۲- واکنش تازه پیامبر [۶۵]
از روزگار گذشته تا کنون شبههای از سوی پارهای از خاورشناسان اروپایی مطرح شده که:
پیامبر اسلامجبهنگام فرا چنگآوردن قدرت، روش ملایمت و گذشت و رحمت را بکنار نهاد و خوی مسیحایی را که در دوران مکّه جلوهگر میساخت به خشونت و جنگطلبی و سُلطهجویی مبدّل نمود!.
این نسبتِ ناروا بدلائل متقن و شواهد روشن، دور از صواب و خالی از انصافست و جا دارد در این روزگار که بیش از پیش میکوشند تا اسلام را آئینی خشونتبار نشان دهند، بدان پاسخ داده شود بویژه که نویسنده ۲۳ سال نیز در این موضوع با تاکید تام و اصرار تمام سخن گفته و از «مراجع تقلید خود»! در غرب پیروی نموده است.
در اینجا سزاوار است نمونهای از اقوال خاورشناسان را پیش از گفتار سیرهنویس تازه بیاوریم تا ریشه شبهه و سرچشمه مغالطه را نیز معرّفی کرده باشیم.
یکی از شرقشناسان قدیمی، مورّخ انگلیسی ادوارد گیبون E. GUIBON نام دارد، وی را «بانی کاخ تاریخ اروپا» خواندهاند. گیبون کتابی تحت عنوان: «تاریخ انحطاط و انقراض امپراطوری رُم» تألیف کرده و در باب پنجاهم از همین کتاب مینویسد:
«نمیتوانم در باب پیغمبر عربی حکم صحیحی بکنم چونکه آن مردی که در کوه حرا معتکف گردید و سپس در مکّه وعظ و تبلغی میکرد غیر از آن مردی بنظر میرسد که عربستان را فتح کرد»! [۶۶].
این اندیشۀ ناسنجیده در برخی از خاورشناسان مؤثّر افتاده و در آثار خود باآب و تاب! آنرا مطرح ساختهاند. از جملۀ این مستشرقین، ایگناس گلدزیهر L. GOLDZIHER خاورشناس اطریشی است که در این کتاب مکرّر از اونام بردیم و الهامبخش! نویسنده ۲۳ سال شمرده میشود. وی درباره «تغییر شخصیّت پیامبر اسلام» مینویسد:
«دوران مدینه حتی در تصوّری که محمّد از شخصیّت ویژه خود ساخته بود تغییراتی اساسی بوجود آورد. در مکّه میاندیشید او پیامبری است که با رسالت خود سلسله پیامبران تورات را به پایان میبرد و بنابراین وظیفه دارد -مانند پیامبران مزبور- به هشداردادن انسانهایی مانند خود برخیزد و آنان را از گمراهی نجات بخشد. امّا در مدینه که شرائط خارجی دگرگون شده بود هدفها و نقشه های او نیز تغییر پذیرفت»! [۶٧].
پارهای از نویسندگان شرقی که حوصله تتبّع و نیروی استنباط ندارند و در شناخت تاریخ جز تقلید از غربیها راهی را نمیسپرند، مجذوب این نظریّه شده و آنرا چون برهان ریاضی! پنداشتهاند که نمونۀ بارز ایشان، نویسنده ۲۳ سال است. وی در فصل «شخصیّت تازۀ محمّد» پس از آنکه دوباره هجرت پیامبر را مطرح و تکرار نموده مینوسید:
«در این میان امری که بیش از هر چیز دیگر جالب توجه و باعث حیرت است تغییر شخصیّت یکی از سازندگان تاریخ بشری است(!!) شاید این تعبیر (تغییر شخصیّت) چندان رسا نباشد و اگر بگوئیم ظهور و بروز شخصیّت جدیدی که در ژرفای وجود محمد نهفته است(!!)، به حقیقت نزدیکتر باشد. هجرت نبوی مبدا تاریخ و مصدر تحوّلی است بزرگ ولی خود این رویداد، معلول تحوّل شگرفی است که در شخصیّت حضرت محمّد پدید آمده و سزاوار است زیر ذرّهبین روانشناسان و دانشمندان و جویندگان اسرار روح آدمی قرار گیرد(!!)» [۶۸].
ممکن است خوانندگان محترم بپرسند: از کجا معلوم شده که نویسندۀ ۲۳ سال در این باره تحت تأثیر گلدزیهر قرار گرفته است؟ برای روشن شدن این موضوع لازمست به عبارت ذیل توجه کنیم که نویسنده از علّت تحوّل پیامبر! در آن یاد میکند و مینویسد:
«بقول گلدزیهر این تغییر ناگهانی و بدون طیّ مراحلِ تحوّل را باید بر آن امری حمل کرد که (راک) آنرا بیماری مخصوص مردان فوق العاده نام نهاده(!!)». [صفحه ۱۳٧ کتاب].
اینک باید یکایک ادعاهای گزاف و سخنان دور از تحقیق این خاورشناسان را پاسخ گوییم و خطاهای گوناگون مورّخ نمایان را بَرمَلا سازیم.
اوّلاً: شرقشناسان نامبرده و نویسنده غربزدۀ ۲۳ سال، هیچکدام نتوانستهاند در رابطه با احوال پیامبرجتفاوتی را که میان «شخصیّت تازه» و «واکنش تازه» وجوددارد دریابند. پیامبر ارجمند اسلامجهنگامیکه از مکّه به مدینه هجرت کرد پنجاه و سه سال از عمر شریفش میگذشت و شخصیّت و مَنِش وی از هر جهت شکل گرفته و ساخته شده بود. آن بزرگمرد، جوانی نوسال نبود که با یک مسافرت دگرگون شود و با پانهادن به محیط تازه، آموزشها و تعالیم خود را بکلّی فراموش کند! عُمده اقداماتی که پیامبر در مدینه نمود واکنشهای تازهای بود در برابر رویدادهای اجتنابناپذیر، نه میتوان آنها را به حساب تغییر عقیده و روحیّه گذاشت و نه باید آنها را علائم بروز و ظهور شخصیّت جدید دانست.
خاورشناسان نامبرده در شگفتی فرو رفتهاند که چرا پیامبر اسلامجدر مکّه به صبر و بردباری در برابر مشرکان دعوت میکرد ولی در مدینه دست به جنگ و پیکار بر ضدِّ آنها زد؟ گویا خبر ندارند که پیامبر در مکّه نمیتوانست آزارها و شکنجههای مشرکان را با مقاومت مسلّحانه از خود و یارانش دفع کند. زیرا این اقدام هرچند برخلاف عدالت شمرده نمیشد ولی گروه اندک و ضعیف مسلمانان را به کام مرگ میافکند. در این شرائط، آیاتی که در سورههای مکّی آمده (و در فصل پیشین بعنوان نمونه گذشت) پیاپی به مسلمانان نوید میداد که بزودی مشرکان منهزم خواهند شد و دوران پیروزی شما فرا میرسد. تا آنکه روزگار هجرت پیش آمد و مسلمانان به محیط آزاد پا نهادند و روبفزونی گذاردند، در این هنگام پیامبرجمأمور شد تا در برابر سپاه مکّه بایستد و با مشرکان به نبرد برخیزد زیرا آنان اولاً برخی از مسلمین را زیر شکنجههای خود کشته بودند، ثانیاً اموال مسلمانانی را که به مدینه هجرت کردند در تصرّف گرفته بودند، ثالثاً مسلمانان بیمار یا ناتوانی را که امکان هجرت به مدینه نیافتند، شکنجه میدادند. و خلاصه آنکه به قول قرآن مجید:
﴿وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[التوبة: ۱۳].
ایشان نخستین بار جنگ را آغاز کرده بودند نه مسلمانان. در چنین احوالی، بیتفاوتماندن وتنها به موعظه ونصیحت اکتفا کردن کاری نبود که پیامبر غیور اسلام آنرا بپسندد بویژه که وحی الهی نیز بدین صورت مسلمین را بر پیکار با ستمگران مزبور برمیانگیخت:
﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ٧٥﴾[النساء: ٧۵].
«چرا در راه خدا نمیجنگید و در راه نجات مردان و زنان و کودکان ناتوان پیکار نمیکنید؟ همان کسانی که میگویند: خداوندا ما را از این سرزمین که ساکنانش ستمگرند بیرون آر و برای ما از نزد خود سرپرست و یاوری قرار ده».
این آیه پابپای شواهد تاریخی به خوبی نشان میدهد که مسلمانانِ مظلوم پس از هجرت پیامبر چگونه در مکّه جانشان به لب آمده بود و راه نجاتی میجستند.
مسترگیبون وگلدزیهر و کسانی که از ایشان دنبالهروی میکنند توقّع دارند که پیامبر اسلامجدر برابر جنایات مشرکان، دست روی دست مینهاد و تنها به پند و اندرز مشغول میشد! این حضرات، پیامبر مکّی را که سرشار از عاطفه و حماسه و غیرت بود نشناختهاند و از اینرو گمان میکنند که شخصیّت وی در مدینه دگرگون شده و تعالیم خود را بدست فراموشی سپرده است! درحالیکه روحیه مقاومت و اعتراض در پیامبر مکّی به صورت بارزی جلوهگر بود و از این رو هر روز دوزخ را به مشرکان ستمگر وعده میداد و هر بار از یاری خدا و پیروزی نهاییِ ستمدیدگان سخن میگفت.
مگر وحی محمّدی در مکّه از نصرت حق و فیروزیهای آینده خبر نداده و نگفته است:
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ... فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ ...﴾[المؤمن: ۵۱-۵۵].
«ما فرستادگان خود و مؤمنان را در زندگانی دنیا و در روزیکه گواهان بپاخیزند (روزرستاخیز) یاری میکنیم ... پس شکیبا باش که وعده خدا حق است...».
مگر وحی محمّدی در مکّه از شکست قریبالوقع مشرکان سخن نگفته که:
﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾[القمر: ۴۵].
«این گروه (مشرکان) بزودی شکست میخورند و پشت خواهند کرد».
مگر سورههای مکّی که در آنها از ماجرای پیامبران گذشته سخن رفته است، بدانجا نمیانجامد که مشرکان به هلاکت رسیدند و پیامبران خدا پیروز شدند؟
پس چگونه پیامبر اسلامجدر دوران مدینه که دورۀ تحقّقِ وعدههای الهی بود، تغییر پذیرفت و آرمان و عقاید خود را دگرگون ساخت؟!.
ثانیاً: خاورشناسان نامبرده و نویسنده ۲۳ سال، در ادّعای خود به تناقضگویی افتادهاند زیرا تاریخ نشان میدهد که پیامبر اسلامجدر دوران قدرت -مانند دوره ضعف- از عفو و گذشت و رحمت و مروّت نسبت به دشمنان خود دریغ نورزید و این امر آنچنان روشن است که گیبون وگلدزیهر نیز نتوانستهاند آنرا پنهان کنند وبا اقرار به نیکخویی و بزرگواری و آزادمنشی پیامبر در مدینه، دچار خلافگویی شدهاند. و شگفت آنکه سیرهنویس ناشی نیز عیناً بهمین بلیّه! گرفتار آمده و در پی استادان پریشان گفتار خود رفته است.
مستر گیبون که پیش از این ذکر خیر او گذشت! در جای دیگر از کتابش مینویسد:
«جنگهای مسلمین بوسیله پیغمبر تجویز شده بود ولی درمیان تعلیمات و سرمشقهای زندگانی وی، خلفاء درسهایی از عفو و اغماض و تسامح را انتخاب کردند و نتیجه آن این شد که مشرکین تقریباً خودبخود خلع سلاح شدند» [۶٩].
چنانکه ملاحظه میکنید «گیبون» اعتراف نموده که پیامبر اسلام در سرمشقهایی که از خود بجای نهاد بر «عفو و اغماض و تسامح» تکیه کرد بطوریکه یاران او از این راه توانستند مشرکان را خودبخود خلع سلاح کنند. نتیجه این اعتراف آن است که بپذیریم: «مردی که در کوه حرا معتکف گردید و در مکّه وعظ و تبلیغ میکرد هرچند با مشرکان، مقابله و برخورد نمود ولی سرانجام با رفتار عفوآمیز و گذشت خود توانست عربستان را فتح کند» و این نتیجه با مدارک محکم و متواتر تاریخی تأیید و تطبیق میشود. بنابراین معلوم نیست در آنجا که مستر گیبون میگوید: «آن مردی که در کوه حرا معتکف گردید سپس در مکّه وعظ و تبلیغ میکرد غیر از آن مردی بنظر میرسد که عربستان را فتح کرد» چه مقصودی داشته است؟!.
آری، شخصیّت اخلاقی پیامبر در دوران مدینه انحراف نیافت، آنچه به انحراف و اختلاف افتاده سخنان جناب مسترگیبون است! و اگر «بانی کاخ تاریخ اروپا» بقیه تاریخ را نیز با همین گونه تناقضگوییها معماری کرده باشد، در آن صورت تاریخ فرنگستان راباید خرابستان بنامیم!.
اینک جای دارد به سخنان استاد گلدزیهر در باب اعطای آزادی و آسانگیری پیامبر اسلامجدر دوران مدینه نظر افکنیم و ببینیم وی چگونه به این حقیقت تاریخی اعتراف کرده است؟!.
گلدزیهر در همان کتاب: «سخنرانیهای درباره اسلام» که به عربی تحت عنوان: «العقیدة والشّریعة في الإسلام» ترجمه شده، مینویسد:
«آنچه که امروز در روابط دولتهای اسلامی میبینیم که به نوعی تسامح مذهبی شبیه است و ظواهر آنرا در کتب جهانگردان قرن هیجدهم میلادی نیز مییابیم، این موضوع به مبدأ آزادی مذهبی بازمیگردد که در نیمه اوّل قرن هفتم میلادی (دوران رسالت پیامبر اسلام) به اهل کتاب بخشیده شده است تا ایشان به آزادی، مراسم دینی خود رابه جای آورند. روح تسامح و آسانگیری از قدیم در اسلام وجود داشته و این همان روحی است که مسیحیان معاصر نیز بدان اعتراف دارند و ریشه آنرا باید در قرآن یافت که میگوید:
﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾[البقرة: ۲۵۶] [٧۰].
البته آزادی و تسامحی که گلدزیهر از آن یاد میکند در دوران مدینه (مانند دوره مکّه) برقرار بوده زیرا آیهای که گلذزیهر آنرا ریشه آزادی معرفی میکند در سوره بقره یعنی در مدینه آمده است و میفرماید:
﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا﴾[البقرة: ۲۵۶].
«هیچ اجباری در پذیرش دین نیست، راه راست از گمراهی نمایان شده است پس کسی که طاغوت را انکار کند و به خدای یگانه ایمان آورَد بدستاویز مطمئنّی چنگ زده که از هم گسیختگی در آن راه ندارد».
با این اعتراف، دیگر جناب استاد! حق ندارد ادّعا کند که پیامبراسلامجدر دوران مدینه زورگویی کرده و سلب آزادی نموده و تغییر شخصیّت دادهاست.
امّا درباره نویسنده بیست و سه سال باید گفت که آن جناب در تناقصگویی، گوی سبقت از استادش ربوده زیرا از یکسو ضمن صفحه ۱۳۵ از کتابش درباره پیامبر اسلامجمینویسد:
«چنین مردی که به روش مسیح سراپا شفقت است یکباره مبدّل به جنگجوئی میشود سرسخت و بیگذشت(!!) که میخواهد دین خود را بزور شمشیر رواج دهد(!!)».
و باز در صفحه ۱۳۶ مینویسد:
«در مدینه امر و حکم صادر میشود، امر سرداری که هیچگونه تخلّف و انحرافی را نمیبخشد(!!) و سستی و اهمال در انجام امر و فرمان او کیفرهای گدازندهای در پی دارد(!!)».
و از سوی دیگر، در صفحه ۲٩۰ از کتاب خود میگوید:
«امارت بر مردمانی که سودای ریاست، آنها را به شور و ماجرا میکشاند، مستلزم نرمخوئی و گذشت و مراعات حوائج و تمنّیات زیردستان است. در شخص پیغمبر، این صفات به حدّ کمال وجود داشته است»!!.
اینگونه پریشانگوییها که به «کوسه ریشپهن»!! میماند نشان میدهد که شرقشناسان اروپایی و سیرهنویس کذائی! تنها زیر نفوذ مدارک تاریخی قرار نداشتهاند بلکه احساسات شخصی و اغراض نهانی آنها نیز در نوشتههایشان دخالت نموده است، از این رو گاهی به موافقت با تاریخ سخن میگویند و گاهی با اعترافات خود مخالفت میورزند! و این روحیّه (با توجه به سخن آقای «راک») زاییده «بیماری مخصوصی است که بسراغ بعضی از نویسندگان مشهور وخاورشناسان مرموز میرود»!! و ظاهراً سیرهنیوس تازه از این بیماری سهمی بیش از سایرین داشته است!.
ثالثاً: درمیان شرقشناسان، افرادی نسبتاً محقّق و منصف نیز بوده و هستند که برخلاف رای گلدزیهر و امثال او سخن گفتهاند. از آنجمله توماس آرنولد ARNOLD مستشرق نامور انگلیسی است که کتابی تحت عنوان: «تاریخ گسترش اسلام» نگاشته و در آن مینویسد:
«نویسنگان اروپائی مکّرراً اصرار ورزیدهاند ثابت نمایند از آنروز که محمّد به یثرب هجرت نمود و از آن زمان که شرائط و محیط زندگی وی درآنجا تغییر یافت، وی یک شخصیّت کاملاً متفاوت به نظر میرسید. او دیگر یک مُبلّغ، یک اخطارکننده، فرستاده خدا بسوی مردم نبود! بلکه او اینک یک فرد متعصّب بنظر میرسید که از تمام وسائل موجود و در اختیار خویش، از قدرت و سیاست، بمنظور تثبیت موقعیّت خود و تحمیل نظرات خویش استفاده کرد. ولی این تصویر و تصوّر با حقیقت تطبیق نمینماید» [٧۱].
سپس «توماس آرنولد» میکوشد تا با استناد به مدارک و مآخذ فراوان، این پندار مغرضانه را ردّ کند و نادرستی آنرا ثابت نماید و در پایان، به این نتیجه میرسد که:
«بنابراین، اسلام از ابتدای امر دارای خصوصیّت یک دین دعوتی بود که میکوشید دلهای مردم را به خود متوجّه سازد، آنان را مسلمان کند و در سلک برادری ایمانی درآورد و همانطور که از ابتداء این چنین بود به خصوصیّت دعوتی و تبلیغاتی خود تا زمان حاضر ادامه داده است» [٧۲].
در اینجا نمیخواهیم از آراء خاورشناسان منصفی چون کارلایل و جان دیون پورت و دیگران یاد کنیم، همین اندازه کافیست که بدانیم در هر دیاری پژوهشگران حقجو و با انصاف وجود دارند که آراء مغرضانه را نمیپذیرند و در برابر آنها از مخالفت خودداری نمیورزند و از این رو دروغهایی را که به پیامبر اسلام نسبت داده شده، ردّ کردهاند.
رابعاً: وحی محمّدیجهر چند در سورههای مدنی اجازه جنگ به مسلمانان داده ولی هرگز این اجازه را برای سُلطهجویی و زورگویی صادر نکرده است. قرآن کریم میگوید:
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْ﴾[الحج: ۳٩].
«به مسلمانانی که در معرض جنگ قرار گرفتهاند، اجازه داده شده که پیکار کنند زیرا بر آنان ستم رفته است».
قرآن میگوید: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠﴾[البقرة: ۱٩۰].
«با کسانی که به جنگ شما میآیند در راه خدا پیکار کنید و تجاوز روا مدارید که خدا تجاوزگران را دوست نمیدارد».
قرآن میگوید:
﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ كَآفَّةٗ كَمَا يُقَٰتِلُونَكُمۡ كَآفَّةٗ﴾[التوبة: ۳۶].
«همه با مشرکان بجنگید چنانکه آنان همگی با شما میجنگند».
قرآن میگوید:
﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[التوبة: ۱۳].
«چرا با گروهی نمیجنگید که پیمانهای خود را شکستند و تصمیم به اخراج پیامبر گرفتند و آنان بودند که نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند».
خلاصه آنکه قرآن نشان میدهد مسلمانان از سوی دشمنانشان در معرض تهاجم و تجاوز و ستم قرار گرفته بودند و از این رو حق داشتند تا از دین و ناموس و جان و مال خود دفاع کنند و در راه خدا با دشمن متجاوز و بیرحم که سالها آنها را در مکّه شکنجه داده بود، بجنگند اما کسانی که با عقاید و آرمانهای مسلمین همراه نبودند ولی ظلم و تجاوزی نیز بر آنها روا نمیداشتند، البتّه از تعرض مسلمین در امان بودند چنانکه قرآن مجید میفرماید:
﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٨ إِنَّمَا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ قَٰتَلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَأَخۡرَجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِكُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٩﴾[الـممتحنة: ۸-٩].
«خدا بازتان نمیدارد، درباره کسانیکه با شما بر سَرِ دین نجنگیدند و شما را از دیارتان بیرون نراندند که بدانها نیکی و عدالت کنید، البتّه خداوند دادگران را دوست میدارد. خدا شما را از دوستی با کسانی نهی میکند که در امر دین با شما کارزار کردند و از دیارتان بیرونتان راندند و بر اخراج شما با دیگران همکاری کردند، و کسانیکه با آنها دوستی ورزند، پس ایشان ستمگرند».
و نیز از پیامبر اسلامجماثور است که فرمود:
«مَن أَجابَ إِلَی الإِسلامِ فَلَهُ مالَنا وعَلَیهِ ما عَلَینا، وَمَن ثَبَتَ عَلی دینِهِ مِن أَهلِ الأَدیانِ فَإِنَّهُ لایُضَیَّقُ عَلَیه» [٧۳].
یعنی: «هرکس دعوت اسلام را بپذیرد در سود و زیان ما شریک خواهد بود، و از اهل ادیان کسی که بر آئین خود پایدار مانَد، سختگیری بر او نمیشود».
پس جنگ پیامبرجبا مشرکان، نبرد ظالمانهای نبود تا کسی اعتراض نماید که چرا پیامبر در مدینه تغییر روحیّه داد؟! اگر پیامبر اسلامججنگطلب و سُلطهجو بود، هرگز به «صلح حدیبیه» با مشرکان تن در نمیداد بویژه که این صلح در دوران قدرت وی رخداد و از همین رو مورد اعتراض برخی از یارانش نیز قرار گرفت!.
آری، هر انسان غیور و شرافتمندی چنانچه در شرائط پیامبر اسلام قرار داشت، البتّه از دین و جان و مال خود و همراهانش دفاع میکرد و اجازه نمیداد مورد تجاوز و تعرّض ستمگران قرار گیرد. این، مایه مباهات و افتخار ما مسلمانان است که پیامبر ارجمند ما نه بر کسی ستم روا داشته و نه اجازه داده تا بر او و پیروانش ستم کنند. اگر این همّت و غیرت و حمایت نبود جای تعجّب و پرسش بود!.
مهمتر از این، پیامبر اسلامجچنانکه گفتیم کمال رحمت و رأفت خود را در خلال جنگها به دشمنان نشان دادهاست.
او بود که پیش از جنگ به یاران خود سفارش میکرد:
«لا تَغُلّوا ولا تَغدِروُا ولا تُمَثِّلوا ولا تَقتُلوا وَلیداً واتَّقُوا اللهَ فِي الفَلاّحینَ الَّذینَ لا یَنصِبونَ لَکُمُ الحَربَ» [٧۴].
یعنی: «خیانت نکنید، حیلهگری مکنید، اجساد کشتگان را قطعهقطعه مکنید، هیچ کودکی را نکشید، درباره کشاورزانی که بر ضدّ شما جنگ بپا نکردهاند از خدا بترسید».
او بود که کشتار زنان مشرکین را حتی بهنگام جنگ با آنها روا نمیشمرد چنانکه در «الموَطَّأ» و دیگر کتب معتبر و قدیمی میخوانیم:
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهجرَأَى فِى بَعْضِ مَغَازِيهِ امْرَأَةً مَقْتُولَةً فَأَنْكَرَ ذَلِكَ وَنَهَى عَنْ قَتْلِ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ» [٧۵].
یعنی: «رسول خداجدر یکی از جنگهای خود جسد زنی را دید که کشته شده، پس اینکار را زشت شمرد و از کشتن زنان و کودکان نهی نمود».
او بود که در «جنگ اُحُد» چون دندانهایش شکست و چهرهاش زخم برداشت و خونین شد، در پاسخ یکی از یارانش که گفت: ای رسول خدا چه شود تا بر دشمنان نفرین کنی؟ فرمود:
«إِنّی لَم أُبعَث لَعّاناً وَلکِنّی بُعِثتُ داعِیاً وَ رَحمَةً، اللّهُمَّ اهدِ قَومی فَإِنَّهُم لایَعلَمون» [٧۶].
یعنی: «ما به لعن و نفرین مبعوث نشدهام بلکه برای دعوت و رحمت برانگیخته شدهام، بار خدایا قوم مرا هدایت کن که ایشان (صلاح و خیر خود را) نمیدانند».
او بود که در «فتح مکّه» دشمنان دیرینه را پس از آن همه جنایت و خونریزی، بگزارش عموم مورّخان مشمول بخشش قرار داد.
