پاسخ به خاطرات واهی همفر، جاسوس بریتانیایی

فهرست کتاب

مثال چهارم: دروغ بدعت‌گزاران: «افترائات احمد زینی دحلان»

مثال چهارم: دروغ بدعت‌گزاران: «افترائات احمد زینی دحلان»

این صوفی متوفای سال (١٣٠٤هـ)[٩٠]، کتابی با عنوان «الدرر السنیة في الرد علی الوهابیة»[٩١] نوشت، آن را با افترائات بر دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب  / پُر نمود، برخی از حاکمان مخالف دولت سعودی، در دوره‌ای که به سر می‌برد، از او حمایت کردند. شیخ رشید رضا در مورد سبب انتشار رساله دحلان می‌گوید: «اولین چاپخانه در مکه مکرمه، در زمان این مرد ایجاد شد، وی رساله و دیگر تألیفاتش را در این چاپخانه به چاپ رساند، وی با کمک امیران مکه و رجال دولتی، آن‌ها را میان حاجیان کشورها توزیع می‌کرد؛ بنابراین، به صورت فراگیر منتشر شد و مردم دروغ‌بافی‌ها و سخنان زرق و برق‌دار آن را در تمام سرزمین‌ها منتقل کردند، عوام و بسیاری از خواص آن را تصدیق کردند؛ چنان‌که مبتدعه و حشویه به عنوان دلیل بر رد دعوتگران مصلح سنت، از روایات افسانه‌ای و قصه‌های دروغین و واهی و ناشناخته‌ و تحریف روایات صحیح کار گرفتند»[٩٢]. شیخ فوزان سابق در مورد او می‌گوید: «بعضی علمای فاضل مکه می‌گویند: آثار دحلان مانند مرداری است که جز شخص مضطر آن را نمی‌خورد، بسیاری از علمای هند و عراق و نجد به آن‌ها پاسخ داده‌اند؛ چنان‌که او را رسوا ساخته و گمراهی‌اش را آشکار کردند. از بعضی از علمای موثق شنیدم که گفتند: این دحلان، رافضی است، اما مذهبش را پنهان کرده و خود را مقلد یکی از ائمه چهارگانه معرفی نموده است، وی می‌خواسته با این کارش بر روی مقاصد پلیدش، سرپوش بگذارد و به مناصبی که از آن می‌خورد برسد؛ از بهترین دلایل بر رافضی‌بودن این خبیث، تألیف کتاب «أسنی المطالب في نجاة أبی‌طالب» است که به سبب پیروی از هوای نفسش، نصوص متواتر قرآن و سنت صحیح را در آن انکار می‌کند»[٩٣].

از جمله کسانی‌که به کتاب فوق الذکر دحلان پاسخ داده‌اند؛ می‌توان افراد زیر را نام برد:

١- شیخ هندی محمد بشیر سهسوانی، در کتاب مشهور خویش به نام «صیانة الإنسان عن وسوسة الشیخ دحلان»[٩٤].

٢- شیخ هندی عبدالکریم بن فخرالدین در «الحق المبین في الرد علی اللُهابیة المبتدعین»[٩٥].

٣- شیخ صالح بن محمد بن شثری  / در «تأیید الملک المنان في نقض ضلالات دحلان»[٩٦].

٤- شیخ زید بن محمد آل سلمان در «فتح المنان في نقض شُبه الضال دحلان»[٩٧].

٥- شیخ سلیمان بن سحمان، با قصیدۀ طولانی‌اش با (٤٩٩) بیت، با عنوان «المواهب الربانیة، في الانتصار للطائفة الوهابیة، ورد أضالیل الشُبه الدحلانیة»[٩٨].

٦- شیخ احمد بن عیسی در «تلخیص الکلام في الرد علی احمد زینی دحلان»[٩٩].

٧- شیخ ناصر العقل در «إسلامیة لا وهابیة»[١٠٠].

اینک در رد افترائات دحلان، مختصری از کتاب «الإمام محمد بن عبدالوهاب-حیاته- آثاره- دعوته السلفیة»[١٠١] دکتر محمد سکاکر-وفقه الله- نقل می‌شود:

افترائات احمد زینی دحلان و پاسخ آن‌ها:

احمد زینی دحلان در سال ١٢٣٢هـ متولد شد و منصب قضاوت و تدریس در مکه را به عهده گرفت. وی چند اثر در زمینه تاریخ دارد و در سال ١٣٠٤هـ در مدینه وفات یافت.

