تضاد مفاتیح الجنان با قرآن

فهرست کتاب

فصل اوّل

فصل اوّل

۵۵این فصل در فضیلت و اعمال ماه رجب است. در ابتدای این فصل به نقل از وسائل الشّیعه [۳۲۹]افترایی را به پیامبرصنقل کرده که آن حضرت فرمود: «ألا إنَّ رجبَ شَهرُ اللهِ الأصمّ وهُوَ شَهرٌ عَظيم..... لايُقارِبُهُ شَيْءٌ مِنَ الشُّهورِ حُرْمَةً وفَضْلاً..... ألا إنَّ رجبَ شَهرُ اللهِ وَشَعْبَانَ شَهرِيْ وَرَمَضَانَ شَهرُ أُمَّتي.....» «ماه رجب ماه بزرگ خداست و ماهی در حرمت و فضیلت به آن نمی‌رسد..... رجب ماه خداست و شعبان ماه من است و ماه رمضان ماه أمّت من است.....». در حالی‌که که در همین «وسائل» از حضرت علی÷نقل شده که فرمود: «رجب شَهري وشَعبان شَهر رسولِ اللهِ وَرَمَضان شَهرُ الله» «رجب ماه من و شعبان ماه رسول خدا و رمضان ماه خداست»؟! [۳۳۰]. علاوه بر این، خود شیخ عبّاس در فصل سوّم (ص۱۷۰) افضل ماه‌ها را ماه رمضان ذکر نموده است! آیا هنگامی که شیخ عبّاس این سطور را می‌نوشت با خود فکر نکرد که چگونه ممکن است «رجب» أشرف الشّهور و هم‌طراز رمضان باشد در حالی‌که قرآن کریم در ماه رمضان نازل شده و شب قدر در این ماه قرار گرفته و پیامبر در این ماه به غار حراء می‌رفت و عبادت می‌کرد و روزه‌ی این ماه واجب گردیده و تنها نام این ماه در قرآن آمده و یکی از دو عید بزرگ مسلمین به مناسبت و در ارتباط با پایان یافتن این ماه پربرکت است و حتّی مردم ما غالباً در مساجد در این ماه پس از نمازها این دعا را می‌خوانند که در آن خطاب به خدای متعال عرض می‌کنند: «هذا شَهرٌ عَظَّمْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَشرَّفْتَهُ وَفَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهور» «(پروردگارا) این ماهی است که آن را بزرگ و گرامی داشته و شرافت بخشیده و بر [همه‌ی] ماه‌ها فضیلت و برتری داده‌ای». خود شیخ عبّاس نیز این دعا را در مفاتیح در بخش «اعمال مشترکه‌ی ماه رمضان» (ص ۱۷۵ ) آورده است. و نیز دعایی مربوط به شب آخر شعبان و شب اوّل ماه رمضان (ص ۱۶۹) نقل کرده از «حارث بن مغیره‌ی نضری» که «نجاشی» درباره‌ی او فرموده: «ثقة ثقة = او بسیار مورد وثوق است». در دعای مذکور نیز آمده است: «اَللّهُمَّ إنَّ هذَا الشَّهرَ المُبارَكَ الَّذي أُنزِلَ فيهِ القُرآنُ وجُعِلَ هُديً لِلنّاسِ وَبَيِّناتٍ مِنَ الهُدَى وَالفُرقانِ قَد حَضَرَ = پروردگارا، همانا این ماه مبارک که قرآن در آن نازل گردیده و برای مردم مایه‌ی هدایت و نشانه‌های روشنی از هدایت و جدا کننده‌ی حق از باطل قرار داده شده، حاضر گردیده است».

۵۶در این فصل ثواب‌های عجیب و غریب برای روزه در ماه رجب ذکر نموده که جعل غالیان است و گفته‌ی ائمّه نیست. در صفحه‌ی ۱۳۰ می‌نویسد: شیخ [طوسی در مصباح المتهجّد] روایت کرده که بیرون آمده از ناحیه‌ی مقدّسه بر دست شیخ کبیر أبی‌جعفر محمّد بن عثمان بن سعد! شیخ طوسی دویست سال پس از محمّد بن عثمان بوده و بهتر بود راویان میان خود و «محمّد بن عثمان» را معرّفی می‌کرد امّا به هر حال یکی از رُوات این توقیع «احمد بن محمّد بن عبیدالله العیّاش الجوهری» [۳۳۱]است که او را با شماره‌ی ۷۶ در کتاب «زیارت‌ و زیارتنامه» (ص۱۶۴) معرّفی کرده و اشکالات این توقیع را نیز ذکر کرده‌ایم و در این‌جا تکرار نمی‌کنیم. (مراجعه شود) عجبا که شیخ عبّاس از کسی این مناجات و دو مناجات بعدی را نقل کرده که علمای رجال از جمله نجاشی و شیخ طوسی و ابن داود و علامه‌ی حلّی و صاحب وجیزه و..... او را ضعیف شمرده‌اند! آیا شیخ عباس هنگامی‌که جمله‌ی: «لا فَرقَ بَينَكَ وَبَينَها إلا أنَّهُم عِبادُكَ = هیچ فرقی بین تو بین آن‌ها (= والیان) نیست جُز این‌که آنان بندگان تو هستند!» را می‌نوشت، با خود فکر نکرده که چگونه فرقی بین خدا و بندگانش نیست در حالی که خدا واجب الوجود و قدیم و غنیّ بالذّات است و بندگانش ممکن الوجود و حادث و فقیر و محدود هستند؟! ای خواننده‌ی فکور این جاعلین جاهل به ما خدایی را معرّفی کرده‌اند که مانند خودش را خلق کرده و با بعضی از مخلوقاتش فرقی ندارد!

در این مناجات برای خدای متعال «مقامات» قائل شده! در حالی‌که در قرآن کریم برای خدا، هیچ‌گاه «مقام» به صورت جمع ذکر نشده و همیشه مفرد آمده است [إبراهيم: ۱۴، الرّحمن: ۴۶، النازعات: ۴۰] زیرا خدا یک مقام عظمت و جلال و کبریایی ‌داراست که نه تنزّل و تعطیل دارد نه ترقّی، زیرا خدا والاترین و بالاترین مقام را حائز است که برتر از آن متصّور نیست و در صفات إلهی تغییری نیست بنابراین دعای خرافی رجبیّه که برای خدا «مقامات» قائل شده، صحیح نیست.

اگر واقعاً این دعا از «ناحیه» صادر شده، وای به حال فریب خورد‌گانی که به چنین ناحیه‌ای معتقد‌اند! متأسّفانه به نام «ناحیه» هرچه خواسته‌اند صادر کرده‌اند و عوام را مرعوب ساخته‌ و دهان علمای عوام ترس را بسته‌اند و اجازه نداده‌اند که کسی بپرسد ما که از شما جُز ادّعا چیزی ندیده‌ایم، از کجا بدانیم مطالبی که ارائه می‌کنید واقعاً از امام است، ماکه دست‌خطّ امام را ندیده‌ایم تا خطِّ مطالب شما را با دست‌خطّ امام مقابله و مقایسه کنیم، پس به چه دلیل باید ادّعاهای شما را بپذیریم خصوصاً که آن‌چه عرضه می‌کنید غالباً با قرآن موافق نیست؟!

در صفحه‌ی ۱۳۱ دو نامه از «ابوالقاسم حسین بن روح» با ادّعای صدور از «ناحیه» ذکر شده که راوی آن‌ها نیز «أحمد بن عیّاش» است. مخفی نماند که «حسین بن روح» مردی بسیار سیّاس و چند رنگ بود وبه قول شیخ عبّاس: «چنان با مخالفین حُسن سلوک داشت که هریک از مذاهب اربعه مدّعی بودند که او از ماست و افتخار می‌نمودند هر طائفه‌ای به نسبت او به ایشان..... و شیعیان..... أموال را تسلیم او می‌نمودند» [۳۳۲]. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! گیرم که «ابن روح» قصد تقیّه می‌داشت امّا لازم نبود که به یکایک مذاهب تظاهر نماید بلکه می‌توانست یکی از مذاهب مثلاً مذهب مالکی یا شافعی یا اوزاعی یا..... را انتخاب نماید تا خطری متوجّه او نشود. (فتأمل)

متن زیارتنامه‌ی هفتم نیز ربطی به توحید و اسلام ندارد و پیداست که از بافته‌های فرقه‌ی ملعون [۳۳۳]و منحرف «مفوّضه» [۳۳۴]است در قسمتی از این زیارت شرک آمیز می‌گوید: «أنَا سائِلُكُم وَآمِلُكُم فِيما إلَيكُمُ التَّفْوِيضُ وَعَلَيكُمُ التَّعوِيضُ فَبِكُم يُجبَرُ المَهيضُ وَيُشفَى المَريضُ وَما تَزدادُ الأرحامُ وما تَغيضُ = من از شما خواستارم و در آن‌چه به شما تفویض گردیده به شما امید دارم عوض دادن بر عهده‌ی شماست، با شماست که استخوان شکسته ترمیم گشته و بیمار شفا می‌یابد و آنچه زهدان [مادران] می‌‌افزاید و می‌کاهد!»

خواننده‌ی گرامی خدا درباره‌ی خود فرموده: ﴿ٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تَحۡمِلُ كُلُّ أُنثَىٰ وَمَا تَغِيضُ ٱلۡأَرۡحَامُ وَمَا تَزۡدَادُۚ وَكُلُّ شَيۡءٍ عِندَهُۥ بِمِقۡدَارٍ ٨ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡكَبِيرُ ٱلۡمُتَعَالِ ٩[الرعد: ٨، ٩]«خداوند است که می‌داند آن‌چه را که هر زنی باردار می‌شود و آن‌چه زهدان‌ها می‌کاهد و آن‌چه می‌افزاید و هر چیز نزد او به اندازه‌ای [معیّن] است. دانای پنهان و آشکار وبزرگِ والاتر و برتر است».

حضرت علی÷نیز فرموده: إنَّما عِلمُ الغَيبِ عِلمُ السّاعَةِ وَما عَدَّدَهُ الله سُبحانَهُ بِقَولِهِ: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ...[لقمان: ٣٤] فَيَعلَمُ اللهُ سُبحانَهُ ما في الأرحامِ مِن ذَكَرٍ أو أُنثى..... فَهذا عِلمُ الغَيبِ الَّذي لايَعلَمُهُ أحدٌ إلا اللهُ.... الخ = همانا علم غیب علم قیامت است و آن‌چه خداوند سبحان با این فرموده‌اش برشمرده است: «همانا خداوند دانش هنگام رستاخیز را داراست و باران فرو فرستد و می‌داند آنچه در زهدانهاست و هیچ کس نمی‌داند فردا چه خواهد کرد و هیچ کس نمی‌داند در کدام زمین خواهد مرد». پس خدای سبحان است که آنچه در زهدان‌هاست از پسر یا دختر، می‌داند..... این علم غیبی است که جُز خدا هیچ کس نمی‌داند...... الخ [۳۳۵].

۵۷امّا متأسفانه جاعلین این دعا با ادّعای دروغین حُبّ علی، این خصوصیّات إلهی را برای بندگانش قائل شده‌اند! آیا شیخ عبّاس هنگام نوشتن این زیارتنامه در کتابش، با خود فکر نکرد در حالی‌که انبیاء از جمله پیامبر اکرمصمالک نفع و ضرر نیستند [الأعراف: ۱۸۸، يونس: ۴۹ و الجنّ: ۲۱] چگونه ممکن است این امور به پیغمبر یا نوادگانش واگذارده شده باشد؟ آیا شیخ عبّاس از عقاید باطل فرقه‌ی منحرف «مفوّضه» بی‌اطّلاع بوده و نمی‌دانسته ائمّه آن‌ها را دشمن خدا شمرده‌اند؟ [۳۳۶]مخفی نماند که راوی این زیارت نیز مانند زیارت پنجم و ششم رجبیّه «ابن عیّاش جوهری» است و البتّه از او، ارمغانی بهتر از این انتظار نمی‌رود!

متأسّفانه بارها خود شاهد بوده یا شینده‌ام که آخوندها مردم ‌را به حاجت خواهی از ائمّه-علیهم السلام- دعوت می‌کنند و می‌گویند هرچه می‌خواهید یا حلّ هر مشکلی که دارید، از این خاندان، از اهل بیت پیغمبر بخواهید! و مردم را به «مفاتیح الجنان» و زیارت شرک‌آمیز رجبیّه ارجاع می‌دهند! در حالی‌که بسیاری از مطالب مفاتیح الجنان به هیچ وجه اعتبار شرعی ندارد.

در صفحه‌ی ۱۳۲ دعایی را از «ابن طاووس» خرافی نقل کرده که او از «محمّد بن ذکوان» روایت کرده است! بین «ابن طاووس» و «ابن ذکوان» اقلاً پانصد سال فاصله است و رُوات میان این دو معلوم نیستند و چنین روایتی مرفوع و بی‌اعتبار است. بنا به نقل رجال «ممقانی» (ج۳، ص ۱۱۶) یکی از رُوات این دعا «محمّد بن علی البرسی» است که از غُلاة بوده و راوی متّصل به «محمّد بن ذکوان» کذّاب مشهور «محمّد بن سنان» [۳۳۷]است!

اینک بپردازیم به متن روایت که ‌می‌گوید: «يا مَن....آمَنُ سَخَطَهُ عِندَ كُلِّ شَرٍّ.... = ای آن‌که..... نزد هر شرّی از غضب او ایمن می‌باشم!» و این قول بر خلاف قرآن است که می‌فرماید: ﴿أَفَأَمِنُواْ مَكۡرَ ٱللَّهِۚ فَلَا يَأۡمَنُ مَكۡرَ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩٩[الأعراف: ٩٩]. «پس آیا [اینان] از مکر [و عقاب] خداوند ایمن‌اند؟ پس [بدانید] که جُز مردمان زیانکار، [کسی خود را] از مکر ( و عقاب) خداوند ایمن نمی‌پندارد». خدا به رسول خود فرموده: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥[الأنعام: ١٥]«بگو چنان‌چه پروردگارم را نافرمانی کنم، من از عذاب روزی بزرگ بیم دارم».

در صفحه‌ی ۱۳۴ خبرهای غرور‌آور بی‌مدرکی جمع کرده، از جمله می‌گوید هرکه پنجشنبه و جمعه و شنبه‌ی یک ماه حرام (ماه‌های حرام عبارت‌اند از: رجب، ذی‌قعده، ذی‌حجّه و محرّم) را روزه بدارد حق تعالی برای او ثواب نهصد سال عبادت بنویسد! [۳۳۸]یعنی ثواب آن از ثواب عبادت در شب قدر هم بیشتر است!

و یا در عمل نوزدهم قسمتی از یک حدیث خرافی و بی‌مدرک را از کتاب «اقبال الأعمال» ابن طاووس ضعیف العقل، نقل کرده ولی شاید خجالت کشیده و حدیث را به صورت کامل نیاورده است! در حدیث مذکور نمازی به نام نماز سلمان آمده بدین کیفیّت که هر که در یک شب از شب‌های رجب ده رکعت نماز کند و بخواند در هر رکعتی حمد و ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَیک مرتبه و توحید سه مرتبه، بیامرزد حق تعالی هر گناهی که کرده و برای هر رکعت نمازش ثواب عبادت شصت سال را بنویسد و بابت هر سوره که خوانده قصری از مروارید در بهشت به او عطا فرماید و او را پاداش کسی دهد که در آن سال روزه داشته و نماز گزارده و حجّ و عمره بجای آورده و جهاد کرده است و برای او تا سال آینده در هر روز ثواب یک حجّ و یک عمره می‌نویسد و هنوز از نمازش فارغ نشده که خدا او را می‌آمرزد و چون از نمازش فارغ شود فرشته‌ای از زیر عرش او را ندا می‌دهد که ای دوست خدا کار خود را از سر گیر(؟!) که خدای تعالی تو را از آتش دوزخ آزاد داشته است و خدا در آن سال او را در زمزه‌ی نمازگزاران قرار داده و اگر در همان سال بمیرد شهید مرده و خدا دعایش را مستجاب سازد و حاجاتش را بر آورَد و نامه‌ی اَعمالش را در روز قیامت به دست راستش می‌دهد و میان وی و آتش جهنّم هفت خندق فاصله قرار می‌دهد! [۳۳۹]مخفی نماند که شیخ عبّاس به عنوان عمل پنجم روز اوّل رجب نیز نمازی موسوم به نماز سلمان ذکر کرده که مشابه همین ثواب‌های عجیب و غریب برای آن نیز ذکر شده که در آن‌جا نیز مؤلف مفاتیح از ذکر آن‌ها صرف نظر یا حفظ آبرو کرده است! [۳۴۰]آیا شیخ عباس نمی‌داند که عبادات در اسلام توقیفی است و بدون دلیل متقن شرعی نمی‌توان ـ به بهانه‌ی آن‌که کفعمی یا مجلسی یا ابن طاووس و امثال آن‌ها نقل کرده‌اند ـ کاری را به عنوان عبادت به مردم معرّفی کرد؟! نمی‌دانم تقوای شیخ عبّاس چگونه تقوایی بوده است!

در این خبر آمده این نماز را منافقین نمی‌خوانند! در این صورت لازم بود که پیامبر این نماز را به همه تعلیم می‌داد تا از نفاق نجات یابند نه این‌که به صورت یک روایت بی‌سند به دست ما برسد!

باری چنان‌که گفتیم در این بخش اخبار فریبنده‌ای آورده که هرکس فلان عمل مستجبّ را بجا آورد خدا تمام گناهانش را می‌آمرزد! مثلاً در ص ۱۳۶ می‌گوید هر کس غسل کند در اوّل و وسط و آخر ما رجب، بیرون آید از گناهان خود مانند روزی که از مادر متولّد شده! در حالی‌که این خبر سند ندارد! [۳۴۱]و یا در صفحه‌ی ۱۳۹ از امام صادق نمازی نقل کرده که هر کس شب ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ رجب نماز مذکور را بخواند تمام گناهانش آمرزیده می‌شود مگر شرک [۳۴۲]. اگر چنین باشد هر گناه‌کاری می‌تواند هر گناهی مرتکب شود و سپس در ماه رجب غسل کند یا نماز بخواند تا از گناهان پاک شود!

این‌گونه احادیث چنان‌که در «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» (ص۷۰ بند۷) گفتیم مردود و موجب غرور عاصیان است. باید هر گناه‌کاری توبه کند وگرنه بدون توبه، عمل او قبول نیست زیرا خدا فرموده: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٧[المائ‍دة: ٢٧]«جُز این نیست که خدا از تقوای پیشگان می‌پذیرد».

