دعای زبانی!
۶۸- یکی از بندگان عبادتگذار و مؤمن زاهدان همیشه بعد از نمازها دعا میکرد: خدایا! مرگ و موت مرا در شهر مدینه منوره (شهر حبیب خودت مقدر بگردان) و بارها از مولانا خواسته بود این دعا را برایش بکنند.
از قضا در سفری که مولانا به حج تشریف برده بودند، آن بندۀ خدا هم حضور داشت. چند روزی گذشت اتفاقاً او خیلی مریض شد، به صورتی که نمیتوانست برای نماز به مسجد النبی برود. مولانا که سرکاروان حج بودند، برای عیادت او به اتاقش تشریف برده، فرمودند: حتماً دعاهای شما قبول شده و این بیماری وفات شماست، شما چقدر خوشنصیب هستید که دعایتان اجابت میشود.
اما آن بیمار به گریه افتاد و از مولانا خواست برای شفای او دعا کنند، و گفت: من نمیخواهم در اینجا دور از خانواده و فرزندانم بمیرم، شما دعا کنید خدا مرا تا دیدار خانوادهام از دنیا نبرد!!.
و همین طور هم شد و به سلامتی به زاهدان برگشت.
گویا این سعادت به زور بازو نیست تا نبخشد خدای بخشنده.