پاسخ به خاطرات واهی همفر، جاسوس بریتانیایی

فهرست کتاب

مثال سوم: دروغ علمای سوء و حسود: «افترائات سلیمان بن سحیم»

مثال سوم: دروغ علمای سوء و حسود: «افترائات سلیمان بن سحیم»

سلیمان بن سحیم، یکی از بزرگترین دشمنان دعوت شیخ  / در ابتدای ظهورش است، وی فریبکاری کرده و در راه تخریب این دعوت و تحریک مردم- در داخل و خارج- علیه آن کوشیده است؛ به عنوان مثال، نامه مشهورش را به اطراف و اکناف دنیا فرستاد، وی می‌خواست با سخنان دروغ، از دعوت سلفی جلوگیری کند. من نامه او را آنگونه که در «تاریخ ابن غنام» آمده، به همراه پاسخ شیخ محمد  / می‌آورم:

ابن غنام می‌گوید: «از جمله: نامه‌ای است که آن را شیخ محمد رحمه‌الله در پاسخ عبدالله بن سحیم، از اهالی مجمعه نوشته است. عبدالله سحیم در مورد نامه‌ای که دشمن الله، سلیمان بن محمد بن سحیم از اهالی ریاض فرستاده بود، از شیخ رحمه‌الله سوال کرده است، همان نامه‌ای که سلیمان بن محمد آن را برای اهالی بصره و حسا فرستاده بود، در آن با دروغ و بهتان و به ناحق و سخنان باطل، از شیخ بدگویی کرده بود. هدف وی از این کار آن بود که در ابطال و نابودی آنچه را که شیخ آنها را آشکار کرده بود؛ از بیان توحید، اخلاص دعوت برای الله  أ، نابودی ارکان شرک، و ابطال مناهج گمراهی و بهتان، از آن‌ها یاری بگیرد. این اتهام و سخنان ناروا را گفت تا به اسبابی دست یابد و هر دشمن ستیزه‌جویی را فراخواند؛ اما الله متعال به فضل خویش، پوشش و پرده را کنار زده و زنگار و پوشش‌های دل‌های تاریک را آشکار کرده است. متن نامه پاسخ داده‌شده به شرح ذیل است[٦٥]:

از فقیر إلی الله سلیمان بن محمد بن سحیم، به هریک از علمای مسلمان و خادمان شریعتِ سرور فرزندان آدم  ج، از اولین تا آخرین، هر کس که این نامه به دستش می‌رسد، سلام علیکم ورحمة الله وبرکاته، اما بعد....

اطلاع دارید در کشور ما مردی بدعت گزار، جاهل، گمراه‌کننده و گمراه، عاری از بضاعت علم و تقوی پیدا شده است، کارهای ناپسند و زشتی از او سرزده، بخشی از آن شایع و پخش شده و گوش‌ها را پُر کرده است، بخشی از آن هنوز از اماکن ما تجاوز نکرده است؛ از این رو، بر آن شدیم که این خبر را میان علمای مسلمان و وارثان سرور رسولان  ج گسترش دهیم، تا همانگونه که شاهین‌های آزاد، پرندگان شرور را شکار می‌کنند، این بدعت‌گزار را شکار کنند و بدعت‌ها، گمراهی‌ها و جهل و لغزش‌هایش را رد کنند. هدف از این کار، قیام برای الله  أ و رسولش  ج و نصرت دین است، الله  أ ما و شما را از کسانی قرار دهد که بر نیکی و تقوا به یکدیگر یاری می‌رسانند.

از جمله بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: به قبرستان شهدای اصحاب رسول الله  ج در جبیله یعنی قبر زید بن خطاب و اصحابش رفته، قبرهای آنان را زیر و رو کرده است، چون در سنگ قرار داشتند و نتوانستند آنجا را حفر کنند؛ از این رو، به اندازه یک ذراع خاک بر قبرهایشان گذاشتند تا مانع بوی اجساد و جلب درندگان شوند؛ در حالی که دفن‌کننده آنان، خالد بن ولید و اصحاب رسول الله  ج بوده‌اند.

هم‌چنین قصد تخریب مسجدی در آنجا را کرده است، در حالی که هیچ انگیزه‌ای شرعی‌ جز شهوت‌رانی در این مورد وجود ندارد.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: «دلائل الخیرات»[٦٦] را به این دلیل سوزاند که مولف آن گفته: سیدنا و مولانا.

«روض الریاحین»[٦٧] را نیز سوزانده و گفته: این روض الشیاطین است.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که می‌گوید: اگر بر حجره رسول  ج دست یابم، آن را تخریب خواهم کرد، اگر بر بیت شریف دست یابم، ناودانش را برمی‌کنم و به جایش ناودان طلا قرار می‌دهم. آیا این قول الله متعال را نشنیده است که می‌فرماید:

﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَآن‌ها مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ [الحج: ٣٢].

«و کسی‌که شعائر الهی را بزرگ دارد، پس بی‌گمان این (کار) از پرهیزگاری دل‌هاست»!

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌های وی این است که می‌گوید: مردم ششصد سال بر چیزی نبودند. تصدیق این مطلب آن است که نوشته‌ای به من رسیده که در آن می‌گوید: اقرار کنید که قبل از من جاهل و گمراه بوده‌اید.

از بزرگ‌ترین گمراهی‌هایش این است که: اگر کسی با تمام آنچه که او می‌گوید موافق نباشد و شهادت ندهد که حقیقت است، به طور قطعی او را کافر می‌داند! به هرکس که با او در تمام آنچه که می‌گوید موافقت کرده و او را تصدیق نماید، می‌گوید: تو یکتاپرست هستی، حتی اگر فاسقی محض یا ستمکاری سرسخت باشد!. بنابراین، آشکار می‌شود که او به توحید خودش و نه به توحید الله فرامی‌خواند.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: کتابی به خط خویش همراه برخی دعوتگرانش به شهرهایمان فرستاده است، در آن به الله سوگند یاد کرده که این علمش را استادانی که از آنان اخذ علم کرده هرگز نشناخته‌اند. این سخن را خودش ادعا می‌کند، گرنه استادانی نداشته و نه پدرش به او آموزش داده و نه اهالی عارض. بسیار شگفت است که نه استادی به او علم آموزش داده، نه پدرش و نه اهالی سرزمینش، پس علم وی از کجا آمده! از چه کسی آن را اخذ کرده است؟! آیا بر او وحی شده، یا آن را در خواب دیده، یا شیطان به او آموزش داده است؟! این سوگندش باعث شده که تمام مردم عارض به او روی آورند.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: ابن فارض و ابن عربی را به طور قطع تکفیر می‌کند.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: سادات آل رسول  ج در نظر ما را به طور قطع تکفیر می‌کند؛ با این استدلال که آنان نذر را می‌گیرند و هرکس که به کفر آنان شهادت ندهد، به اعتقاد او کافر است.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که وقتی به او گفته شد: اختلاف ائمه رحمت است، در پاسخ گفت: اختلاف آنان عقوبت است.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: به طور قطع و یقین قائل به فساد وقف است، وی این سخن را تکذیب می‌کند که از رسول الله  ج و اصحابش  ش روایت است که آنان وقف کرده‌اند.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌های وی، ابطال جعاله بر حج است.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که تمجید سلطان در خطبه را ترک کرده و می‌گوید: سلطان فاسق است و تمجیدش جایز نیست.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که می‌گوید: صلوات بر رسول الله  ج در روز و شب جمعه، بدعت و گمراهی‌ای است که شخص را به سوی آتش می‌کشاند.

