پیامبر یا شاه؟!
سپس نویسنده ۲۳ سال برای آنکه ثابت کند پیامبر اسلام در دوران مدینه، روش شاهان را در پیش گرفته بود و از سیرت پیامبران فاصله داشت، دو گواه میآورد! یکی از قول یهود و دیگری از قول ابوسفیان!.
درباره ادّعای یهود مینویسد: «در سیره ابن هشام آمده است که دختر حَی بن اخطب (یهودی) خواب دید ماه به دامن وی فرود آمده است و خواب خود را برای شوهرش نقل کرد. شوهرش در خشم شده چنان سیلی بر صورت او نواخت که برق از چشمش جهید و فریاد زد: «تو آرزو داری زن پادشاه حجاز شوی»!. [صفحه ۱٧۰ و ۱٧۱].
و باز مینویسد: «میگویند هنگامی که یکی از متعیّنان یهود به نام عبدالله بن سلام مسلمان شد، یهودان(!!) به وی گفتند: تو بهتر میدانی که نبوّت در بنیاسرائیل است نه در عرب. آقای تازه تو پیغمبر نیست، بلکه شاه است»!. [صفحه ۱٧۱].
باید گفت نخستین شاهد سیرهنویس، به هیچ وجه ادّعای او را اثبات نمیکند زیرا نشان میدهد که یهودیان از آن رو پیامبر اسلام را پادشاه خواندند که میپنداشتند: «نبوّت در بنیاسرائیل است نه در عرب»! یعنی نبوبت را در انحصار قوم خود میانگاشتند، نه آنکه چون از پیامبر اسلام رفتار شاهانه دیده بودند او را از زمره پادشاه شمردند!.
کسی که در تواضع و فروتنی چنان بود که به اعتراف نویسنده ۲۳ سال: «لباس و موزه خود را خود وصله میکرد، با زیردستان معاشرت میکرد، بر زمین مینشست و دعوت بندهای را نیز قبول کرده و با وی نان جوین میخورد» [۳٩۶]چگونه در شکوه پادشاهان جلوه کرده بود تا یهودیان او را شاه بخوانند؟!.
کسی که در قناعت چنان بود که نویسنده ۲۳ سال با همه بدانیشی درباره وی، مینویسد: «خود حضرت رسول در نهایت قناعت زندگی میکرد» [۳٩٧]چگونه چهره شاهانه به مردم نشان داده بود؟!.
کسی که نزدیکانش درباره وی گواهی دادهاند: «مَا شَبِعَ نَبِىُّ اللَّهِجوَأَهْلُهُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ تِبَاعًا مِنْ خُبْزِ حِنْطَةٍ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا» [۳٩۸]. «پیامبر خداجو خانوادهاش هیچگاه سه روز پیاپی از نان گندم سیر نشدند تا وی از دنیا برفت». چگونه روش شاهان را در پیش گرفته بود؟!.
کسی که یارانش در مورد او شهادت دادهاند:
«کانَ رَسُولُ اللهِجیَجلِسُ بَین ظَهرانَی أَصحابِهِ فَیجیئُ الغَریبُ فَلایَدری أَیُّهُم هُوّ حَتّی یَسأَلَ» [۳٩٩]. «رسول خداجبه میان یاران خود مینشست به گونهای که شخص غریب میآمد و در نمییافت که پیامبر کدامین است تا آنکه از ایشان میپرسید». چگونه از حیث شکل و شمایل و آداب و تشریفات، خود را چون پادشاهان ساخته بود؟!.
کسی که انَس بن مالِک گزارش کرده است:
«مَا كَانَ شَخْصٌ أَحَبَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِجوَكَانُوا إِذَا رَأَوْهُ لَمْ يَقُومُوا لِمَا يَعْلَمُونَ مِنْ كَرَاهِيَتِهِ لِذَلِكَ» [۴۰۰].
«هیچکس محبوبتر از رسول خدا به نزد یارانش نبود با وجود این، چون او را میدیدند به احترام وی از جای برنمیخاستند زیرا میدانستند که او اینکار را نمیپسندد». چگونه شاهانه رفتار میکرد؟!.
آری، قوم یهود از روزگار کهن این اندیشه نادرست را در سر میپروراندند که «نبوّت در انحصار بنیاسرائیل است زیرا که این قوم برای همیشه! برگزیده خداوند هستند» و از این رو پیامبر اسلام را که از نژاد عرب بود نپذیرفتند. و چون پیامبرجقدرت و حاکمیّت یافت همانطور که در سیره ابن هشام آمده به عبدالله بن سَلام گفتند: «ما تَکُونُ النُّبُوَّةُ فِي العَرَبِ وَلکِن صاحِبَكَ مَلِكٌ» [۴۰۱]. یعنی: «نبوّت درمیان عرب نمیتواند باشد لیکن رفیق تو شاه است»!. و عجبا که سیرهنگارِ ناشی در گفتار خویش به این امر تصریح نموده ولی معنای سخن خود را نفهمیده است! البتّه ادّعای یهودیان، نادرست بود و از تعصّب نژادی سرچشمه میگرفت زیرا هر خردمندی میداند که آفریدگار جهانیان را با نژاد یهود، خویشاوندی نیست تا هدایت خویش را ویژه آنان کند و دیگر بندگانِ خود را محروم سازد! از این رو قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا...﴾[النحل: ۳۶].
