن و عوامفریب از کار در آمدند. مانند برخی از منصوبینِ حضرت أمیرالمؤمنین÷ [۵۵۱]ویا وکلا و نُوّابِ حضرت کاظم [۵۵۲]که پس از وفات وی مذهب واقفیّه را ایجاد کرده و موجب تفرقه میان أمّت اسلام و گمراهی گروهی از مسلمین شدند! و یا وُکَلای سایر أئمّه [۵۵۳]که وضع خوبی نداشتهاند. (فتأمّل).
در زیارت ایشان (ص۴۹۳) میگوید: خطاب به نُوّاب بگو: «أشهَدُ.... أنَّكَ ماخُنْتَ فِي التَّأدِيَةِ والسّفارَة»«شهادت میدهم که همانا تو در انجام وظیفه و أدای أمانت و سفارت، خیانت نکردی!» در حالیکه زائر، آن نائب را نمیشناسد و به احوال او علم ندارد و جزُ ادّعا چیزی درمان نیست. فی المثل «أبُوعَمرو عُثمان بن سَعید العَمری» که اوّلین مدّعی وکالت و نیابت امام زمان است و با همین عنوان از مردم پول میگرفته جُز إدّعای خودش، دلیلی بر صدق کلام او در دست نیست! و پر واضح است که شهادت مدّعی به نفع خودش، مسموع نیست. مضافاً بر اینکه در وجود مُوکِّلِ او تردید هست تا چه رسد وکیل و نائبش. (فتأمّل) خصوصاً که در اسلام شهادت باید با علم باشد و شهادت زور و ندانسته حرام است.
بنابراین صِرف داشتنِ عنوان وکالت یا سفارت و نمایندگی کافی نیست و دلیل بر اعلمیّت یا عدالت و برخورداری از تأیید إلهی نیست و نمیتوان بدون دلیل متقن شرعی پس از وفاتشان، برایشان زیارتنامه تراشید و به مدّاحی پرداخت.
مؤلّف مفاتیح (ص ۴۷۷) قصّهای از یک زن بغدادی و مردی حنبلی مذهب به نقل از تاریخ بغداد آورده که رُوات آن معلوم نیستند! و یا در صفحهی ۴۹۳ مینویسد: «سزاوار است نیز آنکه زیارت شود در بغداد شیخ أجلّ عالیمقام ثقة الاسلام محمّد بن یعقوب کلینی ـ عَطَّرَ اللهُ مَرقَدَهُ ـ که شیخ و رئیس شیعه و أوثق و أثبت ایشان بود در حدیث و کتاب شریف کافی را که روشنی چشم شیعه است در مدّت بیست سال تألیف نمود و اَلحَقّ منّتِ عظیم بر شیعه خصوص بر اهل علم نهاد و به جهت جلالت و عظمت شأن آن معظّم، اِبن أثِیر او را مُجدِّدِ مذهب إمامیّه در رأس مائهی ثالثه شمرده..... الخ».
مفید است که خوانندهی محترم بداند که ما در مدّت یک ماه کتابی نوشتیم به نام «عرض أخبار اصول بر قرآن و عقول» که البتّه خالی از اشکال نبود و پس از خروج از زندان چهارم آن را تهذیب و اصلاح نموده و «تحریر دوّم» نامیدیم. در این کتاب جلد اوّل أصول کافی را سَنَداً و متناً مورد بررسی قرار دادهایم و با دلایل روشن معلوم کردهایم که اکثر اخبار آن ضدّ قرآن یا ضدّ عقل و یا ضدّ تاریخ است! با مطالعه این کتاب حدّاقل معلوم میشود که او فردی مطلع و قرآن شناس نبوده و اخبار خرافی را از اخبار صحیح، تمییز نمیداده است، ما گمان داریم که او مغرض نبوده و بر اثر قلّت اطّلاع این خرافات عجیب را جمعآوری کرده است و إلا اگر کلینی عالماً و عامداً این خرافات را جمع و تدوین کرده باشد، قطعاً به اسلام و قرآن خیانت نموده است. عَلی أیِّحال چه جای آن است که برای قبر او یا شیخ صدوق ضریح بسازند و زیارتنامه انشاء کرده و وقت مردم را با خواندن آن تلف کنند؟!