بدعت و گمراهی دیگر او این است که می‌گوید: آنچه که قاضی‌ها، قبل و بعد از پست قضاوت می‌گیرند، اگر به حق میان طرفین دعوا قضاوت کنند و بیت المال و نفقه‌ای نداشته باشند، رشوه است. این قول، بر خلاف نص تمام امت است که می‌گویند رشوه مالی است که برای ابطال حق یا احقاق باطل گرفته می‌شود، قاضی حق دارد به طرفین دعوا بگوید: میان شما قضاوت نمی‌کنم، مگر اینکه مزدی برایم پرداخت کنید.

از دیگر بدعت‌ها و گمراهی‌هایش این است که: به طور قطع و یقین قائل به کفر کسی است که ذبیحه‌ای را ذبح می‌کند و نام الله  أ را بر آن می‌برد، آن را برای الله متعال قرار می‌دهد و با این وجود، آن را برای دفع شر جن قرار می‌دهد. می‌گوید: این عمل کفر است و آن گوشت حرام است. اما آنچه را که علما در این مورد ذکر کرده‌اند این است که فقط از آن نهی شده است و آن در حاشیه «المنتهی» ذکر شده است.

خداوند  أ به شما رحمت کند، این امر را به عوام مساکینی که امر بر آنان مشتبه شده و اعتقاد صحیح بر آنان باطل شده است، توضیح دهید، اگر دیدید قول وی صحیح است، آن را برای ما توضیح دهید، ما به قولش برمی‌گردیم. اگر آن را خطا دیدید پس او را بازدارید و منع کنید، خطایش را بر مردم روشن سازید؛ زیرا بسیاری از مردم سرزمین ما به سبب آن به فتنه افتاده‌اند. خدا به شما رحمت کند، این امر را جبران کنید قبل از آنکه در جان‌ها رسوخ کند، زیرا پاسخ بر کسانی‌که نسبت به حکم الله و رسولش  ج آگاهی دارند، مشخص است؛ چون این کار اظهار حق هنگام خفای آن و از بین‌بردن باطل است. پایان کلام صاحب نامه.

شیخ ابن غنام می‌گوید: الله  أ برای شیخ میسر کرد تا به این نامه دست یابد، پس بر خود لازم دید که به آن پاسخ داده و خود را از بسیاری مطالبش تبرئه کند، یعنی سخنان حقش را آشکار کند و سخنان دروغ و ناحقی را که جاهلان به او افترا بسته بودند، آشکار سازد. متن نامه شیخ به قرار ذیل است:

بسم الله الرحمن الرحیم

از محمد بن عبدالوهاب به عبدالله بن سحیم، و بعد:

نامه تو و آنچه را در آن از خودت نوشتی و آنچه را که به تو رسیده است، موجب شگفتی و تعجب ما شد. بر تو پوشیده نیست، مسائل بیست و چهار گانه‌ای را که در نامه بیان کردی، از عارض به شما رسیده است؛ بعضی از آن‌ها حقیقت و بعضی از آن‌ها بهتان و دروغ است، قبل از سخن‌گفتن در مورد آن، لازم است که اصل ارائه شود. اصل آن است که هنگامی که علما اختلاف و جاهلان نزاع کنند، اشخاصی مثل من و شما در مسأله‌ای اختلاف کنیم؛ آیا پیروی از امر الله  أ و رسولش  ج و علما واجب است، یا پیروی از رسوم و عادات زمانی که مردم را بر آن درمی‌یابیم، هرچند مخالف اقوال علما باشد؟

این مطلب را هرچند واضح بود، بیان کردم تا بدانی بعضی مسائلی را که بیان کرده‌ای من آن‌ها را گفته‌ام، موافق بیان علمای حنابله و دیگر علما در کتاب‌هایشان است، اما مخالف عادت مردمی است که اینگونه تربیت و بزرگ شده‌اند؛ از این رو، برخی آن را به دلیل مخالفت با عادت بر من ایراد گرفتند، گرنه آن را در کتاب‌هایشان به طور واضح مشاهده نموده و تأیید کرده‌اند؛ و گواهی داده‌اند که سخنم حقیقت است. اما آنان به همان امری مبتلا شده‌اند که کسانی بدان مبتلا شدند که الله  أ در مورد آنان می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ [البقرة: ٨٩]؛ «پس چون آنچه را که (از قبل) شناخته بودند، نزدشان آمد، به او کافر شدند، پس لعنت الله بر کافران باد».

ما دقیقاً در چنین وضعیتی قرار داریم؛ زیرا کسی‌که این نامه را به شما فرستاده، همان دشمن الله، ابن سحیم است، من آن را برایش بیان کرده بودم و او آن را تأیید کرد. نوشته‌های متعددی از او داریم که سخن ما حقیقت است. او چند سال بر این عقیده‌اش ماند، اما در پایان کار به چند سبب بر آن اعتراض کرد، از بزرگترین این اسباب، حسادت است؛ حال آنکه الله  أ فضل خویش را بر هریک از بندگانش که بخواهد فرو می‌فرستد. عامه به او و امثال او گفتند: اگر حقیقت همین است، پس چرا ما را از عبادت شمسان و امثالش نهی نکردید؟! بهانه آوردند که شما از ما نپرسیدید. گفتند: آیا نیازی بود که بپرسیم، در حالی که پیش شما شرک می‌ورزیدیم و شما ما را منع نمی‌کردید؟!. این امر [ تصدیق گفته‌های من و اعتراض مردم]، باعث شد که گمان نمایند جایگاهشان در نزد مردم به خطر افتاده و سبب شرف دیگران می‌شود. از طرفی چون خوردن سحت و رشوه و سایر امور را بر آنان ایراد گرفتیم، شروع به بهتان زدن در نزد شما و دیگران کرد، در حالی که الله دینش را یاری می‌رساند، هرچند برای مشرکان ناخوشایند باشد.

مخالفت علما با حقایقی که برخلاف عادات باشند ـ چه رسد به عوام ـ را دست کم نگیر. برای روشن‌شدن موضوع، مثالی می‌آورم: استنجا کردن با سنگ در سه مرتبه یا بیشتر البته به غیر از استخوان و سرگین، از نظر ائمه چهارگانه و دیگران در صورت وجود آب، کافی است. بدون اختلاف، امت بر این امر اجماع دارد؛ با این وجود، اگر کسی این کار را انجام دهد، از نظر مردم کار بسیار بدی را مرتکب شده است، به طور قطع از خواندن نماز پشت سر او نهی خواهند کرد و او را بدعت‌گزار خواهند نامید، هرچند به این کار اقرار دارند، اما به خاطر عادت چنین قضاوتی می‌کنند.

حال که این مسأله برایت مشخص شد، بدان برخی مسائلی که آن‌ها را زشت شمرده است، بهتان آشکار است؛ یعنی این سخنانش که گفته است:

١- من [شیخ محمد] باطل‌کننده کتب مذاهب هستم.

٢- اینکه من گفته‌ام مردم ششصد سال بر چیزی نبودند.

٣- اینکه من ادعای اجتهاد دارم.

٤- این سخن که من از تقلید خارج هستم.

٥- اینکه من می‌گویم اختلاف علما، عقوبت است.

٦- این سخن که من هر کس را که به صالحان توسل جوید تکفیر می‌کنم.

٧- اینکه من بوصیری را به این دلیل که گفته است «یا أکرم الخلق» تکفیر می‌کنم.

٨- این سخنش که من گفته‌ام: اگر بر حجره رسول  ج قدرت یابم آن را ویران می‌سازم.