او کتابی با عنوان «الدرر السنیة في الرد علی الوهابیة» در حدود (٧٠) صفحه تألیف کرد که چند مرتبه چاپ شد. در آغاز این کتاب ادعا کرده که آنچه را اهل سنت و جماعت در مورد زیارت قبر پیامبر  ج و توسل به ایشان و اولیا و صالحان در حیات و بعد از مرگ بدان تمسک می‌کنند، جمع‌آوری کرده است.

این کتاب پیرامون آنچه در مورد شبهات داود بن جرجیس گفته شده، می‌چرخد.

اما دحلان فحش و ناسزاگویی و بدگفتن بر امام این دعوت و علما و پادشاهان آل سعود را که پس از او پرچم این دعوت را حمل کردند، بر آن افزوده است.

دحلان در این کتاب می‌گوید: «او- منظورش شیخ محمد بن عبدالوهاب  / است- مردم را از زیارت قبر پیامبر  ج منع کرد، گروهی از احساء خارج شدند و قبر پیامبر  ج را زیارت کردند، خبرشان به او رسید. هنگام بازگشت، از نزد او در درعیه گذشتند، پس وی دستور داد تا ریش‌هایشان را بتراشند، سپس آنان را به صورت وارونه بر مرکب‌هایشان سوار کردند و به سوی احساء فرستادند. از فرستادن صلوات بر پیامبر  ج نهی می‌کرد و از شنیدن آن اذیت می‌شد»!!

و سایر سخنان فاسد و زشت و دروغی که به صورت طولانی بیان می‌کند.

پاسخ این افتراء:

هرکس حال شیخ محمد بن عبدالوهاب  / و عقیده و دعوت او را بشناسد، این سخن باطل را رد می‌کند.

شیخ محمد  /، بر این اعتقاد است که پیامبرمان محمد  ج، بالاترین مرتبه را در میان مخلوقات دارد، بر اساس آنچه در مورد او وارد شده، بسیاری از اوقاتش به صلوات و سلام بر پیامبر  ج صرف می‌شد؛ پس به سعادت دنیا و آخرت رستگار شده است.

آثار و رسائل شیخ محمد  / به صورت واضح بر این امر دلالت دارند؛ زیرا هر جا که پیامبرمان محمد  ج را نام می‌برد، بر ایشان صلوات و سلام می‌فرستد.

در میان اقوال علمای مورد اعتماد، دلیل صحیحی برای سفر به قصد زیارت قبر پیامبر  ج بدون قصد زیارت مسجد ایشان وارد نشده است.

بلکه دلیل بر زیارت مسجد نبوی وارد شده است. پیامبر  ج می‌فرماید:

«لا تُشد الرحال إلا إلى ثلاثة مساجد؛ المسجد الحرام ومسجدي هذا والمسجد الأقصى»[١٠٢].

«بار سفر نبندید مگر برای زیارت سه مسجد؛ مسجد الحرام، این مسجد من [مسجد النبی] و مسجد الأقصی».

بنابراین، هرکس قصد رفتن به مسجد النبی بکند تا در آن نماز بخواند، زیارت قبر پیامبر  ج و سلام‌دادن به او برای برایش سنت است؛ زیرا این امر به صورت تبعی داخل است نه اینکه به صورت جداگانه قصد شود.

منظور علمایی که می‌گویند، زیارت قبر پیامبر  ج مستحب است، زیارت مسجد پیامبر است تا در آن نماز گزارده شده و به ایشان  ج سلام فرستاده شود.

به همین منظور، امام دارالهجره، مالک بن انس  /، نمی‌پسندید که کسی بگوید: قبر رسول الله  ج را زیارت کردم؛ زیرا این لفظ هرگز وارد نشده است.

شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «تمام احادیثی که در مورد زیارت قبر پیامبر  ج روایت شده‌اند، ضعیف، بلکه دروغین هستند»[١٠٣].

امام عبدالعزیز بن محمد بن سعود، در یکی از کتاب‌هایش می‌گوید: «تمام احادیثی را که دارقطنی در مورد زیارت قبر پیامبر  ج روایت کرده است، به اتفاق اکثر اهل معرفت، ساختگی و موضوع است»[١٠٤].

