خیانت در گزارش تاریخ - جلد سوم

انگیزه جنگ خیبر

انگیزه جنگ خیبر

اینک باید انگیزه پیامبرجرا در جنگ با یهودیان خیبر تحقیق کنیم و پیش از اینکار، لازمست نظر سیره‌نویس جدید را در این زمینه منعکس سازیم و به نقد آن بپردازیم. وی چنین می‌نویسد:

«اگر درگیری با قریش امری مشکوک باشد، هجوم به خیبر چنین نیست. در جنگ با قریش ممکن است بسیاری از مهاجران بواسطه قرابت با اعراب قریش(!!) یا نفوذ قریش در آنها در جنگ تهاون ورزند(!!) ولی هجوم به آخرین سنگر یهود چنین نیست مخصوصاً که غنائم فراوان نیز به آنها وعده داده شد است... از این رو (پیامبر) پس از صلح حدیبیه به سرعت به مدینه بازگشت و بیش از پانزده روز برای بسیج جنگ در مدینه نماند(!!) زیرا می‌ترسید اختلاف نظرِ مسلمانان درباره صلح حدیبیه به مشاجره انجامد(!) بخصوص که دست‌یافتن به غنیمت‌های فراوان خیبر مسلمانان را کاملاً به خود مشغول کرد و اثر مماشات و تسلیم در مقابل قریش را از بین برد»(!!). [صفحه ۱٧۲-۱٧۳].

نویسنده ۲۳ سال در این عبارت از چند جهت دچار خطاهای عمدی! و سهوی شده است. به طور کلّی سیره‌نگار می‌خواهد بگوید که انگیزه شرکت‌ دادن مسلمانان در نبرد خیبر دو چیز بود، یکی فراموش‌کردن صلح حدیبیه و دیگری بدست‌آوردن غنائم فراوان! با اینکه این هردو انگیزه، موهوم است و بیش از آنکه تصمیم پیامبرجرا منعکس سازد روحیّه سیاستمدارانه خود نویسنده را به نمایش می‌گذارد! در مورد انگیزه نخستین باید گفت که در بازگشت از حدیبیه همانگونه که پیش از این یاد کردیم، سوره فتح: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا...بر پیامبرجنازل شد و رسول اکرم آن را بر عمر بن خطّاب و دیگر صحابه خواند و چنانکه در کتب تاریخی آمده یاران پیامبر دلشاد شدند و این فتح را به وی تبریک گفتند و به قول واقدی: «فَلَمّا هَنَّأَهُ جِبریلُ هَنَّأَهُ المُسلِمُون» [۴۳٧]. یعنی: «همینکه پیک وحی به پیامبر تبریک گفت، مسلمانان نیز به وی تبریک گفتند». و از یاران رسولجکم‌ترین اعتراضی در مدینه نسبت به صلح حدیبیه گزارش نشده است. بنابراین، آنچه نویسنده در این باره گفته از قبیل تخیّلات پای منقل! به شمار می‌آید و کوچک‌ترین مدرک و گواهی در تاریخ ندارد و بویژه که گفتار او مبنی بر آنکه پیامبر در هجوم به خیبر شتاب فراوان داشت «و بیش از پانزده روز برای بسیج جنگ خیبر در مدینه نماند»! از اغلاط واضحِ تاریخی است و هیچ سندی در کتب سیره و سنن و مغازی برای آن دیده نمی‌شود.

واقدی در کتاب مغازی می‌نویسد:

«قَدِمَ رَسُولُ اللهجالمَدینَةَ مِنَ الحُدَیبِیَةِ في ذِی‌الحِجَّةِ تَمامَ سَنَةِ سِتٍّ فَأَقامَ بِالمَدینَة بَقِیَّةَ ذِی‌الحِجَّةِ وَالمُحَرَّمّ وَخَرَجَ في صَفَرٍ سَنَةِ سَبعٍ وَیُقالُ خَرَجَ لِهِلالِ رَبیعِ الأَوَّلِ إِلی خَیبَرَ» [۴۳۸].

