اسلام و رجعت

فهرست کتاب

۱- اختلاف در امر خلافت یا خصومت در سیاست

۱- اختلاف در امر خلافت یا خصومت در سیاست

با اینکه اسلام بیش از همه و حدت اجتماعی؛ اتحاد و یگانگی را نصب العین و وجهه عنایت خود قرار داده بود؛ و پیروانش را از کلیه موجبات تفرقه اکیداً ممنوع کرده و مضرات آن را با یک رشته شواهد تاریخی در قرآن گوشزد همه نموده بود؛ متاسفانه بعد از رحلت حضرت رسول اکرم ص هنوز آب غسل وی خشک نشده بود که چنان آتش فتنه و اختلافی روشن نمودند که در اندک زمانی آن همه جمعیتی که بارنگ ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُو ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞهمرنگ: و بآواز (لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ) (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللهِ) هم آواز و بالاخره در زیر لوای اسلام با نهایت صمیمیت متحد و جمع شده بودند، از هم متفرق و پراکنده شدند؛ بطوری که در دوره اموی اتلاف جان و مال یک دیگر را فریضه ذمه خود می‌دانستند که متأسفانه هنوز هم از نائره همان آتش دارند می‌شوند!.

باری اختلاف در موضوع خلافت که مسبب تشکیل فرقه‌ها و حزب‌های چندی در اسلام شده بود و مخصوصاً خصومتی که بین امویین، عباسیین و فاطمیین بود، باعث شد که اطرافیان هر یک احادیثی بنفع خود و ضرر دیگر جعل و بین مردم منتشر کردند، اینک مختصری از آنها را از باب نمونه در اینجا می‌نویسم:

ابو بکر وقتی که برای اسکات مخالفین خود حدیث «الأئمَّةُ من قريش» را قرائت کرد [٩۵]سپس بعضی از طرفدارانش یا (بکریه) احادیث ذیل را که علمای سنت و جماعت هم معترف بجعل آنها می‌باشد وضع و منتشر کردند:

«قال أنس: كنت مع النبي ﷺ فجاء جاءٍ فاستفتح الباب، فقال: يا أنس! اخرج فانظر من هذا؟ فخرجت فإذا أبو بكر فرجعت فقلت: هذا أبو بكر يا رسول الله! فقال: ارجع فافتح له وبشِّرْهُ بالجنّة وأخبره بأنه الخليفة من بعدي ثم جاء جاءٍ إلى آخره في عمر وعثمان» [٩۶].

«قال عليٌّ: أول من يدخل الجنة من هذه الأمة أبو بكر وعمر وإني لموقوف مع معاوية للحساب» [٩٧].

«وفي الـمقاصد عن ابن عمر: لو وزن إيمان أبي بكر بإيمان الناس لرجح إيمان أبي بكر» [٩۸].

«وفي الـمختصر: إنَّ الله يتجلّى للنّاس عامّة ولأبي بكر خاصّة» [٩٩].

«عن أبي هريرة: كل مولود يولد يُذَرُّ على سُرَّتِهِ من تربته فإذا طال عمره ردَّه اللهُ إلى تربته التي خلقه منها وأنا وأبو بكر وعمر خُلِقْنَا من تربة واحدة وفيها ندفن» [۱۰۰].

«وفي الترمذي عن ابن عمر وعائشة: لاَ يَنْبَغِى لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ» [۱۰۱].

«إن لإبراهيم الخليل ولأبي بكر الصديق لِـحْيَةً في الجنّة!» [۱۰۲].

و درباره سایر خلفاء نیز احادیث زیادی وضع نمودند؛ راجع بخلیفه دوم: «عن زياد بن يحيى، قال رسول الله جلو لم أبعث فيكم لبعث عمر» [۱۰۳]في الترمذي: «لو كان بعدي نبيٌّ لكان عمر بن الخطاب» [۱۰۴]. في الشريعه بعث «قال لي جبريل لِـيَـبْكِ الإسلامُ على موتِ عُمَر» «الحقّ مع عمر حيث كان» [۱۰۵]، «عمر سراج أهل الجنّة» [۱۰۶].

درباره خلیفه سوم: «إنَّ لكلِّ نبيٍّ خليلاً من أمَّتِهِ وإنَّ خليلي عُثْمانُ» [۱۰٧].

«في الوجيزة: قال جابر: إن رسول الله جأتى لجنازة رجل، فلم يصلِّ عليها، فقيل له، قال: إنه كان يبغض عثمان، فأبغضه الله» [۱۰۸].

«عن طلحة بن زيد، قال جابر: بينا نحن مع النبي جقال: لينهض كل رجل كفأه فنهض النبي جإلى عثمان فاعتنقه وقال له: أنت وليِّي في الدنيا والآخرة» [۱۰٩].

« وعن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله ج: إن آل أبي طالب ليسوا لي بأولياء، إنَّما ولِيِّيَ اللهُ وصالحُ الـمؤمنين[۱۱۰].

راجع بام المؤمنین: فی نهایه ابن الاثیر «خذوا شطر دينكم عن الحميراء» [۱۱۱].

درباره معاویه: «قال عليٌّ: بينا أنا جالس بين يدي النبي جأكتب إذ جاء معاوية فأخذ رسول الله جالقلم من يدي فدفعه إلى معاوية فما وجدت في نفسي من ذلك إذ علمت أن الله أمره بذلك. فقال ج: أنت مني يا معاوية وأنا منك ولتزاحمني على باب الجنة كهاتين السبابة والوسطى» [۱۱۲]. «الأمناء سبعة اللوح والقلم وإسرافيل وميكائيل وجبرائيل ومحمد ومعاوية بن أبي سفيان» [۱۱۳].

