سخن واپسین...
اسلام سیاست است و اقتصاد؛ دین اجتماع است و اخلاق و فرهنگ و....
در یک كلام، آن گونه كه استاد شهيد سید قطب (رحمة الله عليه) میگوید [۸۲]، اسلام عقیده است و برنامه. عقیدهای كه همه برنامهها در عرصههای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... بر اساس آن طرح و اجرا میگردد.
همه بخشهای اسلام، مانند حلقههای زنجیر به هم پیوسته است [۸۳] و باید با هم و یكجا تطبیق شوند، در غیر آن ادعای اسلام و اسلامی بودن نمیتواند كامل باشد.
حلقههای زنجیر اسلام، به گونهای با هم در ارتباطاند كه اگر خللی در یک حلقه به وجود آید، نظم تمامی حلقات به هم میخورد؛ و اگر یكی از این حلقات شكسته شود (عملی نشود)، عملی شدن سایر حلقهها نه تنها معنای اسلام را نمیدهد، بلكه حتی در بسا موارد، چهره اسلام را زشت معرفی میكند.
در صدر اسلام، همه این حلقات با هم و یكجا عملی و تطبیق میگردید، اما زمانی كه خلافت جایش را به سلطنت داد و زمامداران ظالم جای زمامداران عادل را گرفتند، برخی از این حلقات بخصوص در عرصه سیاسی كنار گذاشته شدند.
از جمله حلقات مهم مربوط به عرصه سیاسی كه بعد از خلفای راشدینش كنار گذاشته شد، یكی هم شورا و نظر خواهی از دیگران است.
شورا كه به عنوان اصلی از اصول اساسی دولت اسلامی در زمان پیامبر اكرم ج و خلفای راشدین به شمار میرفت، در نظامهای بعد از خلفای راشدین، كنار گذاشته شد. این زمامداران بودند كه خود تصمیم میگرفتند و اگر گاهی هم با برخی به مشوره میپرداختند، تصمیم نهایی را خودشان اتخاد میكردند.
سهیم و شریک نساختن مردم و یا نخبگان جامعه در امور حكومتی و كشوری، سبب ایجاد فاصله میان ملت و دولت گردید و دیگر مردم نظام را از خود نمیدانستند؛ و چون حق ابراز نظر نداشتند و یا به نظر آنها كسی گوش نمیداد، به این باور رسیدند كه هرچه را زمامدار بخواهد، همان میشود و نظر ما معنایی ندارد، بنابراین، بهتر است كه نظر ندهیم و خموش بمانیم (لا رأي لمن لا یطاع له).
سهم نگرفتن و مشارکت نکردن مردم در امور عمومی و همچنین تک روی زمامداران، نتيجهاش این شد که در بین مردم و حكومت شکاف ایجاد شد و باعث سست شدن بنیاد حكومت گردید؛ و بالآخره این امر سببی از اسباب اصلی سقوط دولت (حكومت) اسلامی- و یا بهتر بگوئیم دولتی كه بنام اسلام در سرزمینهای مسلمان نشین حكومت داشت- گردید.
پس حالا كه دم از ایجاد دولت اسلامی میزنیم و میخواهیم دوباره نظام اسلامی را احیاء نماییم، باید به همه حلقات اسلام از جمله شورا، توجه جدی داشته باشیم و تلاش نماییم دولتی ایجاد كنیم كه در آن اسلام، مانند حلقات به هم پیوسته و یکپارچه بوده و دولتی واقعاً اسلامی باشد.
قابل ذكر است كه تاكید ما روی اصل شورا و معرفی آن به عنوان یكی از اصول اساسی در حكومت اسلامی، به این معنی نیست كه ما دنبال توجیه دموكراسی در اسلام یا از نگاه اسلام باشیم، یا (مانند بسیاری از نویسندگان به اصطلاح اسلام گرا!) اسلام را همان دموكراسی بدانیم و یا هدف ما دموكراسی اسلامی باشد؟!.