درصفحه‌ی ۱۳۵ به عنوان «عمل لَيلَةُ الرَّغائب» عدَّه‌ای از مجاهیل حدیثی را به پیامبر نسبت داده‌اند که فاقد اعتبار است [۳۴۳]. و در اعمال شب اوّل رجب دعایی از «موسی بن أشیم» نقل کرده که از طرفداران ابوالخطّاب [۳۴۴]بوده است. ما این راوی را در کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» معرّفی کرده‌ایم (ص ۲۵۱). در صفحه‌ی ۱۳۶ نیز خبری از خبیثی به نام «ابوالبختری وهب بن وهب» نقل کرده است! ما او را در کتاب «زیارت و زیارتنامه» معرّفی کرده‌ایم. (ص ۱۶۱ شماره‌ی ۶۲).

علمای ما از قبیل شیخ طوسی و امثال او کتاب‌ها در علم رجال نوشته‌اند و در آن‌ها بسیاری از راویان را ضعیف و کذّاب و غالی و مجهول الحال و..... شمرده‌اند امّا در کتب دیگرشان احادیث و ‌‌‌‌‌أدعیه‌ای از همان راویان ضعیف و کذّاب نقل کرده‌اند و خرافات و أباطیل آن‌ها را نشر داده‌اند! به قول برادر فاضل ما جناب قلمدران/اینان مانند طبیبی هستند که میکروب‌ها را معرّفی کرده و مردم را از آن‌ها پرهیز می‌دهند ولی خودشان همان میکروب‌ها را به مردم تزریق می‌کنند! علمای ما با نقل احادیث ضعاف، دین‌را آلوده و مسلمین را گرفتارکرده‌اند!

در صفحه‌ی ۱۳۹ به ولادت حضرت أمیر المؤمنین÷اشاره کرده که ما خوانندگان را به کتاب «زیارت و زیارتنامه» (ص ۲۷۶ تا ۳۸۳) ارجاع می‌دهیم.

در همین صفحه برای شب نیمه‌ی رجب نمازی ذکر کرده که بنا بر آن‌چه در «اقبال الاعمال» (ص ۶۵۵) آمده راوی آن «حریز» است که نجاشی و کشّی او را تضعیف کرده‌اند و نجاشی فرموده وی بیش از دو حدیث از حضرت صادق÷نشنیده‌ است و بنا به قول کشّی حضرت صادق÷او را به حضور نمی‌پذیرفت [۳۴۵]. وی می‌گوید: در این نماز بعد از سلام چهار مرتبه گفته شود: «اللهُ اللهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً وَلَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِيّاً» «الله الله پروردگار من است که هیچ چیز را شریک و انباز او نمی‌شمارم و جُز او سرپرستی نمی‌گیرم». می‌پرسیم: اگر این کلام را قبول دارید و نوشته‌اید پس چرا دعاها و زیاراتی نقل می‌کنید که هر امام و امامزاده‌ای را برای خود ـ به صورت مطلق ـ ولیّ گرفته‌اید؟! آیا غیراز خدا ولیّ مطلق گرفتن ضدّ ده‌ها آیه‌ی قرآن نیست که بارها فرموده: ﴿مَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ[البقرة: ١٠٧، التوبة۱۱۶، العنكبوت۲۲، الشوری۳۱]. باید گفت: این محدّثینِ از قرآن بی‌خبر همّت خود را صرف نقل و ثبت احادیث و ادعیه و زیارات نموده و به تضادّ آن‌ها با قرآن توجّه نکرده‌اند. در صفحه‌ی ۱۴۱ دعایی به نام «اُمِّ داود» نقل کرده که شیخ طوسی و سیّد بن طاووس و مجلسی برای آن سندی ذکر نکرده‌اند!

۵۸ در صفحه‌ی ۱۴۶ دعایی بدون سند برای شب ۲۷ ذکر کرده که خود معترف است کفعمی آن را برای شب ۲۷ رجب و ابن طاووس آن را برای روز ۲۷ رجب آورده‌اند؟! می‌پرسیم اگر این دعا از شرع وارد شده بود لازم نبود وقت آن را کفعمی یا ابن طاووس معلوم کنند.

در صفحه‌ی ۱۴۸ درباره‌ی روز ۲۷ رجب می‌گوید: «از جمله‌ی اعیاد عظیمه است» می‌گوییم اگر این روز عید می‌بود حتماً نماز می‌داشت مانند عید فطر و عید قربان در حالی‌که چنین نیست بنابراین بدون دلیل شرعی نمی‌توان آن را عید قلمداد کرد تا چه رسد به عید عظیم! دیگر آنکه گوید: «روزی است که حضرت رسولصدر آن روز به رسالت مبعوث گردید و جبرئیل به پیغمبری بر آن حضرت نازل شد!» این قول موافق با قرآن نیست زیرا قرآن کریم بعثت رسول خداصرا در ماه رمضان و شب قدر ذکر نموده و می‌فرماید: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ[البقرة: ١٨٥] «ماه رمضان که قرآن در آن نازل گردیده است». و می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١[القدر: ١] «همانا ما آن (= قرآن) را در شب قدر نازل کردیم».

متأسّفانه به سبب وجود روایات مخالف قرآن، علمای خرافی مجبور شده‌اند با انواع مغالطات و یا بنا به احتمالات ضعیف، برای قرآن کریم دو نزول قائل شوند و بگویند قرآن دوبار بر پیامبر نازل گردیده، یک بار نزول دفعی و دیگر نزول تدریجی که طی ۲۳ سال، هر بار قسمتی از آیات قرآن کنونی، بر پیامبر نازل گردید و آن حضرت به مردم ابلاغ فرمود!

درباره‌ی نزول دفعی نیز واضح و بی‌ابهام و مستند به دلائل متقن سخن نمی‌گویند بلکه هرکس چیزی می‌گوید، امّا غالباً تکیه می‌کنند بر تفاوت إنزال و تَنزیل. می‌گویند چون خدا برای قرآن هم انزال بکار برده و هم تَنزیل پس هرگاه فرموده انزال کتاب، اشاره به نزول دفعی قرآن است و هرجا فرموده تنزیل کتاب، اشاره به نزول تدریجی قرآن است!

امّا این قول، مغالطه‌ای بیش نیست زیرا درست است که أبواب ثلاثی مَزِیدٌ فیه هریک دلالتی مخصوص به خود دارند امّا این سخن نه بدان معنی است که به هیچ وجه، هیچ فعلی از افعال مجرّد نیست که اگر به دو باب از این ابواب نقل شود، دو فعل مذکور با هم متشابه المعنی یا مترادف نباشد! اگر به کتب لغت مراجعه شود نمونه‌های بسیاری می‌یابیم که فعلی از افعال مجرّد به دو باب از أبواب مزیدٌ فیه نقل شده که هر دو دارای یک معنی هستند، به عنوان مثال «أفرَغَ» و «فَرَّغَ» دارای یک معنی می‌باشند. از این مثال‌ها فراوان است و منحصر به یک یا دو نمونه نیست.

ثانیاً: واضح است که باران همواره به یک صورت می‌بارد یعنی قطره قطره و تدریجی نازل می‌شود و به همین سبب «مَطَر = باران» نامیده می‌شود و هیچ‌گاه مانند سطلی که آن را واژگون کنند و آب داخل سطل یکباره سرازیر شود، از آسمان فرود نمی‌آید! در قرآن کریم نیز برای باران «تنزيل ماء» آمده است [العنکبوت ۶۳: و الزُّخرف: ۱۱] امّا برای باران «إنزال ماء» هم استعمال شده است [البقرة: ۲۲، الأنعام: ۹۹، إبراهيم ۳۲ و آیات بسیار دیگر]، و این خود مانع از آن است که بگوییم همواره معنای «إنزال» و «تنزیل» متفاوت است و نمی‌توان آن‌ها را به‌جای یکدیگر استعمال کرد، چنان‌که برای خوان آسمانی نیز «تنزیل» و «إنزال» بکار برده و فرموده: ﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ هَلۡ يَسۡتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ... قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ... قَالَ ٱللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيۡكُمۡۖ...[المائ‍دة: ١١٢- ١١٥]«[یاد آر] آن‌گاه که حواریّون [و اصحاب خاصّ] گفتند ای عیسی پسر مریم، آیا پروردگارت می‌تواند بر ما سفره‌ی طعامی از آسمان نازل گرداند؟...... عیسی پسر مریم گفت: خداوندا، ای پروردگار ما، بر ما سفره‌ی طعامی از آسمان نازل فرما...... خدا فرموده همانا من آن را بر شما نازل می‌کنم». پر واضح است که خوان، جزء جزء نازل نمی‌شود بلکه یکباره فرود می‌آید. یا برای نزول کتابی که بر کاغذی نوشته باشد و از آسمان فرود آید «تنزیل» بکار برده است [النّساء: ۱۵۳، و الأنعام: ۷ و الإسراء: ۹۳] و برای نزول یک فرشته، «تنزیل» استعمال فرموده [الإسراء:۹۵] [۳۴۶].

حتّی قرآن برای یک سوره، هم «إنزال» بکار برده و هم «تنزیل» چنان‌که فرموده: ﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوۡلَا نُزِّلَتۡ سُورَةٞۖ فَإِذَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ مُّحۡكَمَةٞ[محمد: ٢٠] «و کسانی‌که ایمان آورده‌اند می‌گویند چرا سوره‌ای [درباره‌ی جهاد] نازل نگشته است؟ پس چون سوره‌ی محکمی نازل گشت». و در سوره‌ی توبه نیز برای یک سوره، «تنزیل» آورده است. [التوبة: ۲۶]

حتّی برای نزول یکباره‌ی قرآن نیز «تنزیل» استعمال کرده و فرموده: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَيۡهِ ٱلۡقُرۡءَانُ جُمۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِۦ فُؤَادَكَۖ وَرَتَّلۡنَٰهُ تَرۡتِيلٗا ٣٢[الفرقان: ٣٢]«و کسانی‌که کافر شدند، گفتند: چرا قرآن یک‌باره بر او نازل نگردیده است؟ بدین‌گونه [نازل گردید] تا دلت را بدان با ثبات و استوار بداریم و آن را پی‌ در پی [بر تو] خواندیم». چنانکه ملاحظه می‌شود قرآن برای عدم نزولِ دفعیِ قرآن، دلیل آورده و علّت آن را تبیین فرموده امّا نگفته آری، قرآن یک بار دیگر دفعةً واحده نازل گردیده ولی شما نمی‌دانید [۳۴۷].

ثالثاً: قرآن برای تورات، هم «انزال» و هم «تنزیل» استعمال فرموده. [آل‌عمران: ۳ و۹۱] در حالی‌که کسی برای تورات دو نزول قائل نیست.

رابعاً: اگر قرآن به یک‌باره نازل گردیده بود، در این صورت در شب قدرِ ماه رمضان که جبرئیل برای پیامبرصآیۀ ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَرا آورد، پیامبر غافلگیر نمی‌شد و نمی‌پرسید چه بخوانم؟ و پس از نزول آیات صدر سوره‌ی «عَلَق» به خانه نمی‌آمد و «زَمِّلُوني = مرا در جامه‌ای بپوشانید» نمی‌گفت و یا نمی‌خوابید (ر.ک. تفسیر سوره‌ی مُزَّمِّل و مُدَّثِّر در مَجمَعُ البَیان) و یا هنگام نزول تدریجیِ قرآن، زبان خود را به قراءتِ آنچه جبرئیل می‌آورد، حرکت نمی‌داد (ر.ک. تفسیر سورۀ قیامت در مجمع البیان) و یا قبل از تحقیق، تقاضای رخصت بعضی از مردم را نمی‌پذیرفت [التَّوبة: ۴۳] و یا آن‌چه را که نباید، بر خود حرام نمی‌فرمود و یا راز خود را با همسرش درمیان نمی‌گذاشت [التحريم:۱ و ۳] و یا در واقعه‌ی إفک عائشه، در مورد او تحقیق و یا با کسی مشورت نمی‌فرمود (ر.ک تفسیر آیه‌ی ۱۱ تا ۱۵ سوره‌ی نور در مجمع البیان) زیرا آخرِ ماجرا را می‌دانست و از این‌گونه امور در قرآن بسیار است. علاوه بر این در قرآن آیاتی هست که با فرض نزول دفعی، با واقعیّت خارجی موافق نخواهد بود، از قبیل ﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ[آل‌عمران: ١٢٣]«هر آینه خداوند شما را در [جنگ] بدر یاری فرمود» و یا ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا[المجادلة: ١] «همانا خداوند گفتار زنی را که با تو درباره‌ی شوهرش گفتگو و مجادله می‌کرد، شنید» یا ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[عبس: ١، ٢]«رو تُرُش کرد و رُخ برتافت که نابینا نزدش آمده است» در چنین مواردی که با فعل ماضی بیان شده و هنوز وقایع مذکور در خارج تحقّق نیافته بود، خلاف واقع لازم می‌آمد و همه می‌دانند اخبار به فعل ماضی قبل از وقوع فعل در خارج، درست نیست.

خامساً: به جزئی از قرآن نیز «قرآن» گفته می‌شود و لذا مانعی ندارد که به آغازِ نزولِ قسمتی از قرآن نیز انزال قرآن گفته شود.

باید توجّه داشت که مبعث پیامبر همان آغاز نزول آیات کریمه‌ی ‌قرآن (آیات صدرسوره‌ی عَلَق) بر آن حضرت است و آغاز نزول آیات إلهی در ماه رمضان بوده، بنابراین قول شیخ عبّاس که می‌گوید ۲۷ رجب «روزی است که حضرت رسول اللهصدر آن روز به رسالت مبعوث گردید و جبرئیل به پیغمبری بر آن حضرت نازل شد!» [۳۴۸]درست نیست. [۳۴۹]

بنابراین آن‌چه در باب سوّم درباره‌ی «زیارت شب و روز مبعث» (ص ۳۸۱ تا ۳۸۶) گفته، خرافه است و مدرک شرعی ندارد زیرا معلوم شد که مبعث در ماره رجب نیست.

با این‌که شیخ عبّاس دعای خوبی در آخر فصل مربوط به ماه شعبان آورده که در آن آمده است قرآن در ماه رمضان نازل شده [۳۵۰]ولی در این‌جا مبعث را در رجب دانسته است! در دعای مزبور امام صادق÷عرض می‌کند: «اَللّهُمَّ إِنَّ هذَا الشَّهرَ المُبارَكَ الَّذي اُنزِلَ فيهِ القُرآنُ وَجُعِلَ هُدي لِلنّاسِ وَبَيِّناتٍ مِنَ الهُدى والفُرقان قَد حَضَرَ» «پروردگارا، همانا این ماه مبارک که قرآن در آن فرود آمده ومایه‌ی هدایت مردم و نشانه‌های روشنی از راهنمایی [به راه حقّ و حقیقت] و جدا سازنده‌ی حقّ از باطل قرار داده شده، فرا رسیده است».

۵۹درباره‌ی ثواب روزه گرفتن در ماه رجب احادیث گوناگونی موجود است، از آن جمله «ابن عیّاش جوهری» [۳۵۱]مختلّ العقل از قول پیامبر روایت کرده کسی‌که یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، ثواب هزار سال و اگر دو روز روزه بگیرد، ثواب دو هزار سال روزه‌ داری، برایش نوشته می‌شود! [۳۵۲]

هم‌چنین روایت کرده‌اند که رسول خدا فرموده: «هر که ۲۷ رجب را روزه بدارد، ثواب شصت ماه (= پنج سال) روزه داری برایش نوشته می‌شود! [۳۵۳]

و روایت کرده‌اند که امام صادق و امام رضا-علیهما السلام- فرموده‌اند هر که ۲۷ رجب را روزه بدارد، ثواب هفتاد سال روزه داری را خواهد داشت! [۳۵۴]

شیخ عبّاس از میان این سه‌ دسته از احادیث، روایت هفتاد سال را انتخاب کرده و در کتابش (ص ۱۴۸) نوشته روزه‌ی ۲۷ رجب «برابر است با روزه‌ی هفتاد سال!» و متأسّفانه فکر نکرده که خداوند رحمان رحیم دارای فضل عظیم، فرموده: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا[الأنعام: ١٦٠]«کسی‌که کار نیکی [به جای] آرَد، ده چندان پاداش [و ثواب] دارد». یعنی اگر کار خیری از جانب خدا قبول شود، ده برابر أجر و ثواب خواهد داشت. بنابراین این‌گونه روایات بی‌حساب و کتاب، قابل اعتماد نیست. امّا افسوس که شیخ عبّاس با قرآن انس کافی نداشت.

در این ایّام طاقت و توان بررسی سند یکایک مطالبی را که شیخ عبّاس درباره‌ی اعمال ماه رجب یا سایر ماه‌ها آورده‌ ندارم، علاوه بر این اگر بخواهیم همه‌ی مطالب مفاتیح را یک به یک مورد تحقیق قرار دهیم موجب خواهد شد کتاب ما بسیار مفصّل و طولانی و برای بسیاری از خوانندگان ملال آور شود لذا برای هوشیاری مردم از هر فصل و باب مفاتیح، بعضی از مطالب را به عنوان مشتی نمونه‌ی خروار، ذکر می‌کنیم و البتّه باید بدانیم اکثر آن‌چه که ذکر نکرده‌ایم، وضعی بهتر از آنچه ذکر کرده‌ایم ندارد! أفراد محقّق خود می‌توانند در مطالبی که در این‌جا نیامده، تحقیق کرده و سایرین را آگاه سازند.

