من خون میخواهم!!
در کتابهای سیره و تاریخِ قدیم عرب، گاهی واژههایی بکار رفته که مقصود و معنای خاصّی از آنها در نظر بوده است و به اصطلاحِ رایجی در روزگار کهن اشاره میکند. اگر کسی از سر ناآگاهی واژههای مزبور را به معنای لغوی آنها برگرداند البتّه از مقصود نویسنده یا مورّخ دور میافتد و اگر به توضیح خود نویسنده کتاب درباره اصطلاح مزبور اعتنایی نکند و دست از کجفهمی برندارد، علاوه بر ناآگاهی، غرضورزی او نیز آشکار میشود. جناب سیرهنگار تازه در پایان سخن خود از هجرت پیامبرج، همین شیوه محقّقانه! را برگزیده وبه بحث خویش «حُسن ختام»!! بخشیده است، مینویسد:
«در معاهدهای که بین حضرت محمّد و سران اوس و خزرج در عقبه بسته شد عبّاس بن عبدالمطّلب با آنکه ظاهراً اسلام نیاورده بود، چون حامی برادرزادهاش بود حضور داشت و طیّ نطقی از یثربیان خواست که آنچه در دل دارند و بر آن مصمّم هستند آشکار بگویند و بدون پردهپوشی به آنها گفت قریش بر ضدّ محمّد و بر ضدّ شما برخواهد خاست اگر مردانه قول میدهید که از وی مانند زن و فرزند خود حمایت کنید اکنون بگوئید وگرنه برادرزاده مرا به وعدههای بیهوده دچار فتنه نسازید. براء بن معرور با حماسه و هیجان گفت: ما اهل نبردیم از جنگ نمیهراسیم و در تمام دشواریها با هم همراه خواهیم بود. ابوالهیثم تیهان که مردی بود دوراندیش و به حزم و پختگی موصوف، به محمّد گفت: اکنون میان ما و یهودیان(!!) کمابیش ارتباطی هست، پس از بستهشدن پیمان با تو و یارانت این رابطه میگسلد، ممکن است کار تو بالا بگیرد و با طایفه خویش سازش کنی، آیا در این صورت ما را رها خواهی کرد؟ بر حسب سیره ابن هشام حضرت محمّد تبسمی کرده فرمود: «بل الدم الدم، الهدم الهدم. أنا منکم وأنتم مني. أحارب من حاربتم وأسالم من سالـمتم». «خون خون، ویرانی ویرانی(!!) من از شمایم، شما از منید، با هر کس جنگ کنید میجنگم و با هر کس سازش کنید سازش میکنم».
آیا تکرار کلمههای خون و انهدام جمله معروف «مارا» انقلابیِ معروف فرانسه را به خاطر نمیآورد که مینوشت: من خون میخواهم» [۵۶].
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد.
نخست آنکه: آنچه از پیامبر اکرم رسیده که فرموده: «بَلِ الدَّمُ الدَّم، وَالهَدمُ الهَدمُ». عبارتی نبود که رسول خداجآنرا از خود ساخته و انشاء کرده باشد بلکه بقول ابن قُتَیبَۀ (متوفّی در حدود سال ۲٧۶ ﻫ ق):
«کانَتِ العَرَبُ تَقولُ عِندَ عَقدِ الحِلفِ والجِوارِ: دَمی دَمُكَ وَهَدَمی هَدَمُكَ» [۵٧].
یعنی: «عرب هنگام پیمانبستن با یکدیگر و در وقت قراردادِ پناهندگی، میگفت: خون من، خون تو است و حرمت من، حرمت تو است».
بنابراین رسول خداجهمان رسم معمول عرب را بازگو کرده و شعار تازهای را بمیان نیاورد تا نماینده روحیّه مخصوص او باشد!.
