فصل دوّم:
این فصل مربوط به ماه شعبان است. تعدادی از روایات آن از خاندان «فضّال» است که فطحی مذهب بودهاند [۳۸۸]و یا مرویّات ضعیفانی از قبیل محمّد بن جمهور و سیّاری و داود بن کثیر الرّقی و احمد بن هلال العبرتائی [۳۸۹]و...... است.
در این فصل گویا شیخ عبّاس به یاد نداشته که در صفحهی اوّل فصل اوّل این باب گفته بود رجب، شهرالله است. وی در این فصل، قسمتی از روایتی را نقل میکند که رمضان را شهر الله شمرده است! [۳۹۰]در این روایت میگوید هرکه یک روز از ماه شعبان را روزه بدارد، بهشت او را واجب شود! و در همین صفحه مینویسد: مردی مرتکب خون حرام (= قتل نفس) میشود پس روزه میگیرد شعبان به او نفع میبخشد و آمرزیده میشود!
یا هر که در این ماه هزار بار بگوید: «لا إله إلا اللهُ وَلا نَعبُدُ إلا إيّاهُ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَو كَرِهَ المُشْرِكُون» خدا برای او ثواب عبادتِ هزار سال را مینویسد. (یعنی چند ده برابر شب قدر؟!) شیخ عبّاس شاید به منظور حفظ آبرو نوشته است (در تمام این ماه.....) در حالیکه در متن روایت این قید نیامده است، ثانیاً بقیّهی روایت را نیاورده است که میگوید گناه هزار سالِ گوینده محو میشود و در زمرهی صدّیقین محشور شده و چهرهاش در روز قیامت مانند ماه شب چارده میدرخشد! [۳۹۱]آیا شیخ عبّاس از خود نپرسیده که چگونه خداوند رحیم که ماه رمضان و عبادت شب قدر را که ثواب کمتری دارد در کتابش معرّفی فرموده امّا از معرّفی چنین عبادتی دریغ ورزیده است؟!
از اینگونه روایات که با عملی ناچیز، ثوابهای بیکران و عجیب و غریب حاصل میشود در این باب بسیار است. امّا چنانکه گفتهایم روایاتی که مدّعی است هرکه یک عمل مستحبّ به جای آورد بهشت بر او واجب میشود، مردود و باطل است و نظام إلهی بیحساب و کتاب نیست.
عجیب است که شیخ عبّاس از نقل اینگونه روایات غرورانگیز و فریبنده ابایی ندارد امّا روایتی از قبیل روایت ذیل را که موافق قرآن و مستدلّ است، در کتابش نمیآورد: عَن رَسولِ اللهِص أنَّهُ قالَ:مَن صامَ ثَلاثةَ أيّامٍ مِن كُلِّ شَهرٍ كانَ كَمَن صامَ الدَّهرَ، لِأَنَّ اللهَ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ يَقُولُ: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا﴾[الأنعام: ١٦٠]«از رسول خداصروایت شده که فرمود: هرکه سه روز از هر ماه را روزه بدارد مانند کسی است که همهی روزها را روزه داشته است، زیرا خداوند ـ عَزَّوَجَلَّ ـ میفرماید: هرکه نیکی آورَد، ده برابر آن پاداش دارد» [۳۹۲].
در این فصل میگوید رسول خداصروزهی این ماه را وصل میکرد به ماه رمضان در حالیکه معارض این حدیث نیز در دست است و شیخ صدوق روایت کرده که رسول خداصدو یا یک روز قبل از رمضان را روزه نمیگرفت [۳۹۳]. مفید است که در این موضوع مراجعه شود به کتاب معتبر «المُصَنَّف» تألیف عبدالرّزّاق صنعانی که از قدمای شیعه بوده است (ج۴، ص ۱۵۸).
در این فصل به حضرت سجاد÷روایتی را افتراء بستهاند (ص۱۵۲ و۱۵۳) که در آن پیغمبر وآل او «غِياثُ المُضطَرّ» قلمداد شده است! گویا شیخ عبّاس نمیدانسته که غِياثُ المُضطَرّ فقط خداست [النَّمل: ۶۲ تا ۶۴] و إلا این صلوات مفتضح را در کتابش نمیآورد [۳۹۴]. البتّه روایتی که ارمغان دشمن قرآن یعنی «احمد سیّاری» [۳۹۵]باشد، بهتر از این نخواهد بود.
