[توضیح معنی شفاعت]
اکنون که سخن باینجا رسید، خوبست با رعایت اختصار در مقام توضیح معنی (شفاعت) آن اندازهای که فکر ضعیفم اجازه میدهد برآیم:
شفاعت مشتق از (شفیع) بمعنی جفت است، حاجتمند چون خود را تنها میبیند، در حقیقت شخص شفیع را جفت و قرینش قرار میدهد، یعنی چون خویشتن را برای قضای حاجت و رسیدن بمقصودش عاجز میداند، لذا دست توسل بدامن شخص دیگری یعنی (شفیع) دراز کرده او را بهمراهی و کمک خود میطلبد، باید دانست که طرز شفاعت شفیع در همه جا یکجور نیست، و به نسبت تفاوت چیزیکه مورد احتیاج حاجتمند است از اینکه از مادیات و یا از امور معنویهاست ـ کیفیت شفاعت تغییر میکند، مثلا محصل فقیریکه معلمش را نزد وزیر معارف شفیع وواسطه قرار میدهد که وسائل زندگانیش را فراهم آورد، طرز شفاعت معلم در اینمورد غیر از آنطوریست که او را شفیع قرار بدهد برای اینکه وزیر او را بیکی از مقامات علمیه منصوب بکند، زیرا در صورت اول شفاعت شفیع باین است که دست محصل را گرفته ببرد پیش وزیر و مراتب فقر او را بوزیر معرفی کرده سپس از او تقاضای کمک خرج محصل را بکند، ولی در مورد دوم چون درخواست محصل از امور مربوطه بروح است، بعبارت روشن، چیزی است که گروبند رقی نفس و مولود سعه روح و خلاصه از مقامات نفسانیهاست، شفاعت معلم در این مورد باین است که وسائل ترقیات نفس و مزایای استکمال روح، خلاصه شرائط قابلیت آن مقام علمی را بمحصل خاطرنشان کرده روحش را متوجه بآن بنماید، بعبارت دیگر محصل را در تحت تعلیم و ترتیبت خود قرار داده آنچه که وسیله رسیدن محصل بآن مقام است، از مزایای علمی و اخلاقی، بوی بیاموزد، حال محصل اگر کاملا از معلمش پیروی بکند، کردار، گفتار و دستور العملهای او را نصب العین خود قرار داده میزان عملش قرار بدهد، خلاصه روحش را با روح معلم پیوند کرده و خویشتن را از این راه شبیه و قرین او قرار داده و بالاخره قابلیت آن مقامی که منظورش بوده حائز بشود البته در این موقع همینکه آن وزیر دانشمند از ماجری آگاهی یافت، او را بهمان مقام علمی منصوب خواهد کرد، اینجاست که باید گفت معلم درپیشگاه وزیر، از آن محصل شفاعت کرده و محصل هم داخل در شفاعت او شدهاست، ولی چنانچه محصل شانه از زیر بار تحصیل خالی کرده تعالیم معلم را با کمال بیقیدی تلقی بکند و تمام اوقاتش را با تنبلی و تن پروری گذرانده، در عوض اینکه نسبت به کردار و گفتار معلمش ابراز علاقه بکند، نسبت بشخص او اظهار دوستی کرده و در عین حال متوقع باشد باینکه بتوسط معلم مورد عنایت وزیر واقع شده بمقام استادی مثلا نائل شود، بدون شبهه چنین کسی چون بسوء اختیارش خویشتن را از شفاعت معلم بیرون کردهاست، با چنین توقع بیجا نباید در شماره عقلا شمرده شود.
