خیانت در گزارش تاریخ - جلد سوم

پیامبر و بَنی‌نَضیر

پیامبر و بَنی‌نَضیر

اینک نوبت آن فرا رسیده که ملاحظه ‌کنیم سیره‌نویس نوپرداز! درباره گروهی دیگر از یهودیان یعنی طائفه بنی‌نضیر چه می‌گوید؟ وی در این باره می‌نویسد:

«اندکی بعد باز در نتیجۀ حادثه ای دیگر نوبت به بنی‌النضیر رسید(!!) و باعث آن این بود که حضرت با عده‌ای از یاران خود به محلۀ بنی‌النضیر رفت تا اختلاف مربوط به دیه کشته‌ای را تصفیه کند(!!) یهودیان که از کشته ‌شدن یکی از رؤساء خودکعب بن اشرف بدستور حضرت رسول در خشم بودند در مقام طغیان برآمدند وآهنگ خود حضرت کردند. حضرت محمّد امر به قتال داد و مسلمانان، کوی بنی‌النضیر را محاصره کرده راه آمد و شد و آذوقه را بر آنان بستند. بنی‌النضیر مجهزتر از بنی‌قینقاع بودند و شاید از سرنوشت آنان عبرت گرفته(!!) خویش را آماده‌تر ساخته بودند. از این رو مردانه مقاومت کردند و محاصره طولانی شد ... باری پس از بیست روز بنی‌النضیر تسلیم شدند و بواسطه شفاعت بعضی از سران خزرج(!!) بنا شد سالم از مدینه بیرون روند و تمام دارائی خود را بر جای گذارند تا میان یاران پیغمبر توزیع شود(!!)». [صفحه ۱۴٩-۱۵۱].

اوّلاً: آنچه سیره‌نگار آورده که: پیامبر با عدّه‌ای از یاران خود به محله بنی‌النّضیر رفت تا اختلاف مربوط به دیه کشته‌ای را تصفیه کند! صحیح نیست و اساساً اختلافی در کار دیه نبوده است. مورّخان به اتّفاق آورده‌اند که انگیزه پیامبر در رفتن به‌سوی بنی‌نضیر آن بود که دوتن از قبیله بنی‌عامر بدست مسلمانی کشته شده بودند. البتّه این قتل از راه اشتباه پیش آمد و مسلمان مزبور بگمان آنکه این دو تن از دشمنان محارب هستند اقدام به کشتن آنها کرد. ضمناً صاحبان خون از قبیلۀ بنی‌عامر راضی شدند که خونبهای کشتگان را دریافت دارند و ماجری را فیصله دهند. پیامبر اسلامجنخست، خطای آن مسلمان را ناپسند شمرد و به او گفت: «بِئسَ ما صَنَعتَ قَد کانَ لَهُم مِنّا أَمانٌ وَعَهد» [۲۱٩]. یعنی: «کار بدی کردی آنها از سوی ما امان و پیمان داشتند». سپس فرمود خونبهای ایشان را باید بپردازید. از سوی دیگر، مسلمانان و یهود در چنین مورادی به یکدیگر کمک می‌کردند از این رو پیامبر باتّفاق هشت تن از یارانش به مرکز یهودیان بنی‌نضیر رهسپار شدند تا در این باره از آنان کمک بخواهند. یهودیان بجای آنکه بر طبق پیمان خویش رفتار کنند چون جمع مسلمانان را اندک دیدند، تصمیم به قتل پیامبر گرفتند و مردی از میان خود بنام عَمرو بن جِحاش را مامور کردند تا بر فراز بام رفته و از آنجا سنگی گران بر سر پیامبر که نشسته و به دیوار خانه‌ای تکیه داده بود، بیافکند. رسول خداجاز کار آنان آگاه شد و به سرعت از جای خود برخاست و چنین وانمود که برای انجام کاری می‌رود. سپس بدون آنکه با کسی سخن گوید به سوی مدینه رهسپار شد و بدین ترتیب از خطر کشته‌شدن، جان بدر برد (به مغازی واقدی، ج ۱، ص ۳۶۴ و ۳۶۵ و سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۱٩۰ و تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۵۱ نگاه کنید).

ثانیاً: اینکه نویسنده ۲۳ سال پس از ذکر سوءقصد یهودیان، بی‌مقدّمه و بلافاصله می‌نویسد: «حضرت محمد امر به قتال داد...»! نیز دور از صواب است زیرا پیامبر اسلام پس از آنکه یهودیان بنی‌نضیر قصد جان وی کردند، مَحَمَّد بن مَسلَمَه را بسوی ایشان گسیل داشت تا بدانها بگوید:

«إِنَّ رَسُولَ اللهجأَرسَلنی إِلَیکُم، یَقولُ لَکُم قَد نَقَضتُم العَهدَ الَّذي جَعَلتُ لَکُم بِما هَمَمتُم بِهِ مِنَ الغَدرِبی ... اُخرُجُوا مِن بَلَدی»! [۲۲۰].

یعنی: «رسول خداجمرا بسوی شما فرستاده و می‌گوید پیمانی را که با شما بسته بودم بدلیل حیله‌ای که می‌خواستید بر من زنید، شکستید... اینک از شهر من بیرون روید».

بنابراین برخلاف ادّعای سیره‌نگار، پیامبر گرامی اسلامجبدون مهلت‌ دادن و بی‌مقدّمه‌سازی، فرمان قتال صادر نکرد بلکه در ابتدای امر برای یهودیان پیمان‌شکن پیام فرستاد که از جوار او کوچ کنند و به نواحی دیگر روند. ولی یهودیان که بقول سیره‌نویس تازه: «از سرنوشت بنی‌قینقاع عبرت گرفته! خویش را آماده‌تر ساخته بودند» به نیروی‌های جنگی و قلعه‌های سنگی! خود اعتماد کردند و بقول قرآن مجید:

﴿وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمۡ حُصُونُهُم مِّنَ ٱللَّهِ[الحشر: ۲].