یعنی: «رسول خداجدر ماه ذیحجّه سال ششم هجرت از حدیبیه به مدینه وارد شد و بقیه ذیحجّه و تمام محرّم را در مدینه بسر برد و در ماه صفر از سال هفتم هجری و بقولی در آغاز ماه ربیع ‌الاول از مدینه به آهنگ خیبر بیرون آمد». ابن اسحق و طبری نیز نوشته‌اند که پیامبر تمام ذیحجّه و بخشی از محرّم را در مدینه اقامت گزاید [۴۳٩].

ابن سعد، زمان درنگ رسول خدا را در مدینه طولانی‌تر دانسته و می‌نویسد:

«ثُمَّ غَزوَةُ رَسُولِ اللهِجخَیبَرَ في جُمادِی الأُولی سَنَةَ سَبعٍ مِنَ مَهاجِرِه» [۴۴۰].

یعنی: «سپس جنگ رسول خداجدر خیبر در خلال ماه جُمادی اوّل از سال هفتم هجرت رخ داد».

بنابراین پیامبر اکرمجحدّاقلّ نزدیک یک ماه و نیم و حدّاکثر حدود پنج ماه پس از صلح حدیبیه، به‌سوی خیبر حرکت کرد و کمترین مدرکی وجود ندارد که نشان دهد پیامبر مدّت پانزده روز در مدینه اقامت گزیده است. آری! بنابر نوشته مورّخان، مدّت مکث رسول خداجدر حدیبیه نزدیک ۱۵ روز بود چنانکه واقدی می‌نویسد: «أَقامَ رَسُولُ اللهجبِالحُدَیبِیَةِ بِضعَةَ عَشَرَ یَوماً» [۴۴۱]. و نویسنده محقّق! مدّتی را که پیامبر در حدیبیه درنگ کرده به جای زمانِ اقامتِ وی در مدینه نهاده است! تا نشان دهد که پیامبر در حرکت به‌سوی خیبر شتاب ورزیده مبادا اختلاف یارانش درباره صلح حدیبیه به جای باریک بکشد! چنانکه می‌نویسد: «بیش از پانزده روز برای بسیج جنگ خیبر در مدینه نماند زیرا می‌ترسید اختلاف ‌نظر مسلمانان درباره صلح حدیبیه به مشاجره انجامد»!.

با آنکه مسلمانان در صدر اسلام، سخت به وحی الهی ایمان داشتند و با نزول سوره فتح کاملاً مطمئن شدند که صلح حدیبیه به فرمان خدا صورت پذیرفته و با مصلحت ایشان مقرون بوده است، بنابراین، آرام و راضی و قانع گشتند و شگفت آنکه خود سیره‌نگار بدین امر اذعان دارد و می‌نویسد:

«این محمّد با نازل‌ کردن سوره فتح: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗاعقب‌نشینی و تسلیم به دستور قریش(!!) را پیروزی درخشان می‌نامد. و همه نیز قبول می‌کنند و حتّی ابوبکر با وقار و پختگی ذاتی، خشم و نارضائی عمر را فرو می‌نشاند و او را متقاعد می‌کند»!. [صفحه ۱٧۲].

راستی که نویسنده گیج! گویی هیچ در نمی‌یابد که چه می‌نویسد و در هر گام، خود را به دام تناقض‌گویی می‌افکند!.

امّا انگیزه دوم پیامبر از غزوه خیبر بگمان سیره‌نویس جدید: «بدست آوردن غنائم» بوده است! که با نصّ تاریخ منافات دارد زیرا مورّخان به صراحت نوشته‌اند که رسول اکرمجاجازه نداد تا کسانی که به طمع غنائم، آهنگ همراهی با او را دارند، در این جنگ شرکت کنند.