نگارنده روزی به مسجد جمکران که در یک فرسخی قم واقع است رفتم. در این مسجد چاه کوچکی هست که عوام به امام زماننامه مینویسند و حوائج خود را در نامه ذکر میکنند و نامهی خود را در آن چاه میاندازند! نزدیکِ درِ مسجد میزی گذاشته بودند که روی میز اوراق چاپی قرار داشت و هر ورق بیست ریال قیمت داشت و هرکه میخواست به امام زمان نامه بنویسد یکی از آن اوراق را میخرید، حقیر نگاه کردم دیدم روی آن اوراق مطالبی چاپ کرده و در آخر آن چند سطر سفید گذاشته بودند که خریدار، حاجت خود را در محلِّ خالی بنویسد و پس از محلّ خالی مجدّداً به طور چاپی نوشته بودندکه ای حسین بن روح (که یکی از نُوّاب أربعه است) این نامه را خدمت امام زمان برسان! خریدار ورقهی مذکور پس از نوشتن حاجت خود در آن ورقه، آن را داخل چاه میانداخت. حقیر از کسی که پشت میز نشسته و فروشندهی اوراق بود، پرسیدم که این نائب هزار و دویست سال است که وفات کرده، چگونه کسی که وفات کرده نامه را میگیرد و خدمت امام زنده میرساند؟! إنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجَاب.
شخصیکه پشت میز بود گفت: اینجا حوزهی علمیّه است و اگر این کار اشکالی داشت مراجع و علمای قم اعتراض میکردند؟! حقیر چارهای جُز سکوت ندیدم زیرا متأسّفانه نه تنها علما و نویسندگان با این خرافه مخالفت نمیکنند بلکه در کتب ایشان از جمله مفاتیح (ص ۴۹۳) مذکور است که: «و مخفی نیست که همچنانکه این بزرگواران در حیات خود واسطه بودند میان ولیّ عصر ـ صَلَواتُ اللهِ عَلَیه ـ و رعیّت و از جملهی مناصب ایشان رسانیدن عرایض و رقعههای حاجت خلق به آنحضرت بود حال نیز به همان منصب شریف مفتخرند و باید رقاع حاجت که در شدائد و سختیها نوشته میشود به توسّط ایشان به آنحضرت برسد»؟! باید گفت: این است معلومات این علما و محدّثین و نویسندگان که مردم ما را مجذوب خود کرده و به انحراف کشاندهاند. هیچ کس از ایشان نمیپرسد چگونه مردهای نامهی مردم را به امام زنده میرساند؟! گویی ایشان قبول ندارند که قرآن کریم فرموده: مرده و زنده یکسان نیستند [فاطر:۲۲]. ﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا﴾.
در صفحهی ۵۱۰ میگوید: «در بیست و پنجم ذیالحجهی سنهی هزار و شش شاه عبّاس اوّل وارد مشهد مقدّس گردید..... الخ». ولی به نظر ما یکی از جهالتها و بدبختیهای ملّت ما همین است که در زمانیکه اروپا از خواب خرگوشی قرونِ وُسطی بیدار شدند و پس از استفاده از فرهنگ اسلامی که از طریق اسپانیا به اروپا رفته بود به صنایع و پیشرفت علوم و فنون و جهانگردی وآشنایی با نقاط مختلف دنیا پرداختند سلاطین جهان اسلام منجمله صَفَویّه به لهو ولعب و عوامفریبی و کارهای بیفایده از قبیل پیاده رفتن به مشهد مشغول بودهاند! شاه عبّاس که نماز نمیخوانده و شرابخوار و جانی بوده و یکی از پسران خود را کشت و دو پسر دیگرش را کور کرد و جنایات بسیار دیگر، به منظور فریب عوام شش ماه چندین هزار نفر از قشون خود را برای حرکت دادن کبکبه و دبدبهاش به منظور رفتن به مشهد و برگشتن معطّل کرده است! در حالیکه ملّت تحت امر او برای یک گلوله محتاج اروپا بودند و یک سوزن برای خیّاطی خود نداشتند و میبایست از خارج تهیّه کنند! شاهِ ملّتی که از جهت صنعت و علوم و فنون از ملل اروپا عقبتر هستند به جای آنکه آنها را به صنعت و علوم روز و به صنعت چاپ و..... ترغیب کند و در راه آبادانی مملکت و اتّحاد مسلمین بکوشد، به پیادهروی مشهد و صرف هزینههای بسیار برای بزرگ کردن قبور و ساختن گنبد و گلدستهی زرّین و سیمین پرداخته تا مردم را به مرقد و قبرپرستی توجّه داده و به قول خودشان کعبهی حوائج برای فقراء درست کند!