امّا پیش از آن‌که به مطالب فصل مربوط به ماه شعبان بپردازیم، بر ذمّه‌ی خود می‌دانم درباره‌ی آن‌چه شیخ عبّاس با اشاره به سفر نامه‌ی «ابن بطوطه» گفته است (اعمال شب بیست و هفتم رجب، ص ۱۴۵ به بعد. در صفحه‌ی ۳۸۶ قبل از آغاز فصل پنجمِ باب سوّم نیز از سفر نامه‌ی ابن بطوطه یاد کرده است.) سخن بگویم:

۶۰شیخ عبّاس نوشته است: «بدان که ابو‌عبدالله محمّد بن بطوطه که یکی از علمای اهل سنّت است و در ششصد سال پیش از این زمان بوده در سفرنامه‌ی خود که معروف است به رِحلَة ابن بَطُوطه در بیان..... روضه و قبر مبارک مولا‌‌یمان امیر المؤمنین÷..... گفته اهل این شهر تمامی رافضی هستند و از برای این روضه‌ی مبارکه کراماتی ظاهر شده از جمله آن‌که در شب بیست و هفتم ماه رجب که نام آن شب نزد اهل آنجا لَيلَةُ المَحيا است، می‌آورند از عراقین و خراسان و بلاد فارس و روم، هر شل و مفلوج و زمینگری که هست و جمع می‌شود از آن‌ها قریب سی‌ و چهل نفر درآن‌جا پس بعد از [نماز] عشاء می‌آورند این مبتلایان را نزد ضریح مقدّس و مردم جمع می‌شوند و منتظرند خوب شدن و برخاستن آن‌ها را و این جماعت مردم بعضی نماز می‌خوانند و بعضی ذکر می‌گویند و بعضی قرآن تلاوت می‌کنند و بعضی تماشای روضه می‌کنند تا آنکه بگذرد نضف یا دو ثلث از شب، آن وقت جمیع(؟!) این مبتلایان و زمینگیران که حرکت نمی‌توانستند بکنند، برمی‌خیزند در حالی‌که صحیح و تندرست می‌باشند و علّتی (= بیماری) در آن‌ها نیست...... این امری است مشهور ومستفیض و من خودم آن شب را در آن‌جا درک نکردم لکن از مردمان ثقه که اعتماد بر قول آن‌ها بود شنیدم..... و از برای این شب مردم زیاد از شهرها جمع می‌شوند و بازار بزرگی اقامه می‌شود تا مدّت ده روز. فقیر گوید مبادا استبعاد کنی این مطلب را، همانا معجزات و کراماتی‌که از این مشاهد مشرّفه بروز کرده و به تواتر رسیده، زیاده از آن است که احصاء شود و در ماه شوّال گذشته سنه‌ی هزار و سیصد و چهل و سه[قمری] درحرم مطهرّ حضرت ثامِنُ الأَئِمَّة الهُداة وضامِنُ الأُمَّةِ العُصاة(؟!) مولانا ابو‌الحسن علیّ بن موسی الرّضا ـ صَلَواتُ الله عَلَیه ـ سه نفر زن که هر کدام به سبب مرض فلج و نحو آن زمینگیر بودند و أطبّاء و دکترها از معالجه‌ی آن‌ها عاجز شده بودند، شفا یافتند..... نقل شد دکترهایی که مطّلع بر مرض‌های آن زن‌ها بودند تصدیق نمودند... بلکه بعضی از آن‌ها تصدیق خود را بر شفای آن‌ها نوشتند... الخ» [۳۵۵].

اوّلاً: معلوم نیست که حضرت علی÷در این‌جا که به مرقد آن حضرت مشهور است، مدفون باشد [۳۵۶].

ثانیاً: ابن بطوطه، به قول مترجم فاضل سفرنامه: «اگر چه در سلک فقها و قضات بود، اهل نظر و توغّل در مشکلات دقائق علوم نبود» [۳۵۷]. بنابراین انتساب قولی به او موجب اعتبار کلام نمی‌شود.

ثالثاً: چنان‌که مترجم سفرنامه گفته است: «کتاب ابن بطوطه از دو جهت بر سفرنامه‌های دیگر اسلامی، برتری دارد...... دوّم از جهت صداقت او در بیان اوضاع و أحوال ممالکی که دیده است و ثبت و ضبط و تصویر رسوم و آداب و عادات مللی که در این خطّ سیر مطوّل و ممتدّ زندگی می‌کرده‌اند..... کتاب ابن بطوطه به حقیقت آیینه‌ی تمام نمایی است که زندگیِ معاصرین او را با تمام مظاهر نیک و بد و همه‌ی رسوم و آداب معمول زمان، شامل می‌شود» [۳۵۸]. بنابراین او مشهورات (یا بگو شایعاتی) را که میان مردم رائج بوده نقل کرده است و چنان‌که تصریح کرده خودش شاهد شفا یافتن کسی نبوده و یا با هیچ‌یک از شفا یافتگان مستقیماً سخن نگفته است.

ما با این‌گونه مشهورات‌که گاهی حتّی از حدّ استفاضه نیز می‌گذرد! آشنا هستیم. درسال ۱۳۵۷ هـ.ش. میان مردم شایع بود که سایه‌ی آیت الله خمینی در ماه دیده می‌شود و کسی انکار و استبعاد نمی‌کرد! و یا خبری درباره‌ی امام زمان که میان مردم شیراز و آباده شهرت یافت و ما حقیقت مسأله را در کتاب «سوانح أیّام» (ص۶۵) بیان کرده‌ایم. این‌گونه شایعات توسّط عوام سریعاً پذیرفته وپخش شده وبه حدّ استفاضه بلکه تواتر (؟!) می‌رسند. لذا نباید بدون تأمّل و تحقیق این تواترات خلاف شرع [۳۵۹]را پذیرفت زیرا در واقع تواتر نیستند بلکه شبه تواتر‌ هستند. (فتأمَّل) [۳۶۰]

رابعاً: عقیده‌ی مردم به شفابخشی مرقد مشهور در نجف، مشابه عقیده‌ای است که مردم نسبت به منارجنبان بصره داشته‌اند. ابن بطوطه نوشته است: «مسجد علی÷هفت مناره دارد که یکی از آن‌ها متحرّک است. مردم معتقد‌اند که مناره‌ی مزبور فقط هنگام ذکر نام علی÷به حرکت در می‌آید. من از بام مسجد با جمعی از اهالی، از آن مناره بالا رفتم. در یکی از رُکن‌های آن دستگیره‌ای چوبی بود که آن را به وسیله‌ی میخی فرو کوفته بودند و چنان می‌نمود که گویی از جای خود کنده شده است. مردی که همراه من بود دستگیره را گرفت و گفت: تو را به سر أمیرالمؤمنین علی÷حرکت کن و آن را تکان داد. مناره تکان خورد. من دستگیره را گرفتم و گفتم: تو را به سر ابوبکر خلیفه‌ی رسول اللهصحرکت کن و چون آن را حرکت دادم همه‌ی مناره به جنبش در آمد و اسباب تعجّب حاضرین گردید.

چون مردم بصره مذهب سنّت و جماعت دارند این عمل من در آن شهر خطری نمی‌توانست داشت لیکن اگر کسی چنین کاری را در مشهد علی (= نجف) یا مشهد حسین (= کربلا) یا در حِلّه و بحرین و قم وکاشان و ساوه و آوه و طوس انجام دهد جان خود را در معرض هلاک انداخته است زیرا أهالی شهر‌های مزبور شیعه مذهب و از غُلاة می‌باشند [۳۶۱].

خامساً: درباره‌ی مطالبی که شیخ عبّاس از حرم حضرت رضا÷نقل کرده، خوانندگان محترم را ارجاع می‌دهیم به کتاب «زیارت و زیارتنامه» (ص ۳۵۷ به بعد) و در این‌جا تأکید می‌کنیم که بر اشاعه‌ی این‌گونه أخبار، منافع و فواید مادّی و مالی فراوانی مترتّب است لذا این‌گونه منقولات و مشهورات، غالباً قابل اعتماد نیست.

ابن بطوطه درباره‌ی بارگاه نجف نوشته است: «داخل حرم به انواع فرش‌های ابریشمین و غیره مفروش است و قندیل‌های بزرگ و کوچک از طلا و نقره در آن آویخته است. در وسط حرم مِصطَبَه‌ی چارگوشی است که صندوقی چوبین دارد و بر روی صندوق صحفات طلای پرنقش و نگار که در ساختن آن کمال استادی و مهارت را بکار برده‌اند با میخ‌های نقره فروکوفته‌اند چنان‌که از هیچ جهت چیزی از چوب نمودار نیست. ارتفاع مِصطَبَه کمتر از ارتفاع قامت آدمی است و در آن سه قبر هست که می‌گویند یکی از آنِ آدم÷و دیگری از آنِ نوح÷و سوّمی از آنِ علی÷می‌باشد و بین این سه قبر در طشت‌های زرّین و سیمین، گلاب و مُشک و أنواع عطریّات دیگر گذاشته‌اند که زُوّار دست خود را در آن فرو برده و به عنوان تبرّک بر سر و روی خود می‌کشند!

درِ دیگر حرم که آستانه‌ی نقره‌ای و پرده‌های ابریشمین ألوان دارد به سوی مسجد باز می‌شود که آن خود چهار در دارد و هر چهار در دارای آستانه‌های نقره و پرده‌های ابریشم می‌باشد. داخل مسجد نیز فرش‌های عالی انداخته‌اند و دیوارها و سقف آن با پرده‌های حریر مستور است.

همه‌ی مردم این شهر رافضی مذهب‌اند و از این روضه کرامت‌ها ظاهر می‌شود که منشأ عقیده‌ی مردم بر این‌که قبر علی÷در آن است همان کرامت‌ها می‌باشد [۳۶۲]. سپس مطالبی که شیخ عبّاس نقل کرده می‌آورد و می‌گوید: در این شب [ليلة المحيا] مردم از شهرهای مختلف در نجف جمع می‌شوند و بازار بزرگی در آن شهر برپا می‌شود که تا مدّت ده روز برقرار می‌ماند..... از شهرهای عراق هرکس که بیمار می‌شود نذری برای روضه‌ی علی÷می‌کند. بیشتر اشخاص که مثلاً از ناحیه‌ی سر دچار مرضی می‌شوند از طلا یا نقره علامتی به شکل سرِ آدمی می‌سازند و به روضه‌ی علی÷می‌آورند و نقیب، این نذرها را در خزانه‌ی حرم می‌گذارد. هم‌چنین آن‌ها که دست یا پا یا یکی دیگر از اعضای بدنشان آسیبی دیده، علامتی به شکل همان عضو به عنوان نذر به خزانه هدیه می‌کنند. خزانه‌ی مزبور بسیار بزرگ و موجودی آن به قدری هنگفت است که قابل ضبط نمی‌باشد» [۳۶۳]. بنابراین تعجّب‌آور نیست اگر چنین بارگاه‌هایی با آن درآمدهای حیرت‌انگیز گه‌گاهی بعضی‌ها را(؟!) شفا دهند!!! (فتأمَّل جِدَّاً)

سادساً: برادر محترم ما استاد سیّد مصطفی حسینی طباطبائی ـ حَفظَهُ اللهُ تَعالی ـ چه نیکو گفته که بهتر است هر مذهبی خصوصاً درباره‌ی توحید و مسائلی اصلی دین به دلائل روشن و قطعی و یا أدلّه‌ی عقلی محض یا آیات صریح کتاب إلهی استناد نماید تا مصداق این آیات شریفه نباشیم که فرموده: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيۡطَٰنٖ مَّرِيدٖ... وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا كِتَٰبٖ مُّنِيرٖ ٨[الحج: ٣-۸] «از مردم کسی هست که بدون دانش درباره‌ی خدا مجادله کرده و از هر شیطان سرکشی پیروی می‌کند...... و از مردم کسی هست که درباره‌ی خدا بی‌دانش و بدون هدایت و بدون کتابی روشنگر، مجادله می‌کند». و إلا تشبث به این‌گونه اخبار به نفع هیچ مذهب و مرامی نیست. زیرا هر فرقه و مسلکی برای بزرگان خود این عجایب و کرامات را نقل می‌کنند و حتّی عالَم غیراسلامی که ما مرام آن‌ها را منسوخ و معتقد‌انش را به پذیرش اسلام، مکلّف می‌دانیم، از این‌گونه اخبار عاری نیست. به عنوان مثال درباره‌ی «بلزپاسکال» دانشمند و متفکّر مشهور قرن هفدهم فرانسه نوشته‌اند: «...... پاسکال همان‌طور که در نخستین دوره‌ی تحوّل مذهبی سعی داشت خواهر و پدر و تمامی افراد خاندانش را با خود هم‌عقیده گرداند، اکنون نیز می‌خواست دوستان خود را به جانب خود جلب نماید..... و یک‌سره همّ خود را مصروف تنظیم اثر بزرگی به نام «مدح مسیحیّت» کرد و قصد او از نگارش این کتاب این بود که بی‌دینان را به سکوت وا دارد و به تغییر عقیده ارشادشان نماید...... در ۲۴ مارس أفراد صومعه‌ی [پوررویال] بوته‌ی خاری از تاج عیسی را زیارت می‌کردند. وقتی نوبت به مارگریت [پریه، خواهرزاده‌ی پاسکال که از زخم اشک‌آوری رنج می‌برد) رسید که [در مقابل تاج خار] زانو بزند، چشمش را به بوته‌ی خار مالید و شفای عاجل یافت! معجزات مشابه دیگری، روزهای بعد به وقوع پیوست به طوری که مردم رفته رفته تصوّر می‌کردند که عنایت إلهی شامل حال (صومعه‌ی) پوررویال گردیده زیرا که این بوته‌ی خار سابقا چنین شفاهایی انجام نداده بود..... معجزه‌ی سنت اپین در [صومعه‌ی] پوررویال ازدحام عجیبی به راه انداخت.....» [۳۶۴].

و یا در نیمه‌ی دوّم قرن نوزدهم میلادی در شهر «لور» فرانسه که قریب بیست هزار نفر جمعیّت داشت زنی به نام «برنادت سوبیرو» (متولّد ۱۸۴۴ و متوفّای ۱۸۷۹ م.) ادّعا کرد که بانویی‌محترم بر من ظاهر گردید. مردم تعبیرکردندکه بانوی ‌مذکور، حضرت مریم عَذراء-علیها السلام- بوده است! در همان‌جا که خانم «سوبیرو» گفته بود، زیارت‌گاهی ساختند که بسیار معروف است البتّه کسی در این زیارتگاه مدفون نیست. در این معبد دفتری موجود است که هرگاه کسی شفا می‌یابد در حضور شهود، در دفتر مزبور صورت‌مجلس نوشته و شهود امضاء ‌می‌کنند. از این نمونه‌ها بسیار هستند. بنابراین آیا می‌پذیرید که آن‌ها به ما بگویند اگر امام شما کارهای عجیب می‌کند درمیان ما تاج خار و یا جایگاهی‌که کسی ظاهر شده، معجزه می‌کند، پس شما به درستی آیین ما معتقد شوید!

«ابن بطوطه» نوشته است مزار نواده‌ی شیخ عبدالقادر گیلانی موسوم به «ابو‌العبّاس أحمد رفاعی» در قریه‌ای معروف به «أمّ عبیده» به فاصله‌ی یک روز راه از «واسط» قرار دارد و محلّ تجمّع صوفیان و دراویش است. «ابن بطوطه» درباره‌ی این گروه می‌گوید: «..... سماع آغاز شد و از پیش بارهای هیزم آماده کرده بودند که در گرما گرم سماع آن را آتش زدند و دراویش در وسط آن رفتند و به رقص پرداختند، عدّه‌ای در آتش غلت می‌زند و برخی آن را در دهان گذاشته، می‌خوردند تا کم کم آتش به خاموشی گرایید. این مراسم مخصوص است به همین دسته از دراویش که احمدّیه نامیده می‌شوند و برخی از آنان مارهای بزرگ را گرفته سر آن را به دندان از تن جدا می‌سازند [۳۶۵].

و یا درباره‌ی گروهی که آن‌ها را نزدیک «نهر السّرور» دیده می‌گوید: «گروهی از دراویش که طوق‌های آهنی بر دست و گردن خود افکنده بودند آن‌جا آمدند، شیخ آنان مردی بود سیاه و قیرگون و آن‌ها پیرو طریقه‌ی حیدریّه بودند..... شیخ آنان از من تقاضا کرد که قدری هیزم در اختیار آنان گذاشته شود تا هنگام رقص آتش برافروزند..... دراویش پس از نماز خفتن (= عشاء) آتش افروختند و همه‌ی آن هیزم‌ها را (که ده بار هیزم بود) به توده‌ی آتش مبدّل کردند و آن‌گاه به سماع برخاستند و در حین سماع، در آتش رفته، رقص می‌کردند و درمیان آن غلت می‌زدند. شیخ دراویش پیراهنی از من خواست و من پیراهنی بسیار نازک به او دادم که وی پوشید و درمیان آتش غلت خورد. آن‌گاه با آستین‌های خود آتش را بر هم می‌زد و چندان‌که خاموش گردید و آن پیراهن را صحیح و سالم به خود من پس داد و مرا در شگفتی فرو گذاشت» [۳۶۶]. آیا شما می‌پذیرید که بنا به این اخبار در زمره‌ی دراویش احمدیّه یا حیدریّه در‌آیید؟!

اشتباه نشود به هیچ وجه قصد نداریم همه‌ی این شفایابی‌ها را بلااستثناء دروغ بشماریم بلکه قصد داریم از موارد غیر قابل اعتماد این اخبار غافل نباشیم امّا درباره‌ی قلیلی از موارد که دروغ نیست، لازم است توجّه کنیم که این‌گونه وقایع ناشی از هیجانات و تحوّلات درونی است که ممکن است برای پیروان هر یک از ادیان رُخ دهد و نمی‌توان این وقایع را دلیل حقّانیّت دینی از ادیان یا مذهبی از مذاهب شمرد. به یاد دارم در أیّامی‌که تدریس می‌کردم، یکی از شاگردان کلاسم گفت که یکی از اقوامش هنگام تماشای مسابقه‌ی فوتبال، ناگاه از شدّت هیجان نابینا شد! أطبّاء گفته‌اند که نابینایی او علّت عضوی ندارد بلکه هیجان و شوک دیگری به همان شدّت یا قوی‌تر ممکن است بینایی او را بازگرداند. شفا‌یابی و یا تغییرحال ناگهانی نیز در بسیاری از موارد چنانکه گفتیم ناشی از هیجانات و خلجانات درونی است. بنابراین به هیچ وجه بعید نیست که فردی خرافی و حسّاس با حضور در مکانی خاصّ که او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و احساساتش را شدیداً تحریک می‌کند، دچار هیجان شده و در نتیجه تغییر حال ناگهانی در او ایجاد شود.

البتّه و صد البتّه تمامی وقایع جهان اعمّ از خوب و بد، با إذن و نظارت إلهی تحقق می‌پذیرد و هیچ امری از إحاطه‌ی قیّومیّه‌ی إلهیّه خارج نیست امّا چون این‌گونه وقایع غیر عادی صرفاً منوط به إذن خاصّ إلهی است (از قبیل معجزات انبیاء و تغییرات ناگهانی و شفایابی غیرمعمول و نا مقیّد به أصول به طب و.....) [۳۶۷]و سایر موجودات دخالتی ولو مقیّد در آن ندارند از این رو به نظر ما که پیروان قرآن هستیم، لازم است که در این‌گونه موارد نعمت‌ها ـ از جمله نعمت سلامت ـ را مستقیماً و بی‌واسطه از خدا بدانیم و به پیروی از حضرت سلیمان÷بگوییم: ﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُ[النَّمل: ۴۰] «این از فضل و رحمت پروردگار من است تا مرا بیازماید که سپاس می‌گزارم یا ناسپاسی می‌ورزم» تا مشمول این آیه نباشیم که می‌فرماید: ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَشۡكُرُونَ ٧٣[النَّمل: ۷۳] «و (ای پیامبر) همانا پروردگارت بر مردم رحمت و بخشندگی دارد امّا بیشتر ایشان [خدای را] سپاس نمی‌گزارند». و مانند کسانی نباشیم که خدای متعال درباره‌ی آن‌ها فرموده چون از ما فرزندی سالم و تندرست می‌خواهند و به آن‌ها إعطا می‌کنیم و یا آن‌ها را از درماندگی در بیابان و دریا و یا از طوفان نجات می‌بخشیم، دیگران را در این نعمت بخشی ما شریک می‌شمارند! [الأعراف: ۱۸۹ و ۱۹۰، الأنعام ۶۳ و ۶۴، النَّحل: ۵۳ تا ۵۵، الإسراء: ۶۶ و ۶۷، العنکبوت: ۶۵] [۳۶۸](انتهى كلام طباطبائي).

