مبادی اسلام

فهرست کتاب

ثبوت نبوت محمدج:

ثبوت نبوت محمدج:

حالا اگر نگاهى به تاریخ هزار و چهار صد سال قبل جهان کنیم و ببینم که آنروزها نه برقى بود و نه رادیوئى و نه خط آهنى و نه اتومبیلى و نه چاپخانه‌اى تا روزنامه و مجله و کتاب انتشار دهد، و تسهیلاتى که امروز براى مردم در مسافرت‌ها ایجاد شده آنروز وجود نداشت و هر آنکس که مى‌خواست از کشورى به کشور دیگرى سفر کند بایست چندین ماه صرف وقت کند، و در آن روزگار بلاد عرب با سایر کشورهاى جهان به کلى رابطه‌اى نداشت. درست است که کشورهاى ایران و روم و مصر در اطراف عربستان واقع شده بودند، لیکن کوه‌هاى ریگ و ریگ‌زارهاى عربستان، این کشور را از سایر بلاد بکلى جدا ساخته بود.

بلى بازرگانان عرب براى تجارت روى شتر مى‌نشستند و به این کشورها می‌رفتند و هفته‌ها و ماه‌ها صرف راه‌پیمائى می‌کردند لیکن در این مسافرت‌ها هدفى غیر از خرید و فروش نداشتند. در سرزمین عربستان نه تمدن راقى وجود داشت و نه مدرسه‌اى و نه کتابخانه‌اى، و مردم این کشور نیز از نعمت دانش و آموزش بى‌بهره بودند و عده‌ی کسانیکه خواندن و نوشتن می‌دانستند از عدد انگشتان تجاوز نمی‌کرد، و نیز کسانیکه به خواندن و نوشتن آشنائى داشتند توجه و اعتنائى بعلوم و فنون خارج از کشورشان نمی‌کردند.

عرب‌ها نه حکومتى داشتند که به زندگانى شان سر و سامانى بدهد و نه قانونى داشتند که به موجب آن نهى و امرى درکار باشد، هر قبیله و طایفه‌اى از خود استقلال داشتند، و با کمال آزادى، مردم را غارت می‌کردند و در جنگ‌هاى خونین دائم و مستمر خون یکدیگر را مى‌ریختند، و براى نفوس بشر قدر و قیمتى قائل نبودند، هر آنکس که می‌توانست و می‌خواست دیگرى را بکشد، مى‌کشت و بر دارائى او مسلط مى‌شد و اثرى از فرهنگ نداشتند. پلیدى و زشتکارى و فحشاء و شراب و قمار رواج کامل داشت، و با کمال بى‌شرمى به هر نوع پلیدى و زشتى دست می‌زدند تا جائیکه زنان‌شان با بدن برهنه براى طواف کعبه می‌رفتند! آن‌ها حلال را از حرام تمیز نمی‌دادند، آزادى این مردم بجائى رسیده بود که به هیچ قاعده و قانونى پایبند نبودند و هیچگونه عامل اخلاقى بر آن‌ها حکومت نداشت و به حکومت هیچ حاکمى تن در نمی‌دادند. علاوه بر این جهالت به طورى در نهادشان ریشه دوانیده بود که بت‌ها را مى‌پرستیدند و آن‌ها را سجده می‌کردند و هر گاه به سفرى می‌رفتند و در منزل و ایستگاهى مى‌آمدند و یک قطعه سنگ زیبائى را مى‌دیدند آن را برمی‌داشتند و آن را خدایشان قرار داده و در برابر آن سجده می‌کردند، و حاجات‌شان را از آن می‌خواستند. یعنى گردن‌هائی که در برابر هیچکس خاضع نمى‌شد براى سنگ‌ها و بت‌ها خاضع می‌شد! و تصور می‌کردند همین سنگ‌ها حاجت‌هاى‌شان را برآورده و آن‌ها را به آرزوى‌شان می‌رسانند!

