خیانت در گزارش تاریخ - جلد سوم

تفاوت آیات مکّی و مدنی

تفاوت آیات مکّی و مدنی

در پاره‌ای از موارد، نویسنده ۲۳ سال همچون سایه‌ای بدنبال گلدزیهر می‌رود و شعری را که آن سروده این می‌خواند!.

یکی از آن مورد تفاوتی است که میان سوره‌های مکّی و مدنی بلحاظ اسلوب کلام وجود دارد، گلدزیهر در این باره می‌نویسد:

«بدیهی است تغییری که در طبیعت پیامبری محمّد روی داد، در اسلوب قرآن و شکل ادبی آن اثر نهاد»! [٩٧].

آنگاه سخنی می‌آورد که نویسنده ۲۳ سال ترجمه آن را بعهده گرفته است! و بنابرین جا دارد تا گفتار مترجم ماهر! را در این باره بیاوریم و پاسخ استاد و شاگرد را یکجا بدهیم.

سیره‌نگار تازه می‌نویسد: «آیات خوش‌آهنگ سوره‌های مکّی که گاهی گفته‌های اشعیاء و ارمیاء نبی را در خاطر زنده می‌کند و از هیجان روح گرم مردی سخن می‌گوید که مجذوب اندیشه‌های رؤیاگون خویش است در مدینه کمتر دیده می‌شود. آهنگ شعر و طنین موسیقی در آیات مدنی به خاموشی می‌گراید و به احکامی قاطع و برنده تبدیل می‌شود». [صفحه ۱۳۶].

شک نیست که میان آیات مکّی و مدنی تفاوت‌هایی وجود دارد ولی این تفاوت‌ها مربوط به تغییر شخصیّت پیامبر نیست زیرا:

اوّلاً: درمیان سوره‌های مکّی که معمولاً آیات کوتاه وموجزی را در بردارند، سوره‌هایی آمده است که همان شیوه و اسلوب سوره‌های مدنی را بیاد می‌آورند و آیات بلند و روشنی را نمایش می‌دهند مانند: سوره یوسُف و زُمَر و اَنعام و أَعراف و قَصَص و عَنکَبوت و جز اینها. بعنوان نمونه در سوره مکّی أعراف می‌خوانیم: ﴿كِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَيۡكَ فَلَا يَكُن فِي صَدۡرِكَ حَرَجٞ مِّنۡهُ لِتُنذِرَ بِهِۦ وَذِكۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٢[الأعراف: ۲].

و در سوره مدنی نور می‌خوانیم:

﴿سُورَةٌ أَنزَلۡنَٰهَا وَفَرَضۡنَٰهَا وَأَنزَلۡنَا فِيهَآ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ لَّعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ١[النور: ۱].

چنانکه می‌بینید طول آیه‌ها و اسلوب بیان در آنها تفاوتی نکرده است.

بنابراین آن کس که در مکّه، سوره‌ها و آیات کوتاه را فرو فرستاده در همان زمان نیز برآوردن سوره‌ها و آیات بلند توانایی داشته است.

ثانیاً: در پاره‌ای از موارد میان سوره‌های موجَز مکّی، آیاتی بلند به شیوه آیات مدنی دیده می‌شود مانند این آیه که در سوره مدّثّر جای دارد: ﴿وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِكَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسۡتَيۡقِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا وَلَا يَرۡتَابَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَلِيَقُولَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡكَٰفِرُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ ٱللَّهُ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَمَا يَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡبَشَرِ ٣١[المدثر: ۳۱].

آیه مذکور چنانکه گفتیم در سوره مدثّر آمده و با آیات پیش از خود بلحاظ معنی پیوند دارد و از حیث وزن نیز در پایان، با آنها هماهنگ شده است و نشان می‌دهد که در آغاز رسالتِ پیامبر (مقارن با نزول سوره مدّثّر) قرآن کریم به اسلوب سوره‌های مدنی نیز نازل شده است نه آنکه سبک سوره‌های مدنی در روزگار بعد پدید آمده و قرآن یا پیامبر بمرور زمان متحوّل شده‌اند!.

ثالثاً: سخن بلیغ سخنی است که بمقتضای حال صادر شود و بهمین مناسبت شیوه گفتار در هنگام اندرز و موعظه باید تا از اسلوب سخن در وقت تشویق به جنگ یا تشریع قانون ممتاز باشد. قرآن کریم که در کمال فصاحت و اوج بلاغت نازل شده، این معنا را به خوبی رعایت کرده است. در سُوَر مکّی که شرک و بت‌پرستی را محکوم می‌نماید و مشرکان را از وقوع رستاخیز بیم می‌دهد، این امور را با عباراتی فشرده و کلماتی تکان‌دهنده بیان می‌کند. امّا در دوران مدینه که مسلمانان، جامعه تازه‌ای را تشکیل داده بودند و نیاز به قانونگذاری و دفاع در برابر هجوم دشمنان داشتند، قرآن کریم به این نیازها با اسلوب دیگری پاسخ می‌دهد یعنی از قوانین اجتماعی و سیاسی و نظامی با آیات بلند و روشن سخن بمیان می‌آورد و البتّه در چنین احوالی سزاوار هم بود تا اسلوب سخن تفاوت یابد و مناسبت نداشت که قوانین نکاح و طلاق و قصاص و میراث و جنگ و صلح و جز اینها به شیوه‌ای نازل شود که در مکّه از وقوع رستاخیز سخن به میان آمده است! با وجود این چنانکه گفتیم در دوران مکّه نیز به تناسب احوال، گاهی همانند سُوَر مدنی آیاتی نازل می‌شده که خود پاسخی برای ۲۳ سال‌نویسان امروز است.