به عنوان عمل هشتم از اعمال مشترکهی ماه شعبان مناجاتی از «ابن خالویه، آورده که مدّعی است مناجات همهی ائمّه بوده است. «ابو عبدالله حسین بن محمّد خالویه» از علمای قرن چهارم و حدّاکثر اینکه شاید ولادتش اواخر قرن سوّم هجری و ساکن «حلب» بوده است. وی بدون معرّفی رُواتی که مناجات شعبانیّه را برایش نقل کردهاند مناجاتی را به ائمّه نسبت داده که بعید نیست از بافتههای خودش بوده و یا در آن دخل و تصرّف کرده باشد. این مناجات ـ که وی مدّعی است مناجات همهی ائمّه بوده ـ طبعاً باید مشهورتر از آن باشد که فقط «ابن خالویه» از آن مطّلع شود ولی مشاهیر محدّثین از قبیل کلینیکه ساکن عراق بوده و شیخ صدوق و...... از آن بیخبر باشند و آن را نقل نکرده باشند. بنابراین صرف انتساب روایتی به «ابن خالویه» موجب اعتبارآن نمیشود. از همین شخص مروی است که رسول خدا صفرمود: کسی که دوست دارد دست بیاویزد به شاخهی یاقوتی که خدا به دست خود آن را خلق نموده سپس به او فرموده باش پس موجود شده؛ باید پس از من علی را دوست بدارد.
ملاحظه میکنید جاعل حدیث چون شنیده خدا حضرت آدم را از تراب آفریده سپس به او فرمود باش پس موجود شد، او نیز همین موضوع را برای شاخهی یاقوت بافته است. در حالیکه در مورد حضرت آدم منظور نفخ روح و حیات در کالبد اوست امّا شاخهی یاقوت متشکّل از روح و جسم نبوده و به صِرف خلقت کامل است و نیازی به نفخ روح در او نیست تا پس از خلقت گفته شود: باش.
به هرحال اگر بگوییم: مناجات شعبانیّه متن آن ایرادی ندارد ولی انتساب آن به شارع بدون دلیل متقن، محلّ اشکال است و حدّ اکثر اینکه مشمول همان مسأله مأذونیّت عامّ دعاست که قبلاً گفتهایم (ص ۷۲). اینجانب تعجّب میکنم از بعضی عرفانبافان خرافی زمان ما که در دعاها آنهمه اظهار تقصیر و اعتراف به گناه ائمّه را در پیشگاه حقّ تعالی نادیده گرفته ولی اگر دو عبارت قلمبه و سلمبه و مناسب عرفان بافیهای خود ببینند به آن نظر دوخته و از آن مقامات عرفانی میتراشند و صفحاب بسیار را دربارهی این موضوع سیاه میکنند. مثلاً در همین مناجات عرض میکند: «فَقَد جَعَلتُ الإقرارَ بِالذَّنبِ إِليكَ وَسيلَتي» «پس هر آینه اعتراف به گناه در پیشگاهت را وسیلهی خویش قرار دادهام». و یا عرض میکند: «عُد عَلَيَّ بِفَضلِكَ عَلى مُذنِبٍ قَد غَمَرَهُ جَهلُهُ، إلهي قَد سَتَرتَ عَلَيَّ ذُنوباً فِي الدُّنيا وَأنَا أَحوَجُ إلى سِترِها عَلَيَّ مِنكَ في الأُخرى.....» «(معبود من) با فضل و کرم خویش به من توجّه فرما، به گناهکاری که جهل او را غرق کرده، معبود من به تحقیق که در دنیا گناهانی [که بر من بود] پوشیده داشتی در حالیکه من به پوشیدگی آن در عالم آخرت محتاجتر هستم.....». و یا عرض میکند: «إلهي أنَا عَبدُكَ الضَّعِيفُ المُذنِبُ» «معبودا، من بندهی ضعیف گنهکار توام». اهل عرفان از اینگونه جملات به سادگی میگذرند ولی وقتی به جمله: «إلهِي هَب لي كَمالَ الانقِطاعِ إلَيكَ وأنِر أبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيكَ حَتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ». «ای معبود من، مرا کمال انقطاع به سویت را عطا فرما و دیدهی دلهای ما را به پرتو نظر کردن به سویت روشن فرما تا دیدهی دلها پردههای نور را بشکافد و به سر چشمهی عظمت و اصل گردد» میرسند، اینگونه جملاتِ تشبیهی و مبهم را گرفته و از آن وصل و فصل به حقّ و مقامات ربوبی و یلی الرّبّی میتراشند! باید گفت این الفاظ کنایی و تشبیهی را بهانه و مستمسک بافندگیهای خود قرار ندهید و بروید قرآن بخوانید که راه خداشناسی و نیل به کمالات انسانی را به عبارات واضح و روشن بیان فرموده و فصل و وصل در آن نیست. البتّه مخفی نماند که لحن این دعا نیز با دعاهای معتبری که از پیامبر اکرمصرسیده متفاوت است. (فتأمّل)
از جملهی کتبیکه شیخ عبّاس به آنها استناد کرده، کتاب بیاعتباری است موسوم به «تفسیر امام حسن عسکری÷». فی المثل در اعمال مختصّهی شعبان و روز اوّل این ماه، به همین کتاب استناد کرده است! ما برای اطّلاع خوانندگان از وضع این کتاب، مطالبی را از قول محقّق مجاهد جناب «حیدر علی قلمداران»/میآوریم:
با مراجعه به سند این تفسیر معلوم میشود رجالیکه این تفسیر را روایت کردهاند مجهول و نامعلوم و کذّاب بودهاند زیرا یکی از رجال آن «سهیل بن أحمد الدّیباجی» است و «ابن الغضائری» گفته: «إنَّهُ كانَ يَضَعُ الأحاديثَ وَيَروي عَنِ المَجاهيل» «او حدیث جعل نموده و از افراد مجهول روایت میکرد». سهیل بن احمد از «محمّد بن قاسم استرآبادی» نقل میکند. علامه در رجال خود دربارهی این تفسیر فرموده است: «محمّد بن القاسم وقيل: ابن أبي القاسم المُفَسِّر الاسترآبادي روى عَنهُ أبوجعفر «ابن بابويه»، ضَعيفٌ كَذّابٌ روى عنه تَفسيراً يَرويهِ عَن رَجُلَينِ مَجهولَينِ أَحدهما يُعرَفُ بِيوسف بن محمّد بن زياد والآخر عليّ بن محمّدبن يسار عَن أبيهِما عَن أبِيالحسن الثالث÷وَالتَّفسيرُ مَوضُوعٌ عَن سهيل الدّيباجي عَن أبيه بِأحاديثٍ مِن هذِهِ المَناكير» [۳۹۶]. میفرماید این تفسیر موضوع و ساختگی است که سهیل بن احمد الدّیباجی آن را وضع نموده و احادیث آن مناکیر است. «محمّد بن قاسم» ضعیف کذّاب این تفسیر را از دو نفر مجهول به نام یوسف بن محمّد بن زیاد و علیّ بن محمّد بن یسار روایت کرده است. خودش خیلی خوشنام بوده، رفته دامن مجهولین بینام و نشان را چسبیده است!
اینک میرویم سراغ مضامین این تفسیر که منسوب به امام است تا ببینیم چه دسته گلهایی به آب داده است؟
اوّلاً: این جناب اینقدر از تاریخ بیاطّلاع بوده که میگوید: حجّاج مختار بن ابوعبیدهی ثقفی را حبس کرد و قصد قتل او را داشت لکن بدان دست نیافت تا خدا او را نجات داد و از قتلهی حسین بن علی÷انتقام گرفت! با اینکه به تصدیق تمام مورّخین حجّاج در سال هفتاد و پنج هجری به امارت منصوب شد و قتل مختار چند سال قبل یعنی در سال شصت و هفت هجری به دست مصعب بن زبیر که از طرف برادر خود عبدالله بن زبیر مأمور جنگ با مختار بود، اتّفاق افتاد.
داستان عبدالملک مروان و قتل مصعب و سر او در دارالإمارهی کوفه از مشهورات تاریخ است. تو گویی امام حسن عسکریِ این تفسیر هم مانند امام جعفر صادقِ کتاب «بحر الأنساب» ـ که یکی از کتابفروشیهای معتبر تهران برای رضای خدا(!) چند سال قبل، آن را چاپ و توزیع نمود ـ اطّلاعات تاریخی نداشته تا جاییکه تاریخ وفات خود را هم مختلف ذکر کرده است!
ثانیاً: توجّهی به مضامین این تفسیر معلوم میدارد که مزخرفات و به فرمایش علامهی حلی «مناکیر» فراوانی که غیر از این تفسیر در هیچ کجا وجود ندارد در آن میتوان یافت که علاوه بر مخالفت با تصریحات قرآن با هیچ عقل و فهمی هم سازش ندارد. چیزهایی در آن است که اکثراً از موضوعات غُلاة است، بلکه در هیچ کتابی حتّی کتاب غُلاة هم از آن اثری نیست! در این کتاب ضمن تفسیر آیهی ﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا﴾[البقرة: ٢٣]که خدا تمام اهل عالَم را به تحدّی با قرآن دعوت میکند، سخن از معجزهی قضای حاجت (دفع غائط) پیغمبرصرفته است که چگونه منافقینی که در تعقیب این بودند که عورت و غائط آن حضرت را ببینند محروم و مأیوس شدند و معجزهی آنچنانی رخ داد! و از تنگ و گشاد بودن فروج زنان بهشتی گفتگو شده است! لاطائلاتی مانند تکلّم کردن خر کعب بن أشرف و إیمان آوردن آن خر و خریدن قیس بن شمّاس آن خر را! و از این قبیل بیهودهها آنقدر دارد که انسان را مات و مبهوت میکند! آیا این است آن تفسیری که اهل عالَم باید فقط به آن مراجعه کرده و از فیوضات آن بهرهور شوند؟!
علامهی محقّق جناب آقای حاج شیخ محمد تقی شوشتری در کتاب پرارزش و بیمانند «الأخبار الدّخیله» ـ که دوازده سال پس از «ارمغان آسمان» به چاپ رسید ـ از صفحهی ۱۵۲ تا ۲۲۸ به انتقاد از این تفسیر و بیان جعل و کذب بودن مندرجات آن پرداخته، سرانجام مینویسد: اگر اخباریکه در این تفسیر است صحیح باشد پس اصل اسلام صحیح نیست! زیرا متضمّن جمع بین ضدّین است که محال است.
