۴- جهش بسوی قدرت
نویسنده ۲۳ سال در این فصل بر آن است که نشان دهد پیامبر اسلامجپس از هجرت به مدینه، با سرعت بسوی قدرت گام برداشت و مسلمانان را برای تشکیل دولتِ نوبنیادی که حافظ منافع و مدافع حقوق ایشان باشد رهبری نمود. ولی متاسّفانه، سیرهنویس تازه این حرکت مترقّی و شکوهمند تاریخی را از راه بدبینی و دروغسازی چنان مینماید که گویی اسلام در دوران مدینه واژگونه شده و پیامبر تازهای در این مرحله ظهور کرده است! و بهنگام اثبات این مدّعا، ناگزیر در دام تناقضگویی افتاده و رویدادهای تاریخی را دگرگون ساخته است. بعلاوه در این فصل، نویسنده به بازگفتن سخنان گذشته خود نیز پرداخته و از تکرار مکرّرات روی برنمیتابد.
بنابراین، ما میکوشیم تا در پاسخ وی -باعتبار آنچه پیش ازاین گذشت- جانب ایجاز و اختصار را رعایت کنیم و با پُرگویی در زمینههایی که قبلاً یاد شده، خاطر خوانندگان را به ملالت نبریم.
نویسنده ۲۳ سال، فصل حاضر را بدین صورت آغاز میکند:
«از سیر حوادث ده ساله اوّل هجرت، به خوبی احساس میشود که دولتی در شرف تاسیس است. نبوّت سیزده ساله مکّه از صورت وعظ و پند، ترساندن مردم از روز جزا و تشویق به نیکی خارج شده(!!) بصورت دستگاهی درمیآید که ناچار باید بر مردم حکومت کند و خواه ناخواه آئین جدید را بر آنها بقبولاند(!!) برای رسیدن به این هدف، به هر وسیله وتدبیری دستزدن مجاز است(!!) هرچند منافی مقام روحانیّت و مغایر شأن کسی باشدکه دعوی ارشاد و هدایت دارد»(!!). [صفحه ۱۵۵].
به نظر ما موضوعی که مطرح شده از رؤیتِ معکوسِ نویسنده! حکایت میکند زیرا بنابر شواهد انکارناپذیر تاریخی، پیامبر در مدینه هرگز از هدفهای دوران مکّه فاصله نگرفت و از وعظ و اندرز و بیمرساندن به مردم و تشویق آنان به نیکوکاری، دریغ نورزید و جز با متجاوزان و پیمانشکنان رزم نکرد و هیچگاه از امور منافی با اخلاق برای وصول به اهداف خود، کمک نگرفت. آری، پیامبر اسلامجحکومت مدینه را بر پایه همان اصول اعتقادی و معنوی بنیان نهاد که در مکّه اعلام نموده بود. و این از «اعلام نبوّت» وی شمرده میشود یعنی از نشانههایی است که بر صحّت پیامبری و صدق دعوی او دلالت دارد. زیرا که تنها دروغگویان و مردم فریبان بهنگام وصول بقدرت، وعدههای خود را فراموش میکنند و از اصول مقدّس اخلاق تخلّف میورزند و روش جبّاران و خودکامگان را در پیش میگیرند ولی پیامبران راستین و اولیاء حقیقی خداوند از این شیوه ناپسند، بسی دور و منزّهند.
در اینجا ما بدانچه گفتهایم بسنده نمیکنیم و ادّعا را با شاهد و برهان مقرون میسازیم تا -برخلاف روش سیرهنگار- بدون مدرک و دلیل، شعار نداده باشیم.
اوّلاً: سورههایی از قرآن کریم که پس از هجرت یعنی در دوره مدینه نازل شده، سرشار از پند و اندرز و بشارت و انذار و آکنده از تشریع قواعد اخلاقی است. بعنوان نمونه به آیات شریفه ذیل بنگرید:
﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ ١٣٨﴾[آلعمران: ۱۳۸].
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا ١٧٤ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَيُدۡخِلُهُمۡ فِي رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَيۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا١٧٥﴾[النساء: ۱٧۴-۱٧۵].
﴿وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ ١٣٣ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي ٱلسَّرَّآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَٱلۡكَٰظِمِينَ ٱلۡغَيۡظَ وَٱلۡعَافِينَ عَنِ ٱلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٣٤ وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٣٥ أُوْلَٰٓئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ ١٣٦﴾[آلعمران: ۱۳۳-۱۳۶].
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤﴾[البقرة: ۲۵۴].
﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِۖ كَمَثَلِ غَيۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا ثُمَّ يَكُونُ حُطَٰمٗاۖ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٞ شَدِيدٞ وَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٞۚ وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ ٢٠﴾[الحدید: ۲۰].