«وعن العرباض: اللهم علمه الكتاب» [۱۱۴].

«عن أبو همدان: أوّل من يختصم من هذه الأمة بين يدي الرب عز وجل عليٌّ سومعاوية وأوّل من يدخل الجنة أبو بكر وعمر» [۱۱۵].

ودر مقابل (غلاه: همان مردم نادانی که بنام دوستی بیش از همه قلب امیر مؤمنان علی و اولاد اطهارش را جریحه دار نموده و تاریخ (شیعه) را لکه‌دار کرده‌اند، یک رشته خرافات را بقالب حدیث ریخته و بذوات مقدس (علی) و سایر ائمه نسبت دادند، و در آن احادیث ساختگی بسیاری از اوصاف مخصوص بخدا و خیلی از معجزات پیغمبران را برایشان ثابت نمودند منسوب به (علی) و معروف به (خطبة البيان) و (خطبة تَّطْنَجِيَّة) است چون بیشتر مقالات غلاة و اینگونه افسانه‌ها را در بر دارد، از اینرو پاره از جملات آنها را از نظر خوانندگان می‌گذارنم:

«أنا الذي عندي مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد محمَّد غيري، أنا بكل شيء عليم... أنا ذو القرنين الـمذكور في الصحف الأولى» تا اینکه می‌گوید: «أنا الذي أتولى حساب الخلائق، أنا اللوح الـمحفوظ، أنا مقلب القلوب والأبصار، إن إلينا إيابهم ثم علينا حسابهم» تا اینکه می‌گوید: «أنا فتاح الأسباب، أنا منشئ السحاب الثقال... أنا مورق الأشجار، أنا مفجر العيون» تا اینکه می‌گوید: «أنا دابة الأرض أنا الراجعة..... أنا أول ما خلق الله حجة... أنا مخرج الـمؤمنين من القبور، أنا صاحب نوح ومنجيه، أنا صاحب أيوب المبتلى ومنجيه، أنا صاحب يونس، أنا أقمت السموات السبع، أنا الغفور الرحيم، وإن عذابي هو العذاب الأليم» [۱۱۶].

«أنا الذي أسلم أبي إبراهيم الخليل، أنا عصا الكليم، أنا الذي نظرت في عالم الـملكوت فلم أجد غيري شيئاً»تا اینکه می‌گوید: «أنا بعثتُ النبيين والمرسلين، أنا الذي أرسيتُ الجبال وبسطت الأرضين، أنا مخرج العيون ومنبت الزرع، ومسمع الرعد، ومشرق البرق، أنا مضيء الشمس ومطلع القمر، أنا الذي أقوم الساعة، أنا الذي إن أُمِتُّ لم أمُت، وإن قُتِلت لم أُقْتَل، أنا الذي قال رسول الله أنا وعليٌّ من نور واحد، أنا أهلكت الجبارين والفراعنة المتقدمين بسيفي ذو الفقار، أنا الذي حملت نوحاً في السفينة، أنا الذي أنجيت إبراهيم من نار نمرود، أنا صاحب موسى وخضر ومعلِّمهما، أنا منشئ الـملكوت في الكون، أنا الباري الـمصور في الأرحام، أنا الذي أبرى الأكمه والأبرص، أنا البعوضة التي ضرب الله بها مثلاً، أنا الذي كسوت العظام لحماً».

تا اینکه می‌گوید: «أنا الذي رُدَّتْ إليَّ الشمسُ مرتين، أنا الذي أنشر الأولين والآخرين...... أنا صاحب القرون الأولى، أنا أحيى وأميت وأنا أخلق وأرزق أنا السميع العليم، أنا البصير، أنا الـمتكلم على لسان عيسى في الـمهد، أنا يوسف الصدِّيق، أنا العذاب الأعظم، أنا الذي يصلي في آخر الزمان عيسى خلفي، أنا الآخرة والأولى، أنا أُبدِئُ وأعيد، أنا فرع من فروع زيتون، أنا الذي أرى أعمال العباد، لا يعزب عني شيء في الأرض ولا في السماء، أنا الذي أُقْتَل قتلتين وأُحْيَى مرّتين وأظهرُ كيف شئت، أنا المذكور في سالف الزمان والخارج في آخر الزمان، أنا معذِّبُ الجبت والطاغوت»تا اینکه می‌گوید: «أنا محمّدٌ الـمصطفى وعليٌّ الـمرتضى كما قال رسول الله عليٌّ منِّي وأنا منه» [۱۱٧].

آنچه که بطور کلی از مجموع جملات این خطبه ‌استفاده می‌شود سه چیز است:

۱- ثبوت احکام و اوصاف خدا برای علی÷مستفاد از جملات: «أنا أقمت السموات السبع، أنا بعثتُ النبيين، أنا بسطت الأرَضين، أنا أقوم الساعة، أنا أحيي وأميت وأنا أخلق وأرزق، و أنا البارئ الـمصور في الأرحام»، وأنا أُبدئ وأعيد».

۲- تناسخ و حلول متفاد از کلمات: «أنا ذو القرنين، أنا عصا الكليم، أنا الـمتكلم عن لسان عيسى في الـمهد، أنا يوسف الصدّيق، أنا أظهر كيف شئت، أنا محمد الـمصطفى».

۳- رجعت مستفاد از: «أنا الذي أُقْتَل قتلتين وأُحْيَى مرتين، أنا الخالد في آخر الزمان».