با مطالعهی کتاب گرانقدر آقای شوشتری معلوم میشود که دشمنان دین و دوستان نادانِ بدتر از دشمن، از همان صدر اوّل یعنی در زمانی که خود ائمّه-علیهم السلام- حیات داشتهاند، چقدر کذب و افتراء بر آن بزرگواران بستهاند و چگونه آن مظلومان گُهَربیان را نه با سیف و سنان بلکه با قلم و زبان به قتل فجیع درآوردهاند! تا حدّی که آن بزرگواران را ـ اَلعَیاذُ بِالله ـ به صورت دشمنان حقیقت و خود پرستان خدا نشناس معرّفی کردهاند! [۳۹۷]
((دوّمین کتابیکه به نام تفسیر أئمّهی معصومین درماین شیعه رائج است کتاب تفسیر «البرهان» تألیف سیّد هاشم بحرانی است. در این کتاب نیز تا آنجا که تفسیر منقول از ائمّه بوده، همه را آورده است و غالباً أحادیثیکه در ذیل آیات میآورد مربوط به تفسیر آیه نیست و بسیاری از آنها اندک رابطهای با آیات ندارد! علاوه براین احادیثی در آن است که مخالف قرآن و ضروریّات اسلام است، مانند حدیثی که (در صفحهی ۲۶۷ جلد اوّل) در ذیل آیهی ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ﴾[البقرة: ٢٨٥]آورده وحاصلآن ایناستکه چون رسولخداصبه درهای آسمان رسید فرشتگان با دیدنش از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند معلوم میشود که دو تا خدا است یک خدا در زمین (که مقصودشان حضرت رسول بوده) و یک خدا هم در آسمان است!
میبینید در این حدیث ملائکه را که از قدّیسین عالَمِ بالا و از مدبّران مَلَأِ أعلی هستند چقدر بیادراک و نفهم و مشرک قلمداد میکند که وقتی رسول خداصرا دیدند، خیال کردند عالَم دو خدا دارد! یکی خدای زمین که حضرت رسول الله است و یکی هم خدای آسمان! تَعالَى اللهُ عَن ذلِكَ وَنَستَجِيرُ بِهِ. ساکنین این آسمان گویی از ساکنین یک طویله هم بیشعورتر بودهاند! لعنت خدا بر دروغگو.
این حدیث را «محمّد بن الحسن الصّفّار» [مؤلّف «بصائر الدّرجات»] شیرینتر آورده که مضمون این حدیث خرافت مشحون آن است که ملائکۀ آسمانِ اوّل همینکه پیغمبر را دیدند پا به فرار گذاشتند و گفتند این خدای ماست! پس خدا به جبرئیل امر کرد که دو مرتبه «اَللهُ أکبَر» بگوید. همینکه گفت، ملائکه برگشتند به درهای آسمان و آن وقت دانستند که او یعنی پیغمبر، مخلوقی است آنگاه درها باز شد تا اینکه رسول خدا به آسمان دوّم رسید در اینجا هم ملائکه از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند معلوم میشود دو خدا هست. یکی خدای زمین و دیگری خدای آسمان. در این موقع جبرئیل «أشهَدُ أن لاإلهَ إلا الله» گفت. پس ملائکه برگشتند و دانستند پیغمبر مخلوقی است آنگاه در باز شد و رسولخداصرسید به آسمان سوّم باز ملائکه از درهای آسمان پا به فرار گذاشتند و قضیّهی آسمانهای اوّل و دوّم تکرار شد تا اینکه پیغمبر به آسمان چهارم رسید، در این موقع فرشتهای را دید که تکیه داده و بر تختی نشسته که زیر دست او سیصد هزار فرشته است که زیر دست هر فرشتهای سیصد هزار فرشتهی دیگر است. پیغمبر که این را دید گمان کرد او خداست و تصمیم گرفت که سجده کند لذا به آن ملَک فریاد زده شد که بلند شو! آنگاه ملَک روی دو پای خود ایستاد. پس پیغمبر دانست که او خدا نیست بلکه مخلوق است. بدین سبب آن فرشته باید تا روز قیامت به حال ایستاده بماند!
