خیانت در گزارش تاریخ - جلد سوم

۱- هجرت

۱- هجرت

هجرت پیامبرجاز مکّه به یَثرب [۸]به نظر تحقیقی، حرکتی پرمعنا و تاریخساز بوده است که از پیش، زمینه فرهنگی آن فراهم آمده و با تدبیر و تایید همراه شده و پیامدهای مثبت و باشکوهی داشته است. بهمین اعتبار، مسلمانانِ صدرِ اسلام این حادیثه فرخنده را مبدأ تاریخ اسلامی قرار دادند و آنرا برای تحوّلات اجتماعی خود به منزله سرفصلی برگزیدند.

ولی نویسنده ۲۳ سال متأسّفانه -مانند اکثر موارد- با تنگ‌نظری به این رویداد بزرگ نگریسته و در آغاز فصل هجرت، مسلمانان دیرینه را به ناآگاهی از آنچه کرده‌اند متَّهَم می‌سازد و در این باره چنین می‌نویسد:

«تاریخ پیوسته ورق می‌خورد گاهی به روزهائی می‌رسیم که مبدأ حوادث و دگرگونی‌هائی می‌شوند و مسیر تاریخ را تغییر داده در ذهن انسان جاوید می‌مانند. دوازدهم ربیع ‌الأول اکتبر سال ۶۲۲ م که محمد به یثرب آمد یکی از این روزها است. مسلمانانِ ساده‌لوحِ این زمان از راه حمیّت، هجرت را مبدا تاریخ قرار دادند(!!) اعراب مبدا تاریخ صحیحی جز عام‌ الفیل نداشتند، تاریخ میلادی نیز جز در میان ترسایان متداول نبود پس، از راه بالیدن به خویش(!!) که شجاعت کرده و به محمد ملحق شده‌اند و دو قبیله بزرگ چون اوس و خزرج، محمد را در تحت حمایت و پناه خود گرفته‌اند هجرت را مبدأ تاریخ قرار داده‌اند(!!) نهایت، آغاز سال را بجای دوازدهم ربیع ‌الأول، اوّل محرم همان سال قرار دادند. در آن روزگار ابداً به مخیّله اعراب خطور نمی‌کرد که روز ۱۲ ربیع‌ الأول مبدا تحول بی‌سابقه‌ایست در زندگانی آنها(!!) و مشتی مردم بیابانگرد (که در تاریخ مدنیّت قدر و اعتباری نداشتند و طوائف پیشرفته آنها خود را بدولت ایران و روم نزدیک ساخته بودند و تقرّب به دربار کسری و امپراطور روم را مایه مباهات خویش می‌دانستند) بر قسمت بزرگی از معموره جهان فرمانروائی خواهند یافت» [٩].

پیش از آنکه درباره اهمیّت هجرت و علل آن سخن بمیان آید باید خاطرنشان سازیم که نویسنده ۲۳ سال بیش از آنکه به متون تاریخی رجوع کند به پندار و گمان روی آورده است زیرا آنچه که می‌گوید: «مسلمانانِ ساده‌لوحِ این زمان از راه حمیّت، هجرت را مبدا تاریخ قرار دادند...». نتیجه این گمان است که مسلمانان در روزگار ضعف -بدون آگهی و بصیرت- به تاریخگذاری پرداخته‌اند و خود نمی‌دانستند که چه می‌کنند! و این ادّعائی است که بنیادیش بر آب نهاده شده بلکه بر سراب تکیه دارد! زیرا تاریخ هجری در دوران شکوه و قدرت مسلمین یعنی دوران حکومت خلیفه دوّم عمربن خطّاب مقرر شد و در آن زمان، مسلمانان از اهمیّت هجرت و پیامد آن به خوبی مطّلع بودند و از روی ساده‌لوحی و بی‌خبری مبدأ مزبور را برنگزیدند چنانکه طبری در تاریخ خود می‌نویسد:

«کَتَبَ أَبُومُوسَی الأَشعَریُّ إِلی عُمَرَ: انَّهُ تَأتینا مِنكَ کتبٌ لَیسَ لَها تاریخٌ. قالَ: فَجَمَعَ عُمَرُالنّاسَ لِلمَشوَرَةِ فَقالَ بعضُهُم: أَرّخ لِمَبعَثِ رَسُولِ اللهجوَقالَ بَعضُهُم: لِمَهاجِرِ رَسُولِ اللهجفقالَ عمرُ: لا! بَل نُؤَرِّخُ لِمَهاجِرِ رَسُولِ اللهجفَإِنَّ مَهاجِرَهُ فَرَقَ بَینَ الحَقِّ و الباطِل» [۱۰].