واقدی می‌نویسد:

«وَأَمَرَ رَسُولُ اللهجأَصحابَهُ بِالتَهَیُّؤِ لِلغَزوِ فَهُم مُجِدُّونَ وَتَجَلَّبَ مِن حَولِهِ یَغزُونَ مَعَهُ وَجاءَهُ المُخَلَّفُونَ یُریدُونَ أَن یَخرُجُوا مَعَهُ رَجاءَ الغَنیمَةِ فَقالُوا نَخرُجُ مَعَكَ! وَقَد کانُوا تَخَلَّفُوا عَنهُ في غَزوَةِ الحُدَیبِیَةِ وَأَرجَفُوا بِالنَّبِیِّجوَبِالمُسلِمینَ فَقالُوا: نَخرُجُ مَعَکَ إِلی خَیبَرَ إِنَّها رِیفُ الحجازِ طَعاماً وَوَدَکاً وَأَموالاً! فَقالَ رَسُولُ اللهِجلاتَخرُجُوا مَعِی إِلاّ راغِبینَ فِی الجِهادِ فَأَمَّا الغَنیمَةُ فَلا! وَبَعَثَ مُنادِیاً فَنادی: لا یَخرُجَنَّ مَعَنا إِلاّ راغِبٌ فِي الجِهادِ فَأَمَّا الغَنیمَةُ فَلا»! [۴۴۲].

یعنی: «رسول خداجپیش از حرکت به یاران خویش فرمان داد تا برای جنگ، خود را آماده کنند و آنان نیز در اینباره جدیّت نشان دادند و همچنین پیامبر از اعراب پیرامون مدینه خواست تا در این نبرد با وی همراهی کنند. کسانی که از شرکت در حدیبیه سرباز زده بودند، به امید غنیمت نزد پیامبر آمدند و گفتند: ما به همراه تو از مدینه بیرون می‌آییم! در حالی که قبلاً از همراهی با رسول خداجدر حدیبیه خودداری ورزیدند و درباره پیامبر و مسلمین شایعه‌پراکنی می‌نمودند! این افراد آمدند و به رسول خدا گفتند که ما با تو به خیبر خواهیم آمد، خیبر به لحاظ خوراک و گوشت و روغن و اموال، پرمایه‌ترین بخش حجاز است! پیامبر فرمود:

با ما جز به قصد جهاد نباید بیرون آیید امّا اگر آهنگ غنیمت دارید حرکت نکنید.

و کسی را فرستاد تا ندا در دهد:

جز کسانی که تمایل به جهاد دارند هیچ کس حق ندارد با ما بیرون آید و آنانکه قصد غنیمت دارند حرکت نکنند».

ابن سعد نیز در کتاب طبقات همین مفاد و مضمون را آورده و می‌نویسد:

«أَمَرَ رَسُولُ اللهجأَصحابَهُ بِالتَّهَیُّؤِ لِغَزوَةِ خَیبَر وَتَجَلَّبَ مَن حَولَهُ یَغزُونَ مَعَهُ فَقالَ: لایَخرُجَنَّ عَنّا إِلاّ راغِبٌ فِی الجِهادِ» [۴۴۳].

یعنی: «رسول خداجیارانش را فرمان داد تا برای غزوه خیبر خود را آماده سازند و از اعراب پیرامون مدینه نیز خواست تا در این غزوه او را همراهی کنند و فرمود: جز کسانی که تمایل به جهاد دارند هیچکس با ما بیرون نیاید».

چنانکه ملاحظه می‌شود پیامبر بزرگوار اسلام، مردم آزمند را که چشم طمع به غنیمت دوخته بودند از شرکت در غزوه خیبر بازداشت و قرآن کریم نیز روحیّه این آزمندان را قبلاً پیش‌بینی کرده و در همان سوره فتح خبر داده بود که:

﴿سَيَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡكُمۡۖ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَٰلِكُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَيَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ كَانُواْ لَا يَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِيلٗا ١٥[الفتح: ۱۵].

