حقيقت لا اله الا الله:
این است معناى که الفاظ (لا إله إلا الله) در لغت دارد و اینک حقیقت این کلمه را براى شما بیان میکنیم:
آنچه از قدیمترین دورههاى تاریخ دربارهی احوال انسان به ما رسیده و آنچه در این جهان از آثار قدیم و جدید ملتها مشاهده گردیده، دال بر این است که هیچ دورهاى بر بشر نگذشته مگر اینکه براى خود الهى یا خدایی در نظر گرفته و او را پرستیده است.
در زمان موجود هم وضع فعلى همهی ملتها و جوامع چنین است که هریک -چه وحشى و چه متمدن- در سراسر جهان به الهى معتقد شده و آن را مىپرستند، و همین امر از هر جهت دلیل آن است که تصور (اله) یا خدا در نهاد همه نفوس بشر جایگزین است و ریشه دوانیده و در عمق ذهن همهی افراد بشر چنین چیزى هست که او را وادار میکند تا براى خودش خدایی در نظر گرفته و او را پرستش کند.
باید پرسید علت این امر چیست؟
با اندک توجهى به حال درونى خودتان و با توجه به حال همهی افراد بشر، میتوانید این وضع را مشاهده کنید.
از آنجائیکه انسان از لحاظ فطرت محتاج و ضعیف است، براى بندگى آفریده شده است. ملاحظه کنید که انسان براى بقاى خود چه احتیاجاتى دارد! به چیزهاى زیادى نیازمند است که در دسترس او نیست. گاهى این چیزها را بدست مىآورد و گاهى از دست میدهد.
چه بسا چیزهائی که بحال او نافع است و میکوشد تا آن را حاصل کند ولى گاهى موفق میشود و گاهى موفق نمیشود. همین امر دلیل بر آن است که بدست آوردن آنچه براى آن تلاش میکند، در اختیار او نیست.
چه بسا چیزهائی که براى انسان زیانآور است و تمام آرزوهایش را بر باد میدهد و سعى و کوشش او را بیهوده میسازد و براى او مصیبت و محنت و مرض ببار میآورد و انسان تلاش میکند تا آن را دفع کند، با اینحال گاهى میتواند و گاهى نمیتواند! اینها همه دلیل آنست که وقوع حوادث یا دفاع از آن در اختیار خود شخص نیست.
و بازچه بسا چیزهائی که عظمت و ابهت آن انسان را مرعوب میکند. مثلاً کوهها و رودخانهها و گزندگان مهیب و مخوفى را مىبیند و مىترسد! و همچنین طوفانهاى شدید و زلزلهها و سیلابها او را وحشت زده مىکند! و منظرههاى رعد و برق و ابرهاى تیره و ریزش بارانهاى سخت او را مىترساند و مىلرزاند.
او آفتاب و ماه و ستارگان را در گردش مىبیند و مرعوب مىشود! ببینید این پدیدهها در نظر انسان چقدر بزرگ و نیرومند جلوه میکند و انسان در برابر آن چقدر خودش را ناچیز مىبیند! و عاجز مىانگارد!
انسان همینکه با این منظرههاى گوناگون مواجه مىشود و به عجز و ناتوانى خودش توجه مىکند، قلباً احساس مىکند که بندهاى است ناتوان و محتاج به غیر! و همینکه چنین احساسى در قلبش بوجود آمد تصور (اله) یا خدا در ذهن او بیدار مىشود. آنگاه قدرتی به نظر وى مىرسد که همهی این چیزهاى بزرگ را در اختیار دارد. و احساس به عظمت و جلال و قدر و شأن این دو دست نیرومند او را مجبور مىسازد که سرش را در برابر این قدرت قوى به عنوان عبادت، و طاعت خم کند. و همان احساس وادارش مىکند تا حاجتش را عرضه دارد و عجز و در ماندگیش را اعلام کند. و همچنین احساس به قوت و قدرت آن ذات در زیان رسانیدن به او، او را مجبور مىکند که از او بترسد و خود را از غضب او برکنار دارد! بدین جهت دست نیاز بلند مىکند و به آن پناه مىبرد.
در پائینترین درجه نادانىاش انسان گمان میکند که این چیزهائى که آنها را داراى قدرت عظیمى مىبیند یا قسماً وجود آنها را براى خود سودمند یا زیان آور مىانگارد، همه «خدا» هستند.
