مبادی اسلام

فهرست کتاب

حقيقت اسلام:

حقيقت اسلام:

مسلم است که هرچیزى در این جهان تابع قاعده‌اى معین و قانون خاصى است، مثلاً آفتاب و ماه و ستاره‌گان همه تحت قاعده معینى هستند که به قدر موئى از این قانون تخطى و تجاوز نمی‌کنند.

زمین به دور محورش می‌گردد و از آن مقدار و میزانی که از لحاظ زمان و حرکت و سیر براى آن مقرر گردیده کوچک‌ترین تغییر و تبدیلى در آن دیده نمی‌شود. آب و هوا و نور حرارت، همه و همه مطیع نظم خاصى هستند.

جمادات و نباتات و حیوانات ضابطه‌اى دارند که رشد و نمو و افزایش و کاهش زندگى و مرگشان جز به موجب آن ضابطه صورت نمی‌گیرد! حتى انسان وقتى که در وضع وى دقیق شوید! می‌بینید از هر جهت مطیع ضابطه طبیعت است؛ زیرا جز این نیست که او نفس بکشد مگر مطابق ضابطه طبیعتى که براى او مقرر کرده شده است و طبق همان ضابطه او به آب و غذا و نور و حرارت احساس احتیاج کند، راهى ندارد و همچنین حرکت قلب انسان و جریان خونش و دستگاه تنفس وى تابع همین قانون است، و نیز همه اعضاى بدن انسان مانند مغز و معده و ریه و اعصاب و عضلات و دست و پا و زبان و چشم و بینى و گوش و ... همه و همه مطیع همان قانونی‌اند که براى آن‌ها مقرر و معین است. و خلاصه‌ی گفتار اینکه وظائفى را که همه این اعضاء انجام می‌دهند چیزى جز آنچه طبیعت متصور داشته، نیست و راهى ندارند مگر اینکه به دستورى که معین شده عمل کنند.

بنابرآنچه گفته شد، باید دانست این قانون همه جانبه‌ای که در این جهان حکومت می‌کند و همه چیز از بزرگ‌ترین کره در آسمان، تا کوچک‌ترین ذره خاک در زمین مطیع و تابع آن هستند و از اطاعت آن سرپیچى ندارند، قانونى است که فرمانرواى جلیل و مقتدرى آن را وضع کرده و چون آنچه در آسمان و زمین و بین این دو قرار گرفته، مطیع و تابع این قانون است، در این صورت باید گفت:

همه جهان مطیع و فرمانبردار قانون و امر همان فرمانروایى هستند که آن را وضع کرده است.

با توجه به این معانى روشن و آشکار است که اسلام دین سراسر جهان است؛ زیرا به طوری که قبلاً دانستید معناى اسلام عبارتست از: تسلیم امتثال، یعنى پذیرفتن امر و نهى امر کننده، بدون اعتراض.

در این صورت آفتاب و ماه و زمین «مُسلِم» یعنى مسلمانند و همچنین درخت و سنگ و چهار پایان نیز مسلمانند، بلکه انسانی که خدایش را نمی‌شناسد و منکر وجود خدا و آیات اوست و یا اینکه غیر خدا را عبادت می‌کند، یا براى خدا شریک قائل است، از لحاظ فطرتی که بر اساس آن آفریده شده، مسلمان است. به دلیل اینکه جز به موجب قانونی که خدا وضع کرده، ولادت و حیات و مرگ وى صورت نمی‌گیرد. و همچنین است کلیه اعضاى بدن انسان که جز دین اسلام دینى ندارند؛ زیرا پیدایش و رشد و حرکت اعضاى بدن انسان جز به موجب همین قانون الهى به وسیله دیگرى انجام نمی‌گیرد. بلکه حقیقت امر اینست زبانى را که انسان در اظهار رأى و نظر از جهت شرک و کفر و جهالت و سفاهت به کار می‌برد، بذاته جز دین اسلام راهى و طریقى ندارد، و همچنین سرى را که انسان با کمال کراهت خاطر در برابر غیر خدا خم می‌کند، بر حسب انگیزه و عامل فطرتى که به موجب آن آفریده شد جز اسلام دینى ندارد، و نیز قلبى را که از روى نادانى و سفاهت جایگاه محبت و احترام غیر خدا قرار می‌دهد، بر حسب فطرت نهاد اصلى، مسلمان است. بنا بر این باید گفت: همه چیز مطیع امر و تسلیم فرمان خداوندى است.