سیره‌نویس تازه پس از آنکه تفاوت اسلوب در سوره‌های مکّی و مدنی را خاطرنشان می‌سازد، به مقایسه آیات از حیث مفاهیم و معانی آنها می‌پردازد شاید از این رهگذر به مقصود خود دست یابد و ثابت کند که شخصیّت پیامبرجدر دورا مدینه، متحوّل شده! و البتّه در این مقام ناشیگری خویش را بیش از پیش، به اثبات می‌رساند.

نخستین آیاتی که بدانها پرداخته چند آیه از سورۀ مزّمّل است و در این باره می‌نویسد:

پس از هجرت به یثرب، سیمائی دیگر از محمّد در آینه تاریخ ظاهر می‌شود(!!) آیه‌های مکّی و مدنی تفاوت این سیما را بخوبی نشان می‌دهد، در مکّه خداوند به او می‌فرماید: ﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا ١٠ وَذَرۡنِي وَٱلۡمُكَذِّبِينَ أُوْلِي ٱلنَّعۡمَةِ وَمَهِّلۡهُمۡ قَلِيلًا ١١ إِنَّ لَدَيۡنَآ أَنكَالٗا وَجَحِيمٗا ١٢[المزمل: ۱۰-۱۲]. «در مقابل گفتار آنها(مخالفان) بردباری پیشه‌ ساز و بی اعتنائی کن. این معاندان متنعّم را به من واگذار و اندکی مهلت ده....».

سپس نویسنده، آیه دیگری از سوره بقره را به میان می‌آورد که به خیال خام وی! دلیل تغییر شخصیّت پیامبر شمرده می‌شود و در این باره می‌نویسد: «تفسیر جلالین پس از جمله: ﴿وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗایعنی از آنان به آرامی و ملایمت روی بگردان، می‌گوید: این آیه قبل از امر جهاد و قتال آمده است. بسی به واقع و حقیقت نزدیک‌تر بود اگر می‌نوشت که این روش و رفتار قبل از رسیدن به قدرت وحمایت قبایل اوس و خزرج توصیه شده است زیرا امر به قتال و کشتن کفار پس از آنکه محمد از بازوهای شمشیرزن مطمئن شد نازل شده است به همین دلیل در مدینه آیه چنین نازل می‌شود: ﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ[البقرة: ۱٩۱].

«هر کجا مشرکان را یافتید بکشید و آنها را از خانه‌هایشان(!!) آواره کنید چنانکه شما را آواره‌ کردند، کارهای فتنه‌انگیز آنان بدتر از کشتار است»». [صفحه: ۱۳٧-۱۳۸].

در اینجا به چند نکته باید توجّه کرد.

نخست آنکه: آیات مزبور به هیچ وجه بر «تغییر شخصیّت پیامبر» دلالت ندارد. این آیات نشان می‌دهد که پیامبرجبه نبرد با مشرکان مأمور نشد مگر پس از آنکه شرائط جنگ و توازن قوا پدید آمد چنانکه نویسنده خود می‌گوید: «امر بقتال پس از آنکه محمّد از بازوهای شمشیرزن مطمئن شد نازل شده است» بنابراین از کجا می‌توان ثابت کرد که اگر پیامبر در دوران مکّه نیز از بازوهای شمشیرزن مطمئن بود، به مقاومت مسلّحانه اقدام نمی‌نمود؟

آیا این قبیل دلائل پنبه‌ای! توانِ آنرا دارد که فرضیه جناب سیره‌نگار را به اثبات رساند؟ آیا برای رؤیت همین براهین آبدار! است که نویسنده هیجان‌زده شده! و روانشناسان و دانشمندان و جویندگان اسرار روح آدمی را فرا می‌خواند و می‌نویسد: «این رویداد، معلول تحوّل شگرفی است که در شخصیّت حضرت محمّد پدید آمده و سزاوار است زیر ذرّه‌بین (!!) روانشناسان و دانشمندان و جویندگان اسرار روح آدمی قرار گیرد»!!. [صفحه ۱۳۵ کتاب].

دوّم آنکه: آیات مکّی سوره مزّمّل، مشرکان را تهدید می‌کند و به خطری که بزودی گریبانشان را می‌گیرد اشاره می‌نماید و به قول خود نویسنده می‌گوید: «این معاندان متنعّم را به من واگذار و اندکی مهلت ده»! آیا این تهدیدِ روشن با «فرمان جنگ» که پس از اندک مهلتی در مدینه صادر شد مباینتی دارد؟!.

ما مسلمانان هر دو فرمان را از خدای لایزال می‌دانیم امّا نویسنده ۲۳ سال که آندو را انعکاسی از ضمیر پیامبرجمی‌پندارد چگونه از این آیات به «تحوّل شگرفی»!! که در شخصیّت حضرت محمّدجپدید آمده، پی برده است؟ آیا این قرآن‌شناس نابغه! اعلام خطری را که در آیه مزبور آشکار است نمی‌فهمد؟

سوّم آنکه: سیره‌نویس از عبارت: ﴿وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا«با زیبایی از آنان اعراض کن». در سوره مزّمّل به شگفتی فرو رفته و آنرا دلیل بر تحوّل شخصیّت پیامبر در دوران قدرت شمرده است با آنکه پیامبر اسلام درکمال قدرت یعنی پس از فتح مکّه همین مشرکان را مشمول عفو خود قرار داد و با زیبایی از گناهان ایشان در گذشت، آیا زیباییِ عفو محمّدجبهنگام فتح، کم‌تر از زیباییِ اعراضی بود که در مکّه نسبت به مشرکان نشان داد؟ یا سیره‌نویس تازه مصلحت! نمی‌بیند تا زیبایی‌های دوران قدرت را ببیند؟

چهارم آنکه: آیه ۱٩۱ از سوره بقره می‌فرماید: ﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ...[البقرة: ۱٩۱].