شما را به خدا ببینید اوّلاً فرشتگان را که اشرف موجودات علوی از طرف پروردگار عالَم، مدبّر کائناتاند، آنقدر بیشعور و کم ادراک و نادان معرّفی میکند که تا پیغمبر را دیدند خیال کردند خداست و پا به فرار گذاشتند! معلوم میشود گروه فرشتگان و آنان که خدا دربارهی آنها میفرماید: ﴿عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ﴾[الأنبياء: ٢٦]«بندگان گرامی» و بعد از خود نام آنها را به عظمت یاد میکند که ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾[آلعمران: ١٨]«خداوند شهادت میدهد که جُز او معبودی [به حقّ] نیست و فرشتگان [نیز] گواهی میدهند». آنقدر شعور نداشتند و هنوز ندانسته بودند که خدای آنها بشر و مجسّم نیست و حتی مشرک شده و معتقد گشتند که در زمین هم خدا هست چنانکه در آسمان هست و از همه بدتر اینکه خود پیغمبر هم که فرشتگان سه آسمان او را خدا تصوّر میکردند همینکه به آسمان چهارم رسید با دیدن ملَکی که تکیه داده بود و بر تخت نشسته بود و نود میلیون ملَک زیر دست او بودند، امر بر وی مشتبه شد و گمان کرد که او خداست و قصد سجده کردن نمود که به آن فرشته نهیب زدند که از جایت بلند شو! بیچاره فرشته که هیچ گناهی نکرده بود اگر گناهی باشد ـ اَلعَیاذُ بِالله ـ متوجّه پیغمبر است که اشتباه گرفته است! مَعَ ذلِک فرشتهی بدبخت به گناه پیغمبر، معذّب گشت و تا روز قیامت باید سرپا بایستد؟! گُنه کــرد در بلخ آهنگــری به شوشتر زدند گردن مسگری! کدام عقل و منطق و وجدانی حکم میکند که کسی از آیهی شریفهی ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ﴾[البقرة: ٢٨٥] که ترجمهی تحت اللّفظی آن این است که «پیغمبر خود بدانچه بر وی نازل شده ایمان آورده». از چنین آیهای بدین روشنی و معانی عالی، بپردازد به چنین لاطلائلاتی و آن را تفسیر ائمّه بداند؟! سایر تفاسیر مخصوصاً تفسیر عیّاشی نیز از این قبیل مطالب بینصیب نیست)) [۳۹۸].
اینک بپردازیم به مطالبی که برای روز سوّم شعبان ذکر کرده است. شیخ عبّاس برای این روز دعایی نقل کرده از مصباح المتهجّد شیخ طوسی (ص ۷۵۸) که راوی آن ابن عیّاش مختلّ العقل است که میدانیم روایات او مقبول نیست [۳۹۹]. بنا به این روایت، قاسم بن العلاء الهمدانی که مدّعی وکالت حضرت عسکری بود ادّعا کرده که توقیعی برای او رسیده که امام حسین..... الخ. اینان هرچه خواستهاند به عنوان توقیع نشر دادهاند زیرا کسی نویسندهی توقیع را نمیدیده و خطّ او را نمیشناخته است.
متن این دعا نیز اختلال عقل راوی را آشکار میسازد زیرا دربارهی امام حسین÷میگوید: «اَلمُعَوَّضُ مِن قَتْلِهِ أنَّ الأئِمَّةَ مِن نَسلِهِ وَالشِّفاءَ في تُربَتِهِ وَالفَوزَ مَعَهُ في أوبَتِهِ وَالأوصِياءَ مِن عِتْرَتِهِ بَعدَ قائِمِهِم وَغَيبَتِهِ حَتّى يُدرِكُوا الأوتارَ وَيَثاَرُوا الثّارَ». «عوض و جبران قتل او این است که امامان از نسل اویند و شفا در خاک اوست و رستگاری همراه اوست در رجعتش، و پس از قائم ایشان (= أئمّه) و غیبت او، أوصیاء از عترت خاندان او میباشند تا کین بستانند و خونخواهی کنند!»
ملاحظه میکنید که میگوید خدا در عوض شهادت امام حسین÷ائمّه را از نسل او قرار داد! در حالیکه شیعیان میگویند ائمّه را خدا قبلاً برای پیامبر معیّن کرده بود و نام همهی آنها در لوحی مکتوب بود [۴۰۰]در حالیکه کلمات این دعا ضدّ آن ادّعاست و علمای شیعه این دعا را ردّ نکردهاند معلوم میشود به ضدّ و نقیض بودن روایات کاری ندارند!
علاوه بر این میگوید اوصیاء رسول پس از قائم و غییت او میباشند! و ائمّهی و اوصیاء شیعه را پس از امام غائب دانسته است! چگونه علما و محدّثین شیعه متوجّه این مهمل گویی نشدهاند؟! جاعل این دعا گویا همعقیدهی بافندگان حدیثی است که به عنوان حدیث نهم در کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» (ص ۲۱۹ تا ۲۲۳) آمده است و نام «حسین بن علی بن سفیان البزوفری» در آن حدیث نیز دیده میشود.
در این دعا میگوید شفا در خاک امام حسین÷است! میپرسیم: چرا شفا در خاک پیامبرصنیست؟! آیا شیخ عبّاس نمیداند که خوردن خاک شرعاً حرام و مخالف بهداشت است؟!
در این دعا به قصّهی مضحک «فُطرُس» اشاره کرده [۴۰۱]و اوصیاء را بر جمیع بشر حجّت دانسته با اینکه قرآن و نهج البلاغه میگویند پس از رسول خداصکسی حجّت نیست [۴۰۲]. همچنین میگوید: «نَحنُ عائِذونَ بِقَبرِهِ...... ونَنتَظِرُ أوبَتَهُ» «ما به قبر او پناه میبریم...... و منتظر رجعت اوییم». در صورتی که باید به خدا پناه برد و «رجعت» نیز مخالف قرآن و خرافهای بافتهی همین راویان کذّاب است.
