محبت بیش از تصور!
۸۸- یکی از نمازگزاران مسجد چند روز بود که به مسجد نمیآمد، مولانا مطلع شدند که وی مریض میباشد، برای عیادت او به منزلش تشریف بردند، وقتی دیدند حالت مریض خیلی بد هست، گفتند: بلیط تهیه کنید تا من حاجی را برای معالجه به تهران ببرم، ایشان خیلی به مردم جامعۀ خودش عشق میورزیدند و دلسوزی داشتند، بسیاری میگویند: که از پدر و مادر هم به ما نزدیکتر بودند، خود مولانا با پسر عموی آن بیمار او را به تهران برده و مدت بیست روز در تهران ماندند، حتی پسر عموی بیمار که کار داشت برگشت اما مولانا تا آخر آنجا بودند و بعد از بهبودی او باهم به زاهدان برگشتند.