یعنی: ایشان را بکشید! امّا «ایشان» چه کسانی هستند؟ و چه کرده‌اند که سزاوار حکم مزبور شد‌ه‌اند؟ باید به آیۀ پیشین نگاه کرد و به اصطلاح: «ضمیر را به مرجعش بازگردانید». در آیه ۱٩۰ می‌خوانیم: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠[البقرة: ۱٩۰].

«با کسانیکه به جنگ شما می‌آیند، در راه خدا پیکار کنید و تجاوز روا مدارید که خدا تجاوزگران را دوست نمی‌دارد».

چنانکه ملاحظه می‌شود این آیه شریفه، سه قید برای جنگ ذکر نموده نخست آنکه: مسلمانان در راه خدا بجنگند (نه برای دنیاطلبی و غنیمت‌یابی)! دوّم آنکه: مسلمانان با کسانی بجنگند که برای پیکار با ایشان آمده‌اند (نه کسانی که سر جنگ با آنها ندارند)! سوّم آنکه: مسلمانان به هیچکس تجاوز روا ندارند یعنی زنان و کودکان و پیران و کسانی را که اهل جنگ نیستند همه را محترم شمرند چنانکه طبری از ابن عبّاس (پسر عموی پیامبر) آورده که در تفسیر آیۀ مزبور گفت:

«لاتَقتُلُوا النِّساءَ وَلا الصِّبیانَ ولا الشَّیخَ الکَبیرَ ولا مَن أَلقی إِلَیکُمُ السَّلَمَ وَکَفَّ یَدَهُ، فَإِن فَعَلتُم هذا فَقَدِ اعتَدَیتُم» [٩۸].

یعنی: «زنان و کودکان و پیرمردان و کسی که اظهار صلح به شما می‌کند و دست از جنگ باز می‌کشد، هیچکدام را نکشید که اگر چنین کردید بی‌تردید تجاوز نموده‌اید».

سپس در آیه بعد می‌فرماید:

﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ[البقرة: ۱٩۱].

«و هر کجا که بدیشان دست یافتید آنها را بکشید».

بنابراین معلوم شد که این حکم برای کفّارِ مهاجم است که مسلمانان را در معرض تاخت و تاز قرار می‌دادند و البتّه کسی را که به جنگ مسلمانان آمده و اسلحه بروی آنان می‌کشد نباید نوازش نمود! گویا نویسنده نازک‌دل! انتظار داشته که قرآن مجید دستور دهد تا مسلمانان در برابر شمشیر تیز دشمنان، گردن خم کنند بامید آنکه جناب ایشان قانع شوند که شخصیّت پیامبرجتحوّل نیافته است!.

آنگاه می‌فرماید:

﴿وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡ[البقرة: ۱٩۱].

«و آنان را از آنجایگاه که شما را بیرون راندند، اخراج کنید».

بعبارت دیگر می‌فرماید: خانه‌های خود را از مشرکان مکّه پس بگیرد و ایشان را از خانه‌های خویش بیرون رانید. آیا این حکم، غیرعادلانه است؟

تاریخ گواهی می‌دهد که پیامبرجدر فتح مکّه بدون خونریزی به اینکار اقدام نمود یعنی خانه‌های مهاجران را از غاصبین بازگرفت [٩٩]و البته مشرکان یاری مقاومت در خود ندیدند و پیامبر نیز خونریزی را روا ندید و عفو و رحمت را از یاد نبرد.

امّا نویسنده ۲۳ سال بخش اخیر از آیۀ مزبور را چنین ترجمه کرده است: «آنها را از خانه‌هایشان آواره کنید...»!. حقّاً که آن جناب در ترجمۀ آیات گوی سبقت از همگنان ربوده! و در انصاف نیز معجزه نموده! زیرا که خانه‌های مسلمانانِ مهاجر را خانه‌های مشرکان قلمداد فرموده است. گویی خانه‌های مزبور را از پدرشان به ارث برده بودند!.

نتیجه آن است که نویسنده با انصاف! آیات قرآن را تقطیع نموده و آنها را با ترجمه‌های مغلوط خود قرین می‌سازد و از این شاهراه! به دلخواه خویش می‌رسد.

پس از این، نویسنده چنین افاده می‌فرماید: «در سوره مکّی انعام آیه ۱۰۸ می‌خوانیم:

﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٠٨[الأنعام: ۱۰۸].

در این آیه معلوم نیست خداوند می‌فرماید یا پیغمبر(!!) به بعضی از یاران سرکش(!!) و تندخوی خود چون عمر وحمزه(!!) این دستور را می‌دهد که به خدایان قریش دشنام ندهید زیرا آنها نیز از روی نادانی خداوند را دشنام می‌دهند ما خود چنین خواسته‌ایم که هر طائفه به کردار خود ببالد [۱۰۰](!!) ولی سرانجام، بازگشت آنها به خداست و آنها را به کیفر کردارشان می‌رساند. امّا در مدینه، مخصوصاً پس از آنکه قوّت مسلمانان فزونی گرفته است، نه تنها صحبت از دشنام و ناسزا گفتن به خدایان قریش در میان نیست بلکه آنان را از مسالمت و روی خوش نشان ‌دادن به کافران نهی می‌فرماید: ﴿ فَلَا تَهِنُواْ وَتَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلسَّلۡمِ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ وَٱللَّهُ مَعَكُمۡ وَلَن يَتِرَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ ٣٥[محمد: ۳۵].

«سستی به خرج ندهید به صلح نگرائید چه شما برتر و قوی‌ترید و خداوند به کارهای شما نقص روا نمی‌دارد».

(صفحه ۱۳۸)

غلط‌ها و کجروی‌های گوناگونی که سیره‌نویس در این چند سطر مرتکب شده بر کسانی که با تفسیر و تاریخ اسلام آشنایی دارند پوشیده نیست و اساساً کدام صفحه از کتاب ۲۳ سال است که خالی از غلط و عاری از کجروی باشد؟! بقول شاعر:

با من کج و با خود کج و با خَلقِ خدا کج
آخر قدمی راست بنه‌ ای همه جا کج!

