شرح الصدور در حل مشکل اختلاف بین علماء

فهرست کتاب

داستانی از تاریخ

داستانی از تاریخ

علامه شوکانی /در این مورد داستان یکی از خلفای عباسی را نقل می‌‌کند که در کتب تاریخ آمده است، شایسته است عین داستان را در اینجا نقل کنیم، داستان از این قرار است که:

«سفیر یکی از کشور‌های دور دست نزد یکی از خلفای عباسی آمد، خلیفه با گرد همایی سران و بزرگان کشورش از سفیر مذکور تجلیل و پذیرایی کرد، ابتداء دستور داد در مسیر ورودی مهمان از هر دو طرف به استقبال بایستند، سپس شخصیت‌های مهم‌ترش را در ایوان بزرگی که بگونه بی‌نظیری آراسته شده بود و فرش و پرده‌ها و همه لوازمش از هر لحاظ خیره کننده بود، جمع نمود.

خودش در آخر ایوان در جای بلندی که برایش آراسته شده بود قرار گرفت جایگاه خلیفه بسیار شکوهمند و با عظمت می‌‌نمود.

سفیر مهمان همچنان از ایوانی به ایوانی دیگر و از صالنی به صالنی دیگر وارد می‌‌شد و از جلو شخصیت‌های مهم حکومتی عبور می‌کرد تا این‌که به تالار بزرگ رسید.

این تالار از هر لحاظ استثنایی بود، و از هر آنچه تا کنون در مسیر راهش دیده بود زیباتر و مجلل‌تر و با شکوه‌تر بود، او کلاً متأثر شده و از آن همه شکوه و جلال، شگفت زده شده بود، و کاملاً مرعوب و بهت زده به نظر می‌‌رسید!.

گویا دریایی از عظمت و بزرگواری فوق العاده‌ای که هر گز در عمرش ندیده بود او را احاطه کرده بود، هر چیز در این تالار با شکوه او را به تعظیم وامیداشت، به او اشاره شد که در آخر تالار بایستد.

دو پهلوان تنومندی که گویا از خادمان مخصوص دربار بودند، و او را همراهی می‌‌کردند دو بازوی او را چنان محکم گرفته بودند که از هول و وحشت نمی‌توانست نفس بکشد، یا آب دهانش را ببلعد!.

در این اثنا درهای کاخ خلیفه گشوده شد، کاخی که چشمان هر بیننده‌ای را خیره می‌کرد و طلا و نقره و سنگ‌های گران قیمت و جواهراتِ نفیس معدنی، و بوی مشک و عنبری که مشام همه را شاد می‌‌کرد، چنان زینت و هیبتی به این کاخ بخشیده بود، که آنرا از هر بنای دیگری متمایز می‌‌نمود!.

در آن می‌ان چهره خلیفه نمودار شد، لباس‌های شاهانه و هیبت و جلال کم نظیر، جلوه فوق العاده‌ای به خلیفه بخشیده بود، مهمان بیچاره تا چشمش به خلیفه افتاد بی‌اختیار پرسید: أهذا الله!؟ نعوذ بالله، آیا خدا همین است!، گفتند خیر این خلیفه خداست!».