مبحث هفتم: خیانات آل بویه
آل بویه به مردی از دیلم [٧۶]که به او بویه گفته میشد منتسب میشوند، کنیه بویه ابو شجاع بوده و سه فرزند به اسامی ابوالحسن علی با لقب عماد الدولة و ابوعلی حسن با لقب رکن الدولة و ابوالحسین احمد با لقب معز الدولة داشت و این سه فرماندهانی در ارتش ابن کالی صاحب اقلیم دیلم در آن وقت بودند، ابن کالی بر خلافت عباسی خروج کرده بود و بر چندین منطقه مانند اصفهان و ارّجان و شیراز و... سیطره یافته بود، او بنی بویه را گرامی داشت تا جایی که امور دیلم و مناطق اطراف آن به دست آنان اداره میشد، خلیفه وقت یعنی الراضی بالله محمد بن المقتدر عباسی وزیری شیعی به نام ابوعلی محمد بن علی بن مقلة داشت، این وزیر مشغول طراحی و توطئه به منظور از بین بردن خلیفه عباسی و قدرت دادن به بنی بویه شیعه بود، او برای این منظور با بویگان نامهنگاری کرده و طمع آنها را برای تصرف بغداد دار الخلافة برمی انگیخت و ضعف خلیفه را برایشان توصیف میکرد تا اینکه معز الدولة بن بویه به بغداد آمده و در سال ۳۳۴ هجری بر آن مسلط شد، در آن روز وزیر ابوعلی محمد بن علی بن مقلة گفت: «من بودم که دولت بنی عباس را از بین برده و به دیلم تحویل دادم چون من بودم که با دیلم هنگام رفتنم به اصفهان مکاتبه کرده و آنها را برای بدست آوردن تخت پادشاهی در بغداد به طمع افکندم و من امروز ثمره آن را در زندگیام میچینم».
وقتی معز الدولة بغداد را بدست گرفت خلیفه را خلع کرده و دیلمیان دار الخلافة را چپاول کرده و هیچ نگذاشتند، معز الدولة فضل بن مقتدر عباسی را به خلافت منصوب کرده و هیچ امر و نهی و مشورتی را در اختیار او ننهاد و حتی به او اختیار تعیین وزیر نداد بلکه وزارت بدست خودش ماند-یعنی در دست معز الدولة بن بویه- و خود اداره امور را در دست داشت و وزیر خودش بود، او بنی عباس را سرزنش کرد که چرا خلافت را غصب کرده وآن را از دست مستحقان آن ربودهاند و منظور معز الدولة ابطال دعوت بنی عباس و برپایی دعوت معز لدین الله فاطمی بود. او نائبان خود را فرستاده و عراق را در دست خود گرفتند و هیچ چیز در دست خلیفه جز وسایل شخصی خودش نماند» [٧٧].
در سال ۳۵۲ هجری بوییان دستور به تعطیل بازارها در روز دهم محرم دادند و خرید و فروش را تعطیل کرده و در بازارها گنبدها نصب کردند و پشمینه به آنها آویزان کردند و زنان با موهای پراکنده بیرون آمده و در بازارها بر سر و صورت خود میزدند و برای حسین بن علی عزاداری به پا شد و این جریان در تمام طول حکومت دیلمیان در بغداد ادامه داشت، حکومتی که حدود صد و سه سال ادامه داشت و این کار را جعفریه امامیه اثنی عشریه به عنوان مراسمی دینی تقلید کردند، اهل سنت نتوانست با توجه به کثرت شیعه و قدرت آنها و همدستی حکومت با آنان جلوی این کار را بگیرد. همچنین معز الدولة عید و جشنی را به نام عید غدیر ابداع کرد و در روز دهم ذی الحجة دستور به تزیین بغداد داد و فرمان داد که بازارها در شب نیز به مانند اعیاد باز بماند و بر طبل کوبیده و در بوقها بدمند و بر سر در خانههای امیران و لشکریان آتش روشن کنند. روزگاری عجیب و بدعتی شنیع و منکر بود [٧۸].
