از سرّیه نخله تا غزوه بدر
از این پس سیرهنویس دوران! شواهدی را از تاریخ میآورد که پندار او را به اثبات رساند و بر طبق معمول! از تحریف اخبار و سوءتعبیر درباره آنها دریغ نمیورزد! مینویسد:
«به حضرت محمّد خبر رسید که کاروانی از قریش به سرپرستی عمرو بن خضرمی [۱٧۲](!!) از شام بسوی مکه میرود و امتعه فراوانی دارد. عبدالله بن جحش را به سرکردگی عدهای مهاجر مامور هجوم بدان کاروان کرد(!!) در جائی نزدیک (نخله) کمین کردند و همینکه کاروان بدانجا رسید بر آن هجوم کردند سرپرست قافله را کشتند و دو نفر دیگر را اسیر کردند وبا تمام اموال رهسپار مدینه شدند و این غزوه بنام (سریة النخلة [۱٧۳]!! در تاریخ اسلام ثبت شد». [صفحۀ ۱۴۵].
آنچه سیرهنویس در این چند سطر آورده برخلاف همۀ آثاری است که در کتب سیره و تاریخ ضبط شده و اَحَدی از مورّخان ننوشتهاند که رسول خداجعبدالله بن جَحش را برای هجوم به کاروان قریش مأمور کرد بلکه برعکس، مورّخان تصریح نمودهاند که پیامبرجاو و یارانش را تنها برای تجسّس از اخبار قریش فرستاد (بویژه که آنها ماه رجب را میگذراندند و در این ماه، جنگ تحریم شده بود) چنانکه واقدی در کتاب مغازی مینویسد:
«ما أَمَرَهُم رَسُولُ اللهِجبِالقِتالِ فِی الشَّهرِ الحَرامِ وَلا غَیرِ الشَّهرِ الحَرامِ إِنَّما أَمَرَهُم أَن یَتَحَسَّسُوا أَخبارَ قُرَیشٍ» [۱٧۴].
یعنی: «رسول خداجآنها را فرمان نداده بود که در ماه حرام یا در ماه دیگر بجنگند، تنها به ایشان دستور داده بود تا اخبار قریش را بدست آورند».
ابن هشام در کتاب: «سیره رسول الله» مینویسد:
«فَلَمّا قَدِمُوا عَلی رَسُولِ اللهجالـمدینَةَ قالَ: ما أَمَرتُکُم بِقِتالٍ فِي الشَّهرِالحَرامِ. فَوَقَّفَ العیرَ والأَسیرَینِ وَأَبی أَن یَأخُذَ مِن ذلِكَ شَیئاً. فَلَمّا قالَ ذلِكَ رَسُولُ اللهجسُقِطَ ما في أَیدِی القَومِ وَ ظَنُّوا أَنَّهُم قَد هَلَکُوا وعَنَّفَهُم إِخوانُهُم مِنَ المُسلِمینَ فیما صَنَعُوا» [۱٧۵].
یعنی: «پون (عبدالله بن جَحش و یارانش) در مدینه بر رسول خداجوارد شدند پیامبر بدانها گفت: من شما را فرمان نداده بودم که در ماه حرام پیکار کنید. آنگاه کاروان و دو مرد اسیر را بازداشت فرمود [۱٧۶]و از آنکه چیزی از اموال مزبور را برگیرد خودداری نمود. همینکه رسول خداجاین سخن را گفت عبدالله و یارانش از کار خود پشیمان شدند و گمان کردند که به هلاکت در افتادهاند و برادران مسلمانشان نیز آنانرا در کاری که کره بودند، سرزنش نمودند».