٩- اگر بر کعبه قدرت یابم، ناودانش را برمی‌کنم و ناودانی طلایی به جایش قرار می‌دهم.

١٠- این سخنش که من بر زیارت قبر پیامبر  ج ایراد می‌گیرم.

١١- اینکه بر زیارت قبر والدین و دیگران ایراد می‌گیرم.

١٢- اینکه می‌گوید من هرکس را به غیر الله سوگند یاد کند، تکفیر می‌کنم.

در پاسخ به این دوازده مسأله می‌گویم: ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ [النور: ١٦]؛ «(الهی) تو منزهی! این بهتان بزرگی است». اما پیش از او، کسانی بر پیامبر محمد  ج تهمت زدند که بر عیسی بن مریم  ÷ و صالحان ناسزا می‌گفتند! دل‌های اینان شبیه دل‌های آنان است. بر آن حضرت تهمت زدند که ادعا می‌کند فرشتگان و عیسی و عُزیر در آتش هستند. الله  أ در این مورد فرمود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ١٠١ [الأنبياء: ١٠١].

«به راستی کسانی‌که پیشتر از سوی ما (وعده‌ای) نیکو برایشان مقرر شده است، آنان از آن (= جهنم) دور نگاه داشته می‌شوند».

اما در مورد مسائل دیگری که می‌گوید: من گفته‌ام:

١ـ اسلام انسان کامل نمی‌شود مگر زمانی که معنای «لا إله إلا الله» را بداند.

٢ـ اینکه من معنای این کلمه را بهتر می‌دانم.

٣ـ اینکه من می‌گویم: اله همان کسی است که در او سِر است.

٤ـ اینکه من کسی را که جهت تقرب به غیر الله نذر کند و کسی را که این نذر را بگیرد تکفیر می‌کنم.

٥ـ اینکه ذبح برای دفع شر جن کفر است، اگر ذبیحه‌ای برای جن ذبح شود حرام است هرچند نام الله بر آن برده شده باشد؟.

تمام این پنج مسأله حقیقت است و من آن را گفته‌ام. سخن را در مورد این مسائل آغاز می‌کنیم، چون مسائل اصلی هستند، اما قبل از آن، معنای «لا إله إلا الله» بیان می‌شود:

توحید دو نوع است: توحید ربوبیت، یعنی اینکه خداوند  أ در آفریدن و تدبیر، بی‌همتا و مستقل از فرشتگان و پیامبران   و دیگران است، این حقی است اجتناب‌ ناپذیر، اما انسان را در اسلام داخل نمی‌کند؛ زیرا اکثر مردم بر آن اقرار دارند، الله متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣١ [يونس: ٣١].

«بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد؟کیست که مالک شنوایی و بینایی‌هاست؟ و چه کسی زنده را از مرده بیرون می‌آورد، و مرده را از زنده بیرون می‌آورد؟ و چه کسی کار (جهان) را تدبیر می‌کند؟ پس بی‌درنگ خواهند گفت: الله. پس بگو: آیا (از او) نمی‌ترسید؟!».

اما توحیدی که انسان را در اسلام داخل می‌کند، توحید الوهیت است که عبارت است از: اینکه انسان فقط الله  أ را عبادت کند، نه فرشته‌ای مقرّب و نه پیامبری مرسل را. زیرا پیامبر  ج در حالی مبعوث شد که اهل جاهلیت، اشیایی را با الله عبادت می‌کردند؛ برخی از آنان، بت‌ها را می‌پرستیدند، برخی عیسی و برخی فرشتگان را می‌خواندند. پیامبر  ج آنان را از این کار نهی کرد و به آنان خبر داد که: الله او را فرستاده تا به خدای یکتا ایمان آورده شود و هیچ‌کس به جای او خوانده نشود، نه فرشتگان و نه پیامبران  ؛ پس هرکس از او پیروی کند و به یگانگی الله ایمان آورد، در حقیقت به لا إله إلا الله گواهی داده است، هرکس از او نافرمانی کند و عیسی  ÷ و فرشتگان را بخواند، از آنان مدد بخواهد و به آنان پناه ببرد، او کسی است که «لا إله إلا الله» را انکار می‌کند، هرچند اقرار داشته باشد که فقط الله می‌آفریند و روزی می‌دهد.

این موضوع، بحثی طولانی را می‌طلبد، اما خلاصه‌اش آن است که مورد اجماع علما می‌باشد، آنچه را پیامبر اسلام  ج از آن خبر داده بود، در این امت اتفاق افتاده است، آنجا که فرمود: «لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ كان قَبْلكُمْ حَذْوَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ، حَتَّي لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ»[٦٨]. «شما گام به گام از روش پیشینیان، پیروی خواهید کرد، حتی اگر آنان وارد سوراخ سوسماری شده باشند شما نیز وارد آن خواهید شد».

پیشینیان آنان نیز چنین بودند؛ چنان‌که الله  أ در مورد آنان می‌فرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [التوبة: ٣١]؛ «(آنان) دانشمندان و رهبان خویش را معبودانی به جای الله گرفتند».

برخی از گمراهان در سختی و آسایش، برخی از صالحان مانند عبدالقادر گیلانی، احمد بدوی، عدی بن مسافر و امثال آنان را که عابد و نیکوکار بودند، می‌خوانند؛ علمای تمام مذاهب چهارگانه در سایر کشورها و سرزمین‌ها به شدیدترین وجه بر آنان اعتراض کردند، از این کار به شدیدترین وجه، برحذر داشتند و ترساندند؛ اما مردم به این کار پایان ندادند، بلکه تا انتها آن را ادامه دادند. صالحانی که این کار را ناپسند می‌دانستند از آن بیزاری جستند، علما بیان کردند که امثال این کار، همان شرک اکبر است.

حال تو در نوشته‌ات چنین آورده‌ای: چه بگویم ای برادرم! به الله سوگند دلیلی جز کلام علما نداریم.

من کلام علما را می‌گویم و آن را برایت نقل می‌کنم و تو را بدان راهنمایی می‌نمایم، پس در آن تفکر کن و ساعتی به خاطر خدا بنشین، در حالی که بیننده و مناظره‌کننده هستی، تنها یا با دیگران، آنگاه اگر دانستی که سخن من صحیح است و امروزه دین اسلام از ناشناخته‌ترین چیزهاست، منظورم دین اسلام ناب است که با شرک و بدعت‌ها آمیخته نشده باشد، اما اسلامی که کفر، ضدش است، بدون شک امت محمد  ج آخرین امت‌هاست و قیامت بر آن برپا می‌گردد، پس اگر دانستی که سخن من حقیقت است، بدان عمل کن و بدان که این امر، بسیار مهم و حساس است؛ پس اگر به مشکلی برخوردی، سفر تو به مغرب، برای رسیدن به پاسخ و حلّ آن مشکل، کار سختی نیست.