۶۱تاسعاً: این ادعای شما خلاف شرع و مخالف توحید است زیرا چنان‌که در بررسی شبهه‌ی ششم (ص ۱۶۸ به بعد) گفته‌ایم، طلب شفا و اصولاً هر طلبی به صورت نامقیّد از غیرخدا، شرک است و نباید فریب کسانی را بخوریم که می‌گویند: «چه تفاوت دارد بین استمداد از طبیب جَرّاح برای عمل آپاندیس مثلاً و استمداد از جبرئیل»؟! زیرا استمداد ما از طبیب ـ یا حتّی از انبیاء و ائمّه در زمان حیات دنیوی ـ محدود و مشروط به قیود بسیاری است و با مراعات محدودیّت‌ها و قیود مذکور از غیرخدا استمداد می‌کنیم، امّا نحوه‌ای که مردم ائمّه را می‌خوانند نامقیّد است و چنان‌که قبلاً نیز گفته‌ایم مُعین و مُجیب نامقیّد و عاری از محدودیّت فقط خداست و لا غیر.

به عنوان مثال کسی از کحّال، سلامت معده‌اش را یا قبول شدن در دانشگاه را انتظار نداشته و از طبیب دندان، علاج درد چشمش را متوقّع نیست و از طبیب یا نانوا، پیدا شدن فرزند گم شده‌اش یا به سلامت برگشتن مسافرش را نمی‌خواهد! هم‌چنین طبیب یا نانوا را از فاصله‌ای معیّن و در وقتی‌که بیدار است می‌خواند و توقّع ندارد طبیب بدون استفاده از اصول طبّی او را شفا دهد و نظایر این قیود و شروط...... زیرا آن‌ها را موجوداتی می‌شناسد که توان و قابلیّت محدود و مقیّدی دارند. (فَتَأمَّل)

امّا مردم بدون هیچ قید و شرطی در هر زمانی و همزمان با یکدیگر حوائج خود را هرچه باشد از امام می‌خواهند و اگر در مرقدش باشند آن را طواف می‌کنند و امام را حاضر و ناظر و شنوای گفتار خود می‌دانند! و برای سخن گفتن با امام فاصله‌ را هر اندازه باشد، مانع نمی‌دانند!

بنابراین، چنانکه در بند «و» فصل «تذکّر مهمّ درباره‌ی توحید عبادت» (ص ۱۱۵و ۱۱۶) گذشت اگر پیامبر اکرمصنمی‌تواند سخنش را به کسانی‌که از دنیای فانی رفته‌اند، بشنواند، به طریق اولی ما نیز نمی‌توانیم.

اگر فرشتگان به میل پیامبر نازل نمی‌شوند ـ چنانکه در دوره‌ی فترت وحی نازل نشدندـ [۳۶۹]قطعاً به خواست ما نیز نازل نمی‌شوند تا پیغام ما را به انبیاء و اولیاء برسانند. قرآن کریم از قول فرشتگان فرموده: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمۡرِ رَبِّكَۖ لَهُۥ مَا بَيۡنَ أَيۡدِينَا وَمَا خَلۡفَنَا وَمَا بَيۡنَ ذَٰلِكَۚ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا ٦٤[مريم: ٦٤] «ما جُز به فرمان پروردگارت فرود نمی‌آییم. از آن اوست آن‌چه در پیش روی ما و آن‌چه در پسِ ما و آن‌چه میان آن است و پروردگار تو فراموشکار نیست». یعنی گذشته و حال و آینده در اختیار اوست و از هرجهت تحت إحاطه‌ی اوییم و او می‌داند که ما را چه وقت فرو فرستد. و نیز فرموده: ﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ ٢٧ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ ٢٨[الأنبياء: ٢٧، ٢٨]«در گفتار بر او سبقت نجویند (= تابع اویند) و آنان به فرمان او کار می‌کنند، (خدا) آن‌چه فراروی ایشان و آن‌چه در پسِ ایشان است، می‌داند و جُز برای کسی‌که او بپسندد، شفاعت نمی‌کنند و خود از ترس او بیمناک‌اند». یعنی: بی‌إذن خدا حتّی سخن نمی‌گویند و فقط به فرمان اوست که کاری انجام می‌دهند. (هم‌چنین رجوع شود به آیه‌ی ۳۸ سورۀ نبأ).

به همین سبب است که خوشبختانه امّت اسلام بالإتفاق و بی‌خلاف فرشتگان را نمی‌خوانند و کسی‌ نمی‌گوید: ای میکائیل، روزی مرا فرخ گردان یا ای جبرئیل «اِشفَع لَنا عِندَ الله = نزد خدا برای ما وساطت و شفاعت کن». زیرا همه می‌دانند که فرشتگان مأمورین خدایند که جُز به فرمان او نازل نمی‌شوند و هیچ کاری را به درخواست و خواهش ما انجام نمی‌دهند.

انبیاء و اولیاء نیز به إجماع أمّت اسلام از دنیای فانی به سری باقی رحلت کرده‌اند. بنابراین ما امکان ارتباط با آن‌ها را نداریم.

حضرت أبوالأنبیاء ابراهیم÷که از هر امامی مقامش بالاتر است و أسوه‌ی همه‌ی مؤمنین است، می‌فرماید: ﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠[الشعراء: ٨٠]«هرگاه بیمار شوم، پس اوست که مرا شفا می‌بخشد». در دعاها نیز می‌خوانید: «يا طَبيبَ مَن لا طبيبَ لَهُ..... يا مَن لايَصرِفُ السُّوءَ إلا هوَ = ای طبیب کسی که طبیبی ندارد..... ای کسی‌که بدی را بر نمی‌گرداند و تغییر نمی‌دهد مگر او» [۳۷۰]. امّا در این‌جا می‌گویید قبر أمیر المؤمنین یا قبر حضرت رضا÷محلّ شفا گرفتن است؟!

دیگر آن‌که چرا این همه معجزات از قبر مطهّر خاتم انبیاء حضرت محمّد مصطفیصصادر نمی‌شود؟!

چرا قبر سید نصر الدّین در تهران یا قبر سیّد جلال الدّین أشرف در گیلان یا قبر أحمد بن موسی معروف به شاهچراغ در شیراز و...... شفا می‌دهند امّا قبر جناب زید بن علیّ یا قبر جناب «نفس زکیّه» یا جناب «حسین بن علی» مشهور به شهید فخّ و...... ـ رِضوانُ الله عَلَیهِم ـ شفا نمی‌دهند؟! (فتأمَّل)

۶۲حضرت رضا÷در دعایش به خدای متعال عرض می‌کرد: «اَللّهُمَّ إنّي أبْرَأُ إلَيكَ مِنَ الَّذين ادَّعوا لَنا ما لَيسَ لَنا بِحَقٍّ، اَللّهُمَّ إنّي أبرَأُ إلَيكَ مِنَ الَّذينَ قالوا فينا ما لَم نَقُلْهُ في أنفُسِنا، اَللّهُمَّ لَكَ الخَلقُ ومِنكَ الأمْرُ وَ ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥.... اَللّهُمَّ لا تَليقُ الرُّبوبِيَّةُ إلا بِكَ ولاتَصلُحُ الإلهِيَّةُ إلا لَكَ فَالْعَنِ النَّصارى الَّذينَ صَغَّروا عَظَمَتَكَ وَالْعَنِ المُضاهينَ لِقَولِهِم مِن بَرِيَّتِكَ، اَللّهُمَّ إنّا عَبيدُكَ وَأبناءُ عَبيدِكَ، لا نَملِكُ لِأنفُسِنا ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَلا مَوتاً وَلا حَياةً وَلا نُشُوراً [۳۷۱]، اَللّهُمَّ...... مَن زَعَمَ أنَّ إلَينَا الخَلْقُ وَعَلَينَا الرِّزق فَنَحنُ إلَيكَ مِنهُ بُرآءُ كَبَراءَةِ عِيسى÷مِنَ النَّصارى، اَللهُمَّ إنّا لَم نَدعُهُم إلى ما يَزعمُونَ فَلا تُؤاخِذنا بِما يَقولونَ وَاغفِرْ لَنا ما يَزعُمونَ [۳۷۲]= پروردگارا، همانا من به‌سوی تو از کسانی‌ بیزاری می‌جویم که درباره‌ی ما ادّعایی کرده‌اند که حقّ ما نیست (درباره‌ی ما درست نیست)، پروردگارا، همانا من به‌ سوی تو از کسانی بیزاری می‌جویم که درباره‌ی ما چیزی گفته‌اند که درباره‌ی خود نگفته‌ایم، پروردگارا، آفرینش فقط از آن توست و فرمان فقط از سوی توست و فقط تو را عبادت می‌کنیم و فقط از تو یاری می‌جوییم [الفاتحه:۵]..... پروردگارا، ربوبیّت جُز تو را نشاید و معبودیّت جُز برای تو درست و شایسته نیست پس نصاری را که عظمت تو را کوچک شمردند لعنت فرما و کسانی از مخلوقاتت را که به قول ایشان مشابهت می‌جویند لعنت فرما، پروردگارا، براستی که ما بندگانت و فرزندان بندگان توایم و برای خویشتن مالک زیان و سود ومرگ وحیات و بر انگیخته‌ شدن نیستیم، پرودگارا...... کسی‌که گفته است خلق به‌ سوی ما باز می‌گردند و روزیِ [مردم] بر عهده‌ی ماست پس ما از او بیزاریم مانند بیزاری حضرت عیسی÷از نصاری، پروردگارا، ما آن‌ها را بدان‌چه گفته‌اند وادّعا کرده‌اند، دعوت نکرده-ایم پس ما را به آنچه می‌گویند مؤاخذه مکن و ما را نسبت به آنچه ادّعا کرده‌اند، بیامرز».

حضرت صادق÷نیز فرموده: «فَوَ اللهِ مَا نَحْنُ إِلَّا عَبِيْدُ الَّذِي خَلَقَنَا وَاصْطَفَانَا، مَا نَقْدِرُ عَلَى ضَرٍّ وَلَا نَفْعٍ وَإِنْ رَحِمَنَا فَبِرَحْمَتِهِ وَإِنْ عَذَّبَنَا فَبِذُنُوبِنَا وَاللهِ مَا لَنَا عَلَى اللهِ مِنْ حُجَّةٍ وَلَا مَعَنَا مِنَ اللهِ بَرَاءَةٌ وَإِنَّا لَمَيِّتُونَ وَمَقْبُورُونَ وَمُنْشَرُونُ وَمَبْعُوثُونَ وَمَوْقُوفُونَ وَمَسْئُولُونَ...... وَاللهِ لَوِ ابْتُلُوا بِنَا وَأَمَرْنَاهُمْ بِذَلِكَ لَكَانَ الْوَاجِبَ أَنْ لَا يَقْبَلُوهُ، فَكَيْفَ وَهُمْ يَرَوْنِّي خَائِفاً وَجِلًا أَسْتَعْدِي اللهَ عَلَيْهِمْ وَأَتَبَرَّأُ إِلَى اللهِ مِنْهُمْ، أُشْهِدُكُمْ أَنِّي امْرُؤٌ وَلَدَنِي رَسُولُ اللهِ ص وَمَا مَعِي بَرَاءَةٌ مِنَ اللهِ، إِنْ أَطَعْتُهُ رَحِمَنِي وَإِنْ عَصَيْتُهُ عَذَّبَنِي عَذَاباً شَدِيداً أَوْ أَشَدَّ عَذَابِهِ» (رجال کشّی، طبع کربلاء، ص ۱۹۶ و ۱۹۷) = سوگند به خدا که ما نیستیم مگر بندگانی که خداوند ما را آفریده و برگزیده است، بر زیان یا سود [کسی] قادر نیستیم اگر به ما رحم فرماید پس با رحمت خویش [چنین می‌کند] و اگر ما را عذاب فرماید به سبب گناهان ماست. به خدا سوگند که بر خدا حجّتی نداریم و برائتی از جانب خدا با ما نیست و همانا ما می‌میریم و دفن می‌شویم و [سپس] نشر و بعث شده و ما را برای محاسبه نگه می‌دارند و مورد سؤال [إلهی] واقع می‌شویم...... سوگند به خدا اگر آن‌ها توسّطِ ما مورد آزمایش قرار می‌گرفتند و ایشان را به چنین [کارها و عقائدی] امر می‌کردیم، بر آن‌ها واجب بود که قبول نکنند، پس چگونه است [که چنین نکرده‌ایم] و آن‌ها نیز مرا می‌بینند که خائف و بیمناکم و عَلَیهِ ایشان از خدا طلب یاری می‌کنم و به سوی خدا از آنان بیزاری می‌جویم [دست برنمی‌دارند] من شما را گواه می‌گیرم که من فردی هستم که از فرزندان رسول خدا هستم و براءت و مصونیّتی از جانب خدا ندارم اگر او را اطاعت کنم مرا مورد رحمت قرار می‌دهد و اگر نافرمانی کنم مرا عذاب می‌کند یا به شدید‌ترین عذاب گرفتار می‌سازد».

مجلسی می‌گوید: «منظور امام آن است که اگر بر فرض محال آن‌ها را [به این قضایا] امر می‌کردیم و آن‌ها مورد آزمایش قرار می‌گرفتند و مردّد بودند که با ما مخالفت کنند یا [أمر فرضیِ ما را] قبول کنند و در بدعت واقع شوند بر آنان واجب بود که از ما نپذیرند، تا چه رسد به این‌که ما ایشان را از این امور نهی می‌کنیم و آن‌ها نیز ما را می‌بینند که نسبت به خدای تعالی مرعوب و بیمناک‌ایم و عَلَیهِ آن‌ها از خدا در آن‌چه به دروغ به ما نسبت می‌دهند، یاری می‌طلبیم» [۳۷۳].

بنابراین چگونه ممکن است که ائمّه راضی باشند ما از راه‌های دور بر سر قبرشان بیاییم و دور مرقدشان بگردیم و آن‌ها را واسطه قرار دهیم و از آن‌ها شفای بیماران و رفع حوائج خود را بخواهیم؟!

عاشراً: انبیاء و اولیاء ـ خصوصاً حضرت ابوتراب÷ـ در حیات دنیوی خویش بسیار ساده و بی‌تجمّل زندگی می‌کردند و زندگی اشرافی و سرای پر از طلا و نقره را دوست نداشتند و قطعاً از این بارگاه‌های پرجلال و جبروت و غرق در طلا و نقره و آیینه و کاشی‌های رنگارنگ و سنگ‌های مرمر، که جبّارین و ظالمین با پول‌های حرام ـ و یا لاأقلّ شبهه-ناک ـ و بیشتر به منظور عوام‌فریبی ساخته‌اند [۳۷۴]، رویگردان و بیزارند، پس چگونه در چنین جاهایی مردم را شفا می‌دهند؟!

خاطره‌ای به یاد دارم که ذکر آن را در این‌جا بی‌مناسبت نمی‌دانم. در اواخر أیّام آخرین اقامتم در مشهد، هنگامی‌که پس از نماز صبح قصد خروج از حرم حضرت رضا را داشتم مردی را دیدم که با دو دست ضریح را گرفته و پیشانی را به ضریح گذاشته و زیر لب چیزی می‌گوید، جلو رفتم و گفتم: حضرت آقا، با کی صحبت می‌کنید؟ مرد مذکور سر برداشت و مرا نگاه کرد و گفت: معلوم است، با آقا امام رضا! گفتم: مگر امام رضا زنده است؟ زائر مرا که معمّم بودم با تعجّب نگریست و گفت: بله، زنده است. گفتم: من مجتهدم، بنا به شرع اسلام، بر شما و امثال شما که می‌دانید آن حضرت نمرده، واجب است بیل و کلنگ بیاورید و آن بزرگوار را از قبر خارج کنید، جایز نیست که مسلمان ـ تا چه رسد به امام ـ زنده به گور شود! و انگهی مگر شما معتقدی که مأمون عباسی امام را مسموم نکرد و امام نمرده است؟! پس چرا برایش روز وفات قائلی؟! گفت: امام مرده ولی ما با روح امام صحبت می‌کنیم. گفتم: آیا روح امام در ضریح است؟ سرش را به موافقت تکان داد، گفتم: این ضریح را شاه عبّاسِ جانی شرابخوار ساخته، قبل از شاه عباس روح امام کجا بوده است؟ وانگهی قرآن یا حدیث کجا گفته که روح امام در ضریح است؟ کدام مرجع گفته روح امام در ضریح است؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: آیا شما معتقدی که روح امام در دنیای ماست؟ گفت: شما چه می‌گویید؟ گفتم: روح پیغمبر و امام در عالم باقی است نه در دنیای فانی و صدای من و شما و هیچ یک از ما را نمی‌شنود مگر قرآن نخوانده‌ای که خدا به پیغمبرش فرموده: ﴿وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ ٢٢[فاطر: ٢٢]«(ای محمّد) تو به کسانی‌که در قبرها هستند، شنواننده نیستی». و فرموده: ﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ[النمل: ۸۰] «(ای پیغمبر) تو به مردگان نمی‌شنوانی». وقتی پیغمبر نتواند به مردگان بشنواند طبعاً من و تو هم نمی‌توانیم. مرد از این‌که سخن‌ها را از یک آخوندِ معمّم می‌شنید بسیار تعجّب کرده بود و باور نمی‌کرد که فردی معمّم چنین بگوید! [۳۷۵]

خاطره‌ای دیگر به یاد دارم که بسیار عجیب است و دلیل تعصّب شدید و بی‌صداقتی آخوندهاست و برای بیداری مردم آن را در این‌جا ثبت می‌کنم و از مصادیق بارز این آیه‌ی مبارکه است که فرموده﴿وَمَا تَفَرَّقُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ[الشورى: ١٤]«پراکنده [و فرقه فرقه] نشدند مگر پس از این‌که علم [دین] برایشان آمد [به سبب] بَغی و برتری جویی که درمیانشان بود». سال‌ها پیش در یک مجلس خصوصی که یکی دو نفر با ما بودند، آخوندی که نسبتاً مشهور بود و درمیان مردم وجاهتی داشت با نگارنده در مورد توحید عبادت و طواف و نذر و ذبح و...... بحث می‌کرد و می‌گفت: اگر تو در میدان فردوسی در جستجوی یک مغازه‌ی به خصوص ـ مثلاً قنّادی ـ باشی و برای پیدا کردنش، دَورِ میدان بگردی تا مغازه‌ی منظور را بیابی، آیا می‌شود گفت تو مجّسمه‌ی فردوسی را طواف و او را عبادت کرده‌ای؟! با این‌که قرآن فرموده: ﴿وَيَطُوفُ عَلَيۡهِمۡ غِلۡمَانٞ لَّهُمۡ كَأَنَّهُمۡ لُؤۡلُؤٞ مَّكۡنُونٞ ٢٤[الطور: ٢٣] «پیرامونشان جوانانی می‌گردند که از آنِ ایشان‌اند». آیا شما می‌گویید که آن پسران جوان، اهل بهشت را عبادت می‌کنند؟!