آیا شیخ بهایی که مرام شاه عبّاس و اجداد او را خوب میشناخته [۵۵۴]و میدانسته او چگونه آدمی است، به سبب تقوایش خطاب به شاه گفته: مقراض به احتیاط زن ای خادم ترسم ببُری شهپر جبریل أمین آیا اینکه جبرئیل عظیم الشّأن را پروانهی شمع حرمی که از أموال غارتی هرات ساخته شد، قرار دهیم، توهین و تحقیر دین نیست؟! آیا معلِّمِ رسولخدا صیعنی جبرئیلرا کوچک کردن، جایز است؟! آیا از کثرت تقوای شیخ بهایی بوده که خود را مدّاح شاه عبّاس خونریز نموده است؟! و آیا اگر به فرض أمیرالمؤمنین÷از این کارها باخبر شود از چنین غلام شاه مردان و کلب آستان علی، راضی و خشنود میباشد؟! آیا در شرع اسلام تذهیب گنبد و طلاکاری قبور و صرف بیت المال در اینگونه کارها جایز است؟! به فرض اینکه از پول حلال باشد؟! (فتأمّل جدّاً).
در صفحهی ۵۱۱ دربارهی معجزات و کراماتی که در مشهد به وقوع پیوسته سخن گفته که ما قبلاً در همین کتاب توضیحات لازم را بیان کردهایم (ص ۲۶۳ تا ۲۷۷) و در اینجا تکرار نمیکنیم [۵۵۵]. متأسفانه در کشور ما کار خرافات به جایی رسیده که شهرهای ما پر است از مجالس توسّل به رقیّه در حالیکه حضرت سیّد الشُهدا÷دختری به نام رقیّه نداشته است! آیا مدّاحان و روضهخوانان از این موضوع بیاطّلاعاند یا تجاهل میکنند تا نانی به کف آرند و به غفلت بخورند؟!
در آداب سرداب نیز مطالبی نوشته که مایهی تأسّف است. اینان برای سردابی که هزار و دویست سال قبل در خانهی حضرت عسکری÷بوده و مکرّر خراب شده و باز تجدید بنا شده إذن دخول و آداب و أدعیه تراشیدهاند؟! آیا اینها از بیفکری است یا از بیکاری؟ اگر میگویند در و دیوار سرداب به واسطهی تماس با بدن امام متبرّک شده باید به ایشان فهمانید که آن در و دیوارِ به قول شما متبرّک، از بین رفته امّا مهمتر اینکه میپرسیم: آیا رسول خداصکه جدّ بزرگوار همهی ائمّه است برای در و دیوار خانهی خود از طرف خدا آداب و أدعیهای آورده بود که اصحابش به آن عمل کنند؟! اگر چنین نبوده پس این آقایان برای چه این آداب را به دین او افزودهاند؟! این در و دیوار بوسیدن و ادعیه خواندن آیا علّتی جُز تملّق و چاپلوسی که محبوب سلاطین و جبابره است، دارد؟ زهی خیالات واهی.
اگر بخواهیم آدابی که خرافیّین و غُلاة ساختهاند، جمله به جمله بررسی کنیم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود! لذا چند جمله را به عنوان نمونه میآوریم تا خواننده به جهل یا میزان دانش جاعلین این آداب پیبرد. میگوید: «شیخ جلیل أحمد بن أبیطالب طبرسی (ره) در کتاب شریف احتجاج روایت کرده که از ناحیهی مقدّسه بیرون آمد به سوی محمّد حِمیَری.... الخ» میگوییم: اوّلاً: ناحیهی مقدّسه که کسی ساکن آن را ندیده و خطّ نویسنده را رؤیت نکرده، از کجا بدانیم که راست و درست است؟! أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟
ثانیاً: محمّد حِمیَری از نُوّابِ أربعه نیست و طبعاً توسّط او نباید چیزی از ناحیهی امام زمان به مردم برسد؟!