طبری در تاریخ خود مینویسد:
«کَتَبَ رَسُولُ اللهِجلَهُ کِتاباً -یَعنی لِعَبدِ اللهِ بنِ جَحش- وَأَمَرَهُ أَن لایَنظُرَ فیهِ حَتّی یَسیرَ یَومَینِ ثُمَّ یَنظُرَ فیهِ فَیُمضِی لَهُ أَمرَهُ بِهِ وَلایَستَکرِهَ أَحداً مِن أَصحابِهِ، فَلَمّا سارَ عَبدُاللهِ بنِ جَحش یَومَینِ فَتَحَ الکِتابَ وَنَظَرَ فیهِ، فَإِذا فیهِ: وَإِذا نَظَرتَ في کتابی هذا فَسِر حَتّی تَنزِلَ نَخلَةَ بَینَ مَکَّةَ وَالطّائِفِ فَتَرَصَّد بِها قُرَیشاً وَتَعلَم لَنا مِن أَخبارِهِم فَلَمّا نَظَر عَبدُاللهِ فِي الکِتابِ قالَ: سَمعٌ وطاعَةٌ. ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ قَد أَمَرَنی رَسُول اللهجأَن أُمضِیَ إلی نَخلَةَ فَأَرصَدُ بِها قُرَیشاً حَتّی آتِیَهُ مِنهُم بِخَبَرٍ وَقَد نَهانی أَن أَستَکرِهَ أَحَداَ مِنکُم ...» [۱٧٧].
یعنی: «پیامبر خداجبرای عبدالله بن جحش نامهای نوشت و دستور داد که در آن نامه ننگرد تا دو روز راه پیماید سپس، نامه را بخواند و آنچه را که پیامبر به او دستور داده بود اجراء کند و هیچیک از یاران خویش را نیز به رفتن با خود مجبور نسازد. عبدالله بن جحش چون دو روز راه سپرد نامه پیامبر را گشود ودر آن نگاه کرد، مضمونش این بود که: «چون در نامه نظر افکندی حرکت کن تابه محلّ نخله -میان مکّه و طائف- فرود آیی و در آنجا مترصّد قریش باش و از اخبار آنها برای ما آگاهی بدست آور...» عبدالله همینکه نامه را خواند گفت: فرمانبردارم، سپس به یارانش گفت رسول خداجبه من فرمان داده که به نخله رَوَم و در آنجا مترصّد قریش باشم تا خبری از ایشان برای او ببرم و مرا نهی نموده از اینکه کسی از شما را به رفتن با خود مجبور سازم...».
چنانکه ملاحظه میشود، مورّخان تصریح نموداند که رسول خداجدستور هجوم به کاروان قریش را نداده بود و پس از آنکه در برابر عملِ انجام شده قرار گرفت بازهم آنرا تصویب نکرد و مسلمانان نیز از سرزنش عبدالله و یارانش خودداری نورزیدند. با وجود این، آیا شرمآور نیست که نویسنده ۲۳ سال، بدون آنکه مدرک و سندی نشان دهد مینویسد: «حضرت، ... عبدالله بن جحش را به سرکردگی عدّهای مهاجر، مأمور هجوم بدان کاروان کرد»!؟.
شگفت آنکه پس از این ماجری، آیتی از قرآن نیز نازل شده و کار عبدالله و یارانش را بمنزله لغزشی بزرگ شمرده است و سیرهنویس گیج! آن آیۀ شریفه را در صفحه ۱۴۶ از کتابش میآورد و پیامبر اسلام را نیز راستگو میشمرد، با این همه ادّعا میکند که پیامبرجبرای ایجاد اقتصاد سالم!! و تأمین معیشت مسلمین خود به اینکار دستور داده بود! حقاً که این اندازه لجاجت و کودنی در کار سیرهنویسی بیسابقه است.
قرآن کریم درباره گناه عبدالله بن جحش و گناهان بزرگتری که مشرکان مکّه روا میداشتند، با کمال انصاف چنین میفرماید:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَكُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَكۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِ...﴾[البقرة: ۲۱٧].
«تو را از جنگ در ماه حرام میپرسند؟ بگو: جنگ در این ماه (گناه) بزرگی است ولی راه خدا را به روی مردم بستن و به خدا کفرورزیدن و حرمت مسجد الحرام را نداشتن و ساکنانش را از آنجا بیرونراندن، نزدخدا بزرگتر است...»!.