و این ۳ چیز از بدعت‌های یکی از فرقه‌های شیعه یعنی (غلاة) است، و شیعه دوازده امامی از اینگونه عقاید و مقالات جداً منزه و مبری می‌باشند، و در نتیجه این خطبه و مانند وی از خطب و احادیثی که متضمن این سه چیز است و متأسفانه در اثر غفلت پاره از محدثین شیعه دوازده امامی با احادیثشان مخلوط گردیده و تدریجاً قسمتی از آنها: (رجعت) جز و عقاید توده عوام شده‌است، همه از مجعولات غلاة خواهد بود!.

ابنک برای اینکه این مطلب کاملا روشن شود لازم می‌دانم عقاید چند فرقه مهم از غلاة را با رعایت اختصار در اینجا بنویسیم:

(غلاة) بطور کلی قسمتی از شیعه را می‌گویند که درباره پیغمبر و ائمه غلو کرده‌اند، بطوری که آنانرا از حدود نبوت، امامت و خلافت خارج کرده، اوصاف و احکام خدائی برایشان قائل شدند، بسا یکی از ائمه را به خدا، و گاهی خدا را بخلق تشبیه می‌کنند، منشأ تمام شبهات اینان بطوری که شهرستانی صاحب ملل و نحل می‌گوید: مذاهب حلولیه، تناسخیه، یهود، و نصاری می‌باشد، زیرا تشبیه خالق بمخلوق از عقاید یهود و تشبیه خلق به خالق از عقاید نصاری است، و بدعت‌هایشان بطور عموم منحصر در چهار چیز است: تشبیه، بداء، رجعت و تناسخ [۱۱۸].

غلاة بفرقه‌های چندی تقسیم می‌شوند: اولین فرقه آنها که در واقع منشأ سایر فرق غلاة می‌باشند معروف به (سبائیه) هستند؛ اینان اصحاب (عبد الله بن سباء) می‌باشند که اصلا یهودی و از اهل حمیر بوده‌است، عبد الله بن سبا اولین کسی است که قائل بخدائی علی شده بود، می‌گفت: «علی نمرده و کشته نشده‌است، و در او جزئی از خدا حلول کرده و همیشه زنده و در ابر پنهان است، «رعد» صوت او و «برق» تازیانه اوست، بعد از اینکه زمین مملو از ظلم و جور شد از ابر پائین آمده و دشمنان خود را می‌کشد، و بالاخره زمین را پر از عدل و داد می‌نماید» [۱۱٩].

(ابی محمد حسن بن موسی نوبختی) که از بزرگان متکلمین شیعه امامیه‌است، در کتاب خود (فرق الشيعة) می‌گوید: «عبد الله بن سبأ آنچه را که بعد از وفات پیغمبر درباره علی÷قائل شده بود بعینه همانها را موقعی که یهودی بوده درباره وصی موسی: (یوشع بن نون) قائل بوده‌است» [۱۲۰]، خلاصه مدتی در بصره و کوفه و مصر مشغول نشر دعوتش بود تا اینکه جمعی دورش گرد آمده و فرقه‌ای بنام (سبائیه) تشکیل گردید، بگفته شهرستانی؛ اینها اولین فرقه‌ای هستند که در اسلام قائل بتوقف و (...) و رجعت و تناسخ – یعنی حلول جزئی از خدا در علی و بعد در سایر ائمه- شده‌اند.

علیائیه – اینان اصحاب علیاء ابن ذراع الدوسی؛ یا اسدی می‌باشند؛ و به چند دسته تقسیم می‌شوند: اول (ذمیه) که علی را خدا، و محمد ص را مبعوث از طرف او می‌دانند [۱۲۱]می‌گویند: (علی) محمد را مبعوث کرده بود که بشر را دعوت باو بنماید که دعوت به خود نمود، از اینرو محمد ص را مذمت می‌کنند!.

(دومی) (عینیه) که قائل بخدائی علی و محمد ص هر دو هستند؛ ولی علی را در خدائی مقدم می‌دانند. (سوم) «میمیه» که قائل بخدائی هر دو، ولی محمد را ترجیح می‌دهند! چهارم عده‌ای هستند که قائل بخدائی پنج تن از اصحاب کسا یعنی: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین، هستند، می‌گویند: این پنج نفر در واقع یک نفر بوده و هیچ یک مزیتی بر دیگری ندارند، زیرا روح خدائی بالسویه در آنها حلول کرده‌است: (فاطمه) را با تاء تانیث تلفط نمی‌کنند، بلکه می‌گویند: فاطم! [۱۲۲].

کیسانیه – اینان نیز بفرقه‌های چندی تقسیم شده‌اند، و بطور کلی منسوب به مختار بن ابی عبیده ثقفی که ملقب به کیسان بوده می‌باشند، که جمعی محمد حنفیه را امام و بعضی او را مهدی منتظر می‌دانند، می‌گویند: محمد حنفیه زنده و در کوه (رضوی) پنهان‌است، و در طرف راست و چپش دو شیری است که او را محافظت می‌کند، تا اینکه ظهور کرده و زمین را پس از اینکه مملو از ظلم و جور شده باشد، پر از عدل و داد می‌کند [۱۲۳]، و همه مردم با همان اجسام اولیه خود برمی‌گردند، پیغمبر و تمام انبیاء نیز رجعت می‌کنند وهمه به پیغمبر ایمان می‌آورند، و علی بن ابی طالب هم رجعت می‌کند، و با معاویه بن ابی سفیان و آل ابی سفیان جنگ کرده و آنانرا مغلوب می‌کند و شهر دمشق را منهدم نموده و بصره را غرق خواهد کرد [۱۲۴].