«پنداشتند که دژهایشان، کیفر خدا را از آنان باز می‌دارد»!.

و همچنین انگاشتند که منافقان مدینه، بزودی بیاری آنها می‌شتابند! از این رو گردنکشی نموده ودر برابر پیامبر و مسلمین ایستادگی نشان دادند. رسول خداجناگزیر فرمان داد تا آنانرا محاصره کنند و پس از بیست روز، سرانجام تسلیم و سپس تبعید شدند.

ثالثاً: اینکه نویسنده می‌گوید: «بواسطه شفاعت بعضی از سران خزرج بنا شد سالم از مدینه بیرون روند و تمام دارائی خود را بر جای گذارند تا میان یاران پیغمبر توزیع شود» دروغ اندر دروغ است! زیرا هیچیک از مورّخان ننوشته‌اند که عفو پیامبر و صرفنظر کردن از کشتار بنی‌نضیر در پی شفاعت کسی صورت پذیرفته باشد. و همچنین یک تن از تاریخ‌نویسان نیاورده است که بنی‌نضیر تمام دارایی خود را بر جای نهاده باشند. این دروغ‌های بی‌فروغ اگر برای اثبات آن است که نشان دهد روحیه پیامبر اسلام در دوران مدینه، تحوّل یافته بود و پیامبر درصدد «ایجاد اقتصاد سالم» برآمد! باید بگویم که دیگر حنای این قبیل تهمت‌ها رنگی ندار و طشت رسواییشان از بام افتاده است. بقول عرب‌ها این قبیل گزارش‌ها نزد تاریخ‌دانان: «أَکذَبُ مِن یَلمَع»! شمرده می‌شود. یعنی: «دروغ‌تر از سراب»!.

ابن اسحق و طبری و ابن سیّد النّاس و دیگر مورّخان درباره تسلیم بنی‌نضیر می‌نویسند:

«سَأَلُوا رَسُولَ اللهِجأَن یُجلِیَهُم وَیَکُفَّ عَن دِمائِهِم عَلی أَنَّ لَهُم ما حَمَلَتِ الإِبِلُ مِن أَموالِهِم إِلاّ الحَلقَةَ، فَفَعَلَ» [۲۲۱].

یعنی: «بنی‌نضیر از رسول خداجدرخواست کردند که آنها را تبعید کند و از ریختن خونشان خودداری ورزد، بشرط آنکه اموال آنان تا اندازه‌ای که شتر آنها را حمل کند، از آنِ ایشان باشد مگر سلاح جنگ، رسول خداجهم پذیرفت و اینکار را انجام داد».

واقدی نیز شبیه همین مضمون را آورده است [۲۲۲]. ابن سعد در کتاب طبقات می‌نویسداین پیشنهاد از سوی خود پیامبرجبه بنی‌نضیر ابلاغ شد و آنها پذیرفتند و آنچه از قول رسول خداجگزارش نموده بدینصورت آمده است:

«اُخرُجُوا مِنها وَلَکُم دِماؤُکُم وَما حَمَلَتِ الإِبِلُ إِلاّ الحَلقَةَ، فَنَزَلَتِ الیَهُودُ» [۲۲۳].

یعنی: «از دژهای خود بیرون آیید، خون‌های شما از ریخته ‌شدن مصون است و نیز اموالتان هر اندازه‌ای که شتر بردارد از آنِ شما باشد مگر اسلحۀ جنگی، یهودیان قبول کردند و از دژها پایین آمدند».

در اینجا چنانکه ملاحظه می‌شود، پیامبر مستقیماً با خود یهودیان وارد مذاکره شده، نه از شفاعت و وساطت کسی سخنی بمیان آمده و نه از تصرّف تمام ثروت یهود ذکری رفته است. جالب آن است که ابن اسحق و طبری نوشته‌اند:

«فَکانَ الرَّجُلُ مِنهُم یَهدِمُ بَیتَه عَن نِجافِ بابِهِ، فَیَضَعُهُ عَلی ظَهرِ بَعیرِهِ فَیَنطَلِقُ بِهِ»! [۲۲۴].

یعنی: «بنی‌نضیر چنان بودند که مردی از ایشان خانه خویش را از چهار چوبِ بالای در، ویران می‌کرد و سپس درِ خانه را بر پشت شتر خود بار کرده و براه می‌افتاد»!.

با این تفصیل! نمی‌دانم چرا جناب سیره‌نگار، اندوه مال یهودیان را می‌خورد و در این باره بیش از اندازه حسّاسیّت بخرج می‌دهد؟!.

﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ أَمۡ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥۚ بَلۡ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٥٠[النور: ۵۰] [۲۲۵].

شگفت آنکه پیامبر اسلامجبه یهودیان مهلت داد تا هرچه زودتر وامی را که به مسلمانان داده بودند بگیرند و ایشان را از اینکار منع نکرد. واقدی می‌نویسد:

«فَقالُوا إِنَّ لَنا دُیُوناً عَلَی النّاسِ إِلی آجالٍ فَقالَ رَسولُ اللهِ تَعَجَّلُوا وَضَعُوا. فَکانَ لأبی رافِعٍ سَلّامِ بنِ أَبِی الحَقیقِ عَلَی اُسَیدِ بنِ حُضَیرٍ عِشرونَ وَمأةُ دینارٍ إِلی سَنَةٍ فَصالَحُوا عَلی أَخذِ رَأسِ مالِهِ ثَمانینَ دیناراً وأَبطَلَ ما فَضَلَ»! [۲۲۶].