حال خودت تفکر کن، آنجا که در گذشته به من نوشتی: این همان حقی است که شکی در آن راه ندارد، اما قادر به تغییر نیستیم. سخنی نیکویی گفتی. اما هنگامی که خدا تو را به فرزند مویس مورد آزمایش قرار داد، او امر را بر تو مشتبه ساخت و به مردم وشم نوشت که: او توحید را مسخره می‌کند و ادعا می‌کند که بدعت است، اینکه از خراسان خارج شده و به دین الله و رسولش ناسزا می‌گوید. به جهل و بزرگی گناهش پی نبردی و گمان کردی که سخنم در این مورد از باب دفاع شخصی است، این سخنم تو را تغییر نداد؛ زیرا منظور من این بود که بدانی امر بسیار حساس است، اکابر علما این را می‌دانند و در آن اشتباه می‌کنند، چه رسد به ما و امثال ما، اگر امر بر تو مشتبه شد با من ملاقات کن[مناظره نما]، این راهی است که بدانی سخن من حق است. اما هنگامی که عبارات علما را برایت نقل کردم، اگر دانستی که معنایش را نفهمیده‌ام؟، یا کسانی‌که کلامشان را برایت نقل کردم به اشتباه رفته‌اند؟، یا یکی از علما با آنان مخالفت کرده است؟، مرا به حقیقت راهنمایی کن، ان شاء الله من به آن بازمی‌گردم. پس می‌گوییم:

شیخ تقی الدین می‌گوید: گروهی از صاحب‌نظران و عبادت‌گزاران در مفهوم توحید اشتباه کرده‌اند، تا جایی که حقیقتش را تحریف کردند؛ گروهی گمان کرده که توحید همان نفی صفات است. گروهی گمان برده‌اند که توحید، اقرار به توحید ربوبیت است. برخی از آنان بیان این موضوع را به درازا کشانده و گمان کرده‌اند که، با این کار به وحدانیت اقرار کرده‌اند و اینکه الوهیت، همان قدرت بر اختراع و مانند آن است. نمی‌دانند که مشرکان عرب، به این نوع توحید اقرار داشته‌اند؛ الله متعال می‌فرماید: ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ٨٩ [المؤمنون: ٨٤-٨٩]؛ «(ای پیامبر!) بگو: «اگر می‌دانید، زمین و هرکه در آن است از آنِ کیست؟!». به زودی خواهند گفت: «(همه) از آن الله است» بگو: «آیا پند نمی‌گیرید؟!». بگو: «چه کسی پروردگار آسمآن‌های هفتگانه، و پروردگار عرش عظیم است؟!» خواهند گفت: «(همه) از آنِ الله است» بگو: «آیا (از الله) نمی‌ترسید؟!». بگو: «اگر می‌دانید، چه کسی فرمانروایی تمام موجودات را در دست دارد، و او پناه می‌دهد، و کسی در برابر او پناه داده نمی‌شود؟! خواهند گفت: «از آنِ الله است» بگو: «پس چگونه جادو می‌شوید؟!». این امر، حقیقت است، اما با آن، از شریک ‌قراردادن برای الله که الله آن را نمی‌بخشد، رهایی حاصل نمی‌شود، بلکه باید دین برای الله خالص گردد، یعنی فقط خدا  أ عبادت شود تا دین انسان برای الله باشد، إله همان عبادت‌شده‌ای است که دل‌ها او را عبادت می‌کنند[٦٩]. سخن شیخ  / به صورت طولانی ادامه دارد.

هم‌چنین در «الرسالة السنیة» که آن را برای گروهی از عابدان که به برخی صالحان منتسب هستند و در آن غلو می‌کنند، حدیث خوارج را ذکر کرده و در ادامه گفته:

از آنجا که در زمان پیامبر  ج و خلفای راشدین وی  ش، کسانی بودند که منتسب به اسلام بودند، اما با وجود عبادت زیاد، از اسلام خارج شدند، باید دانست که منتسب به اسلام احتمال دارد به چند امر از دین خارج شود:

از جمله این امور، غلو است که الله  أ آن را سرزنش نموده است، مانند غلو در حق عدی بن مسافر یا دیگران، حتی غلو در حق علی بن ابی طالب و غلو در حق مسیح و مانند او. پس هرکس که در حق پیامبری یا صحابه‌ای یا مردی صالح غلو کند و نوعی از الوهیت را برای او قائل شود، مثل اینکه بگوید: یا فلان! سرورم یاریم کن، یا: أنا في حسبک (من در خیال تو هستم) و مانند آن، چنین شخصی کافری است که توبه داده می‌شود، اگر توبه کرد رها شده و گرنه کشته می‌شود؛ زیرا الله رسولان   را فرستاد و کتاب‌ها را نازل کرد، تا عبادت شود و معبود دیگری همراهش خوانده نشود، کسانی‌که همراه خدا  أ، معبودان دیگری مثل خورشید و ماه و صالحان و تندیس‌ها را می‌خواندند، هرگز بر این اعتقاد نبودند که این خدایان، باران را فرو می‌فرستند یا گیاهان را می‌رویانند، بلکه آنان فقط فرشتگان و صالحان را عبادت کرده و می‌گفتند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ [يونس: ١٨]؛ «این‌ها (= بت‌ها) شفیعان ما نزد الله هستند». بنابراین، الله رسولان   را برانگیخت و کتاب‌ها را فرو فرستاد تا از این کار که کسی به جای او خوانده شود؛ چه به عنوان عبادت و چه به عنوان مدد خواستن، جلوگیری نمایند[٧٠]. کلام شیخ به صورت طولانی ادامه دارد. پس بنگر در کلام وی در مورد صاحب‌نظران معاصرش که ادعای علم داشتند و عابدانی که ادعای اصلاح داشتند چه فرموده است.

در «الإقناع» در ابتدای باب حکم مرتد می‌گوید:

هرکس به الله  أ شرک ورزد، یا ربوبیت یا یگانگی‌اش را انکار کند... یا الله یا رسولانش   را تمسخر کند... یا از رسولش  ج یا از آنچه که به اتفاق آن را آورده است متنفر باشد، یا بین خود و بین الله واسطه‌هایی قرار دهد، آنان را بخواند و به آنان توکل کند و از آنان مدد بخواهد،... یا شهادتین یا یکی از آن دو را انکار کند، به اجماع کافر شده است[٧١].

پس با تمام وجود در این سخن بیندیش و بیندیش؛ آیا این سخن را در مواردی گفته‌اند که در زمانشان مشاهده شده و به شدت بر اهلش انکار کرده‌اند، یا در حالی که اتفاق نیفتاده آن را گفته‌اند؟ در تفاوت میان انکار ربوبیت و وحدانیت و نفرت نسبت به آنچه رسول  ج آورده نیز بنگر.

در اثنای این باب، می‌گوید: هرکس اعتقاد داشته باشد که به غیر از پیروی محمد  ج راهی به سوی خدا  أ وجود دارد، یا پیروی از محمد  ج بر او واجب نیست، یا اینکه می‌تواند از پیروی از محمد  ج خارج شود، یا بگوید: من در علم ظاهر نه در علم باطن به آن محتاج هستم، یا در علم شریعت بدون علم حقیقت، یا بگوید: از علما کسی هست که می‌تواند از شریعت محمد  ج خارج شود، چنان‌که خضر  ÷ توانست از شریعت موسی خارج شود، در تمام این موارد کفر ورزیده است[٧٢].

اگر بدانی این سخن را چه کسی گفته و به طور قاطع کفرشان را اظهار داشته، از زهد و عبادتی که بر آن بوده‌اند و اینکه نزد اکثر مردم زمان خویش از بزرگترین اولیا بوده‌اند آگاه شوی، شگفت‌زده خواهی شد.

در این باب، هم‌چنین می‌گوید:

هرکس به صحابه  ش ناسزا بگوید و در کنار آن، مدعی شود که علی  س معبود یا پیامبری است، یا جبریل  ÷ اشتباه کرده است، بدون تردید کفر ورزیده است، بلکه در کفر کسی‌که در تکفیر چنین شخصی درنگ کند، تردیدی نیست[٧٣].

پس در این امر بیندیش، وقتی در مورد علی  س چنین سخنی بگوید، پس در مورد کسی‌که ادعا کند، ابن عربی یا عبدالقادر، معبود هستند چه خواهد گفت! و بیندیش در سخن شیخ در معنای معبودی که دل‌ها آن را می‌پرستند.