حاصل اینکه شفاعت در مورد دوم دارای مبادی چندی هست، و در حقیقت مانند درختی است که برای او بذر و شاخ و برگ و میوه میباشد، بذرهای آن همان تعالیمی است که معلم در اعماق قلب محصل میفشاند، شاخ و برگ و میوه اش عبارت از آن مقامات علمیهاست که محط نظر محصل بودهاست؛ محصل چنانچه آن بذرهای علمی و اخلاقی را با اعمال خود آبیاری کند، البته در موقعش از میوه آن بهره مند میشود؛ یعنی در این موقع روح معلم یا روحیات همین محصل که در حقیقت از رشحات و مظاهر روح معلم است او را قهراً بهمان مقام علمی که منظورش بوده رسانده، خلاصه او را در جرگه معلم و در حریم شفاعت او قرار میدهد خواننده محترم البته از همین مثال معنی شفاعت پیغمبران و این آموزگاران دبستان انسانیه را دریافته و بخوبی فهمیدهاند که شفاعت اینان نیز دارای مبادی چندی میباشد، و برای آن بذر و شاخ و برگ و میوهای هست؛ بذرش آن دستورها وتعالیمی است که این مربیان بنی آدم هر یک بنوبه خود از طرف مربی عالم در دلهای توده بشر افشاندهاند، آنانیکه آن بذرها را با اعمال خود طبق دستور پیغمبران در اعماق قلب خود پرورش میدهند، حتماً در انجام کار درختی با شاخ و برگ شده و به نسبت زحماتی که در راه رویانیدن و پروراندن آنها متحمل شدهاند از میوه آن که فلاح و رستگاری میباشد بهرهمند خواهند شد، و روزگار بیپایانی را در زیر سایه آن بسر خواهند برد، خلاصه هر آنکه در دنیا روحش را با ذوات مقدسه پیغمبر و ائمه اطهار پیوند و براهنمائی این راهنمایان گم شدگان در این وادی سراسر حیرت و ضلالت، براه افتد. یعنی قرآن و سنت و سیره پیغمبر و ائمه را نصب العین خود کرده میزان اعمالش قرار دهد، عاقبت خویشتن را بسر منزل سعادت ابدی رسانده و بالاخره داخل در حریم شفاعت آنان شده و با آنان محشور خواهد شد ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١﴾[آل عمران: ۳۱] اینکه در احادیث منقوله از طریق شیعه و سنی (علماء) را نیز در عداد شفعاً قرار میدهد بخوبی همین معنی را تأیید میکند، چه علماء در حقیقت نمایندگان عمومی پیغمبرند، اینان کسانی هستند آنچه را که از این آموزگاران خدائی مییابند بمردم میآموزند، و هر آنچه که از کتاب خدا و سنت و سیره پیغمبر و ائمه استفاده میکنند بمردم میرسانند، و بالاخره اینان نیز بنوبه خود بذر شفاعت را در زمین دلهای افراد بشر میفشانند، هر آنکه طوق پیروی آنانرا که در حقیقت پیروی از پیغمبر است بگردن انداخت، گفتارشان را بقبول تلقی کرد، و بالاخره روحاً خود را قرین آنان قرار داد البته در آخرت در دایره شفاعت آنان داخل شده و در زمرهشان محشور خواهد شد.
این است معنی شفاعت انبیاء واولیاء، این است آن شفاعتی که در عوض اینکه در انسان بمناسبت اتکاء بغیر در امور دین، ایجاد ضعف نفس کرده، او را به تنبلی و کسالت وادار بکند، همواره انسانرا بسعی و عمل سوق میدهد، و بجای اینکه یک امیدواری گزاف در انسان ایجاد کرده و در نتیجه او را نسبت بهتک نوامیس شرع، جسور نموده خلاصه انسان را در امر دین مغرور بکند، او را بین خوف ورجاء که تنها عامل موثر در سعی و عمل است نگاه میدارد، رعب و ابهت هر یک از نوامیس الهی در دل او جایگیر شده همواره تمام آنها را با نظر عظمت و احترام مینگرد، و بالنتیجه خویشتن را کوچکتر از این میداند که بتواند در راه مخالفت آنها کوچکترین قدمی بردارد، خلاصه آن شفاعتیکه موجب سعادت دنیا و آخرت مسلمان است مراد از آن همین است و بس، نه اینکه پیغمبر و ائمه جمعی را در آخرت از لحاظ اینکه نسبت بآنان در ظاهر اظهار علاقه میکردند ـ با اینکه مقررات دین را در کمال بیاعتنائی تلقی میکردند ـ از آتش جهنم که از لوازم لاینفک سرپیچی از ایشان است نجات داده، بروضه رضوان که رهین پیروی خدا و رسول است، رهسپار بکنند، زیرا مکرر گفتم سعادت و شقاوت اخروی بر حسب شریعت عقل و بحکم نصوص قرآن کریم گروبند عمل انسان است ﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤﴾[یس: ۵۴] یعنی: امروز ستم کرده
نمیشود هیچ نفسی چیزیرا، وپاداش داده نمیشود مگر آنچه را که میکردید، یعنی هر کس طبق کردار و رفتار خود جزا داده میشود، نه از ثوابشان چیزی کاهیده میشود و نه زیاده بر استحقاق، عقوبه میشوند بلکه کاملا طبق عدالت رفتار خواهد شد ﴿ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡۚ لَا ظُلۡمَ ٱلۡيَوۡمَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ ١٧﴾[غافر: ۱٧] امروز پاداش شود هر کسی بآنچه که کسب کرده: از اعمال حسنه و افعال سیئه، هیچگونه ستمی در اینرو نیست، نه ثواب کسی کمتر از اعمال شایسته او باشد، و نه عقاب شخصی زیاده بر کردار ناشایسته او باشد، و نه کسی را بگناه دیگری مؤاخذه بکنند و نه نیکی را پاداش بدی دهند، بتحقیق خداوند سریع الحساب است.