۶۳مهم‌تر از این «سجده» است که از قوی‌ترین و آشکار‌ترین حالات عبادت و نشانه‌ی نهایت خضوع و تذلّل است امّا می‌بینیم در قرآن فرشتگان برای غیرخدا یعنی آدم سجده کردند امّا این کار عبادت آدم محسوب نشد بنابراین سجده و طواف و نذر...... و این نوع کارها، وقتی عبادت است که با اعتقاد به خدایی شخص انجام شود!

شما نباید صِرف ظاهر یک عمل را برای عبادت شمردنش کافی بدانید و از نیّتِ عامل، غافل شوید بلکه عمل باید به نیّت تقرّب به خدا باشد تا عبادت محسوب شود، اگر شما بگویید برای این‌که فرزندم شفا یابد هزار تومان نذر مسکین محلّه‌ی خودمان کردم، آیا برای او نذر کرده‌اید یا برای خدا؟! «عقیقه» [۳۷۶]کردن نیز مانند نذر است که مسلمین حیوانی را برای سلامت نو‌زادشان ذبح می‌کنند. شما برای خدا نذر یا عقیقه کرده‌اید یعنی در واقع برای جلب رضای حقّ، مبلغی به مسیکن می‌پردازید نه این‌که طرفِ نذر شما آن مسکین باشد بلکه طرف نذر شما خداست. یا اگر کسی می‌گوید نذر امام رضا یا حضرت موسی بن جعفر یا...... می‌کنم که اگر مسافرم به سلامت بازگردد، به زیارت آن‌ها بروم؛ منظورش این نیست که برای آن‌ها نذر کرده بلکه یعنی ثواب عملم را به آن‌ها اهداء می‌کنم! یا اگر انفاق می‌کنید اگر برای جلب رضای خدا باشد، عبادت است امّا اگر برای جلب توجّه مردم و کسب وجاهت باشد، ریا و معصیت است در حالی که ظاهر هر دو عمل یعنی دادن پول یا لباس یا غذا به فقیر یکسان است!

توجّه داشته باشید که قرآن فرموده: ﴿مَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ... ذَٰلِكُمۡ فِسۡقٌ[المائ‍دة: ٣] «آن‌چه در برابر بُتان و تمثال‌ها ذبح شده باشد...... تجاوز از فرمان خدا و گناه است» شما می‌دانید که از عادات مردم عربستان در عهد جاهلیّت این بود که برای بُت‌ها قربانی می‌کردند و اسلام با این کار آن‌ها مخالفت کرده حتّی اهل سنّت ـ چنان‌که در سنن أبی‌داود آمده ـ نقل کرده‌اند که پیامبر مراقب بود که مردم بنا به عادات گذشته، برای بُت‌ها و أصنام قربانی نکنند. چرا شما قول قرآن را که درباره‌ی بت پرستان و مشرکین است به مسلمین تعمیم می‌دهید؟!

شما در مورد این آیه که فرموده: ﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ[الزمر: ٣] «آگاه باشید که دین پاک و پیراسته از آنِ خداوند است و کسانی‌که غیراز اورا دوست وسرپرست گرفته‌اند [و می‌گویند] ما ایشان را عبادت نمی‌کنیم جُز آن‌که ما را به خداوند نزدیک سازند». نیز خطا کرده‌اید که اعمال مشرکین را مشابه عمل مسلمانان در زیارت و طواف مرقد ائمّه دانسته‌اید. این آیه ارتباطی به مسلمین ندارد، چرا به مقطع همین آیه توجه نمی‌کنید که فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣[الزمر: ٣] «همانا خدا کسی را که دروغگو و کفر پیشه و ناسپاس است هدایت نمی‌کند». بنابراین معلوم می‌شود که مشرکین دروغ می‌گفتند و در دل بُت‌ها را «واسطه» یا «وسیله‌ی تقرّب به خدا» نمی‌دانستند بلکه آن‌ها را بالاتر از این مقام می‌دانستند و برای آن‌ها شأنی والاتر قائل بوده‌اند!

این سخنان برایم واقعاً عجیب بود زیرا وی به بدیهی‌ترین مسائل متشبّث می‌شد تا از عقیده‌ی خرافی خود دست بر ندارد! گفتم معلوم است که اگر چنین کاری واقع شود، نمی‌توان آن را طواف عبادی دانست امّا تو را به خدا قسم می‌دهم بگویی آیا مردم به همین صورت که من در جستجوی قنّادی دَورِ میدان فردوسی می‌گردم، در حرم مشهد یا کربلاء یا حرم قم یا...... دَورِ مرقد بزرگان دین می‌گردند؟!

آیا واقعاً نمی‌دانی که مردم صاحب مقبره را، از احوال خود آگاه می‌دانند و از او توقّع دارند با قدرت و توانی که خدا به او اعطا فرموده ـ که البتّه بر این موضوع، دلیل شرعی وجود ندارد ـ حاجاتشان را بر آورده سازد یا برایشان شفاعت کند.

من هم مثل شما می‌دانم و معتقدم که هیچ نذری جُز برای خدا منعقد نمی‌شود و به صیغه‌ی مخصوص ادا می‌شود و نذر کننده باید بگوید: «لِلّهَِ عَلَيَّ.......» یعنی برای خدا بر من متحتّم و لازم است [که در صورت بر آورده شدن حاجتم] فلان عمل را [که به لحاظ شرعی خیر و مطلوب است] به جای آورم؛ امّا به خدا قسم که نود و نه در صد نذرها به این صورت که شما می‌گویید، صورت نمی‌گیرد. آیا وقعاً شما صادقانه و با انگیزه‌ی خیر این ادّعاها را می‌بافی؟ اگر این کار تعصّب و لجاج نیست، پس چیست؟

آری، شما وقتی در برابر اعتراض مطّلعین نسبت به اعمال مردم درباره‌ی بزرگان دین؛ در مضیقه قرار می‌گیرید، می‌گویید برگزاری مجلس سفره‌ی ابی‌الفضل یا نذر امام رضا یا....... به این صورت است که نذر کننده می‌گوید نذر را برای خدا می‌کنم و ثواب آن را به حضرت ابوالفضل یا امام رضا یا موسی بن جعفر یا...... اهداء می‌کنم؛ امّا این ادّعا کذب محض است و خودتان بهتر می‌دانید که نود ونه درصد مردم چنین نمی‌کنند و متأسّفانه شما آن‌ها را نهی نمی‌کنید. ما که نهی شما را ندیده‌ایم.

شما خودت خوب می‌دانی این‌که مردم می‌گویند اگر بیماریم شفا یابد یا فرزندم در دانشگاه قبول یا پدرم در دادگاه موفّق شود یا مسافرم به سلامت بازگردد و یا......؛ به زیارت امام رضا÷می‌روم؛ به این نیّت است که امام از سخن و مقصود من آگاه است ـ و اگر نگوییم که معتقد است امام با قدرتی‌که خدا به او عطا فرموده، حاجتم را بر آورده می‌سازد ـ با قطع و یقین می‌گوییم که معتقد است که امام برایم نزد خدا شفاعت کرده و حاجتم را از خدا می‌گیرد و در عوض نیز به زیارت مرقدش می‌روم و او را تعظیم و تکریم و به او اظهار ارادت می‌کنم، و إلا چه دلیلی دارد که مردم ـ البتّه به ادّعای شما ـ ثواب نذر یا ذبح خود را به سیّد نصرالدّین یا شاه‌چراغ یا...... هدیه می‌کنند و به روح پدر و مادر و برادر و خواهرشان تقدیم نمی‌کنند؟ آن‌ها که به این ثواب محتاج‌تر هستند؟!

آری، به این دلیل است که می‌دانند از پدر و مادرشان کاری ساخته نیست ولی معتقد‌اند فلان امام یا امامزاده از حال آن‌ها آگاه است و برایشان لا اقلّ شفاعت می‌کند و مطلوبشان را در دستگاه إلهی به نتیجه‌ی دلخواه می‌رساند! امّا این‌که خدا فرموده: ﴿طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم بَعۡضُكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ[النور: ٥٨]«بعضی از شما پیرامون برخی دیگر در رفت و آمد در گردش‌اند». منظور معاشرت و مصاحبت است نه طواف تعظیمیِ مورد نظر ما و طبعاً از بحث ما کاملاً خارج است و یا اگر خدا فرموده: «جوانانی پیرامونشان می‌گردند» (الطّور: ۲۴) و یا فرموده: ﴿يَطُوفُ عَلَيۡهِمۡ وِلۡدَٰنٞ مُّخَلَّدُونَ ١٧ بِأَكۡوَابٖ وَأَبَارِيقَ وَكَأۡسٖ مِّن مَّعِينٖ ١٨[الواقعة: ١٧، ١٨] [۳۷۷]«جوانانی جاودانه، باسبوها و ابریق‌ها و جامی از شربت زلال و پاکیزه برگرد ایشان می‌گردند». منظور کمال پذیرایی وخدمت‌گزاری است یعنی در واقع خادمین، «مطوفٌ عَلَيهِم» را نیازمند خدمات خود می‌دانند نه این‌که خود را نیازمند توجّه یا شفاعت آنان بدانند. آن‌ها از «مطوفٌ عَلَيه» تقاضایی ندارند. البتّه این در صورتی است که «طواف» را در این آیات همان دورگردیدن بدانیم نه خدمتگزاری در حالی‌که قرآن با ذکر «کَأس» و «إبریق» و....... بیان‌گر خدمت‌گزاری است نه طواف مورد بحث ما. شما که بهتر می‌دانید اگر گفته شود در فلان مجلس عروسی یا در چلوکبابی، خدمه با سینی‌های پر از غذا و میوه و شربت مثل پروانه دور مهمانان یا مشتریان می‌گشتند‌ (=كانوا يَطوفونَ عَلَيهِم بِالأواني المَملوءَةِ بِالأطعِمَةِ وَالأشرِبَة) قطعاً مقصود این نیست که خدمه ۳۶۰ درجه دور هر یک از مهمانان یا مشتری‌ها می‌گردیدند(!) بلکه منظور نهایت جدّیّت در خدمت کردن و کمال پذیرایی آنهاست [۳۷۸]. توجّه داشته باشید که ما در موضوع «طواف» منکر «نیّت» و از حال طواف کننده، غافل نیستیم و نمی‌گوییم که «نیّت» شرط نیست بلکه می‌گوییم با نیّتی کمتر از خدای «خالق مُحیی و مُمیت و مالِکِ الأرض والسّماء» دانستنِ «مطوفٌ علیه» نیز وارد حوزه‌ی پرآتش شرک می‌شویم.

اشکال کار مردم آن است که بزرگان دین را از احوال خود مطّلع دانسته و بدین سبب دور قبرشان می‌گردند و ضریحشان را می‌بوسند و بدان تبرّک می‌جویند و پس از لمس ضریح به سر و صورت خود دست می‌کشند و اموات خود را دور ضریح آنان می‌گردانند و یا آجیل و نبات را دور ضریح می‌گردانند تا متبرّک شود و یا غبار ضریح امام رضا را به عنوان تبرّک نگه می‌دارند یا به عنوان سوقات به عزیزان خود می‌دهند و ائمّه را بی‌قید و شرط می‌خوانند و شما هم کاملاً از این موضوع مطّلع هستید امّا به روی خود نمی‌آورید! بنابراین لازم نیست که حتماً طواف شونده را خدا بدانند بلکه همین خواندن نامقیّدِ بزرگان دین و آن‌ها را از احوال خود مطّلع دانستن و طالبِ توجّهِ آن‌ها بودن و تبرّک جستن به ضریح آن‌ها، برای نامشروع بودن عملشان کافی است. چرا در بحث‌های خود صداقت و انصاف را کنار می‌گذارید و حقائق را می‌پوشانید و طواف آن‌ها را حول قبور أئمّه، مثل گشتن من دور میدانِ فردوسی جلوه می‌دهید؟! من هنگام گشتن دور میدان فردوسی، کاملاً از او غافلم و فقط در جستجوی دکّان مورد نظر می‌باشم امّا مردم هنگام گشتن دور قبور ائمّه، خواهان توجّه و عنایت صاحب قبر هستند، آن کجا و این کجا؟!

دیگر آن‌که خدا کجا در کتابش فرموده که زیارت قبر ائمّه ثواب دارد که شما می‌گویید مردم ثواب زیارت قبر امام رضا را به امام هدیه می‌کنند؟ آیا معنی دارد که من از اهواز به زیارت قبر امام رضا÷بیایم و دور قبرش بگردم و ثواب ادّعایی شما را به آن حضرت تقدیم کنم؟ آیا شما که این سخنان را می‌گویی واقعاً در این مباحثه به دنبال حقّ و حقیقتی؟! آیا واقعاً شما تفاوت دَور گشتنِ مرا در میدان فردوسی با دَور گشتنِ مردم دور ضریح امام یا امام‌زاده را نمی‌دانی و از صمیم قلب آن‌ها را مثل هم می‌دانی؟!

امّا در مورد «سجده» قول شما مغلطه است زیرا اوّلاً من و شما ملائکه و اجنّه را ـ که شیطان از گروه دوّم بود [الکهف: ۵۰] ـ ندیده‌ایم بنابراین شما از کجا می‌دانید که آن‌ها مانند ما پیشانی و دست و زانو و پا دارند و سجده‌ی مطلوب از آن‌ها، عیناً همان سجده‌ی ما بوده است. آیا حضرت یوسف÷که به حضرت یعقوب÷گفت: ﴿إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ٤[يوسف: ٤]«من [در رؤیا] دیدم یازده ستاره با خورشید و ماه را؛ دیدم که برایم کرنش می‌کنند». منظورش این بود که ماه و خورشید و ستارگان رو به من، برایم هفت موضع بدن خود را هم‌زمان بر زمین گذاشتند؟! یا وقتی قرآن فرموده: ﴿وَٱلنَّجۡمُ وَٱلشَّجَرُ يَسۡجُدَانِ ٦[الرحمن: ٦] «و گیاه و درخت کرنش می‌کنند». به این معنی است که هفت موضع خود را بر زمین می‌گذارند؟! هم‌چنین اگر درآیه‌ی ۱۰۰ سوره‌ی یوسف÷که فرموده: ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗا[يوسف: ٩٩] «والدینش را بالای تخت برنشانید و آنان [= والدین و برادرانش] برایش کرنش کردند»، تأمّل شود، معلوم می‌شود که سجده‌ی آنان چنانکه ابوالفتوح رازی نیز گفته است، سجده‌ی تعظیم و تکریم بوده نه سجده‌ی عبادی، زیرا به تصریح آیه حضرت یوسف÷والدینش را بر تخت نشانده بود و کسی‌که بر أریکه یا کرسی فرمانروا نشسته، در همان حال نمی‌تواند پیشانی به زمین برساند و سجده‌ی عبادی به جای آورد. (فتأمَّل) بنابراین هم والدین و هم برادران ـ که مشمول عبارت ﴿خَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗامی‌باشند ـ عملی انجام داده‌اند که بنابه عرف آن زمان، بیانگر اکرام و کرنش بوده است، نه سجده‌ی عبادی.

هر آخوندی می‌داند که در قرآن همیشه ألفاظی از قبیل «صلاة» [۳۷۹]و «رُکُوع» [المائدة: ۵۵ و ص: ۲۴] به معنای منقول شرعی و فقهی استعمال نشده بلکه در مواردی به معنای لفظی و اوّلیِ خود نیز استعمال شده‌اند.

در مورد سجده برای آدم÷نیز با توجّه به این‌که مأمورین به سجده، غیر انسان بوده‌اند؛ واضح است که «سجده» به معنای مصطلح شرعی، استعمال نشده و منظور از آن کرنش و اظهار تعظیم و تکریم است. بنابراین سجده و کرنش آن‌ها با سجده‌ی عبادی و یا سایر اعمال عبادی که توسّط انسان عمل می‌شود، قابل قیاس نیست.

ثانیاً: خدا به فرشتگان و اجنّه صریحاً امر کرده بود که برای حضرت آدم÷سجده کنند، اگر به ما هم در قرآن امر می‌فرمود که برای غیرخودش اعمال عبادی به جای آوریم، با شما اختلافی نداشتیم. شما باید دلیلی بیاورید که خدا به ما انسان‌ها نیز چنین اجازه‌ای داده است که اعمال عبادی از قبیل حاجت خواهیِ نامقیَّد و طواف و نذر و ذبح و... را برای غیرخودش نیز به جای آوریم. در حالی‌که در قرآن بر خلاف ادّعای شما بارها و بارها و بارها ما را از خواندنِ نامقیَّد غیرخدا نهی فرموده و مشرکین را که برای غیرخدا اعمال عبادی از قبیل طواف و نذر و... به جای می‌آوردند و لاأقلّ بسیاری از آن‌ها معبودان خود را مستقلّ نمی‌دانستند [۳۸۰]، مورد مذمّت قرار داده است.

ثالثاً: اگر «سجده‌ی» شرعی فقط به شرطی عبادت است که با نیّت خدا شمردنِ مَسجُودٌ لَه اَدا شود و در قرآن نیز به ادّعای شما برای غیرخدا انجام شده پس چرا در اسلام، مطلق سجده برای غیرخدا مَنهِیٌّ عَنه و ممنوع و حرام است و مقیّد به قیدی نیست؟ شما مثالی آورده‌ای که در اسلام برای غیرخدا جائز نیست، اگر راست می‌گویی از قرآن مثالی از یک عمل عبادی بیاور که برای غیرخدا انجام گرفته باشد و در اسلام مورد نهی نباشد.

امّا این‌که برای عبادات ظاهر و باطن و نیّت قائل شده‌ای، خودت می‌دانی که ما هم از این أقوال بی‌خبر نیستیم و همگی می‌دانیم اگر کسی را کنار حوضی عریان کرده و به زور داخل حوض بیندازند، کسی نمی‌گوید او غسل ارتماسی کرده است! یا گر کسی نه به قصد جلب رضای إلهی، به فقیری لباس یا پول یا غذا بدهد، بلکه فقط به دلخواه خود چنین کند، کسی نمی‌گوید او انفاق که از عبادات است انجام داده و مُثاب خواهد بود یا اگر به‌قول شما به‌قصد سُمعه و ریا چیزی به فقیر داده باشد، قطعاً معصیت کرده است زیرا او در این کارها، خواهان توجّه و قبول خدا نبوده است.