ثالثاً: زمان احمد بن ابیطالب طبرسی پنج قرن بعد از حِمیَری بوده معلوم نیست که راویان واسطه چه کسانی هستند!
رابعاً: از همه اینها مهمتر اینکه باید در متن این مطلب که به قول شما از ناحیهی مقدّسه بیرون آمده تأمّل کنیم که آیا با عقل و قرآن موافق است یا خیر؟
در این نامه میگوید: «..... هرگاه خواستید توجّه کنید به وسیلهی ما به سوی خداوند تبارک و تعالی و به سوی ما(؟!) پس بگویید چنانکه خدایتعالی فرموده: سلامٌ عَلی آلِ يس.....».
باید دانست چنانکه بارها و بارها گفتهام کسی که به خدا توجّه میکند، واسطه و وسیلهای [۵۵۶]که او را به خدا برساند، به هیچ وجه لزومی ندارد زیرا خدا دور نیست و شنوا و عالِم به جمیع موجودات و بصیر و خبیر است و از خود بنده به أحوال او آگاهتر و از رگ گردن به او نزدیکتر است.
ثانیاً: این عبارتی مهمل است که کسی بگوید «هرگاه خواستید توجّه کنید به وسیلهی ما به سوی خداوند و به سوی ما» و کلمات «به سوی ما» در اینجا لغو و زائد است. زیرا وقتی کسی را وسیله قرار دادیم طبعاً به او توجّه کردهایم. آیا امام اینگونه سخن میگوید؟!
ثالثاً: میگوید چنانکه خدای تعالی فرموده: سلامٌ عَلی آلِ يــس.... یعنی سلام بر آل و اولادِ یـــس یعنی رسول خدا که ماییم!
این دروغ و افترا بر خداوند متعال است. همان خدایی که فرموده: ﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍ﴾[الأنعام: ١٤٤]«کیست ستمکارتر از آنکه بر خدا دروغ بندد تامردم را با بیدانشی [خویش] گمراه سازد؟». آری، خدای تعالی در قرآن پس از سلام بر موسی و هارون فرموده: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ ١٣٠ إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٣١ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٣٢﴾[الصافات: ١٣٠، ١٣٢] [۵۵۷]«درود بر الیاس همانا ما اینچنین نیکوکاران را پاداش میدهیم همانا او از بندگان مؤمن ما بود». امّا این جاعل «الف ولام» ابتدای «إلیاسین» را جدا حساب کرده و به الف آن مدّ اضافه کرده تا کلمهی «آل» به دست آورد در حالیکه «الف» در کلمهی «إِلیاسین» مکسور و «لام» نیز ساکن است ولی جاعل جاهل، آن را مکسور (= علامت جرّ) قرار داده و با کمال وقاحت با آیهی قرآن بازی کرده است! امّا غافل بوده که در آیهی بعدی خدا فرموده «همانا او از بندگان مؤمن ما بود» یعنی ضمیر را مفرد آورده در حالیکه اگر در آیهی ۱۳۰ سخن از «آل» رفته بود خداوند ضمیر را جمع ذکر میکرد یعنی میفرمود: «إنَّهُم مِن عِبادِنا» چنانکه فِی المَثَل هرجا در قرآن دربارهی «آلِ لوط» یا «آلِ فرعون» سخن گفته دربارهی آنها ضمیر جمع یا فعل جمع آورده است. (فَلا تَتَجَاهَلْ) آیا جاعلین بازی کردنِ با آیات قرآن را جایز میدانند؟!
سپس میگوید «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا داعِيَ الله»که این دروغی دیگر است. زیرا اگر مقصود داعی مخصوص باشد که خدا تعیین و نصب فرموده، در این صورت فقط رسول خداصمشمول این عنوان است و نه دیگری، چنانکه قرآن کریم فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ﴾[الأحزاب: ٤٥، ٤٦]«ای پیامبر، همانا ما تو را گواه و نوید بخش و هشداردهنده فرستادیم و خوانندهی به سوی خدا به رخصت او». و در سورهی احقاف آیات ۳۱ و ۳۲ نیز به رسول خداص«داعِیَ الله» گفته شده است. امّا اگر داعی منصوب مِن عِندِالله مقصود نباشد پس تمام مؤمنین باید به دستور قرآن داعِی اِلَی الله باشند واین معنی مختصّ فردی خاصّ نیست چنانکه فرموده: ﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤﴾[آلعمران: ١٠٤]«و باید شما امّتی باشید که به نیکی فرا خوانند و به کردار پسندیده فرمان دهند و از کارهای ناپسند باز دارند که آنان همان رستگاران اند» [۵۵۸].