۳ـ کتمان حق چنانکه علماء ورؤسای مذهبی یهود برای حفظ منافع شخصی خود یک رشته معانی باطله را پیش خود اختراع نموده با حقایق توارت مخلوط میکردند، وهمواره در مقام کتمان آنها بر میآمدند، خلاصه جهل و اشتباه کاری را دو حامی بزرگ خود قرار داده حفظ شؤون و منافعشانرا در اغفال توده عوام تشخیص داده بودند ﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ وَإِيَّٰيَ فَٱرۡهَبُونِ ٤٠ وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا وَإِيَّٰيَ فَٱتَّقُونِ ٤١ وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٤٢﴾[البقره: ۴۰-۴۲].
اینچنین در بین مسلمین هم جمعی روحانی نما از دیر زمانی همین رویه را پیش گرفته و بالاخره وضعیت اسلام و تشکیلات اجتماعی مسلمین را بحالت رقت باری درآورند.
۴ـ نفاق ـ یهودیها چنانکه در اثر ضعف نفس و جبن فطری، ملکه صداقت را از دست داده، نفاق و دوروئی را که از مظاهر ملکه رذیله دوغگوئی و بر هم زننده انتظام جامعهاست پیشه خود قرار داده و در نتیجه ارکان اجتماعیشان را متزلزل ساخته و هر دستهای در کمال زبونی در محلی بسر میبرند ﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ لِيُحَآجُّوكُم بِهِۦ عِندَ رَبِّكُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٧٦﴾[البقرة: ٧۶] اینچنین در بین مسلمین نیز روح صداقت که اساس فضلیت و ریشه بیشتر مکارم اخلاقی است مفقود گشته، نفاق و دورنگی خلاصه دروغ با تمام مظاهرش جایگیر آن شدهاست.
۵ـ مردمرا امر به پرهیزکاری نمودن وخویشتن را فراموش کردن چنانکه در بین ملت یهود جمعی بودند که مردمرا به تقوی و نیکوکاری امر نموده و در عین حال خودشان دچار هزاران گونه اخلاق نکوهیده بودند، و در حقیقت خودشانرا فوق قانون و عزیز بیجهت پنداشته بهیچ وجه بمقررات دینی و مزایای اخلاقی عنایت نداشتند، باصطلاح واعظ غیر متعظ بودند ﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٤٤﴾[البقرة: ۴۴] اینچنین بین مسلمین هم جمعی همین رویه زشت یهود را پیش گرفته در عین اینکه مردم را دعوت باخلاق وآئین انسانیت میکنند، خود بمراحلی از آداب انسانیه دور مانده عملا آشنائی به اخلاق ندارند؛ با وجود اینکه در هر محفلی نسبت بدین اظهار دلبستگی و علاقه شایانی میکنند؛ و همواره سنگ اسلام را به سینه میزنند، عملا خویشتن را دشمن اسلام معرفی کرده در راه آن کوچکترین قدمی که تماس بامنافعشان داشته باشد بر نمیدارند! آری اگر چنین نبود امروز اسلام دچار این انحطاط و مسلمین گرفتار چنین مذلت و مسکنه نمیشدند.
۶ـ تحریف کتاب خدا همانطوریکه علماء یهود برای پیشرفت مقاصد شخصی خود کتاب خدا (توارت) را تحریف کردهاند ﴿وَقَدۡ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَسۡمَعُونَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٧٥﴾[البقرة: ٧۵] اینچنین در بین مسلمین هم فرقه غلاة از شیعه چنانکه در ص ۱۰۲-۱۰۳ مبسوطاً نوشتم قرآن کریم را تحریف کرده یعنی یکمشت مطالبی طبق عقاید سخیفه خود بعنوان قرآن منتشر کرده وبرای تأیید آن احادیثی نیز بنام ائمه اطهار ساخته اشاعه داده بودند، نهایت آنکه یهود در این خصوص موفقیت حاصل کرده یعنی آنچه را که میخواستند، از توارت کم کرده و یا بوی افزوده و بالاخره تورات کنونی را تشکیل دادند، لیکن آیات ساختگی فرقه غلاه خوشبختانه هنوز هم در خلال همان احادیث ساختگی باقیمانده وبالاخره تا کنون قرآن مقدس را ملوث نکردهاست.