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِيمَٰنِۚ وَمَن لَّمۡ يَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ١١ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًا...﴾[الحجرات: ۱۱-۱۲].
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ٨﴾[المائدة: ۸].
«این آیات برای مردم، مایه روشنگری و برای پرهیزکاران، وسیله هدایت و اندرز است».
«ألا ای مردم! از سوی خداوندتان بُرهانی (مُبین) برای شما آمده و نوری آشکار بسویتان فرو فرستادهایم. پس هر کس که بخدای ایمان آورده و به( پیام) او چنگ در زند خدا او را به رحمت و فضل خود وارد کند و مؤمنان را بسوی خویش، در راهی راست، رهنمون شود».
«بسوی آمرزشی از خداوندگار خویش شتاب ورزید و بسوی بهشتی که فراخنای آن همچون پهنه آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده، بشتابید. همانانکه در آسایش و تنگدستی انفاق کنند و خشم فروخورندگان و عفوکنندگان از مردم (که از نیکوکارانند) وخدا نیکوکاران را دوست میدارد. و همانانکه چون کاری زشت کردند یا به خویشتن ستم ورزیدند خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند -و جز خداکیست که گناهان را بیآمرزد؟!- و با آنکه میدانند، برآنچه کردهاند پافشاری نورزند. پاداش آنها آمرزشی از سوی خداوندشان است و بهشتی که جویبارها بر زمینش روان باشد، جاودانه در آن بسر برند و پاداش نیکوکاران چه نیکو است».
«الا ای مؤمنان! از آنچه بشما روزی دادیم (به نیازمندان) ببخشید پیش از آنکه روزی بیاید که دادوستد و دوستی و میانجیگری در آن نباشد و کافرانند که ستمگرانند».
«بدانید که زندگانی در این سرای فروتر، تنها بازیگری و سرگرمی و زینت و فخرفروشی و افزونطلبی در اموال و اولاد است (و در ناپایداری) به بارانی میماند که گیاه (سرسبزش) کشاورزان را به شگفتی میبرد، پس دیری نمیپاید که خشک شده و میبینی که زرد میگردد و سپس ریزریز میشود. و در سرای بازپسین، عذابی شدید و آمرزش وخشنودی خدای در پیش است و زندگانی در این سرایِ فروتر (بدون ایمان به خدا) جز مایه فریب چیزی نیست» [۲۸۴].
«الا ای مؤمنان! هیچ گروهی(از شما) گروه دیگر را ریشخند نکند چه بسا که آنها، برتر از ایشان باشند. و زنانی (از شما) زنان دیگر را به استهزاء نگیرند چه بسا که آنها، بهتر از ایشان باشند. و بر همکیشان خود طعن مزنید و با القاب ناپسند آنها را یاد مکنید، چه زشت است که پس از ایمان آوردن، با نام گناه و کفر یکدیگر را نام ببرید و کسانیکه (از گناهان مزبور) باز نگردند ستمگرانند. الا ای مؤمنان! از بسیاری گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و در کار یکدیگر جاسوسی نکنید و برخی از شما در غیاب دیگری آنچه را که او نمیپسندد دربارهاش مگوید ...».
«الا ای مؤمنان! برای خدا به انجام کارها برخیزید و عادلانه گواهی دهید و دشمنی با گروهی شما را وادار نکند که دربارۀ ایشان عدالت نورزید، عدالت را (در حقّ دشمنان خود) رعایت کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است و از (نافرمانی) خدا بپرهیزید که خدا بدانچه میکنید آگاه است».
علاوه بر آیات فراوانی که در سورههای مدنی مبنی بر اندرز و بیمرساندن به مردم و فضائل اخلاقی دیده میشود، خطبههایی که پیامبرجدر روزهای جمعه و غیره القاء مینموده سرشار از این قبیل سخنان است و مورّخان اسلامی فشردهای از برخی خطبهها را ضبط کردهاند و ما از چند خطبه نمونههایی را در اینجا میآوریم:
پیامبر اکرمجدر مدینه، ضمن مراسم روز جمعه فرمود:
«...... أوُصیکُم بِتَقوَی اللهِ فَإِنَّهُ خَیرُ ما أوصی بِهِ المُسلِمُ المُسلِمَ وَأَن یَحُضَّهُ عَلَی الآخِرَةِ وَأَن یَأمُرَهُ بِتَقوَی اللهِ. فَاحذَرُوا ما حَذَّرَکُمُ اللهُ مِن نَفسِهِ وَلاأَفضَلَ مِن ذلِكَ نَصیحَةً وَلاأَفضَلَ مِن ذلِكَ ذِکراً. وإِنَّ تَقوَی اللهِ لِمَن عَمِلَ بِهِ عَلی وَجَلٍ وَمَخافَةٍ مِن رَبِّهِ عَونُ صِدقٍ عَلی ما تَبغُونَ مِن أَمرِ الآخِرَة ...» [۲۸۵].