بعد میگوید: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ اللهِ وَدَيّانَ دِينِهِ»که این نیز دروغ دیگری است، زیرا خدا باب ندارد [۵۵۹]و دیّان دین فقط خدا است که مالِکِ یَومِ الدِّین است و جزای هر امام و مأمومی را او معیّن میکند. همچنین میگوید: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللهِ وَدَليلَ إِرَادَتِهِ»باید پرسید: خدا کجای کتابش این امام را حجّت قرار داده و آیا مگر به امام وحی میشود و خدا او را از ارادهی خود مطلّع میسازد که او دلیل ارادهی خدا باشد؟! چون شیعیان کورکورانه هرچه این گویندگان بافتهاند، پذیرفتهاند ایشان نیز تا توانستهاند خرافات به هم بافته و درمیان مردم رواج دادهاند!
مؤلّف مفاتیح در باب «ذکر صلوات بر آنحضرت» (مقصود امام زمان است) (ص ۵۳۳) دعایی را به نقل از امام زمان آورده که با جملهی «اَللّهُمَّ عَظُمَ البَلاءُ وبَرِحَ الخَفاءُ»شروع میشود که مضمون آن چنانکه قبلا گفتهایم (ص ۵۳ و ۵۵) کفر و شرک و برخلاف آیات إلهی است. ولی شیخ عبّاس قمی دربارهی چنین دعای شرکآمیزی میگوید: «دعای شریفی است و سزاوار است خواندن آن در آنجا مکرّر و در غیر آن مکان!» نَعُوذُ بِاللهِ تَعالی مِنَ الضَّلالَةِ. دربارهی زیارات همین اندازه اکتفا میکنیم و میپردازیم به «دعای ندبه».
[۵۴۳] وی در صفحهی ۳۲۲ کتاب عرض اخبار اصول معرّفی شده و روایت او در بحارالأنوار، ج۹۷، ص ۴۳۵ آمده است. [۵۴۴] رجال کَشّی، چاپ کربلاء، ص ۳۰۹. [۵۴۵] برای آشنایی با او رجوع شود به زیارت و زیارتنامه، ص ۸۶. [۵۴۶] برای شناخت او ر.ک. عرض اخبار اصول، ص ۵۳۰. [۵۴۷] وسائل الشیعه، ج۱۰، (أبواب المَزار وما یُناسبه)، ص ۳۹۶ ـ او را در عرض اخبار اصول ص ۳۱۴ و۸۶۳ معرّفی کردهایم و ر.ک. زیارت و زیارتنامه، ص ۶۵و۶۹. [۵۴۸] وی در صفحهی ۹۸ عرض اخبار اصول معرّفی شده است. [۵۴۹] به عنوان نمونه ر.ک. کتاب حاضر، ص ۵۵ و ۱۵۵. [۵۵۰] وی در عرض أخبار أصول، ص ۲۱۴ معرّفی شده است. [۵۵۱] ضروری است که مراجعه شود به زیارت و زیارتنامه، ص۲۶۹ و ۲۷۰. [۵۵۲] دربارهی وکلای آنحضرت ر.ک. عرض اخبار اصول، ص۱۹۵ و ۱۹۶. [۵۵۳] در مورد ایشان مطالعهی صفحهی ۹۰۲ تا ۹۱۵ عرض اخبار اصول ضروری است. [۵۵۴] لازم است بدانیم که شاه عبّاس و اجدادش و اصولاً قزلباشان، شیعه نبودند بلکه بر مذهب سراسر انحراف «اهل حقّ» بودهاند! (فَلا تَتَجَاهَلْ) [۵۵۵] همچنین ر.ک. زیارت و زیارتنامه، ص ۳۵۸ تا۳۶۱. [۵۵۶] دربارهی «وسیله» رجوع کنید به کتاب حاضر، ص۲۱۹ به بعد. [۵۵۷] با توجّه به آیهی ۱۲۳ سورهی شریفهی صافّات معلوم میشود که نام آنحضرت «الیاس» و «الیاسین» بوده مانند «سینا» و «سینین» که نام یک کوه واحد است یا میکائیل و میکائین یا «اسرائین» و «اسرائیل» که هر دو نام یک فرد است چنانکه شاعر عرب گفته است: يقول أهل الّسوق لمّا جينا هذا وربّ البيت إسرائينا و البتّه باید توجّه داشت که وزن آیات در اینجا و در سورهی «تین» با «یاء» و «نون» میباشد، لذا از اسم دوّم استفاده شده است. [۵۵۸. ]ـ بدان که «مِن» در آیهی فوق «بیانیّه» است نه