راوی میگوید: امام حسین÷در آخرین دعایش از کسانیکه ارادهی قتل آن حضرت را داشتند، شکایت کرده و از خدا فرج و خلاصی خواسته و عرض کرده: «اَللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومِنا فَإنَّهُم غَزَونا وخَدَعونا وقَتَلونا...... فَاجعَل لَنا مِن أمرِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً» «پروردگارا...... میان ما و قوم ما داوری فرما زیرا ایشان به جنگ ما آماده و با ما نیرنگ و فریبکاری کردند و به قتل ما کمر بستند...... پس برای ما در کارمان گشایش وگریزگاهی مقرّر بفرما». در این صورت چگونه روضهخوانها میگویند آن حضرت برای شهید شدن به کربلا رفت؟! در مورد حضرت سیّد الشّهداء ـ عَلَیهِ آلافُ التَّحِیّة وَ الثَّناء ـ باید مراجعه شود به کتاب «شهید جاوید» و یا کتاب مختصری که به نام (پرتوی از نهضت حسینی، تلخیص وقایع سالهای ۶۰ و ۶۱ هجری، اقتباس و نگارش عفّت نوابی نژاد و........ دفتر نشر فرهنگ قرآن، تهران ۱۳۶۴) منتشر شده است.
در صفحهی ۱۶۳ در فضیلت شب نمیهی شعبان أخباری ضدّ عقل و قرآن آورده و گوید امام فرموده: «این شبی است که قرار داده حقّ تعالی آن را از برای ما به مقابل آنکه قرار داده شب قدر را برای پیغمبر ما!» باید گفت: اوّلاً: مگر به امام وحی میشود که خدا برای او شبی قرار دهد؟ ثانیاً: شب قدر برای تمام مسلمین است حتّی برای أئمّهی مسلمین و دیگر نیازی نیست که شبی دیگر مخصوص آنها قرار داده شود.
در همین صفحه میگوید: ولادت با سعادت حضرت سلطان عصر امام زمان ـ أرواحنا له الفداء ـ در سحر این شب سنهی دویست و پنجاه در سُرّ مَن رآی واقع شده با اینکه مجلسی در «بحار الأنوار» شبهای دیگر را نیز برای ولادت او نوشته است در جلد۵۱ صفحهی ۱۶ میگوید در شب جعمهی ماه رمضان و در صفحهی ۱۹ گوید روایت شده از حکیمه عمّهی او که تولّدش شب نیمهی ماه رمضان و در صفحهی ۲۳ گوید در ۲۴ رمضان است. در صفحهی ۱۵ نقل کرده که در ۸ شعبان و درصفحهی ۲۵ گوید در ۳ شعبان و در صفحهی ۲۴ گفته در ۹ ربیع الأول متولّد شده است! نویسنده گوید: تمام این روایات از جعل راویان است [۴۰۳].
در همین صفحه گوید: «زیارت حضرت امام حسین÷افضل اعمال این شب و باعث آمرزش گناهان است و هرکه خواهد با او مصافحه کند روح صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، زیارت کند آن جناب را در این شب و أقلِّ زیارت آن حضرت آن است که به بامی برآید و به جانب راست و چپ نظر کند پس سر به جانب آسمان کند پس زیارت کند آن حضرت را به این کلمات: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا أباعَبدِالله، السَّلامُ عَلَيكَ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُه» و هر کس در هرکجا باشد و در هر وقت که آن حضرت را به این کیفیّت زیارت کند امید است که ثواب حجّ و عُمره برای او نوشته شود!»
از شیخ عبّاس میپرسیم: آیا اهمّیّت حجّ که آیات متعدّد در قرآن کریم به آن اختصاص یافته، به اندازهی گفتن دو جمله بر پشت بام است؟! بنابراین دیگر چرا زحمت سفر حجّ را تقبّل کنیم، با گفتن دو جمله خود را خلاص میکنیم! در کتاب «زیارت و زیارتنامه» کذب این قبیل روایات اثبات شده است. (مراجعه شود).
شیخ عبّاس دعایی را از مصباح شیخ طوسی و اقبال الأعمال سید بن طاووس آورده که در هر دو کتاب فاقد سند است. در این دعا به حجّت و موعود این شب اشاره کرده است. میپرسیم: خدا در کجای قرآن این حجّت و موعود را معرّفی کرده است؟ آیا نخواندهای آیهی ﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٤﴾[الأنعام: ١٤٤]«پس کیست ستمکارتر از کسیکه بر خدا دروغ بسته تا مردم را بدون علم گمراه سازد؟ همانا خدا گروه ستمکاران را هدایت نمیکند». و آیهی ﴿... وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٌ ١٦٨ إِنَّمَا يَأۡمُرُكُم بِٱلسُّوٓءِ وَٱلۡفَحۡشَآءِ وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ١٦٩﴾[البقرة: ١٦٨، ١٦٩]«به دنبال گامهای شیطان نروید که او آشکارا دشمن شماست و به شما فرمان میدهد...... که دربارهی خدا چیزی بگویید که نمیدانید».
