امید به ایمان رؤسا و اشراف!
کتاب ۲۳ سال از نظم لازم برخوردار نیست و سخن را بدون ضرورت تکرار میکند، بعنوان نمونه درمیان فصل هجرت پس از ذکر حرکت مسلمانان به مدینه، دوباره به گذشته باز میگردد و از سفر مسلمین به حبشه یاد میکند و مقدّمات هجرت به مدینه را تکرار مینماید. ما میل نداریم این راه ارتجاعی! را بپیماییم وکجروی نویسنده را در این باره قبلاً خاطرنشان ساختهایم با وجود این، سه ادّعاء در اینجا وجود دارد که نباید بدون پاسخ بماند.
ادّعای نخست آنکه سیرهنگار جدید مینویسد:
«محمّد دعوتی را شروع کرد و با مخالفت سران قریش مواجه شده شاید در بدو امر تصور نمیکرد دعوت وی که بنیانی خردپسند دارد و شبیه دو دیانت دیگر سامی است با چنان لجاج و عناد روبرو شود، بواسطه عدم توجّه(!!) به این نکته مهم که پیشرفت دعوت، مستلزم خاتمه سیادت قریش و تنعّم رؤسای آن طایفه خواهد شد»! [۴۰].
این ادّعا که پیامبرجدر اوائل دعوت نمیدانست که با مخالفت سران قریش مواجه میشود، از چند جهت مردود است.
اوّلاً: خود سیرهنگار اعتراف کرده که پیامبر اسلامجروحیّۀ عرب و رَوش آنها را بخوبی میشناخت چنانکه در صفحه ۶۲ از کتابش مینویسد: «حضرت محمّد به خوی و روش آنها کاملاً آشنا بود». بنابراین چگونه پیامبرجنمیتوانست تصوّر کند که پیشرفتِ دعوت او با منافع سران قریش برخورد دارد و همین امر مانع از ایمان آنها میشود؟!.
ثانیاً: قرآن کریم از همان سورههای نخستین که در مکّه آمده با رؤسای ثروتمند و متکبّر قریش روی مخالفت نشان دادهاست چنانکه میخوانیم:
﴿ وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ ٱلَّذِي جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢ يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣ كَلَّاۖ لَيُنۢبَذَنَّ فِي ٱلۡحُطَمَةِ ٤﴾[الهمرة: ۱-۴].
«وای بر هر عیبجوی طعنهزن. همانکه مالی فراهم کرد و بشمارش آن پرداخت. پندارد که مالش او را جاودان سازد! چنین نیست، بیگمان در (دوزخ) خردکننده درخواهد افتاد».
باز در سوره «فجر» آمده است:
﴿كَلَّاۖ بَل لَّا تُكۡرِمُونَ ٱلۡيَتِيمَ ١٧ وَلَا تَحَٰٓضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ١٨ وَتَأۡكُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَكۡلٗا لَّمّٗا ١٩ وَتُحِبُّونَ ٱلۡمَالَ حُبّٗا جَمّٗا ٢٠﴾[الفجر: ۱٧-۲۰].
«چنین نیست، بلکه شما یتیمان را گرامی نمیدارید. و یکدیگر را بر غذادادن به نیازمندان ترغیب نمیکنید. و میراث را تماماً میخورید! و مال را شدیداً دوست میدارید».
اینگونه آیات در سورههای مکّی فراوانند و با وجود این، چگونه پیامبر تصوّر نمیکرد که رسالت او با رؤسای مالدار قریش برخورد پیدا میکند و با لجاجت و عناد آنها روبرو میشود؟!.
ثالثاً: نویسندۀ ۲۳ سال هیچگونه دلیلی برای اثبات مدّعای خود نمیآورد، تنها برهان قاطع آن جناب، حدس و گمان است! و از این رو مینویسد: «شاید در بدو امر تصور نمیکرد...»! امّا چیزی نمیگذرد که کلمۀ «شاید» از آغاز جملات او میافتد و امر، بر خود سیرهنویس هم مشتبه میشود و سخنی را که با احتمال پیش آورده بود قطعی میپندارد و مینویسد: «بواسطه عدم توجّه به این نکته مهم...»! و یا اینکه مینویسد: «روح ساده و مؤمن او متوجّه این قضیه مهم و اساسی نشده بود»! [۴۱].
آیا دلیلِ این پنداربافی چیست؟ ظاهراً دلیلش همان «شاید»ی است که در ابتدای سخن او گذشت و بزودی به «باید» تبدیل گردید! وگرنه کمترین دلیلی در کتاب ۲۳ سال نمیبینیم.
این کدام رؤسا و ثروتمندان بودهاند که پیامبرجبا سادهاندیشی خود! از احوال ایشان با خبر نبود و گمان میکرد که همگی در برابر دعوت او فوراً خاضع میشوند؟ اگر مقصود، ابوجهل است که قرآن در سوره علق (آیه ٩ تا ۱۸) عده «زَبانِیَة» به او دادهاست!
و اگر مقصود، ابولهب است که قرآن در خلال سوره مسد (آیۀ ۱ تا ۲) او رابا آتشی «ذات لَهَب» پیوند دادهاست!.
و اگر مقصود، وَلید بن مُغَیره مَحزومی است که قرآن در سوره مدثّر (آیه ۱۱ تا ۲۶) او را از ورود در «سَقَر» آگاه کرده است.
و اگر مقصود عاص بن وائِل سَهمی است که قرآن در سوره کوثر (آیه ۳) او را «أَبتَر» خوانده است!.
و اگر مقصود، أَخنَس بن شَریق است که قرآن در سوره قلم (آیه ۱۰ تا ۱۶) از داغ ذلّت بر او یاد کرده است! [۴۲].