از تاكید اسلام به مشورت و نظرخواهی و اجتناب از تک روی و مطلق العنانی، برخی از نویسندگان مسلمان چنین استنباط كردهاند كه: حكومت اسلامی همانا حكومت دموكراتیک است و دموكراسی اسلامی، بهترین نوع دموكراسی میباشد.
این نویسندگان با تقلید از شرق و غرب (غیر اسلامی) كه از سوسیال و لیبرال دموكراسی سخن گفته و میگویند، خواستهاند مانند آنها كلمه دموكراسی را كنار نام ایدئولوژیشان (اسلام) قرار دهند، و با ایجاد اصطلاح "دموكراسی اسلامی" بگویند: اسلام دین دموكراتی است و با دموكراسی مشكلی ندارد.
نویسندگان مذكور شاید به این طریق خواستهاند جلو حملات دموكراتها به اسلام را كه گویا اسلام دین عقب مانده و ضد آزادیهای انسانی است، بگیرند؛ و از طرفی هم، با تحت تاثیر قرار گرفتن پیشرفتها، به خصوص پیشرفتهای جهان غرب (لیبرال دموكراسی)، با این تصور كه پیشرفت این كشورها ناشی از دموكراسی است؛ یگانه راه مبارزه و همردیف شدن و حتی پیشی گرفتن از آنها را وارد ساختن دموكراسی به جوامع اسلامی دانستهاند. این نویسندگان بدون توجه به عواقب آن، در توصیف و استقبال از دموكراسی قلمفرسایی كرده و میكنند، اما غافل از این كه تیشه بر ریشه اسلام و مسلمین میزنند [۸۴].
اسلام دین جامع و مانع است. با این صفت، اسلام همه بخشهای زندگی انسان را تحت پوشش قرار میدهد؛ و هیچ عرصهای را فراموش نمیكند و در عین حال، ورود هر آن چیزی را كه خود دارد یا به آن ضرورتی ندارد و یا برایش مفید نیست، منع میكند.
اسلام به پسوند و پیشوندی نیاز ندارد و هیچ مسلمانی نباید پسوندها و پیشوندهایی را آگاهانه و یا نا آگاهانه با اسلام پیوند بزند.
از گذشته تا امروز، تعدادی از نویسندگان و حتی به اصطلاح دانشمندان مسلمان! كوركورانه و بوزینهوار به تقلید از دیگران به خصوص غرب پرداختهاند. به پیشرفت و ترقی آنان به دیده حسرت نگریسته و خواهان آن پیشرفتها (پيشرفتهای مادی) در جوامع خود شدهاند؛ و چون به اسلام و برنامههای سازنده آن ایمان و یقین نداشتهاند، بنابراین، در پی وارد ساختن برنامههای آنها به جوامع اسلامی با پوشش اسلامی برآمدهاند.
نویسندگانی از این قماش، در زمان نیرو گرفتن سوسیالیزم، حتی به نوشتن كتاب "سوسیالیزم اسلامی" رو آوردند. اکنون نیز با نیرو گرفتن غرب (كپیتالیزم- سرمایهداری) با شعار دموكراسی، از "دموكراسی اسلامی" سخن میگویند.
این دانشمندان باید بدانند كه اگر اسلام از آزادی، عدالت، برابری، حقوق انسانی، شورا، ... سخن میگوید، این معنی را ندارد كه اسلام دموكراسی را میپذیرد و با آن ناسازگاری ندارد. موجودیت این ارزشها در اسلام، اسلام است نه دموكراسی. چیزی را كه در اسلام وجود دارد آن را به دیگر ایدئولوژی واندیشهها منسوب ساختن، جفا در حق اسلام است.
اسلام تمامی خوبیهایی را كه در دموكراسی وجود دارد، مانند آزادی بیان، برابری، شورا و غیره و غیره را در خود دارد، اما چیزهای بسیار فاسدی در دموكراسی وجود دارد كه اسلام آن را مردود میداند (مانند پوزیسیون و اپوزیسیون بودن دایمی، راهاندازی تبلیغات با هزینههای گزاف در انتخابات برای رسیدن به قدرت و ...).