همچنین بدان که مشرکان زمان ما از کفار زمان پیامبر  ج نیز پا را فراتر نهاده‌اند؛ زیرا اولیا و صالحان را در گشایش و سختی می‌خوانند، دفع اندوه‌ها و قضای حاجات را از آنان می‌طلبند؛ اما کفار زمان پیامبر  ج هرچند فرشتگان و صالحان را می‌خواندند، شفاعت و تقرب به آنان را می‌خواستند، اما بر این اقرار داشتند که امر به دست خدا  أ است؛ از این رو، فقط در گشایش، فرشتگان و صالحان و در سختی‌ها، فقط خدا را می‌خواندند. الله متعال می‌فرماید:

﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فِي ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِيَّاهُۖ فَلَمَّا نَجَّىٰكُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ أَعۡرَضۡتُمۡۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ كَفُورًا٦٧ [الإسراء: ٦٧].

«و هنگامی که در دریا سختی به شما برسد، جز او تمام کسانی را که می‌خوانید؛ فراموش می‌کنید، پس چون شما را به خشکی نجات دهد؛ روی می‌گردانید، و انسان بسیار ناسپاس است».

هم‌چنین در «الإقناع» در همین باب می‌گوید:

فراگرفتن و یاددادن و انجام سحر حرام است. سحر، عُقَد و رقیه و کلامی است که گفته یا نوشته می‌شود، یا کاری انجام می‌شود که در بدن یا قلب یا عقل مسحور اثر می‌گذارد، نوعی از آن نیز می‌کُشد، نوعی از آن بیمار می‌کند، نوعی از آن مرد را از زنش می‌گیرد، به گونه‌ای که نمی‌تواند با او نزدیکی کند، نوعی از آن زن و شوهر را از یکدیگر متنفر می‌سازد، نوعی در بین دو نفر محبت ایجاد می‌کند. انسان با آموختن و انجام آن کافر می‌شود، چه به تحریم آن اعتقاد داشته باشد چه به جواز آن[٧٤].

پس در این کلام بیندیش، سپس بر اعمال مردم بخصوص صرف و عطف، دقت کن. آنگاه خواهی دانست که کفر دور نیست. در این باب از «الإقناع» و شرح آن به دقت تأمل کن، در مواضع مشکل درنگ و یادداشت‌برداری کن، چنانکه در باب وقف و اجاره انجام می‌دهی؛ آنگاه برایت آشکار خواهد شد که امر بسیار مهم و حساسی است، ان‌شاء الله.

اما حنفیه: شیخ قاسم در «شرح درر البحار» می‌گوید:

نذری که اکثر عوام مرتکب می‌شوند، آن است که شخصی نزد قبر یکی از صالحان آمده و می‌گوید: ای سرورم فلانی! اگر گم‌شده‌ام برگردد، یا بیمارم شفا یابد، یا حاجتم برآورده شود، این و آن برایت باشد. این، به اجماع باطل است؛ به دلایلی: دلیل اول اینکه: نذر برای مخلوق جایز نیست. دلیل دیگر اینکه: گمان می‌کند که میت در کار تصرف می‌کند، در حالی که کافران چنین اعتقادی دارند[٧٥]. تا آنجا که می‌گوید: حال که حکم این موضوع مشخص شد، پس پول‌ها و شمع‌ها و روغن‌ها و مانند این‌ها که به قبور اولیا برده می‌شود، به اجماع مسلمانان حرام است، حال آنکه مردم به این کار مبتلا هستند، بخصوص در تولد احمد بدوی[٧٦].

پس در سخن صاحب «النهر» که می‌گوید: «از اکثر مردم»، خوب بیندیش؛ در حالی که او در مصر و مقرّ علما بوده است، چگونه بین مردم مصر چیزی شایع شده که علما نتوانستند آن را دفع کنند! آیا گمان می‌کنی که پس از او، مردم اصلاح شده است!

اما مالکیه: طرطوشی در کتاب «الحوادث والبدع» می‌گوید:

بخاری[٧٧] از ابوواقد لیثی روایت می‌کند که گفته: «در حالی که تازه مسلمان شده بودیم با رسول الله  ج، به سوی حنین می‌رفتیم. مشرکان آن دیار، درخت سدری داشتند که آن را عبادت کرده و سلاح‌های خود را جهت تبرک به آن آویزان می‌نمودند. آن درخت، معروف به ذات انواط بود. ما به رسول الله  ج گفتیم: برای ما نیز ذات انواطی مقرر کن، همان‌گونه که آنان ذات انواط دارند. فرمود: الله اکبر! این سخن مانند سخنی است که بنی‌اسرائیل به موسی گفتند. آن‌ها به موسی گفتند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ [الأعراف: ١٣٨]؛ «برای ما (نیز) معبودی قرار ده، همان‌گونه که آنان معبودهای دارند».

آنگاه رسول خدا  ج افزود: «لَتَركبُنَّ سَنَنَ مَن كان قبلكم»[٧٨]؛ «شما نیز از روش‌های کسانی‌که قبل از شما بودند پیروی خواهید کرد».

پس خدا به شما رحمت فرستد، آیا نمی‌بینی مردم هر جا سدری یافتند به نزد آن رفته و تکه‌های پارچه را بر آن آویزان می‌کنند؟، این، همان ذات انواط است، پس آن را قطع کنید.

پیامبر گرامی اسلام  ج در جایی دیگر می‌فرماید:

«بدأ الإسلام غريباً وسيعود غريباً كما بدأ، فطوبى للغرباء؛ الذين يصلِحون إذا فسد الناس»[٧٩].

«اسلام با غربت آغاز شد و در آینده نیز، مانند آغازش، غریب خواهد شد؛ خوشا به حال غریبان؛ کسانی‌که وقتی مردم فاسد شوند، به اصلاح بپردازند».

مفهوم حدیث مذکور آن است که: وقتی الله  أ اسلام را آورد، اگر شخصی در میان قبیله‌اش، غریبانه و مخفیانه اسلام می‌آورد، افراد قبیله به او جفا می‌کردند، در نتیجه در میانشان به حالت خواری و ترس بسر می‌برد، سپس به دلیل کثرت خواهشات گمراه‌کننده و مذاهب مخلتف، غریب می‌شد، تا اینکه پیروان حق به دلیل کم ‌بودن افراد و ترس بر خویشتن، در میان مردم غریب می‌شدند.

بخاری از ام درداء، از ابودرداء، روایت می‌کند که گفته: به خدا سوگند! از سنت‌محمد  ج چیزی در میان آنان سراغ ندارم، جز اینکه نماز را به جماعت ادا می‌کنند[٨٠]. این بدان خاطر بود که او اکثر اعمال مردم عصرش را نمی‌پسندید.

زُهری می‌گوید: در دمشق، در حالی بر انس بن مالک وارد شدم که وی گریه می‌کرد، گفتم: چه چیز تو را به گریه انداخته است؟ گفت: از آنچه درک کردم چیزی در آنان نمی‌بینم، جز این نماز که آن هم تباه شده است[٨١]. پایان کلام طرطوشی[٨٢].

پس ای خردمند! در این احادیث و اینکه در چه زمان و در چه مکانی گفته شده و اینکه آیا یکی از علما آن را انکار کرده است؟ خوب بیندیش!