دوّم آنکه: مفهوم جمله مذکور با: «من خون میخواهم» و «ویرانی میجویم» از زمین تا آسمان تفاوت دارد. معنای عبارت مزبور آن است که: «خون شما، خون من است و احترام شما، احترام من شمرده میشود» چنانکه در سیره ابن هشام بلافاصله پس از جمله مورد بحث، مینویسد:
«ویُقالُ: الهَدَمُ الهَدَم یَعنی الحُرمَةُ. أَی ذِمَّتی ذِمَّتُکُم وحُرمَتی حُرمَتُکُم» [۵۸].
یعنی: «و گفته میشود (الهَدَمُ الهَدَمُ) یعنی حرمت. و مقصود آن است که عهد من عهد شما است و احترام من احترام شما خواهد بود».
بنابراین ملاحظه میکنیم که واژۀ «الهَدَم» اساساً بمعنای ویرانی در اینجا بکار نرفته و مراد آن نبوده است که من در پی ویرانی و تخریب هستم! همچنین دو کلمۀ «الدَّمُ الدَّمُ» بمعنای برابری خون طرفین آمده و نشانه حمایت دو طرف از یکدیگر وهمپیمانی آنها با هم است نه علامت عطش به خونریزی و عشق به قتلِ عام و سفّاکی!.
پس جا دارد که بپرسیم که نویسنده ۲۳ سال چگونه اصل عبارت را از سیره ابن هشام گزارش کرده ولی توضیح ابن هشام رادر پی گفتار مزبور نادیده گرفته است؟!.
جواب این پرسش جز این چیزی نیست که بقول قرآن کریم:
﴿وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا﴾[الأعراف: ۱٧٩].
«اینان چشم دارند ولی نمیبینند»!.
زیرا رؤیت حقایق با امیال و اغراض نفسانی ایشان هماهنگ نیست وگرنه شخص محقّق، بفرض آنکه سیره ابن هشام را در دسترس نداشته باشد و بواسطه کتاب دیگری از آن نقل کند، لااقل لازمست تابه یکی از کتب معتبرِ لغت مراجعه نموده و مفهوم این اصطلاح قدیمی را در آنجا جستجو کند و شرط تحقیق را بجای آورد و اگر سیرهنگار تازه، به این کار جامه عمل پوشیده بود و مثلاً به کتاب «لسان العرب» اثر ابن منظور (متوفّی در سال ٧۱۱ ه. ق) نگاه میکرد البتّه به این انحراف زشت و نسبت ناجوانمردانه نمیگرایید یعنی پیامبر رحمت را با «مارای فرانسوی» که تشنۀ خون بود! قیاس نمیکرد.
ابن منظور در «لسانُ العَرَب» ذیل واژۀ هدم، حدیث مورد بحث را آورده و در معنای آن مینویسد:
«وَالمَعنی إِن طُلِبَ دَمُکُم فَقَد طُلِبَ دَمی، وَإِن أُهدِرَدَمُکُم فَقَد أُهدِرَ دَمی لاِستِحکامِ الأُلفَةِ بَینَنا وهو قَولٌ مَعروفٌ وَالعَرَبُ تَقولُ: دَمی دَمُكَ وهَدَمی هَدَمُكَ وذِلكَ عِندَ المُعاهَدَةِ والنُّصرَةِ».
یعنی: «معنای گفتار پیامبرجآن است که اگر دربارۀ شما خوانخواهی شود، درباره من خونخواهی شده و اگر خون شما به هدر داده شود خون من به هدر داده شده است چرا که میان ما دوستیِ استورای برقرار است و این سخنِ معروفی میباشد که عرب بهنگام معاهده و نصرت به یکدیگر میگویند که: خون من، خون تو است...».
سوّم آنکه: پیامبر اکرمجدر همین عبارتی که سیرهنویس جدید آورده از «صلح و سازش» نیز سخن گفته است چنانکه میفرماید:
«أُسالِمُ مَن سالـَمتُم».
یعنی: «با هر کس که شما در صلح باشید من نیز صلح میکنم».
