خاطره هایی از مولانا عبدالعزیز

فهرست کتاب

مردم‌دوستی

مردم‌دوستی

۲۸- روزی مولانا در حضور مهمانان نشسته بودند که شخص ناشناسی وارد شده عرض کرد من از منطقۀ دشتیاری (نزدیک چابهار) جهت‌گرفتن پاسپورت به زاهدان آمدم، اما مسؤولان ذی ربط می‌گویند: باید فرم استشهاد محلی با تایید پاسگاه محل بیاوری و یا یک نفر سرشناس ضامن شود اما من کسی را در این شهر نمی‌شناسم، مولانا او را در کنار خود نشاند و با مهربانی به او فرمودند: فرزندم! تو غریبه نیستی، اینجا خانۀ خودت هست. الآن اداره تعطیل است، شب اینجا بمان فردا صبح من خودم برای ضمانت شما به ادارۀ گذرنامه می‌آیم.

مولانا روز بعد به ادارۀ گذرنامه تماس گرفته فرمودند: هر بلوچی که از راه دور می‌آید و نیاز به ضامن دارد من ضامن او هستم و کار او را با ضمانت من انجام بدهید و آن‌ها را دوباره به شهرهای‌شان برنگردانید. از آن پس همیشه افرادی که جهت أخذ پاسپورت می‌آمدند، فرم‌های ضمانت را به منزل مولانا می‌آوردند تا آن‌ها را امضاء نمایند.