امّا شما خوب می‌دانید که عبادات بر دو نوع‌اند: قسم اوّل عباداتی است که قالب مشخّص و مقیّد دارند از قبیل نماز و سجده و نذر و طواف و ذبح و..... که این‌گونه عبادات حتّی ظاهرشان نباید برای غیرخدا انجام شود. قسم دوّم اعمال خیر یا عباداتی است که قالب مشخّص ندارند از قبیل انفاق که قالب و عنوان مشخّص و مقیّد ندارند و می‌توان آن را نشسته یا ایستاده، شب یا روز به آشنا یا غریبه، مستقیماً به دست خود یا به وسیله‌ی شخصی دیگر و... انجام داد. اوّلاً شما عبادات قسم دوّم را مثال زده‌ای نه عبادات قسم اوّل را، ثانیاً در هر دو قسم از عبادات نکته‌ی مهم آن است که اعمال مورد نظر به قصد جلب توجّه چه کسی انجام می‌شود! به همین سبب است که در یک عمل خیر و مورد پسند خدا اگر جلب توجّه غیرخدا نیز منظور باشد، یعنی مثلاً به ریا آلوده شود یا به نیّتی غیر از ریا، جلب توجّه غیرخدا را خواسته باشیم، معصیت خواهد بود و به همین ریا از شُعَب شرک شمرده شده است. (فتأمَّل)

بنابراین، حتّی اگر کسی بخواهد برای خدا گوسفندی ذبح کند ولی آن را در برابر امام یا پادشاه یا رئیس جمهور یا بزرگی یا مسافرش که از سفر برگشته، ذبح کند از آن‌جا که می‌خواهد ذبحش مورد توجّه امام یا پادشاه یا...... (یعنی غیرخدا) قرار گیرد، عملش مورد انتقاد ماست؛ امّا کسی‌که دور مرقد یکی از بزرگان دین می‌گردد، می‌خواهد که صاحب قبر از کار او مطّلع باشد و اگر او را ناآگاه می‌دانست اصولاً از شهرهای دور به زیارتش نمی‌آمد و دور قبرش نمی‌گشت یا او را صدا نمی‌کرد، بنابراین او در گردیدن دور قبر، طالب توجّه صاحب قبر نیز هست زیرا در واقع وساطت و شفاعت او را می‌خواهد.

امّا کسی‌که نذر می‌کند اگر مریضش شفا یابد، به مسکین محله‌ی خودشان پول یا غذا بدهد، نه جلب توجّه مریض را می‌خواهد، نه جلب توجّه فقیر را، بلکه فقط می‌خواهد مریضش از نذر او منتفع شود و یا کسی سنّت «عقیقه» را به جا می‌آورد، خوب می‌داند که نوزادش از عمل او خبر ندارد بلکه فقط می‌خواهد خدا از کارش باخبر باشد و آن را بپذیرد و نوزادش در إزای این عمل خیر منتفع شود امّا شما خودت هم می‌دانی که وقتی مردم ما برای امامی نذر می‌کنند امام منتفع نذر نیست بلکه نذرکننده، توجّه و عنایت امام را می‌خواهد تا برای او شفاعت کند و میانجی شود.

امّا درباره‌ی این‌که مشرکین معبودان خود را بالاتر از واسطه و میانجی یا وسیله‌ی تقرّب، می‌دانسته‌اند سخن شما متّکی به دلیل نیست و قرآن صریحاً فرموده‌ که آن‌ها می‌گفتند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ[يونس: ١٨]«اینان شفیعان ما نزد خدای‌اند». و «شفیع» همان واسطه و میانجی است، علاوه بر این درباره‌ی آیات قرآن، نباید از نزد خود چیزی مطابق دلخواهمان ببافیم، مگر در قرآن نخوانده‌اید که خدا در سوره‌ای مکّی فرموده: ﴿فَلَوۡلَا نَصَرَهُمُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ قُرۡبَانًا ءَالِهَةَۢ ۖ بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡۚ وَذَٰلِكَ إِفۡكُهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢٨[الأحقاف: ٢٨] «پس چرا آن‌هایی که غیر از خداوند، برای تقرّب [به خدا] مبعودان [خویش] گرفته بودند ایشان را یاری نکردند؟ بلکه از ایشان گُم شدند [و بی‌خبر و غائب بودند] و این [ادّعا] دروغ ایشان بود و آن‌چه که افتراء می‌بستند». قرآن خود فرموده آن‌ها هدف از انجام اعمال عبادی برای معبودان خود را، تقرّب به خدا می‌دانستند و ما نمی‌توانیم از نزد خود بافندگی کنیم. خداوند عالمٌ بِالسَّرائر فرموده دروغ مشرکین همین بوده ولی شما‌ ‌می‌گویید دروغشان چیز دیگری بوده است! پس چرا قرآن به آن دروغشان نپرداخته است؟

۶۴چنان‌که صاحب «المیزان» ذیل آیه‌ی سوّم سوره‌ی زُمَر می‌گوید: «این بت‌ها که در بُتکده (= هیکل)ها و معابد نصب می‌کنند، تمثال‌هایی از آن أرباب و آلِهَه هستند، نه این‌که براستی خود این بت‌ها خدا باشند». و می‌گوید از نظر مشرکین: «این ارباب موجوداتی ممکن و مخلوق‌اند، چیزی که هست خداوند این مخلوقات را مُقَرِّبِ درگاه خود قرار داده» [۳۸۱].

حال شما بگویید که نظر و رفتار مردم ما نسبت به ائمّه و بزرگان دین، چه فرقی با مشرکین دارد؟ توجّه داشته باشید که استاد شما علامه‌ی طباطبایی نیز در تفسیر خود سوره‌ی «زُمَر» تصریح کرده که «خدا عبادت آن کسی را که هم خدا را عبادت می‌کند و هم غیرخدا را نمی‌پذیرد». (فتأمّل) گیرم که آن‌ها ـ بنا به فرض بی‌دلیل شما ـ معبودان خود را والاتر و بالاتر از شفیع و مقرِّب می‌دانستند، آیا اگر معبودانشان را فقط شفیع و مقرِّب می‌دانستند مورد اعتراض قرآن نبودند؟! قرآن در همین موضوع به قول صاحب «المیزان» به آن‌ها طعنه زده و اعتراض کرده است؟! [۳۸۲]

امّا آن‌چه به سُنَن أبی‌داوود نسبت داده‌ای اگر حافظه‌ام خطا نکرده باشد به هیچ وجه حصرِ نهی، به قربانی کردن برای بُت‌ها را نمی‌رساند بلکه نهی اسلام را شامل غیرخدا می‌داند نه فقط بُت‌ها، به عبارت دیگر نذر را فقط برای خدا جایز می‌داند. با این حال اگر به منزل بروم روایات مربوطه را مطالعه می‌کنم و اگر اشتباه کرده باشم با تلفن به شما خبر می‌دهم و به خطای خود اعتراف می‌کنم.

باری، در آن جلسه آخوند مذکور جواب قانع کننده‌ای نداد و چون وقت ناهار رسید آن مجلس بدون نتیجه‌ی مفید به پایان رسید. چون به منزل رسیدم سُنَن أبی‌داود را برداشتم و روایاتی را که آخوند مذکور بدان‌ها اشاره کرده بود، مطالعه کردم و دیدم چنان‌که حدس زده بودم وی راست نگفته است و روایات مذکور مؤیّد قول ماست. در این‌جا احادیث را به نقل از جلد سوّم سُنَن أبی‌داود، کتاب الأیمان والنّذور (باب ما يُؤمَرُ به من الوفاء بالنّذر) می‌آوریم تا خوانندگان خود قضاوت کنند:

حدیث ۳۳۱۲- «..... أنَّ امرَأةً أتَتِ النَّبِيَّص فَقالَت: يا رَسولَ اللهِ! إنّي نَذَرتُ أن أضرِبَ على رَأْسِكَ بِالدَّفِّ، قالَ: أَوفِى بِنَذرِكِ قالَت: إنِّي نَذَرْتُ أن أَذْبَحَ بِمَكانٍ كَذا وَكَذا، مَكانٌ كانَ يَذبَحُ فيهِ أهلُ الجاهِلِيَّةِ. قالَ: لِصَنَمٍ؟ قالَت: لا، قالَ: لِوَثَنٍ؟ قالَت: لا، قالَ: أَوفي بَنَذرِكِ» [۳۸۳]. «زنی نزد پیامبرصآمد و گفت: ای رسول خدا، همانا من نذر کرده‌ام که بالای سرت دف بزنم، فرمود: نذرت را ادا کن. زن گفت: همانا نذرکرده‌ام که در فلان مکان ـ که در زمان جاهلیّت در آن‌جا قربانی می‌کرده‌اند ـ قربانی کنم. پیامبر پرسید: آیا برای معبودی [غیر خدا]؟ گفت: نه، فرمود: برای بُتی؟ گفت: نه، فرمود: به نذرت وفا کن».

۳۳۱۳- «نَذَرَ رَجُلٌ عَلى عَهدِ رَسولِ اللهِص أن يَنحَرَ إِبِلاً بِبُوانَةَ فَأَتَى النَّبِيَّص فَقالَ: إنّي نَذَرتُ أن أنحَرَ إبِلاً بِبُوانَةَ فَقالَ النَّبِيُّص: هَل كانَ فيها وَثَنٌ مِن أوثانِ الجاهِلِيَّةِ يُعبَدُ؟ قالوا: لا، قال: هل كانَ فيها عِيدٌ من أعيادِهِم؟ قالوا: لا، قالَ رسولُ اللهِص: أَوفِ بِنَذرَكَ فَإنَّهُ لاوَفاءَ لِنَذرٍ في مَعصِيَةِ اللهِ وَلا فيما لا يَملِكُ ابنُ آدَمَ». «مردی در زمان رسول خداصنذر کرد که در منطقه‌ی «بُوانَه» شتری قربانی کند از این رو نزد پیامبرصآمد و عرض کرد: همانا نذرکرده‌ام که در «بُوانَه» شتری قربانی کنم. پیامبرصفرمود: آیا در آن‌جا بتی از بت‌های جاهلیّت عبادت می‌شده است؟ گفتند: نه، فرمود: در آن‌جا [مراسم] عیدی از أعیاد جاهلیّت برگزار می‌شده است؟ گفتند: نه، رسول خداصفرمود: نذرت را اداء کن که همانا نذر در معصیت خدا یا در چیزی که ملک انسان نباشد جایز و صحیح نیست».

در دو حدیث بعدی نیز رسول خداصاز کسی که نذر کرده بود اگر خدا به او فرزند پسری بدهد، تعدادی گوسفند در منطقه‌ی «بُوانه» قربانی کند، پرسید: «هَل بِها مِنَ الأوثانِ شَئٌ؟» «آیا در آنجا بُتی بوده یا هست؟ و «هَل بِها وَثَنٌ أو عِيدٌ مِن أعيادِ الجاهِلِيَّةِ؟» «آیا در آنجا بُتی بوده یا مراسم عیدی از اعیاد جاهلیّت برگزار می‌شده؟» و چون جواب منفی شنید فرمود: «فَأوفِ بِما نَذَرتَ بِهِ لِلّهِ» «پس برای خدا بدان‌چه نذر کرده‌ای وفا کن».

چنان‌که ملاحظه می‌شود اسلام قربانی برای غیرخدا را که از آن در احادیث فوق به عنوان «صَنَم» یاد شده جائز نمی‌داند و چنان‌که در صفحات قبل گفته شد أصنام و أوثان مشرکین تمثال و یادآورِ فرشتگان و بزرگانشان بوده‌اند و آن‌ها برای صِرف چوب و سنگ و فلز اعمال عبادی انجام نمی‌دادند، بزرگان اسلام نیز از عمومیّت عنوان «غیرخدا» خارج نیستند و نمی‌توان برای آن‌ها اعمال عبادی از قبیل نذر و ذبح و طواف به‌ جای آرود. (فَتَأمَّل جدّاً).

پیش از خاتمه‌ی این بخش، برای این‌که خواننده‌ی حقّ‌جو مطمئن شود که آخوند مذکور برای نجات خود از تنگنا؛ درباره‌ی قطع آیه‌ی ۳ سوره‌ی زُمَر ادعایی بی‌دلیل بافته است و بر خلاف گفته‌ی او مشرکین معبودان خویش را مقرِّب می‌دانستند و دروغشان همان ادّعای مقرِّب بودن و شفیع بودنِ معبودانشان بوده است، قول صاحب «المیزان» را می‌آوریم که ذیل آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی «احقاف» نوشته است: «کلمه‌ی قُربان به معنای هرچیزی است که به وسیله‌ی آن تقرّب جُسته می‌شود و زمینه‌ی کلام تَهَکُّم (= طعنه زدن) است. می‌فرماید چرا آن خدایانی که یک عمر به درگاه آن خدایان عبادت کردند تا ایشان را به خدا نزدیک کنند هم‌چنان‌که خودشان می‌گفتند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ[الزمر: ٣]«یعنی ما این بُت‌ها را نمی‌پرستیم مگر به این منظور که ما را قدمی به خدا نزدیک کنند». ﴿بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡ[الأحقاف: ٢٨] ۶۵یعنی: «آلِهَه از نظر اهل قُری گم شد و رابطه اُلُوهیّت و عبودیّتی که می‌پنداشتند بریده شد. آری، مشرکین امید داشتند آلِهه به پاداش یک عمر پرستش، در هنگام شدائد و مکاره، ایشان را یاری کنند! پس ضلالت آلِهَه از مشرکین کنایه است از این‌که پندار و امیدشان باطل می‌شود».

تفسیر «منهج الصّادقین» نیز ذیل آیه ۳ سوره‌ی زُمَر مشرکین را نسبت به مُنعِمِ حقیقی یعنی خدا ناسپاس و آن‌ها را در ادّعای شفاعت آلِهَه دروغگو دانسته است.

تفسیر نمونه نیز ذیل آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی «احقاف» می‌نویسد: «آیه آن‌ها را مورد سرزنش قرار داده و با این بیان شدیداً محکوم می‌کند که پس چرا معبودانی را که غیر خدا برگزیدند به گمان این‌که آن‌ها را به خدا نزدیک می‌کنند، در آن لحظات سخت و حسّاس به یاری آن‌ها نشتافتند؟!

راستی اگر این معبودان بر حقّ بودند پس چرا پیروانِ خود را در آن مواقع حسّاس یاری نکردند و از چنگال عذاب‌های هولناک نجاتشان ندادند؟ این خود دلیلی محکم بر بطلان عقیده‌ی آن‌هاست که این معبودان ساختگی را پناهگاه روز بدبختی خود می‌پنداشتند....... و در پایان آیه می‌گوید این بود نتیجه‌ی دروغ آن‌ها و آن‌چه را که افتراء می‌بستند....... این هلاکت و بدبختی، این عذاب‌های دردناک و این گم شدن معبودان در زمان حادثه نتیجه‌ی دروغ‌ها و پندارها و افتراهای آن‌ها بود».

شیخ الطّائفه نیز در «التّبیان» در تفسیر سوره‌ی زُمَر نوشته است کافران که اصنام را عبادت می‌کردند، می‌گفتند ما این اصنام را عبادت نمی‌کنیم مگر این‌که ما را به خداوند نزدیک و مقرَّب سازند و کلمه‌ی «زُلفی» به قول «اِبنِ زَید» به معنای «قُربی و نزدیکی» و به قول «سدیّ» به معنای «منزلت» است و کلمه‌ی «اولیاء» جمع «ولیّ» به معنای کسی است که برای یاری دیگران به امور ایشان رسیدگی می‌کند. و درباره‌ی ﴿مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣[الزمر: ٣]نوشته است «کاذِب» کسی است که به دروغ به خدا نسبت داده که خدا فرموده اصنام را مقرِّب بگیریم [۳۸۴]و نسبت به نعمت‌هایی که خدا به او عطا فرموده ناسپاس است و منکر اخلاص در عبادت بوده و هدایت شدن به ایمان را نخواسته است.

در کتب تفسیر ذیل آیه‌ی ۳ سوره‌ی زُمَر روایتی آروده اند که در این‌جا نقل می‌کنیم: «انَّ رَسولَ اللهِص قال: إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى يَأتي يَومَ القيامَةِ بِكُلِّ شَئٍ يُعبَدُ مِن دونِهِ مِن شَمسٍ أو قَمَرٍ أو غَيرِ ذلِكَ، ثُمَّ يَسألُ كُلَّ إنسانٍ عَمّا كانَ يَعبُدُ فَيَقولُ كُلُّ مَن عَبَدَ غَيرَهُ: رَبَّنا إنّا كُنّا نَعبُدُها لِتُقَرِّبُنا إليكَ زُلفى! قالَ فَيَقُولُ اللهُ تَبارَكَ وَتَعالى لِلمَلائِكَةِ: اِذهَبُوا بِهِم وَبِما كانُو يَعبُدونَ إلَى النّارِ ما خَلا مَنِ استَثنَيتُ فَإنَّ أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ» [الأنبياء: ۱۰۱] «همانا رسول خداصفرمود: خداوند تَبارَکَ و تَعالی روز قیامت هرچیزی که غیراز خودش عبادت می‌شده از قبیل خورشید و ماه وغیره را، حاضر می‌کند و می‌آورد سپس از هر انسانی درباره‌ی آن‌چه که عبادت می‌کرده، سؤال می‌کند و همه‌ی کسانی‌که غیرخدا را عبادت می‌کرده‌اند می‌گویند: پروردگارا، ما آن‌ها را عبادت می‌کردیم تا ما را به تو نزدیک سازند پیامبر گفت خداوند تبارک و تعالی به ملائکه می‌فرماید: آن‌ها و آن‌چه که [غیر از من] عبادت می‌کرده‌اند به‌سوی آتش دوزخ ببرید مگر کسانی‌که استثناء کرده‌ام که ایشان از آن [= آتش دوزخ] دور‌اند». (نورُ الثَّقَلَین، ج۴، ص ۴۷۵).

مرحوم طبرسی نیز در مجمع البیان ذیل آیه‌ی ۳ سوره‌ی زُمَر، درباره‌ی مشرکین نوشته است: آن‌ها می‌پنداشتند که غیر از خدا مالک و صاحب اختیاری دارندکه بر آن‌ها سروری دارد..... و ﴿لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ یعنی: برای این‌که برای ما به‌سوی خدا شفاعت کنند «زُلفی» یعنی قُربی و نزدیکی و «کاذب» کسی است که بر خدا و پیامبرش [منظور پیامبران پیشین است] دروغ نسبت دهد. و ذیل آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی أحقاف نوشته است: «این سؤال استفهام انکاری است و مقصود آن است که پس چرا کسانی‌که این هلاک شدگان را معبود گرفته بودند و می‌پنداشتند آن‌ها را به منظور تقرّب به خدای متعال عبادت می‌کنند، ایشان را یاری نکردند و معبودان هنگام نیاز گم شدند و موقع نزول عذاب نفعمی نرساندند ﴿وَذَٰلِكَ إِفۡكُهُمۡیعنی: غیر خدا را معبود گرفتن دروغ و افترای آن‌ها بود ﴿وَمَا كَانُواْ يَفۡتَرُونَیعنی دروغ می‌گفتند که آن‌ها (= غیرخدا) معبود می‌باشند».