جمعی دیگر منسوب به (ابن کرب) و موسوم به (کربیه) هستند، اینان نیز محمد حنفیه را امام و مهدی منتظر می‌دانند، ولی یکی از اصحاب ابن کرب:

(حمزه بن عماره بربری) که از اهالی مدینه و معاصر با ابو جعفر حضرت باقر العلوم بود، محمد حنفیه را خدا و ابن کرب را پیغمبر و خویشتن را امام می‌دانست! و در نتیجه جمعی از اهالی مدینه و کوفه بوی ایمان آوردند، و حضرت باقر÷صریحاً او را مذمت و لعن کرده و بشیعیانش نیز امر فرموده بود که جداً از او تبری نمایند، از جمله عقایدش این بود که هر کس اگر امام را بشناسد هر آنچه را که بخواهد می‌تواند انجام دهد، و هر عملی را که مطابق میلش هست می‌تواند مرتکب شود! از اینرو وطی جمیع محارم را حلال می‌دانست و پیش از همه شخصاً این قانون را عملی کرده، دخترش را بحباله نکاح خود درآورده بود! این دسته نیز منتظر ظهور محمد حنفیه و رجعت ابن کرب و (حمزه) و سایر اصحابشان می‌باشند، معاد و نشأه آخرت را نیز منکرند، می‌گویند: آخرت آن وقتی است که محمد بن الحنفیه ظهور کرده، و زمام سلطنت را در دست بگیرد! [۱۲۵].

بطوری که سید مرتضی در کتاب (تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام) می‌گوید: تمام فرق کیسانیه بعقیده امامیه کافرند [۱۲۶].

خطابیه – که اصحاب ابی الخطاب محمد بن ابی زینب الاجدع الاسدی می‌باشند، ابی الخطاب اول خودش را از اصحاب حضرت جعفر بن محمد÷می‌دانست، و بعد خویشتن را قیم و وصی آن حضرت معرفی نمود، سپس مدعی خدائی حضرت، و نبوت خود گردید و بالاخره مدعی شد که من ملکی هستم که بر اهل زمین بر انگیخته شده‌ام، حضرت صادق÷همینکه از مقالاتش مطلع شد او را لعن کرد و باصحاب خود اکیداً دستور داد که از وی تبری کنند [۱۲٧]. حضرت صادق÷در لعن و تبری از او نهایت اصرار می‌فرمود، زیرا او علاوه بر آنهمه دعاوی باطله‌اش اخبار زیادی نیز برای پیشرفت مقاصدش باسم آن حضرت جعل و منتشر کرده بود، چنانکه از روایت یونس که در صفحه (۵۲) ذکر کردیم و روایات دیگر نیز همین معنی صریحاً استفاده می‌شود.

اصحاب ابی الخطاب بفرقه‌های چندی متفرق شدند؛ و همه بخدائی حضرت صادق و نبوت وی اتفاق دارند؛ نهایت آنکه در نبوت کسان دیگر مانند (بزیغ) و (سری) و یک قسمت مهملات دیگری اختلاف کرده‌اند، اینها بطور کلی دارای عقاید عجیب و غریبی هستند؛ عبد المطلب، وابی طالب، و محمد ص و علی÷همه اینان را خدا می‌دانند؛ می‌گویند روح خدا در هر یک از اینان متناوبا حلول کرده‌است، و کلیه محرمات از قبیل زنا، دزدی، خوردن شراب، میته و خون و بالاخره آنچه که بتصریح قرآن حرام شده‌است همه را حلال می‌دانند، و تمام عبادت از نماز و روزه و زکوه و حج را ملغی کرده‌اند، می‌گویند اینها همه نامهای کسانی بوده‌است، وَطی جمیع محارم از مادر و دختر و خواهر، حتی نکاح مرد را نیز جائز می‌دانند و غسل جنابت را هم لازم نمی‌دانند، می‌گویند: چگونه انسان غسل بکند از نطفه که از آن آفریده شده‌است و برای اثبات این مقالاتشان متمسک بقرآن کریم هم شده می‌گویند این آیه: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡ[النساء: ۲۸]. درباره ابی الخطاب نازل شده و اصلا این طور بوده‌است: «يُرِيدُ اللهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ بأبي الخطَّاب» یعنی بمناسبت وجود ابی الخطاب خداوند تخفیفی درباره ما قائل شده و تمام تکلیف از ما برداشته شده‌است و روایت «من عرف النبي والامام فليصنع ما شاء» را که منسوب بابی الخطاب است دلیل دیگری برای مدعای خود قرار می‌دهند [۱۲۸].

شما خواننده البته خواهید تعجب کرد که چگونه می‌شود یک همچه وضعیتی در بین مسلمین آنهم شیعه حکم فرما باشد ؟! نه، تعجب نکنید، زیرا اگر مختصری دقیق شوید می‌بینید نظیر همین مقالات بلکه عین اینها در بین ما نیز شایع، و در پاره ای از کتابهای ما نیز موجود است:

در کتاب (زاد المعاد) طبق مضمون روایتی می‌گوید در سه شب ربیع الاول (عید الزهرا !) شیعیان علی مرفوع القلم هستند، یعنی هر گونه منکری را می‌توانند بجای آورند!!