حالا که این مطلب روشن شد، از وجه دیگرى به این موضوع می‌نگریم و می‌گوییم: انسان در زندگى دو جهت مختلف دارد.

جهت اول اینست که او همانند دیگر مخلوقات به همه صورت مطیع قانون فطرت است و از جبلّت او مجبور است که پابند آن قانون ماند.

جهت دوم اینست که به انسان عقل و نیروى فهم و تأمل و قدرت ابراز و نظر داده شده است. بدین مناسبت به اختیار خود به امرى تسلیم می‌شود و به امرى دیگر منکر می‌گردد. یک راه را دوست می‌دارد و راه دیگر را نمى‌پسندد و براى جهات مختلف زندگى خودش قانون وضع می‌کند، یا اینکه تابع نظام و رژیمى می‌شود که دیگرى وضع کرده است. از این جهت برخلاف سایر مخلوقات این دنیا که تابع قانون معین و مسلمى هستند، انسان به قانون معین و مسلم اصلى؛ مقید نیست، بلکه در راى و عمل داراى آزادى فکر و آزادى عقیده و نظر است، و هر نظرى را که پسندید می‌تواند انتخاب کند.

این دو جهت مختلف، هریک جداگانه در زندگى انسان وجود دارد. به لحاظ جهت اول او مانند سایر مخلوقات این جهان، از جبلّت مسلمان است و مجبور است که مسلمان باشد چنانکه قبلاً معلوم شد.

از جهت دوم او مختار است که مسلمان باشد یا غیر مسلمان و همین اختیار است که انسان را دو نوع قرار می‌دهد.

نوع اول انسانى است که آفریننده‌اش را می‌شناسد و به او ایمان دارد و او را پرورش‌دهنده و مالک و آقاى خود می‌داند و با اختیارى که در زندگى خودش دارد، همان‌طور که در حیات جبرى تابع قانون طبیعى اوست از قانون شرعى او نیز به اختیار پیروى می‌کند. این چنین کسى مسلمان کاملى است که اسلامش را به سرحد کمال رسانیده است؛ زیرا حیات او در چنین وضعى عیناً به صورت اسلام درآمده است و چنین کسی که قبلاً بدون احساس و شعور مطیع قانون بوده اکنون با کمال میل و رغبت اسلام را پذیرفته، و اینک با قصد و عمد مطیع قانون خدایى شده است؛ زیرا به راستی عالم شده و دانسته است که این دانش و معرفت را خدایی عالم و مهربان به او بخشیده است. و بدیهى است چنین کسى داراى عقل پخته و فکر محکمى گردیده است زیرا فکرش را بکار برده و سپس تصمیم گرفته که جز آن خدایى را که موهبت فهم و رأى در امور را به او عنایت فرموده، کسى را نپرستد. و باز مسلم است که زبان چنین کسى از روى کمال صدق و راستى به حق ناطق و گویا شده است؛ زیرا جز به خداى یگانه و متعالى که نیروى نطق و کلام به او داده به چیز دیگرى اقرار و اعتراف ندارد ... ؛

تو گویى در سراسر حیات چنین کسى جز صدق و راستى، چیزى دیگرى وجود ندارد، زیرا با اختیار و آزادى تام و تمام و همچنین بلا اختیار در هر حالت او مطیع قانون خدا شده و امر او را گردن گذاشته است. در نتیجه بین او و سایر مخلوقات جهان رابطه‌ی آشنایى و انس و الفت برقرار گردیده است؛ زیرا حالا دیگر جز خداى حکیم و علیم که همه مخلوقات تابع قانون و مطیع امر او هستند، او چیزى دیگر را نمى‌پرستد. انسان در چنین حالى «خلیفه» یعنى نایب و جانشین خدا در روى زمین قرار می‌گیرد، و از آنجاییکه هرچه در دنیا است متعلق به خدا است، جانشین و نایب خدا نیز مالک همه چیز شناخته می‌شود.