به اتّفاق همه مفسّران و به اعتراف سیرهنگار، این آیه کریمه درباره سرّیه نخله نازل شده و چنانکه ملاحظه میشود، قرآن مجید جنگ عبدالله بن جحش و یارانش را که در ماه حرام رخداد محکوم میکند ولی گناه قریش را بزرگتر میشمرد که توحید خدا را انکار نمودند و مردم را به اجبار از آئین وی دور میکردند و مسلمانان را از مکّه بیرون راندند و همین زورگویی و ستمگری، به مسلمانان حق میداد که در برابر مشرکان مقاومت نمایند و ستم بر خود و تجاوز به آئین حق را دفع کنند.
در پی آنچه گذشت نویسنده ۲۳ سال مینویسد:
«این نخستین غزوه اسلامی هیاهوئی برانگیخت و مشکل بزرگی پدید آورد. برحسب سنّت دوران جاهلیّت(!!) در چهار ماه رجب، ذیقعده، ذیحجه و محرم جنگ حرام بود. هجوم به کاروان چون روز اول رجب صورت گرفته بود فریاد خشم و اعتراض قریش را از این خرق حرمت ماه حرام بلند کرد. طبعاً این اعتراض در افکار عمومی وساده سایر قبایل انعکاس نامطلوبی داشت و از همین جریان یک نوع ناراحتی در خود حضرت محمد نیز پیدا شدو از این رو نسبت به عبدالله و همدستان روی خوش نشان نداد و نمیدانست در این مورد چه روشی پیش گیرد»(!!). [صفحه ۱۴۵].
چنانکه ملاحظه میکنید سیرهنگار دوباره میخواهد تأکید ورزد و خاطرنشان سازد که پیامبر اسلام خود دستور داده بود که بر کاروان قریش یورش برند ولی چون این امر در افکار عمومی اثر نامطلوبی نهاد ناچار به عبدالله و همدستانش روی خوش نشان نداد! در صفحه ۱۴۶ اضافه میکند که بدین مناسبت آیه ۲۱٧ از سوره بقره نیز نازل شد!.
آری جناب سیرهنویس بحکم آنکه سالها در «بازیهای سیاسی» نقش بازیگر داشته، همه را به کیش خود پنداشته! و نبوّت را با نیرنگهای سیاستمداران یکسان شمرده است که گاهی به نعل و گاهی به میخ میزنند! و هر لحظه بشکلی درمیآیند! با اینکه ما میدانیم پیش از آنکه عبدالله بن جحش و یارانش رهسپار نخله شوند، پیامبر اکرمجوظیفه آنها را مشخّص نمود و آنان را برای کسب آگاهی از وضع قریش فرستاد (نه برای جنگ و خونریزی)! وگرنه در نامۀ خویش به عبدالله نمینوشت که در این سفر یارانت را مجبور به همراهی مکن و اگر مایل نبودند با تو همسفر شوند آنان را بحال خود واگذار! بلکه گروهی از جنگاوران مسلمان را با عبدالله همراه میکرد و به آنها تأکید میفرمود که در یورش بر قریش، از فرمانده خود اطاعت کنند!.
حقیقت اینستکه پیامبر گرامی اسلامجپس از هجرت به مدینه از گزند قریش و یورش و غارت ایشان مطمئن نبود و از تأثیر قریش بر دیگر قبائل عرب آگاهی داشت و میدانست که آنها راه خدا را به روی مردم میبندند و عرب را بر ضدّ مسلمانان برمیانگیزند بنابراین، مشرکان قریش را تعقیب میکرد و حضور و مراقبت خود را بدانان نشان میداد چنانکه شواهد این امر در تاریخ اسلام آمده و در کتب قدیم، پیش از ذکر ماجرای «سریّه نخله» یاد شده است ولی نویسنده ۲۳ سال مصلحت! ندانسته تا از این مقوله سخن به میان آورد و بصورتی صحیح به تعلیل رویدادهای تاریخ پردازد.
واقدی و ابن هشام و طبری و دیگران نوشتهاند: پیش از سریّه نخله، کُرزُبن جابِر فِهْری که با قریش پیوند داشت، به گلّههای مدینه دستبرد زد و پیامبرجاو را تعقیب کرد [۱٧۸]ولی دسترسی به وی نیافت [۱٧٩]. و نیز پبامبر پس از یازده ماه اقامت در مدینه، در پی کاروانی از قریش به ابواء رفت و به وَدّان رسید و بدون آنکه برخوردی بر قریشیان داشته باشد با بنیضَمرَه پیمان بست تا بر ضدِّ او، قریش را یاری نکنند و در این باره پیماننامهای هم نوشته شد [۱۸۰]. و همچنین پیامبر اسلامجعُبَیدَه بن حارِث را به همراه ۶۰ یا ۸۰ تن از مهاجرین بدنبال ابُوسُفیان وکاروان قریش فرستاد و آنان، در دشت رابِغ با یکدیگر روبرو شدند ولی پیکار نکردند [۱۸۱]. نیز در ماه هفتم هجرت، حَمزَه بن عبدالمُطَّلِب عموی شجاع خود را در پی کاروانی از قریش گسیل داشت که در سیفُ البَحر بیکدیگر رسیدند ولی به وساطت مَجدِیّ بن عَمرو سرانجام جنگ نکردند وحمزه و سپاهش راهیِ مدینه شدند. هنگامی که خویشان مجدّی بن عمرو نزد پیامبرجآمدند آنان را مورد لطف و احسان قرار داد و درباره مجدّی گفت:
«إِنَّهُ ما عَلِمتُ مَیمُونَ النَّقیبَةِ، مُبارَكَ الأَمرِ» [۱۸۲].
یعنی: «من نمیدانستم که او چنین نیکنفس و فرخندهکردار است».
و همچنین پیامبر و یارانش در سیزدهمین ماه هجرت به تعقیب کاروانی که توسط اُمَیَّۀ بن خَلَف رهبری میشد، رفتند و بدون جنگ به مدینه بازگشتند [۱۸۳]. و نیز در ماه شانزدهم از هجرت، رسول اکرمجدر پی کاروان دیگری از قریش تا ناحیه سُقیا پیش رفت و در آنجا با طائفه بَنی مُدلِج پیمان بسته و به مدینه بازگشت [۱۸۴].
با توجّه بدانچه گذشت چنین بنظر میرسد که پیامبرجبا تعقیب کاروانهای قریش میخواست تا هشیاری ومراقبت خود را به مشرکان مکّه نشان دهد و از راهِ همپیمان شدن با قبائل عرب از توطئههای قریشیان بر ضدّ اسلام جلوگیری کند و بطور کلّی ایشان را از آزار مسلمانان در داخل مکّه و از غارت اموال مسلمین و بستن راه خدا برحذر دارد. واگرنه، چه دلیلی داشت که پیامبرجکاروانها را دنبال نماید بدون آنکه ایشان را مورد حمله قرار دهد؟! یا چرا باید از نجنگیدن حمزه و یارانش خشنودی نشان دهد و کار مَجدیّ بن عَمرو را آنچنان بستاید؟ بویژه که قریش پس از هجرت پیامبر به مدینه از «اعلام جنگ» به مسلمانان خودداری ننمودند و مسلمین، هردَم در انتظار تعرّض آنان بسر میبردند و از این رو لازم بود تا مراقبت خویش را به آنها نشان دهند چنانکه عبدالرَّزاق در کتاب قدیمی «الـمُصَنَّف» آورده که کفّار قریش پیش از جنگ بدر برای گروهی از اهل مدینه نامهای بدین مضمون فرستادند:
«إِنَّکُم آوَیتُم صاحِبَنا وإِنَّکُم أَکثَرُ أَهلِ المَدینَةِ عَدَداً وَإِنّا نُقسِمُ بِاللهِ لَتَقتُلَنَّهُ أَو لَتُخرِجَنَّهُ أَو لَنَستَعینَنَّ عَلَیکُمُ العَرَبَ ثُمَّ لَنَسیَرَنَّ إِلَیکُم بِأَجمَعِنا حَتّی نَقتُلَ مُقاتِلَکُم ونَستَبیحَ نِسائَکُم».
