احتياج انسان به ايمان نسبت به پيغمبران†:
پس از آنکه دانستید راه مستقیم اسلام همان راهى است که پیغمبر به فرمان پروردگارش مردم را به آن هدایت و ارشاد میکند، خواهید دانست که همهی افراد بشر محتاجند که به پیغمبر ایمان بیاورند و از او پیروى کنند و امر و نهی او را بپذیرند، هر آن کس که با پیغمبر مخالفت کند و از اطاعت او سر باز زند و شخصاً راه دیگرى را ابداع کند، بدون شک و تردید گمراه است.
مردم در این زمینه به کارهاى عجیب و غریب دست میزنند، مثلاً اشخاصى را مىبینید که پیغمبر را تصدیق میکنند ولى به او ایمان نمىآورند، امر او را اطاعت نمیکنند! این چنین کسانى نه فقط کافر بلکه از نعمت عقل هم محرومند؛ زیرا معنى ندارد کسى به پیغمبر معتقد باشد و اعتراف داشته باشد که از نزد خدا آمده و با این حال از اطاعت امر او روى برگرداند، جز اینکه بگوییم چنین کسى دیده و دانسته باطل را بر حق و گمراهى را بر هدایت ترجیح داده است. و نا گفته پیدا است که حماقتى رسواتر از این حماقت نیست.
دسته دیگرى میگویند: ما محتاج به پیروى از پیغمبر نیستیم؛ زیرا خودمان عقلى داریم که مارا به راه مستقیم هدایت میکند، این مطلب نیز خطائى بزرگ و گمراهى و ضلالتى است آشکار!
شما ریاضیات خواندهاید و میدانید که خط مستقیم بین دو نقطه جز یکى نمیتواند باشد، و نیز میدانید که اگر خط دومى بین دو نقطه امتداد داده شود یا غیر مستقیم خواهد بود یا اینکه رابط بین این دو نقطه نخواهد بود.
راه حق که به اصطلاح اسلام -صراط مستقیم- نامیده میشود، راهى است بین بنده و پروردگارش، و به حکم همین قاعدهی ریاضى، جز یکى نمیتواند باشد: در اینصورت اگر جز همین را ه، راه دیگرى در نظر گرفته شود، یا غیر مستقیم خواهد بود. و یا اینکه بنده را با خدایش ارتباط نخواهدداد.
اینک فکر و تأمل بکنید که:
قبلاً دانستید راهى که بسوى خدا باز است و انسان را بخدا مىرساند بیش از یک راه نیست، و پیغمبر خدا همان راه را نشان میدهد. در اینصورت هر آن کس که از این راه منصرف شود و در جستجوى راه دیگرى خودش را به تلاش و مشقت اندازد، از دو شکل خارج نیست:
یا این است، او راهى که او را بخدا برساند اصلاً پیدا نخواهد کرد یا اینکه اگر راهى پیدا کند طولانى و منحنى یعنى کج خواهد بود.
اگر راه اول را انتخاب کند، بدون تردید دچار هلاکت و نابودى خواهد شد و هر گاه راه دوم را در نظر بگیرد، دست کم به حماقت و گمراهى منتهى خواهد شد.
مگر نمىبینید، هر حیوان زبان بستهاى که بخواهد به جائى برود خط سیر مستقیمى را انتخاب میکند؟
چه رسد به انسان که خدا به او عقل داده است و یکى از بندگانش را فرستاده تا اینکه انسان را بطرف خدا دعوت کند و راه خیر و صلاح و ترقى و تکامل را به او نشان دهد، و با اینحال او به پیغمبر بگوید: ابداً از تو پیروى نخواهم کرد و در راهى که تو به من نشان میدهى گام بر نخواهم داشت، بلکه خودم خواهم کوشید و در راههاى تاریک و پر پیچ و خم خواهم رفت تا اینکه به هدف خودم برسم!
هرکس کمترین فکر و تأملى بنماید این مطلب را درک خواهد کرد، و هرگاه کمى فکر کنید مطلب براى شماهم روشن خواهد شد که هرکس از ایمان به پیغمبر خوددارى کند، امکان ندارد براى رسیدن به خداى متعال راهى پیدا کند چه مستقیم چه غیر مستقیم؛ زیرا کسی که از قبول قول مردى صادق باز ماند فى الجمله نقص عقلى در او وجود دارد که به سبب آن از حق سر مىتابد، این چنین شخصى یا ناقصالعقل مىباشد و یا اینکه ذاتاً متکبر است و یا در طبیعت او انحراف وجود دارد که با داشتن چنین صفتى به قبول حق تن در نمیدهد، یا اینکه کورکورانه غرق در تقلید پدرانش بوده و حاضر نیست حرفى را بشنود که مخالف افکار و رسوم و عادات و آدابى باشد که از آنها به ارث برده است. یا بندهاى است که خداى او هوسهاى اوست و میل و رغبتى به پذیرش تعلیمات پیغمبر ندارد؛ زیرا مىاندیشد که اگر این تعلیمات را بپذیرد، دیگر براى ارتکاب گناهان و منکراتی که در سراسر دوران زندگى به آن آلوده بوده مجالى نخواهد داشت. بدیهى است هرکس که یکى از این علل و اسباب در نهاد او وجود داشته باشدو او خود هم به ترک آن آماده نباشد، نخواهد توانست بسوى خدا هدایت شود، بالعکس اگر کسى از این علتها و سببها بر کنار باشد، محال است از طاعت پیغمبر صادق و پذیرش تعلیمات او روى بر گرداند.
نکتهاى را که در این زمینه نباید از نظر دور داشت این است که، پیغمبر را خداى متعال فقط به این منظور برمىانگیزد که مردم مؤمن با او باشند و تعلیمات او را پیروى کنند، در اینصورت اگر کسى به پیغمبر ایمان نیاورد و از اطاعت او تمرد کند، چنان است که بر خدا خروج کرده است.
به دلیل اینکه، اگر دولتى که شما تابع آن هستید بر شما حاکمى بگمارد ناگزیرید از او اطاعت کنید و اگر او را بر خود حاکم ندانید و از اجراى حکم او خود دارى کنید مثل این است که بر دولت خروج کردهاید؛ چه تسلیم شدن به تبعیت از دولت و سر پیچى از امر حاکمى که بر شما گماشته بایکدیگر سازگار نیستند زیرا طوریکه گفتهاند:
«نقيضان لا يجتمعان»یعنى دو چیز که ضد و نقیض یکدیگر باشند با هم جمع نمىشوند.
این مثل از هر جهت بر وضع بین خدا و بین پیغمبرى که از طرف او بر انگیخته شده صدق میکند؛ زیرا خدا براى همه مردم پادشاه و فرمانرواى حقیقى است و هرکس را که این پادشاه حقیقى براى هدایت و ارشاد یعنى رهبرى و رهنمائى فرستاده باشد، و به مردم امر کرده باشد، که از او پیروى کنند، باید به او ایمان بیاورند و اطاعت او را بر هر چیز ترجیح دهند، و کسی که از اطاعت او سر پیچى کند، کافر است، چه بخدا ایمان داشته باشد و چه نداشته باشد.