یعنی: «... شما را به پرهیزکاری از نافرمانی خدا سفارش میکنم همانا بهترین سفارشِ هر مسلمان به مسلمان دیگر آن است که وی را به کار آخرت تشویق کند و او را به پرهیز از نافرمانی خدا فرمان دهد. پس، از آنچه خداوند شما را در برابر (کیفر) خود به دوری از آن فرمان داده بپرهیزید که نصیحت و ذکری بهتر از این نیست. و پرهیز از معاصی خدا برای کسی که با خدا ترسی بدان پردازد، همچون یاورِ صادقی در سعادت اُخروی است که شما خواستار آن هستید...».
در خطبه دیگر، بروز جمعه فرمود:
«... أَحِبّوا ما أَحَبَّ اللهُ أَحِبّوا اللهَ مِن کُلِّ قُلوبِکُم وَلا تَمَلُّوا کَلامَ اللهِ وذِکرَهُ وَلا تَقسُ عَنهُ قُلُوبُکُم ... فَاعبُدواللهَ ولا تُشرِکُوا بِهِ شَیئاً وَاتَّقوهُ حَقَّ تُقاتِهِ وَاصدُقُوا اللهَ صالِحَ ما تَقُولُونَ بِأَفواهِکُم وتَحابُّوا بِرَوحِ اللهِ بَینَکُم إِنَّ اللهَ یَغضِبُ أَن یُنکَثَ عَهدُهُ ...» [۲۸۶].
یعنی: «... هر چیز راکه خدا دوست میدارد، دوست بدارید و با تمام دل دوستدار خدا باشید و از سخن خدا و یاد او ملول نگردید و دلهای شما در برابر آن سخت نشود... خدا را بندگی کنید و هیچ چیز را شریک وی مشمرید و چنانکه سزاوار او است از نافرمانی خدا بپرهیزید و در گفتار شایستهای که (بعنوان پیمان با خدا) بر زبان میآورید به خدا راست بگویید و بر رحمت الهی با یکدیگر دوستی کنید، خداوند از اینکه پیمانش شکسته شود خشم میگیرد...».
در خطبه دیگری که طَلحَه بن عُبَیدالله از پیامبر خداجگزراش کرده در مدینه بر منبر چنین فرمود:
«أَلا أَیُّهَا النّاسُ! تُوبُوا إِلی رَبِّکُم قَبلَ أَن تَمُوتُوا، وَبادِرُوا الأَعمالَ الصّالِحَةَ قَبلَ أَن تُشغَلُوا، وَصِلُوا الَّذی بَینَکُم وبَینَ رَبِّکُم بِکَثرَةِ ذِکرِکُم لَهُ وکَثرَةِ الصَّدَقَةِ فِي السِّرِّ وَالعَلانِیَة ...» [۲۸٧].
یعنی: «الا ای مردم! پیش از آنکه بمیرید بسوی خدای خویش بازگردید و پیش از آنکه مشغول و گرفتار شوید به کارهای شایسته شتاب ورزید و پیوند میان خود و خدای خویش را با ذکر بسیار از او و با انفاق فراوان در پنهان و آشکار، استوار سازید...».
باز در خطبه دیگری که ابوسَعید خُدری گزارش کرده، چنین فرمود:
«أَلا إِنَّ الدُّنیا خُضرَةٌ حُلوَةٌ أَلا وَإِنَّ اللهَ مُستَخلِفُکُم فیها فَناظِرٌ کَیفَ تَعمَلُونَ، فَاتَّقُوا الدُّنیا وَالتَّقُوا النِّساءَ، أَلا لایَمنَعَنَّ رَجُلاً مَخافَةُ النّاسِ أَن یَقُولَ الحَقَّ إِذا عَلِمَهُ...» [۲۸۸].
یعنی: «بدانید که دنیا سرسبز (و زیبا) و شیرین (فریبنده) است. آگاه باشید که خداوند شما را در این دنیا جانشین دیگران کرده و مینگرد که چگونه عمل میکنید. پس در کار دنیا پرهیزکار باشید و (نیز) درباره زنان از نافرمانی خدا بپرهیزید. وترس از مردم هیچکس را از گفتن حق -چون از آن آگاه شد- باز ندارد...».