یعنی: «یهودیان (بنی‌نضیر) گفتند ما تا سرآمدی معیّن از مردم طلبکاریم. رسول خداجفرمود: شتاب کنید و حسابتان را تسویه نمایید. أبی رافِع یهودی، صد و بیست دینار تا مدّت یسکال از اُسَید بن حُضَیر طلب داشت. این مقدار را به هشتاد دینار نقد که اصل وامش بود مصالحه کرد و از (۴۰ دینار) زائد صرفنظر نمود»!.

بدین ترتیب، یهودی رباخوار در این تبعید چندان زیانی نکرد، بنابراین اشک تمساح ‌ریختن برای او چه سودی دارد؟!.

رابعاً: آنچه نویسنده ۲۳ سال درباره کشته‌ شدن کَعب بن اشرَف آورده نیاز به توضیح دارد تا دستاویزی برای «مظلوم‌نمایی» بدست ندهد!.

کعب بن اشرف، یهودی مالداری بود که از ناحیه مادرش با قبیله بنی‌نضیر پیوند داشت. این مرد از یکسو همپیمان پیامبر بود و از سوی دیگر با بت‌پرستان مکّه بلحاظ دیانت پیوندی نداشت. با وجود این، پس از جنگ بدر به مکّه رفت تا مشرکان آنجا را با اشعار خود بر ضدّ پیامبر اسلام بشوراند و کینه‌ها را در دل‌هایشان بجوش آورد! ابن اسحق و طبری درباره او نوشته‌اند: «وَجَعَلَ یُحَرِّضُ عَلی رَسُولِ اللهِ وَیُنشِدُ الأَشعارَ» [۲۲٧]. یعنی: «مردم را بر ضدّ رسول خدا به جنگ تشویق می‌کرد و شعرها می‌سرود». این مرد همان یهودی منافقی بود که در برابر بُت‌های مشرکان سجده نمود تا آنها باور کنند که آئینشان برتر از دین محمّدجاست! و به جنگ با رسول خداجبشتابند [۲۲۸]. او به مشرکان وعده داد که اگر به مدینه حمله‌ور شوند آنها را یاری خواهد کرد. عبدالرّزاق از قول عِکرمَه بن ابی جهل آورده که: «أَنَّ کَعبَ بنَ الأَشرَفِ انطَلَقَ إلَی المُشرِکینَ مِن کُفّارِ قُرَیشٍ، فَاستَجاشَهُم عَلَی النَّبِیِّجوَأَمَرَهُم أَن یَغزُوُهُ وقالَ لَهُم إِنّا مَعَکُم» [۲۲٩]. یعنی: «کعب بن اشرف بسوی مشرکان قریش رهسپار شد و آنانرا بر ضدّ پیامبر برانگیخت و سفارش نمود که وارد جنگ با او شوند و بدانها گفت که ما (یهودیان) با شما هستیم»!.

در ناپاکی این مرد، همین بس که واقدی و دیگران می‌نویسند چون اَبُونائِلَهه نزد وی آمد و گفت که من و دوستانم می‌خواهیم مقداری خرما از تو بخریم و کالایی را نزدت گرو بگذاریم، پاسخ داد:

«فَماذا تَرهَنُونی، أَبناءَ کُم وَنِساءَکُم» [۲۳۰]؟!. «چه چیزی را نزد من گرو می‌گذارید، آیا پسران و زنانتان را گرو می‌دهید»؟!.

ابن هشام در کتاب سیره نبوی همین واقعه را گزارش نموده و می‌نویسد کعب به ابونائله گفت:

«أَتَرهَنُونی نِساءَکُم»؟! «آیا زنانتان را به من گروگان می‌دهید»!. ابونائله پاسخ داد: «کَیفَ نَرهَنُكَ نِساءَنا وَأَنتَ أَشَبُّ أَهلِ یَثرِبَ وأَعطَرُهُم»؟! یعنی: «چگونه زنانمان را به تو سپاریم با آنکه از همه اهل یثرب خوشگذران‌تری و بیش از همه به خود عطر می‌زنی»؟!.

دوباره کعب با پُرورویی پرسید: «أَتَرهَنونَ أَبناءَکُم» [۲۳۱]؟! «آیا پسرانتان را به من گروگان می‌دهید»؟!.

این مرد ناپاک، پس از آنکه مشرکان مکّه را به جنگ با پیامبر تحریض کرد به مدینه بازگشت و به جای سکوت، به سرود! روی آورد، آنهم سرود در مورد زنان مردم! ابن اسحق می‌نویسد:

«رَجَعَ کَعبُ بنُ الأَشرَفِ المَدینَةَ فَشَبَّبَ بِنِساءِ المُسلِمینَ حَتّی آذاهُم» [۲۳۲].

یعنی: «کعب بن اشرف به مدینه برگشت و درباره زنان مسلمین اشعار عاشقانه می‌سرود! و با اینکار مردم مسلمان را آزار می‌داد».

آری، گل بود به سبزه نیز آراسته شد!.

در تاریخ طبری و دیگر آثار، نمونه‌ای از اشعار زشت و عاشقانه کعب را درباره «أُمُّ الفَضل بنت حارِثَه» آورده‌اند که ما از بازگفتن آنها صرفنظر می‌کنیم.

و این، همان کعب بن اشرف بود که بقول جابر بن عبدالله انصاری: «عاهَدَ رَسُولَ اللهِجأَن لایُعینَ عَلَیهِ وَلا یُقاتِلَهُ»!. «با پیامبر پیمان بسته بود که نه کسی را بر ضدّ او یاری دهد و نه خود به جنگ پیامبر آید»!.

معلوم است پیمان چنین کسی که از اهل کتاب به مشرکان متمایل گردید و در کنار دشمنان محارب پیامبر قرار گرفت و در برابر بت‌ها به خاک افتاد و بت‌پرستان را برای جنگ اُحُد برانگیخت تا جاییکه هفتاد نفر از بهترین یاران رسول درآن جنگ کشته شدند، اعتباری نداشت. او علاوه بر آنکه نزد پیامبر اسلام مهدورالدّم شناخته شد، به فتوای تورات نیز محکوم به مرگ بود چنانکه در سفر تثنیه از تورات آمده است:

«اگر درمیان تو ... مردی یا زنی پیدا شود که در نظر یَهُوَه خدایت، کار ناشایست نموده از عهد او تجاوز کند و رفته خدایان غیر را عبادت کرده سجده نماید ... آن مرد یا زن را با سنگها سنگسار کن تا بمیرند» [۲۳۳].

و در گزارش موسی بن عقبه از زُهری آمده که پیامبرجدرباره کعب فرمود:

«مَن لَنا مِنِ أبنِ الأَشرَفِ؟ قَد استَعلَنَ بِعَدا وَتِنا وَهَجائِنا، وَقَد خَرَجَ إِلی قُرَیشٍ فَأَجَمَعَهُم عَلی قِتالِنا، وَقَد أَخبَرَنِیَ اللهُ بِذلِكَ، ثُمَّ قَدِمَ عَلی أَخبَثِ ماکانَ یَنتَظِرُ قُرَیشاً أَن تَقَدَّمَ فَیُقاتِلَنا مَعَهُم ثُمَّ قَرَءَ رَسُولُ اللهجعَلَی المُسلِمینَ ما أُنزِلَ فیهِ» [۲۳۴].

یعنی: «کیست که در برابر کعب بن اشرف از ما دفاع کند؟ او آشکارا به دشمنی وهجو ما مسلمانان پرداخت و بسوی قریش رفته و آنانرا بر جنگ بر ما گرد آورد -و خداوند مرا از اینکار آگاه کرد- سپس در ناپاک‌ترین راهی که از قریش انتظار داشت گام نهاد بدین معنی که قرار گذاشت پیشقدم شده به همراه آنان به پیکار با ما روی آورد. آنگاه رسول خداجآیتی را که درباره گرایش کعب ویارانش به بت‌های مشرکان نازل شده بود، بر مسلمانان خواند».

پس، محکوم‌ بودن کعب چیزی نبود که پیامبر اسلام آنرا پنهان دارد یا انکار کند چرا که کعب، دشمن رسمی و کافر حربی بشمار می‌آمد که در صدد تهیّه سپاه برای یورش به مسلمانان بر آمده بود. از همین رو چون برادر رضاعی و مسلمان خودش وی را کشت، یهودیان بنزد پیامبر آمدند و رسول خداجآشکارا اعلام نمود:

«لَم یَفعَل هذا أَحَدٌ مِنکُم إِلاّ کانَ لَهُ السَّیف» [۲۳۵].

یعنی: «هیچیک از شما راه کعب را نمی‌پیماید مگر آنکه با شمشیر روبرو خواهد شد».

آری، جنگ افزوزانی که پیمان‌شکنی نموده و بدون دلیل بر ضدّ همپیمانان خود سپاه گردآورند و امنّیت عمومی رابه خطر افکنند از دیدگاه قرآن و تورات و عقل و انصاف محکوم به مرگ‌اند و اسلام از نظر این حکم، اباء ندارد و آنرا پرده‌پوشی نمی‌کند لذا واقدی می‌نویسد که پیامبر اکرمجیهودیان را فراخواند تا پیمان‌نامه‌ای رسمی، امضاء کنند که شیوه کعب بن اشرف را در پیش نگیرند و راه او را نسپرند:

«دَعاهُم رَسُولُ اللهِجإِلی أَن یَکتُبَ بَینَهُم کِتاباً یَنتَهُونَ إِلی ما فیهِ، فَکَتَبُوا بَینَهُم وَبَینَهُ کِتاباَ تَحتَ العَذقِ في دارِ رَملَةِ بِنتِ الحارِث» [۲۳۶].

یعنی: «پیامبر خداج(بزرگان یهود) را دعوت کرد که عهدنامه‌ای میان آنان بنویسد تا بمفاد آن پایبند شوند، آنها پیمان‌نامه‌ای میان خودشان و پیامبرجزیر درخت خرما -در خانه رمله دختر حارث- نوشتند».

بدین صورت، یهودیان بنی‌نضیر خود به زشتی کار کعب اعتراف نمودند. اینک اگر نویسنده ۲۳ سال کاسه داغ‌تر از آش شده و درصدد برآمده تا پیمان‌شکنی بنی‌نضیر را بپای کشته‌شدن کعب بن اشرف بگذارد! دراین صورت باید بپذیرد که بنی‌نضیر با کعب، همدست و متّحد بودند و ناگزیر لازمست که قبول کند خیات را یهودیان آغاز کردند و قانون اساسی مدینه را آنها شکستند و بر طبق پیمان‌نامه‌ای که قبلاً خودشان امضاء کردند محکوم به مرگ بودند زیرا در کتب سیره آمده است که یهودیان قبیله بنی‌قریظه و بنی‌نضیر و بنی‌قینقاع نزد پیامبر آمدند و عهدنامه‌ای نوشتند مبنی بر آنکه اگر بر ضدّ مسلمانان بطور خصمانه یا مسلّحانه اقدام کنند خونشان هدر رود و اموالشان مصادره شود [۲۳٧]. بعلاوه در قانون اساسی مدینه یا «عهد موادعه» قید شده بود که: «لِلیَهُودِ دینُهُم وَلِلمُسلِمینَ دینُهُم مَوالیهِم وَأَنفُسِهِم، إِلاّ مَن ظَلَمَ وَأَثِمَ فَإِنَّهُ لایُوتِغُ إِلاّ نَفسَهُ...» [۲۳۸].

یعنی: «یهود بر کیش خود و مسلمانان بر کیش خویش‌اند، در این حکم همپیمانان یهود و خودشان برابرند مگر کسیکه ستم کند و گناه (خیانت) ورزد که در این صورت کسی جز خود را به هلاکت نخواهد افکند...»!.

با وجود همه اینها، پیامبر بزرگوار اسلامجبجای آنکه بنی‌نضیر را به قتلگاه فرستد یا اموالشان را مصادره کند، دستور داد تا به محلّی دیگر کوچ کنند و تنها از همسایگیِ وی دور شوند. آیا انصافاً می‌توان گفت که این دستور، حکمی ستمگرانه و دور از مروّت بود؟! بسیاری از نازکدلانند! که پیش از وصول به قدرت، از نرمش و ملایمت سخن می‌گویند ولی پس از فراچنگ‌آوردن حکومت از کُشته، پُشته می‌سازند! آیا پیامبرِ ارجمندی که در مرحله عمل نیز بدانگونه کرامت و ملایمت نشان داد، در خور سرزنش و ملامت است؟!.

شگفتا! سناتور بدفرجامی که خود شاهد بسیاری از جنایتها در دوران تاریک گذشته بود و همواره با تقویت رژیم، به ستمگری‌های آن مشروعیّت می‌داده، اینک از خشونت و قساوت پیامبر سخن می‌گوید!.

قُلوبُنَا اشمَأَزَّت أَلا بِرِجسِکُمُ
ماذا طَعَنتُم عَلی أَطیَبِ النّاسِ؟!
باده‌های خون به ساغر سرکشند
جامه نازکدلان بر سر کشند
آتش بیداد بر هر در زنند
طعنه‌ها بر دادِ پیغمبر زنند!
با پلیدی عمرخود را سرکنند
عیب‌ها بر احمدِ أطهَر کنند! [۲۳٩]

باری، در محاصره بنی‌نضیر دو تن از مسلمانان، چند درخت خرما را بفرمان رسول خدا بریدند. یهودیانِ مال‌پرست بر این کار خرده گرفتند که چنین عملی، فساد در زمین شمرده می‌شود! البتّه بمذاق حضرات، تیر و نیزه بسوی مسلمانان (یعنی همپیمانان خود) افکدن و آب جوشان از بالای دژها بر سر و روی ایشان ریختن، فساد در زمین محسوب نمی‌گردید ولی بریدن چند درخت خرما از بزرگ‌ترین گناهان بشمار می‌آمد! با اینکه عمل مزبور -چنانکه خواهد آمد- برای قطع‌ خونریزی و پایان‌گرفتن جنگ بوقوع پیوست. نویسنده خوش‌انصاف! ۲۳ سال نیز در کتاب مستطاب! خویش با یهودیان بنی‌نضیر همدردی نشان می‌دهد و با آب و تاب از این فساد في‌ الأرض! یاد می‌کند و شگفت آنکه با کمال وقاحت به صحرای کربلا گریز می‌زند! و از لشکریان یزید که آب را بر خاندان گرامی پیامبر بستند دفاع می‌نماید! شاید برخی از خوانندگان محترم از این عدم تناسب بشگفت‌ آیند و آنرا به سختی باور کنند ولی این شما و این بیانات نویسنده ۲۳ سال، وی چنین می‌نویسد:

«محاصره، طولانی شد به حدّی که پیغمبر ترسید مسلمانان مطابق طبع ناپایدار و نااستوار قومی از محاصره آنان خسته شوند و به خانه برگردند(!!) از این رو دستور داد تا نخلستان بنی‌النضیر را آتش زنند(!!) نخل چون شتر و گوسفند، ثروت اساسی و منبع ارتزاق عرب است بهمین دلیل فریاد اعتراض بنی‌النضیر بلند شد و بر محمّد بانگ زدند: تو که خود را مردی مصلح میدانی و مردم را از ویرانی و تباهی و فساد منع می‌کنی چرا دست بدینکار غیرانسانی می‌زنی و موجودهای ثمربخش را از بین می‌بری؟ اما محمّد دست از آن کار نکشید و در جواب آنها آیه‌های ۳-۵ سوره حشر را نازل کرده و بر آنها خواند تا اقدام خویش را موجّه و مشروع جلوه دهد(!!) ﴿وَلَوۡلَآ أَن كَتَبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابُ ٱلنَّارِ ٣ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۖ وَمَن يُشَآقِّ ٱللَّهَ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٤ مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِيُخۡزِيَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٥[الحشر: ۳-۵]. «اگر بر آنها ترک دیار نوشته نشده بود، دراین جهان دچار عذاب می‌شدند و در آن جهان هم در آتشند. اگر شما نخلی را قطع کنید یا آنرا سر پای نگاه داریدخداوند شما را مخیّر می‌کند(!!) ولی قطع آن برای مجازات فاسقان است». یعنی برای رسیدن به مقصود، هر وسیله‌ای (!!) مجاز و مشروع است... پس خیلی تعجب‌آور نبود اگر در سال ۶۱ هجری هم لشگریان کوفه آب را بر نواده خود او و حتّی بر زنان و اطفال وی بستند تا حسین بن علی را به تسلیم مجبور کنند(!!)». [صفحه ۱۵۰ و ۱۵۱ از کتاب ۲۳ سال].