«(ای پیامبر و ای مجاهدان راه خدا) چون درآینده به سوی غنائم رهسپار شوید تا آنها را برگیرید، بازماندگان (از حدیبیه) به شما خواهند گفت که: اجازه دهید ما نیز در پی شما بیاییم. آنها می‌خواهند دستور خدا را تغییر دهند! بگو هرگز در پی ما نخواهید آمد، خداوند از پیش چنین گفته است. خواهند گفت که ایشان بر ما رشک می‌برند! چنین نیست، ولی اینان جز اندک، چیزی نمی‌فهمند (که رشک در میان نبوده ولی جنگ به سودای غنیمت نادرست است)».

بنابراین هرگز پیامبر اسلام مردم را به «طمع دستیابی به غنائم جنگ» بسیج نمی‌کرد چرا که «جهاد» در اسلام یکی از مهمترین «عبادات» شمرده می‌شود و عبادت باید از سر اخلاص و برای تقرّب به خداوند صورت پذیرد نه به آهنگ وصول به مال و منال. آری بدست‌آوردن غنیمت از لوازم پیروزی بوده و قرآن مجید به مجاهدان راه خدا وعده داده که با شکست دشمن در میدان جنگ، به طور ضمنی به غنائمی نیز دست می‌یابند نه آنکه غنیمت، انگیزه اصلی و هدف جهاد ایشان باشد!.

اساساً پیامبر اسلام به تصدیق دوست و دشمن، چنان شیفته وحی و اهداف معنوی خویش بود که امور مالی در نظرش جلوه‌ای نداشت و بزرگان صحابه نیز از استغنای طبع و قناعت در زندگی بهره‌ای وافر داشتند چنانکه خود نویسنده ۲۳ سال بدین معنا اعتراف و اذعان داشته و می‌نویسد:

«خود حضرت رسول در نهایت قناعت زندگی می‌کرد... به تبعیّت از حضرت رسول، صحابه کبار در قناعت زندگی می‌کردند و حرص مال بر هیچیک مستولی نشد...». [صفحه ۳۰۲].

بنابراین، چشمداشت به غنیمت و آزمندی و حرص بر آن، اگر هم وجود داشت در دل برخی از حاشیه‌نشینان و منافقان مدینه بود، نه در روح مطهّر و عظیم پیامبریا بزرگان صحابه، چنانکه واقدی در ماجرای غزوه «خندق» می‌نویسد:

«پیامبرجدر آن روز را زنبیل، خاک وسنگ را از جایی برمی‌داشت و به جای دیگر می‌ریخت و یارانش رجز می‌خواندن و پیامبرجدر آن حال، این بیت را می‌سرود که:

هذا الحِمالُ لاحِمالُ خَیبرَ
هذا أَبَرُّرَبَّنا وَأَطهَر [۴۴۴]

یعنی: «این بار (خاک و سنگ) مایه برکت است نه بار (خرما و مویز) خیبر! خداوندا این نیکوتر و پاکیزه‌تراست».

آری، به نظر رسول اکرمجو بزرگان صحابه، ارزش خاک و سنگی که در راه خدا حمل شود از میوه‌های یهودیان خیبر و فدک به مراتب بیشتر بوده تا سیره‌نگاران سیاستمدار در این قرن چه نظری داشته باشند!.

ما درباره غنیمت و حدود اهمیّت آن پیش از این نیز سخن گفته‌ایم و بیش از این به تفصیل نمی‌پردازیم [۴۴۵].

از این دو انگیزه موهوم که بگذریم بدین ادّعا می‌رسیم که نویسنده می‌گوید: «در جنگ با قریش ممکن است بسیاری از مهاجران بواسطه قرابت با اعراب قریش(!!) یا نفوذ قریش در آنها در جنگ تهاون ورزند ولی هجوم به آخرین سنگر یهود چنین نیست»! این گفتار بر نا آشنایی سیره‌نگار از احوال مسلمانانِ نخستین، آشکارا دلالت می‌کند و یا تجاهل وی را در این باره اثبات می‌نماید! زیرا که در غزوه «بدر» چنانکه می‌دانیم مهاجران مکّه با قریش رویارو شدند و آنان را به سختی درهم شکستند و با وجود آنکه تعداد مسلمانان به مراتب کمتر از قریشیان بود، نه مهاجران و نه انصار تهاون در پیکار نشان ندادند.