در خلال چند سطر مزبور اوّلاً: نویسنده اظهار تردید می‌کند که: «در این آیه معلوم نیست خدا می‌فرماید یا پیغمبر»؟ و این تردید بسیار بیجا و خنک است زیرا اگر تردید دارد که قرآن کریم، وحی الهی است در این صورت چرا سراسر کتاب خود را انباشته که قرآن مجید، وحی خدا نیست؟ و چه لزومی داشته کسی که هنوز مسئله‌ای برای خودش حل نشده تا این اندازه در رای مشکوکش پافشاری کند؟!.

و اگر اسلوب بیان در آیه مزبور او را به تردید افکنده و نمی‌داند که در این آیه گوینده خدا است یا پیامبر؟ این امر بیشتر مایه شگفتی است! زیرا عبارت: ﴿كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ[الأنعام: ۱۰۸]. بوضوح نمایانگر کلام الهی شمرده می‌شود و اساسا کدام بخش از قرآن، کلام خدا و وحی الهی نیست؟

و در صورتیکه عبارت: ﴿ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ[الأنعام: ۱۰۸]. او را بتردید افکنده که: چرا درمیان گفتار، خداوند از خودش با ضمیر غایب سخن می‌گوید؟ باید بر بی‌سوادی او افسوس و اندوه خورد! که از ساده‌ترین قواعد علم بیان بی‌خبر است، بلکه به محاورات معمولی توجّه ندارد، بلکه آنچه را که خودش می‌نویسد نیز نمی‌فهمد! زیرا یکی از رایج‌ترین شیوه‌ها در سخن ‌گفتن «صنعت التفات» است که گوینده گاهی پس از اعلام حضور خود، غایبانه از خویشتن سخن می‌گوید (یا بالعکس) مانند آنچه سیره‌نویس در صفحه ۱۲۵ از کتابش می‌نویسد: «به روزهایی می‌رسیم که مبدا حوادث و دگرگونی‌هائی می‌شوند و مسیر تاریخ را تغییر داده در ذهن انسان جاوید می‌مانند»! ملاحظه کنید که چگونه نویسنده در آغاز گفتارش با بکاربردن فعل «می‌رسیم» حضور خود را اعلام می‌کند ولی در پایان کلام، از حضور به غیاب می‌رود و به جای آنکه بنویسد: «... در ذهن ما جاوید می‌مانند» با این تعبیر که: «... در ذهن انسان جاوید می‌مانند» سخن را تمام می‌کند. آری، این اسلوب در زبان‌های گوناگونِ مردم دنیا رواج دارد و در زبان عربی نیز معروف و متداول است و ما در جای خود شواهد آنرا نشان خواهیم داد.

ثانیاً: گفتار سیره‌نگار درباره اینکه «قرآن مجید مسلمانان را در دوران مکّه از دشنام به بت‌ها باز می‌دارد ولی در مدینه سخنی از این مقوله درمیان نیست» آدمی را به شگفتی می‌برد که این سیاستمدار عصر طلایی! چگونه از فهمیدن ساده‌ترین مسائل اجتماعی درمانده است؟ قرآن مجید می‌فرماید: «بُت‌های مشرکان را دشنام مدهید زیرا که آنان از راه ستمگری و نادانی به خدای یکتا دشنام می‌دهند» واین حکم، محدود به دوران معیّنی نیست بویژه که قرآن کریم در مقام «تعلیل» برآمده یعنی علّت نهی را بیان نموده است و اگر در دوران مدینه نیز مسلمانان به بت‌های مشرکان دشنام می‌دادند، آنان از ناسزاگویی‌ به خدای سبحان باک نداشتند. پس در مدینه نیز این حکم بقوّت خود باقی بود و دلیل تکرار نشدنش در سوره‌های مدنی آن است که مسلمانان از دشنام‌ دادن به بت‌ها خودداری کردند که اگر چنین نبود قرآن یا پیامبر دوباره حکم مزبور را یادآور می‌شدند.

ثالثاً: آیه‌ای که نویسنده ۲۳ سال آنرا به میان آورده تا ثابت کند که در دوران مدینه، صلح و مسالمت با مشرکان روا نبوده است دقیق‌تر از آن است که نویسنده گیجی! چون او نکات لطیفش را دریابد. امّا اگر وی آیۀ مزبور را نمی‌فهمیده لااقل ماجرای «صُلح حُدَیبِیَۀ» که در تاریخ بنظرش رسیده است، بنابراین چگونه به خود حق داده تا با قاطعیّت از عدم مسالمتِ پیامبر در مدینه سخن بگوید و خود را رسوا سازد؟!.

وانگهی آیه کریمه تصریح می‌کند که مسلمانان در برابر دشمنان نباید سست شوند و از راه سستی پیشنهاد صلح به آنان کنند، و این امر به هیچ وجه منافات با آن ندارد که چون دشمن پیشنهاد صلح نموده، مسلمانان آنرا بپذیرند چنانکه قرآن مجید در سوره مدنی انفال می‌فرماید:

﴿وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦١[الأنفال: ۶۱].

«اگر دشمنان به صلح تمایل نشان دادند تو نیز بدان متمایل شو و بر خدا توکّل کن که او شنوا و دانا است».

و پرواضحست که صلح مسلمانان در برابر دشمن مُهاجم اگر از راه بیم و سستی باشد در آنصورت، زمینه هرگونه تحمیلِ ظالمانه را بر آنان فراهم می‌سازد امّا اگر مسلمانان در دفاع از خود استقامت و پایداری نشان دهند و در این حال پیشنهاد صلح از سوی دشمن آید البتّه خطر تحمیل از میان خواهد رفت. از این رو در آغاز آیۀ مورد بحث می‌خوانیم:

﴿فَلَا تَهِنُواْ وَتَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلسَّلۡمِ[محمد: ۳۵].

