خاطره هایی از مولانا عبدالعزیز

فهرست کتاب

کمک به اهل علم

کمک به اهل علم

۲۳- یکی از علمای شهرستان سرباز پس از فارغ التحصیل‌شدن، در سال ۱۳۵۴ هـ. ش از مسیر کویته به زاهدان آمد و قصد داشت به سرباز برود. به دیدار مولانا رفت، بعد از احوال‌پرسی مولانا پرسیدند: لباس گرم نداری مگر نمی‌دانستی که در زاهدان هوا سرد است؟ گفت: من قصد ماندن در زاهدان را نداشتم و فکر کردم هوا قابل تحمل است. مولانا یک عبای گرم و یک چمدان به او دادند و پرسیدند: کرایه داری تا به سرباز بروی؟ گفت: الحمد لله دارم. مولانا باز هم پرسید: چقدر داری؟ عرض کرد: پانزده روپیه پاکستانی. در مسیر راه مسجد، مولانا به مغازۀ یکی از بجدی‌ها رفته و مبلغ چهارصد تومان قرض کردند و کمی جلوتر این مبلغ را در جیب او گذاشتند و فرمودند: شما از درس و تحصیل برمی‌گردی، در مسیر راه و برای خرید، این مبلغ ناچیز لازم می‌شود.

مولانا همیشه وقتی طلاب و علمای تنگدست و یا هر فقیر و مسکینی را می‌دید، فورا دست به جیب می‌کرد و طوری به آن‌ها کمک می‌کرد که نه کسی او را ببیند و نه باعث شرمندگی آن شخص شود.