ترک تبلیغ دین!!
سیرهنگارِ پریشان گفتار! در پی ادّعای خود مبنی بر تغییر شخصیّت پیامبرجچنین مینویسد:
«ویلز تصوّر میکند آدمیان پیوسته در حال تحوّل و تغییرند و این تبدّل به آهستگی و مرور انجام میگیرد و از همین روی بدان توجّه نداریم وخیال میکنیم شخص پنجاه ساله همان شخص بیست ساله است در صورتی که چیزی از آن جوان بیست ساله در او نیست(!!) و بتدریج تغییر کرده است. این فرض از این لحاظ صحیح است که قوای حیاتی رو به ضعف و افول میگذارند و از طرف دیگر قوای معنوی در اثر خواندن، اندیشیدن و آزمودن به سوی کمال میگرایند. تفاوت شخص پنجاه ساله با همان آدم بیست ساله فرونشستن هیجانها، شهوات و خواهشهای شدید جسمی و روحی است بویژه پختهشدن تدریجی فکر بواسطۀ تجربه و مطالعات و شکلگرفتن معقولات و خلاصه، نمودِ تدریجی معنویات. این فرض که در جای خود واجد ارزش است ابدا دربارۀ محمّد صدق نمیکند، زیرا او در ۵۳ سالگی وارد مدینه شده است یعنی در همان سنّی که همه قوای جسمی و معنوی بحال متوسّط و عادی برگشتهاند ولی از آغاز ورود به یثرب محمّدی دیگر از گریبان محمّد سردرمیآورد و در مدت ده سال و اندی که در این شهر میگذراند بکلّی(!!) با آن محمّدی که سیزده سال در مکّه مردم را به مردمی [٩۵]دعوت میکرد(!!) فرق میکند، از لباس پیغمبری که به مفاد: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴]. خویشان و کسان خود را از تاریکی عادات سخیف جاهلیت باید برهاند بیرون میآید(!!) تا نخست همان عشیره اقربین را زبون سازد و همان کسانی که سیزده سال او را مسخره کردند و آزار رسانیدند بزانو در آورد. کسوت ﴿لِّتُنذِرَ أُمَّ ٱلۡقُرَىٰ وَمَنۡ حَوۡلَهَا﴾را به یکسوی انداخته(!!) و لباس رزم به تن میکند و در مقام آنست که تمام جزیرة العرب را از یمن گرفته تا شام زیر لواء خود درآورد». [صفحه ۱۳۵ و ۱۳۶].
در اینجا چنانکه میبینید سیرهنویس چالهای بر کنده و خویشتن را در آن افکنده است! زیرا اعتراف میکند که پیامبرجدر مرحلهای از عمر خود به مدینه گام نهاد که فرضیّه «تغییر شخصیّت» در مورد او درست نمیآید، در اینجا سیرهنویس در میماند و برای حلّ معمّا! ناگزیر دست بدامان «مسترراک» میزند و از «بیماری مخصوص مردان فوقالعاده»! سخن میگوید و مینویسد: «بقول گلدزیهر این تغییر ناگهانی و بدون طیّ مراحلِ تحوّل را باید بر آن امری حمل کرد که راک آنرا بیماری مخصوصِ مردان فوق العاده نهاده»! [٩۶].
گویی این درماندگان نمیدانند که بیماری، چیزی جز انحراف از تعادل طبیعی نیست و چنین انحرافی نمیتواند آفریننده آئینی معتدل باشد که نه دنیاطلبیِ محض را سفارش میکند و نه ترک دنیا را توصیه مینماید، نه از لذائذ زندگی منع میکند و نه شهوتپرستی را میپذیرد، نه مالکیّتِ شخصی را ردّ میکند و نه انباشتن مال را نیکو میشمارد، نه ستم کردن را روا میدارد و نه ستمکشیدن را جایز میداند، نه ریاضتکشی را میپسندد و نه ترک عبادت را میپذیرد، نه همچون خاورشناسانِ (نازکدل)! جنگ دفاعی را محکوم میکند و نه مانند چنگیز و تیمور و آتیلا سفّاکی و قساوت را مشروع میداند... .
امّا آنچه سیرهنویس تازه آورده که پیامبر اسلامجدر مدینه: «بکلّی ... فرق میکند»! و «از لباس پیغمبری ... بیرون میآید»! و «کسوت لتنذر امّ القری ومن حولها را به یکسو میاندازد»! همه از کمال بیخبری یا تغافل وی حکایت میکند که نمیداند جنگ محمّدجمانند صلحش و بشارت وی همچون انذارش برای رضای خدا واصلاح مردم بوده است و بس. و این روحیّه در همه کوششهای وی حفظ شده و بقول قرآن مجید:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٦٣﴾[الأنعام: ۱۶۲-۱۶۳].