در میان چنین قومى و در چنین شرایطى مولودى بوجود آمد که پدرش قبل از ولادتش مرده بوده، سپس مادر و پدر بزرگش در دوران کودکیش وفات کردند. بدین جهت در چنین محیط مغشوش ومشوشى این کودک، بى‌سرپرست ماند و کسى را نداشت که از او امید پرورشى داشته باشد. همینکه مختصر رشد کرد با سایر پسران هم سن و سالش مشغول گوسفند چرانى شد، و موقعیکه دوران جوانیش فرا رسید به شغل تجارت سر گرم شده، و مجالست و معاشرت و آمیزش وى جز با همان عرب‌هائیکه اوضاع و احوال شان را ذکر کردیم، با کس دیگرى نبود. این مرد (اُمى) بود خواندن و نوشتن هم نمى دانست ... لیکن عادات و اخلاق و صفات و افکارش با عادات و اخلاق و افکار و خصلت‌هاى قومش بکلى اختلاف داشت. او هیچوقت دروغ نمى‌گفت و هیچکس را با زبان یا دستش اذیت نمى‌کرد، مردى بود ملایم، متواضع، و شیرین‌سخن، به طوریکه هرکس یکبار با او همنشین مى‌شد او را تا سرحد فداکارى دوست می‌داشت. این شخصیت حتى حاضر نبود ناچیزترین اشیاء را از کسى به طور نامطلوبى بگیرد. از لحاظ امانت و راستى و پاکدامنى بى‌نظیر بود، به همین جهت مردم شهر مکه هر چیز گران‌بهایى را به امانت نزد وى می‌گذاشتند، و او امانت‌هاى مردم را مانند مال و جان خودش حفاظت می‌کرد. همه‌ی مردم به او اعتماد داشتند و اطمینان‌شان نسبت به او بجائى رسید که او را (امین) لقب دادند. شرم و حیاى او به اندازه‌اى بود که پس از رسیدن به سن بلوغ هیچکس بدن او را لخت ندید، شایستگى و نفاست طبیعتش به درجه‌اى رسید که با وجودی که او میان مردمان بداخلاق و پلید زندگانى می‌کرد ولى او خود از هر بداخلاقی و هر پلیدى متنفر بود. این مرد در تمام اعمالش پاک و پاکیزه بود، و به قدرى خوش‌نیت و پاکدل بود که هر وقت می‌دید قوم او دست به کار غارتگرى و خونریزى مى‌زنند، متأثر می‌گردید و غصه می‌خورد، هنگامیکه آتش جنگ و زد و خورد میان مردم شعله‌ور مى‌شد، او دامن اصلاح به کمر می‌زد، و جنگجویان را آشتى می‌داد، مردى بود مهربان و رحیم و ملایم و در مصیبت‌هاى مردم شرکت می‌کرد. به یارى یتیمان و بیوه‌زنان مى‌پرداخت، به گرسنگان خوراک می‌داد و رهروان بى‌پناه را مهمان می‌کرد، و آن‌ها را محترم می‌داشت و بار زحمت و زیان‌شان را بر دوش می‌کشید. به کسى از او ضرر نمى‌رسید و البته براى دیگران او خود زحمت مى‌کشید. با اینکه سراسر دوران حیاتش را با مردم شرور واراذل بسر برده بود معذلک از شرارت و رذالت نفرت داشت. مردى بود روشندل و داراى قریحه‌اى برافرخته، و با اینکه معاشرتش با مردمانى بود که بت‌پرستى فطرت ثانوى شان و دینى بود که پدر بر پدر آن را پیروى می‌کردند، با اینحال این مرد از بت‌پرستى نفرت داشت و هیچ‌گاه سرش را نزد بتى کج نکرد، گوئى قلبش به او خبر داده بود که آنچه در زمین و آسمان است ارزش پرستش را ندارد و فقط خداى یگانه که بى‌شریک است و نمی‌توان براى او شریکى قائل شد سزاوار پرستش است و بس. وجود این مرد در میان چنان قوم نادانى آنچنان درخشندگى و فروغى داشت که گوئى گوهرى گران مایه است در میان سنگ‌هاى معمولى یا چراغى است در تاریکى شب!