اساساً جنگ بدر درعین آنکه جنگ حقّ و باطل و ایمان و کفر شمرده می‌شد، جنگ خویشاوندان نیز بود! چنانکه علی÷در صف مسلمانان جای داشت و برادرش عقیل در دسته مشرکان بود. حمزه در سپاه مسلمین می‌جنگید و برادرش عبّاس در لشکر کفر قرار داشت. عُبَیده بن حارث در زمره اهل ایمان نبرد می‌کرد و برادرش نَوفل بن حارث از گروه کافران شمرده می‌شد. أبی حُذَیفَه بن عُتبَه در لشکر اسلام می‌رزمید و پدرش عُتبَه بن رَبیعَه در صف مشرکان می‌جنگید... از همین رو از علی÷مأثور است که فرمود:

«وَلَقَد کُنّا مَعَ رَسُولِ اللهِجنَقتُلُ آباءَنا وَأَبناءَنا وَإِخوانَنا وَأَعمامَنا، مَا یَزیدُنا ذلِکَ إِلاّ إیماناً وَتَسلیماً» [۴۴۶].

یعنی: «ما با رسول خداجبودیم و پدران و پسران و برادران و عموهای خویش را (در میدان نبرد) می‌کشتیم و این کار جز ایمان به خدا و تسلیم در برابر او چیزی به ما نمی‌افزود»!.

پس گروهی با این درجه از ایمان و قدرت روحی، چگونه ممکن بود که قرابت با قریش را رعایت کنند و در جنگ با ایشان تهاون ورزند؟! اگر پندار سیره‌نگار درست بود باید که در بدر و اُحُد و احزاب مسلمانان هاشمی و قریشی شرکت نمی‌نمودند و یا شجاعانه پیکار نمی‌کردند ... وانگهی، معلوم نشد که «اعراب قریش»! در عبارت سیره‌نویس چه صیغه‌ایست؟! أعراب در لغت عرب، به معنای «بادیه‌نشینان» آمده و به ساکنان شهر اطلاق نمی‌شود امّا قریشیان در شهر مکّه بسر می‌بردند پس، اعراب قریش ترکیب نادرست و ناهمواری است که تنها از اُدبای کنار منقل در قرن بیستم سر می‌زند!.

شاید تصوّر شود که نویسنده ۲۳ سال در این تعبیر، اشاره به برخی از قریشیان می‌کند که از نژاد عرب بودند! ولی مگر بقیه قریش از ترکان زاده شدند که سیره‌نگار چنین تعبیری رابه میان آورده است؟!.

از این لغزش‌های درشت و ریز! که صرفنظر نماییم باید تحقیق کنیم که انگیزه اصلی پیامبردر جنگ با یهودیان خیبر چه بوده است و فرجام این جنگ به کجا کشید؟

پیش ازاین در خلال بحث از یهودیان بنی‌نضیر دانستیم که بدلیل خیانت این گروه، پیامبر فرمان داد تا یهودیان مزبور اموال خود را بر اشتران نهاده و از جوار او دور شوند. برخی از رؤسا و اشراف بنی‌نضیر یکسره به سوی خیبر کوچ کردند و در آنجا مستقر شدند چنانکه ابن هشام و طبری می‌نویسند:

«فَخَرَجُوا إِلی خَیبَرَ وَمِنهُم مَن سارَ إِلَی الشَّأمِ فَکانَ أَشرافُهُم مِمَّن سارَ مِنهُم إِلی خَیبَرَ سَلاّمَ بنَ أَبِی الحُقَیقِ وَکِنانَةَ بنَ الرَّبیعِ ابنِ أَبِی الحُقَیقِ وَحُیَّی بنُ أَخطَب فَلَمّا نَزَلُوها دانَ لَهُم أَهلُها» [۴۴٧].