در این چند سطرِ آکنده از توهین و تهمت، سیره‌نویس محقّق! تا می‌توانسته دشمنی خود را با پیامبر بزرگوار اسلامجو خاندان ارجمند او نشان داده و خیانت خود را در گزارش تاریخ به اثبات رسانده است با اینکه:

اولاً، آنچه درباره ترس پیامبر از ناپایداری مسلمانان می‌نویسد که: «پیغمبر ترسید مسلمانان مطابق طبع ناپایدار و نااستوار قومی از محاصره آنان خسته شوند و بخانه برگردند»! غیب‌گوییِ خُنکی است که خودش در دو صفحۀ پیشین، آنرا نقض کرده و می‌نویسد: «برای یهودیان این قضیّه زنگِ خطری بشمار می‌رفت... اکنون آنها بجای اوس و خزرجِ بی‌اثر و بی‌مایه‌ای که در گذشته غالباً به استخدام خود درمی‌آوردند، مواجه با أوس و خزرجی شده‌اند که زیر لواء محمّد در آمده و بدین ترتیب صف محکم و مصمّمی بنام اسلام در برابر آنان پدید آمده است». [صفحه ۱۴۸].

پر واضحست «صف محکم و مصمّمی» که از مهاجر و انصار تشکیل یافته بود، با چند روز محاصره یهودیان از هم گسسته نمی‌شد بویژه که این محاصره، آن اندازه که برای یهودیان ناگوار و سخت بود، برای محاصره‌کنندگان سختی نداشت. بعلاوه پیش از این، بنی‌قینقاع نیز در برابر مسلمین مقاومت نموده بودند و بقول نویسنده: «عاقبت پس از ۱۵ روز بنی‌قینقاع تسلیم شدند [۲۴۰]». بنابراین، مسلمین این گونه مقاومت‌ها! را از یهودیان خیانت‌پیشه، انتظار داشتند چنانکه باعتراف سیره‌نگار: «پس از ۲۰ روز بنی‌النضیر (هم) تسلیم شدند» [۲۴۱]! یعنی فاصلۀ این دو مقاومت چند روزی بیش نبود و کسی را به ناامیدی و ناتوانی نکشاند. پس، آن بیم وترسی که نویسنده یاد می‌کند، زاییدۀ اوهام خود او است چرا که مهاجرین و انصار با گرایش به پیامبر، حیات تازه‌ای یافته بودند و «خوی ناپایدارِ قومی» به صبر و استقامت در راه خدا مبدّل شده بود از این رو نویسنده در صفحه ۳۳٧ از کتابش می‌نویسد: «جنگ بدررا رشادت و شجاعت مسلمین، و تهاون و سستی قریش به پیروزی رسانید».

و این، همان رزمندگان محکم و مصمّم و رشید و شجاع بدر بودند که محاصره یهودیان بنی‌نضیر را برعهده داشتند!.

ثانیاً: آنچه نویسنده گزارش نموده مبنی بر آنکه پیامبر: «دستور داد تا نخلستان بنی‌النضیر را آتش بزنند»! با آیه‌ای از قرآن مجید که خود، آنرا بگواهی آورده نمی‌سازد زیرا در آیه مزبور تصریح شده که مسلمانان برخی از درختان را قطع کردند و بعضی دیگر را واگذاشتند و به هیچ وجه سخن از آتش‌زدن نخلستان درمیان نیست چنانکه در ترجمه مغلوط خودش از آیۀ شریفه می‌نویسد: «اگر شما نخلی را قطع کنید یا آنرا سرپای نگاهدارید خداوند شما را مخیّر می‌کند ولی قطع آن برای فاسقان است». البتّه مترجم توانا! مفهوم آیه را دگرگون ساخته وآنرا بصورت جمله شرطیّه (اگر...) برگردانده، در حالیکه اصل آیه بدین صورت آمده است: ﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِيُخۡزِيَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٥[الحشر: ۵].

«هر خرما بُنی را که بریدید یا آنرا پا برجای رها کردید، اینکار به اجازه خدا بود و برای آن صورت پذیرفت که عصیانگران را به خواری کشد».

البتّه در حال جنگ، چندان تفاوت نمی‌کند که جنگاوران درختی را قطع کنند یا بسوزانند و از این رو مانعی ندارد که فرض کنیم مسلمانان یکی دو درخت را نیز آتش زده باشند ولی واضحت که اگر رزمندگان مسلمان، سراسر نخلستان را به آتش کشیده بودند، در آن صورت درختی باقی نمی‌ماند تا قرآن بگوید شما برخی از درختان را قطع کردید و برخی دیگر را بر جای گذاشتید!.

امّا دلیل قطع درختان، در آیه قرآن به اشاره آمده و نیاز به مرجع دیگری ندارد. یهودیان به امید ماندن در کنار مدینه، جنگ را ادامه می‌دادند و بهترین راه برای جلوگیری از ادامه جنگ همان بود که بفهمند اقامت در آن منطقه به صلاح ایشان نیست و اینکار، با قطع چند درخت خرما که از آنها استفاده و ارتزاق می‌کردند میسّر بود. همینکه درختان را به زمین انداختند، یهودیان دانستند که دیگر جای ماندن در محلّ مزبور نیست و با خواری و سرافکندگی پیام فرستادند که ما آماده هستیم این ناحیه را ترک کنیم! سپس چند روز مهلت یافتند تا طلب خود را از مردم وصول کنند آنگاه اثاثیه خویش را بهمراه برداشتند و عازم خیبر و دیگر نواحی شدند.

نمی‌دانم سیره‌نویس نازکدل! برای بریدن یا سوزاندن چند درخت در برابر قطع جنگ و خونریزی، چه ارزشی قائل است؟! امّا همه می‌دانند که عُقَلای دنیا گاهی برای توسعه راهها یا بنای ساختمان‌ها ... درختان را قطع می‌کنند چه رسد به جلوگیری از کشتار و خونریزی!.