یعنی، «ابوموسی اشعری (که از سوی عمر بن خطّاب به حکمرانی در بصره منصوب شده بود) به عمر نوشت: نامه‌هایی از توبه ما می‌رسد که تاریخ ندارد. عمر مردم را برای رایزنی گرد آورد، برخی از آنان گفتند: تاریخ را از مبعث پیامبرجقرار داده. و برخی دیگر گفتند: آنرا از زمان هجرت پیامبرجآغاز کن. عمر گفت: نه! بلکه مبدا تاریخ را از هنگام هجرت رسول خداجتعیین می‌کنیم که میان حق و باطل جدایی افکند».

باز طبری به سند دیگر آورده است که:

«جَمَعَ عُمَرِ بنِ الخَطّابِ النّاسَ فَسَأَلَهُم، فَقالَ: مِن أَیِّ یَومٍ نَکتُبُ؟ فَقالَ عَلیٌّ÷مِن یَومٍ هاجَرَ رَسُولُ اللهجو تَرَكَ أَرضُ الشِّركِ (وفي نُسخَةٍ: أَهلَ الشِّركِ) فَفَعَلَهُ عُمَرُس» [۱۱].

یعنی: «عمر بن خطّاب مردم را گردآورد و از آنان پرسید: تاریخ را از چه روزی بنویسیم؟ علی÷گفت: از روزی که پیامبر خداجهجرت کرده و سرزمین شرک (یا جامعه شرک) را ترک نمود آنرا بنویس. عمرسبدین پیشنهاد جامه عمل پوشانید».

آنچه طبری گزارش کرده با اقوال دیگر مورّخان موافقت دارد چنانکه واقدی گفته است.

«اِستَشارَ عُمَرٌُ في التّاریخِ فَأَجمَعُوا عَلی الهِجرَةِ» [۱۲].

یعنی: «عمر از مردم درباره تاریخ مشورت‌خواهی کرد و همگی بر هجرت پیامبرجاتّفاق کردند».

و محمّد بن اسحق از قول شَعبی آورده است:

«أَرَّخَ عُمَرُ بنُ الخَطّاب مِنَ الهِجرَةِ» [۱۳].

یعنی: «عمر بن خطّاب مبدأ تاریخ را از هجرت تعیین کرد».

مورّخان دیگر مانند: یعقوبی در «تاریخ» خود [۱۴]و ابن کثیر در «السیّرة النبوّیّة [۱۵]» و سیوطی در «تاریخ ‌الخلفاء [۱۶]»... همگی بر این قول رفته‌اند و بویژه نوشته‌اند: در سالی که اهواز و مدائن فتح شد عمر بن خطّاب تاریخگذاری را از هجرت مقرّر داشت چنانکه یعقوبی می‌نویسد:

«وفَتِحَتِ المَدائِنُ وقیلَ إِنَّ ذلكَ کانَ في سَنَةِ ۱۶ وفیها أَرَّخَ عُمَرُ الکُتُبَ» [۱٧].

یعنی: «مدائن فتح شد و گفته‌اند که این فتح در سال شانزدهم هجرت بود و در همین سال عمر نامه‌ها را تاریخ نهاد».

و سیوطی می‌نویسد:

«في سَنَةِ سِتّ عَشرَةَ فُتِحَتِ الأَهوازُ والمَدائِنُ ... وفي ربیع الأَوَّلِ کُتِبَ التّاریخُ مِنَ الهِجرَةِ بِمَشورَةِ عَلیٍّ» [۱۸].

یعنی: «در سال شانزدهم، اهواز و مدائن فتح شد ... و در ربیع الاوّل همان سال با مشورت علی÷مبدا تاریخ از هجرت تعیین شد».

بنابراین، مبدا تاریخ اسلامی را در روزگاری مقرّر داشته‌اند که سراسر عربستان بتصرّف مسلمین درآمده بود و مسلمانان می‌رفتند تا به سرزمین‌های دیگر راه یابند و از اهمیّت هجرت که بقول عمر: «میان حق و باطل جدایی افکند» بخوبی آگاه بودند و در اثر همین آگاهی آنرا بعنوان سرآغاز تاریخ جدید خود برگزیدند [۱٩].

آری! تاریخ‌نویسی، فلسفه بافی نیست که هر کس هر چه دلش خواست بنویسد! تاریخ‌نویسی مدرک و مأخذ لازم دارد و در این راه باید رنج مطالعه و تحقیق را بر خود هموار کرد.

پس، کار مسلمانان از روی ساده‌لوحی نبوده و در حقیقت ساده‌لوح کسی است که هر چه –از رَطب و یابِس– درباره تاریخ بگمانش آمد بقلم آوَرَد و هیچ پروا نکند که ممکن است نقّادی، انگشت نقد بر نوشتار او نهد و بی‌اعتباری سخنش را نشان دهد.