این احادیث فواید زیادی دارد، اما در اینجا آن چیزی منظور است که از جانب صحابه  ش اتفاق افتاده است، این سخن کسانی است که الله  أ آنان را به خاطر پیامبرشان، بر جهانیان برتری داده است، آنان به رسول خدا گفتند: ﴿ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا؛ «برای ما (نیز) معبودی قرار ده».

شگفتا، وقتی این امر از آن بزرگان سر می‌زند، چگونه این سخن ما در باره یکی از متأخران که گفته‌ایم اشتباه کرده نفی می‌شود، او گفته: «یا أکرم الخلق»، ما می‌گوئیم: اشتباه کرده است. این سخن ما نفی می‌شود! چگونه از سخن من در مورد او تعجب می‌کنید و او را بهتر و داناتر و بالاتر از صحابه  ش می‌دانید؟!

اما شما چون از این امور دانشی ندارید، گمان می‌کنید که هرکس شرک یا کفری را توصیف کند، همان کفر اکبری است که سبب خروج از اسلام می‌شود. اما این سخنت کجا و آن نوشته‌ات را که برایم فرستادی کجا؟! قبل از آنکه الله  أ تو را با والی شام مورد آزمایش قرار دهد. آن را به یاد آور و گواهی بده که حق همین است، بپذیر که قادر بر انکار نیستی. کلام طرطوشی در مورد شرک به درخت را که در زمانش رخ داده است، بیان کردم؛ با وجود اینکه در دوران قاضی ابویعلی بوده است، آیا گمان می‌کنی که پس از او، مردم اصلاح شده است؟

اما کلام شافعیه: امام محدث شام، ابوشامه در کتاب «الباعث علی إنکار البدع والحوادث» که در عصر شارح و ابن حمدان زندگی می‌کرد، می‌گوید:

از اعتقاد گروهی از ترک‌کنندگان شریعت اسلام، منسوب به فقر که حقیقتش عدم ایمان است، به بزرگان گمراه و گمراه‌کننده‌شان واقع شده است؛ آنان در این قول الله متعال داخل هستند که می‌فرماید: ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ [الشورى: ٢١]؛

«آیا (مشرکان) معبودانی دارند که بدون اجازه الله آیینی برای آنان مقرر داشته‌اند؟!»

به این طریق و امثال آن، مبادی ظهور کفر عبادت بت‌ها و سایر انواع کفر بنا شد.

از همین قسم است فراگیری از تزیین شیطان برای برپاکردن دیوارها و ستون‌ها، و روشن‌ساختن اماکنی بر سر هر راهی، چون قصه‌گویی برای مردم نقل کرده که یکی از صالحان را در خواب دیده است!. پس این‌ها جایگاه‌ها و گنبدهایی می‌سازند و گمان می‌کنند که به سوی الله  أ تقرب می‌جویند. سپس از این امر فراتر رفته و برای اینکه تأثیر این اماکن در دل‌های مردم بیشتر شود، برای بیمار‌هایشان از این قبور طلب شفا و برای برآورده‌ساختن حاجاتشان برای آنان نذر می‌کنند. این اعمال حتی برای بعضی چشمه‌ها و درخت‌ها و دیوارها و سنگ‌ها صورت می‌گیرد!. در دمشق، که الله این مکان را از آن اعمال مصون نگه دارد، مواضع متعددی است: مانند عوینة الحمی و الشجرة الملعونة بیرون باب النصر، الله بریدنش را آسان سازد که بسیار شبیه ذات أنواط است[٨٣]. سپس کلامی طولانی را بیان می‌کند، تا آنجا که می‌گوید: از الله کریم تقاضا دارم که ما را از هر آنچه که مخالف خشنودی‌اش است، حفظ کند؛ و ما را از کسانی قرار ندهد که آنان را گمراه ساخته و آنان شهوات نفسانی خویش را معبودشان برگزیده‌اند[٨٤].

پس خوب بیندیش، می‌بینی که این نوع را ترک شریعت اسلام و خروج از ایمان ذکر کرده است، سپس بیان نموده که در شام فراگیر شده است، پس به والی‌تان بگو: علمای مذاهب چهارگانه بیان کرده‌اند که: ابتلا به این شرک و غیر آن، همگانی شده است، پیروانشان را در چهار طرف دنیا مورد خطاب قرار داده و بیان کردند که دین غریب شده است. پس والی شما می‌تواند یکی از این دو امر را انتخاب کند: یا اینکه بگوید: تمام این علما، جاهل و گمراه و گمراه‌کننده و قانون‌شکن هستند. یا اینکه ادعا کند، بعد از آنان، مردمان زمان او و زمان بزرگانش اصلاح شده است.

بر تو پوشیده نیست که من بر اوراقی نزد ابن عزاز دست یافتم که در آن اجازاتی برای او از جانب استادانش وجود داشت، استاد استادانش، مردی است که «عبدالغنی»[٨٥] نامیده می‌شود، در اوراقشان او را ستایش می‌کنند و «العارف بالله» می‌نامند. این شخص مشهور است به اینکه بر دین ابن عربی -کسی‌که علما او را از فرعون کافرتر دانسته‌اند- بوده است. تا آنجا که ابن مُقرِی شافعی می‌گوید: هرکس در کفر طائفه ابن عربی شک کند، کافر است. حال اگر امام دینی، ابن عربی باشد و دعوتگر به سوی آن استاد مذکورشان باشد؛ استادی که ابن عربی را العارف بالله می‌نامد، امر چگونه خواهد بود؟! اما بزرگتر از تمام این موارد، آن چیزی است که از ابودرداء و انس ارائه شده است، در حالی که در شام بودند، آن سخن در این مورد بسیار حساس و مهم است! علما بدان، بر این استدلال کرده‌اند که اوضاع زمان ایشان حساس‌تر و بهتر بوده است، پس زمان ما چگونه خواهد بود؟!

ابن قیم  / در «الهدی النبوی» در بیان نکات قصه هیأت نمایندگان طائف، آنگاه که اسلام آوردند و از پیامبر  ج خواستند که لات را برایشان رها کند و یک سال آن را تخریب نسازد، می‌گوید:

از آن جمله: ابقای مواضع شرک و طاغوتیان، بعد از قدرت بر تخریب و ابطال آن، حتی یک روز جایز نیست؛ زیرا از شعائر شرک و کفر، یعنی از بزرگترین منکرات است. بنابراین، تأیید آن در صورت وجود قدرت، به طور قطع جایز نیست. همین حکم در مورد گنبدهایی است که بر روی قبور بنا می‌شوند، ساختن همین گنبدها باعث شده صاحب قبر به منزله بتی قرار داده شده و به جای خداوند  أ عبادت شود، برای آنان نذر شود. سنگ‌های اطراف قبر متبرک محسوب شده و مردم آن‌ها را ببوسند!. در صورت وجود قدرت بر نابودی آن‌ها، ابقای هیچ یک از این موارد بر روی زمین جایز نیست، بسیاری از این‌ها، به منزله لات و عزی و منات هستند، بلکه نزد آن‌ها و برای آن‌ها اعمال شرک‌آمیز بزرگتری واقع می‌شود، والله المستعان. هیچ یک از بت پرستان در زمان رسول‌الله  ج بر این اعتقاد نبوده‌اند که بت‌ها می‌آفرینند و روزی می‌دهند، بلکه فقط نزد آن‌ها و برای آن‌ها همان اعمالی را انجام می‌دادند که برادران مشرک امروزی آنان نزد طواغیت خود انجام می‌دهند، یعنی اینان از روش پیشینیان خود پیروی می‌کنند، وجب به وجب و گام به گام به راه آنان می‌روند، دقیقاً در رد پای آنان قدم برداشته و شرک بر اکثر افراد غلبه یافته است؛ بر اثر غلبه جهل و خفای علم، معروف منکر شده و منکر معروف گشته است! سنت بدعت شده و بدعت سنت گشته است! صغیر در آن پیر شده و کبیر بر آن سالخورده و فرتوت گشته، نجیبان ناپدید شدند و غربت اسلام شدت یافته، علما اندک شدند و سبک‌سران غلبه یافتند، کار دشوار شده و سختی شدت یافته، فساد در خشکی و دریا به سبب اعمال مردم، آشکار گشته است[٨٦]. پایان کلام ابن قیم.