یعنی: «شما همشهری ما (محمّد) را در شهر خود جای دادید و شما درمیان اهل مدینه از اکثریّت برخوردارید و ما به خدا سوگند یاد میکنیم که اگر او را نکشید یا از شهرتان بیرون نرانید از عرب بر ضدّ شما کمک بخواهیم آنگاه همگی بسویتان حرکت کنیم تا مردان جنگاورتان را بکشیم و زنانتان را بر خود روا شماریم»!.
در چنین صورتی، مراقبت جدّی و إعلام حضور در صحنه از سوی پیامبر اکرمجکاری لازم بود شاید قریش از اینکه ببینند کاروانهایشان در معرض خطر قرار دارد، بیم کنند ودست از فتنهجویی بردارند ولی متأسّفانه مشرکان قریش، تن به مسالمت در نداند و از سرکشی خودداری نکردند، یعنی از آزار مسلمانانِ ناتوان در مکّه (الـمُستَضعَفین) بازنایستادند و راه هجرت به مدینه را بسوی آنان نگشودند و از ورود مسلمین به مکّه برای حج جلوگیری کردند و از سارقینی امثال کُرز بِن جابِر فِهری حمایت نمودند. در این مرحله بود که قرآن مجید ملایمت را روا نشمرد و فرمان پیکار بر ضد مشرکان را صادر نمود، چنانکه آیات ذیل شاهد مقال است و ما قبلاً از آنها یاد کردهایم:
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩﴾[الحج: ۳٩].
﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا﴾[النساء: ٧۵].
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَكُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَكۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِ﴾ [۱۸۵][البقرة: ۲۱٧].
بدین ترتیب نخستین غزوه اسلامی یعنی «جنگ بدر» پیش آمد و مشرکان شکستن خوردند. با این همه، پیامبرجدر رویارویی با قریش پیش از جنگ بدر، از اتمام حجّت و اظهار رحمت دریغ نورزید و بطوریکه واقدی آورده است عمر بن خطّاب را بنزدایشان گسیل داشت و فرمود: «إِرجَعُوا فَإِنَّهُ یَلی هذا الأَمرَ مِنّی غَیرُکُم أَحَبُّ إِلَیَّ مِن أَن تَلوهُ مِنّی». یعنی: «باز گردید که اگر این پیکار را جز شما، کسی دیگر برعهده گیرد نزد من محبوبتر است تاشما آنرا عهدهدار شوید»!. ابوجهل پاسخ داد: «وَاللهِ لانَرجِعُ بَعدَ أَن أَمکَنَنا اللهُ مِنهُم» [۱۸۶]. یعنی: «به خدا پس از اینکه خدا آنان را در اختیار ما گذاشته برنمیگردیم»!. البته در همان نبرد نیز هدف نهایی بدستآوردن غنائم نبود بلکه بمقصود، درهمکوبیدن شکوه قریش و برانداختن سُلطه و جباریّت آنان بود تا نزد قبائل عرب از بزرگنمایی و اعتبار بیافتند و نتوانند با فشار بر قبائل، راه نفوذ اسلام را بربندند! از این رو قرآن مجید نشان میدهد که پیش از جنگ بدر، برخی از مسلمانان دوست داشتند تا با کاروان تجاری قریش رویارو شوند و از غنائم بهره گیرند ولی خداوند آنرا نپسندید و چنان خواست که مسلمین در برابر جبّاران مکّه صفآرایی کنند و پیروان مکتب حق، شوکت باطل را درهم شکستند، چنانکه میفرماید:
﴿وَإِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَيُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَيَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧ لِيُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَيُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٨﴾[الأنفال: ٧-۸].
«بیاد آرید هنگامی راکه خدا به شما وعده داد بر یکی از آن دو دسته (کاروانیان یا جنگآوران) تسلّط مییابید و شما دوست میداشتید دستهای که شوکت نداشتند (کاروانیان) از آنِ شما باشد ولی خدا میخواست با فرمانهای خویش حق را استواری بخشد و ریشه کافران را قطع کند. تا حق برقرار گردد و باطل نابود شود، هرچند گناهکاران را ناپسند افتد».