یعنی: «بنی‌نضیر از مدینه به سوی خیبر بیرون رفتند و برخی از ایشان رهسپار شام شدند و از اشراف و ثروتمندان بنی‌نضیر که به جانب خیبر رفتند: سَلاّم بن أبی حُقَیق، و کِنانَه بن رَبیع و حُیَّی بن أَخطَب بودند. چون به خیبر فرود آمدند اهل خیبر مطیع آنها گشتند».

یهودیان نامبرده، خیبر را پایگاهی بر ضدّ پیامبر قرار دادند و از آنجا با گروهی به سوی مکّه شتافتند و ابتدا قریش را برشوراندند تا به جنگ با مسلمانان قیام کنند، سپس به جانب غَطَفان رفتند و آنان را نیز به جنگ با پیامبر برانگیختند و سرانجام جنگ «احزاب» را به پا ساختند و شهر مدینه را در آستانه خطری هولناک قرار دادند. ابن هشام و طبری می‌نویسند:

«أَنَّ نَفَراَ مِنَ الیَهُودِ مِنهُم: سَلاّمُ بنُ أَبِی الحُقَیقِ النَّضَرِیُّ وَحُیَّی ابنُ أَخطَبِ النَّضَرِیُّ وَکِنانَةُ بنُ أَبِی الحُقَیقِ النَّضَرِیُّ وَهَوذَةُ بنُ قَیسِ الوائِلیُّ وَأَبوعَمّارِ الوائِلیُّ في نَفَرٍ مِن بَنِی‌ النَّضیرِ وَنَفَرٍ مِن بَنی وائِل وَهُمُ الَّذینَ حَزَّبُوا الأَحزابَ عَلی رَسُولِ اللهِجخَرَجُوا حَتّی قَدِمُوا عَلی قُرَیشٍ مَکَّةَ فَدَعَوهُم إِلی حَربِ رَسُولِ اللهجوَقالُوا إِنّا سَنَکُونُ مَعَکُم عَلَیهِ حَتّی نَستَأصِلَهُ...

... فَلَمّا قالُوا ذِلكَ لِقُرَیشٍ سَرَّهُم [۴۴۸]وَ نَشَطُوا لـِما دَعَوهُم إِلَیهِ مِن حَربِ رَسُولِ اللهجفَاجتَمَعُوا لِذلِكَ وَاتَّعَدوُا لَهُ ثُمَّ خَرَجَ أُولئِكَ النَّفَرُ مِن یَهُود حَتّی جاءُووا غَطَفانَ مِن قَیس عَیلانَ فَدَعَوهُم إِلی حَربِ رَسُولِ اللهِجوَأَخبَروهُم أَنَّهُم سَیَکُونُونَ مَعَهُم فیهِ» [۴۴٩].

یعنی: «گروهی از یهودیان مانند سلاّم بن أبی حُقَیق از قبیله بنی‌نضیر وحُیّ بن أَخطب و کِنانَه بن ابی حُقَیق وهَوذَه بن قَیس وائِلی و أبوعَمّار وائِلی، با جماعتی از بنی‌نَضیر و بنی‌وائل -که احزاب عرب را بر ضدّ رسول خداجبرانگیختند- از مدینه بیرون رفته و رهسپار مکّه شدند و به نزد قریش رسیدند و آنان را به جنگ با رسول خداجفراخواندند و گفتند که ما به همراه شماییم تا او را از ریشه برکنیم...

... و چون یهودیان این سخن را برای قریش گفتند، گفتار ایشان قریش را شادمان ساخت و از اینکه با پیامبر پیکار کنند به رغبت افتادند و برای اینکار گرد آمده و آماده شدند سپس همین گروه از یهود بسوی طائفه غَطَفان از قبیله قَیسِ عَیلان رهسپار شدند و آنان را به جنگ با رسول خداجدعوت کردند و بدانان خبر دادند که بر ضد پیامبر همرزم ایشان خواهند بود و قریش نیز در این کار از آنها پیروی می‌کنند. طائفه غَطَفان نیز با آنان همراه شدند».