اگر اعتقاد به كامل بودن دین اسلام داریم و معترفیم كه خوبیهایی كه دموكراسی به آن تاكید میكند در اسلام وجود دارد، پس این خوبیها مربوط به اسلام و جزئی از اسلام است، بنابراین، گذاشتن نام دموكراسی روی این قسمت از اسلام، بیمعنی و ظلم است. در عین حال، چون دموكراسی كلمه یا اصطلاحی است كه دارای بار ارزشی است و با استعمال لفظ آن، همه آنچه كه در دموكراسی است (اعم از مثبت و منفی) در ذهن مجسم میشود، لذا جابجایی این لفظ در اسلام، به معنای جابجایی آن با جنبههای مثبت و منفی آن در داخل اسلام است. اسلام، هم جابجایی چیز بیگانه را نمیپذیرد و آن را بدعت میداند و هم جنبههای منفی آن را كه با توجه به هنجاری بودن لفظ دموكراسی در دموكراسی وجود دارد، رد میكند.
برخیها با تاكید روی "دموكراسی اسلامی" خواستهاند بگویند: این نوع دموكراسی، دموكراسیای است كه تنها جنبههای مثبت را در خود دارد (چیزی كه مورد قبول اسلام و مسلمین است) و با آوردن قید "اسلامی" بر دموكراسی، میخواهند نشان دهند كه این دموكراسی جدا از نوع دموكراسی غربی و سایر انواع دموكراسیهایی است كه جنبههای منفی و مثبت هر دو را در خود دارند.
در پاسخ به این دانشمندان! میخواهم بگویم: اگر این جنبهها و ارزشهای مثبت دموكراسی در اسلام وجود دارد، پس اینها ارزشهای اسلامی هستند و باید باشند، چرا كه اسلام این ارزشها را بیش از هزار و چهار صد سال است در خود دارد؛ و این ارزشها همیشه و در طول تاریخ اسلام، بنام ارزشهای اسلامی یاد شده است، در حالی كه این ارزشها در دموكراسی چیزهای جدیدی هستند كه با گذشت زمان و بنا بر ضرورت در آن وارد شدهاند.
هرچند در یونان قدیم یعنی در حدود پانصد سال قبل از میلاد، دموکراتی وجود داشته است، ممكن است این تصور پیش آید که: دموکراسی در یونان قدامت بیشتری نسبت به دموکراسی در اسلام [۸۵] دارد؟. باید گفت: دموكراسی قدیم (یونان)، فاقد بسیاری از این ارزشها بوده و درست در قرون معاصر و به خصوص بعد از انقلاب ١٧٨٩ میلادی فرانسه است كه به مرور زمان، این ارزشها وارد دموكراسی میشود، اما در اسلام حدود هزار و چهار صد سال قبل از امروز، این ارزشها وجود داشته و عملی هم شده است.
از جانب دیگر، ممكن است هدف نویسندگان مذكور از "دموكراسی اسلامی" این باشد كه ما میتوانیم با اسلامی ساختن دموكراسی (اسلامیزه ساختن دموكراسی)، نوع جدید دموكراسی را ایجاد كنیم كه متفاوت از دیگر دموكراسیها و سازگار با دین ما (اسلام) باشد.
در پاسخ این نویسندگان گرامی باید گفت: اگر ارزشهایی در دموكراسی وجود دارد و در اسلام نیست، پس این ارزشها مربوط به دموكراسی است نه اسلام؛ و چون ارزشهای مذكور در اسلام وجود ندارد، بنابراین، وارد ساختن آنها در اسلام بدعت است. به قول پیامبر اكرم ج «كُلُّ بِدْعَةٍ حَرام = هر نو آوری (در دین) حرام است».