خردمندان جهان برای حفظ کیان و نظام جامعه، انسانهای مجرم را به زندان می‌افکنند و گاهی آنها را (در برابر جنایاتشان) می‌کشند و کسی آنان را مورد اعتراض قرار نمی‌دهد که شما در زمین خدا، فساد می‌کنید و برای انسان ارزشی قائل نیستید! تا چه رسد به آنکه برای توقّف جنگ و آدمکشی، چند درخت را از میان بردارند.

ارزش درخت با بهره‌ای که آدمیان از آن می‌برند سنجیده می‌شود و اگر قرار باشد که بریدن درختانِ خرما به کشتار انسانها خاتمه دهد آیا قطع چند درخت خرما پر ثمرتر است یا بجای گذاشتن آنها برای خرماچیدن؟!.

آری، پیامبر ارجمند اسلامجهمانطور که یهودیان اعتراف نمودند، برکندن درختان را تباهی در زمین دانسته و حتّی درخت کاری را نوعی عبادت شمرده است [۲۴۲]ولی نه در شرائط غیرعادی، که نَبات باید فدای انسان گردد نه انسان فدای نَبات! و این حکمی است که جملۀ عقلاء -جز یهودیان قدیم و سیره‌نویس جدید!- برآنند.

ثالثاً: این سخن سیره‌نگار که می‌نویسد: «امّا محمّد دست از آن کار نکشید و در جواب آنها آیه‌های ۳-۵ سوره حشر را نازل کرده و بر آنها خواند تا اقدام خویش را موجّه و مشروع جلوه دهد»! با سخنان دیگرش بگونه شگفتی برخورد دارد زیرا در اینجا می‌خواهد وانمود کند که وحی محمّدیجنوعی صحنه‌سازی و فریبکاری بوده است! باآنکه در مواضع دیگر از کتابش، وحیِ پیامبرجرا بدین صورت توصیف می‌کند: «حالت وحی، حالت خاصّی است و فروغی که در آن حال بر ذهن پیغمبر می‌تابید غیر ازمطالب عادی زندگانی است» [۲۴۳].

باز می‌نویسد: «نکته شنیدنی و شایان توجه اینست که حالتی غیر عادی، هنگام وحی بر حضرت کاری می‌شد، گوئی جهدی شدید و درونی روی می‌داده است» [۲۴۴].

درباره صداقت پیامبرجمی‌گوید: «مسلّماً حضرت محمّد به آنچه می‌گفته است ایمان داشته و آنرا وحی خداوندی می‌دانسته است» [۲۴۵].

باز می‌نویسد: «راست است، دلائل صدق و صراحت و امانت رسول در آیات قرآنی زیاد است» [۲۴۶].

و به مناسبت داستان غرانیق می‌نویسد: «مگر آنکه همه آنها را یک نوع صحنه‌سازی فرض کنیم ... این احتمال با صداقت و استقامت و امانتی که از محمّد معروف است قدری مغایرت دارد» [۲۴٧].

با وجود این اعترافات، نویسنده پریشان‌گفتار! چگونه به خود حق داده تا پیامبر خدا را مردی حیله‌گر و فریبکار قلمداد کند، آنهم بخاطر چند درخت خرما، آیا این‌گونه سخن ‌گفتن، بیش از هر چیز نشانۀ غرض‌ورزی یا گیج‌سری خود او بشمار نمی‌آید؟

رابعاً: برابرشمردن کار پیامبرجبا عمل یزیدیان! نمودار زشت‌ترین بخش از کتاب ۲۳ سال است. سیر‌ه‌نویس بی‌آزرم لختی نیاندیشیده که اگر پیامبر خداجفرمود تا چند درخت را قطع کنند، نتیجه این کار آن بود که یهودیان را اجازه داد تا اموال خود را بردارند و در کمال سلامت به دیاری دیگر کوچ کنند، ولی قطع آب از خاندان پیامبرجو یاران حسین÷برای آن بود که سدّ مقاومت را بشکنند تا مردان را بکُشند و خیمه‌ها را به آتش کشند و زنان و کودکان را به اسارت برند، نه آنکه اجازه دهند تا خاندان پیامبر آزادانه به سرزمینی دیگر رهسپار شوند! آیا این دو نتیجه، بنظر جناب سیره‌نگار یکسان بوده است؟

﴿هَلۡ تَسۡتَوِي ٱلظُّلُمَٰتُ وَٱلنُّورُ [۲۴۸][الرعد: ۱۶].

قطع چند درخت خرما، کدام کودک بی‌گناه را از تشنگی بی‌تاب ساخت؟ و کدام اسارت را برای زنان یهود ببار آورد؟ آیا شرم‌آور نیست نویسنده‌ای که در کتابش قیافه اومانیستی! و انسان‌دوستی به خود گرفته بنویسد: «پس خیلی تعجب‌آور نبود اگر در سال ۶۱ هجری هم لشگریان کوفه آب را بر نواده خود او وحتّی بر زنان و اطفال وی بستند تا حسین بن علی را به تسلیم مجبور کنند»!!.

شنیدنی است که مورّخان نوشته‌اند: در جنگ «صِفّین» همین که سپاه معاویه بن ابی سفیان بر آب دست یافتند، به دستور وی آب را بر سپاهیان امام علیّ بن ابی طالب÷بستند و از سقایت آنان جلوگیری کردند، گروهی از سپاه علی÷به همراهی مالک اَشتَر نخعی بر یاران معاویه حمله برده و آب را در اختیار گرفتند امّا فرمان امام به ایشان رسید که:

«خُذُوا مِنَ الـماءِ حاجَتَکُم وَارجِعُوا إلی عَسکَرِکُم وخَلّوا بَینَهُم وبَینَ الـماءِ فَإنَّ اللهَ قَد نَصَرَکُم بِبَغیِهِم و ظُلمِهِم» [۲۴٩].