او بود که در «جنگ حُنَین» بگزارش ابن هشام و طبری و دیگران، شش هزار اسیر جنگی را بخشود و از یارانش خواست تا همه را آزاد کنند با اینکه آتش جنگ را ایشان بر ضدّ پیامبرجبرافروخته و برای پیکار با او گرد آمده بودند [٧٧]. ابن هشام مینویسد: پیامبر، خودش به اسیران یاد داد که پس از نماز ظهر برخیزند و او را واسطه قرار دهند تا از یارانش بخواهد که اسیران را آزاد کنند: «فَقالَ: إِذا ما أَنَا صَلَّیتُ الظُّهرَ بِالنّاسِ فَقُومُوا فَقُولُوا إِنّا نَستَشفِعُ بِرَسولِ اللهِ إِلَی المُسلِمین» [٧۸].
او بود که «وحشی» قاتل عمویش حمزه را مورد عفو قرار داد و از «هِندَه» زنی که جگر عمویش را بدندان گرفته بود درگذشت و «ابوسفیان» رهبر مشرکان قریش را ببخشود و جرم «عِکرِمَه بن ابی جهل» را -که خود و پدرش شرارتها کرده بودند- نادیده گرفت و سُهَیل بن عَمرو و صَفوان بن امَیَّۀ و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب و بسیاری دیگر را بهنگام قدرت عفو کرد و با رفتار کریمانه خود همه را به شگفتی برد [٧٩]. سُهَیل بن عَمرو در حقیقت دوبار مورد عفو پیامبرجقرار گرفت، او مردی جسور و بسیار بدزبان بود. بگفته «ابن هشام» یکبار در جنگ «بدر» به اسارت مسلمانان افتاد، عمر بن خطّاب به پیامبر گرفت اجازه ده من دندانهای پیشین او را بکنم تا زبانش بدر آید و از زشتگفتن به تو بازماند! رسول خداجفرمود:
«لاأُمَثِّل بِهِ فَیُمَثِّلُ اللهُ بِی وَإِن کُنتُ نَبِیّاً» [۸۰]. یعنی: «من او را مُثْله نخواهم کرد که خدا مرا -هر چند پیامبرم- مُثْله خواهد کرد»!.
پیامبر اسلامجباندازهای از مثله کردن که نمایشگر قساوت و سنگدلی است بیزار بود که از مثله حیوانات پیش از ذبح آنها نیز بسختی منع نمود. در صحیح بخاری (کتاب الذبائح والصید، ص ۱۲۲) آمده: «لَعَنَ النَّبِیُّجمَن مَثَّلَ بِالحَیَوان». یعنی: «پیامبر خداجکسی را که حیوانات را مثله نماید نفرین کرد (تا کسی جرأت نکند دست بدینکار زند)».
تاریخ گواه است کسانی که قصد کشتن پیامبرجرا داشتند و مقدمات آنرا فراهم آوردند از سوی آن حضرت با کمال بزرگواری مورد بخشش قرار گرفتند.
طبری از أَنَسِ بنِ مالِک و ابن عبّاس و دیگران گزارش نموده که:
«أَنَّ ثَمانینَ رَجُلاً مِن أَهلِ مَکَّةَ هَبَطُوا عَلی رَسولِ اللهِجوأَصحابِهِ مِن جَبَل التَّنعیمِ عِندَ صَلاةِ الفَجرِ لِیَقتُلُوهُم فَأَخَذَهُم رَسولُ اللهِجفَأَعتَقَهُم» [۸۱].
یعنی: «هشتاد مرد از مکّیان از کوه تنعیم بسوی پیامبر و یارانش فرود آمدند و این بهنگام نماز سپیدهدم بود آنها میخواستند پیامبر و یاران او را غافلگیر کرده در نماز بکشند ولی رسول خداجآنانرا دستگیر کرد و سپس همه را آزاد ساخت».
ابن هشام در سیره آورده است که پس از «جنگ خَیبَر» زنی یهودی بنام «زینب بنت الحارث» گوشت گوسندی رابه زهرآلود و سپس آنرا برسم هدیّه برای پیامبر آورد. پیامبر، پارهای از آنرا به دهان نهاد ولی فرو نبرده بیرونش افکند و گفت که این استخوان به من آگاهی میدهد که مسموم شده است! آنگاه زن مزبور را بخواند و او به جرم خویش اعتراف کرد. پیامبرجاز وی پرسید چه چیز تو را بر اینکار وادار ساخت؟ زن یهودی پاسخ داد:
«فَقُلتُ إِن کانَ مَلِکاً استَرَحتُ مِنهُ، وإِن کانَ نَبیّاً فَسَیُخبَرُ»!.
یعنی: «پیش خود گفتم اگر او پادشاه باشد از وی آسوده میشوم و اگر پیامبر باشد به او خبر میرسد (تا از گوشت مسموم نخورد)»!.
ابن هشام مینویسد:
«فَتَجاوَزَ عَنها رَسولُ اللهِج» [۸۲].
یعنی: «رسول خداجاز گناه او درگذشت»!.
تاریخ گواه است کسانی بر ضدّ پیامبر و مسلمانان به جاسوسی پرداختند و رسول خداجآنان را مورد عفو قرار داد، از جمله: حاطِب بن أبی بَلتَعَۀ بود که باتّفاق همه مورّخان و مفسّران درصدد برآمد تا اهل مکّه را از حرکت پیامبر بسوی آنها آگاه کند و چون از خیانتش پرده برداشته شد به عذرخواهی نزد پیامبر آمد، عمر بن خطّاب اجازه خواست تا او را بکشد، ولی پیامبر با کمال بزرگواری از وی درگذشت و آیههای آغازین از سوره «مُمتَحِنَه» درباره او نازل شد. (به تفسیر طبری و سایر تفاسیر در سوره ممتحنه نگاه کنید و نیز به سیره ابن هشام، القسم الثّانی، صفحه ۳٩۸-۳٩٩ بنگرید».
خلاصه آنکه کتب تاریخ و سیره مشحون از آثاری است که عفو و رحمت پیامبر اسلامجرا در دورۀ قدرتش نشان میدهد چنانکه در همین دوره، سخن از عفو و اغماض در قرآن کریم و تعالیم پیامبر به فراوانی رفته است. اگر قرآن در دوران مکّه میگوید:
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾[الأعراف: ۱٩٩].
«عفو پیشه کن و به کارهای شایسته فرمان ده و از نادانان رویگردان».
در دوران مدینه نیز میفرماید:
﴿وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ﴾[النور: ۲۲].