پس از آنکه یک‌دوره زندگانى سراسر نظافت و طهارت مقرره با رفعت را تمام کرد و به سن چهل سالگى رسید، پیمانه‌ی صبرش از دیدن چنین پرده‌ی تاریکى که از هر طرف بر اجتماع سایه انداخته بود لبریز گردید و تصمیم گرفت خودش را از این دریاى ژرف جهل و هرج و مرج و انحطاط اخلاقى و عملى و شرک و بت‌پرستى نجات دهد؛ زیرا در این محیط چیزى را که مناسب فطرتش باشد نمى‌دید، بدینجهت از شهر مکه بیرون می‌رفت و روزهاى طولانى در عالم تنهایی و خلوت به سر مى‌برد.

در این ضمن، روح و قلبش را با عبادات مستمر و متوالى شبانه و با گرسنگى تزکیه می‌کرد، و به فکر و تأمل فرو می‌رفت و در جستجوى نورى بود که بدان وسیله تاریکى و ظلمتى را که بر قومش چیره شده بود از بین ببرد و جویاى چیزى بود که به وسیله‌ی آن این جهان پر از پلیدى و فساد و هرج و مرج را از سر نو اصلاح کند.

در این هنگام تغییر حالى براى او روى داد و قلبش به طور ناگهانى به وسیله‌ی آن نورى که فطرتش در جستجوى آن بود روشن گردید، و از نیروئى که قبلاً وجود نداشت پر شد، بدین جهت از غارى که در آنجا خلوت گزیده بود بیرون آمد و در میان قومش ندا داد و گفت: این بت‌هایى را که مى‌پرستید نمی‌توانند شما را سودى بخشند یا زیانى برسانند، پس دست از پرستش آن‌ها بردارید، و این زمین و خورشید و ماه و ستارگان و آنچه در آسمان‌ها و در زمین است آن‌ها را خداى یگانه آفریده است، و اوست که شما را آفریده و به شما روزى می‌دهد و اوست که شما را مى‌میراند و زنده مى‌کند، پس آن‌ها را نپرستید و از آن‌ها یارى نخواهید و حاجت‌هایى را که دارید جز از او نخواهید، و از دزدى و غارتگرى و فحشاء و شرابخوارى و قمار بازى و امثال این پلیدی‌ها که به آن‌ها ارتکاب مى‌کنید بپرهیزید! و در گفتار و کردار تان راستگو باشید، عدالت را پیشه سازید و هیچ ذى‌روحى را نکشید مگر بحق! و دارائى مردم را از آن‌ها مربایید و هیچ چیز را از کسى نستانید! و ندهید مگر بحق! همه شما بشرید و همه افراد بشر مساوى و یکسانند. شرف و افتخار و برترى نه به نسب است و نه به رنگ و نه به جامه و جاه و نه به ثروت بلکه شرف و برترى بسته به تقواست، یعنى پرهیزگارى و صلاح و نیکوکارى است، در اینصورت هر آنکس که صالح باشد و از خدا بترسد و خودش را از کارهاى بد بر کنار نگاه دارد، از نظر انسانیت شریف است و کامل، و کسی که چنین نباشد داراى هیچ‌گونه شرف و برترى نخواهد بود و از حیات آخرت یعنى زندگانى جهان دیگر حظ و بهره‌اى نخواهد داشت و نیز گفت: پس از گذراندن زندگانى این دنیا همه‌ی شما نزد پروردگارتان جمع خواهید شد و در آن محکمه‌ی عدل خدایی نه شفاعتى درکار خواهد بود و نه دوستى و نه رشوتى، و همچنین از نسب عالى شما نیز نخواهند پرسید، بلکه چیزى که در آنجا براى شما سودمند خواهد بود ایمان شما است و اعمال صالح، یعنى کارهاى نیک شما، و هریک از شما که کار خوب انجام دهد داخل بهشت خواهد شد و هرکس کار خوبى انجام نداده باشد زیان آشکارى خواهد دید و جهنمى خواهد شد.

