گول حرفهای مردم را نمیخورد:
او دیگر به حرفهای مردم بها نمیدهد. نه بدانهایی که سعی دارند همت و عزم را در او زنده بگور کنند. و نه به آن چاپلوسانی که تلاش دارند با باد کردن او سرش را زیر آب خفه کنند!
آنهایی که با پوزخند او را مسخره کرده میگویند: تو میخواهی مخترع شوی؟! تو میخواهی جامعه را اصلاح کنی؟! تو میخواهی دکترا بخوانی؟!.. نزد او کاملا فاقد اعتبارند، و چشمهای او به هدف خیره شده علفهای هرزه سر راه که در زیر قدمهای استوارش له میشوند را اصلا نمیبیند!
و چون افرادی با باد کردن او میخواهند روح بندگی و کمال خاکساری او را جریحهدار کنند و او را با اوصافی چون؛ استاد استادان، مخترع و دانشمند نامدار، مؤمن و پرهیزکار و صاحب کرامات، و غیره... میستایند!.. حرفهایشان در او اثر نکرده هیچ، باعث میشود او به ضعف و ناتوانیهایش بیش از پیش خیره شود و از ته دل با خدایش به راز و نیاز پرداخته بگوید: «اللهم اجعلني خيرا مما يظنون واغفر لي ما لا يعلمون»– بار الها! مرا بهتر از آنچه اینان گمان میکنند قرار ده و ببخشای بر من آنچه اینها از آن بیخبرند!-.
او بسوی تعالی چشم دوخته و خود را لائق پذیرش کاستیها نمیداند، چرا که خداوندش بر او مکرمت نهاده ﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ...﴾[الإسراء: ۷۰]. و جهان را در خدمت او تسخیر نموده:
ابر وباد ومه وخورشید وفلک در کارند
تاتو نانی به کفآریّ وبه غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری