بزرگترین مصیبت ما
اما مصیبت و فاجعهای که ما دچار آن شدیم و این مصیبت ما را چون افراد مست و بیهوش رها نموده که درک نمیکنیم و برای کوشش و تلاش نمیاندیشیم، این است که ما این گفتهها را میخوانیم و برای به خود بالیدن و افتخار آن را روایت میکنیم بدون اینکه بفهمیم که این کار به اندازه ذرهای به ما فایدهای نمیدهد تا وقتی که عمل نکنیم و از خود نخواهیم حتی به قسمت کوچکی از مقتضای این رهنمودهای بزرگ عمل کنیم.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٢ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٣﴾[الصف: ۲-۳].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! چرا سخنی میگوئید که عمل نمیکنید؟ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگوئید که عمل نمیکنید».
ما دچار بیماری مزمنی شدهایم، و آن بیماری بیتفاوتی و عدم احساس است به آنچه که از سیرت صالحان و پندهای واعظان میخوانیم و میشنویم و یا روایت میکنیم و ما از کنار این چیزها چنان میگذریم که رانندهای که مست است از کنار چراغ راهنما میگذرد بدون اینکه بفهمد که چراغ راهنما از او چه میخواهد، و تنها چیزی که توجه او را به چراغ چشمک زن جلب مینماید زیبایی و جذابیت رنگهای آن است. بنابر این، گفتار و کردارمان متضاد است.