اما ادعای دحلان در مورد تراشیدن ریش افراد مذکور، ادعایی مردود است؛ زیرا تراشیدن ریش، نهی شده است. پیامبر  ج می‌فرماید: «احْفُوا الشَّوَارِبَ وَاعْفُوا اللِّحَى»[١٠٥]؛ «سبیل‌هایتان را کوتاه کنید و ریش‌هایتان را بگذارید».

در روایتی دیگر چنین آمده است: «وفروا اللحى وأحفوا الشوارب»[١٠٦]؛ «ریش‌هایتان را بگذارید و سبیل‌هایتان را کوتاه کنید».

این بود سیره پیامبر  ج و اصحابش  ش و تابعان نیکویشان.

شیخ محمد بن عبدالوهاب نیز پیرو سنت است نه بدعت‌گزار. پس چگونه به تراشیدن ریش افراد مذکور، چنان‌که این معترض ادعا می‌کند، دستور داده است، در حالی‌که دلیل بر نهی از این کار وجود دارد؟! سبحانک هذا بهتان عظیم!

از دیگر دروغ‌های دحلان، این سخن است که می‌گوید[١٠٧]: «پس از سرآمدن دولت شریف مساعد و وفات وی در سال ١١٨٤هـ که برادرش شریف احمد بن سعید، امارت مکه را بر عهده گرفت، امیر درعیه گروهی از علما را به نزد آنان فرستاد، به علما دستور داد از وضعیت و نظریات آنان دقیقا آگاه شوند. علما نیز این کار را کردند و دریافتند که آنان فقط بر دین زنادقه هستند؛ بنابراین، اجازه گزاردن حج به آنان را نداد»!

دحلان- خدا  أ با عدالت خویش با او برخورد کند- در مورد پیروان این دعوت چنین می‌گوید، در حالی که دین پیروان این مملکت موجود، امتداد دین نخستین پیروان محمد بن عبدالله و مذهب آنان، مذهب اهل سنت و جماعت است.

هم‌چنین مورخ ابن غنام، جزئیات اجتماعی که دحلان بدان اشاره کرده را به صورت مبسوط آورده است. ابن غنام که معاصر و شاهد رخدادهای آن اجتماع بوده است، می‌گوید:

«در این سال (١١٨٥هـ) شیخ محمد بن عبدالوهاب و امیر عبدالعزیز بن سعود، هدایایی را به والی مکه، احمد بن سعید فرستادند؛ وی به آن دو نوشت و درخواست کرد که: یک فقیه و عالم از دانشگاه خود به سویش بفرستند، تا حقیقت آنچه از دین را که بدان فرا می‌خوانند بیان کند و با علمای مکه به مناظره بنشیند؛ آن دو عبدالعزیز حصین را همراه کتابی از خودشان[شیخ محمد و امیر عبدالعزیز] فرستادند».

ابن غنام در ادامه، متن کامل کتاب مذکور را می‌آورد که بخشی از آن به قرار ذیل است:

«چون از جانب ما، طالب علمی را طلب کردید، اطاعت امر کردیم، او نزد شما می‌آید و با علمای مکه در مجلس شریف که الله  أ به آن عزت دهد حاضر می‌شود؛ پس اگر اجتماع کردند، شکر خدا به خاطر این کار، اگر اختلاف کردند؛ شریف، کتب آنان و کتب حنابله را حاضر می‌کند، و هریک از ما و آنان باید خشنودی الله  أ و یاری رسولش  ج را هدف کار خویش قرار دهد؛ چنان‌که الله متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ [آل عمران: ٨١]؛ «و (به یاد بیاورید) هنگامی را که الله، از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمت دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق می‌کند، باید به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید».

وقتی الله متعال، از پیامبرانش   پیمان گرفته که اگر محمد  ج را دریافتند، به او ایمان آورده و یاریش کنند، پس ای امت محمد! ما چه وظیفه‌ای خواهیم داشت؟».

ابن غنام در ادامه، می‌گوید: «شیخ عبدالعزیز حصین، هنگام رسیدن، نزد شریف ملقب به «فعر» فرود آمد و شیخ و بعضی علمای مکه که یحیی بن صالح حنفی، عبدالوهاب بن حسن ترکی مفتی پادشاه و عبدالغنی بن هلال بودند، نزد شریف جمع شدند و در مورد سه مسأله با هم به گفتگو و مناظره پرداختند:

مسألۀ اول: آنچه از تکفیر عموم به ما نسبت داده شده است.