و به همین جهت و مناسبت است که وحوش و رود خانهها و کوهها را عبادت میکند! و در برابر آنها به سجده مىافتد و زمین و باران و باد و ماه و آفتاب و ستارگان را عبادت میکند! ولى همین که این نادانى اندکى از او زایل میشود، تابشى از علم و نور در فکر او نفوذ میکند، آنگاه مىفهمد که همهی این اشیاء مانند خودش ناتوان و عاجز و درماندهاند.
و مىبیند که مرگ بزرگترین و قوىترین حیوانات را مانند کوچکترین و ادنىترین حیوانات از پا در مىآورد! و رودخانههاى بزرگ مىخشکد، کوهها را انسان خود مىشگافد و مىتراشد، و زمین نمیتواند حاصل خیز شود و از شکم خودش چیزى را برویاند بلکه محتاج به آب است تا حاصل خیز شود و گیاهى برویاند و هنگامیکه آب کافى به زمین نرسد، خشک و سخت میشود.
و مىبیند که آب خودش از آسمان نمىآید بلکه بادى که مىوزد و ابرها را به جلو میراند باعث ریزش باران میشود. و ملاحظه میکند که هوا نیز به خودى خود قادر بر وزیدن نیست و نمیتواند به ذات خود سودمند و یا زیانآور باشد، بلکه وجود همهی این پدیدهها موقوف بر علل و اسباب دیگرى است. و بالآخره مىبیند که خورشید و ماه و ستارگان همه تابع قانون ثابتى هستند که به قدر موئى نمىتوانند از حکم این قانون تجاوز کنند!
در این مرحله ذهنش به این نکته متوجه میشود که عمل و تحرک این همه اشیاى ظاهرى متکى و مستند به نیروهائى است که در عالم وجود پنهاناند و این نیروها است که بر همهی این اشیاء و بر کلیهی پدیدهها حکومت میکند و بر هر چیز قادرند.
عقیدهی انسان به خدایان متعدد نهانى، از اینجا سرچشمه میگیرد و تصور میکند که نور و هوا و آب و بیمارى و تندرستى و زشتى و زیبائى، هریک خداى مخصوصى دارند.
آنگاه براى هریک از این خدایان به خیال و گمان خود در ذهنش صورتى تصویر میکند و دور او میگردد و سجدهاش میکند! ولى پس از آنکه این نور یعنى نور علم و معرفت در ذهنش فزونى گرفت، مىبیند که در نظام عالم هستى قانون ثابت و نافذى وجود دارد که براى انضباط دقیق و محکم آن مواظبتى در کار است.
و سپس مشاهده میکند که هوا چگونه میوزد و باران چگونه فرو میریزد و به چه کیفیتى سیارات در آسمان میگردند و چسان فصول سال عوض میشود و به چه ترتیب تحت قاعدهی ثابت و دائمى میوهها میرسند و کاشتهها رشد میکنند و چگونه نیروهاى زیاد و مختلفى با یکدیگر متحد میشوند و با چه نظمى با یکدیگر همکارى میکنند.
و با توجه به اتفاق و استحکام این قانون مشاهده میکند که اسباب و موجبات همکارى براى همهی عوامل نهانى این قانون بدون تخلف و تأخیر فراهم مىشود تا هر عملى از اعمال این عالم در موقع معین انجام بگیرد.
و همچنین هر مشرکى همینکه به جهان هستى نظرى مىافگند و این نظم دقیق محکم و مستحکم را از نظر میگذراند، ناچار است به این معنى تسلیم شود که این جهان خدایی دارد که بر همهی خدایان دروغین حکومت میکند و ریاست دارد، و حساب میکند که اگر این خدایان متفرق استقلال عمل داشته باشند، نظام هستى مختل مىشود و فساد و هرج و مرج همه جا را فرا میگیرد.
انسان این خداى بزرگ را «الله» یا «برمیشور» یا «خداى خدایگان» مینامد ولى ضمن عبادت کردن این خداى بزرگ، خدایان کوچکی را شریک او قرار مىدهد، و گمان میکند که مقام الوهیت مانند پادشاهى این جهان است و همان طور که پادشاه در این دنیا وزیران بسیارى دارد که مورد اعتماد اوست و در امور کشوردارى با آنها مشورت میکند و بسیارى از منصبها را به آنها واگذار میکند، این خداى بزرگ نیز در اداره کردن امور این جهان از آن خدایان کوچک یارى مىطلبد و تصور میکند بدون جلب رضایت این خدایان کوچک رسیدن یا نزدیک شدن به خداى بزرگ امکان ندارد!