لیکن قوم او دست به اذیت و آزارش زدند فقط بدان جهت که او عادات و رسوم جاهلى را که از پدرانشان ارث برده بودند معیوب مى‌شمرد و در برابر آن مطالبى را که خلاف طرز و روش پدران شان بود تعلیم مى‌داد؛ به همین علت او را اذیت مى‌کردند و دشنام مى‌دادند و توهین مى‌کردند و سنگ به سوى او پرتاب مى‌کردند و کار را بر او سخت مى‌گرفتند و محرمانه تصمیم گرفتند تا او را بکشند و تا جائى که مى‌توانستند انواع سختى‌ها و اذیت‌ها و آزارها را بر او وارد مى‌آوردند و این همه اذیت‌ها و آزارها تسلسل گرفت نه صرف تا یک روز و دو روز بلکه این ممتد ماند تا سیزده سال کامل تا اینکه حضرتش جبعد از سیزده سال مجبور شد از وطنش هجرت کند، با اینحال مردم دست بردارش نبودند و حتى در شهر مدینه که به آنجا پناه برده بود پیوسته در اذیت و آزار او می‌کوشیدند.

باید پرسید: این بنده‌ی نیکوکار چرا این همه شداید و مصائب را تحمل کرد و در برابر اذیت و آزارى که از قومش مى‌دید تا آن حد صبر می‌کرد؟

پاسخ این پرسش این است که:

او مى‌خواست آن‌ها را به راه حق و مستقیم هدایت کند. به او پیشنهاد کردند که پادشاه شان بشود یا آنچه مال و ثروت مى‌خواهد به او بدهند تا از همه‌ی مردم بالاتر و ثروتمندتر باشد، و در عوض از دعوت بسوى خدا دست بر دارد، لیکن او به شدت این پیشنهادها را رد می‌کرد و دعوتش را ادامه مى‌داد.

حالاجاى این پرسش را دارد که بگوییم: آیا در جهان مردى صالح‌تر و فدا کار و راستگوتر از او پیدا شده و مى‌شود؟

این مرد ثابت کرد که این همه رنج و مشقت و اذیت و آزار را در راه هیچ نفعى براى خودش تحمل نمى‌کرد؛ بلکه در راه اصلاح سایر بندگان خدا بود. مردم سنگ به سوى او پرتاب می‌کردند و با زشت‌ترین کلمات او را مخاطب قرار می‌دادند. ولى او جز دعاى خیر براى آن‌ها چیزى نمی‌گفت! نه تنها انسانان بلکه فرشتگان خدا فدای چنین مردی شوند.

حالا قدرى در باره‌ی این وضع تازه و تغییر عظیمى که پس از بیرون آمدن از غار براى او روى داده فکر کنید.

کلامى را که بر مردم فرو می‌خواند به حد اعلاى فصاحت و بلاغت مى‌رسید، به نحویکه هیچ‌کس پیش از او این چنین کلامى را نیاورده بود و نه بعد از ایشان هیچ کس چنین کلامی آورده نمی‌تواند.

بر شما پوشیده نیست، اعراب به شعر و خطابت و فصاحت‌شان افتخار می‌کردند، بدین سبب از آن‌ها دعوت کرد که اگر می‌توانند یک سوره مانند آنچه او آورده، بیاورند! ولى هیچکس نتوانست و همه سر عجز فرود آوردند. (باید توجه داشت که کوچکترین سوره‌ی قرآن مجید «الکوثر» است که داراى دوازده کلمه است و کسى نتوانست مانند این سوره نیز بیاورد).

مطلبى که شگفت‌آورتر است این است که زبانى را که در خطبه‌ها و گفتگو با مردم بکار مى‌برد، از حیث بلاغت و فصاحت با آن بیان دیگر همطراز نبود، و اگر بین آن کلام و بین بیانى که در خطبه‌ها و گفته‌ها و محاوراتى که با مردم داشت مقایسه کنید، فرق واضح و آشکار بین این دو نوع سخن بر شما معلوم خواهد شد.