مسألۀ دوم: تخریب گنبدهای روی قبرها.

مسألۀ سوم: رد طلب شفاعت از صالحان.

شیخ عبدالعزیز به آنان گفت: انتساب تکفیر عموم، ناحق و بهتانی است که بر ما زده شده است. اما تخریب گنبدهای روی قبرها، حقیقت و صحیح است؛ چنان‌که در بسیاری از کتب وارد شده و علما در این مورد هیچ تردیدی ندارند.

اما علما گفته‌اند که خواندن صالحان و درخواست شفاعت و مددخواستن از آن‌ها در هنگام بلایا، از شرکیاتی است که قدما آن را انجام می‌دادند و جز ملحدان یا جاهلان، کسی در مورد جوازش جدل نمی‌کند. آنان کتب حنابله را حاضر کردند و دیدند که امر چنان است که گفته شد؛ بنابراین، رجوع و اعتراف کردند که این، دین الله  أ است و گفتند: این مذهب امام اعظم است.

آنگاه شیخ با احترام و بزرگواری از نزد آنان رفت». پایان سخن ابن غنام[١٠٨].

شیخ عبدالله بسام  / این قصه را در کتاب «علماء نجد خلال ثمانیة قرون» در شرح حال شیخ عبدالعزیز حصین  / آورده و می‌گوید[١٠٩]: «پس از بحث، -علمای مکه- اذعان کردند که مسأله دوم و سوم یعنی تخریب گنبدها و منع طلب شفاعت از غیر الله متعال، صحیح و مذهب امام ابوحنیفه و امام احمد است؛ چنان‌که شیخ حصین به آنان بیان کرد که انتساب تکفیر عموم مسلمانان به اهل نجد، دروغ و بهتان است؛ بنابراین، پیروز و با احترام از نزد آنان بازگشت».

آنچه بیان شد حقیقت قصه بود، پس آیا مردم نجد فقط بر دین زنادقه بودند، چنان‌که دحلان ادعا می‌کند؟

اینک بنگریم به سخن یکی از ائمه این دعوت در اوایل قرن سیزدهم هجری، پس از وفات شیخ محمد بن عبدالوهاب.

شیخ عبدالله بن شیخ محمد بن عبدالوهاب-رحمهم الله-، در حال مذاکره با علمای مکه در سال ١٢١٨هـ در مورد شبهات و دروغ‌هایی که به پیروان این دعوت وارد شده است، می‌گوید: «اما آنچه برای پوشاندن حقیقت و فریب مردم بر ما دروغ بسته می‌شود، مبنی بر اینکه ما قرآن را به رأی خویش تفسیر می‌کنیم و از حدیث، مواردی را می‌گیریم که موافق فهم ما باشد، بدون مراجعه به شرح و اعتماد بر شیخی، یا اینکه از منزلت پیامبرمان محمد  ج می‌کاهیم، با این سخن که: استخوان پوسیده‌ای در قبرش است و عصای یکی از ما، از او برایش سودمندتر است، اینکه شفاعتی ندارد و زیارتش مندوب نیست، اینکه ایشان  ج معنای لا إله إلا الله را نمی‌دانست تا اینکه آیة ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ [محمد: ١٩]؛ «پس (ای پیامبر) بدان که معبودی (به حق) جز «الله» نیست» بر او نازل شد؛ در حالی که این آیه مدنی است، اینکه بر اقوال علما اعتماد نمی‌کنیم؛ در نتیجه، آثار اهل مذاهب را از بین می‌بریم؛ به این دلیل که در آن حقیقت و باطل وجود دارد، اینکه ما مجسمه هستیم، اینکه به صورت مطلق، مردم عصر خودمان و مردم ششصد سال را تکفیر می‌کنیم، جز کسی را که بر چیزی باشد که ما هستیم، اینکه ما از فرستادن صلوات بر پیامبر  ج نهی می‌کنیم و زیارت مشروع قبور را به صورت مطلق تحریم می‌کنیم...