«همانا در هر امّتی، پیامبری فرستادیم...».
و همچنین آمده است:
﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٞ﴾[فاطر: ۲۴].
«هیچ امّتی نیست مگر که بیمدهندهای در آن گذشته است».
و تاریخ نیز گواهی میدهد که تمام اقوام، از اندیشههای دینی برخوردار بودهاند و مردم ایران و یونان و مصر و هند و چین و عربستان و شام و عراق و جز ایشان، هر کدام عقاید و آداب و رسوم دینی داشتند جز آنکه افکار و اعمال شرکآمیز و اساطیر نادرست، با دیانت آنها درآمیخته بود. و این آمیختگی را مولود عوامل گوناگون -از جمله جهل مردم و نفعپرستی کاهنان- باید دانست. در تورات هم میخوانیم که ابراهیم÷از سوی خدا، فرمان یافت تا فرزند خود اسماعیل÷را در صحرای فاران که همان عربستان باشد سکونت دهد (سفر پیدایش، باب بیست و یکم) و خداوند به ابراهیم÷نوید داد تا نژاد فرزندش اسماعیل÷را بارور سازد و امّتی بزرگ از وی پدید آورد (سفر پیدایش، باب هفدهم) و چنانکه در کتاب اشعیاء نبی÷آمده خدا وعده داد تا درمیان این امّت، رسولی قدرتمند و برجسته گسیل دارد (اشعیاء نبی، باب سی و دوم) که شرح آن در بخش نخستین از کتاب ما گذشت.
دوّمین گواه سیرهنویس، سخن ابوسفیان است که در این باره مینویسد:
«ابوسفیان هنگام اسلام آوردن اجباری به عباس بن عبدالمطلب گفت: برادرزادهات کشوری بیکران دارد. عباس جواب داد: این قلمرو نبوّت است». [صفحه ۱٧۱].
در اینجا نویسنده فراموش نکرده که مانند بسیاری از موارد، چیزی از گزارش را بکاهد! زیرا در اصلِ روایت آمده که چون عبّاس به ابوسفیان پاسخ داد: این، نبوّت است (نه پادشاهی) ابوسفیان تصدیق نموده و گفت: «فَنَعَم إِذَن» «آری، چنین است» [۴۰۲].
باید دانست که بنابر گزارش مورّخان، سخنان مزبور هنگامی میان این دو تن ردّ و بدل شد که ابوسفیان (پس از مسلمان شدن) پیامبر را میان یاران خود دید و آنان غرق در اسلحه بودند به طوری که جز چشمانشان چیزی دیده نمیشد. و البتّه در این منظره، نشانهای از آنچه که ویژه پادشاهان باشد وجود نداشت زیرا که پیروان انبیاء هم وظیفه دارند تا در برابرکفر و ستم ایستادگی کنند و خود را از هر حیث آماده دفاع سازند چنانکه فرمود:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾[الأنفال: ۶۰].
«در برابر دشمنان هرچه میتوانید نیرو تهیّه کند».
و تاریخ و تورات و قرآن گواهی میدهند که پیامبران خدا با سپاه فراوان در برابر دشمنان نبرد کردهاند:
﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٤٦﴾ [۴۰۳][آلعمران: ۱۴۶].
و ما قبلاً این موضوع را مورد بررسی قرار دادیم و دوباره بدان برنمیگردیم.
مقصود آنکه قیاس ابوسفیان، قیاسی سطحی و سادهلوحانه بود زیرا تفاوت پیامبران را با پادشاهان، در رفتار و سلوک آنان باید سنجید نه در کثرت پیروان یا آمادگی رزمی ایشان، کسی که بر خاک مینشست و پای افزارش را خود وصله میزد و از مال دنیا هر چه بدست میآورد بیشترش را در راه خدا انفاق میکرد و پس از مرگ ثروتی از خود به جای نگذاشت و در زندگی، خانوادهاش از نان گندم بهره کافی نمیبردند و بیشتر خوراکشان «اَسوَدان» یعنی: خرما و آب بود! و بسیاری از روزهای سال را روزه میگرفت و شبها را به عبادت میگذرانید و از حیث جامه و دستار با دیگران تفاوت نداشت و کاخ و مسند دربار برای خود نساخته بود، چنین کسی را چگونه میتوان پادشاه نامید؟! با وجود این، در برابر روایت نارسایی که سیرهنگار آورده، گزارشهای بسیار در تواریخ و آثار دیده میشود که به صراحت، ادّعای وی را باطل میسازد و ما چند نمونه از میان آنها را در اینجا میآوریم:
قاضی عِیاض اندلسی در کتاب: «الشِّفا بِتَعریفِ حُقُوقِ الـمُصطَفی» مینویسد:
مردی خواست تا بر دست رسول خداجبوسه زند، پیامبر دست خود را کشید و فرمود:
«هذا، تَفعَلُهُ الأَعاجِمُ بِمُلُوکِها وَلَستُ بِمَلِكٍ، إِنَّما أَنَا رَجُلٌ مِنکُم» [۴۰۴].
یعنی: «این، کاری است که غیر عرب با پادشاهان خود میکنند و من شاه نیستم، من مردی از خودتان هستم».
و نیز ابن جَوزی بغدادی در تکاب: «الوَفا بِأَحوالِ الـمُصطَفی» مینویسد:
مردی به حضور رسول خداجرسید و از هیبت وی به لرزه افتاد، پیامبر بدو گفت:
«هَوِّن عَلَیكَ، فَإِنّی لَستُ مَلِکاً، إِنَّما أَنَا ابنُ امرَأَةٍ مِن قُرَیشٍ تَأکُلُ القَدید» [۴۰۵].
یعنی: «آرام باش، من پادشاه نیستم، من پسر زنی از قریش هستم که گوشت خشکیده میخورد»!.
همچنین در سیره ابن هشام میخوانیم عَدِیّ بن حاتَم (فرزند حاتم طائی) پس از آنکه در روزگار پیامبر مدّتی از موطن خود دور شده بود، سرانجام تصمیم به بازگشت گرفت و در این حال تردید داشت که آیا پیامبر اسلام حقّاً از مقام نبوّت برخوردار است یا به رسم ملوک و پادشاهان، آهنگ حکومت و فرمانروایی بر مردم دارد؟! ابن هشام از قول وی چنین گزارش میکند:
«در مسجد مدینه بر رسول خدا وارد شدم و بر او سلام کردم. پیامبر پرسید کیستی؟ گفتم: عدّی بن حاتم! پیامبر از جای برخاست و مرا به سوی خانهاش برد. همچنان که میرفتیم پیرزنی ناتوان با پیامبر روبرو شد و او را از رفتن بازداشت. پیامبرجمدّتی دراز به خاطر آن زن ایستاد و با وی درباره حاجتش گفتگو کرد. پیش خود گفتم: «وَاللهِ ما هذا بِمَلِكٍ» «به خدا سوگند که این مرد، پادشاه نیست». رسول خداجمرا به خانه خود برد و تشکی چرمی که درونش لیف خرما بود به من داد و گفت بر این تشک بنشین. گفتم: تو خود بر آن بنشین. فرمود نه، تو بنشین! من بر تشک نشستم و رسول خداجبر روی زمین نشست. پیش خود گفتم: «وَاللهِ ما هذا بِأَمرِ مَلِكٍ». «سوگند به خدا این، رفتار پادشاه نیست». سپس به من گفت: ای عدیّ بن حاتم مگر تو به کیش رَکُوسیّه نبودی؟ گفتم: چرا. فرمود: مگر تو از قوم خودت، چهار یک نمیگرفتی؟ گفتم: آری. فرمود: اینکار، در کیش تو برایت حلال نبوده است. گفتم: آری به خدا! و دانستم که او پیامبری مرسل است و چیزهایی را که مردم نمیدانند، او میداند «عَرَفتُ أَنَّهُ نَبِیٌّ مُرسَلٌ یَعلَمُ ما یُجهَلُ» [۴۰۶].
آثار فراوانی که درباره تواضع و زهد و قناعت و سادهزیستن و مال نیاندوختن پیامبر آمده، همه نشان میدهند که آن بزرگمرد از زندگانی شاهانه بسی دور و بیگانه بوده است و ما در پایان همین فصل، نمونههایی از آثار مزبور را میآوریم.
[۳٩۶] صفحه ۳٩ از کتاب ۲۳ سال. [۳٩٧] صفحه ۳۰۲ از کتاب ۲۳ سال. [۳٩۸] صحیح مسلم، ج ۴، ص ۲۲۸۴. [۳٩٩] الوفا بأحوال الـمصطفی، تالیف ابن جوزی، ص ۴۳۸. [۴۰۰] الوفا باحوال الـمصطفی، ص ۴۳۶. [۴۰۱] سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۵٧۱. [۴۰۲] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۴۰۴ و تاریخ طبری، ج ۳، ص ۵۴. [۴۰۳] چه بسا پیامبری که گروهی بسیار به همراه او به نبرد رفتند و از آنچه در راه خدا بدانان رسید، سست نشدند و ناتوان و زبون نگشتند و خدا شکیبایان را دوست میدارد. [۴۰۴] الشّفا، ج ۱، ص ۱۳۳. [۴۰۵] الوفاء، ص ۴۳٧. [۴۰۶] سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۸۰ و ۵۸۱.