اما اگر شما بگویید: این ارزشها در اسلام وجود دارد و حتی در پی ریشهیابی آنها در اسلام هستید و برای نشان دادن ریشههای ارزشهای مذكور، به آیات و احادیث استناد میكنید، بازهم تاكید میكنم كه اسلام بینیاز از هرنوع ایزمها و كراسیهای ساخته و پرداخته بشر است؛ و این ارزشها چون در اسلام وجود دارند، بنابراین، جزئی از اسلام و ارزشهای اسلامی هستند و اسلام نمیخواهد ارزشی را كه خودش دارد، بر آن برچسب بیگانه بودن را بزند؛ پس ارزشی را كه مال خودش و جزئی از خودش است، نامش را دموكراسی بگذارد و با گذاشتن این نام بر جزئی از خود، به طور خودكار (اتومات) آنچه از مفاسد در دموكراسی وجود دارد در درون خود وارد سازد (جای دهد).
این را میدانم مختصر سخنانی را كه در مورد اسلام و دموكراسی گفتیم، برای كسانی كه شیفته دموكراسی هستند و یا بهتر بگوییم: برای دموكراتها و اسلام گرایان دموكرات؟!، قانع کننده نیست و قناعت آنها را فراهم نمیسازد، مگر قناعت آنانی را كه عقل دارند و اسلام را دین كامل، بینیاز، جامع و مانع؛ و بدعت در این دین آسمانی را حرام و بالآخره اسلام و برنامه اسلام را برتر از برنامهها و ایدئولوژیهای بشری؛ و همچنین آن را بهترین برنامه برای زندگی بشر میدانند.
به هر حال، چون در اینجا محلی برای بحث بیشتر روی این موضوع نیست، لهذا در كتاب دیگری كه به همین موضوع اختصاص خواهد داشت و تحت عنوان (اسلام یا دموكراسی؟!) به عنایت پروردگار یكتاأ به نشر خواهد رسید، ان شاء الله به تفصیل در این مورد صحبت خواهیم كرد. در این نوشتار تنها و اجمالاً به مقایسه موضوع بحث این كتاب (شورا) در اسلام و دموكراسی اكتفا میكنیم:
[۸۲] برای مطالعه بیشتر رجوع كنید: سید قطب، آینده در قلمرو اسلام: ص ۲۱- ۳۴. [۸۳] عَنْ أَبِی أُمَامَةَ الْبَاهِلِی عَنْ رَسُولِ اللهِ ج قَالَ: «لَتُنْتَقَضَنَّ عُرَى الْإِسْلَامِ عُرْوَةً عُرْوَةً ، فَكُلَّمَا انْتَقَضَتْ عُرْوَةٌ تَشَبَّثَ النَّاسُ بِالَّتِي تَلِيهَا ، فَأَوَّلُهُنَّ نَقْضًا : الْحُكْمُ ، وَآخِرُهُنَّ الصَّلَاةُ». (مسند احمد) ترجمه: از ابو امامۀ باهلیس روایت است كه رسول الله ج فرمود: «حلقات به هم پیوسته اسلام (احكام و شرایع اسلامی) حلقه حلقه به تدریج روزی از هم میگسلد (احكام و شرایع معطل قرار میگیرد) و هر زمانی كه یک حلقه شكسته شد، مردم برای شكستن دوم آن دست دراز میكنند و اولین حلقه كه میشكند، "حكومت اسلامی" و آخرین آن "نماز" است». [۸۴] بدون شک برخی از این نویسندگان آگاهانه و سازماندهی شده و با گرفتن امتیازات مادی از كشورهای دموكرات غربی به توجیه دموكراسی از نظر اسلام میپردازند و از عدم منافات میان این دو سخن میگویند. [۸۵] قابل یاد آوری است كه اسلام نسبت به همۀ اندیشهها و برنامهها قدامت بیشتر دارد زیرا دین همۀ پیامبران الهی† از آدم تا خاتم، اسلام بوده است و اولین انسان (آدم÷) پیامبر بوده و دین وی همانا دین الهی (اسلام) بوده و بدینترتیب قدامت آن نسبت به دموكراسی بیشتر است اما هدف ما از اسلام در اینجا دین حضرت پیامبر آخر زمان، محمد مصطفی ج است كه در قرن هفتم بعد از میلاد ظهور كرد.