از سوی دیگر، یهودیانِ خیانتگر به این امر اکتفا ننموده و به درون نفوذ کردند و یهود بَنی قُرَیظَه را نیز وادار به پیمان‌شکنی ساختند [۴۵۰]و با خود همراه کردند و بدین صورت اهل خیبر نیز در جنگ احزاب شرکت نمودند و مدینه را سخت به خطر افکندند.

ولی آن خطر سهمناک خنثی شد و جنگ قبائل عرب با پیامبر بخواری آنان انجامید و خداوند بنده‌اش را کفایت نمود.

از آن پس، پیامبر خدا درصدد بود تا خیبر را که پایگاه دشمنان شده و هر لحظه بیم می‌رفت که دوباره قبائل عرب را بر ضدّ او بشوراند تحت نظارت و تصرّف داشته باشد و این اقدام، حقّ مشروعی بود که عقل و دین هر دو آن را تصویب می‌کردند. از این رو پس از آنکه صلح حدیبیه پیش آمد و خیالش از سوی قریش آسوده شد آهنگ خیبر نمود و آنجا را تصرّف فرمود.

نکته قابل توجّه رفتار رسول خداجبا یهودیان خیبر بود، بدین صورت که پیامبر خدا به جای کشتار ایشان، آنها را ببخشود و پیشنهاداتشان را پذیرفت! یهودیان در آغاز پیشنهاد نمودند که از خیبر به محلّی دیگر روند و اموال خود را بجای گذارند به شرط آنکه جانشان از هر گزندی در امان ماند و به قول ابن هشام: «سَأَلُوهُ أَن یُسَیِّرَهُم وَأَن یَحقِنَ لَهُم دِماءَهُم» [۴۵۱]. پیامبرجاین پیشنهاد را پذیرفت. یهودیان خیبر چون رحمت و لطف پیامبر را ملاحظه کردند دوباره پیشنهاد نمودند که در همانجا اقامت گزینند و بکار کشاورزی ادامه دهند و محصول فراوان خیبر را به مناصفه با مسلمین تقسیم کنند. رسول اکرمجاین پیشنهاد را نیز قبول کرد «فَصالَحَهُم عَلی النِّصفِ» چنانکه با یهودیان فَدَک بهمین صورت قرارداد بست [۴۵۲].

رفتاری که پیامبر اسلام درباره یهودیان روا داشت در حقیقت از آنچه که در تورات خودشان آمده به مراتب سبک‌تر و سهل‌تر بود زیرا بنابر آنچه در سفر تثنیه از تورات می‌خوانیم سزاوار بود تا همه جنگجویانِ ایشان به قتل رسند و اموال و همسران و فرزندانشان طعمه غنیمت شود! امّا آیا خاورشناسان یهودی و نسخه بدل‌های آنان! از این انصاف برخوردار هستند که به رحمت و بزرگواری پیامبر اسلام اعتراف کنند؟!.

در پی ماجرای خیبر بود که چهره مسیحایی پیامبر اسلام به درخشانترین صورت تجلّی کرد زیرا چنانکه پیش از این گفتیم زنی یهودی از خیبرین بنام زینب بنت الحارث گوشت گوسپندی را به زهرآلود و برسم هدیّه برای رسول اکرمجآورد. پیامبر گرامی همینکه پاره‌ای از آن را در دهان نهاد از خیانت زن مزبور آگاه شد ولی به جای آنکه بدخواهیِ او را مولود توطئه یهودیان بشمرد و گروهی را به محاکمه کشد و از دم تیغ بگذراند، حتّی آن زن یهودی را نیز مورد عفو قرار داد [۴۵۳](تا چه رسید به دیگران)!.

اگر مقصود نویسنده ۲۳ سال از «سیاست»! این شیوه مدبّرانه و در عین حال کریمانه است، آری پیامبر اسلام بزرگترین سیاستمدار عالم شمرده می‌شود امّا سیره‌نگار، سیاست را از مقوله دیگر می‌شمرد و با نیرنگ و تقلّب و خیانت و قساوت قرین می‌داند با اینکه به زحمت و کرامت وعدالت پیامبر اسلام اذعان دارد!.