بطور خلاصه، در سخنرانیهای که از پیامبر اسلام در روز فتح مکّه و در مسجد خَیف و در حَجَّۀ الوِداع و دیگر مواضع و مراحل گزارش نمودهاند و همچنین در نامههایی که پیامبرجبرای افراد گوناگون در دوران مدینه فرستاده، دعوت به توحید و بیمرساندن از کیفر آخرت و سفارش به عدالت و تقوی و توصیۀ به مکارم اخلاق بفراوانی دیده میشود که آوردن همه آنها در اینجا، گفتار ما را بدارازا میکشاند. بنابراین آنچه نویسنده ۲۳ سال ادّعا میکند که نبوّت پیامبر اسلام در مدینه: «از صورت وعظ و پند، ترساندن مردم از روز جزا و تشویق به نیکی خارج شده»! دروغی آشکار شمرده میشود زیرا نویسنده مزبور یا به قرآن کریم و کتب سیره و تاریخ نگریسته و چنین ادّعایی را به میان آورده است و یا آنکه تیری به تاریکی پرتاب کرده و بدون رجوع به مآخذ و مدارک، سخن میگوید. بدیهی است که درهر دو صورت، راه «خیانت در گزارش تاریخ» را پیموده و به جرگه دروغپردازان پیوسته است.
ثانیاً: ادّعای اینکه پیامبرجدر روزگار پس از هجرت، بر آن بود تا «خواه و ناخواه آئین جدید را بر مردم بقبولاند»! با تعلیم قرآن در سورههای مدنی، نمیسازد و با رفتار پیامبر اکرمجنیز منطبق نیست. در حقیقت این ادّعا، افترایی است که خاورشناسان مغرضِ غربی آنرا ساختهاند و مقلّدان ایشان در شرق، تکرارش میکنند و ما پیش از این، پاسخ هر دو دسته را آوردهایم و برای مزید آگاهی در اینجا میافزاییم که:
اساساً آئین اسلام با اجبار و تحمیل عقیده، موافقت ندارد و قرآن کریم، این ناسازگاری را در دوران مکّه و مدینه بوضوح اعلام داشته است.
قرآن در سوره شریفه یونُس (که از سورههای مکّی است) خطاب به پیامبر میفرماید:
﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَأٓمَنَ مَن فِي ٱلۡأَرۡضِ كُلُّهُمۡ جَمِيعًاۚ أَفَأَنتَ تُكۡرِهُ ٱلنَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ ٩٩﴾[یونس: ٩٩].
«اگر خدای تو میخواست همه مردم روی زمین به اجبار ایمان میآوردند (ولی خدا این را نخواسته) پس آیا تو مردم را وادار میکنی تا مؤمن شوند»؟!.
و این، استفهامِ انکاری است و اِفادۀ معنای نهی مینماید. یعنی مبادا مردم را به ایمان وادار کنی و دین را بر ایشان تحمیل نمایی!.
و همچنین در سوره کریمه بقره (که از سورههای مَدَنی است) میفرماید:
﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّ﴾[البقرة: ۲۵۶].
«هیچ اجباری در پذیرش دین نیست همانا راه راست از گمراهی نمایان شده است».
جالب آن است که قرآن کریم بر این مبنا، قواعد و احکامی را در مکّه و مدینه مقرر داشته، از جمله آنکه میفرماید: ایمان در لحظههایی که آدمی با عذاب الهی و مرگ روبرو میشود (یعنی از قبول حقیقت ناگزیر میگردد) پذیرفته نیست چنانکه در سوره مکی مؤمن میخوانیم:
﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَكَفَرۡنَا بِمَا كُنَّا بِهِۦ مُشۡرِكِينَ ٨٤ فَلَمۡ يَكُ يَنفَعُهُمۡ إِيمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ فِي عِبَادِهِۦۖ وَخَسِرَ هُنَالِكَ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨٥﴾[المؤمن: ۸۵].
«همینکه عذاب ما را دیدند گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و آنچه را که شریک وی میشمردیم، باور نداریم. پس ایمانشان بهنگام دیدن عذاب ما سودی بدانان نبخشید، سنّت خدا است که درباره بندگانش جاری شده و کافران در آن هنگام دچار زیان شدند».
و همچنین در سوره مدنی نساء میفرماید:
﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾[النساء: ۱۸].
«توبه برای کسانی نیست که به کارهای ناپسند میپردازند تا چون مرگ بر یکی از ایشان حضور یابد گوید: اینک توبه کردم»!.
و بنابر همین مبنا، قرآن به بادیهنشینانی که به مدینه آمده و از راه آزمندی میگفتند: ما ایمان آوردهایم! پاسخ میدهد که چنین نیست! هنوز ایمان در دلهای شما راه نیافته است، چنانکه در سوره مدنی حُجُرات میخوانیم:
﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ وَإِن تُطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَا يَلِتۡكُم مِّنۡ أَعۡمَٰلِكُمۡ شَيًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٤﴾[الحجرات: ۱۴].
«بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم، بگو: ایمان نیاوردید لیکن بگویید که تسلیم شدهایم (و از هجوم و مخالفت بازایستادهایم) چرا که هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را (براستی) فرمانبرید خدا (به سزای اعمال گذشته) از کارهای نیک شما چیزی نمیکاهد که خدا بسی آمرزنده و مهربان است».
و باز بر همان مبنا، قرآن کریم تصریح نموده زنانی که به هتک ناموس وادار شدند، خداوند از آنان درمیگذرد، چنانکه در سوره مدنی نور میخوانیم:
﴿وَمَن يُكۡرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعۡدِ إِكۡرَٰهِهِنَّ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾[النور: ۳۳].
«زنانی را که به زناکاری وادار ساختهاند، خداوند پس از آنکه ایشان را بدینکار مجبور کردهاند (بر آنان) آمرزنده و مهربان است».
و از رسول اکرمجبه صورت «حکم کلّی» و دستوری فراگیر آوردهاند که فرمود:
«رُفِعَ عَن أُمَّتي الخَطَأُ وَالنِّسیانُ وَما استُکرِهُوا عَلَیهِ» [۲۸٩].
یعنی: «از امّت من، کیفرِ عملی که از روی خطا یا فراموشی یا اجبار انجام گیرد، برداشته شده است».
و از اینجا است که «اکراه» در فقه و حقوق اسلامی مورد توجّه و عنوان بحث قرار گرفته و احکام وسیعی بر آن مترتّب میشود، بعنوان نمونه: ازدواجی که بدلخواه انجام نگیرد، شرعاً اعتبار ندارد چنانکه درصحیح بخاری و دیگر منابع فقهی میخوانیم:
«عَنْ خَنْسَاءَ بِنْتِ خِذَامٍ الأَنْصَارِيَّةِ أَنَّ أَبَاهَا زَوَّجَهَا وَهْىَ ثَيِّبٌ، فَكَرِهَتْ ذَلِكَ، فَأَتَتِ النَّبِىَّجفَرَدَّ نِكَاحَهَا» [۲٩۰].
یعنی: «از خَنساءَ دختر خِذام که زنی از انصار بود گزارش شده که پدرش وی را -در وقت بیوگی- به همسری مردی درآورد، با اینکه خنساء بدینکار رضایت نداشت. سپس وی به نزد رسول خداجآمد و پیامبر، ازدواج او را رد کرده باطل شمرد».
همچنین عقود و معاملات اجباری از دیدگاه اسلام، مشروع و معتبر نیست و البته هر یک از این امور، حدود و شرائطی دارد که در کتب فقه و حقوق اسلامی بتفصیل از آنها سخن گفتهاند.
مقصود آنکه بنیان «قانونگذاری» در اسلام بر عدم اکراه و نفی تحمیل نهاده شده، در این صورت جای دارد بپرسیم که چنین آئینی چگونه مردم را در قبول اساس دیانت، مجبور و ناگزیر میسازد؟ آیا نه اینستکه با اینکار، مردم به «نفاق و دورویی» متوسّل میشوند و اسلام نیز به سختی با «نفاق» مخالفت کرده است.
ما در فصول گذشته نشان دادیم که پیامبر بزرگورا اسلامجاگر با مشرکان و یهودیان به پیکار برخاست، نه برای آن بود که آئین خود را بر ایشان تحمیل کند، بلکه در راه دفع زورگویی و فتنهگری و خیانت آنها قیام کرد. در اینجا نمیخواهیم دوباره آن سخنان را از سر گیریم و تکرار کنیم اما از ذکر این نکته خودداری نباید کردکه قرآن مجید در آخرین سوره مَدَنی (یعنی سوره شریفه توبه) تاکید نموده که مسلمانان باید بر پیمانهای خود با مشرکان -اگر آنها عهدشکنی نکنند- استوار باشند (توبه: آیه: ۴ و ٧). و از اینجا به خوبی فهمیده میشود که مسلمین میتوانند با مشرکان- بدون آنکه ایشان به اسلام بگروند پیمان صلح داشته باشند. و نیز در همین سوره (آیه ۲٩) دستور فرموده تا مسلمانان با اهل کتاب (که مصداق نخستین آنها، رومیان مهاجم بودند) پیکار کنند ولی تصریح نموده که مسلمین از ایشان «جزیه» بپذیرند، بدون آنکه بقبول اسلام مجبورشان سازند [۲٩۱]. این آیات که بازپسین پیامهای قرآنی شمرده میشود، به خوبی نشان میدهد که قصد اسلام از جنگ با کافران، تحمیل عقیده بر آنان نبوده است و آنچه دشمنان اسلام در این باره بخورد ضعفاء القول! دادهاند و اسلام را «آئین شمشیر» نام نهادهاند، تهمتی بیش نیست.