«مسلمانان باید عفو کنند واز بدیهای دیگران درگذرند، آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد وخدا بسیار آمرزنده و مهربان است».
همچنین در سوره مائده که در اواخر دوران مدینه آمده میفرماید:
﴿وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[المائدة: ۱۳].
«پیوسته بر خیانتی از ایشان مطّلع میشوی -مگر اندکی از آنان- پس آنها را عفو کن و از ایشان درگذر که خدا نیکوکاران را دوست میدارد».
و در سخنانی که از رسول اکرمجدر مدینه صادر شده نیز این معنا به فراوانی آمده چنانکه به: سَلَمَۀ بن أَکوَع فرمود:
«یَا بنَ الأَکوَع مَلَکتَ فَأَسجِع» [۸۳].
یعنی: «ای پسر اکوع قدرت یافتی، پس به نیکی عفو کن».
و نیز از پیامبرجماثور است که فرمود:
«مَن عَفا عِندَ القُدرَةِ عَفَا اللهُ عَنهُ یَومَ العُسرَةِ» [۸۴].
یعنی: «کسی که بهنگام قدرت عفو کند، خدا او را در روز تنگی مشمول عفو خود گرداند».
و نیز به عَقَبَۀ بن عامِر فرمود:
«أَلا أُخْبِرُكَ بِأَفْضَلِ أَخْلاقِ أَهْلِ الدُّنْيَا وَأَهْلِ الآخِرَةِ ؟ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَتُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ ، وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ».
«آیا تو را از برترین اخلاق مردم دنیا و آخرت خبر دهم؟ (اینستکه) به هر کس از تو بُرید بپیوندی، و به کسی که تو را محروم کرد ببخشایی، و کسی راکه به تو ستم کرد عفو کنی».
بنابراین، پیامبر خداجدر دوران مدینه تغییر روحیّه نداده بود زیرا عفو و رحمت در تعالیم و در اعمالش مانند دوران مکّه ، جلوه گری مینمود.
آیا گلدزیهرِ خاورشناس! از قرآن و سیره و تاریخ و حدیث درباره گذشتها و رحمت پیامبر بیخبر است یا آگاهانه خود را به نادانی میزند؟!.
خامساً: آنچه گلدزیهر مینویسد که: «در مدینه میاندیشد او پیامبری است که با رسالت خود سلسله پیامبران تورات را بپایان میبَرَد و بنابراین وظیفه دارد -مانند پیامبران مزبور- به هشدار دادن انسانهایی مانند خود برخیزد و آنانرا از گمراهی نجات بخشد ...» دلالت دارد بر آنکه استاد گلدزیهر (با وجود آنکه از قوم یهود برخاسته ) پیامبران یهود را نمیشناسد!.
شگفتا چگونه تمام پیامبران تورات تنها به هشدار دادن و موعظه کردن ِ همنوعان خود اکتفا نموده اند؟! برجسته ترین انبیاء تورات موسی÷است . این پیامبر بزرگوار در عین داشتن نبوّت، بنیانگذار دولت و فرمانده کلّ قوا بشمار میرفت بطوریکه در تورات از نبردهای وی با مدیانان و اموریان گزارشهای روشنی آمده که در باب سی و یکم از سِفر اعداد و باب سوّم از سِفر تثنیه میتوان آنها را دید، بعنوان نمونه تورات مینویسد:
«خداوند موسی را خطاب کرده گفت: انتقام بنی اسرائیل را از مدیانیان بگیر و بعد از آن بقوم خود ملحق خواهی شد. پس موسی قوم را مخاطب ساخته گفت از میان خود مردان برای جنگ مهیّا سازید تا بمقابله مدیان برآیند و انتقام خداوند را از مدیان بکشند. هزاران نفر از هر سبط از جمیع اسباط اسرائیل برای جنگ بفرستید. پس از هزارههای اسرائیل از هر سبط یک هزار نفر (از دوازده سبط) مهیّا شده برای جنگ منتخب شدند. و موسی ایشان را هزار نفر از هر سبط بجنگ فرستاد ... و با مدیان بطوریکه خداوند، موسی را امر فرموده بود جنگ کرده همه ذکوران را کشتند و درمیان کشتگان، ملوک مدیان یعنی اَوی و راقَم و صور و حور و رابَع پنجم پادشاه مدیان را کشتند و بلعام بن بَعور را بشمشیر کشتند و بنیاسرائیل زنان مدیان و اطفال ایشان را به اسیری بردند و جمیع بهائم و جمیع مواشی ایشان و همه املاک ایشان را غارت کردند و تمامی شهرها و مساکن و قلعههای ایشان را به آتش سوزانیدند»! [۸۵].
با وجود این، چگونه جناب گلدزیهر پیامبران تورات را اهل اندرز و نصیحت میشمرد و آنگاه به شگفتی فرو میرود که چرا پیامبر اسلام به مسلمانان دستور دفاع در برابر یورش ستمگران داده است؟!
تورات در ابواب گوناگون از سِفر خروج ولاویان و اعداد، از قوانین کیفری و اجتماعی بتفصیل سخن گفته است و تِلمُود (کتب سنّتی و کهن یهود) نیز از دادگاههای محلی یا «بیت دین» که به رسیدگی دعاوی مالی و مدنی مامور بودهاند سخن به میان آورده است و قوانین دادرسی و ترتیب داوری و احکام مربوط به مالکیّت و ارث و بیع و اجاره وغرامت و جز اینها را در شریعت موسی توضیح میدهد و از مجموعۀ مندرجات مزبور به خوبی استنباط میشود که موسی÷تنها برای اندرزدادن! و نصیحت قوم خود مبعوث نشده بود بلکه وظیفه داشت تا جامعهای را بنیان نهد که «عدالت اجتماعی» بر آن حاکم باشد و بعلاوه مامور بود تا جامعه بنیاسرائیل را از تهاجم دشمنان داخلی و خارجی حفظ کند. و این همان کاری است که پیامبر اسلامجآنرا به شکلی کاملتر و موفّقتر و در عین حال ملایمتر بانجام رسانید.
پس از موسی÷، أنبیائی چون یوشع و داود و سلیمان‡ [۸۶]همین شیوه را دنبال کردند و در عین ارتباط با وحی الهی و ارشاد و انذار مردم، از اداره شوؤن جنگ و اجرای قوانین کیفری و اجتماعی و پرداختن به امور سیاسی غفلت نورزیدند و تفصیل این موارد را در صحیفه یوشع و کتاب دوّم سموئیل و کتاب اوّل پادشاهان که بضمیمه اسفار پنجگانه تورات آمده بروشنی ملاحظه میکنیم.