«سستی به خرج ندهید و از این راه دشمن را به صلح فرامخوانید».

پس در اینجا قرآن کریم از دعوت به صلحی نهی می‌کند که نماینده بیم و ضعف باشد نه صلحی که در حال نشاط و توانایی پیش آید. و این خود دلیل روشنی است بر آنکه اسلام در دوران قدرت، خواستار جنگ و خونریزی نیست. و شگفت آنکه سیره‌نگار قرآن‌شناس! آیه مزبور را بپارسی ترجمه کرده ولی مفهوم و مفاد آن را درنیافته، چنانکه گاهی شیوه نگارش خودش را نیز نمی‌شناسد!.

در پی آنچه که گذشت، جناب سیره‌نویس آیات دیگری از قرآن مجید را به صحنه مقایسه می‌آورد و با تعبیراتی از قبیل: «احتمال دارد» [۱۰۱]و «مثل اینستکه» [۱۰۲]و «شاید» [۱۰۳]به تفسیر آنها می‌پردازد و به نتیجه مطلوب دست می‌یابد! و البتّه این شیوه تحقیق و نتیجه‌گیری از کرامات! وی بشمار می‌‌آید که بنیادش همه بر حدس و گمان استوار است ولی نتایج آن همه قطعی و جزمی از آب درمی‌آید! امّا متاسفانه ترجمه آیات، مغلوط و نادرست صورت پذیرفته تا چه رسد به تفسیر آنها! و شک نیست که قرآن‌شناسی با مفسّرنمایی و غرض‌ورزی فاصله‌ای بسیار دارد و:

هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشق‌ورزی دگر و نفس‌پرستی دگر است!

اینک آیاتی را که نویسنده به مقایسه آورده با ترجمه‌های ناب آنجناب! بنظر خوانندگان می‌رسد:

۱- ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ[البقرة: ۲۵۶].

«اسلام‌آوردن اجباری نیست، راه از بیراهه تشخیص داده شده هر کس منکر طاغوت (أصنام!!) بشود و به خدا رو آورد به تکیه‌گاهی(!!) استوار و محکم رسیده است».

۲- ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٩٣[البقرة: ۱٩۳].

«با آنها بجنگید تا فتنه‌ای روی ندهد. ایمان از خداوند است(!!) اما اگر از فتنه‌انگیزی دست برداشتند با آنها کاری نداشته باشید(!!) دشمنی و کشتار(!!) باید نسبت به ستمگران باشد».

۳- ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ...[التوبة: ۲٩].

«بکشید(!!) کسانی را که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی‌آورند».

۴- ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ[التوبة: ۱۱۳].

«پیغمبر و مؤمنان را با مشرکین مدارائی نیست(!!) و آنها را نمی‌بخشند(!!)».

۵- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٧٣[التوبة: ٧۳].

«ای پیامبر با کفار و مشرکین(!!) جهاد کن و بر آنها شدت بخرج ده جای آنها دوزخ است».

۶- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ وَلۡيَجِدُواْ فِيكُمۡ غِلۡظَةٗ[التوبة: ۱۲۳].

«گروه مؤمنان بکشید(!!) کافران را یکی پس از دیگری(!!) (هر که نزدیک‌تر و بیشتر در دسترس است) آنان باید سخت‌گیری و عدم گذشت و ملایمت را در شما احساس کنند».

(صفحه ۱۳٩ و ۱۴۰ از کتاب ۲۳ سال).

چنانکه ملاحظه می‌نمایید، سیره‌نویس ناشی این آیات شریفه را به نمایش گذارده تا نشان دهد که شخصیّت پیامبر اسلامجاز نرمی و رافت به درشتی و خشونت گراییده است، و ما در این باره لازم می‌دانیم چند نکته را خاطرنشان سازیم:

نخست آنکه: در ترجمه‌های نویسنده، هیچ آیه‌ای از غلط مصون نمانده است! بعنوان نمونه:

در آیه اوّل، از کلمه «العُروَة» به «تکیه‌گاه»! تعبیر نموده و آنرا با «الـمَسنَد» اشتباه کرده در صورتیکه عروه را «دستاویز» باید ترجمه نمود چنانکه راغب اصفهانی در «مفرداتُ غریبِ القرآن». می‌نویسد: «العُروَةُ ما یُتَعَلَّقُ بِهِ مِن عُراهُ أَی ناحِیَتِهِ». یعنی: «عروه چیزیستکه به گوشه‌ای از آن بیاویزند».

در آیه دوّم، عبارت: ﴿وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِرا بشکل: «ایمان از خدا است»! برگردانده که الحق در کار ترجمانی بس هنرمندی!! نشان داده و این اندازه نفهمیده که جمله مزبور، جمله‌ای مستقل و مشتمل بر مبتدا و خبر نیست بلکه عطف به: ﴿حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞشده و از همین رو فعل «یَکُونَ» به نصب آمده است.

در آیه سومّ، فعل: ﴿قَٰتِلُواْ...را به معنای «بکشید»! ترجمه نموده با آنکه واژه مذکور به معنای «پیکار کنید» می‌آیدو هر نوآموزِ زبان عربی می‌داند که «قاتِلُوا» فعل امر از مصدر مقاتله است و با «اُقتُلُوا» بمعنای «بکشید» فرق دارد.

در آیه چهارم، عبارت:

﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ[التوبة: ۱۱۳].

«پیغمبر و مؤمنان را با مشرکین مدارائی نیست و آنها را نمی‌بخشند».

ترجمه کرده در حالیکه سخن از استغفار به معنای (آمرزش‌خواهی) درمیان است نه مسئله مدارا. و آیه شریفه دستور می‌دهد که «پیامبر و مؤمنان را نسزد تا برای کسانیکه مشرک از دنیا رفته‌اند (از خداوند) آمرزش بخواهند» یعنی نباید گناه شرک را گناهی کوچک و قابل اغماض شمارند. و این موضوع ربطی به عدم مدارا با کافران ندارد و حکمی است که در زمان صلح یا جنگ تفاوت نمی‌کند و حتّی مانع از متارکه پیکار نمی‌شود.

