افتخار به علم
۶۰- یکی از همکلاسیهای مولانا در پاکستان که درس خود را ناتمام گذاشته بود، بعدها شغل خوبی در یکی از ادارات دولتی در تهران به دست آورده بود. از قضا در یکی از جلسات، مولانا او را میبینند و از روی شوخی برای خوشی خاطرش میگویند: آقای فلانی! یادت هست باهم در یک مدرسه درس میخواندیم و غذای ما از خانههای مردم جمعآوری میشد، اما الآن میبینم کارمند هستی و در تهران زندگی میکنی، آیا به فکر ما هم هستی؟ مولانا این حرفها را به شوخی گفتند: اما او آن را جدی تلقی نموده گفت: آقای مولوی آیا به یاد نداری که به تو گفتم: برو درس انگلیسی بخوان، اما تو حرفم را گوش نکردی و درس ملایی خواندی و الآن پشیمان شدهای.
مولانا از شنیدن حرفهای بیربط او ناراحت شده فرمود: من با تو شوخی کردم اما مثل اینکه برداشت نادرستی کردی. فکر میکنی من از اینکه روحانی و عالم دین شدهام، پشیمان هستم؟ من نه تنها پشیمان نیستم، بلکه دو فرزند خود را هم به همین مسیر تشویق کردم. به خدا قسم این مقام دینی و علمیای را که خداوند به من عنایت فرموده با هیچ مقام و منصب دنیوی عوض نمیکنم، و اگر در این سوگند خود راستگو نباشم، خداوند مرا با ایمان نمیراند.