به این دلیل این انسان جاهل موظف است آن خدایان کوچک را هم عبادت کند و دور آنها بگردد و از خشم آنها بترسد و براى رسیدن به خداى بزرگ آنها را وسیله قرار دهد و دست استمداد به سوى آنها دراز کند! و از آنها نصرت بخواهد و براى حصول خرسندى و رضاى خاطر آنان نذر و قربانى کند!
ولى پس از آنکه علم انسان ترقى میکند و بر بصیرتش مىافزید به تدریج از عدد خدایان کاسته مىشود، به این معنى که: راجع به خدایانى که مردم نادان در نظر گرفتهاند، فکر میکند و در بارهی هریک از آنان تأمل میکند و مىفهمد که هیچکدام خدا نیستند، بلکه آنها نیز بندگانى هستند مانند سایر بندگان، و شاید هم ناتوانتر و بیکارهتر از سایر بندگان.
به اینجهت از آنها صرف نظر میکند و از عبادت بعضشان دست برمیدارد تا اینکه در پایان کار جز یک خدا براى او باقى نمىماند. ولى هنوز مقدار زیادى جهل و نادانى در بارۀ این خداى واحد در افکار انسان به حال خود باقى مىماند.
یکى خیال میکند که خدا مانند ما داراى جسم است و در گوشهاى نشسته و مردم را مىبیند و مردم او را پرستش میکنند و او را سجده میکنند!
دیگرى تصور میکند که خداوند زن و فرزندانى دارد و مانند بشر داراى نیروى تناسلى است!
دیگرى تصور میکند که خدا به صورت بشر به زمین فرود مىآید.
کسى میگوید: خدا پس از آنکه جهان را آفرید، از توجه به کار جهان دست کشید! و دستگاه آفرینش را به حال خودش واگذار کرد تا خود به کارش ادامه دهد و حالا در گوشهاى نشسته و به استراحت پرداخته است!
دیگرى مىگوید: رستگارى منحصر در این است که شفاعتى درکار باشد و اولیاء و ارواح مقدسه از مردم شفاعت مىکنند و نزد خداوند وسیله و واسطه مىباشند!
یکى از خداى متعال تصویر خیالى میکشد و ضرورى میداند که هنگام عبادت آن را جلوى نظرش نگه دارد، و با اینکه به توحید معتقد است! بسیارى از چنین اوهام سست و بىاساس در ذهن او باقى مىماند و به اینجهت است که در خارزار شرک و کفر دست و پا میزند.
این آلودگىها هیچ علت و جهتى ندارد مگر اینکه آن را از نتایج نادانى بدانیم!
آخرین و بالاترین این درجات همانا جملهی «لا اله الا الله» است، یعنى هیچ خدایی جز خداى یگانه وجود ندارد. و این همان علمى است که خداى متعال آن را به پیغمبرانش داده و آنها را با این سرمایهی علمى در هر زمانى به کشورى فرستاده تا این علم را به بندگانش بیاموزند.
این علم در آغاز امر به آدم÷و بعد به نوح÷و ابراهیم÷و موسى÷و سایر پیامبران†و در پایان کار به محمد جداده شد.
این علم همان دانش خالصى است که به هیچ شائبهاى از شائبههاى جاهلیت آلوده نیست و قسمی که قبلاً یادآورى کردیم علت اصلى آلودگى و ابتلاى مردم به اقسام گوناگون شرک و بتپرستى جز این نبوده که مردم از تعلیمات پیامبران روى بر گردانیده و بر حواس و عقل خودشان تکیه کردهاند.
اینک به توضیح و تشریح همین نکتهی موجز و مختصر مىپردازیم تا معلوم شود که این معنى متضمن چه حقیقت ثابت و معانى بلندى است.
۱- اولین و مهمترین مسئله، تصور الوهیت است به این معنى که:
این جهان بزرگ که عقل انسان از درک خصوصیات و آغاز و انجام آن عاجز است، و همین جهانى که از زمان نامعلوم تا زمان نامعلوم جارى و سارى است، و در آن ماوراى حد و حساب مخلوق به وجود آمده و هنوز به وجود مىآید.