همچنین پس از پیکار بدر نیز بعضی از مسلمانان مصمّم بودند بدون آنکه ضربههای مؤثری به برخی از مشرکان جنایتکار وارد سازند از ایشان تاوان بگیرند و قرآن مجید مسلمانان مزبور را بر اینکار بسختی سرزنش کرده و میفرماید:
﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾[الأنفال: ۶۸].
«اگر حکم پیشین خدا نبود (که بدون هشدار قبلی، امّتی رامجازات نمیکند) در برابر آنچه که گرفتید عذاب بزرگی به شما در میرسید».
و بدینوسیله قرآن، پیکر مسلمانان را از مطامع مادّی و اغراض دنیوی پاک میکرد و بجای غنائم دنیا آنانرا به اهداف مقدّس و پاداش آخرت رهنمون میشد، چنانکه در ضمن همان آیاتی که از غنائم بدر سخن رفته میخوانیم:
﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ...﴾[الأنفال: ۶٧].
«شما کالای ناپایدار دنیا را میخواهید وخدا برای شما آخرت را میخواهد...».
این، جوهر تعالیم قرآن در باب جنگ و غنیمت است و سیرهنویسی که عمر خود را در دنیاطلبی تباه کرده البتّه نمیتواند هدفهای مقدّس قرآن را در مسئلۀ جنگ دریابد، ازاین رو بدون توجّه بدانچه گذشت، بر سر این ادّعا رفته که نبردهای پیامبرجبرای بدستآوردن غنیمت و در راه تأمین معیشت بوده است! آیا جز «خودبینی» و «قیاس به نفس» میتوان دلیل دیگری برای این ادّعا یافت؟
جا دارد تا سخن مولوی را دوباره تکرار کنیم که گفت:
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زآن سبب عالم کبودت مینمود!
نکتۀ دیگری که درخور یادآوری است آنکه نویسندۀ ۲۳ سال حرمت جنگ در چهار ماه از سال را به «دوران جاهلیّت» باز میگرداند تا به کنایه گفته باشدکه اسلام قانون بتپرستان را پذیرفته و از آنان متأثر شده است!.
البتّه در روزگار پیش از اسلام، بتپرستان عرب جنگ در ماههای حرام را روا نمیدانستند ولی قانون مزبور را از سنن ابراهیم÷و فرزندش میشمردند و برای آ «قِداسَتِ دینی» قائل بودند، یعنی این قانون در میان ایشان از نوع «قراردادهای اجتماعی» بمشار نمیآمد و جنبۀ دینی وخدایی داشت که اگر جز این بود، پس از مدّتی مانند بسیاری از رسوم و آداب بشری تغییر میکرد و بدست فراموشی سپرده میشد.
قرآن مجید نیز حرمت جنگ در ماههای چهارگانه را قانونی خدایی شمرده که برای جلوگیری از ادامۀ پیکار و تشدید خونریزی تشریع شده است و در این باره میفرماید:
﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡكَعۡبَةَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِيَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ﴾[المائدة: ٩٧].
«خدا کعبه، آن خانۀ محترم را برای قیام مردم به عبادت قرارداد و ماه حرام را مقرّر داشت...».
مفسّران قرآن پیشینۀ این قرارداد را که قرنهای متوالی در میان عرب رواج داشته به کیش اسماعیل÷فرزند ابراهیم÷بازمیگردانند چنانکه ابوعلی طبرسی در تفسیر «مجمع البیان» مینویسد:
«کانُوا قَد تَوارَثُوهُ مِن دینِ اسماعیلَ÷فَبَقَوا عَلَیهِ رَحمَةً مِنَ اللهِ لِخَلقِهِ إِلی أَن قامَ الإِسلام» [۱۸٧].