همچنین در اثنای بیان این قصه، هنگامی که بیان می‌کند پیامبر  ج ثروت لات را گرفت و آن را در مصالح مسلمانان هزینه کرد، می‌گوید:

از آن جمله: امام می‌تواند اموالی را که به این طواغیت می‌رسد در راه جهاد و مصالح مسلمانان به مصرف برساند؛ یعنی: امام باید اموال این طواغیت را که به سوی آن‌ها آورده می‌شود، بگیرد و آن را برای مصارف لشکر و جنگ و مصالح اسلام هزینه کند؛ چنان‌که پیامبر  ج ثروت لات را گرفت. همین حکم در مورد وقف چنین اموالی نیز جاری است؛ یعنی وقف بر طواغیت باطل است، مال بدون صاحبی است که در مصالح مسلمانان هزینه می‌شود؛ زیرا وقف فقط به شرط قربت و طاعت الله  أ و رسولش  ج صحیح می‌شود. پس وقف بر مقبره و قبری که بر آن چراغ روشن می‌شود و بزرگ داشته می‌شود، برایش نذر شده و به جای الله عبادت می‌شود، صحیح نیست. هیچ یک از ائمه دین و پیروانشان، مخالف این مطلب نیست[٨٧]. پایان کلام ابن‌قیم.

اینک در کلام این مرد که از علما و اهل شام است بیندیش، او تصریح می‌کند: این امر در زمانش آشکار شده، در میان مسلمانانی‌که در شام بودند، عبادت قبور و مقبره‌ها و درختان و سنگ‌ها در بین آنان شایع شده بوده است، کاری که خطرناک‌تر از عبادت لات و عزی یا مانند آن است! وی می‌گوید: این امر به صورت گسترده‌ای آشکار گشته است، تا آنجا که شرک بر اکثر مردم غلبه یافته، اسلام غریب شده و غربتش شدت یافته است! این سخن کجا و آن سخن والی شما در مورد اهل وشم در کتابش کجا؟! هنگامی که به او گفتند: در شهرهای شما کمی شرک وجود دارد. او گفت: الله ابا دارد از اینکه این کار در میان مسلمانان انجام شود! سخن ائمه مذاهب اربعه، بزرگتر و سنگین‌تر از سخن ابن عیدان و دوستش در مورد مردم معاصرشان است. آیا به نظر تو این علما، بهتان بزرگی زده و سخنان گزافی گفته‌اند؟!

الله میسر کرد تا مطالب مذکور با عجله از کلام علما نقل شود، پس با پناه ‌بردن به خدا  أ از پیروی شهوات نفسانی، به خاطر خدا به دقت بیندیش و عجله نکن.

اگر سخن من که گفته‌ام: شامی شما معنای «لا إله إلا الله» و عقیده امام احمد را و عقیده کسانی‌که او را شلاق زدند نمی‌داند، صحیح و سنجیده بود، پس او را بشناس و بدان که وی نسبت به دیگران[ به غیر از امام احمد و مخالفانش] جاهل‌تر است، بدان که این امر، بسیار مهم و حساس است. اما اگر سخنم باطل بود و به یکی از علما در این امور بزرگ، دروغ و بهتان نسبت دادم، این حالت نیز بسیار مهم و حساس است، و باید آن را برایم روشن کنی. اما از تمام این‌ها چشم پوشیدی و نامه‌ای در موضوعی دیگر برایم نوشتی.

اگر منظورت، پیروی از هوای نفس است، از آن به الله پناه می‌بریم، ارتباط تو با فرزند مویس برای چه بوده است؟ جوابی را که دادی می‌دانم، آن را کنار بگذار؛ زیرا، برخی مردم در مورد تو می‌گویند: به خاطر امور دنیایی به سوی او میل کردی. اگر حق با توست، تو را در تأمل در این سخنم و سخن اولم و عرضه آن دو به کلام علما و تهذیب نیکوی آن دو، سپس بیان حق، معذور نمی‌دانم.

با مشخص‌شدن مطلب فوق؛ پاسخ پنج مسأله‌ای که ارائه کردم در کلام علماست. اینک مسأله ششم را به آن‌ها می‌افزایم و آن فتوایم به کفر شمسان و فرزندانش و افراد مانند ایشان است. چرا آنان را «طواغیت» نامیدم؟ برای اینکه آنان مردم را به جای عبادت خدا  أ به عبادت خودشان و به مراتب بزرگتر از عبادت لات و عزی می‌خوانند. در این سخنم گزافه‌گویی نیست، بلکه حقیقت است؛ زیرا عبادت‌کنندگان لات و عزی، در گشایش و آسانی‌ها آن‌ها را می‌خواندند و در سختی فقط خدا را می‌خواندند؛ اما عبادت اینان، خطرناک‌تر از عبادت آنان است، زیرا این‌ها را در سختی‌های خشکی و دریا به فریاد می‌خوانند! پس اگر الله  أ، شناخت حق و گردن‌نهادن بدان و کفر به طاغوت و تبرّی از مخالفان این اصول را، هرچند پدر یا برادرت باشد، در دلت افکند، به من اطلاع بده تا خرسند شوم؛ زیرا این امر، مانند خطا در فروع نیست، بلکه جهل در این مورد وجود ندارد، چه رسد به انکارش، مانند زنا و دزدی، بلکه این امر خطرناک‌تر از آن است که تصور شود. اما اگر در قلبت اشکالی واقع شد، به درگاه مقلب‌القلوب تضرع و زاری کن تا تو را بر دینش و دین پیامبرش  ج رهنمون سازد.

اما جواب بقیه مسائل پس از پایان بحث شهادت لا إله إلا الله، در بین ما و شما کلام علما داوری می‌کند، اما این سخن تو مایه شگفتی است که گفتی: من ویرانگر قبور صحابه  ش هستم، در حالی که عبارت «الإقناع» در مورد جنائز چنین است: تخریب گنبدهای روی قبرها واجب است؛ چون بر معصیت و نافرمانی رسول  ج بنا شده است[٨٨]. از پیامبر  ج به صورت صحیح ثابت است که علی  س را برای تخریب قبور فرستاد.

به عنوان مثال: اگر کسی نامه‌ای برای شما بنویسد که ابن عبدالوهاب بدعت‌گزار است؛ چون ازدواج مرد با خواهرش را رد می‌کند! شگفت است که چگونه سخنش در این مورد در میان شما متداول و دهان به دهان می‌گردد!

اما در مورد این سخنم: معبودی که در آن سِر است. مشخص است که از لغات تعابیر مختلفی می‌توان داشت؛ چنان‌که معبود نزد عرب، و الهی که عوام ما آن را «سید، شیخ، و کسی‌که در او سِر است» می‌نامند و عرب نخستین، الوهیت را آن چیزی می‌نامیدند که عوام ما «سِر» می‌نامند؛ زیرا سِر نزد آنان همان قدرت بر نفع و ضرر است، این صلاحیت را دارد که خوانده شود و بدان امید بسته شود، از او ترسیده شود و بر او توکل گردد؛ چنانکه هنگامی که رسول الله  ج فرمود: «لا صلاة لمن لم يقرأ بفاتحة الكتاب»[٨٩]؛ «کسی که سوره فاتحه را نخواند نمازش صحیح نیست».