پس سزاوار بود که استاد گلدزیهر بجای اسلامشناسی، قدری به شناسایی کیش پدران خود همّت میگماشت تا گرفتار این گونه اغلاط فاحش نمیشد!.
امّا نویسنده ۲۳ سال که پیامبر اسلامجرا در دوران مکّه با مسیح÷مقایسه میکند، متأسّفانه نه محمّدجرا میشناسد ونه از احوال مسیح÷آگاهی دارد و شگفت است که با وجود این بیخبری، مینویسد:
«مردی زاهد و وارسته از آلودگیهای زمان خود که دنیا را در مراحل آخرین خود تصوّر کرده و روز بازخواست را قریب الوقوع میداند [۸٧]، مردی که پیوسته به آخرت اندیشیده و قوم خود را به ستایش خداوند جهان دعوت میکند، زور و ستم را نکوهش و افراط در خوشگذرانی و غفلت از حال مستمندن را ملامت میکند، چنین مردی که به روش مسیح، سراپا شفقت است یکباره مبدّل به جنگجوئی میشود سرسخت و بیگذشت...»!!. [صفحه ۱۳۵].
البته فراموش نکردهایم که نویسنده ۲۳ سال پیش از این دربارۀ خوی پیامبر نوشته بود: «طبعی مایل به تواضع و رأفت داشت» [۸۸]یا درباره زندگی پیامبر در مدینه مینویسد: «حضرت رسول در نهایت قناعت زندگی میکرد» [۸٩]و دربارۀ گذشتهای پیامبر مینویسد: «در فتح مکّه از کشتن بسی از معاندان صرفنظر کرد» [٩۰].
از اینها که بگذریم سیرهنگارِ تازه، از مسیح÷تصوّری دارد که هرگز با «انجیل» منطبق نیست. این تصوّر غلط را پارهای از کشیشان ناآگاه و خاورشناسان ناشی! در ذهن وی جای دادهاند و چنین وانمود کردهاند که مسیح÷هرگز با «مقاومت مسلّحانه» موافقت نداشته است با اینکه در انجیل لوقا میخوانیم که مسیح÷به شاگردان خود فرمان داد:
«کسی که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته آن را بخرد»! [٩۱].
و از اینجا فهمیده میشود که عیسی÷تصمیم داشت تا در صورت لزوم دست به پیکار زند و از خود و پیروانش در برابر تهاجم دشمن دفاع کند. امّا اینکه برخی از کشیشان پنداشتهاند که چون عیسی÷به پطرس شاگرد و حواری خویش گفت: «شمشیر خود را غلاف کن زیرا هر که شمشیر گیرد به شمشیر هلاک گردد [٩۲]». پس مسیح به هیچ وجه با جنگ موافق نبوده است! این تفسیر، بکلّی نادرست و باطل است زیرا اگر بخواهیم عبارت مزبور را بدون توجّه به شرائطی که برای عیسی÷پیش آمد تفسیر کنیم ناگزیر باید آنرا سخنی گزاف و برخلاف واقع بشماریم چراکه بسیاری از افراد بشر در طول تاریخ، شمشیر بدست گرفتند ولی با شمشیر هلاک نشدند! بنابرین باید ببینیم پس از آنکه عیسی به خرید اسلحه فرمان داد، چه حادثهای رخداد که مسیح از بکارگرفتن شمشیر نهی کرد؟! و مقصود او چه بود؟
با اندک دقّتی در مندرجات انجیل میفهمیم که مسیح÷برای دفاع از خود و یارانش آنها را مأمور ساخت تا به تهیه اسلحه پردازند ولی چون در محاصره دشمن قرار گرفت و به تنگنا افتاد، دانست که در چنین شرائطی دفاع با اسلحه، کار را بر او و پیروانش سختتر میکند و همه را به کام مرگ میافکند، از این رو به گواهی انجیل لوقا، همین که یاران وی از او پرسیدند: «آیا شمشیرها را بکار ببریم»؟ مسیح÷مقاومت مسلّحانه را مصلحت ندید و گفت: «دست نگاهدارید»!. (انجیل لوقا، باب بیست و دوّم) و در این شرائط به پطرس دستور داد: «شمشیر خود را غلاف کن زیرا هر که شمشیر گیرد به شمشیر هلاک گردد».
بنابراین، آندسته از مبلّغان و خاورشناسان مسیحی که پیامبر خود را با هرگونه دفاع مسلّحانه مخالف میشمرند باید در تفسیر انجیل، تجدیدنظر کنند و تعالیم إلهی را به تحریف نکشند.
آری، آئین عیسی÷بر بنیاد دیانت موسی÷قرار گرفته و مسیح، بگواهی انجیل، صریحاً گفته است:
«گمان مبرید که آمدهام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل سازم، نیامدهام تا باطل نمایم بلکه تا تمام کنم» [٩۳].
پس عیسی÷نیز با جنگهای مشروع و قوانین اجتماعی و مدنی که در دیانت موسی÷تشریع شده، مخالفت نداشت و این کشیشان ناآگاه و یا مغرض بودهاند که به آئین او شکل منفی داده و آنرا به چند قانون اخلاقی محدود ساختهاند و دین خدا را به «رَهبانِیَّت» و ترک دنیا کشیدهاند. بنابر آنچه گذشت، خاورشناسانی که به آئین یهودی یا کیش مسیحی گراییدهاند نباید روش پیامبر اسلام را مورد انتقاد قرار دهند و کاری را که پیامبرانشان تأیید کردهاند بر پیامبر اسلام عیب نهند!.
شگفت از نویسنده ۲۳ سال است که از یکسو بر پیامبر اسلام طعنه میزند که چرا در مدینه مسیحگونه رفتار نکرده است؟ و از سوی دیگر در کتاب خود «جهاد اسلامی» را نشانۀ فراست و کیاست و واقع بینی پیامبر میشمرد! و مینویسد:
«جهاد از شرایع خاصّ اسلام است و بیسابقهترین قانونی است که بشر وضع کرده است و آنرا باید مولود فراست و کیاست و واقعبینی محمّد دانست...» [٩۴].
صرفنظر از «تاریخ تشریع جهاد» که نویسنده مانند سایر مسائل تاریخی در این زمینه نیز دچار «خیانت» یا «جهالت» شده، حقّاً که تناقضگویی آن جناب جای حیرت و عبرت دارد. ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾!.