خوانندگان محترم چنانچه در عادات و اخلاق فردی و اجتماعی یهودیها وتوده مسلمین ـ بخصوص شیعه ـ قدری دقت کنند، میفهمند که بسیاری از اخلاق یهودیها علاوه بر آنچه که شرح دادم در مسلمین سرایت کرده وبالاخره تصدیق خواهند کرد که این حدیث شریف از جمله معجزات حضرت ختمی مرتبت است.
بطوریکه در صفحه ۱۲۸ گفتم رجعیین برای اثبات رجعت جز (خبر) دلیلی اقامه نکرده، بلکه اصلا جز آن دلیلی در دست ندارند، گرچه تمسک بچند آیه قرآن و اجتاع منقول هم جستهاند، ولی چون معمولا بتوسط احادیثی که متضمن شرح و تفسیر آیات است، متمسک بآیات میشوند، وبدون آن اصلا متوجه بقرآن کریم نمیشود، واجماع منقول هم چون از شعب خبر واحد و باصطلاح خبر واحد لبی است؛ از اینرو مرجع آن دو به همان خبر است، ولی ما بشما وعده داده بودیم که با اینحال با رجعیین مماشات کرده هر یک از آنها را بعنوان دلیل علی حده پذیرفته در اطراف هر یک جداگانه بحث کنیم.
در باره (خبر) چیزی را فروگذار نکرده آنچه که گفتنی بود گفتم، در خصوص قرآن آنچه آیاتی که بآنها متمسک شدهاند در ذیل همان خبرهائی که متضمن شرح آنها بوده پس از جواب استدلالشان مبسوطاً در مقام شرح و تفسیر آنها بر آمدهام، اما راجع به اجماع که سید مرتضی ـ بطوریکه مرحوم مجلسی نقل میکند ـ بأن متمسک شدهاست، همه محققین برآنند که اجماع منقول دلیل مستقلی نیست بلکه از اقسام خبر واحد است، بطوریکه آن را بخبر واحد لبی تعبیر میکند، در هر حال جمعی از محققین مانند شهید ثانی و شیخ مرتضی انصاری وآخوند خراسانی و غیره آن را بطور کلی حتی در مسائل فرعیه که ادله ظنیه هم در آنها کفایت میکنند حجت نمیدانند، چه رسد بمسائل اعتقادیه که متوقف بر علم و یقین است؛ خلاصه اجماع منقول بر فرض ثبوت حجیتش از ادله ظنیهاست، و دلیل ظنی چنانکه در صفحه ۴۸-۵۲ نوشتم در مسائل اعتقادیه بطور کلی مردود و غیر قابل قبول است.
پس از این مذکورات بخوبی دانسته شده که رجعت و برگشت مردگان باین دنیا چون بر خلاف اصل ثابت در عالم کون و سنت حتمیه خداونداست و بر طبق آنهم هیچگونه دلیل عقلی و نقلی در دست نداریم که ما را وادار باعراض از آن اصل مسلم بکند، از اینرو ناگزیریم که آن را جز امری موهوم وبى اصل چیزی ندانیم.
بلی این اخبار، گذشته از جنبه مخالفت یا عدم موافقت آنها با قرآن و حکم عقل، چنانچه صحیح بود، ممکن بود که بگوئیم مراد از رجعت، رجعت آثار و دولت ائمه اطهار است چنانکه سید مرتضی ـ بطوریکه مرحوم مجلسی از او نقل میکند ـ میگوید "جمعی از اصحاب ما رجعت را تأویل برجعت آثار ودولت ائمه کرده اند" یعنی چون عقول و افکار بشر پیوسته در ترقی و تکامل است و بالاخره روزی خواهد رسید که اکثریت هر جمعیتی از مردمان عاقل و مفکر تشکیل بشود، البته در آنروز مردم حقایق دین اسلام و این آئین فطرت و عقل را که اصلا توجهاش عقلا میباشد، کاملا دریافته و بالاخره عظمت ورونق اولیه اسلام که در حقیقت از آثار ائمه کرام است، بحالت اولیهاش بر گشته ورجعت میکند.
البته بر هر مسلمانی فرض است که به رجعت باین معنی معتقد بوده و همواره منتظر همچو روزی بوده باشد.
در خاتمه به کسانیکه پیرو دین حق و یا در جستجوی آن میباشند درود میفرستم.
وصـلى الله على سـيدنا محمد وآله الطيِّـبيـن والطاهريـن.