پس اگر نویسنده ۲۳ سال به غرض و معاندت با رسول خداجآلوده نبود گوینده این سخن را با کسیکه نوشته است: «من خون میخواهم» همانند نمیکرد بویژه که میدانیم پیامبر اسلامجحتّی با بتپرستان مکّه در «حُدَیبِیَۀ» صلح نمود و قرارداد رسمی مبنی بر ترک جنگ و لزوم رفتار مسالمتآمیز با آنها نوشت و پس از مدّتی که مشرکان پیمانشکنی کردند و پیامبر تقریباً بدون جنگ مکّه را گشود، از سر رحمت گناه ایشان را بخشود و آدمکشیهایشان را -هر چند بزرگ بود- نادیده گرفت و این از مسلّمات تاریخ اسلام شمرده میشود و مورد اتّفاق همۀ مورّخان قدیم و جدید است. آیا از چنین بزرگمردِ کریمی، همچون خوانخوارانِ تاریخ سخنگفتن نشانه بیانصافی و بیمروّتی نیست؟!.
عجب آنکه نویسنده ۲۳ سال در این مقام نیز مانند بسیاری از مواضع دیگر دچار تناقضگویی شده و مثلاً در صفحه ۳٩ از کتابش ضمن بیان روحیّات پیامبرجمینویسد:
«طبعی متمایل به تواضع و رحمت داشت...».
امّا بزودی آنچه را که در آنجا نوشته بود بفراموشی میسپارد و چیزی را که قبلاً اقرار کرده در اینجا انکار مینماید و مینویسد:
«یک جمله دیگر در همینجا و در جواب ابوالهیثم از وی معروف است که گفته است: «حرب الأحمر والأسود من الناس». جنگ با همه کس با سیاه و سفید و با عرب و عجم(!!) این جمله نشاندهنده کنه تمایلات اویا به تعبیر دیگر صورت خواستههای درونی اوست، این جملهها فریاد صریح محمّدی است که در اعماق این محمّد ظاهری نهفته است(!!)، آرزوهای خفته در روح محمّد است که در قالب این عبارت درمیآید، حمایت اوس و خزرج دریچه فروغبخشی بر روی او میگشاید، امکان پیشرفت دعوت اسلام را به وی نوید میدهد، معاندان قریش بدین وسیله منکوب میشوند و از این رو خود نهفتهاش رخ مینماید(!!) و محمّدیکه باید جزیره العرب را به اطاعت درآورد از گریبان محمّدی که ۱۳ سال موعظه کرده و سودی ببار نیاورده است(!!) سر بیرون میکشد». [صفحه ۱۳۲ و ۱۳۳].
گمان ندارم خوانندگان این کتاب چندان بشگفتی افتند هنگامی که بعرضشان برسانم همه این صحنهسازیها و عبارتپردازیها به یک دروغ آشکار بازمیگردد! زیرا قبلاً با این شیوه هنرمندانه! در کار نویسنده ۲۳ سال آشنایی داشتهاند.