و در کتاب بحار الانوار حدیثی است موسوم به (نورانیه) که در آیه ﴿وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَصلوة وزکوة را تفسیر بعلی ÷می‌کند، و در این آیه ﴿وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ(صبر) را برسول الله و (صلوة) را نیز به امیر المؤمنین تأویل می‌نماید، و در ذیلش نیز در آیه: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ(صلوة) را بعلی÷(فحشاء و منکر) را به شیخین تأویل می‌کند ! آیا مفاد این روایات و روایت: «نحن الصلوة ونحن الزكوة ونحن صوم شهر رمضان» که در بصائر الدرجات بحضرت صادق نسبت داده شده بعینه همان مقالات رکیکه ابی الخطاب نیست که می‌گفت آنچه که در قرآن واجب و حلال و یا حرام شده اسامی اشخاص هستند؟ مگر کتاب آیات الولایه را ملاحظه نفرمودید که تقریباً سدس قرآن: - یک هزار آیه- را بحکم یک عده احادیث ساختگی با تأویلات خیلی خنک بولایت و فضائل امیر المؤمنین تأویل نموده‌است؟ و نیز بمقتضای همان روایات (پشه، زنبور و شتر) را از القاب ذات مقدسش قرار داده‌است؟ آیا تفسیر (.) را ندیده‌اید که در آیه ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا...[البقرة: ۲۶] و در آیه ﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ ١٧[الغاشیة: ۱٧]، بعوضه و ابل را بمناسبت چند روایت تعبیر به علی÷کرده‌است؟ مگر نمی‌دانید که کتاب (فصل الخطاب فی تحریف الکتاب) روی چه اصلی نوشته شده‌است؟ غیر از اینست که چون می‌خواهد فضائلی برای علی و ائمه اطهار قائل شود، جمود به یک رشته احادیث مجعوله نموده و کورکورانه ارکان اسلام را متزلزل، و قرآن کریم را لکه‌دار کرده‌است؟!!! سبحان الله! علی و اولاد علی تا این اندازه مجهول الحال هستند که انسان باید در معرفی آنان در پیرامون یک همچه وسائل افتضاح آوری بگردد؟ آیا شرم آور نیست که در اثبات ولایت و فضائلشان انسان بچنین چیزهائی که باعث توهین آن ذوات مقدسه، و قرآن کریم است متشبث شود؟!.

ولی با این حال می‌توانیم بگوئیم کسانی که این قبیل حدیثها را ضبط و منتشر کرده‌اند چندان هم تقصیر ندارند، چه کنند، از طرفی رویه و عادتشان این بود که جز واجب و حرام مدرک و دلیل چیزی را چندان مورد دقت و نظر قرار نمی‌دادند! و از طرف دیگر این گونه اخبار بطور کلی موافق با عواطف است، و خروج از تحت تأثیر عاطفه هم عادتاً بسیار مشکل است، و مقتضیات محیط و عصرشان هم طوری بود که اشاعه این گونه خبرها را کاملا ایجاب می‌نمود، البته با این وضعیت نباید باینان اعتراض کرد که چرا اینگونه احادیث را جمع و تدوین کرده‌اند.

پس دانسته شد پایه و مدار عقاید این چند فرقه از غلاة که نوشتم: تشبیه، تناسخ و رجعت است، پایه عقاید سایر فرقه‌های از غلاة هم که شرحش از عهده این کتاب بیرون است همین سه چیز است، ممکن است برای کسب اطلاع کامل از عقاید جمیع فرق شیعه از غلاة و غیره، به کتاب (فرق الشيعة) نوبختی مراجعه نمائید.

اکنون که دانسته شد (رجعت) جزو عقاید غلاة‌ است، به بینیم آیا شیعه اثنی عشریه اصلا دارای چنین عقیده‌ای بوده‌اند یانه؟ زیرا ممکن است فرقه‌های غلاة و دوازده امامی در این باره باهم شرکت داشته باشند، چنانکه اغلب فرق و مذاهب عالم در بسیاری از چیزها، لا اقل در یکی در موضوع با هم متفقند، در جواب می‌گویم فرقه اثنی عشریه از اول بکلی از این مقاله مبری و منزه بوده‌اند، زیرا همه ملل و نحل نویسها یعنی: آنانی که عقاید تمام فرق اسلام وغیره را با کمال بی‌طرفی ضبط کرده‌اند، همه بطور عموم (رجعت) را در تحت عنوان عقاید (غلاة) ضبط کرده‌اند، ولی در مقام شرح عقاید فرقه اثنی عشریه که می‌رسند پس از بیان جمیع عقایدشان اصلا متعرض رجعت نمی‌شوند؛ مثلا شهرستانی متوفی در سنه (۵۴۸) در کتاب خود (ملل و نحل) و ابن حزم متوفی در (۴۵۶) در کتاب (فصل) رجعت را همانطوریکه مستفاد از اخبار منقوله در کتاب بحار است، از عقاید (غلاة) می‌دانند، ولی در مقام شرح عقاید (اثنی عشریه) که می‌رسند پس از بیان تمام عقایدشان بهیچوجه از رجعت اسم نمی‌برند.

ابن جوزی متوفی در سنه (۵٩٧) در کتاب خود موسوم به (تلبیس ابلیس) در صفحه ۲۲ (رجعیه) را فرقه مخصوصی از فرق شیعه می‌داند، می‌گوید: عقیده اینها اینستکه امیر المؤمنین و همه اصحابش برای انتقام از دشمنان خود رجعت خواهند کرد، ولی در ذکر عقاید فرقه اثنی عشریه که می‌رسد ابداً متعرض رجعت نمی‌شود.