و همین جهانى که هر روز حوادث و پدیدهها و اختراعاتى چنین در آن روى میدهد که عقل انسان را مبهوت مىسازد، امکان ندارد بدین صورت باشد، مگر این که خدایی داشته باشد زنده که نه بمیرد و نه محدود به حدى باشد، بلکه خدایی باشد «صمد» یعنى بىنیاز و مستغنى از غیر، بر همه چیز قادر، حکیمى باشد مصئون از اشتباه، دانائى باشد که هیچ چیز بر او پوشیده نباشد، غالب و قاهرى باشد داراى نیروهاى بىحد و حصر که تخلف از امر او ممکن نباشد و هرچیزى از اشیاى این جهان موجبات و اسباب حیات و رزق شان را از او بخواهند و از معایب و نقایص منزه باشد و هیچکس قدرت مداخله در کار او نداشته باشد.
۲- کلیهی این صفات الوهیت باید در ذات واحد و یگانهاى جمع شده باشد و امکان ندارد که این صفات در دو ذات فراهم آید. به دلیل اینکه امکان ندارد که ذات غالب و قاهر و حاکم جز در یک ذات معین باشد، و همچنین محال است که این صفات در میان خدایان مختلفى تقسیم شود؛ زیرا اگر یکى حاکم باشد و دیگرى عالم باشد و سومى روزى دهنده باشد، هریک از خدایان محتاج به دیگرى خواهند بود و اگر آنان با یکدیگر همکارى نکردند به ناچار دنیا نیست و نابود خواهد شد.
و نیز امکان ندارد که این صفات از یکى به دیگرى انتقال داده شود، یعنى یک بار یکى خدا باشد و بار دیگر دیگرى؛ زیرا آن خدایی که قادر به نگهدارى حیات خودش نیست چگونه خواهد توانست به دیگرى حیات ببخشد و آن خدایی که نتواند نگهدار الوهیتش باشد نخواهد توانست بر این جهان عظیم حکومت کند و در کارهاى آن مداخله نماید. حقیقت امر اینست که هر قدر نور علم بر انسان بیشتر بتابد بر یقینش خواهد افزود که صفات الوهیت جز در ذات واحد و معینى جمع شدنى نیست.
۳- وقتی که این تصور صحیح و همه جانبهی الوهیت را در ذهن خود جاى دادید، سپس به این جهان نظر کردید خواهید دانست چیزهای را که مىبینید و یا به یکى از حواس خود حس میکنید، و یا از هرجهت معلومات کافى در بارهی آن بدست مىآورید، به هیچوجه داراى چنین صفاتى نیستند.
آرى، همه موجودات این جهان محتاج موجودات دیگر و مقهور عوامل خاصى هستند. زنده میشوند و میمیرند، درست میشوند و نابود میشوند، و به یک حالت مستقلى نمىمانند و نمىتوانند به خودى خود و به دلخواه خود کارى انجام دهند، و توانائى آن را ندارند که بر خلاف قانونیکه از بالا بر آنها حکومت دارد، کارى بکنند. پس هریک به زبان حال شهادت میدهند که خدا نیستند و کوچکترین اثرى از الوهیت در وجود آنها موجود نیست و در کارهاى خدایی چه اندک و چه بیش، مداخلهاى ندارند. این است معنى «لا إله» یعنى هیچگونه خداى (دروغین) وجود ندارد.
۴- پس از سلب الوهیت از تمام مخلوقات این جهان، به ناچار باید اقرار شود که ذاتى بالا تر از همهی اشیاء وجود دارد که صفات الوهیت را جز آن ذات هیچ ذات دیگرى دارا نیست! این است معنى «لا اله الا الله» یعنى هیچ ذاتى که داراى صفات خدایی باشد جز خداى یگانهی معین و معلوم وجود ندارد!
این است آن علم بزرگ و معرفت یا شناخت تام و تمام. و هرچه در این موضوع بیشتر تفکر و بحث کنید خواهید دانست که: مبدأ و منتهاى علم یعنى آغاز و فرجام دانش، همین است و بس!
و هرگاه علمى از علومى را که در حقایق عالم هستى بحث میکند، حاصل کنید مانند طبیعیات، کیمیا و هیئت و زمینشناسى و زیستشناسى و حیوانشناسى و انسانشناسى و در خصوصیات آن عمیق شوید، بر ایمان و تصدیق شما خواهد افزود به اینکه «لا إله إلا الله» یعنى جز خداى واحد و یگانه هیچ خدایی وجود ندارد و در هر گامى که در میدان تحقیق علمى به جلو بردارید به شما آشکار خواهد شد که اگر این حقیقت درخشان علمى مورد انکار قرار گیرد، دیگر در این جهان هیچ چیز معنائى نخواهد داشت.