مناظره امام جعفر صادق با یک رافضی

فهرست کتاب

يك داستان جالب

يك داستان جالب

شبیه این روایت حافظ بن بشران و الملا عمر بن الخضر در سیرت خودش از ضبة‌ بن مخض الغنوی نقل کرده که گفت:‌

امیر ما در ...... ابوموسی بود، ‌وقتی خطبه می‌‌خواند، پس از حمد و ستایش پروردگار برای امیر المومنین عمر ابن خطاب که خلیفه وقت بود دعا می‌کرد،‌ می‌گوید این کار او مرا به خشم آورد بلند شدم و گفتم:

چرا از یار و صاحبش چیزی نمی‌گویی؟ آیا او را از ابوبکر بهتر می‌دانی؟ سه هفته این کار را تکرار کرد،‌ آنگاه به عمر نامه نوشت و از من شکایت کرد،‌ عمر دستور احضار مرا صادر کرد، ‌خدمت وی حاضر شدم، ‌مرا سرزنش کرد و فرمود:

با استاندارتان چه مشکلی داری؟ ‌گفتم: ای امیر المومنین الآن عرض می‌‌کنم، او وقتی خطبه می‌‌خواند، ‌پس از ستایش پروردگار و درود و سلام بر رسول خداصبرای تو دعا می‌کند، ‌این کار مرا به خشم آورد:

از جا بلند شدم و گفتم: چرا از ابوبکر چیزی نمی‌گویی آیا عمر را از ابوبکر بهتر می‌‌دانی؟! سه هفته این عمل به همین صورت تکرار شد، ‌و آنگاه از من نزد شما شکایت کرد.

می‌‌گوید: ‌ناگهان عمر شروع به گریه کرد و به قدری گریست که دلم برایش سوخت آنگاه فرمود:

«أنت والله أوثق منه و أرشد» ‌«بخدا قسم تو از او معتمدتر و عاقلتری»، «فهل أنت غافر لي ذنبي يغفر الله لك»‌«خداوند ترا ببخشد آیا تقصیر مرا می‌‌بخشی»؟ گفتم: ای امیر المومنین خداوند تقصیر ترا ببخشد آنگاه شروع به گریه کرد و همچنان می‌‌گریست و می‌‌فرمود:

«والله لليلة من أبي بكر خير من عمر» «بخدا قسم یک شب ابوبکر از تمام زندگی عمر بهتر است».