«بگو که نماز و قربانیم و زندگانی و مرگم (همه) برای خدا است همان خداوند جهانیان که او را شریکی نیست و من بدینکار فرمان یافتهام و نخستین فرمانبردارم».
از این گذشته، کیست که نداند پیامبر اسلامجدر دوران مدینه هرگز دست از تبلیغ و دعوت برنداشت و سیمای پیامبری وهدایت را از دست نداد؟ آیاتی که در توحید و توجّه به سرای بازپسین و سفارش به تقوی در مدینه نازل شده و سخنانی که با ارباب مذاهب در سورههای مدنی رفته، بیش از آنست که بتوان همه را در اینجا آورد و تعداد نامههایی که پیامبرجدرمدینه برای ارشاد قبائل گوناگون فرستاده، فراوانتر از آنست که در این صفحات محدود بگنجد. از قدمای مسلمین، أبوعبدالله محمّد بن سَعد زُهری (متوفّی به سال ۳۳۰ ه. ق) مشهور به «کاتب واقدی» در کتاب «الطّبقاتُ الکُبری» نامههای مزبور را فراهم آورده است و این نامهها بجز نامههایی است که پیامبرجدر دوران مدینه، برای پادشاهان و امرای غیر عرب ارسال داشت و آنها را به خداشناسی و قبول اسلام فرا خواند.
و بعلاوه، هیئتهای تبلیغاتی که پیامبر اکرمجدر دوران مدینه اعزام نمود تا قبائل عرب را قرآن و سنّـت بیاموزند وخطراتی که برای آنها پیش آمد، از مسلّمات تاریخ است و بخوبی نشان میدهد که پیامبر اسلامجمیکوشید تا دلهای مردم را جلب کند و قصد لشکرکشی بسوی قبائل نداشت، چنانکه در حادثۀ «بِئر مَعُونَه» چهل تن از یاران خویش را گسیل داشت تا به بادیهنشینان قرآن بیاموزند ولی اعرابِ ستمگر جز سه تن بقیّه را به قتل رساندند و نیزدر ماجرای «رَجیع» ده تن از یاران پیامبر را که برای تعلیم دین رفته بودند به شهادت رساندند. نامها و داستانهای ایشان را عموم مورّخان چون: ابن اسحق و ابن هشام و طبری و واقدی و ابن سعد و دیگران آوردهاند و هر کس بخواهد میتواند به کتابهای نامبرده بنگرد.
صلح حُدَیبِیَۀ در دوران مدینه، دلیل دیگری است که نشان میدهد پیامبر اسلام نمیخواست به اهداف خود با نیروی شمشیر دست یابد و با اینکه صلح مزبور مورد خشنودی برخی از یاران پیامبرجنبود، آن حضرت قراردادِ صلح را با آغوش باز پذیرفت و دعوت و تبلیغ مسالمتآمیزی که بعداز این صلح صورت گرفت در نفوذ اسلام سهم بسزایی داشت.
پس از آنکه قریش قرار صلح را نقض کردند و بیاری قبیلۀ «بَنی بَکر» شتافته مسلمانانِ «خُزاعَه» را در حال رکوع و سجود کشتند، پیامبر اسلامجبدفاع از مسلمانان ستمدیده برخاست و آیات سوره «توبه» نازل شد که در حکم اعلام جنگ به مشرکان تلقّی میشود. با اینهمه، در خلال همین آیات میخوانیم که: اگر مشرکی آهنگ شنیدن «کلام خدا» را داشت باید او را پناه دهند تا حقایق دین را بشنود و سپس وی را به محلِّ امن رسانند تا بتواند بخوبی تصمیم گیرد و حق را از باطل برگزیند چنانکه میفرماید:
﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَعۡلَمُونَ ٦﴾[التوبة: ۶].
«اگر یکی از مشرکان درخواست کرد که زینهارش دهی، او در پناه گیر تا کلام خدا را بشنود سپس وی را به امانگاهش برسان چون که این گروه (حقایق دین را) نمیدانند».
پس چگونه پیامبرجدر دوران مدینه، کسوت تبلیغ را به یکسو انداخت و تنها لباس رزم بر تن کرد؟! آیا این اراجیف، نشانۀ نادانی یا خیانت در گزارش تاریخ نیست؟ آیا در نگارش سیرت پیامبری که مورد احترام و اقتدای میلیونها انسان است، این اندازه بیفرهنگی و جسارت روا است؟!.
[٩۵] به نظر میرسد این کلمه به جای (نرمی) آمده باشد. [٩۶] صفحه ۱۳٧ از کتاب ۲۳ سال.