تصوف:
رابطهی قفه فقط به ظاهر عمل انسان است و نظرى ندارد جز این که شما بر وجه مطلوب به آنچه مامور بوده اید عمل کردهاید یا نه؟ و اگر قیام به این امر کرده باشید، دیگر بحال قلب شما و کیفیت آن کارى ندارد. اما چیزی که متعلق به قلب است و در باره کیفیت آن بحث میکند، تصوف [۶]نامیده میشود.
آنچه در فقه مورد نظر است این است که آیا مثلاً در مقدمات نماز مطابق دستور و به شکل مطلوب وضوى خود را انجام دادهاید یا خیر؟
و یا در موقع نماز روى به مسجد الحرام(کعبه) ایستادهاید یا نه؟
وآیا در نماز رکعتهایى که به لحاظ وقت نماز معیناند، آنها را مطابق آن ادا کردهاید یا نه؟
اگر همهی این کارها را کرده باشید، به حکم فقه نماز شما درست است. ولى آنچه در تصوف مهم است آن حالتى است که قلب شما باید در موقع نماز داشته باشد، به این معنى که آیا در حال نماز نزد خداى متعال توبه وانابه کردهاید یا نه؟
و آیا قلب شما از توجه به مطالب دنیوى وشئون مربوط به آن مجرد گردیده یا نه؟
و آیا این نماز ترس از خداى متعال را در شما ایجاد کرده و یقین کرده اید که خداوند متعال از همه چیز خبر دارد و دانا و بینا است، و عاطفهی جلب رضایت او به تنهائى در شما بیدار شده یا نه؟
و این نماز تا چه حد اخلاق شما را اصلاح کرده است؟
و تا چه حد شما را مؤمن صادق قرار داده تا به اقتضاى ایمان عمل کنید؟
از نظر تصوف به هر اندازهای که این امور که هدف و مقصد حقیقى نماز است، در نماز شما - حاصل شده باشد - به همان نسبت نماز شما کامل خواهد بود، و هرچه از این جهات نقص داشته باشد به همان نسبت نماز شما از لحاظ تصوف ناقص خواهد بود.
و هم چنین فقه در سایر احکام شرعى بیشتر از این اهمیت نمیدهد که آیا شخص اعمال مذهبى را به نحوی که امر شده انجام داده است یا نه؟
لیکن تصوف خلوص قلبى و صفاى نیت و صدق طاعت را در قیام به این اعمال مورد بحث قرار میدهد.
فرق بین فقه و تصوف را ممکن است با مثلى روشن کرد به این شرح:
اگر کسى نزد شما آید از دو وجهه به او نگاه مىکنید، وجههی اول این است که آیا داراى بدن سالم و اعضاى کاملى است یا اینکه نقصى از قبیل کورى یا لنگى در او وجود دارد؟
و آیا خوش شکل و زیبا است یا بد شکل و قبیح صورت؟
و آیا لباس فاخرى پوشیده یا جامهی کهنه؟
وجههی دوم این است که میخواهید اخلاق و عادات و خصال و مقدار علم و عقل و صلاحیت او را تشخیص دهید.
وجههی اول گویا فقه است و وجه دوم گویا تصوف. چون بخواهید کسى را بدوستى بگیرید بدیهى است از هردو وجهه خصوصیات او را مورد رسیدگى قرار خواهید داد و البته دوست خواهید داشت که ظاهر و باطن و صورت و سیرت او هردو خوب باشد.
نظر اسلام نیز جز همین نیست و آن چنان حیاتى را مىپسندد که احکام شریعت از لحاظ ظاهر و باطن بطور کامل اجراء شود. مثال کسی که به حسب ظاهر طاعتش درست باشد ولى روح طاعت حقیقى در باطن او نباشد مانند بدنى است که ظاهرش آراسته و زیبا است ولى روح ندارد.
و باز مثال کسی که کمالیات باطنى همه در او جمع شده ولى طاعت صحیح او درخور ظاهر او نیست، مانند مرد صالحى است که بد قیافه و کور و لنگ باشد.
با توجه به این مثال به سهولت مىتوانید علاقه و رابطه بین فقه و تصوف را درک کنید.
لیکن چیزى که دل را میگدازد و چشم را اشکبار میسازد این است که در دورههاى اخیر، پس از آنکه علوم و اخلاق رو بزوال و انحطاط گذاشت و در نتیجه این همه مفاسد و زشتى و پلیدى روى داد، سرچشمه صاف تصوف نیز مغشوش و کثیف شد، و مسلمانان بسیارى از فلسفههاى غیر اسلامى را از امتهاى گمراه آموختند و بنام تصوف آن را داخل اسلام کردند، و نام تصوف را بر بسیارى از عقاید و روشهاى بیگانه که در کتاب و سنت اصلى ندارد، اطلاق کردند و سپس به تدریج همین اشخاص، خودشان را از قیود اسلام آزاد ساختند و گفتند:
تصوف با شریعت رابطه و علاقهاى ندارد، به این معنى که تصوف در وادى خاصى سیر میکند و شریعت در وادى خاص دیگرى، و صوفى الزامى ندارد که خودش را به قانون و احکام شریعت مقید سازد!
شما غالباً اینگونه اوهام و خرافات را از بسیارى صوفیان جاهل مىشنوید، ولى در حقیقت امر، این حرفها جز خرافات و اکاذیب چیزى دیگرى نیست. تصوفى که با احکام شریعت رابطه و علاقه اى نداشته باشد، در اسلام هیچ معناى ندارد.
هیچ صوفى نمیتواند قید نماز و حج و زکات را بشکند، و هیچ صوفى حق ندارد با حکمى از احکامی که خداى متعال و رسول اکرم جدر اقتصاد و اجتماع و معاشرت و اخلاق و معاملات و حقوق و واجبات و حدود و حلال و حرام بیان کردهاند، مخالفت کند. و کسی که بطور صحیح پیرو رسول اکرم جنباشد و براه راستی که ایشان جهدایت فرموده مقید نباشد، شایسته آن نیست که خودش را صوفى اسلامى بنامد؛ زیرا چنین تصوفی به هیچوجه در اسلام نیست.
حقیقت تصوف عبارتست از دوستى خداوند متعال و پیغمبر صادق و مصدوق او جتا سرحد حب و فداکارى در راه خداوند متعال و آنچه مقتضى این محبت و فدا کارى است. این است که مسلمان نباید به قدر موئى از پیروى احکام خداوند متعال و پیغمبرجمنحرف شود.
خلاصهی گفتار اینکه:
تصوف اسلامى خالص چیزى نیست که مستقل از شریعت باشد بلکه تصوف خالص اسلامى عبارتست از پیروى احکام شریعت با اخلاص و صفاى نیت و طهارت قلب، و نیز مفهومى است از محبت و خوف خداى متعال در اطاعتش.
[۶] مولانا مودودی/چون در شبه قارهی هند زندگی کرده، لهذا اصطلاح تصوف را بدل تزکیه به کار گرفته است؛ همانطور که شاه ولی الله محدث دهلوی/نیز از این اصطلاح استفاده میکند، و مراد این هر دو بزرگوار صرف تزکیه و تصفیهی قلب است و هرگز خرافات مروج صوفیه که در شبه قاره مشاهده میشود مطمح نظر شان نیست. [مصحح]