در این دعا در وصف غائب صفاتی آورده که معلوم میشود جمعی مورد نظر اوست زیرا میگوید: «نَواميسُ العَصر ووُلاةُ الأمر والمُنَزَّلُ عَلَيهم ما يَتَنَزَّلُ في لَيلَة القَدر وأصحابُ الحَشر والنَّشرِ وتَراجِمَةُ وَحيه ووُلاةُ أَمْرِهِ ونَهْيِه» «نوامیس روزگار و والیان امر و کسانیکه آنچه در شب قدر فرود آید بر ایشان نازل میشود صاحبان حشر و نشر و مترجمان وحی و والایان امر و نهی خدا میباشند»؟! چرا والیان امر را دوبار ذکر کرده است؟ دیگر آنکه در شب قدر وحی و قرآن نازل شد و فرشتگان فرود آمدند آیا بر اینان نیز وحی و فرشته نازل میشود؟! [۴۰۴]آیا حشر و نشر عباد که در اختیار خدا است در اختیار این افراد هم هست؟! در حالیکه پس از رسول خداصبه اجماع مسلمین و به قول أمیر المؤمنین وحی قطع شده و چیزی بر کسی از جملهی ائمّه، نازل نمیشود چه شب قدر باشد و چه شب دیگر، به اضافهی اینکه حشر و نشر با خدا و به قدرت اوست و مربوط به ائمّه نیست و نسبت دادن حشر و نشر به أئمّه، کفر و دشمنی با آن بزرگواران است.
در صفحهی ۱۶۳ غسلی را یاد کرده که باعث تخفیف گناهان میشود! ولی راوی آن فرد ضعیفی است موسوم به «احمد بن هلال العبرتائی» [۴۰۵].
در صفحهی ۱۶۹ در اعمال بقیّهی ماه شعبان دعای خوبی از حضرت صادق÷از طریق «حارث بن المغیره النَّضری» آورده است و چنانکه قبلاً گفتیم مرحوم نجاشی دربارهی «حارث» فرموده که او بسیار مورد وثوق است. ما ترجمهی دعای مذکور را در اینجا میآوریم تا خوانندگان بدانندکه ائمّهی بزرگوار و از جمله حضرت صادق÷ادّعای معصومیّت نداشتهاند:
«پروردگارا، همانا این ماه مبارک (= رمضان) که قرآن در آن نازل گردیده و برای مردم مایهی هدایت و نشانههای روشنی از هدایت و جدا کنندهی حقّ از باطل قرار داده شده، حاضر گردیده است. پس ما را در آن تندرست بدار و آن را برای ما موجب سلامتی مقررّ فرما و آن را با آسانی و عافیت از ما پذیرا باش. ای آنکه [عمل] اندک را [بزرگوارانه] میپذیرد و بسیار قدردانی میکند، این [عمل] ناچیز را از من بپذیر.
پروردگارا، همانا از تو میخواهم که به سوی هر چیز برایم راهی بگشایی و در برابر آنچه نمیپسندی مانعی برایم بگذاری، ای مهربانترین مهربانان، ای آنکه مرا از بدیهایی که در خلوت [و دور از اغیار] مرتکب گردیدهام بخشودی، ای خداییکه مرا به سبب ارتکاب گناهان مؤاخذه و عقاب نفرمودی. ای بزرگوار، بخشایشت را بخشایشت را بخشایشت را خواهانم.
ای معبود من، مرا اندرز فرمودی امّا من نپذیرفتم و مرا از حرامهای خویش بازداشتی امّا من کناره نجستم پس من [در نافرمانی خود] چه عذری دارم؟ پس ای بزرگوار، مرا ببخشای [که] بخشایشت را، بخشایشت را خواهانم.
پروردگارا، همانا آسودگی به هنگام مرگ و آمرزشت را به روز ستاخیز و محاسبهی اعمال، خواهانم. [خداوندا] گناه از بندهات بزرگ است و گذشت و چشم پوشی از تو نیکوست، ای تقوی پسند، و ای شایان آمرزگاری و بخشایش، بخشایشت را، بخشایشت را خواهانم.
[بار إلها] همانا من بندهی تو و فرزند بندهی تو و کنیززادهی ناتوان تو هستم که نیازمند بخشش توست و تو بخشندهی غِنی و برکت بر بندگانی. [خداوندا] تو چیره و بسیار توانمندی که کردار بندگان را شمارش نموده و روزیهایشان را تقسیم فرموده و زبانها و رنگهایشان را گونه گون آفریدی و آفرینشی پس از آفرینشی دیگر، نمودار ساختی. بندگان، دانشت را [آنچنانکه باید] نمیدانند و حدّ و مقدار والایی و توانت را درنیابند و ما همگی نیازمند بخشش و رحمت تو هستیم از ما روی [عنایت] مگردان و مرا در کردار و آرزو و در قضا و قدر از نیکومنشها و شایستگانِ مخلوقات خویش مقرّر فرما.