در آیه پنجم، عبارت: ﴿جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَرا بصورت: «با کفار و مشرکین جهاد کن»! برگردانده و هر عرب وعجمی! می‌داند که واژه «منافقین» با «مشرکین» تفاوت بسیار دارد و در آیه کریمه از منافقین یاد شده نه از مشرکین.

در آیه ششم، عبارت: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِرا بصورت: «بکشید کافران را یکی پس از دیگری»! ترجمه نموده که اوّلاً «قاتِلُوا» بمعنای «پیکار کنید» می‌آید نه «بکشید» و ثانیاً ﴿ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِبمعنای «کفّاری که به شما نزدیکند» باید ترجمه شود نه «یکی پس از دیگری».

با وجود چنین شاهکار جاویدانی! که سیره‌نگار در ترجمه آیات نشان داده انصافاً روا نیست که انتظار تفسیر صحیح و برداشت درست از ایشان داشته باشیم.

دوّم آنکه: در آیات مزبور، مبارزه با سه گروه سفارش شده، یکی کفّاری که هیچیک از کتب آسمانی را باور نداشتند و ایشان همان مشرکان عرب بودند. دوّم کفّار خوش‌نیّت!! چنان وانمود کرده که این آیات درباره یک گروه آمده و پس از نرمی و ملایمت، دستور تندی و خشونت در حق آنان صادر می‌کند. آنگاه برای اینکه مدّعای خود را به اثبات رساند با رعایت امانت!! دنبالۀ برخی از آیات را حذف کرده تا همگی یکسان و برابر شوند! چنانکه از آیه شریفۀ زیر: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ ٱلۡحَقِّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٢٩[التوبة: ۲٩].

تنها سرآغاز آنرا نقل نموده تا با سایر آیات (که از کفّارِ بی‌کتاب سخن گفته) هماهنگ شود! و همچنین واژۀ (المنافقین) را به «مشرکین) برگردانده تا کار خود را آسان سازد! زیرا خوب می‌دانسته که پیامبر اسلام هیچگاه با «منافقین» به جنگ نپرداخته است.

سوّم آنکه: نخستین آیه از این دسته آیات، تصریح می‌فرماید که: «اجبار در دین نیست، همانا راه راست از گمراهی نمایان شده است» یعنی لزومی ندارد کسی را به پذیرش دین مجبور کرد زیرا دلائل کافی بر درستی دین و نادرستی کفر وجود دارد و کسی که از راه انصاف بیاندیشد به خوبی می‌تواند حقانیّت دین و بطلان کفر را بشناسد. امّآ این معنی منافات ندارد با آنکه مسلمانان در برابر کفّار مهاجم بجنگند. و «فتنه» را سرکوب کنند تا دور از تهدید و ارعاب و زورگویی، دل‌های مردم به‌سوی حق برگردد و دین خدا فراگیر شود و این همان معنایی است که در دوّمین آیه از این دسته آیات ملاحظه می‌شود. بویژه که آیه کریمه: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِدر همان سوره‌ای آمده که: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞجای دارد و برخلاف ترتیبی که سیره‌نگار رعایت نموده، قرآن مجید ابتدا دستور داده‌است که «با ایشان بجنگید تا فتنه‌ای درمیان نباشد... بقره- ۱٩۳» و سپس با فاصله چند آیه می‌گوید: «اجبار در دین نیست ... بقره- ۲۵۶».

امّا سیره‌نویس امین! از بیم آنکه مبادا مفهوم دیگری جز آنچه او خواسته به نظر خوانندگان رسد، مقدّمات آیه: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡرا حذف نموده و «ضمیر آیه» را بدون «مرجع» آورده است. آری قرآن مجید فرمان می‌دهد که «با ایشان بجنگید» امّا «ایشان» چه کسانی بوده‌اند؟ و چه شرائطی داشته‌اند؟ این همان چیزی است که سیره‌نگار از ذکر آن طفره می‌رود و ما برای روشن‌شدن موضوع، ناگزیر آیات پیشین را در اینجا می‌آوریم تا خوانندگان بیش از پیش! بر خیانت نویسنده ۲۳ سال وقوف یابند:

﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ١٩٠ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَيۡثُ أَخۡرَجُوكُمۡۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَلَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِيهِۖ فَإِن قَٰتَلُوكُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ كَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٩١ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٩٢ وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٩٣[البقرة: ۱٩۰-۱٩۳].

«با کسانی که به جنگ شما می‌آیند در راه خدا پیکار کنید و تجاوز روا مدارید که خدا تجاوزگران را دوست نمی‌دارد. و آنانرا هرکجا یافتید بکشید و از همانجا که شما را اخراج کردند، بیرونشان کنید و فتنه از کشتار سخت‌تر است و با آنها در مسجدالحرام نجنگید تا آنکه با شما در آنجا بجنگند پس اگر با شما پیکار کردند آنها را بکشید که سزای کافران همین است. و اگر باز ایستادند همانا خداوند آمرزنده و مهربان است. و با ایشان بجنگید تا فتنه‌ای درمیان نباشد و دین، از آنِ خدا باشد و اگر بازایستادند پس تجاوز جز بر ستمگران روا نیست».

