رجعت بر خلاف اصل ثابت در عالم کون و سنت حتمیهء خداوند است
پوشیده نیست، رجعت و برگشتن مردگان بسوی دنیا از جهت اینکه مستلزم حرکت قهقرائی، و بقول فلاسفه مستلزم خروج از فعلیت بقوهاست، بر خلاف سنت الهی و خارج از جریان نظام عالم طبیعت است، و بالاخره امریست که عادتا محالست چنانکه برگشتن انسان به مراحل اولیه خلقتش بر خلاف سنن حتمیه ونوامیس تغییر ناپذیر الهیه و عادتا محال میباشد.
بعبارت دیگر از جمله سنن حتمیه و اصول مسلمه خداوند در این عالم کون: عالمیکه تمام اجزائش همیشه در ترقی و تکامل است و موجوداتش پیوسه متحرک بطرف کمال میباشد، اینست هر موجودی که از عالمی بعالم دیگر منتقل میشود دیگر بعالم اولی بازگشت نکند زیرا در این موقع تمام مزایای عالم اول را استیفاء نموده و آنچه را که آن وقت از خصوصیات این عالم بالقوه واحد بوده در این موقع همه بفعلیت رسیدهاست، بدیهی است با این حال بر گشت او بعالم اول مستلزم خروج از فعلیت بقوه وبالبداهه محالست، مثلا انسان وقتیکه پس از طی اطوار بدویه خلقتش منتقل بعالم انسانیت میشود، و تمام مزایای انسانیت در او فعلیت پیدا میکند، ابداً نمیتوان تصور کرد که بعالم منویت و حیوانیت و دیگر عوالم سابقه اش (رجعت) نماید، و همچنین و قتیکه ازین عالم رخت بر میبندد و بعالم ارقی و وسیع روحانی قدم میگذارد، غیر ممکن است که دو باره دچار این گودال طبیعت بشود، چه در این موقع لا محاله تمام مزایای مراحل طبیعیه اش را بطور کلی استیفا نمود، و هرچه را که درخور استعدادش بوده از آنجا استفاده کرده، و هر تخمیکه به نسبت لیاقت خود میبایست در آنجا بپاشاند، پاشانده و بالاخره بهر نحویکه میخواست این مراحل را به پیماید پیموده، و حال بجائی رسیدهاست که آخرین مرحله مسافرت و جایگاه تمرکز ابدی اوست، منزلی است آنچه را که در آن منازل موقتی کشت کرده بود، در اینجا باید بچیند، و بهر نحویکه مراحل سفرش را طی نموده بود در اینجا باید آثارش از او بروز نماید، اینجا دیگر جای نقص و حرکت نیست، جائی نیست که بامید رسیدن بمقصودی بجوش و خروش افتاده و بسعی و عمل مشغول شود، بلکه جایگاه کمال وفعلیت است، جائی است که هیچکس را بهیچ وجه حالت منتظره نیست، محلی است که تمام قوهها بفعلیت رسیده و همه جنبشها مبدل بسکون شدهاست، در این منزل پرده از روی خفایای امور آدم خاکی و این اعجوبه روزگار برداشته میشود، و تمام مکنونات وی و آنچه که در اعماق قلبش پنهان بوده اکنون همه را بصور گوناگون مشاهده میکند، وبالاخره بمنزلی رسیده که جایگاه ابدی و موطن همیشگی اوست، بنابر این چگونه میشود که خداوند حکیم علی الاطلاق با این حال او را بمراحل اولیه اش بر گرداند؟ وموجودیکه بتمام معنی بفعلیت رسیده و بکمال لائق بحال خود نائل آمده او را بقوه و نقص تنزل بدهد؟
باری این اصل مسلم و سنت جاریه خداوند در باره انسان، گذشته از اینکه درخور ادراک هر مسلمان محققی هست، قرآن نیز در چند موضع بدان اشاره میکند، از آن جمله این آیهاست -﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ ١٢ ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِي قَرَارٖ مَّكِينٖ ١٣ ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ ١٤ ثُمَّ إِنَّكُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ١٥ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ ١٦﴾[المؤمنون: ۱۲-۱۶] یعنی: آفریدیم ما انسانرا از خاک خالص، پس از مدتی قرار دادیم او را نطفه در رحم زنان (یعنی جوهر واصل انسان و مبدء پیدایشش اولا خاک و بعد نطفهاست) سپس آن نطفه را بصورت علقه یعنی (قطعه خون منجمده شده) درآوردیم، و بعد آن را بصورت مضغه (شبیه بقطعه گوشت جویده شده) آفریدیم، پس از آن آن مضغه را بصورت استخوان قرار دادیم، سپس اطراف آن را با گوشت پوشانیدیم بعد از مدتی او را بصورتی مباین با صور اولیه یعنی: (صورت انسانی) ایجاد نمودیم، منزه و متعالی است خداوند در قدرت و علمش، آن خدائیکه احسن الخالقین است، پس از مدتی شما ای افراد بشر بعد از تمام خلقت هر آینه خواهید مرد، و پس از آن در روز قیامت زنده و محشور خواهید شد ـ بطوریکه ملاحظه میشود این آیه تمام تطورات خلقت انسان، و همه مراحل سیر ارتقائی او را بما خبر میدهد، و در حقیقت متضمن همان اصل و ناموسی است که ما وجداناً آن را ادراک میکنیم.
چون دانستی که رجعت بر خلاف اصل و ناموس جاری در این عالم است، اکنون باید فهمید طرفداران رجعت روی چه اصلی ازین اصل طبیعی دست کشیدهاند، و بوسیله چه برهان و دلیل قطعی باین قضیه که بر خلاف سنت الهیه و جریان نظام عالمی است عقیده مند هستند؟ چه بدیهی است بدون دلیل قطعی هیچگاه نمیتوان از زیر مقتضیات یک اصل ثابت و ناموس مسلم الهی بیرون رفت، بعبارت واضح، تایک برهان و دلیل علمی بما نگوید که مشیت خداوند در فلان مورد مثلا از روی حکم و مصالحی بر خلاف سنت جاریه اش تعلق گرفتهاست ما هرگز نمیتوانیم از آن اصول بردایم، مثلا در قضیه تولد حضرت عیسی بدون پدر چون قرآن ناطق باین معنی است، با اینکه ظاهراً بر خلاف اصل و ناموس الهی است ما ناگزیریم باین معنی معتقد شویم.
و همچنین معجزات انبیاء گرام، با آنکه همه در ظاهر بر خلاف جریان طبیعی و بعبارت دیگر از امور غیر عادی هستند، نظر باینکه قسمتی از آنها از قرآن و دستهای از اخبار متواتره استفاده میشوند، البته برماست که تعبداً همه آنها را قبول بکنیم، خلاصه در این موارد چون بر خلاف آن اصول و سنن ادله قطعیه مانند قرآن و خبر متواتر در دست داریم لذا از آن اصول دست بر میداریم، ولی در هر موردیکه دلیل قطعی نداشته باشیم البته باید بتمام معنی متشبت بهمان اصول و نوامیس جاریه بشویم، بنابر این ادلهای که طرفداران رجعت در این قسمت اقامه نمودهاند، میباید در نهایت دقت آنها را مطالعه کرد که آیا طوری هست که بتوان از آن اصل ثابت و ناموس مسلم جاری در این عالم صرف نظر کرد یا نه؟ پس اکنون آنچه را که در این باره گفته و یا نوشتهاند، باکمال بیطرفی مورد بحث خواهم قرار داد، البته پیش از همه باید دانسته شود که چند دلیل در این باره ذکر کردهاند؟