شگفتا که قرآن مجید در سوره کریمه مائده (که در اواخر عمر شریف پیامبر نازل شده) اجازه میدهد تا مسلمانان با اهل کتاب رفت وآمد داشت و همخوراک شوند و حتی با زنان پاکدامن ایشان ازدواج کنند چنانکه میفرماید:
﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِيٓ أَخۡدَانٖ﴾[المائدة: ۵].
«خوراک اهل کتاب برای شما (مسلمانان) حلال است و خوراک شما برای آنان حلال است و زنان عفیف مسلمان و زنان عفیف از اهل کتاب بر شما حلالند بشرط آنکه کابین ایشان را به آنان بپردازید با پاکدامنی، نه زناکاری و رفیقگیری»!.
با وجود این قبیل تعالیم، چگونه میتوان ادّعا کرد که اسلام بزور شمشیر، خود را بر پیروان ادیان تحمیل میکند و مسلمانان نمیتوانند زندگانی مسالمتآمیزی با دیگر ملل داشته باشند؟!.
ثالثاً: آنچه نویسنده آورده که پیامبر اسلام: «برای رسیدن به هدف، به هر وسیله و تدبیری دست میزد هر چند منافی روحانیّت و دعوی ارشاد و هدایت باشد»! با شواهد روشن تاریخی ناسازگاری دارد و تعالیم صریح قرآن آنرا رد میکند و خود نویسنده (چنانکه خواهد آمد) درخلال گفتارش صحنهای را به نمایش گذارده که این تهمت را نفی مینماید و شگفتا که: چشم باز وگوش باز و این عمی؟!.
پیش ازاین گذشت که کتابهای سیره، در خلال گزارش از حوادث جنگ «خَیبَر»، آوردهاند: روزی در گرما گرم جنگِ مسلمین و یهود، چوپانی بنام «اسوَد» که اجیر یکی از یهودیان بود و گوسفندان او را بچرا میبرد بنزد پیامبرجآمد و درخواست نمود تا اسلام را بر وی عرضه دارد، پیامبر خداجشیوه ورود به اسلام را برای اوی بیان کرد و چوپان مزبور مسلمان گردید. در اینجا ابن اسحق مینویسد:
«فَلَمّا أَسلَمَ قالَ یا رَسُولَ اللهِ إِنّی کُنتُ أَجیراً لِصاحِبِ هذِهِ الغَنَمِ وَهِیَ أَمانَةٌ عِندی، فَکَیفَ أَصنَعُ بِها؟».
یعنی: «همینکه أسود، اسلام را پذیرفت به پیامبر گفت ای رسول خدا، من مزدور صاحب این گوسپندانم و آنها نزد من به امانت سپرده شدهاند، اینک با این گوسپندان چه کنم»؟.
اگر هر مرد قدرت طلبی به جای پیامبر بود، با توجّه به آنکه گوسفندان مزبور از اموال دشمن بشمار میآمد، دستور میداد تا مرد چوپان گوسپندان را به سپاهیانش واگذارد و خود به آنان بپیوندد! ولی رسول خداجفرمود:
«إِضرِب في وُجُوهِها فَإِنَّها سَتَرجِعُ إِلی رَبِّها»!.
یعنی: «گوسفندان را زده و برگردان که بسوی صاحب خود بازگشت خواهند کرد»!.
و اجازه نداد بر مالی که دشمن، بعنوان «امانت» به چوپان مزبور سپرده بود خیات رود.
«فَأَخَذَ حِفنَةً مِنَ الحَصی فَرَمی بِها في وُجُوهِها وَقالَ: ارجِعی إِلی صاحِبِكِ فَوَاللهِ لاأَصحَبُكِ أَبَداً فًخَرَجَت مُجتَمَعَةً کَأَنَّ سائِقَها یَسوقُها حَتّی دَخَلَتِ الحِصنَ» [۲٩۲].
یعنی: «اسود، مشتی ریگ برگرفت و آنرا به طرف گوسپندان پرتاب کرد و گفت بهسوی صاحب خود برگردید که سوگند به خدا پس از این، هرگز با شما همراهی نخواهم کرد. گوسپندان، دستهجمعی براه افتادند گویی کسی آنها را میراند تا آنکه بدرون قلعه یهود وارد شدند».
در همین جنگ بود که پس از مصالحه با یهود، پیامبر ملاحظه کرد گروهی از مسلمانان، شتابان بسوی نخلستانهای یهودیان میدوند، فرمود:
«أيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ قَدْ أَسْرَعْتُمْ فِي حَظَائِرِ يَهُودَ أَلاَ لاَ تَحِلُّ أَمْوَالُ الْمُعَاهَدِينَ إِلاَّ بِحَقِّهَا» [۲٩۳].