شگفتا که از یک سو نویسنده از رفتار نیک رسول اکرمجدر خیبر سخن می‌گوید و می‌نویسد: «یهودیان امان خواستند و پیغمبر رضایت داد که از ریختن خون آنها صرفنظر شود...» [۴۵۴]. و از سوی دیگر در همین کتاب می‌گوید: «(محمّد) مبدّل به جنجگوئی می‌شود سرسخت و بی‌گذشت که می‌خواهد دیانت خود را بزور شمشیر رواج دهد»! [۴۵۵].

آیا پیامبر اسلامجبزور شمشیر یهودیان را وادار کرد تا اسلام را بپذیرند؟ و آیا فاتح خیبر را با آنهمه گذشت و رحمت باید جنجگویی سرسخت و بی‌گذشت شمرد؟ و یا آنکه دشمنی با اسلام و پیامبرِ پاکش، این قبیل نویسندگان را بیمار ساخته و به پریشانی فکر و تناقض‌گوییهای مکرّر افکنده است؟!.

آری، پیامبر ارجمند اسلام از اینکه یهودیان در جوار او بسر برند و به آرامی زندگی کنند مضایقه‌ای نداشت از همین رو اجازت فرمود تا یهود خیبر و فدک تحت نظارت دولت اسلام در سرزمین عربستان بسر برند ولی با دسیسه و توطئه و جنگ‌افروزی موافق نبود و در برابر این امور، با قدرتمندی و هشیاری مقابله می‌کرد و معنای سیاست صحیح نیز همین است.

[۴۳٧] الـمغازی، ج ۱، ص ۶۱۸. [۴۳۸] الـمغازی، ج ۲، ص ۶۳۴. [۴۳٩] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۲۸ و تاریخ طبری، ج ۳، ص ٩. [۴۴۰] طبقات، ج ۲، ص ٧٧. [۴۴۱] رسول خداجدر حدیبیه مدّت ده روز و اندی اقامت کرد. (الـمغازی، ج ۱، ص ۶۱۶) [۴۴۲] مغازی واقدی، ج ۲، ص ۴۳۴. [۴۴۳] طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ٧٧. [۴۴۴] الـمغازی، ج ۱، ص ۴۴۶. بیت مزبور در نسخه‌ای که خاورشناس شهیر، مارسدن جونز از مغازی به چاپ رسانده به صورت: «هذا الجمال لاجمال خیبر...» ضبط شده است ولی صحیح و مناسب همان است که ما در متن آوردیم چنانکه در سیره حلبی (ج ۲، ص ۲۲۵) آمده، ضمناً گفته‌اند که رسول خداجبیت مزبور را انشاد می‌نموده نه انشاء! یعنی شعر، از صحابه بوده و پیامبر آنرا پسندیده و برسم تأیید، بازخوانی می‌کرد که پیامبر از شاعران نبود: ﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا يَنۢبَغِي لَهُۥٓ[یس: ۶٩]. [۴۴۵] به گفتاری که در همینکتاب تحت عنوان: «جنگ در راه خدا نه برای غنیمت»! آوردیم نگاه کنید. [۴۴۶] وقعه صفین، ص ۵۲۰ و نهج ‌البلاغة، خطبه ۵۶. [۴۴٧] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۱٩۱ و تاریخ طبری، ج ۳، ص ۵۵۴. [۴۴۸] در تاریخ طبری، «سَرَّهُم ما قالُوا» آمده است. [۴۴٩] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۱۴ و ۲۱۵ و تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۶۵-۵۶۶. در تاریخ طبری، «وَأَجمَعُوا فیهِ،أَجابُوهُم» آمده است. [۴۵۰] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۲۱. [۴۵۱] ج ۲، ص ۳۳٧. [۴۵۲] سیرۀ ابن هشام، ج ۲، ص ۳۳٧ و تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۵. [۴۵۳] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۳۸. و تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۵. [۴۵۴] صفحه ۱٧۴ از کتاب ۲۳ سال. [۴۵۵] صفحه ۱۳۵ از کتاب ۲۳ سال.