امّا بهرصورت باید دانست که هیچیک از کتب سیره و تاریخ چنین عبارتی را که پیامبر خداجدر پیمان با انصار گفته باشد: «حَربُ الأَحمَرِ والأَسوَدِ مِنَ النّاسِ»! ضبط نکردهاند. نه طبری، نه ابن هشام، نه واقدی، نه ابن سعد، نه یعقوبی، نه مسعودی، نه ذهبی، نه ابن کثیر، نه حلبی... هیچکس جمله مذکور را از پیامبرجگزارش ننموده است. آری یعقوبی در تاریخ خود مینویسد: گروهی که با رسول خداجدر عقبه اوّل بیعت کرده بودند رهسپار مدینه شدند و در آنجا به تبلیغ اسلام پرداختند و محیط یثرب را آماده هجرت ساختند، سپس برای پیامبر اسلام پیغام فرستادند: «بهسوی ما بیا و متعهّد شدند که او را در برابر خویشاوند و بیگانه و سیاه و قرمز [۵٩]یاری کنند». در عبارت یعقوبی چنین آمده است:
«وَسَأَلُوهُ الخُرُوجَ مَعَهُم وعاهَدُوهُ أَن یَنصُروهُ عَلَی القَریبِ والبَعیدِ والأَسوَدِ والأَحمَرِ» [۶۰]. و ترجمه این جمله همانست که گذشت. آنگاه یعقوبی مینویسد که: عبّاس بن عبدالمطّلب عموی پیامبر به آن حضرت پیشنهاد کرد: اجازه بده من از آنها برای تو پیمان بگیرم و به همان صورت که گفته بودند پیمان گرفت. ابن هشام و دیگران نیز نظیر سخن مذکور را از قول عبّاس بن عُباده انصاری (یکی از اهل یثرب) گزارش کردهاند.
بنابراین اساساً رسول خداجچنین جملهای را بهنگام برخورد با یثربیان به زبان نیاورد و آنچه نقل شده سخن خود اهل یثرب بود، نه گفتار پیامبر بزرگوارج. بعلاوه، معنای این عبارت نیز چنان نیست که: ما میخواهیم خون همه را از سیاه و سفید بریزیم! بلکه یثربیان بدین صورت وعده دفاع و حمایت در برابر هجومها و حملات احتمالی دادند چنانکه هر سخنشناسی این مفهوم را از گفتار آنها درمییابد و از این رو در سیره ابن هشام آمده که عاصِم بن عُمَر بن قَتادَه گفت: بخدا سوگند که عبّاس بن عُبادَه این جمله را نگفت مگر برای آنکه پیمان رسول خداجرا بر گردن اهل یثرب محکمتر کند.
اما نکتهای که نویسنده ۲۳ سال آن را از قلم انداخته و ابداً بروی مبارک نیاورده! این مهم است که درکتب تاریخ آوردهاند: پس از انجام بیعت با رسول اکرمجاهل یثرب شنیدند که مکّیان از پیمان آنها با پیامبرجباخبر شده و سخت خشمگین گشتهاند و مممکن است درصدد آزار ایشان برآیند. لذا از رسول خداجدرخواست نمودند تا اجازت دهدکه بر اهل مکّه در «مِنی» یورش برند و زخمی بر ایشان بزنند و زهر چشمی بگیرند! ولی پیامبر اکرمجفرمود که چنین ماموریتی از جانب خدا به من داده نشده است. چنانکه ابن هشام در این باره مینویسد:
«فَقالَ لَهُ العَبّاسُ بنُ عُبادَةِ بنِ نَضلَة: وَاللهِ الَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ إِن شِئتَ لَنَمیلَنَّ عَلی أَهلِ مِنی غَداً بِأَسیافِنا! فَقالَ رَسولُ اللهِجلَم نُؤمَر بِذلِكَ» [۶۱].
یعنی: «عبّاس بن عباده به پیامبر گفت: سوگند به خدایی که تو را به حق فرستاده است اگر بخواهی فردا ما بر اهل مِِنی با شمشیرهای خود یورش میبریم! پیامبرجفرمود: ما بدینکار مامور نشدهایم».
همین مضمون را ابن سعد در کتاب طبقات (القسم الأوّل، صفحه ۱۵۰) و طبری در تاریخ خود (الجزء الثّانی، صفحه ۳۶۵) و نیز دیگران آوردهاند و بخوبی نشان میدهد که در آئین پیامبرججنگ و قتال تشریع نشده بود مگر پس از آنکه قریش مسلمانان را شکنجه دادند و برخی [۶۲]را کشتند، و بقیّه را به هجرت از مکّه واداشتند و اموالشان را تصرّف کردند و شبانه به خانۀ پیامبر ریختند تا او را از پای درآورند و پس از هجرت به مدینه، نیز او را آسوده نگذاشتند. اینجاست که قرآن کریم اجازۀ دفاع به مظلومان میدهد و میفرماید:
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ﴾[الحج: ۳٩-۴۰].