باری بعدها شنیدم که آخوند مذکور در جلسات درس یا بر منبر همین سخنان را به طُلاب جوان و یا عوام می‌گفت و آن‌ها را می‌فریفت. از طریق یکی از دوستان برای او نامه‌ای فرستادم و گفتم اگر قصد خیر داری باید اشکالات مرا یا امثال مرا نیز مطرح کنی و آن‌ها را با دلیل و مدرک، ابطال نمایی و إلا این کار تو خلاف انصافِ علمی و در واقع عوام‌فریبی است آیا از خدا نمی‌ترسی که تنها به قاضی می‌روی؟ وی به نامه‌ام جواب نداد ولی از سخنانش نیز دست بر نداشت. در طول سالیان طولانی که با آخوندها گذارنده‌ام بارها بر من ثابت شده که اکثر شان به دنبال حقّ و حقیقت نیستند. وَاللهُ وَلِيُّ التَّوفيق وَلَهُ الحَمد.

تعصّب و حقّ ستیزی آخوندها منحصر به وی نیست. نمونه‌ی دیگر یکی از طلاب جوان است که گه‌گاه در جلسات تفسیر ما حاضر می‌شد و با سؤالات مختلف به سخنان ما اشکال می‌کرد و معلوم بود که در قبول عقاید ما یا قبول خرافات حوزویان تردید دارد، روزی تنها به عیادت نگارنده آمد و در اثنای گفتگو به این‌جانب گفت: شما مانند وهّابی‌ها، نهی قرآن از خواندن بُت‌ها را به مسلمین که بُت‌ها را نمی‌خوانند، تعمیم می‌دهید، دلیل شما بر این تعمیم چیست؟ مثلاً خدا فرموده: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ[فاطر: ١٣، ١٤]«کسانی‌ را که غیراز خدا می‌خوانید مالک پوست هسته خرمایی نیستند و اگر آن‌ها را بخوانید، خواندن شما را نمی‌شنوند». معلوم است که منظور از این‌که آن‌ها مالک پوست نازک روی هسته‌ی خرما (= قمطیر) نیستند، عدم مالکیّت مطلق آن‌هاست یعنی آن‌ها مالک هیچ چیز نیستند. پر واضح است که بُت‌ها مالک هیچ چیز نبودند امّا پیغمبر اکرمصیا امیر المؤمنین÷که چنین نیستند. آیا شما معتقدید الآن پیغمبر به هیچ وجه مالکیّت ندارد؟! آیا آن حضرت در نزد خدا مالک عالی‌ترین مقامات نیست؟! آیا نزدخدا روزی نمی‌خورد و مالک روزی خویش نیست؟! آیا آن بزرگوار مصداق ﴿عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ«نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند»، نیست؟! آیا شهدای بَدر و اُحُد و کُلاً شهدای فِی سَبیلِ الله را، زندگانی‌که نزد خدایشان روزی می‌خورند، نمی‌دانید؟! آیا شما آن‌ها را مالک درجات والایشان و مالک روزی‌هایی که می‌خورند، نمی‌دانید؟! پس چگونه مسلمین را ـ که بُت‌ها را نمی‌خوانند بلکه پیغمبر و ائمّه را که مقامشان از شهدا والاتر است می‌خوانند ـ مشمول آیاتی می‌دانید که خطاب به بُت‌پرستان نازل شده است؟!

قبل از این‌که شبهه‌ی این جوان را جواب دهم، پرسیدم: شما آیت الله العظمی «سیّد محسن حکیم» را می‌شناسی؟ گفت: آری. پرسیدم او چگونه عالمی بود؟ جوان از او به عنوان یک مجتهد و مرجع مشهور و عالی‌مقام و استاد بزرگ حوزه‌ی علمیّه در عراق، تعریف و تمجید فراوان کرد و حتّی از خاندان و خانواده‌ی او مدح کرد و گفت أولادِ او با حکومت عراق مبارزه می‌کنند و... دانستم که به مرحوم حکیم بسیار خوش‌بین است. چون در بستر نشسته بودم و کتاب‌هایم در اطراف ما روی طاقچه‌های اطاق قرار داشت، کتاب «أحکام القرآنِ» خود را نشانش دادم و از او خواستم آن را برایم بیاورد. وی از جا بلند شد و کتاب را از طاقچه برداشت و به دستم داد. کتاب را گرفتم و گفتم اگر به شما بگویم که آیت اللهِ حکیم سنّی بوده بلکه وهّابی بوده، باور می‌کنی؟ گفت: به هیچ وجه، این چه حرفی است که می‌زنید؟ أظهَرُ مِنَ الشَّمس است که ایشان از مراجع عظام شیعه بوده است. در این موقع کتاب «أحکام القرآن» را باز کردم و جزوه‌ی چاپی کوچکی را که لای أوراق کتاب گذاشته بودم، بیرون آوردم به دستش دادم وگفتم مطالعه کن. این جزوه «أباطیل الحکیم» نام داشت که روی جلد آن نوشته بود: ترویج مذهب وهّابی، إنکار ضروری دین، و در این جزوه آیت الله حکیم را دجّال و مروّج وهّابیّت خوانده بودند [۳۸۵]. جوان از دیدن جزوه و تورّق آن به شدّت مبهوت و متعجّب شد و تا مدّتی نمی‌دانست چه بگوید، بالأخره گفت: این جزوه چه ربطی به بحث ما دارد؟! گفتم: این جزوه ربطی به بحث ما ندارد امّا با چشم خود دیدی، عالمی را که مرجع عالی‌مقام شیعه می‌دانی، عدّه‌ای از آخوندهای نجف، دجّال وهّابی نامیده‌اند. من فقط با این کار قصد داشتم به شما بفهمانم که نباید مرعوب و منکوب هر تهمت و افترایی بشویم. بسیاری از علمای مذاهب ـ چه شیعه و چه سنّی ـ وقتی‌ با نظری مخالف سلیقه و عادتشان روبرو می‌شوند، مخالف را منحرف دانسته و او را به خروج از مذهب خود منتسب می‌سازند. اگر شیعه باشند، مخالف رأی خود را وهّابی و سنّی و بی‌ولایت و....... و اگر سنّی باشند مخالف را شیعه و رافضی و...... می‌شمارند! در حالی‌که بهترین کار آن است که برای إبطال رأی طرفِ مقابل، دلیل و مدرک إرائه کنند. بنابراین مهمّ این است که بدانی اوّلاً: این‌که حرف ما شبیه وهّابی‌ها باشد یا نباشد اهمّیّتی ندارد هم‌چنان‌که اگر یک سنّی در موضوعی به من بگوید مانند شیعیان سخنان می‌گویی به او نیز می‌گویم مسأله‌ی شباهت قول من به قول شیعه، أهمّیّتی‌ ندارد، مهم آن است که ببینیم دلیل و مدرک من بر ادّعایم چیست؟

ثانیاً: این شبهه که از آخوندهای حوزه‌ی علمیّه شنیده‌ای بسیار سست است و من بارها بطلان این مغالطه را در جلسات خود بیان کرده‌ام احتمالاً شما نشنیده‌ای امّا کار شما که از من دلیلِ تعمیم را خواسته‌ای کار بسیار خوبی‌ است. اینک دلیل خود را بیان می‌کنم، نخست این‌که باید توجّه داشته باشیم که تصوّر ما فارسی زبانان از «مِلک» و «مالِک» کاملاً با آن‌چه که در زبان قرآن وجود دارد، منطبق نیست. اگر به کتاب خدا مراجعه شود ملاحظه می‌کنیم مالکیّت و مشتقّات آن ـ که در عربی از مصدر مَلک و مُلک و مِلک و...... است و به معنای «توانایی بر تصرّف در مملوک و إعمال اراده درباره‌ی اوست» ـ در قرآن کریم به معنایی بسیار وسیعتر از آن‌چه می‌پنداری استعمال شده است. مثلاً در زبان فارسی می‌گویم: «من دست دارم» یا «من دارنده‌ی دست‌ام» یا شاید بگویم: «من مالک دست خویش‌ام» امّا در زبان عربی در این موارد می‌گوییم: «لَهُ يدٌ = او دست دارد» و اصولاً گفته نمی‌شود: «فُلانٌ يَملِكُ يَداً» به عبارت دیگر اصولاً در زبان عربی برای «داشتن» از ماده‌ی «مَلَکَ یَملِکُ» استفاده نمی‌شود مگر معنایی بیش از «داشتن و دارا بودن» مُراد باشد. مثلاً در قرآن فرموده: ﴿مَآ أَخۡلَفۡنَا مَوۡعِدَكَ بِمَلۡكِنَا[طه: ٨٧]«ما به اختیار و خواست خود زمان وعده‌ی تو را خلاف نکردیم». چنان‌که ملاحظه می‌شود در این‌جا لفظ «مَلک» به معنای داشتن و دارندگی نیست. و یا فرموده: ﴿لَا يَمۡلِكُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا ٣٧[النبأ: ٣٧] «(کسی را) یارای گفتگو با او نیست». در این آیه نیز معنای «يَمۡلِكُونَ» غیراز داشتن و دارندگی است و أصولاً «گفتگو» قابل ملکیّت نیست تا بشود مالک آن شد و یا اگر درباره‌ی ملکه‌ی سبا فرموده: ﴿وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِكُهُمۡ[النمل: ٢٣]«زنی را یافته‌ام که بر آنان فرمانروایی می‌کند». منظور این نیست که همه‌ی مردم «سبأ» غلام و کنیز بلقیس و مِلکِ یمین او بوده‌اند بلکه مقصود این است که او صاحب اختیارشان بود و در أمورشان تصرّف کرده و درباره‌ی آنان تصمیم می‌گرفت. به همین سبب به پادشاه که در امور مردم تصرّف می‌کند «مَلِک» گفته می‌شود. و یا اگر فرموده: ﴿لَا يَمۡلِكُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَيَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا ٣[الفرقان: ٣] «مرگ و حیات و برانگیختن در اختیار آن‌ها نیست». واضح است که مرگ یا حیات یا برانگیختن مردگان، امور قابل ملکیّت نیستند بلکه مراد آن است که این‌گونه امور در توان و اختیار غیرخدا نیست. قرآن کریم درباره‌ی چیزی که به صورت امانت در اختیار کسی قرار می‌گیرد با این‌که «مالک» آن محسوب نمی‌شود ماده‌ی «مَلَکَ یَملِکُ» را استعمال نموده و فرموده: ﴿مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ[النور: ٦١]«کلیدهای آن‌ها در اختیار شما بود» شما می‌دانید که در زمان رسول خداصمجاهدینی که به جهاد می‌رفتند کلید خانه‌ی خود را به امانت به عدّه‌ای معاف از جهاد می‌دادند تا به خانه‌هایشان رسیدگی کنند. بنابراین آن‌ها «مالِک» نبودند ولی در مدّت غیبتِ مالِکین، اختیار خانه به دست آن‌ها بود.

ثالثاً: اگر من دارای سلامت باشم یعنی سالم باشم «مالِک سلامت» نیستم بلکه «واجد» آن هستم یا اگر دارای جمال باشم یعنی جمیل باشم، «مالِک جمال» نیستم بلکه «واجد» آن می‌باشم و به همین سبب نمی‌توانم سلامت یا جمال را به شما منتقل کنم یا از شما سلب کنم (فتأمّل) بر همین قیاس اگر من در قیامت دارای مقامات عالیه باشم «واجد» آن درجات و مقامات هستم امّا «مالِک درجات» نیستم و نمی‌توانم آن درجات را به شما بدهم امّا خداوند «مالِکِ» آن‌هاست و می‌تواند آن صفت و یا هرصفتی را به هرکه بخواهد بدهد یا از او بگیرد. بنابراین در اموری که قابلیّت ملکیّت ندارند معنای «مالِک» غیر از «واجد» است. و به نظر ما رسول خداصکه دارای عالی‌ترین درجات می‌باشد، «واجد» آن درجات است نه «مالک» آن درجات (فتأمّل جدّاً) و طبعاً نمی‌تواند آن درجات یا قسمتی از آن درجات را به شما یا به من بدهد یا درجات شما یا مرا از ما سلب کند. خدا به کسی چنین إذنی نداده است.

اگر قرآن فرموده: معبودانی که می‌خوانید مطلقاً مالکیّت ندارند یعنی صاحب اختیار نیستند، این معنی منافات ندارد با این‌که واجد مقامات و درجات بسیار باشند. مغالطه‌ی آخوندها این است که نسبت به تفاوت میان «واجد» و «مالِک» تجاهل می‌‌کنند تا بتوانند از خرافات حمایت کنند و عوام را فریب دهند. زیرا بسیاری از مردم نمی‌دانندکه در عربی «مالِک» در بسیاری از موارد به معنای صاحب اختیار است.

رابعاً: قرآن فرموده انبیاء پس‌از رحلت، از عالم فانی خبر ندارند [المائدة: ۱۱۷] بنابراین ما نمی‌توانیم صدای خود را به آنان برسانیم چنان‌که در همین آیه‌ی مورد نظر ما نیز فرموده: ﴿لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ[فاطر: ١٤] «خواندن شما را نمی‌شنوند». زیرا به عالم باقی شتافته‌اند و در عالم فانی نیستند. اگر منظور صرفاً بُت‌های چوبی و سنگی و....... بود که ذکر جمله‌ی «خواندن شما را نمی‌شنوند» ضرورت نداشت زیرا مشرکین می‌دانستند که مجسّمه‌هایشان توان سخن‌گویی و شنیدن و دیدن ندارند و کاری از آن‌ها ساخته نیست [الأنبياء: ۶۵] امّا قرآن درباره‌ی آن‌ها اضافه فرموده: ﴿وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡ[فاطر: ١٤]«و اگر بشنوند، شما را جواب ندهند و روز قیامت شرک ورزی شما را نپذیرفته و با آن مخالفت می‌کنند». اگر آن‌ها جماد از قبیل چوب و فلز و سنگ و....... را می‌پرستیدند، جماد که شعور و توان شنیدن ندارد تا در قیامت با شرک ورزی مشرکین مخالفت کند. احتمال و فرضِ شنوایی درباره‌ی جماد بِالکُلّ منتفی است امّا این فرض که در آیه آمده، می‌رساند که مشرکین کسانی را می‌خواندند که بُت‌ها تمثال و یادآورِ آن‌ها بوده‌اند و آنان در قیامت با کار مشرکین درباره‌ی خودشان و تمثالشان مخالفت می‌کنند.

خامساً: شما در تفسیر «المیزان» [۳۸۶]و «نمونه» [۳۸۷]که علمای قم نوشته‌اند نیز خوانده‌اید که مشرکین، صِرف مجسّمه‌ی چوبی یا فلزّی یا...... را نمی‌پرستیدند بلکه آن‌ها را تمثال و مظهر و یادآورد فرشتگان و أجنّه و انبیاء و صُلَحاء و موجودات مقدّس و...... می‌دانستند. بنابراین صلحا و فرشتگان نیز واجد مقامات و درجات والا بوده‌اند. آیا شما معتقدید که فقط پیغمبر اکرمصوأمیرالمؤمنین÷واجد درجات عالیه هستند و نزد پروردگار متعال روزی می‌خورند و سائر انبیاء و صالحین و فرشتگان و........ ـ مثلاً حضرت مسیح و حضرت مریم که تمثال آن‌ها را در کلیساها می‌گذارند و نصاری آن‌ها را در شدائد و مشکلات زندگی به صورت نامقیّد می‌خوانند و قرآن کریم درباره‌ی آن‌ها فرموده مالک پوست هسته‌ی خرمایی نیستند ـ هیچ درجه و مقام و منزلتی نزد خدا نداشته و نزد پروردگار روزی نمی‌خورند؟!

قرآن درباره‌ی شفیعان مشرکین فرموده: ﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ ٤٣[الزمر: ٤٣] «یا غیر از خدا شفیعانی گرفته‌اند بگو حتّی اگر مالک چیزی نمی‌بودند و چیزی درنیابند [باز هم آن‌ها را شفیع خود می‌گیرید؟!]» آیا آن‌ها واجد و دارای درجات خود نبوده‌اند و دارای حواسّ و صفات خود نبوده‌اند؟!

بنابراین شما باید دلیل بیاورید که چرا نهی قرآن از خواندنِ نامقیّد غیرخدا را به بت‌های عصر جاهلیّت عربستان منحصر کرده‌اید؟ در حالی که به نظر ما نهی قرآن شامل عموم عنوان «غیر خدا = مِن دُونِ الله» است نه این‌که مختصّ بت‌های چوبی و سنگی و...... باشد و چون انبیاء و اولیاء و اوصیاء و ملائکه و أجنّه و..... از شمول عنوان «مِن دُونِ الله» خارج نیستند لذا هرکه پیرو قرآن است باید مراقب باشد که برای غیرخدا کاری نکند که مشمول نهی قرآن باشد. به عبارت دیگر تخصیص شما بلا دلیل است نه تعمیم ما. (فتأمّل).

باری آن جوان دیگر به سراغ ما نیامد امّا شنیدم که اینجا و آنجا از نگارنده بدگویی می‌کرد. نعوذُ بِاللهِ مِنَ العَصَبيّة.

اکنون که این سطور را می‌نویسم این آیه‌ی شریفه به یادم آمد که فرموده ﴿وَمَن يَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥ بِهِۦ فَإِنَّمَا حِسَابُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ١١٧[المؤمنون: ١١٧]«و هر که با خدا معبودی دیگر را بخواند که او را بر آن برهانی نباشد، جُز این نیست که حسابش نزد پروردگارش باشد، همانا حقّ پوشان (= کافران) رستگار نمی‌شوند».