این (امى) جکه در صحرا رشد کرد سراسر دوره‌ی زندگیش را با همان صحرانشینان امى یعنى بى‌سواد می‌گذرانید، حکمت‌ها و موعظه‌هائى را آورده است که هیچکس نه قبل از او توانسته چنان کلماتى را بر زبان آورد و نه بعد از او. بلکه قبل از آنکه به سن چهل سالگى برسد، مردم چنین سخنانى از خودش هم نشنیده بودند! و همچنین این مرد (امى) ج، در اخلاق و اجتماع و سیاست و در سایر شئون انسانیت قوانینى را وضع کرد که حتى دانشمندان بزرگ و حکماى سترگ، با همه‌ی وسعت نظر و تجربیاتى که در زندگى آموخته‌اند، جز با صعوبت زیاد، نمی‌توانند حکمت و اسرار آن را درک کنند! بلکه هرچه بر تجربیات و معلومات بشر افزوده شود، حکمت و اسرار آن قوانین و مقاصد آن در آینده بیشتر کشف خواهد شد! این (امى) جتقریباً چهارده قرن پیش قوانینش را وضع کرده است معذلک ما در حال حاضر، حتى در یک مورد آن نمى‌توانیم تجدید نظر کنیم یا اینکه آن را محتاج به تغییر بدانیم! و همچنین، یک ماده‌ی آن را نمى‌توانیم حذف کنیم یا از سر جاى آن بر داریم! در صورتیکه قانون‌هاى وضعى دیگر در دنیا چندین بار دچار تغییر و تبدیل گردیده است! دیگر قانون‌هاى دنیوى در هر آزمائش خائب و خاسر ماندند و نشانه‌ها‌ی ترمیم و تحذیف در آن‌ها آشکار است، در آنحالیکه قانونى که این امى صحرانشین جبدون مدد انسانى وضع کرده هیچ شق و دفعه‌اى ازآن امکان و ضرورت حذف را ندارد و نه خواهد داشت.

در مدت بیست و سه سال، بسیارى از دشمنانش را به وسیله‌ی اخلاق و شرف و فضائل و بذریعه‌ی تعلیمات عالیه، دوست خود ساخت و بسیارى از مخالفان خود را تبدیل به موافقان و حامیان خود نمود. با اینکه قدرت‌هاى جبار عظیمى در برابر ایشان قیام کردند و لیکن شکست خوردند و خوار و کوچک شدند وقتیکه بر این دشمنان پیروز شد از هیچکدام انتقام نگرفت، بلکه همه را رهین فضل و اکرام و انعامش قرار داد. کسانیکه عمو/کاکا و برادر رضاعى او (حمزة بن عبدالمطلب) را کشته بودند و شکمش را شگافته و جگر او را مکیده بودند، بخشید! و بر کسانیکه سنگ بر او پرتاب کرده بودند و او را از وطنش آواره ساخته بودند چون بر ایشان فتح حاصل کرد، ترحم نمود و آن‌ها را عفو کرد!

نسبت به هیچکس مکر نورزید و با هیچکس عهد شکنى نکرد و به هیچکس حتى در جنگ، تعدى و تجاوزى ننمود. این سوابق به طورى آشکار است که حتى بدترین دشمنان وى جرأت نکرده‌اند که او را به مکر و ظلم و عهد شکنى متهم سازند!

این معانى بود که دل‌هاى همه‌ی اعراب را مجذوب و مسخر اراده‌ی او ساخت و آن‌ها را به وسیله‌ی تعلیمات و هدایاتش از تاریکی‌هاى نادانى و وحشیگرى نجات داد و از آن‌ها ملتى ساخت که در نظم و تهذیب از همه پیشى گرفتند! و از اعرابیکه پاى‌بند هیچ قانونى نبودند، امت و ملتى بوجود آورد که از هر جهت مقید به نظم و قانون شدند تا جائیکه از این لحاظ در تاریخ جهان نظیرى براى این ملت نمی‌توان پیدا کرد!

و همین مردمیکه حاضر نبودند مطیع هیچکس بشوند و حکم دیگرى را اجرا کنند، مطیع دولت بزرگى گردیدند که مال و جانشان را در راه آن فدا می‌کردند وهمین کسانیکه داراى هیچ‌گونه آداب و اخلاقى نبودند، به طورى آداب‌شان را تزکیه و اخلاق‌شان را تهذیب کرد که حتى مردم دنیا در حال حاضر وقتیکه وقایع مربوط به آنان را در کتاب‌هاى تاریخ می‌خوانند از تعجب خوددارى نمی‌کنند. آن کسانیکه نازل‌ترین و ناتوان‌ترین ملت‌هاى روى زمین بودند در سایه‌ی نفوذ اخلاقى و تاثیر تربیت این مرد و در پناه دعوت ۲۳ سال رسالت وى داراى قدرت نفس و نیروى اراده‌اى شدند که دولت‌هاى ایران و روم و مصر را تسخیر کردند و براى تعلیم شرف و تمدن و اخلاق و انسانیت قیام کردند تا این معانى را به دنیا بیاموزند و در آسیا و افریقا و اروپاى دور به نشر قانون اسلام پرداختند!