(ابی الحسن علی بن اسمعیل اشعری) متوفی در (۳۲۴) در کتابش (مقالات الاسلاميين واختلاف الـمصلين) (رجعت) را از عقائد قسمتی از روافض می‌داند [۱۲٩]ولی آنجا که می‌خواهد عقائد امامیه را شرح دهد متعرض رجعت نمی‌شود [۱۳۰](ابی محمد حسن بن موسی نوبختی) که از بزرگان متکلمین شیعه اثنی عشریه در اوایل قرن سوم هجری و مورد تعدیل بسیاری ازعلمای بزرگ امامیه‌است [۱۳۱]در کتابش فرق الشیعه در ضمن شرح عقاید فرق غلاة (رجعت) را همانطوریکه بین توده شیعه شایع است، از جمله عقاید فرق: (کیسانیه) (مختاریه)، (بینیه) و (خرمدینیه) و (واقفه) قرار می‌دهد، ولی در آخر کتابش که می‌خواهد عقاید اثنی عشریه را بیان بکند ابداً متعرض رجعت نمی‌شود، با اینکه چون خودش دوازده امامی است، منظورش اینستکه تمام عقاید آنان را مشروحاً بنویسد، ولی با این حال بهیچ وجه متعرض رجعت نمی‌شود.

(سید مرتضی) که از مفاخر علمای شیعه دوازده امامی است، در کتاب خود موسوم به (تبصرة العوام في معرفة مقالات الأنام) در ضمن نقل آراء و مقالات فرق مختلفه شیعه، (رجعت) را در جزو عقاید فرقه (بتریه): اصحاب «كثير النواء الابتر» می‌شمرد، ولی در مقام بیان عقاید اثنی عشریه که می‌رسد در قسمت رجعت بکلی ساکت است.

مرحوم سید در این کتاب بر خلاف سایر ملل و نحل نویسها منظورش تنها ذکر عقاید فرق مختلفه اسلام و غیره نیست، بلکه غرضش ابطال تمام مذاهب مهمه، و اثبات طریقه اثنی عشریه بوده، و بطوری باین قسمت عنایت داشته‌است که حتی بعضی از جزئیات آن مانند قضیه فدک و غیره را نیز متعرض شده‌است، ولی با این حال موضوع رجعت را که بعضی از کوته نظران آن را در عداد ضروری مذهب (امامیه) قرار داده‌اند ابداً متعرض نمی‌شود. گرچه عدم تعرض مرحوم نوبختی و سید مرتضی موضوع رجعت را، با اینکه خودشان دوازده امامی و نظرشان شرح عقاید دوازده امامی بوده، دلیل بزرگی است برای اثبات مدعای ما، ولی مهمتر از آن متعرض نشدن مخالفین آنان است مانند شهرستانی، ابن حزم و ابن جوزی و ابی الحسن اشعری؛ زیرا اینان با اینکه از لحاظ تعصب نسبت بتمام فرقه‌های شیعه بخصوص (اثنی عشریه) از هیچ گونه طعن خود داری نکرده‌اند، و از طرفی رجعت را از مطاعن بزرگ فرقه‌های غلاه قرار داده‌اند، با این حال در طعن بر اثنی عشریه بچیز‌های دیگری متوسل گشته ابداً متعرض رجعت نشده‌اند، بدون شبهه چناچه احتمال بعیدی می‌دادند که رجعت جزو عقاید آنان است مسلماً آن را در مطلع مطاعن آنان قرار می‌دادند.

پس از این مذکورات بخوبی معلوم می‌شود که رجعت اصلا جزو عقاید فرق غلاة بوده‌است، نه شیعه دوازده امامی، و در نتیجه خطبه مزبور و سایر احادیث متضمنه (رجعت) از مجعولات غلات خواهد بود.