یعنی: «باندازه نیاز خود از آب بردارید و به لشکر خویش بازگردید و میان دشمن و آب را بازگذارید که بخاطر تجاوز و ستم آنان، خداوند شما را بر ایشان یاری کرد».

با وجود این، آیا می‌توان مانند نویسنده ۲۳ سال ادّعا کرد که پیروان راستین اسلام، برای رسیدن به هدف خود از هر وسیله‌ای! بهره می‌گرفتند به هر کار غیر انسانی دست می‌زدند؟

آری، یزیدیان در برابر عفو و بزرگواری خاندان پیامبرج، هنرشان! این بود که آب را بر کودکان ببندند و اسیرانی را (چون مُسلم بن عَقیل) بکشند و خیمه‌ها را به آتش کشند. امّا پیامبر اسلام و خاندان او بگواهی تاریخ تا آنجا که ممکن بود عفو و کرم را از دشمن جنایتکار دریغ نداشتند.

ببین تفاوت ره از کجا است تا بکجا؟!.

سعید بن محمّد (معروف بن حَیص بَیص) از زبان آل رسول اللهجچه نیکو گفته:

مَلَکنا فَکانَ العَفوُ مِنّا سَجِیَّةً
فَلَمّا مَلَکتُم سالَ بِالدَّمِّ أَبطَحُ
وَحَلَّلتُم قَتلَ الأُساری وَطالَما
غَدَونا عَنِ الأَسری نَعِفُّ ونَصفَحُ
فَحَسبُکُمُ هذَا التَّفاوُتُ بَینَنا
وکُلُّ إناءٍ بِالَّذی فیهِ یَنضَحُ!
عفو است که در دولت ما تحفه جان است
در دولت تو، خون همه جا آب روان است!
کشتارِ اسیران بخیال تو صواب است
دستورِ «خُذِ العَفو» مرا نص کتاب است
این بس که زمن عفو ز تو کینه عیان است
از کوزه همان برون تراود که در آن است! [۲۵۰]

بسیار مایه شگفتی و تاسّف است که سیره‌نویس تازه -مانند برخی از خاورشناسان مغرض- این صحنه‌های زشت و زیبای تاریخ را نمی‌بیند و همه را یکسان و همانند می‌شمرد!.

﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ[الرعد: ۱۶] [۲۵۱].

[۲۱٩] الـمغازی، ج ۱، ص ۳۶۴. [۲۲۰] الـمغازی، ج ۱، ص ۳۶٧. [۲۲۱] سیرة ابن هشام، ج ۲، ص ۱٩۱ و تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۵۴ و عیون‌ الأثر، ج ۲، ص ۴٩. [۲۲۲] الــمغازی، ج ۱، ص ۳٧۴. [۲۲۳] طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۴۱. [۲۲۴] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۱٩۱ و طبری، ج ۲، ص ۵۴۴. [۲۲۵] آیا در دل‌های ایشان بیماری راه یافته؟ یا تردید کرده‌اند؟ یا بیم‌ دارند که خدای و رسولش بر ایشان ستم کنند؟ (چنین نیست) بلکه خود ستمگرانند!. [۲۲۶] الـمغازی، ج ۲، ص ۳٧۴. [۲۲٧] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۱ و تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۸۸. [۲۲۸] مدارک این موضوع، پیش از این به نظر خوانندگان رسید و نویسنده ۲۳ سال نیز در صفحه ۱۴۸ از کتابش بدین امر اعتراف نموده است. [۲۲٩] الصّارم الـمسلول، چاپ قاهره، صفحه ٧۶. [۲۳۰] الـمغازی، ج ۱، ص ۱۸۸. [۲۳۱] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۵. [۲۳۲] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۴. [۲۳۳] سفر تثنیه، باب هفدهم. [۲۳۴] الصارم الـمسلول علی شاتم الرّسول، اثرابن تیمیّه، صفحه ٧٧. [۲۳۵] الـمغازی، ج ۱، ص ۱٩۲. [۲۳۶] الـمغازی، ج ۱، ص ۱٩۲. [۲۳٧] السّیرة النبویّة، اثر زینی دحلان، ج ۱، ص ۱۵٧ و أعلام الوَری، اثر طبرسی، ص ۶٩. [۲۳۸] سیرة ابن هشام، ج ۱، ص ۵۰۱ و سیرة ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۲۲. [۲۳٩] اشعار عربی و پارسی از نویسنده این کتاب است. [۲۴۰] به صفحه ۱۴٩ از کتاب ۲۳ سال بنگرید. [۲۴۱] به صفحه ۱۵۱ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۲۴۲] به آثاری که در این باره ضمن صفحه ۱۰٩ آوردیم نگاه کنید. [۲۴۳] به صفحه ٩٩ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۲۴۴] به صفحه ٩٩ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۲۴۵] به صفحه ۱۲۱ از کتاب ۲۳ سال بنگرید. [۲۴۶] به صفحه ۲۲۰ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۲۴٧] به صفحه ۵۶ از کتاب ۲۳ سال بنگرید. [۲۴۸] آیا تاریکی‌ها و روشنایی برابرند؟!. [۲۴٩] به کتاب «وَقعَهُ صِفَین» اثر نصربن مُزاحم مِنقری (متوفّی در ۲۱۲ ه‍‌) چاپ مصر، صفحه ۱۶۲ نگاه کنید. [۲۵۰] ترجمه اشعار عربی به شعر پارسی از نویسنده کتاب است. [۲۵۱] آیا کور و بینا برابرند؟!.