هیچکدام از این‌ها صحیح نیست، در پاسخ به تمام این خرافات و امثال آن، به محض اطلاع، گفته‌ و می‌گوییم: ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ [النور: ١٦] پس هرکس چیزی از این خرافات را از ما روایت کند، یا آن را به ما نسبت دهد؛ به تحقیق که بر ما دروغ و افترا بسته است. هرکس حال ما را دیده باشد و در مجالس ما حضور یافته، از باورمان آگاه شده باشد، می‌داند که تمام این موارد را دشمنان دین به دروغ به ما بسته و افترا زده‌اند... پایان[١١٠].

کتاب مذکور دحلان، دو بخش دارد:

بخش اول: پیرامون ادعای اثبات توسل به مردگان و خواندن آن‌ها در اندوه‌ها و دشواری‌های می‌چرخد.

بخش دوم: پیرامون این شبهات و افترائات دروغی است که بر پیروان دعوت شیخ بسته شده است.

بیان شد که شیخ عبدالله بن شیخ محمد بن عبدالوهاب با بیان ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ، این بهتان‌ها را به صورت کلی و جزئی، از پیروان دعوت نفی کرد.

اگر ترس از طولانی‌شدن کلام نمی‌بود، تمام بندهای مطالب دحلان را باطل می‌کردیم، اما شیخ محمد بشیر سهسوانی هندی در کتاب «صیانة الإنسان عن وسوسة الشیخ دحلان» ما را از پاسخ بر آن بی‌نیاز کرده است. وی تمام آنچه را که دحلان بنا کرده، ویران ساخته است؛ زیرا بدون اساس قرار داده شده بود؛ الله متعال می‌فرماید:

﴿أَفَمَنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ تَقۡوَىٰ مِنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٍ خَيۡرٌ أَم مَّنۡ أَسَّسَ بُنۡيَٰنَهُۥ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٖ فَٱنۡهَارَ بِهِۦ فِي نَارِ جَهَنَّمَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٩ [التوبة: ١٠٩].

«آیا کسی‌که اساس (و بنیان) آن را بر ترس از الله و خشنودی (او) آن را بنا کرده بهتر است، یا کسی‌که اساس (و بنیان) آن برکنار پرتگاه سستی بنا نهاده است، پس (نا گهان) با او در آتش جهنم فرو ریزد؟ و الله گروه ستمکاران را هدایت نمی‌کند».

کتاب دحلان به طور کلی، آنگونه که شیخ محمد رشید رضا  / در مورد آن می‌گوید: «تمام مسائل آن بر دو قطب می‌چرخد: قطب دروغ و افترا بر شیخ و قطب جهل با تخطئه شیخ در آنچه که در آن مصیب است...»[١١١]

شیخ محمد بشیر سهوانی در مورد این کتاب می‌گوید: «از کتابی که شیخ احمد بن زینی دحلان، که الله  أ او را از گودال‌های خذلان نجات دهد، جمع‌آوری کرده و آن را «الدرر السنیة في الرد علی الوهابیة» نامیده، آگاه شدم. مولف این کتاب باطل و ساقط و پست و خبیث، در دیباچه ادعا می‌کند که: وی دلایل و مدارک قوی از آیات و احادیث نبوی را که اهل سنت در مورد زیارت قبر پیامبر  ج و توسل به او به آن‌ها استناد می‌کند، جمع آوری کرده است؛ کاملا از او شگفت‌زده شدم که چگونه این ادعا را می‌کند، در حالی که یک حدیث احسن هم در این باب وجود ندارد! چه رسد به احادیث صحیح، پس مانند منتقد دانا، در این امر تأمل کردم که آیا او در این ادعا صادق است یا اینکه مانند مجادله‌گر کوری، دروغ می‌گوید؛ بعد از غور و تامل دریافتم که ادعایش خالی از لباس صدق و حقیقت است، آن را به زیور بهتان و دروغ و باطنی خوار و زبون، آراسته دیدم»[١١٢].

آنچه بیان شد، نگاه مختصری به کتاب فرومایه دحلان بود. زبان‌ها و قلم‌های بسیاری، عبارات او را که ذره‌ای از حقیقت دعوت سلفیت و ایمان و اسلام پیروانش نمی‌داند، نقل کرده‌اند.