«به آنانکه در معرض پیکار قرار دارند اجازه جنگ داده شد زیرا که بر ایشان ستم رفته است، آنانکه بناحق ازخانههای خود رانده شدند (و هیچ جُرمی نداشتند) جز اینکه گویند خداوندگار ما، الله است...»!.
باز میفرماید:
﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[التوبة: ۱۳].
«چرا با گروهی پیکار نمیکنیدکه پیمانهای خود را شکستند و در بیرونراندن پیامبر کوشیدند و همانها بودند که نخستین بار جنگ را با شما آغاز کردند...».
پس در منطق اسلام، هجوم و خونریزی برای کسب قدرت، ممنوع و مردود است و جنگ پیامبرجبا قریش و همپیمانهایش، جنگ مظلوم با ظالم بوده است که معقولتر و مشروعتر از آن تصوّر نمیشود. ولی نویسندهای که به غرض و مرض! گرفتار آمده میخواهد به هر ترتیبی که شده و از هر راهی که به پندارش میرسد پیامبر مظلوم را به سختدلی و سفّاکی و جبّاری متّهم سازد چنانکه در صفحات آینده خواهیم دید، و این بیانات منصفانه! و تحلیلهای هنرمندانه! دیباچه آن اتّهامات بشمار میآید و: «باش تا صبح دولتش بدمد»!.
ولی از آنجا که نویسنده پریشان گفتار، کم و بیش دریافته که راه بیفروغ دروغ را میسپرد و عناد و لجاج میورزد، از این رو «خودِ نهفتهاش» در گفتارهای پراکنده او رخ مینماید و اعتراف به حقیقت، سرانجام «از گریبان وی سر بیرون میکشد»! چنانکه در خلال صفحات آینده ناگزیر مینویسد:
«امارت بر مردمانی که سودای ریاست، آنها را به شور و ماجرا میکشاند، مستلزم نرمخویی و گذشت و مراعات حوائج و تمنّیات زیردستانست، در شخص پیغمبر این صفات به حدّ کمال وجود داشت، در فتح مکّه از کشتن بسی معاندان صرفنظر کرد...» [۶۳].
و این همان پیغمبر مظلومی است که سیرهنویس محقّق! پش از این درباره وی گفته بود که همچون «ما را» خون میخواسته و قصدِ جانِ سیاه و سپید و عرب و عجم را داشته است!.
من در پایان این فصل سخن دیگری ندارم جز آنکه درباره پیامبر گرامی اسلامجبگویم:
دشمن ارشمس توانست که پنهان بکند
میتواند صفتِ حُسنِ تو کتمان بکند
[۶۴]
[۵۶] صفحه ۱۳۱-۱۳۲. [۵٧] تاریخ الطبری، الجزء الثانی، صفحه ۳۶۳ (حاشیه). [۵۸] السّیرة النبویّة، القسم الأوّل، صفحه ۴۴۳. [۵٩] الأحمر به معنای سپیدرنگ نیست و سپید را (الأبیض) گویند، الأحمر قرمز رنگ است ولی چون در عربستان کمتر کسی قرمز میباشد، مقصود از آن را میتوان «گندم گون» دانست و شاید مراد از سیاه و قرمز، عرب و غیرعرب باشد. [۶۰] تاریخ الیعقوبی، الـمجلّد الثّانی، صفحه ۳۸. [۶۱] السیّرة النبویّة، القسم الأوّل، صفحه ۴۸۸. [۶۲] چون: یاسِر و سُمَیِّه پدر و مادر عمّار. [۶۳] صفحه ۲٩۰ از کتاب ۲۳ سال. [۶۴] شعر از نویسنده این کتاب است.