یعنی: «ای مردم! شما در باغستانهای یهود شتابان میدوید ولی بدانید اموال یهودیانی که ما با آنها پیمان بستیم (نه کسانی که با مسلمانان در جنگند) بر کسی حلال نیست مگر به حق (از راه خرید و فروش و غیره)».
و همچنین رسول اکرمجفرمود:
«أَلاَ مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا أَوِ انْتَقَصَهُ أَوْ كَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ أَوْ أَخَذَ مِنْهُ شَيْئًا بِغَيْرِ طِيبِ نَفْسٍ فَأَنَا حَجِيجُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» [۲٩۴].
یعنی: «بدانید کسی که به همپیمانی غیرمسلمان، ستم روا دارد یا بر او عیب نهد یا او را به کاری بیش از طاقتش وادارد یا از او چیزی بدون رضایتش بگیرد، من روز رستاخیر معارضِ وی خواهم بود».
چنانکه ملاحظه میکنید پیامبر خداجدر دوران پیروزی و قدرت، از ادای امانت به دشمن و حفظ اموال و حقوق او سرباز نزد و برای رسیدن به هدف از هر کاری که منافی مقام روحانیّت بود کمک نگرفت، بویژه که در همین روزگاران، وحی إلهی به او چنین دستور میداد:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾[المائدة: ۸].
«دشمنی با گروهی شما را وادار نکند که دربارۀ آنها عدالت نورزید، عدالت را رعایت کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است».
و هاتف غیبی، وی را چنین پیام میعاد:
﴿كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾[النساء: ۱۳۵].
«در راه اجرای عدالت بپاخیزید و برای خدا گواهی دهید هر چند بزیان خودتان باشد».
از اینجا است که چون از پیامبرجپرسیدند:
«أَمِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ»؟
«آیا اینکه مرد، قوم خود را دوست بدارد نشانه تعصّب، شمرده میشود؟».
پیامبر خداجپاسخ داد:
«لاَ وَلَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أَنْ يُعِينَ الرَّجُلُ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ» [۲٩۵].
یعنی: «نه! ولی اینکه مرد، قوم خود را در ستمگری یاری دهد نشانه تعصّب بشمار میآید»!.
راستی چنین پیامبری را میتوان گفت که: برای رسیدن به هدف، از هر وسیله ظالمانهای کمک میگرفت؟! اگر بخواهیم از سر صدق و انصاف داوری کنیم، باید بگوییم که این شیوه از روش پیامبر خداجفاصلهای بسیار دارد و کار سیاستمدارانِ مردم فریب است که متاسّفانه نویسنده ۲۳ سال نیز در شمار همان رندانِ بلاکش! بوده و از این نمد، کلاهی بر سر داشته است ولی چه میشود کرد که: کافر، همه را به کیش خود پندارد!.
پیامبر بزرگ اسلامی برای اصلاح و اداره امور جامعه، برنامهای ویژه داشت که باید آنرا طرح «سیاست مستقیم» نام نهاد، یعنی تدبیر امور مردم بر وفق صواب و حکمت، بدون ستمگری و انسان فریبی! و شگفتا که جناب سیرهنویس از این «سیاست مستقیم» و روش صحیح پیامبر در پیشرفت اهدافش، حکایت میکند چنانکه بعنوان نمونه مینویسد:
«درسال ۱۰ که فتح مکّه و شکست قبیله هوازن روی داد، غنائم بسیاری از آنان بدست آمد و هنگام توزیع غنائم چنان حرصی بر مسلمانان مستولی شد که از بذل و بخشش پیغمبر نسبت به تازه مسلمانان نگران شدند، چه میترسیدند سهمیه آنها کم شود زیرا پیغمبر به ابوسفیان و معاویه و حارث بن حارث و حارث بن هشام و سهل بن عَمرو و حویطب بن عبدالعزّی ... و به سایر نامداران قریش بقدرشان آنها عطایائی داد. این امر، نارضائی شدیدی میان انصار برانگیخت و «سعد بن عباده» خبر آنرا به پیغمبر رسانید. آنگاه پیغمبر، انصار را جمع کرده و بر آنها خطابه مؤثّری القاء کرد که قوّه تدبیر و هوش کشورداری و نیروی رامکردن جماعت در آن محسوس است و در آخر بیانات خود گفت: آیا برای شما ای جماعت انصار و یاریکنندگان من، سزاوار و شایستهتر این نیست که شتر و گوسفند نصیب دیگران شودو شما پیغمبر خدا را همراه ببرید؟ و بدینوسیله آتش حرص به غنائم را در آنها فرونشاند. آثار تدبیر و سیاست در تمام طول ده سال و اندی که محمّد در مدینه بسر برد، در رفتار و گفتار او دیده میشود و کتابهای سیره پر است از حوادثی که شخص نکتهیابِ دقیق میتواند صد برابر آنچه ما گفتیم استخراج کند. شأن نزول آیات ۱۰۵ تا ۱۰۸ سورۀ نساء، طبق تفسیر جلالین اینست: «طعمه بن ابیرق» زرهی دزدید و نزد جهودی مخفی ساخت. صاحب زره آنرا کشف کرد و «طعمه» که مظنون بدین کار خلاف بود، سوگند خورد که دزدی کار او نبوده و بدینکار دست نزده است. سپس یکتن یهودی را متّهم کرد و کسانش داوری نزد پیغمبر بردند که او را تبرئه کنند -البته بخیال اینکه محمّد در مقابل یهودی از او حمایت خواهد کرد- امّا آیات مزبور کاملاً حاکیست که پیغمبر چنین نکرده و در این مقام، اجرای عدالت را بر جانبداری از ناحق، ترجیح دادهاست» [۲٩۶].