در این آیات شریفه روشن است که جنگ با کسانی توصیه شده که مهاجم شمرده می‌شدند و به پیکار با مسلمانان اقدام کردند. و باز واضح است که این گروه همان کفّار مکّه بودند که هیچیک از کتب آسمانی را باور نداشتند و مسلمین را از دیار خود بیرون راندند و می‌کوشیدند تا با آزار و شکنجه، ایشان را به شرک بازگردانند. همانگونه که پیش از این گذشت، پیامبر اسلامجدر حُدَیبِیَه با آنان صلح کرد و چون دوباره پیمان شکستند و مسلمانان قبیله خُزاعَه را کشتند [۱۰۴]، پیامبرجبنا بمفاد همین آیات به سوی مکّه حرکت نمود تا به تجاوز و زورگویی آنها پاسخ دهد و چون از تجاوز بازایستادند رسول اکرمجعفو عمومی اعلام کرد و آیات مزبور بدین صورت به مرحله اجراء و عمل درآمد.

آری، بهترین تفسیر برای آیات فوق، عمل پیامبر است و آیا در رفتار پیامبر با مکّیان جز عدالت و رحمت و بزرگواری چیزی دیده می‌شود؟ رفتاری که خود مشرکان مکّه آنرا «کریمانه» شمردند و بقول ابن هشام و طبری و دیگر مورّخان، هنگامی که پیامبر از آنها پرسید:

«یا مَعشَرَ قُرَیشٍ مَا تَرَوْنَ أَنِّى فاعل بِكُمْ؟».

«ای قریشیان می‌پندارید که درمیان شما چه می‌کنم؟».

گفتند:

«خَيْرًا أَخٌ كَرِيمٌ وَابْنُ أَخٍ كَرِيمٍ!».

«امید نیکی داریم، که برادری بزرگوار و برادرزاده‌ای بزرگواری!».

پیامبرجفرمود:

«إِذهَبُوا فَأَنتُمُ الطُّلَقاء!».

«بروید که شما آزادید»! [۱۰۵].

اگر خاورشناسانی چون گلدزیهر و سیره‌پردازانی چون نویسنده ۲۳ سال، این روش را خشونتبار می‌شمرند ما را با ایشان سخنی نیست که بقول عرب:

«إِذَا لَمْ تَسْتَحِى فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ».

«چون آزرم نکردی، هر چه می‌خواهی بکن»!.

امّا درباره سومین آیه باید دانست که آیۀ مزبور در سوره شریفۀ «توبه» آمده یعنی در سال نهم هجرت نازل شده است و در آن هنگام، قبائل یهود که در مدینه و اطراف آن سکونت داشتند پس از خیانت‌های روشن و پیمان‌شکنی‌های آشکار، خلع سلاح و تبعید شده بودند و از این رو آیه مورد بحث، به هیچ وجه از پیکار با ایشان سخن نمی‌گوید. بلکه به تصریح مفسّران، آیه مزبور مسلمانان را به پیکار با «رومیان» فرمان می‌دهد (به تفسیر طبری و زمخشری و بیضاوی و رازی ذیل آیه ۲٩ از سوره توبه رجوع شود) و ما می‌دانیم که مسلمانان یکبار در روزگار پیامبرجبا روم شرقی (بیزانس) جنگیدند زیرا که پیامبرجیکی از یاران خود را بنام حارِث بن عُمَیر أَزدی با نامه‌ای نزد پادشاه «بُصری» فرستاد و پادشاه مزبور، که شُرَحبیل غَسّانی نام داشت، سفیر پیامبر را در سرزمین «مُؤتَۀ» برخلاف رسم معمول، بقتل رسانید. رسول خداجبرای سرکوبی این پادشاه ستمگر گروهی از مسلمانان را بفرماندهی جعفر بن ابی‌طالب به‌سوی او گسیل داشت. مسلمانان بدون آنکه پیش‌بینی کنند در سرزمین شام با سپاه هِرَقل (امپراطور روم شرقی) روبرو شدند که برای دفاع از شرحبیل با لشکری انبوه به نبرد مسلمین آمده بود [۱۰۶]. هرقل با کمال قساوت به کشتار مسلمانانِ عدالت ‌طلب پرداخت و برخی از آنان را از پای درآورد [۱۰٧]مسلمانانی که بازمانده بودند به مدینه برگشتند. در سال نهم هجرت بار دیگر گروهی از بازرگان نَبَطی که از شام به مدینه آمده بودند خبر آوردند که رومی‌ها به آهنگ حمله بر مسلمانان در بَلقاء لشکری گران فراهم آورده‌اند و قبائل شامی: لَخم و جُذام و عامِلَۀ و غَسّان را نیز مهیّای جنگ با مسلمین نموده‌اند [۱۰۸]در این سال آیه مورد بحث نازل شد و دستور داد: «با کسانی از اهل کتاب که ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند و محرّمات خدا و رسولش را حرام نمی‌شمارند پیکار کنید تا با فروتنی بدست خود جزیه دهند» این بار پیامبرجخود باتّفاق گروهی از یاران از مدینه بیرون آمد و پس از تحمّل سختی‌ها به تبوک رسیدو از رؤسای قبائلی که با رومی‌ها پیوند داشتند چون سران اَیلَه و جَرباء و أَذرُح جزیه گرفت و بدین وسیله آنان را از سرکشی و فتنه‌انگیزی بازداشت و برای ایشان امان‌نامه نوشت چنانکه ابن هِشام و مَقریزی و دیگران، متن امان‌نامه‌ها را آورده‌اند [۱۰٩].

در این سفر، پیامبرجبا رومیان برخورد نکرد و قبائل اهل کتاب را نیز به مسلمان ‌شدن وا نداشت و به هیچ وجه به کشتار مسیحیان دست نزد تنها از سران سرکش و هم‌پیمان روم چنانکه گفتیم جزیه گرفت. در روزهای پایان عمر شریفش، اُسامَه بن زَید را بفرماندهی سپاهی گماشت تا با رومیان ستمگر و متجاوز پیکار کند و اسامه پس از وفات پیامبر به موفقّیت‌هایی نایل آمد و سرانجام دو سال پس از وفات رسول خداجمسلمین در یَرمُوک با سپاه هرقل روبرو شدند و رومی‌ها را شکست دادند.