لازم است توجّه کنیم که جمله‌ی ﴿لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥهیچ برهانی بر او ندارد». صفت بعد از صفت است برای کلمه‌ی «إلهاً» که موصوف است. یعنی این جمله صفت قبل از خود را وصف می‌کند. به عبارت دیگر قرآن که فرموده: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا ١٨[الجن: ١٨]«با خدا أحدی را نخوانید». و دعا را عبادت شمرده و فرموده: ﴿أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ[يوسف: ٤٠] «(خداوند) فرمان داده که جُز او را عبادت نکنید». و چند بار استفهام انکاری فرموده: ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ ....[النَّمل: ۶۲ و ۶۴] «آیا با خداوند [یگانه] معبودی هست؟» و از عبادت آن‌چه که فاقد حجّت است نهی‌ فرموده است [آل‌عمران: ۱۵۱، الأنعام: ۸۱، الأعراف: ۳۳، الحجّ:۷۱]. طبعاً نمی‌گوید که «مِن دُونِ ٱللَّهِ =غیرخدا» بر دو نوع است: نوعی که واجد برهان (= بُرهانٌ لَه) است و نوعی دیگر که فاقد برهان (= لا بُرهانَ لَه) است، بلکه می‌فرماید غیرخدا کُلاً «فاقد برهان» است. (فتأمّل جدّاً) و جمله‌ی ﴿فَإِنَّمَا حِسَابُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦٓ[المؤمنون: ١١٧]جزای شرط و برای تهدید است و مسلمان باید به این آیه جِدّاً توجّه نماید.

به نظر نگارنده چون آخوندها برهانی ندارند ناگزیر به مغالطه و سفسطه و هوچیگری متشبّث می‌شوند. نَعوذُ بِاللهِ مِنَ العَصَبِيَّة.

[۳۲۹] وسائل الشیعه، ج۷، ص ۳۵۲ و بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۲۶. [۳۳۰] وسائل الشیعه، ج۷، ص۳۵۶. [۳۳۱] ناقل دعای سمات نیز همین راوی است. ر.ک. کتاب حاضر، ص ۶۹ و ۲۵۹. نیز رجوع کنید به کتاب درسی از ولایت ص ۹۲ و ۹۳. [۳۳۲] منتهی الآمال، ج۲، ص ۵۰۷ و ۵۰۸. [۳۳۳] شیخ صدوق ایشان را لعنت کرده است. ر.ک. عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۶۲ و ۶۳. [۳۳۴] درباره‌ی «تفویض» و «مُفَوِّضه» رجوع کنید به کتاب حاضر، ص ۱۲۱ به بعد و عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۱۴۱ و ص ۲۵۱ تا ۲۶۶ و ص ۶۲۵. [۳۳۵] نهج البلاغه، خطبه‌ی ۱۲۸. [۳۳۶] ر.ک. عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۱۴۱ ـ امام رضا ÷نیز «مُفَوِّضه» را مشرک شمرده است. (الاحتجاج طبرسی، چاپ نجف با تعلیقات محمّد باقر خرسان، ج۲ ص ۱۹۸). [۳۳۷] او را در عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول (ص ۳۰۹ ) معرّفی کرده‌ایم. [۳۳۸] ادامه‌ی خبر که شیخ عبّاس نقل نکرده چنین است: و خدا برای هر رکعت نماز، ثواب پنجاه هزار نماز می‌نویسد و با صدّیقین در بهشت ساکن می‌شود و قبل از خروج از دنیا، جایگاه خود را در بهشت می‌بیند! (وسائل الشّیعه، ج۷، ص۳۴۷). [۳۳۹] إقبال الأعمال، دار الکتب الإسلامیّة (الباب الثّامن فیما نذکره ممّا یختصّ بشهر رجب وبرکاته)، ص ۶۳۰، وسائل الشیعه، ج۵، ص ۲۳۰ و بحار الأنوار، ج۹۵، ص ۳۸۰. [۳۴۰] برای دیدن حدیث مذکور رجوع کنید به مصباح المتهجّد شیخ طوسی به اهتمام انصاری زنجانی، ص ۷۵۲ و ۷۵۳، وسائل الشیعه، ج۵، ص ۲۳۱ و ۲۳۲. [۳۴۱] اقبال الأعمال، ص ۶۲۸، وسائل الشیعه، ج۲، ص ۹۵۹. [۳۴۲] احمد بن أبی‌العینا که بنا به نقل إقبال الأعمال (ص ۶۵۵) این روایت را گفته، مهمل است و حال او معلوم نیست. [۳۴۳] برای اطّلاع از سند حدیث مذکور رجوع کنید به بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۳۹۵ به بعد. [۳۴۴] فرقه‌ی «خَطّابیّه» به او منسوب است. ر.ک. زیارت و زیارتنامه، ص ۳۷ و ۸۷. [۳۴۵] برای آشنایی با او رجوع کنید به «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» ص ۵۵۳. [۳۴۶] توجّه کنید که برای نزول یک فرشته «تنزیل» استعمال شده نه فرشتگان، تا بگوییم منظور نزول پی در‌‌پی و تدریجیِ فرشتگان است. (فتأمَّل) [۳۴۷] درباره‌ی آیه‌ی مذکور رجوع کنید به تفسیر «تابشی از قرآن» تألیف نگارنده. [۳۴۸] مفاتیح الجنان، ص ۱۴۸. [۳۴۹] ر.ک. کتاب زیارت و زیارتنامه، ص ۱۳۵ به بعد. [۳۵۰] مفاتیح الجنان، ص ۱۶۹ و ۱۷۰. [۳۵۱] ر.ک. کتاب حاضر، ص ۲۴۸، پاورقی شماره‌ی ۱. [۳۵۲] بحار الأنوار، ج۹۴، ص ۵۴ و ۵۵. [۳۵۳] بحار الانور، ج۹۴، ص ۳۵ ـ وسائل الشّیعه، ج۷ ص ۳۳۰. [۳۵۴] بحار الأنوار، ج۹۴، ص ۳۵. [۳۵۵] مفاتیح الجنان، ص ۱۴۵ و ۱۴۶. [۳۵۶] در این مورد ضروری است که مراجعه شود به کتاب «زیارت و زیارتنامه» ص ۱۰۷ تا ۱۱۳. [۳۵۷] سفرنامه‌ی ابن بطوطه، ترجمه محمّد علی موحّد، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۱۰. [۳۵۸] سفرنامه‌ی ابن بطوطه، ص ۹ و۱۰. [۳۵۹] درباره‌ی خلاف شرع بودن این اقوال رجوع کنید به بند تاسع همین بخش، ص ۲۶۸. [۳۶۰] مطالعه صفحه‌ی ۱۵۱ تا ۱۵۵ کتاب حاضر نیز مفید است. [۳۶۱] سفر نامه‌ی ابن بطوطه، ص ۱۷۷. [۳۶۲] بعید نیست که در پشت پرده، دست‌های نقباء و مسؤولین اداره‌ی حرم در کار باشد، مشابه همان که در صفحه‌ی ۳۵۸ و ۳۵۹ کتاب «زیارت و زیارتنامه» و صفحه‌ی ۱۸ کتاب حاضر آورده‌ایم. [۳۶۳] سفر نامه‌ی ابن بطوطه، ص ۱۶۶ و ۱۶۷. [۳۶۴] فلاسفه‌ی بزرگ، تألیف آندره‌کرسون، ترجمه‌ی کاظم عمادی، انتشارات صفی علیشاه، ج۲ ص۲۱۴، ۲۱۶ و ۲۱۷. [۳۶۵] سفرنامه‌ی ابن بطوطه، ص ۱۷۴ و ۱۷۵. [۳۶۶] سفرنامه‌ی ابن بطوطه، ص ۱۷۴ و ۱۷۵. [۳۶۷] زیرا شفایافتن بنا بر اصول معمول علم طبّ مربوط به إذن عامِّ إلهی است. [۳۶۸] ما این آیات را در صفحه‌ی ۱۲۳ کتاب حاضر آورده‌ایم. [۳۶۹] ر.ک. مجمع البیان طبرسی، تفسیر سوره‌ی ضُحی و تفسیر سوره‌ی کهف ذیل آیات ۹ تا ۱۳. [۳۷۰] دعای جوشن کبیر، بند ۵۹ و ۹۰. [۳۷۱] اشاره است به آیه‌ی سوّم سوره‌ی فرقان. [۳۷۲] اعتقادات صدوق. [۳۷۳] «أي لَو كُنّا أمَرْناهُم بِذلِكَ عَلى فَرضِ المَحالِ فَكانوا هُم مُبتَلينَ بِذلِكَ مُرَدَّدينَ بَينَ مُخالَفَتِنا وَبَينَ قَبولِهِ مِنّا وَالوُقوع في البِدعَةِ، لَكانَ الواجِبُ عَلَيهِم أنِ لايَقبَلوهُ مِنّا فَكَيفَ وَإنّا نَنهاهُم عَن ذلِكَ؟ وَهُم يَرَونَنا مَرعوبينَ وَجِلينَ منَ اللهِ تَعالى مُستَعدينَ اللهَ عَلَيهِم فيما يَكذِبونَ عَلَينا».(بحار الأنوار، ج۲۵، ص ۲۸۹ ). [۳۷۴] ضرور است مراجعه شود به زیارت و زیارتنامه‌ی، ص ۲۰۷ تا ۲۱۳ و کتاب حاضر، ص ۱۵۶. [۳۷۵] نگارنده مشابه این مکالمه را مکرّر و در چند مزار دیگر نیز با برخی از زائرین انجام داده است. [۳۷۶] عقیقه از سُنَن اسلامی است که برای سلامت نوزاد، موی سرش را روز هفتم ولادتش، می‌تراشند و هم‌وزن آن نقره یا معادل قیمت آن، پول به فقراء انفاق می‌کنند و یا گوسفندی قربانی می‌شود و میان مستحقّین تقسیم می‌شود. [۳۷۷] مقایسه شود با [الإنسان: ۱۵ و ۱۹، و الصَّافات: ۴۵، و الزُّخرف: ۷۱]. [۳۷۸] اگر به‌روایات نیز نظرکنیم، می‌بینیم زمینه‌ی این‌گونه آیات ‌را خدمت دانسته‌اند؛ ازآن‌جمله علامه‌ی مجلسی است که دوحدیث از پیغمبر و امیرالمؤمنین÷آورده‌که «وِلدان» درخدمت اهل بهشت می‌باشند. و در حدیث رسول خدا صاین عبارت آمده است: «خُلِقُوا لِخِدمَةِ أهلِ الجَنَّةِ». (بحارالانوار، ج۵، ص ۲۹۱، حدیث ۵ و ۶ ). [۳۷۹] به عنوان نمونه در آیات زیر، لفظ «صلاة» به معنای اصطلاحی یا معنای منقول شرعی استعمال نشده: البقرة: ۱۵۷، التّوبة: ۹۹ و ۱۰۳، النّور: ۴۱، الأحزاب: ۴۳ و ۵۶ و...... [۳۸۰] چنان‌که در صفحات گذشته بیان کرده‌ایم. [۳۸۱] تفسیر نمونه نیز معبودان مشرکین را سنگ و چوب و فلز ندانسته و معبود آن‌ها را «همان فرشتگان و جنّ و به طور کلّی موجودات مقدّس عالم» دانسته است. در این‌جا قول تفسیر نمونه را به اختصار می‌آوریم. طالبینِ تفصیل، به کتاب مذکور، (تفسیر سوره‌ی زُمَر) مراجعه کنند. در تفسیر نمونه می‌‌خوانیم: «از آنجا که دسترسی به این مقدّسین امکان پذیر نبود، تمثال و سمبلی برای آن‌ها می‌ساختند و آن‌ها را پرستش می‌کردند و این‌ها همان بُت‌ها بودند.... بدین ترتیب، خدایان در نزد آن‌ها همان موجودات ممکنی بودند که از سوی خداوند عالم آفریده شده بودند و به زعم آن‌ها مقرّبان درگاه حقّ و اداره کنندگان امور جهان به امر پروردگار بودند [خواننده‌ی گرامی، توجّه داشته باش که علمای قم اعتراف کرده‌اند مشرکین، معبودان خود را مستقلّ نمی‌دانسته‌اند] و خدا را ربّ الأرباب (خدای خدایان) می‌دانستند که خالق و آفریدگار عالم هستی است وگرنه کمتر کسی از بت پرستان معتقد بود که این بت‌های سنگی و چوبی و یا حّتی خدایان پنداری آن‌ها یعنی فرشتگان و جنّ و مانند آن، خالق و آفریدگار این جهان می‌باشد. البتّه بت پرستی سرچشمه‌های دیگری نیز دارد از جمله این‌که احترام فوق العاده به انبیاء و نیکان گاهی سبب می‌شد که تمثال آن‌ها را بعد از مرگشان مورد احترام قرار دهند، و با گذشت زمان این تمثال‌ها جنبه‌ی استقلال پیدا کرده و احترام نیز تبدیل به پرستش می‌شد..... این امر نیز در تواریخ آمده است که عرب جاهلی به خاطر احترام فوق العاده‌ای که برای کعبه و سرزمین مکّه قائل بود گاهی قطعات سنگی از آن‌جا را با خود به نقاط دیگر می‌برد و مورد احترام و کم کم پرستش قرار می‌داد. [مشابه کار مردم ما که غبار حرم حضرت رضا÷را به عنوان تبرّک به مردم می‌دهند و یا آجیل و نبات را که دور حرم آن حضرت گردانده شده، متبرّک می‌دانند و به دیگران هدیه می‌دهند! و یا تربت حضرت سیّدالشّهداء را شفابخش دانسته و خوردن آن را جایز می‌دانند! (فتأمَّل)] ... این‌ها همه اوهام و خیالات بی‌اساسی بود که از مغزهای ناتوان تراوش می‌کرد و مردم را از جادّه‌ی اصیل خداشناسی منحرف می‌ساخت. قرآن مجید مخصوصاً بر این نکته تأکید می‌کند که انسان بدون هیچ واسطه‌ای می‌تواند با خدای خود تماس گیرد، با او سخن گوید و راز و نیاز کند، حاجت بطلبد، تقاضای عفو و توبه کند، این‌ها همه از آنِ او و در اختیار قدرت اوست.
سوره‌ی «حمد» بیانگر این واقعیّت است چرا که بندگان با خواندن این سوره به طور مداوم در نمازهای روزانه مستقیماً با پروردگار خود ارتباط برقرار می‌کنند، او را می‌خوانند و بدون هیچ واسطه‌ای از او تقاضا می‌کنند و حاجات خویش را می‌طلبند.... اسلام هیچ‌گونه واسطه‌ای در این مسائل قائل نشده است و این همان حقیقت توحید است... باید هم چنین رابطه‌ای برقرار باشد چرا که او به ما از خود ما نزدیک‌تر است. چنان‌که قرآن می‌گوید: ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦[ق: ١٦] «ما به انسان از رگ گردن او نزدیک‌تر‌یم». ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ[الأنفال: ٢٤]«و بدانید خداوند میان انسان و دل او قرار می‌گیرد». با این حال نه او از ما دور است و نه ما از او دوریم تا نیازی به واسطه باشد او از هرکس دیگر به ما نزدیک‌تر است، در همه جا حضور دارد و درون قلب ما جای اوست. بنابراین پرستش واسطه‌ها خواه فرشتگان و جنّ و مانند آنها باشند [به چه دلیل ائمّه و بزرگان دین را در این ردیف نیاورده است؟] و خواه پرستش بُت‌های سنگی وچوبی، یک عمل بی‌اساس و دروغین است به علاوه کفران نعمت‌های پروردگار محسوب می‌شود چرا که بخشنده‌ی نعمت، سزاوار پرستش است نه موجوداتی که سراپا نیازمند هستند. لذا در پایان آیه می‌گوید: «خداوند کسی را که دروغگو و کفران کننده است هرگز هدایت نمی‌کند»= ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣[الزمر: ٣]. نه هدایت به راه مستقیم در این جهان و نه به سوی بهشت در جهان دیگر، چرا که خود مقدّمات بسته شدن درهای هدایت را فراهم ساخته است زیرا خداوند فیض هدایتش را به زمینه‌هایی می‌فرستد که لایق و آماده‌ی پذیرش آن‌‌اند و نه دلهایی که آگاهانه هرگونه آمادگی را در خود نابود کرده‌اند.
[۳۸۲] قول علامه‌ی طباطبایی ذیل آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی أحقاف را در صفحه ۲۸۷ کتاب حاضر آورده‌ایم. [۳۸۳] بدان که بین «صَنَم» و «وَثَن» رابطۀ عموم و خصوص مطلق برقرار است زیرا علمای لغت دربارۀ «صَنَم» گفته‌اند: «مَا اتُّخِذَ إِلهاً مِن دونِ الله» «آنچه که غیراز خدا معبود گرفته شود». یا گفته‌اند: «كُلُّ ما يُشغِلُ عَنِ اللهَ تَعالى» «هرچه که [انسان را] از [عبادت] خدای متعال به خود مشغول داد». امّا درباره‌ی «وَثَن» گفته‌اند: «تمثالٌ يُعبَدُ ويُتَّخَذُ مِنَ الخَشَبِ أوِ الحِجارَةِ أوِ الذَّهَبِ أوِ الفِضَّةِ أو نَحو ذلِكَ» «تمثال و صورتی‌که عبادت شده و از چوپ یا سنگ یا طلا یا نقره یا امثال اینها ساخته می‌شود». و از آن جهت به آن «وَثَن» گفته‌اند که در یک مکان نصب شده و ثابت می‌ماند. لذا ما حدیث را به صورتی که ملاحظه شد، ترجمه کردیم، واللهُ هُوَ العالِم. [۳۸۴] شاید به آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی اعراف اشاره کرده است. [۳۸۵] جزوه‌ی «أباطیل حکیم» را هیئت علمیّه‌ی نجف اشرف در هشت صفحه به قطع جیبی و به دو زبان عربی و فارسی به قیمت دو ریال چاپ کرده است و در پانزده مورد با نظر آقای حکیم در جلد اوّل کتابش موسوم به «مُستَمسَكُ العُروَةُ الوُثقى» بدون ذکر دلیل و مدرک شرعی، مخالفت نموده است. در صفحه‌ی ۷ این جزوه نوشته است: «غَير خفيّ عَلَى العوام فَضلاً عَلَى الخَواصّ، اَنَّ الفَتاوى المدرجة أعلاهُ لِلسّيّد محسن الحكيم بِدعَةٌ في الدّينِ وإنكار لِلضّروريّ مِن شريعة سيّدالمرسلينصوتشكيك مِن أصولِ الدّين وترويج لِمَذهبِ الوهّابيّين»! و در صفحه‌ی ۸ جزوه چنین آمده است: «فتاوای صادره از طرف آقای سیّد محسن حکیم بدعتی است در دین مقدّس اسلام و انکاری است به ضروریّات شریعت حضرت سیّد المرسلینصو موجب شکّ در أصول دین و مستلزم ترویج مذهب وهّابی‌هاست»! [۳۸۶] تفسیر المیزان ذیل آیه سوّم سوره‌ی زُمَرکه ما قول تفسیر مذکور را در صفحه‌ی ۲۸۳ کتاب حاضر آورده‌ایم. [۳۸۷] ما قول مُؤلِّفین تفسیر نمونه را در صفحه‌ی ۲۸۳ کتاب حاضر آورده‌ایم.