یعنی: «تازیان، قانون مزبور را از آئین اسماعیل÷بمیراث برده بودند و از رحمت خدا بر بندگانش، نسبت به این قانون پایداری نشان دادند تا آنکه اسلام ظهور کرد».
بنابراین، اسلام متارکۀ جنگ در ماههای حرام را از شرایع الهی شمرده و آنرا بنفع خلق و مایه جلوگیری از خونریزی دانسته و تصویب نموده است. اگر خاورشناسان نامسلمان و نویسنده ۲۳ سال، این حقیقت را نپذیرند، نمیتوانند انکار کنند که اسلام با پذیرفتن قانون مزبور نشان داد که با تشدید خونریزی موافقت ندارد و جنگهای بیوقفه را نمیپسندد و بفرض آنکه پیکار با دشمن در حدّ لزوم و ضرورت قرار گیرد، باز اسلام اعلام میکند که چهار ماه از سال را باید دست از پیکار کشید و چارهای دیگر -جز کشتار و خونریزی- اندیشید!.
اگر جهان متمدّن به این قانون مقدّس ایمان آورد و آنرا در عمل مورد عنایت قرار دهد، چه خونهایی که از ریختن مصون میماند و از چه خسارتهای بزرگی جلوگیری بعمل میآید؟
آری، پیامبر بزرگ اسلامجدر دوران رسالت فرخنده خویش نشان داد که اگر زور وتهدید و شکنجه در میان نباشد، و اگر اظهارنظر و ابراز عقیده آزاد باشد، اسلام پیشاپیش همۀ مکاتب، صلح را بر جنگ مقدّم میشمارد زیرا به منطق پرتوان خود در جلب قلوبِ اطمینان دارد. صلح پیامبر اسلامجبا مشرکان مکّه در «حُدَیبِیه» روشنترین حجّت برای اثبات این حقیقت شمرده میشود.
[۱٧۲] نام این مرد، عمرو بن حَضرَمی بوده(نه خضرمی)! به سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۶۰۲ نگاه کنید. [۱٧۳] درست آنستکه مینوشت: (سریۀ نخله) زیرا «نخلة» در اینجا بعنوان اسم علم بکار رفته و غیرمنصرف است و الف و لام بر سر آن درنمیآورند. [۱٧۴] الـمغازی، ج ۱، ص ۱۶. [۱٧۵] سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۶۰۳ و ۶۰۴. [۱٧۶] و پس از آنکه دوتن از یاران گمشده عبدالله بن جَحْش به مدینه بازگشتند، پیامبرجاسیران را آزاد نمود. [۱٧٧] تاریخ الطّبری، ج ۲، ص ۴۱۰ و ۴۱۱. [۱٧۸] پیامبرجکرزبن جابر را تا ناحیه سفوان، نزدیک چاههای بدر دنبال کرد و از این رو به این حادثه در تاریخ اسلام، بدر نخستین (بدر الأولی) میگویند. [۱٧٩] مغازی، ج ۱، ص ۱۲ و ابن هشام، ج ۱، ص ۶۰۱ و طبری، ج ۲، ص ۴۰۶. [۱۸۰] مغازی، ج ۱، ص ۱۲ و ابن هشام، ج ۱، ص ۵٩۱ و طبری، ج ۲، ص ۴۰۳. [۱۸۱] مغازی، ج ۱، ص ۱۰ و ابن هشام، ج ۱، ص ۵٩۱ و طبری، ج ۲، ص ۴۰۴. [۱۸۲] مغازی واقدی، ج ۱، ص ۱۰. [۱۸۳] مغازی، ج ۱، ص ۱۲ و ابن هشام، ج ۱، ص ۵٩۸ و طبری، ج ۲، ص ۴۰٧. [۱۸۴] مغازی، ج ۱، ص ۱۲ و ابن هشام، ج ۱، ص ۵٩۸ و طبری، ج ۲، ص ۴۰۸. [۱۸۵] ترجمه آیات مذکور، در صفحات پیشین گذشت. [۱۸۶] الـمغازی، ج ۱، ص ۶۱. [۱۸٧] مجمع البیان، ذیل آیه ٩٧ از سوره مائده.