[۶۵] این فصل در کتاب ۲۳ سال تحت عنوان: «شخصیّت تازه محمّد» آمده است. [۶۶] تاریخ و فرهنگ، اثر مجتبی مینوی، صفحه ۱۰٧. [۶٧] العقیدة والشریعة، صفحه: ۱٩. در ترجمه عربی کتاب گلدزیهر چنین آمده است: «إِنَّ العَصرَ المَدَنِیَّ قَد أَدخَلَ تَعدیلاً جَوهَریّاَ فِی الفِکرَةِ الَّتی کَوَّنَها مُحَمَّدٌ عَن طابِعِهِ الخاصِّ فَفی مَکَّةَ کانَ یَشعُرُ أَنَّهُ نَبِیّ یُتَمِّمُ بِرِسالَتِهِ سلسلةَ رسلِ التوریةِ و أن لهذا علیه - مثلُ أولئك الرّسل- أن یَقومَ بِإنذارِ أَمثاله في الأنسانیّةِ وانقاذِهم من الضّلال. أمّا في المَدینة و قد تَغَیَّرَتِ الظُّروفُ الخأرِجِیةُ، فَقد تَغَیَّرَتِ مَقاصِدُهُ و خُطَطُه». [۶۸] صفحه ۱۳۴-۱۳۵. [۶٩] به نقل از جان دونپورت در کتاب: «عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن» ترجمه غلامرضا سعیدی، صفحه ۲۱۸. [٧۰] العقیدة والشریعة، صفحه ۴۵ و ۴۶. در ترجمه عربی کتاب گلدزیهر چنین آمده است: «وأَنَّ ما یُشاهَدُ الیَومَ ممّا یَشبَهُ أن یکونَ تَسامحاً دینیّاً في علاقاتِ الحکوماتِ الإِسلامیّةِ ونَجِدُ ظَواهِرَ هذا التَّشریعِ في الإِسلام في کُتُبِ الرِّحالَةِ في القرنِ الثامن - عَشَر یَرجعُ إلی ما کان فی النّصفِ الأَوَّلِ منَ القَرن السّابِع من مَبادِیء الحُرّیَّةِ الدّینیّةِ الَّتی مُنِحَت لِأَهلِ الکِتابِ في مُباشَرَةِ أَعمالِهِمُ الدّینیّةِ. وروحُ التَّسامُحِ في الإسلام قَدیماً، تلك الرّوحُ الّتي اعتَرَف بها الـمسیحیّونَ المُعاصِرونَ ایضاً کان لها أصلُها فِي القرآن» ﴿ لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾[البقرة: ۲۵۶]. [٧۱] تاریخ گسترش اسلام، ترجمه دکتر عزّتی، صفحه ۲٧. [٧۲] صفحه ۳۴ کتاب مزبور. [٧۳] مجموعة الوثائق السّیاسیّة للعهد النّبویّ والخلافة الرّاشدة، چاپ بیروت، صفحه ۲۰۱. [٧۴] مجموعة الوثائق السّیاسیّة ... صفحه ۳۶۲. [٧۵] الـموطّأ، الجزء الأوّل، صفحه ۲٩٧. [٧۶] الشّفا بتعریف حقوق الـمصطفی، اثر قاضی عیاض أندلسی، الجزء الاوّل، صفحه ۱۰۵. [٧٧] سیره ابن هشام، القسم الثانی، صفحه ۴۸٩. و تاریخ الطبری، الجزء الثالث، صفحه ۸٧. [٧۸] سیره ابن هشام، القسم الثانی، صفحه ۴۸٩. و تاریخ الطبری، الجزء الثالث، صفحه ۸٧. [٧٩] به تاریخ طبری و سیره ابن هشام و مغازی واقدی در حوادث مربوط به «فتح مکّه» نگاه کنید. [۸۰] سیره ابن هشام، القسم الأول، صفحۀ ۶۴٩. [۸۱] تفسیر الطبری، ذیل آیه ۲۴ از سوره فتح. الشّفا، اثر قاضی عیاض اندلسی، الجزء الأوّل، صفحه ۱۱۰. [۸۲] سیره ابن هشام، القسم الثّانی، صحفه ۳۳۸. [۸۳] فتح الـمبدی بشرح مختصر الزّبیدی لصحیح البخاری، چاپ مصر، الجزء الثّالث، صفحه ۱۳۰. [۸۴] کنزالعمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، اثر شیخ علاءالدین متّقی هندی، چاپ حیدرآباد دکن، الجزء الثّانی، صفحه ٧٧. [۸۵] تورات، سفر اعداد، باب سی و یکم. [۸۶] برخی از یهودیان و مسیحیان، نبوّت داود و سلیمان را نپذیرفته و آن دو را از پادشاهان بنیاسرائیل میشمرند ولی این پندار برخلاف «کتاب مقدّس» ایشان است که درباره داود مینویسد: «و اینست سخنان آخر داود بن یسا، و وحی مردیکه بر مقام بلند ممتاز گردیده. مسیح خدای یعقوب و مُغنّی شیرین اسرائیل: روح خدا بوسیله من متکلم شد و کلام او بر زبانم جاری گردید». (کتاب دوم سموئیل، باب ۳۳) پیداست که نزول وحی بر داود و جاری شدن کلام خدا بر زبان او میتواند دلیل برگزیدگی و نبوّت وی بشمار آید چنانکه کتاب مقدّس درباره سلیمان نیز مینویسد: «خداوند بار دیگر به سلیمان ظاهر شد چنانکه در جبعون بر وی ظاهر شده بود، وی را گفت ... (کتاب اوّل پادشاهان، باب ٩). [۸٧] در قرآن کریم تصریح شده که زمان رستاخیز را هیچکس جز خدا نمیداند و میفرماید: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّيۖ﴾[الأعراف: ۱۸٧]. و اگر در برخی از آیات آمده که «رستاخیز نزدیک شده» مقصود، نزدیکی آن نسبت به عمر عالم است یعنی جهان، بیشترِ عمر خود را طی کرده و با وجود این ممکن است قرنهای بسیار از عمر جهان باقیمانده باشد. [۸۸] صفحه ۳٩ از کتاب ۲۳ سال. [۸٩] صفحه ۳۰۲ از کتاب ۲۳ سال. [٩۰] صفحه ۲٩۰ از کتاب ۲۳ سال. [٩۱] النجیل لوقا، باب پنجم. [٩۲] انجیل متّی، باب بیست و ششم. [٩۳] انجیل متّی، باب پنجم. [٩۴] صفحه ٩۶ از کتاب ۲۳ سال.