این‌ها آثارى بود که آن مرد امى جدر نفس عرب بجاى گذاشت، ولى این تعلیمات او در نفوس سایر ملت‌هاى روى زمین بیشتر از این و شگفت‌آورتر ازین بود! زیرا انقلابى عظیم در افکار و عادات و قوانین سایر مردم روى زمین بوجود آورد. علاوه ازآن اگر به وضع کسانیکه از پیروى او روى برگرداندند و به مخالفت او قیام کردند و بجاى اینکه از او پیروى کنند و او را سر مشق قرار دهند، آشکارا دست به دشمنى زدند و مردمانى که او را رهنماى خود پذیرفتند، توجه کنید، ملاحظه خواهید نمود که هیچ‌کدام نتوانستند خود را از تحت تاثیر این مرد (امى) جبر کنار نگاه دارند!

دنیاى آنروز (توحید) یعنى یگانگى خداى متعال را فراموش کرده بود که ناگاه این مرد (امى) جآمد و درس یگانه‌پرستى را از نو به مردم یاد داد! تا جائیکه حتى دیانت‌هاى بت‌پرست و مشرکین، فعلاً چاره اى ندارند جز اینکه مدعى یگانه پرستى خداى متعال شوند! همچنین مبادى و اصولى را که در اخلاق و آداب به مردم تلقین کرد به اندازه‌اى قوى و نیرومند بود که اخلاق و آداب سایر ملت‌هاى روى زمین را تحت تاثیر قرار داد و هم اکنون نیز متاثر از تاثیرات آن است، و همچنین درستى و راستى و مبادى و اصولى را که در قانون و سیاست و مدنیت و اجتماع آورده بود، به اندازه‌اى معقول و دل‌پذیر بود که حتى دشمنان و منکران را وادار کرد تا از او اقتباس یا سرقت کنند و تا کنون نیز این اقتباس و سرقت ادامه دارد.

به طوریکه سابقاً گفتیم این مرد در میان ملتى که جهل و وحشی‌گرى در نهادشان ریشه دوانیده بود فقط بر اساس فطرت رشد کرد و به کارى جز گوسفند چرانى و بازرگانى دست نزد تا اینکه به سن چهل سالگى رسید و هیچ‌گونه تعلیم و تربیتى از کسى فرا نگرفت. در اینصورت چطور شد که این همه مظاهر کمال، یکبارگى پس از رسیدن به سن چهل سالگى در او جمع شد؟

و این معرفت و علم را از کجا تحصیل کرد؟

و این نیروى غیر عادى از کجا پیدا شد؟

این مرد را ببینید که در آنِ واحد در میان سرداران جنگى قائد و سردارى است بی‌نظیر! و درمیان قضاة، قاضى و حاکمى است ماهر. و در میان قانونگزاران، قانونگزارى است غیر عادى! و در مجمع فیلسوفان، فیلسوفى است حاذق! و در میان مصلحان اخلاقى و تمدن، مصلحى است مبتکر! و در صف رجال سیاست، سیاستمدارى است با تدبیر! و در عین حال با داشتن اینهمه کارهاى زیاد روزانه و در شب چندین ساعت به عبادت پروردگارش سر گرم می‌شود! و همچنین ملاحظه می‌کنید که با چه دقت و نظمى، حقوق زنان و فرزندان و خانواده‌اش را اداره می‌کند و به خدمتگزارى درماندگان و بینوایان مى‌پردازد و به نوازش و همدردى بیچارگان و یتیمان مشغول می‌شود! و با اینکه به حد اعلاى فرمانروائى رسیده معذلک روى حصیر می‌خوابد و جامه‌ی زبر و خشن مى‌پوشد، غذاى او غذائیست که مفلسان مى‌خورند بلکه گاهى چند روز تمام بى‌خوراک مى‌ماند!