یکی عامی پرسید: فاتحة الکتاب چیست؟ پس به زبان بومی خود او برایش تفسیر کرد؛ چنانکه، هم فاتحة الکتاب نامیده می‌شود، هم أم القرآن و هم الحمد. یا شبیه این عبارات که معنای واحدی دارند. اما اگر سِر در زبان عوام ما، چنین نیست و همان معبود در کلام علما نیست، جای انکار دارد، پس آن را برایمان بیان کنید.

اما سخن ابن سحیم در اول نامه‌اش که می‌گوید: او به قبرستان شهدای اصحاب رسول الله  ج در جبیله، یعنی قبور زید بن خطاب و اصحابش رفته و قبرهایشان را زیر و رو کرده است، چون در سنگ قرار داشتند و نتوانستند آنجا را حفر کنند؛ از این رو، به اندازه یک ذراع خاک بر قبرهایشان گذاشتند تا مانع بوی اجساد و دفع درندگان شود؛ در حالی که دفن‌کننده آنان، خالد بن ولید و اصحاب رسول الله  ج بوده‌اند. هم‌چنین مسجد آنجا را ویران ساخته است... تا پایان.

در این سخن، هم حقیقت و راستی وجود دارد و هم دروغ و بهتان. اینکه گفته شده، شیخ  / و پیروانش، بنای روی این قبور و مسجد بنا شده روی قبری که ادعا می‌کنند قبر زید بن خطاب است را تخریب نموده، این امر دروغ آشکاری است، زیرا محل قبر زید و شهدای همراهش مشخص نیست، بلکه بنا بر مشهور، این شهدا از اصحاب رسول الله  ج در دوران مسیلمه در این وادی کشته شدند، محل قبر آنان از محل قبر غیرشان مشخص نیست. قبر زید از قبر دیگران نیز مشخص نیست. برخی شیاطین این دروغ را بستند و به مردم گفتند: این قبر زید است. مردم نیز در این فتنه افتادند و از تمام سرزمین‌ها برای زیارت به آنجا می‌روند، جمع زیادی آنجا گرد آمده و رفع نیاز و دفع غم و اندوه‌هایشان را از او می‌خواهند. اما اینکه گنبد بر روی قبر را خراب کرده‌، این حقیقت دارد. به این دلیل شیخ آن بنای روی قبر و آن مسجد روی مقبره را ویران ساخت، تا از فرمان الله و رسولش  ج در هموار کردن قبرها و نهی سخت و شدید در ساختن مسجد بر آن پیروی کرده باشد، زیرا کسی‌که کمترین بهره معرفتی و علمی داشته باشد، صحت این حکم را می‌داند.

اما این سخن وی که می‌گوید: قبرهایشان را زیر و رو کرده است، چون در سنگ قرار داشتند و نتوانستند آنجا را حفر کنند؛ از این رو، به اندازه یک ذراع بر قبرهایشان گذاشتند تا مانع بو و دفع درندگان شوند. تمام این سخن، دروغ و ناحق و بدنام کردن شیخ نزد مردم از طریق دروغ‌پردازی و تبهکاری است. شواهد این سخنش را تکذیب می‌کند؛ زیرا محلی که آن قبور در آنجا قرار دارند، زمینی نرم و سست است و در آن قبر حفر می‌گردد، مردم عُیینَه و جُبَیله و سایر شهرهای عارض، مردگان‌شان را در آن مقبره‌ها دفن می‌کنند، چون زمین نرم و بدون سنگی است، اما شمال و جنوب آنجا، سنگی و سفت است. اما این دشمن و امثالش، شیخ را با این امور ناگوار و هراسناکِ و بسیار زشت مورد اتهام قرار می‌دهند، تا شنوندگان از دخول در دین الله  أ دوری کنند. این امر، کاری جدید از جانب شیطان و حزبش نیست، والحمد لله رب العالمین. پایان نامه

وصلی الله علی محمد وآله وسلم.

[٦٥]- این از انصاف شیخ ابن غنام  / است؛ زیرا به کتاب این دشمن دعوت سلفیت که بیشتر آن، افترائات محضی است که سزاوار التفات نیست، پاسخ می‌دهد.

[٦٦]- از محمد بن سلیمان جزولی (ت ٨٧٠هـ)، فقیه و صوفی از اهل سوسه مغرب، این کتابش عبارت است از درود و صلوات اهل بدعت بر پیامبر اکرم  ج. برای دانستن انحرافاتی که در آن آمده؛ نک: «تنبیهات علی ما في دلائل الخیرات من شطحات»، احمد سلمی، در کتاب «ثلاث رسائل في الدفاع عن العقیدة»، ص ٢٧٧-٣٣٤٥. علمایی را که به کتابش پاسخ داده‌اند نیز ذکر کرده است.

[٦٧]- روض الریاحین في حکایات الصالحین»، صوفی یمنی عبدالله بن اسعد یافعی (ت٧٦٨هـ). کتابش را با خرافات و غلو پر کرده است. نک: کتب حذر منها العلماء، شیخ مشهور سلمان، ٢/ ١٩٨.

[٦٨]- بخاری، ٣٤٥٦؛ مسلم، ٢٦٦٩.

[٦٩]- اقتضاء الصراط المستقیم، ٢/ ٤١-٤٣.

[٧٠]- مجموع الفتاوی، ٣/ ٣٨٣-٣٩٦.

[٧١]- الإقناع، ٤/ ٢٩٧.

[٧٢]- مجموع الفتاوی، ١١/ ٣٦٣ و ٢٧/ ٥٩.

[٧٣]- الإقناع، ٤/ ٢٩٩.

[٧٤]- همان، ٤/ ٣٠٧.

[٧٥]- البحر الرائق، ٢/ ٣٢٠-٣٢١.

[٧٦]- حاشیة ابن عابدین، ٢/ ٣٣٩-٤٤٠.

[٧٧]- بخاری آن را روایت نکرده است. در (مختصر الحوادث والبدع، ص١٨). (احمد آن را روایت کرده است).

[٧٨]- ترمذی، ٢١٨٠؛ امام احمد، ٥/ ٢١٨. شیخ آلبانی در ظلال الجنة، ص٧٦ آن را صحیح دانسته است.

[٧٩]- ترمذی، ٢٦٣٠. شیخ آلبانی، ضعیف الجامع، ١٤٤١ آن را ضعیف دانسته است.

[٨٠]- بخاری، ٦٥٠.

[٨١]- همان، ٥٣٠.

[٨٢]- مختصر الحوادث والبدع، ص١٨-١٩.

[٨٣]- الباعث علی إنکار البدع والحوادث، ١/ ٢٥-٢٦.

[٨٤]- همان.

[٨٥]- همان صوفی مشهور نقشبندی: عبدالغنی نابلسی (ت١١٤٣هـ) است. برای پاسخ به انحرافات وی؛ نک: تقدیس الأشخاص في الفکر الصوفی، دکتر محمد احمد لوح، ١/ ٥٤٤- ٥٤٩.

[٨٦]- زادالمعاد، ٣/ ٤٤٣.

[٨٧]- همان.

[٨٨]- الإقناع، ١/ ٢٣٣، به نقل از ابن قیم.

[٨٩]- بخاری، ٧٥٦؛ مسلم، ٣٩٤.