دحلان به افترازدن در این کتاب اکتفا نمی‌کند، بلکه دروغ‌ها و افترائاتش بر پیروان این دعوت را در بسیاری از کتاب‌های دیگرش تکرار می‌کند. به عنوان نمونه، در موارد متعددی از دو کتاب «خلاصة الکلام في بیان أمراء البلد الحرام» و «الفتوحات الإسلامیة بعد مضی الفتوحات النبویة» به بدگویی از این دعوت و ناسزاگفتن به پیروانش، از جمله امرا و علمای آل سعود و آل شیخ می‌پردازد، آنان را زنادقه و گاهی باغیان و گاهی خوارج توصیف می‌کند.

اما چه چیزی او را بر این کار وامی‌دارد، در حالی که- به ادعای خودش- برای ثبت تاریخ و ترسیم تصویر زندگی امت‌های پیشین برای امت حاضر و آینده می‌نویسد؟ او چگونه به خودش اجازه می‌دهد که بر پیروان این دعوت، دروغ آشکار ببندد؟

برای این کار، سببی جز تعصب دحلان به هوای نفسش و نگرانی به خاطر جایگاه اجتماعی و دینی‌اش در مکه و برابری کردن با والیان مکه در آن زمان، نیافتیم.

در این صورت، نقل و دین و امانتش چه بهایی دارد؟!

شاید کسی بگوید: شاید دحلان از حقیقت آنچه که پیروان این دعوت بر آن هستند اطلاع نیافته است.

در پاسخ می‌گوییم: بسیار بعید است که دحلان بر این امر اطلاع نیافته باشد؛ زیرا این دعوت مبارک در حرمین شریفین منتشر شده بود و مردم در زمان دعوتگران نخستین آن، امام عبدالعزیز بن محمد بن سعود و پسرش امام سعود بن عبدالعزیز، شیخ عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، شیخ عبدالعزیز حصین، شیخ حمد بن ناصر معمر و دیگران در ابتدای قرن سیزدهم هجری، حقیقت این دعوت را می‌شناختند. مردم کتاب‌ها و آثار ائمه این دعوت را در میان یکدیگر رد و بدل می‌کردند، علمای حرمین چندین مرتبه با علمای این دعوت اجتماع کرده بودند. دحلان نیز- چنان‌که گذشت- در نیمه دوم قرن سیزدهم هجری در مکه مکرمه زندگی می‌کرد؛ از این رو، حقیقت این دعوت بر او پوشیده نمانده است، والله المستعان».

[٩٠]-برای اطلاع از زندگی‌نامۀ وی؛ نک: الأعلام، ١/ ١٢٩؛ حلیة البشر، ١/ ١٨١؛ الأعلام الشرقیة، ٢/ ٧٥؛ سیر و تراجم، عمرعبدالجبار، ص ٦٧.

[٩١]- چندین بار چاپ شده است. آن را در کتاب دیگرش به نام «خلاصة الکلام في بیان أمراء البلد الحرام»، ص ٢٢٧- ٢٥٨ نیز گنجانده است. در کتاب «الفتوحات الإسلامیة» نیز این افترائات را تکرار کرده است. بخشی از این افترائات را به صورت جداگانه آورده و «فتنة الوهابیة» نامیده است!

[٩٢]- مقدمۀ «صیانة الإنسان عن وسوسة الشیخ دحلان»، سهوانی، ص ٨.

[٩٣]- البیان والإشهار، ص٤٥.

[٩٤]- در زمان مؤلف در هند چاپ شد، سپس شیخ رشید رضا  / دوباره آن را به چاپ رساند.

[٩٥]- در ضمن مجموعه‌ای شامل چند رساله چاپ شد. دکتر عبدالعزیز آل عبداللطیف تصویر آن را به من داد. نیز؛ نک: دعاوی المناوئین، ص ٢٦.

[٩٦]- به تازگی با تحقیق دکتر محمد بن ناصر شثری به چاپ رسیده است.

[٩٧]- به تازگی با تحقیق شیخ عبدالله بن زید آل مسلَّم به چاپ رسیده است.

[٩٨]- در دیوان وی، ٢/ ١٩٣- ٢٢٨ موجود است.

[٩٩]- شیخ عبدالله بسام  / در زندگی‌نامه وی، این کتاب را ذکر کرده و گفته که یک نسخه از آن را دارد. علماء نجد خلال ثمانیة قرون، ١/ ٤٤٦. با آن به افترائات دحلان، در کتاب «خلاصة الکلام» پاسخ داده و اینها با اندکی اختلاف، همان افترائاتی است که در رساله «الدرر السنیة»، بیان شده است.