[٩۵] ملل و نحل شهرستانی: ج۱/ ص۱۲. [٩۶] تذکرة الـموضوعات: ص٩۲- (انس) می‌گوید: یک روز خدمت پیغمبر بودم که کسی آمد درب منزل را کوبید، فرمود برو ببین کیست؟ رفتم دیدم ابو بکرست، برگشتم و قضیه را بعرض رساندم، فرمود برو درب را برویش باز کن و مژده بده او را به بهشت و باو خبر بده که بعد از من جانشین من خواهد بود، سپس عمر و عثمان آمدند، تا آخر حدیث. [٩٧] تذکرة الـموضوعات ص٩۲ – علی بن ابی طالب می‌گوید: اولین کسیکه در بین این امت داخل بهشت می‌شود، ابو بکر و عمرست، در آن موقع من با معاویه درپای حساب ایستاده‌ایم!. [٩۸] تذکره ص٩۳ – در کتاب مقاصد از ابن عمر روایت شده: اگر ایمان ابو بکر با ایمان همه افراد بشر موازنه شود ایمان ابو بکر رجحان پیدا می‌کند. [٩٩] تذکره ص٩۳ – در مختصر نقل شده که خداوند برای همه افراد بشر بطور عموم تجلی می‌کند، ولی بر ابو بکر بطور خصوصی خواهد تجلی کرد. [۱۰۰] تذکره ص٩۳ – از ابی هریره روایت شده: هر مولودی که تولد می‌شود قدری از تربت او روی نافش ریخته می‌شود، وقتی که عمرش طولانی شد بر می‌گرداند او را خدا بسوی همان تربتی که او را از آن آفریده‌است، من و ابو بکر و عمر از یک خاک آفریده شده و در آن خاک هم خواهیم دفن شد. [۱۰۱] تذکرة الموضوعات: ص٩۴ – در ترمذی دارد جمعیتی که بین آنان ابو بکر باشد سزاوار نیست اینکه بغیر او اقتدا بکنند. [۱۰۲] تذکرة الموضوعات: ص۱۰٩ – ابراهیم خلیل و ابو بکر صدیق در بهشت دارای (ریش) هستند!. [۱۰۳] تذکره ص٩۴ – از زیاد بن یحیی روایت شده که پیغمبر فرمود: اگر من به پیغمبری مبعوث نمی‌شدم، عمر مبعوث می‌شد!. [۱۰۴] تذکره ص٩۴ – اگر بنا بود بعد از من پیغمبری بیاید، آن پیغمبر عمر بن خطاب بود!. [۱۰۵] تذکرة الموضوعات: ص٩۴ – پیغمبر می‌گوید: جبرائیل بمن گفت باید بگرید اسلام بر مردن عمر. در هر حال حق با عمرست. [۱۰۶] عمر چراغ اهل بهشت است. [۱۰٧] تذکره ص٩۴ – برای هر پیغمبری از بین امتش دوستی است، و دوست من عثمان است. [۱۰۸] تذکره ص٩۴ – جابر می‌گوید: روزی پیغمبر آمد جنازه مردی را، و بر آن نماز نخواند، فرمود: چون این مرد از دشمنان عثمان بود از اینرو خدا او را دوست نمی‌دارد. [۱۰٩] تذکرة الموضوعات ص٩۴ جابر می‌گوید: موقعی با پیغمبر اکرم بودیم که فرمود: هر مردی برخیزد بسوی کسی که نظیر و مانندش هست، سپس خود حضرت برخواست و با عثمان معانقه کرد، و باو فرمود: تو در دنیا و آخرت ولی من خواهی بود. [۱۱۰] فجر الاسلام: ص۲۵۵ عمرو بن عاص می‌گوید: پیغمبر فرمود: خانواده ابی طالب اولیای من نیستند، (ولی) من تنها خدا و صلحایی از مؤمنین می‌باشد. [۱۱۱] تذکرة الموضوعات: ص۱۰۰ – در نهایه ابن اثیر روایت شده که پیغمبر فرمود: بگیرید نصف دین خودتان را از «حمیرا». [۱۱۲] تذکرة الموضوعات ص۱۰۰ – علی بن ابی طالب می‌گوید: روزی خدمت پیغمبر ص نشسته و مشغول کتابت بودم که معاویه وارد شد، پیغمبر قلم را از دستم گرفته و بمعاویه داد، چون دانستم که خدا پیغمبر را باین کار امر کرده، متأثر نشدم، سپس فرمود بمعاویه! توار من هستی و من از تو، هستم. [۱۱۳] تذکره ص۱۰۰ امناء خدا هفتاست: لوح، قلم، اسرافیل، میکائیل، جبرائیل، محمد و معاویه بن ابی سفیان. [۱۱۴] تذکره ص۱۰۰ – از عرباض روایت شده که پیغمبر فرمود: خدایا بیاموز بمعاویه کتاب را؛ و قرار بده او را راهنما و راهنمائی شده. [۱۱۵] تذکره ص۱۰۰ – از ابو همدان روایت شده: در بین این امت اول کسی که در پیشگاه خدا مخاصمه می‌کند: علی و معاویه هستند؛ و اولین کسی که داخل بهشت می‌شوند ابو بکر و عمر می‌باشد. [۱۱۶] آیات الولایه ص۴۰۵ – ۴۱٧ – علی بن ابی طالب می‌گوید: منم کسی که کلیدهای غیب در نزد من است، که بعد از محمد ص جز من کسی عالم بآنها نیست؛ من بهر چیزی علم حساب خلائق؛ منم (لوح محفوظ) منم زیر و رو کننده قلبها و دیده‌ها، و بازگشت همه مخلوق بسوی ما هست و حساب انها نیز بر عهده ما می‌باشد، منم گشاینده سببها، منم ایجاد کننده ابرهای سنگین؛ منم ظاهر کننده برگهای درختها، منم بیرون آورنده (مؤمنین) از قبرها؛ منم رفیق و مصاحب (نوح) و نجات دهنده آن؛ منم رفیق و ملازم [ایوب] و نجات دهنده آن، منم صاحب یونس؛ منم که بر پا داشته ام آسمانهای هفتگانه را ! منم آمرزنده و مهربان؛ عذاب دردناک همانا عذاب من است!. [۱۱٧] ایات الولایة: ص۴۰۵ – ۴۱٧ منم کسی که ابراهیم خلیل سلامم کرد، منم عصای «کلیم» منم کسی که نظر کردم به عالم ملکوت و جز خود، چیزی را ندیدم! منم که مبعوث کردم انبیا و پیغمبران «مرسل» را!! منم که کوه‌ها را ثابت و پایدار و زمین‌ها را پهن کردم، منم