پروردگارا، مرا به نیکوترین وجه زنده بدار و به نیکوترین وجه حیاتم را پایان بخش آنچنانکه همراه باشد با دوستی اولیایت و خصومت با دشمنانت و میل و رغبت به درگاهت و بیم از [هییت] تو و خشوع و وفاداری و پایبندی (به آیین تو) و تسلیم در برابرت و تصدیق کتابت و پیروی از سُنَّت پیامبرت.
(بار إلها) از تو میخواهم آنچه از شکّ و بدگمانی یا انکار و نومیدی یا سرمستی یا نخوت یا حقّ ناپذیری یا تکبّر یا شهرت طلبی یا شقاق یا نفاق یا کفر یا تباهکاری یا نافرمانی یا خودبزرگ بینی یا چیزی که دوست نمیداری در دلم جای داشت، ای پروردگار من، [از تو میخواهم که] به جای آنها به من ایمان به وعدهات و وفای به عهد تو و رضای به قضای تو و پارسایی در دنیا و رغبت به آنچه در نزد توست و آرامش و متانت و [توفیق] توبهی خالصانه را عطا فرمایی؛ ای پروردگار جهانیان، از تو اینها را خواستارم.
ای معبود من، تو از بردباریات نافرمانی میشوی و با کرم و بخشندگیات [که توفیق طاعت میبخشی] اطاعت میشوی [و چنان کریمانه با بندگان رفتاری میکنی] که گویی نافرمانی نشدهای و من و کسانیکه تو را نافرمانی نکردهاند، ساکنان زمین تو هستیم پس [باز هم] با ما به فضل و کرم خویش، بخشنده باش و با نیکی به ما عنایت فرما، ای مهربانترین مهربانان و بر محمّد و خاندانش درودی سرمدی فرست. درودی که در حساب نگنجد و شمارش نپذیرد و قدر و اندازهاش را کسی جُز تو نداند، ای مهربانترین مهربانان».
[۳۸۸] «ابن فضّال» را ابن داود حلّی و صاحب کتاب سرائر و سایرین ضعیف شمردهاند برای آشنایی با او رجوع کنید به کتاب زکاة مرحوم قلمداران، فصل «شرح حال علیّ بن فضّال» ص ۱۸۹ به بعد. [۳۸۹] این افراد را در کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول معرّفی کردهایم [ص ۳۲۲، ۱۴۵، ۴۱۴، ۴۷۹]. [۳۹۰] وسائل الشیعه، ج۷، ص ۳۷۷، حدیث ۲۸. [۳۹۱] «ومَن قالَ فی شَعبان ألفَ مَرَّةٍ «لاإله إلا..... إلخ» کَتَبَ اللهُ لَهُ عبادة ألف سنة ومَحا عَنهُ ذَنب ألف سَنَةٍ ويخرج مِن قَبرِهِ يَوم القيامَة وَوجهه يتلألأ مِثل القَمَر لَيلَة البَدر وكُتِبَ عَندَ اللهِ صِدِّيقاً». (إقبال الأعمال، سیّد بن طاووس، ص ۶۸۵، وسائل الشیعه، ج۷، ص ۳۸۰). [۳۹۲] بحار الأنوار، ج۹۴، ص ۱۰۸. [۳۹۳] وسائل الشّیعه، ج۷، ص ۳۷۵ و بحار الأنوار، ج۹۴، ص ۷۳. [۳۹۴] گر چه متأسّفانه شیخ طوسی نیز این صلوات را در مصباح المُتهجّد (ص ۷۶۰) آورده است! [۳۹۵] برای شناخت وی رجوع کنید به عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۱۴۵. [۳۹۶] رجال العلامه الحلّی، مطبعه الحیدریّه (نجف)، چاپ دوّم، ص ۲۵۶ و ۲۵۷. [۳۹۷] به نقل از کتاب «ارمغان آسمان» ص۱۸۸ تا ۱۹۰ و کتاب «راه نجات از شرّ غُلاة»، فصل «پیغمبر جُز وحی نمیداند»، با اندک تصرّف. [۳۹۸] ارمغان آسمان، ص ۱۹۰ تا ۱۹۴ با اندکی تصرّف. [۳۹۹] ر.ک زیارت و زیارتنامه، ص ۱۶۴، شمارهی ۷۶ و کتاب حاضر، ص ۶۹ و ۲۵۱. [۴۰۰] ر.ک. عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۶۵۱ به بعد. [۴۰۱] ر.ک. زیارت و زیارتنامه، ص ۷۶. [۴۰۲] ر.ک. عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۵۲. [۴۰۳] به کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول، ص ۷۰۹ تا ۷۲۸ و ص ۹۰۱ تا ۹۱۵ و کتاب «بررسی علمی در احادیث مهدی» تألیف نگارنده مراجعه شود. [۴۰۴] مفید است رجوع شود بهآنچه دربارهی باب ۹۹ أصول کافی درکتاب «عرض اخبار اصول برقرآن وعقول» نوشتهایم (ص۵۹۶ تا ۶۰۰). [۴۰۵] برای شناخت او رجوع کنید به کتاب «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول» ص ۴۷۹ و «زیارت و زیارتنامهی» ص ۱۲۸.