عجب آنکه همه این سورهها در اوائل بعثت نازل شده و نشان میدهند که رؤسای قریش با تکیه به مال و اعتبار خود از قبول ایمان سرباز میزدند، یکجا میگوید:
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢﴾[المسد: ۲].
«مال و دستاوردش برای او مفید نیافتاد».
جای دیگر آمده:
﴿يَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾[الهمزة: ۳].
«پندارد که مالش او را جاودان سازد»!.
در جایگاه دیگر میخوانیم:
﴿أَن كَانَ ذَا مَالٖ وَبَنِينَ ١٤ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٥﴾[القلم: ۱۴-۱۵].
«برای آنکه دارای ثروت و پسران (و پشتگرم بدیشان) است چون آیات ما بر او خوانده شود گوید که افسانههای پیشینیان است»!.
در موضع دیگر آمده است:
﴿وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا... إِنَّهُۥ كَانَ لِأٓيَٰتِنَا عَنِيدٗا﴾[المدثر: ۱۲-۱۶].
«و مالی دامنهدار برای او مقرّر داشتم. ... او در برابر آیات ما معاند است».
با وجود این آیات، چگونه روح پیامبر اسلامجمتوجّه «این قضیه اساسی و مهم»!! نشده بود که اشراف متکبّر قریش در برابر او راه عناد و لجاج پیش میگیرند؟ و جناب سیرهنویسِ قرن بیستم بر أسرار این قضیّۀ اساسی و مهم، وقوف یافته است؟!.
این سیرهنگار با انصاف! اگر یکبار به سورههای مکّی قرآن که در اوائل بعث نازل شده است نظر میافکَنْد میدید که قرآن مجید این حقیقت را بوضوح اعلام نموده که قشر متنعّم نه تنها در برابر پیامبر اسلامجبلکه اساساً در برابر همۀ پیامبران خدا، ایستادگی و مخالفت کردهاند (مگر افراد پاکدل و استثنائی آنها) چنانکه در سوره شریفه زُخرف میخوانیم:
﴿وَكَذَٰلِكَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ ٢٣ ۞قَٰلَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكُم بِأَهۡدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمۡ عَلَيۡهِ ءَابَآءَكُمۡۖ قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٢٤﴾[الزخرف: ۲۳-۲۴].
«پیش از تو در هیچ قریهای بیمرسانی نفرستادیم مگر آنکه طبقۀ مرفّهِ آنجا میگفتند که ما پدران خود را بر آئینی یافتهایم و ما پیروِ راه ایشان هستیم. بیمرسان آنان گفت: و هر چند آئینی هدایتکنندهتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتهاید برای شما آورده باشم؟! گفتند: ما چیزی را که شما برای ابلاغ آن فرستاده شدهاید منکریم»!.
بالاتر از این، گاهی رؤسای ثروتمند قریش به پیامبر اسلامجپیشنهاد میکردند: فقرائی را که در پیرامونت گرد آمدهاند طرد کن تا ما بتوانیم به تو ایمان آوریم! آنگاه، آیات قاطع قرآنی نازل میشد و دست رد بر سینۀ آنان میزد و نشان میداد که خدا (و پیامبرش) از این گونه معاملات! بینیازند چنانکه أبوجعفر طبری در تفسیر خود آورده است:
«عَنِ ابنِ مَسعُودٍ قالَ: مَرَّ المَلَأُ مِن قُرَیشٍ بِالنَّبِیّجوعِندَهُ صُهَیبٌ وعَمّارٌ وبِلالٌ وخَبّابٌ ونَحوُهُم مِن ضُعَفاءِ المُسلِمینَ، فَقالُوا: یا مُحَمَّدُ رَضیتَ بِهؤُلاءِ مِن قَومكَ؟ أَهؤُلاءِ الَّذینَ مَنَّ اللهُ عَلَیهِم مِن بَینِنا؟ أَنَحنُ نَکُونَ تَبَعاً لِهؤُلاءِ؟ اُطرُدهُم عَنكَ فَلَعَلَّكَ إِن طَرَدتَهُم أَن نَتَّبِعَكَ، فَنَزَلَت هذِهِ الآیَةُ: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٢﴾[الأنعام: ۵۲]» [۴۳].
یعنی: «از عبدالله بن مسعودرسیده که گفت گروهی از رؤسا و اشراف قریش بر پیامبر خداجگذر کردند و صُهَیْب و عَمّار و بِلال و خَبّاب و دیگر فقرای مسلمین نزد پیامبرجحضور داشتند گفتند: ای محمّد از میان قوم خود به این مردم فقیر راضی شدهای؟ آیا اینها هستند کسانی که خدا از میان ما بر آنها منّت نهاده است؟ آیا ما باید پیرو اینان باشیم؟ ایشان را از خود دور کن که اگر طردشان کنی شاید ما تو را پیروی نماییم! آنگاه این آیه نازل شد: «کسانی را که صبح و شام خدای خویش را میخوانند و خوشنودی او را خواهانند طرد مکن که از حساب ایشان چیزی بر عهدۀ تو نیست و از حساب تو نیز چیزی بر عهده آنها نیست پس اگر آنان را از خود برانی از ستمگران شوی»». بنابراین مخالفت سران قریش با پیامبرجموضوعی نبود که مورد غفلت قرار گرفته باشد.
[۴۰] صفحه ۱۲۶. [۴۱] صفحه ۳۱۶ از کتاب ۲۳ سال. [۴۲] البتّه در این آیات (جز در آیه اوّل از سوره مَسَد) به اشاره از سردمداران مزبور سخن رفته و تصریح به نام آنها (که در تفسیر و تاریخ آمده) نشده است. [۴۳] تفسیر طبری، ذیل آیه ۵۲ از سوره انعام.