بیرون آورنده چشمه‌ها و رویاننده زراعت و شنواننده «رعد» و روشن کننده (برق) و نور دهنده (آفتاب) و طلوع دهنده «ماه»، منم بر پاکننده (قیامت)! منم که اگر بمیرم نمردم و چنانچه کشته شوم، کشته نشدم! منم که پیغمبر فرمود من و علی از یک نور هستیم، منم که با شمشیرم «ذو الفقار» جبارین و فراعنه پیشین را بهلاکت رساندم و نوح را در کشتی حمل نمودم، منم که ابراهیم را از آتش نمرود نجات داده و رفیق موسی و خضر و آموزگار آنان هستم، منم ایجاد کننده ملکوت در عالم کون، منم آفریننده و مصور در «رحم‌ها» منم شفا دهنده کورها و برصی‌ها، منم همان «پشه» که خدا آن را بعنوان مثل یاد کرده !! منم که استخوان را با گوشت پوشانده و تأویل قرآن را می‌دانیم، منم که آفتاب دو مرتبه بسوی من برگشته، منم که تمام مخلوقات را از گذشته و آینده زنده می‌کنم و صاحب قرن‌های پیشین هستم، من زنده می‌کنم و می‌میرانم!منم که خلقت می‌کنم و روزی می‌دهم منم «سمیع» و «علیم» منم که بزبان عیسی در گاهواره سخن می‌گفتم؛ منم همان یوسف صدیق منم عذاب خیلی بزرگ! منم که در آخر الزمان عیسی در پشت سرم نماز می‌گذارد، منم «آخر» و «اول» منم که ایجاد می‌کنم و سپس اعاده می‌دهم! منم شاخه‌ای از شاخه های زیتون، منم که اعمال بندگان را می‌بینم، و آن چه که در آسمان و زمین است هیچیک از آنها برایم پوشیده نیست! منم که دو دفعه کشته شده و دو مرتبه زنده می‌گردم! و بهر طوری که بخواهم ظهور می‌کنم! منم خروج‌کننده در آخر الزمان و عذاب‌کننده «جبت و طاغوت» «!» منم محمد مصطفی و «علی» مرتضی چنانکه پیغمبر فرمود: علی از من است و من از او هستم. [۱۱۸] ملل و نحل شهرستانی: ص۸۱ – ۸۲. [۱۱٩] ملل و نحل شهرستانی: ص۸۱ – ۸۲. [۱۲۰] فرق الشیعة: ص۲۰. [۱۲۱] از جمله «انا بعثت النبیین» خطبه طتنجیه دانسته می‌شود که اینان هم در جعل آن وارد بوده‌اند. [۱۲۲] ملل و نحل شهرستانی: ص۸۳. [۱۲۳] سید اسمعیل ابن محمد حمیری شاعر معروف نیز از کیسانیه و پیروان همین فرقه بوده‌است، ولی طبق روایت جمعی پس از مدتی از این عقیده برگشته و معتقد بامامت حضرت جعفر بن محمد شده بود – فرق الشیعة نوبختی ص ۲۶۰. [۱۲۴] فرق الشیعه: ص ۳٧. [۱۲۵] فرق الشیعة: ص۲۵ – ۲۶. [۱۲۶] تبصره العوام: ص۱٧۸. [۱۲٧] ملل و نحل شهرستانی ص۸۴ و فرق الشیعة: ص۳۸. [۱۲۸] فرق الشیعة: ص۲۸ – ۳٩- ۴۰. [۱۲٩] مقالات الاسلامیین: ج۱ بترتیب ص۴۶ – ۳۰ . [۱۳۰] مقالات الاسلامیین: ج۱ بترتیب ص۴۶ – ۳۰. [۱۳۱] بطوری که مصلح معظم، واستاد محترم جناب سید هبه الدین شهرستانی در اول کتاب فرق الشیعة می‌نویسد: کسانی که مرحوم نوبختی را تعدیل و تمجید کرده‌اند از این قرارند: تفرشی در کتاب نقد الرجال: ص۶٩؛ نجاشی در فهرست منطبعه بمبئی ص۴٧، علامه حلی در کتاب خلاصه ص۲۱ درباره نوبختی چنین می‌گویند: «حسن بن موسی ابو محمد نوبختی از مشایخ متکلمین بوده، و در بین علمای زمان نمود (پیش از مئه سوم و بعد از آن) مبرز و بی نظیر بوده‌است»، صاحب کتاب منهج المقال در ص۱۰۸ شیخ طوسی در فهرست منطبعه کلکته ص٩۸، می‌گویند: «ابن اخت ابی سهل ابن نوبخت که مکنی به ابو محمد است، شخصی بود متکلم فیلسوف، دوازده امامی، حسن الاعتقاد و ثقه» صاحب کتاب معالم العلماء در دو موضع از کتاب خود می‌گوید: «ابن موسی نوبختی، ابن اخت ابی سهل ابو محمد؛ متکلم و ثقه بوده‌است» سید قاضی نور الله ششتری در کتاب خود مجالس المؤمنین ص۱٧٧ می‌گوید: «بطوری که حسن بن داود در رجال خود می‌گوید: حسن بن موسی، ابن اخت ابی سهل نوبخت از اکابر این طائفه و از بزرگان این سلسله بوده‌است، واین شخص متکلم و فیلسوف و از حیث عقیده اثنی عشری بوده‌است» صاحب روضات الجنات در ص۳۱ در ضمن ترجمه ابی سهل اسماعیل بن علی نوبختی، از حسن بن موسی نوبختی شرح مبسوطی تمجید می‌نماید و بالاخره می‌گوید ابن نوبختی از علمای بزرگ مائه سوم بوده‌است. ابن ندیم در کتاب الفهرست ص۱٧٧ در ضمن توصیف متکلمین شیعه؛ و سید بن طاوس در کتاب فرج الهموم، از این شخص زیاد تمجید می‌نمایند، مرحوم مجلسی در کتاب السماء والعالم: ص۱۴۲ همین شخص و پدرش موسی بن حسن نوبختی را در عداد علما و فقهای بزرگ شیعه اثنی عشریه که از علم نجوم نیز بهره کاملی داشته و در این علم تألیفات زیادی از خود بیادگار گذاشته‌اند، قرار می‌دهد، صاحب کتاب منتهی المقال در ص۱۰۵ و کتاب ریاض العلماء، و کتاب امل الامل در ص۴۶٩ و کتاب عیون الانباء در ص۲۱۶ و صاحب کتاب الشیعه و فنون الاسلام، و صاحب کتاب الـمنیه و الامل ص۶۲ پس از تعدیل و توثیق این شخص همه متفقا ویرا از علمای بزرگ شیعه امامیه می‌دانند.