آیا پس از این اعترافات، میتوان ادّعا کرد که پیامبر اسلامجبرای رسیدن به آرمان بلند خود از سیاست ماکیاولی! پیروی مینموده وعقیده داشته است که: هدف، وسیله را توجیه میکند؟!. ما برای ردّ نظریه سیرهنگار، شواهد گوناگونی از تاریخ حیات پیامبرجرا میتوانیم نشان دهیم ولی برای آنکه سخن بدرازا نکشد به آنچه گفتیم بسنده میکنیم و همین اندازه میگوییم که نویسنده ۲۳ سال حتی یک مورد را نتوانسته ارائه دهد و به اثبات رساند که پیامبر اسلام برای وصول به هدف، تعالیم اخلاقی را زیر پای نهاده است! با این همه، چند شبهه پیش آورده که ذیلاً به آنها پاسخ خواهیم داد.
[۲۸۴] پیش از این (در بخش دوّم کتاب) گفتیم که زندگانی دنیا، چون محدود به منافع مادی و غفلت از خدا شود ازدیدگاه قرآن، کالای فریب شمرده میشود که بزودی از دست میرود و چون سراب نابود میگردد ولی فرد مسلمان میتواند با ایمان و اطاعت از خدا، سرمایه فانی دنیا را به عالم باقی پیوند دهد و به زندگی در این جهان، معنایی ارزشمند و متعالی ببخشد. از همین رو قرآن کریم میفرماید: ﴿وَٱبۡتَغِ فِيمَآ ءَاتَىٰكَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَا﴾[القصص: ٧٧]. یعنی: «درآنچه خدا به تو داده (از مال و منال و امتیازات دنیا) سرای آخرت را بجوی و نصیب خود را از دنیا فراموش مکن». [۲۸۵] تاریخ طبری، ج ۲، ص ۳٩۵. [۲۸۶] سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۵۰۱. [۲۸٧] اعجاز القرآن، اثر قاضی ابوبکر باقلانی. قاضی باقلانی (متوفّی به سال ۴۰۳ هجری قمری) از اکابر اهل سنّت شمرده میشود و کتاب «إعجاز القرآن» او در حاشیه کتاب «الإتقان» اثر سیوطی در مصر به چاپ رسیده است، به صفحه ۱٧۴ از کتاب مزبورنگاه کنید. [۲۸۸] إعجاز القرآن، صفحه ۱٧٩. [۲۸٩] تفسیر قرطبی، ج ۱، ص ۱۸۲. [۲٩۰] صحیح بخاری، ج ٩، باب لا یَجوزُ نِکاحُ الـمُکرَه، ص ۳۶. [۲٩۱] پیش از این درباره «جزیه» سخن گفتیم و معلوم شد «جزیه» بمنزله مالیاتی است سرانه که اهل کتاب به دولت اسلامی میپردازند و دولت، در برابر جزیهدهندگان مسئولیّت میپذیرد و از آنان حمایت مینماید، چنانکه مسلمین نیز به دولت اسلامی زکوه پرداخت میکنند. [۲٩۲] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۴۵ و سیره ابن کثیر، ج ۳، ص ۳۶۱. [۲٩۳] سنن ابوداود، کتاب الأطعمة، ۲۰/۳۱٧ و سنن نسائی، کتاب الصیّد والذبائح، ٧/۲۰۲ و سنن ابن ماجه، کتاب الذّبائح، ۲/۱۱۰۶۶ و السّنن الکبری اثر بیهقی، ٩/۳۲۸. [۲٩۴] صحیح ابوداود، کتاب الجهاد. [۲٩۵] سنن ابن ماجه، ک ۳۶، ب ٧ و مسند احمد، ج ۴، ص ۱۰٧. [۲٩۶] صحفه ۱٧٧-۱٧٩ از کتاب ۲۳ سال.