از آنچه گفتیم ارزش و اعتبار بقیۀ گفتار سیره‌نویس نیز معلوم شد که می‌نویسد: «در آن روزگار ابداً به مخیّله اعراب خطور نمی‌کرد که روز ۱۲ ربیع ‌الاول مبدأ تحوّل بی‌سابقه‌ایست در زندگانی آنها...»! چرا که می‌دانیم تاریخگذاریِ مسلمانان، سال‌ها پس از ۱۲ ربیع ‌الاول و بعد از آن تحوّل بی‌سابقه، صورت پذیرفت.

و همچنین آنچه نوشته است که: «از راه بالیدن به خویش که شجاعت کرده و به محمد ملحق شده‌اند و دو قبیله بزرگ چون اوس و خزرج، محمّد را در تحت حمایت و پناه خود گرفته‌اند، هجرت را مبدأ تاریخ قرار داده‌اند»! این سخن نیز بهره‌اش از حقّ و صواب روشن شد! زیرا که مبدأ تاریخ مسلمانان را به پیشنهاد علی÷و تصویب عمر تعیین کردند و آن دو، نه از قبیلۀ اوس بودند و نه از خزرج! بلکه از مؤمنان نخستین در دوران مکّه بشمار می‌آمدند و اگر علی÷و عمر می‌خواستند از راه بالیدن به شجاعت خود تاریخگذاری کنند مناسبتر بود که زمان بعثت پیامبرجرا بعنوان مبدا تاریخ انتخاب نمایند تا دوران ایمان خویش را در روزگار سخت مکّه نیز بیاد آورند.

وانگهی این فلسفه‌بافی‌ها که: «از راه بالدین به خویش ... هجرت را مبدا تاریخ قرار داده‌اند»! نه تنها دلیل ندارد بلکه بمنزله «اجتهاد در مقابل نصّ» است زیرا بنا بگزارش تاریخ، پیشنهاد علی÷این بود که: «تاریخ اسلام را از هجرت آغاز کنیم بدین مناسبت که پیامبرججامعه شرک را ترک نمود و به جامعه توحیدی روی آورد «تَرَكَ أَهلَ الشِّركِ). و رأی عمر نیز این بود که: مبدأ تاریخ را از هجرت در نظر می‌گیریم چرا که هجرتِ پیامبر در میان حقّ وباطل جدایی افکند (فَرَقَ بَینَ الحَقِّ والباطِل) پس دیگر جای پنداربافی و دلیل‌تراشی نیست.

[۸] شهر «مدینه» را پیش از هجرت پیامبرجیثرب می‌گفتند. [٩] صفحه ۱۲۴، ۱۲۵ از کتاب ۲۳ سال. [۱۰] تاریخ الطّبری، الجزء الثانی، صفحه ۳۸۸. الـمَهاجِر بفتح اوّل، جمع مَهْجَر بمعنای زمان یا مکان هجرت است. [۱۱] تاریخ طبری، الجزء الثّانی، صفحۀ ۳٩۱. [۱۲] السّیرة النبویة، اثر ابن کثیر، الجزء الثانی، صفحه ۲۸۸. [۱۳] السّیرة النبویة، اثر ابن کثیر، الجزء الثانی، صفحه ۲۸٩. [۱۴] تاریخ الیعقوبی، الـمجلّد الثانی، صفحه ۱۴۵. [۱۵] السّیرة النبویة، الجزء الثانی، صفحه ۲۸٧. [۱۶] تاریخ الخلفاء، چاپ قاهره، صفحه ۱۳۲. [۱٧] تاریخ الیعقوبی، الـمجلد الثانی، صفحه ۱۴۵. [۱۸] تاریخ الخلفاء، چاپ قاهره، صفحه ۱۳۲. [۱٩] و اگر ادّعا کنیم که هجرت را بعنوان سرآغاز تاریخ اسلام، خود پیامبر اکرم (نه مسلمین) مقرّر داشته -چنانکه مورّخان از ابن شهاب زُهْری روایت کرده‌اند- باید گفت که رسول خدا بر اهمیّت آن واقف بوده و به کمک وحی آنرا تعیین نموده است زیرا که قرآن کریم هجرت را مبدأ آزادی و قدرت شمرده (نحل: ۴۱ و نساء: ۱۰۰) و پس از هجرتِ پیامبر به مدینه، پیاپی به مسلمین وعده ظفر و پیروزی می‌دهد (نور: ۵۵ و آل عمران: ۱۲ و صف: ٩ و جز اینها). و رویدادهای بعد از هجرت نشان داد که این پیشگویی‌ها، مقرون به صدق و صحبت و آگاهی و بصیرت بوده است. با این همه تردید نیست که شیوع و رسمیّت تاریخ هجرت از زمان خلیفه دوّم آغاز شده و پیش از آن در میان مسلمین شایع و مرسوم نبوده است.