تبعیضیّه. اوّلاً: بدان سبب که قرآن مشمولین آیه را «رستگار» شمرده که طبعاً دین رستگاری و فلاح همهی مؤمنین را میخواهد نه بعضی از ایشان را، دربارهی این آیه لازم است بدانیم که ((کلام خداوند بر این حدّ میباشد که گویند: (لِيَکُنْ لِي مِنْكَ صَدِيقٌ = تو باید دوست من باشی) بنابراین امرخدا در اینجا امر عامّ است و بر این معنی گفتار خداوند دلالت میکند که: ﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾[العصر: ١، ٣] «سوگند به عصر، که آدمی در زیانکاری است مگر کسانیکه ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حقّ و به مقاومت و پایداری سفارش نمودند». سفارشیکه در این آیه از آن سخن رفته همان امر به معروف و نهی از منکر است و قول خداوند ـ عَزَّوَجَلّ ـ که فرمود: ﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ٧٨ كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ ٧٩﴾[المائدة:۷۹-۷۸] «کفار بنی اسرائیل به زبان داود و عیسی بن مریم نفرین شدند، این نفرین به خاطر نافرمانی و تجاوزی بود که روا میداشتند. ایشان از هیچ عمل زشتی که کردند یکدیگر را باز نمیداشتند، چه کار بدی انجام میدادند». این آیه نیز بر همان معنی گواه است زیرا که خداوند چیزی از اخبار اُمَم گذشته را برای ما حکایت نکرده مگر آنکه عبرت گیریم. [جلال الدّین سیوطی] اشاره به اعتراضی کرده که قول «همگانی بودن وظیفهی أمر به معروف» را ردّ میکند. و آن این است که فرمان دهنده به نیکی و باز دارنده از بدیها شرط است که از معروف و منکر آگاه باشد ولی درمیان مردم کسانی هستند که در نادانی به سر برده و احکام خدا را نمیشناسند! لیکن این سخن با وظیفهای که هر مسلمانی نسبت به [کسب] علم دارد منطبق نیست و حکم لازمی که سزاوار است خطاب قرآن برآن حمل شود این است که مسلمان نباید از واجبات خود بیاطلاع باشد و او مأمور به [کسب] علم و تمییز میان معروف و منکر است، به ویژه که هرگاه «معروف» اطلاق گردد، مراد همان اموری است که عقل سالم و طبع سلیم آن را میشناسد و «مُنکَر» ضدّ آن است یعنی آنچه که عقل و طبع سلیم زشت میشمارد و برای شناسایی «معروف و منکر» لازم نیست حاشیهی ابن عابدین را بر [کتاب] «اَلدُّرُّ المختار» یا «فتح القدیر» و «المبسوط» قرائت گردد! تنها رهنمای مسلمانان به سوی «معروف و منکر» ـ به شرط سلامت فطرت ـ کتاب خدا و سنّت رسول اوست که از راه تواتر و به شکل عمل متّصل از صدر اسلام نقل شده و رسیده و هیچ مسلمانی نمیتواند از آن بیخبر باشد و مسلمان، مسلمان نیست مگر در پرتو شناسایی آن، بنابراین کسانیکه عمومیّت وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر را منع و ردّ کردهاند، در حقیقت جایز شمردهاند که مسلمان جاهل بماند و میان معروف و منکر تشخیص ندهد! و این چیزی است که شرعاً جایز نمیباشد)). (به نقل از کتاب شریف «شیخ محمّد عبده، مصلح بزرگ مصر»، تألیف مصطفی حسینی طباطبائی، انتشارات قلم، ص ۱۱۲ -۱۱۳). [۵۵۹] در مورد در و دربان داشتن خداوند، رجوع شود به عرض أخبار أصول، ص ۲۸۹ و ۳۲۲.