احتياج انسان به علم و يقين براى طاعت:
در فصل اول دانستید که اسلام عبارتست از طاعت خداى متعال و آماده بودن براى اجراى احکام و اوامر او. اینک به توضیح این مطلب میپردازیم که:
انسان نمىتواند خدا را اطاعت کند و پیرو قانون او باشد و در راه او سیر کند، مگر اینکه یک رشته مطالبى را بداند و علم او در زمینهی این مطالب به حد یقین برسد.
اولین چیزى که در این باره براى انسان واجب است این است که از ته دل بوجود خداى متعال یقین داشته باشد؛ زیرا اگر بوجود خدا یقین نداشته باشد، چگونه از او اطاعت خواهد کرد و چگونه پیرو قانون او خواهد شد؟
و همچنین واجب است که صفات خداى متعال را نیز بداند؛ زیرا اگر انسان نداند که خداى واحد و لا شریکى وجود دارد، چگونه میتواند از خم کردن سر در برابر غیر خدا، و از دراز کردن دست بسوى غیر خدا خوددارى کند؟
و نیز اگر نداند که خدا به هر چیزى دانا و بینا و شنوا است، چگونه میتواند از معصیت و خروج بر امر او جلوى نفس خویش را بگیرد؟
از آنچه گفته شد، روشن و آشکار است که: انسان مادامیکه صفات خداى متعال را نشناسد و علم صحیح و کاملى در این باره بدست نیاورد، ممکن نیست بتواند در افکار و اعمال و اخلاق خودش، صفاتى را که لازمهی سیر و سلوک در راه مستقیم خدا است، بوجود آورد، و به این علم هم محض بمقدار دانستن نمیتوان اکتفا کرد بلکه این علم باید سراسر قلبش را احاطه کند تا اینکه قلبش از گمانهاى خطا و حیاتش از عمل بدانچه مخالف علم او است مصئون و مامون بماند.
سپس بر انسان واجب است که بداند، براى بسر بردن حیات در این دنیا مطابق رضاى خداى متعال راه صحیح چیست؟
و خداى متعال چه چیزى را دوست میدارد تا همان را انتخاب و اختیار کند و چه چیز را دشمن میدارد تا از آن دورى کند براى انجام این منظور، انسان نا چار است به قانون خدا آشنا شود و یقین کند که این قانون از طرف خداى متعال نازل شده، و نیز باید یقین داشته باشد که اگر قانون خدا را بطور کامل پیروى نکند، منظور خدا را انجام نداده است. از این گذشته اگر اصولاً قانون خدا را نشناخته باشد چگونه میتواند در دوران حیات از آن تبعیت کند؟
و بالآخره اگر علم او به این قانون به درجهی یقین نرسیده باشد یا اینکه اگر احیاناً نزد خودش تصور کند که امکان دارد در دنیا قانون دیگرى از لحاظ درستى و سداد و استحکام نظیر این قانون وجود داشته باشد، چگونه ممکن است قانون الهى را با مواظبت و دقت پیروى کند و دستورات آن را انجام دهد؟
باز وظیفهی انسان حکم میکند که پایان کار را در نظر بگیرد و بداند که اگر معصیت خدا را بر طاعت او ترجیح دهد و در راه مستقیم او سیر نکند چه نتیجهاى بدست خواهد آورد؟ بالعکس اگر مطابق قانون خدایی رفتار کرده چه انعامى در فرجام کار بدست خواهد آمد؟
و براى این منظور نا گزیر است به زندگانى آخرت و به ایستادن در برابر پروردگار در روز قیامت و به سزا و جزاى اعمال که اگر خیر باشد خیر و اگر شر باشد شر یقین داشته باشد.
ولى کسی که به زندگانى آخرت یا به عالم بعد حیات دنیوى علم نداشته باشد طاعت و معصیت در نظر او یکسان است و فرقى بین این دو معنى نخواهد داشت، و چنین کسى که روی همرفته بین نتائج مختلف این دو موضوع فرقى قائل نباشد چنین مىانگارد که سر نوشت کسی که مطیع خدا باشد با سر نوشت کسی که معصیت خدا را مرتکب میشود بعد از مرگ یکسان خواهد بود، چه هردو خاک خواهند شد. از چنین کسى مادامى که از ضرر و زیان ارتکاب گناه در این دنیا ترسى ندارد و نمیتواند خودش را بر طاعت خدا و تحمل زحمات و مقتضیات آن صابر و پایدار نگاه دارد، چگونه میتوان انتظار داشت که از ارتکاب گناهی که از آن اندیشهی نقصان ندارد، خوددارى کند؟
بدیهى است هیچ انسانى با داشتن چنین عقیدهاى هیچگاه نخواهد توانست تابع قانون خدا باشد و همچنین کسی که به زندگانى آخرت و ایستادن در برابر خدا در روز قیامت علم داشته باشد ولى علم او بدرجهی یقین نرسیده باشد، ممکن نیست بر طاعت خدا استوار بماند و تابع قانون او باشد، بدیهى است انسان نمیتواند با شک و تردید در هیچ مسلهاى پایدار باشد البته اگر در یک امر معین و معلومى براى خودش نفعى در نظر داشته باشد امکان آن است که به آن مواظبت کند و همچنین در امرى دیگر اگر ضرر و زیان را پیشبینى کند، امکان آن است که ازآن امر پرهیز نماید.
بهر صورت واضح است براى هر راهى که پیش میگیرید ناگزیر نتیجهی آن را پیشبینى کنید و بدانید پایان کار بکجا خواهد انجامید و باید معرفت شما بدرجهی اعتماد و یقین برسد.