در همین دورانی که شیعیان بویی به لهو و لعب مشغول بوده و قدرت اهل سنت را تضعیف میکردند، رومیان حریم دیار اسلام را لگدمال میکردند. ابن کثیر رحمه الله در باره یکی از شاهان روم در عصری که خیانات بوییان در آن منتشر شده بود به اسم نقفور سخن گفته و وضعیت اسفبار و ذلت و خواری ای که سرزمینهای اسلامی دچارش شده بود را وصف میکند و میگوید: «این ملعون-نقفور رومی-از سنگدلترین پادشاهان و کافرترین آنها و جنگاورترین و قدرتمندترین آنها بوده و در زمان خود از هرکس دیگری بیشتر با مسلمین جنگیده و بیشتر از دیگران مسلمین را به قتل رساند، او در عصر خود بر بسیاری از سواحل مسلط شده و به زور آنها را از دست مسلمین در آورد و قهر و غلبه او استمرار داشته و مملکت روم را توسعه میداد و همه اینها به خاطر کوتاهی مردم آن زمان و شیوع بدعتهای شنیع و کثرت معصیت از سوی خاص و عام و کثرت بدعتها و رافضیگری و تشیع در میان آنها و فشار به اهل سنت بود، برای همین دشمنان اسلام بدانان حملهور شده و سرزمینها را از دست آنان بیرون کشیدند به طوریکه مسلمین در ترس شدیدی از آنها به سر برده و زندگی تلخی داشته و شهر به شهر از دست آنها فرار میکردند و شبی را بدون ترس از حملات دشمنان و بلاهای ناگهانی نمیگذراندند.
این نقفور با همراه دویست هزار جنگجو در سال ۳۲۱ هجری وارد حلب شد و در آن تاخت و تاز کرده و صاحب شهر سیف الدولة فرار کرد و آن ملعون شهر را به زور فتح کرده و آنقدر از مردان و زنان کشت که فقط خدا میداند...».
او در جنگ و کشتار اسلام و مسلمین تلاش زیادی کرد، آن ملعون وارد هیچ شهری نمیشد مگر اینکه مردان جنگی و سائر مردان را میکشت و زنان و کودکان را به بردگی میبرد و مسجد جامع آن را اصطبل اسبانش میکرد و منبرش را میشکست و گلدسته آن را ویران میکرد...
این ملعون قصیدهای را برای خلیفه عباسی المطیع لله فرستاد واین قصیده را یکی از کاتبانش که الله تعالی او را ذلیل کرده و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمانش پردهای افکنده بود و او را از درک اسلام و اصل آن محروم کرد، سروده بود، این ملعون در این قصیده به خود افتخار کرده و اسلام و مسلمین را دشنام داده و مسلمین را تهدید کرده و گفته بود که تمام سرزمین اسلام را و حتی حرمین شریفین را در آیندهای نزدیک تصرف خواهد کرد. و ادعا کرده بود که او دین مسیح÷را یاری میکند و در آن قصیده به مقام بلند پیامبر اسلام علیه الصلاة و التحیة و الإکرام، توهین کرده بود» [٧٩].
«در سال ۳۵۳ هجری روافض برای حسین عزاداری کردند که به دنبال آن جنگ شدیدی میان روافض واهل سنت در گرفت و اموال به تاراج رفت. در همان سال بود که شاه روم نقفور به طرطوس و أذنة و المصیصة حمله کرد و از مردم آن حدود پانزده هزار نفر کشت و در آن فساد به پا کرد» [۸۰].
