روزنه
چه شتابان میگذرد جویبار عمر!..
گویا همین دیروز بود که هلال رمضان چون لبخند طلایی آسمان، مؤمنان را بوجد آورد. و در کمتر از یک چشم بر هم زدن شب ۲۷ (بیست و هفتم) پس از مناجات و نیایش زاهدان رخت بربست!..
سبحان الخالق!..
نه!... تو گویی همین دیروز بود که سپاهیان تشنه بخون مظلومان چون مور و ملخ در سحرگاه روز عید به خانه ما یورش بردند تا پرستوی غافلی که از دنیای بشریت هیچ ندارد را به غل و زنجیر کشیده، طعمه چپ سیاه چالهای نمناک استبداد خود گردانند.
﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ﴾[المؤمن: ۲۸].
«آیا میخواهید مردی را بکشید به خاطر اینکه میگوید پروردگار من خداوند است؟».
اگر نیشهای تیغ تیز ستم، ظلمت شبهای تار استبداد را به نمایش میگذارد، و با خنجر کینه و حقدش دل قلبهایی که طهارت و پاکی و وارستگی و سعادت را برای ملتهایشان آرزو دارند، پاره میکند:
﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن يُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ﴾[البروج: ۸].
«شکنجهگران هیچ ایرادی و عیبی و جرمی بر مؤمنان نمیدیدند جز این که ایشان به خداوند قادر و چیره، و شایستهی هرگونه ستایشی، ایمان داشتند!!».
این خدای یکتاست که ابراهیم بت شکن را در قعر آتش سوزان، و یونس پیامبر را در شکم تار نهنگ گرسنه، و یوسف حیران را در سیاهچال تاریک، در پناه خود میگیرد.
هجرت!...
تنهایی!...
غم پدری که در فراق یوسف گم گشتهاش خون میگریست.. اشک داغ دل کباب مادری که گرگان را در پی جگر گوشهاش میدید.. خواهران و برادران و خویشانی که از زخم اهریمن بخود میپیچیدند...
همه آن سختیهایی که زمانه بر آنها چون قرنی سپری شد، امروز تنها خاطرهاند!.. و شاید هم خاطره شیرین!..
هرچهرفت از عمر یاد آن بهنیکی میکنند
چهرهی امروز در آیینهی فردا خوش است
امروز دیگر آن شکوفه زیبای مادر که سلمان گونه در پی توحید از دیاری به شهری و از بیابانی به کوهی میگریخت، آن لطافت و شادابی خود را در پشت محاسن سفید و چروکهای پیشانیش پنهان داشته تا نشاید چشمهای کم سوی مادر آن را دیده، از دلش آهی برآید و کاخ مستبدان را به یکباره آتش کشد!..
پدر خود حیران است که چرا پسر در سیمای عمر بر او پدر شده!..
روزگار چو باد میگذرد، و یا اینکه قطار بادپای عمر چارنل بسوی بانگ «نماند» میتازد:
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش بهروی زمین یک نشان نماند
وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
خیری کـن ایفلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند
هر چه هست و نیست در سینه پسر قلبی است دلریش از وضع و حال قوم و ملتش.. و دوش که شاید شب قدر بود مدام اشک میریخت بدرگاه حق و زمزمه لبهای لرزانش بود: بار الها! ملتم را دریاب! خدایا قوم و خویشانم را هدایت ده بدان راهی که راه رهروان توست! پروردگارا میهن و ملتم را در پناه خود حفظ گردان. جبارا!.. دست چپاولگران را از سر ملت و میهنم کوتاه کن...
خدایا!...
بار الها!..
پروردگارا!..
رمضان ایستگاه بازرسی برای بازجویی خود است. اما دو صد حیف که بسیاری از همزبانان و همکیشان و همشهریان و ملت من بکلی از رمضان و پیام آن بدورند.
اهل قلم در باب رمضان اگر نوشتهاند، سخن از احکام و نحوه روزه و آنچه بدان تعلق میگیرد را برای مردم بازگو کردهاند که خود جای تقدیر دارد و از اهمیت ویژهای برخوردار..
اما پیام رمضان، هدف و معنا و مفهوم، و این اردوگاه تربیتی، و این خانه تکانی داخلی، که جشن باشکوه ملائک و خلایق را در شب قدر با خود دارد، حق خودش را از مداد اندیشمندان آنچنان که باید نگرفته است.
طی دو سال گذشته این قلم عاجز را در این باب با خوانندگانش کپ شپهایی بود.. مناسب دیدم برای تشویق قلمهای توانا و یاد آوری آنها به این میدان چند مقاله پیشین را در کنار نوشتارهایی جدید گذاشته «گنجینهای رمضانی» در خورجین کتاب بپیچم تا قبل از رمضان مؤمنان را برای استقبال ماه میهمانی خدا آماده سازد، و در رمضان آنها را به پیام این سفره تربیتی الهی و مسجد جهانی گوشزد نماید، و پس از رمضان نسخه هدایتی باشد تا راهروان را بر راه راست و شاهراه سعادت نگه دارد.
«گنجینه رمضان«توشه راهی است برای همه مؤمنان؛ برای اندیشمندان دور نگر و فرهنگیان ژرف اندیش.. کم سوادان امیدوار و باسوادان اصلاح گر.. خانمهای پارسا و باخدا و آقایان دانش دوست و مؤمن.. جوانان با همت و نوجوانان آینده ساز..
«گنجینه رمضان» زادی است برای هر دعوتگر؛ چه شخصی که در منبر و محراب سخنسرایی میکند و چه آنی که در رسانههای سیما و زبان و قلم عرض اندام دارد، و چه فردی که درد اصلاح و بیدارگری جامعه خواب و آرامش را از چشمهایش ربوده، در هر جا که هست دعوتگر و بیدارگر است... حقا که خوشا بحالش!...
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾[فصلت: ۳۳].
«گفتار چه کسی بهتر از گفتار کسی است که مردمان را به سوی خدا میخواند و کارهای شایسته میکند و اعلام میدارد که من از زمرهی مسلمانان (و منقادان اوامر یزدان) هستم؟».
آنچه رفت خواست نگارنده است!..
آنچه آرزوی اوست این است که؛ این چند سخن توجه قلمداران را بدین موضوع جلب کرده باشد تا پردههای زمخت را از چهره زیبای رمضان کنار زنند، تا دیدگان خلایق بیش از پیش مدهوش جلال و جمال این ارمغان الهی گردد...
اگر این کرم شب تاب بتواند نجاتگران را بسوی گنج پنهان رهنما شود آرزوی صاحب «گنجینه رمضان» برآورده شده، چشمهای خیرهاش به کچکول خالی که در برابر پروردگارش گرفته، دوخته میشود تا از بحر سخاوت و جود و کرم او رضایتش را بدست آورد..
مؤلف
سپیده دم ۲۷/ رمضان/ ۱۴۳۴هـ
مصادف با ۱۵/ ۸/ ۲۰۱۲م