اگر این مردی‌که به چنین کارهاى عظیم اخلاقى و اجتماعى دست زده است به مردم مى‌گفت:

من مانند شما نیستم و بالاتر از نوع بشرم، هیچ فردى نمی‌توانست گفته‌ی او را تکذیب کند و ادعاى او را نپذیرد! با اینحال چنین حرفى را نگفت و ادعا نکرد که این موهبت‌هاى غیر عادى را از خود دارد، بلکه همیشه می‌گفت:

هیچیک از این موهبت‌ها مال خودم نیست بلکه هرچه دارم از خدا است و براى خدا است، و این کلامى را که براى شما آورده‌ام و جن و انس از آوردن کلامى مانند آن عاجز‌اند از خودم نیست و زائیده‌ی فکر و محصول قریحه‌ی من نیست، بلکه کلام خدا است و فضل و برترى این کلام نیز جز به خدا به دیگرى مربوط نیست و هر کارى را که می‌کنم ناشى از کفایت و شایستگى خودم نیست! بلکه خداى متعال است که مرا چنین توفیقى داده و هیچ کارى را انجام نمی‌دهم و هیچ چیزى را نمی‌گویم مگر اینکه خداى متعال آن را امر کرده باشد!

باتوجه به همه‌ی این معانى بمن بگویید:

چرا به چنین مرد صادقى ایمان نیاوریم و چرا به امر او که فرستاده‌ی خدا است تسلیم نشویم؟

از طرفى موهبت‌ها و امتیازات او را در نظر بگیرید و توجه داشته باشید که جهان انسانیت نه پیش از او و نه بعد از او مردى را نظیر او پرورش نداده و از طرف دیگر راستگویى و امانت او را ببینید که به آنچه دارد افتخار نمی‌کند و خودش را نسبت به آنچه دارد مدح نمی‌کند و ثنا نمی‌گوید! بلکه همه چیز را به خدایی نسبت می‌دهد که این نعمت‌ها را به او ارزانى داشته است، در اینصورت چرا آنچه مى‌گوید تصدیق نکنیم؟ و چرا وقتیکه می‌گوید: همه‌ی این شایستگی‌ها و مظاهر کمال از خدا است او را تکذیب کنیم؟

و به او بگوییم: همه‌ی این حرف‌ها را خودت ساخته‌اى و از ذهن تو و افکار خودت سر درآورده است. تأمل بکنید آنکس که کاذب باشد شایستگى‌هاى دیگران را به خود نسبت مى‌دهد مگر این مرد راستگوى امین، اینهمه امتیازات و محسنات را با کمال سهولت مى‌توانست بخود نسبت دهد ولى او از این عمل امتناع دارد، در صورتیکه جز خود او کسى منبع و منشأ این محسنات و امتیازات را نمی‌داند. بارى، بنا بر آنچه گفته شد، اگر این مرد ادعا کند که داراى شخصیتى است ما فوق همه‌ی افراد بشر، هیچ‌کس نمی‌تواند ادعاى او را رد کند و با اینحال چنین ادعایى نمی‌کند، پس باید پرسید:

راستگوتر و منزه‌تر و امین‌تر از او کیست؟

همه بدانند که این مرد صادق، سرور و سید و مولى و سر پرست ما، محمد بن عبدالله جاست و راستگویى او دلیل نبوت اوست. کارهاى بزرگ و برجسته و اخلاق اعلاى او همه‌ی وقایع و رویداد‌هاى دوره‌ی زندگى وى، همه و همه در کتاب‌هاى تاریخ ثبت و تدوین شده. و هر آنکس که با قلبى سلیم در جستجوى حق و راستى باشد، بدون شک و تردید، دلش گواهى خواهد داد که او جپیغمبرى است که از طرف خداى متعال فرستاده شده و کلامى را که بر قوم خودش عرضه داشته همین قرآن کریم است که شما تلاوت مى‌کنید و هر آنکس که آن را با قلبى گشوده و باز بخواند و معناى آن را بفهمد، ناچار است اقرار کند که از طرف خداى متعال نازل شده و تصدیق خواهد کرد که هیچ بشرى نمی‌تواند مانند آن را بیاورد.