«در سال ۳۵۴ هجری در دهم محرم آن سال شیعیان بدعت و عزارای خود را راه انداختند و بازارها بسته شد و زنان بدون حجاب و با موی باز و نوحه کنان به خیابانها ریختند و جنگی شدید با اهل سنت به راه انداختند. در ماه رجب همان سال شاه روم با لشکر بزرگی به المصیصۀ حمله کرد و به زور آن را تصرف کرد و شماری از ساکنان آن را کشت و بقیه را اسیر کرده و برد که تعداد اسیران نزدیک دویست هزار انسان بود، انا لله و انا الیه راجعون. سپس به طرسوس حمله کرد، ساکنان طرسوس از او امان خواستند، او به شرط کوچاندن آنها از آن منطقه و انتقال به جای دیگر بدانان امان داد و بزرگترین مسجد شهر را اصطبل اسبانش کرد و منبر را سوزاند و قندیلهای آن را به کلیساهای کشورش منتقل کرد و برخی از ساکنان شهر به نصرانیت گرویده و به او پیوستند...» [۸۱].
«در دهم محرم سال ۳۶۱ هجری روافض بدعتهایشان را تکرار کردند و در محرم همان سال-یعنی همان ماه-روم به الجزیرة و دیار بکر حمله کرده و شماری از ساکنان الرها را کشتند و همچنان در مناطق اطراف به تاخت و تاز پرداخته و کشتند و اسیر کردند و غنیمت گرفتند تا اینکه به نصیبین رسیدند و متولی آن مناطق کاری نتوانست بکند و دفاع نکرد و نیرویی هم برای این کار نداشت، در این هنگام اهل جزیره به بغداد رفتند تا نزد خلیفه المطیع لله رفته و دست به دامن او شده و از او کمک بخواهند، مردم بغداد با آنها همدردی کرده و همراه آنها نزد خلیفه رفتند اما نتوانستند به دربار او راه یابند. بختیار بن معز الدولة بویی-شیعه رافضی-در آن هنگام مشغول ماهیگری بود، نمایندگان مردم نزد او آمدند و او منشی خود را فرستاد تا مردم را برای جنگ فرا بخواند، بسیاری از مردم برای جنگ آماده شدند. اما میان روافض و اهل سنت فتنه شدیدی رخ داد و اهل سنت منازل روافض را در الکرخ سوزاندند و گفتند که: ریشه تمام شر از شماست. بختیار بویی نزد خلیفه فرستاده و از او کمک مالی درخواست کرد تا برای این جنگ از آن استفاده کند، خلیفه در جوابش گفت: اگر خراج نزد من میآمد آنچه را که مسلمین بدان نیاز داشتند برایشان میفرستادم-زیرا خلیفه در آن هنگام در نهایت ضعف بود- البته نه برای آنکه در اموری خرج کنی که مسلمین بدان نیازی نداشتند اما فعلاً چیزی ندارم که برایت بفرستم. فرستادگان میان این دو در آمد و شد بودند و بختیار با خلیفه تند سخن گفته و او را تهدید کرد، خلیفه مجبور شد که چیزی فراهم آورد برای همین برخی لباسهای بدنش و مقداری از اثاثیه خانهاش را فروخت و پارهای از سقف منزلش را فرو ریخت که از فروش آنها چهارصد درهم بدست آورد که بختیار آن مبلغ را برای کارهای شخصی خود مصرف کرده و آن غزوه را تعطیل کرد، مردم به خاطر خلیفه خشمگین شده و از آنچه که ابن بویه رافضی با او کرده بود یعنی اینکه اموال خلیفه را گرفته و جهاد را ترک کرد، ناراحت شدند، خدا او را پداش خیر ندهد» [۸۲].
[٧۶] منطقه ای کوهستانی در جنوب غربی دریای قزوین که از شمال به گیلان و از شرق به طبرستان و از غرب به آذربایجان و از از جنوب به قزوین منتهی میشود: مراجعه شود به الکامل فی التاریخ، ابن اثیر ۸/٩٧. [٧٧] رجوع شود به السلوک لمعرفة دول الملوک (۱/۲۵-۲٧). [٧۸] البدایة والنهایة (۱۱/۲۴۳) با تصرف. [٧٩] البدایة والنهایة (۱۴/۲۴۳، ۲۴۴). [۸۰] منبع قبلی (۱۱/۲۵۳). [۸۱] البدایة والنهایة (۱۱/۲۵۴، ۲۵۵). [۸۲] البدایة والنهایة (۱۱/۲٧۱، ۲٧۲) با تصرف اندک.