[١٠٠]- ص ١٧٩- ١٩٧. در کتاب «خلاصة الکلام» به افترائات دحلان پاسخ داده است و –چنانکه بیان شد- اینها با اندکی اختلاف، همان افترائاتی است که در کتاب «الدرر السنیة»، آورده است. در پایان پاسخش می‌گوید: «تأملی در این بهتان‌ها و اتهام‌ها: ١- این بهتان‌ها که مولف کتاب «خلاصة الکلام» ذکر کرده، نمونه‌هایی از اکثر مواردی است که دشمنان دعوت و جاهلان به حقیقتش، از خارج نجد گفته‌اند، یعنی او مواردی را جمع‌آوری کرده که قبل از او در مورد دعوت و امامش گفته بودند، کسانی که بعد از او آمدند نیز بسیار از او اخذ کردند. ٢- غالب بهتان‌هایی را که پیرامون دعوت و امام و امیر و پیروانش بیان کرده، دروغ آشکار است، و اطلاعات صحیح اندکی که در آن آمده به صورت باطل، تحریف و به تصویر کشیده شده و به صورت مشتبه و خلاف واقع روایت شده است. ٣- مولف این اتهامات را از شایعات و سخنان دشمنان قبل از خود مانند ابن سحیم، ابن عفالق، رافضه و سایر بدعت‌گزاران و مشهوران به دشمنی صریح با دعوت و امام و پیروان و حکومتش جمع‌آوری کرده است. ٤- با بررسی این طعنه‌ها و بهتان‌ها و اتهام‌ها با روش شرعی و علمی، اکثر آنها به دلایل ذیل ساقط می‌گردد: دلیل اول: عاری‌بودن از اسانید یا نقل شاهدان عینی حتی از دشمنان، هم‌چنین عاری‌بودن از مستندات؛ چون از کتابی مورد اعتماد یا رساله یا خطبه یا مقاله‌ای یا هیچ نوع منبع مورد اعتماد دیگری نقل نشده‌اند. دلیل دوم: خود نویسنده در دوره‌ای که در مورد آن سخن می‌گوید، زندگی نکرده و از افراد ثقه و دیگران روایت نمی‌کند. دلیل سوم: عاری بودن از دلایل و برهان‌ها و مثال‌ها و شواهد به صورت مطلق. دلیل چهارم: واقعیت بر خلاف آنها گواهی می‌دهد؛ زیرا سیره امام و امیر محمد بن سعود و نوادگان آن دو با آنچه گفته شده، متفاوت است. دلیل پنجم: کتاب‌ها و رسائل و اقوال و احوال امام که تاکنون مسطور و مکتوب است، و کتاب‌های دعوت و سیره رجال و تاریخ و واقعیت دعوت، تمام اتهام‌ها و بهتان‌های مذکور را رد می‌کنند. بلکه خود امام در کتاب‌ها و رسائل و پاسخ‌هایش، و شاگردان و پیروان و حامیانش در هر مکانی به آنها پاسخ داده‌اند. دلیل ششم: گواهی منصفان- که بحمدالله بسیار هستند- به اینکه آنچه را مولف خلاصة الکلام و امثال او در مورد دعوت آورده‌اند، بهتان و دروغ و مخالف حقیقت و واقعیت است... - سپس گواهی شیخ رشید رضا  / را ذکر کرده است-.

[١٠١]- ص ٢٥٥- ٢٦٣، با اندکی تصرف.

[١٠٢]- بخاری، ١١٨٩؛ مسلم، ١٣٩٧.

[١٠٣]- قاعدة جلیلة في التوسل والوسیلة، ص ١٥٢.

[١٠٤]- الهدیة السنیة، ص١٨.

[١٠٥]- مسلم، ٢٥٩.

[١٠٦]- بخاری، ٥٨٩٢.

[١٠٧]- ص٤٧.

[١٠٨]- تاریخ ابن غنام، ص ١٣٣، ط: ناصر الدین الأسد.

[١٠٩]-٣/ ٤٥٩-٤٦١.

[١١٠]- مقدمۀ «صیانة الإنسان»، ص٨.

[١١١]- الهدیة السنیة، ص ١٨.

[١١٢]- صیانة الإنسان، ص١٩.