خلاصه آنکه قرآن مجید هر چند در سوّمین آیه‌ای که نویسنده ۲۳ سال آورده به مسلمانان فرمان می‌دهد تا با کفّار اهل کتاب پیکار کنند ولی این فرمان به هیچ وجه با آزادی مذهب ناسازگاری ندارد زیرا جنگ مسلمانان با اهل کتاب برای آن نبود تا ایشان را به پذیرفتن اسلام وادارند بلکه آنانرا از تعدّی و تجاوز باز می‌داشتند و چنانکه در آیه مورد بحث تصریح شده از ایشان نوعی مالیات می‌گرفتند و در برابر این مالیات از آنان حمایت می‌نمودند.

نکته قابل توجه اینجا است که اگر موانعی پیش می‌آمد و مسلمین چنانکه سزاوار بود نمی‌توانستند از اهل کتاب حمایت کنند، از گرفتن مالیات خودداری می‌ورزیدند! بَلاذری (متوفّی به سال ۲٧٩ هجری قمری) در کتاب فتوحُ ‌البُلدان می‌نویسد:

«لَمّا جَمَعَ هِرَقلُ لِلمُسلِمینَ الجُمُوعَ وبَلَغَ المُسلِمینَ إَقبالُهُم إِلَیهِم لِوَقعَةِ الیَرمُوكِ رَدُّوا عَلی أَهلِ حِمصَ ماکانُوا أَخَذُوا مِنهُم مِنَ الخَراجِ وقالُوا: قَد شَغَلَنا عَن نُصرَتِکُم والدَّفعِ عَنکُم فَأَنتُم عَلی أَمرِکُم. فَقالَ أَهلُ حَمصَ: لَوِلایَتُكُم وعَدلُکُم أَحَبُّ إِلَینا مِمّا کُنّا فیهِ مِنَ الظُّلمِ وَالغَشمِ وَلَنَدفَعَنَّ جُندَ هِرَقلَ عَنِ المَدینَةِ مَعَ عامِلكم. وَنَهَضَ الیَهودُ فَقالُوا: وَالتَّوراةِ لایَدخُلُ عامِلُ هِرَقلَ مَدینَةَ حِمصَ إِلاّ أَن نُغلَبَ» [۱۱۰].

یعنی: «چون هرقل گروه بسیاری را برای نبرد با مسلمین فراهم آورد و به مسلمانان خبر رسید که دشمنان به سوی یرموک پیش می‌آیند، مالیاتی را که مسلمین از مردم حمص گرفته بودند به ایشان برگرداندند و گفتند که ما به جنگ با رومیان سرگرم شده و از یاری و دفاع شما غافل خواهیم گشت، در این صورت شما به کار خود برسید. مردم حمص پاسخ دادند که حکومت و عدالت شما نزد ما محبوب‌تر از ظلم و ستمی است که پیش از این برما می‌رفت و ما بهمراه عامل شما با سپاه هرقل می‌جنگیم و از این شهر دفاع می‌کنیم. یهودیان نیز برخاستند و گفتند: سوگند به تورات که ما اجازه نمی‌دهیم نماینده هرقل در شهر حِمص وارد شود مگر آنکه شکست بخوریم».

اینست نمونه‌ای از سیرت مسلمانان درصدرِ اسلام و شگفتا که نویسنده ۲۳ سال بدون آگاهی از تفسیر و تاریخ، هرچه می‌خواهد درباره پیامبر و اسلام می‌گوید و در هر فصل بیش از پیش خود را رسوا می‌سازد.

امّا چهارمین آیه از آیاتی که سیره‌نویس بگواهی آورده چنانکه پیش از این گفتیم مسلمانان را از آمرزش‌خواهی برای مشرکان بازمی‌دارد. و این دستور مربوط به زمانی است که مشرکان رخت از جهان بربندند وگرنه در حال حیات، مسلمانان اجازه دارند تا برای هدایت ایشان دعا کنند چنانکه رسول خداجدر جنگ اُحُد می‌گفت: «اَللّهُمَّ اهدِ قَومی فَإِنَّهُم لایَعلَمُون» [۱۱۱]، یعنی: «خداوندا قوم مرا راهنمایی کن که ایشان (صلاح و خیر خود را) نمی‌دانند». و این حکم در روزگار صلح یا جنگ یکسانست و چنانکه گذشت، با آزادی مذهب یا مدارا در برابر مخالفان، برخوردی ندارد.

در پنجمین آیه، اساساً سخن از جنگ با منافقان درمیان نیست، و دستور به «جهاد» با آنها آمده و جهاد در لغت بمعنای کوشش بسیار می‌آید و با «قتال» بمعنای پیکار، تفاوت دارد و پیامبر اسلام هرگز با منافقان نجنگید امّا به فرمان خداوند، کوشید تا نقشه‌های آنان را خنثی کند و توطئه‌های ایشان را بر ضدّ اسلام، نقش بر آب سازد و آیات کوبنده قرآن را بر آنان بخواند و بیمشان دهد و همینست معنای جهاد با منافقان.

مورّخان اسلام آورده‌اند که رهبر منافقان در مدینه، عبدالله بن أُبَیّ بن سَلول بود. او کسی است که درباره رسول اکرم جسارت ورزیده، بقول قرآن مجید گفت:

﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ[المنافقون: ۸] [۱۱۲].

«اگر به مدینه بازگردیم عزیز قوم، ذلیل را از آنجا بیرون خواهد راند»!.

تا آنجا که فرزند مؤمنش در بازگشت از غزوۀ بَنی‌مُصطَلِق راه را بر پدر گرفت و گفت ترا رها نمی‌کنم تا بفهمی که زبون و خوار تویی نه محمّد که عزیز و بزرگوار است! در این کشاکش پیامبر خداجرسید و فرزند را از ستیز با پدر بازداشت. بگزارش ابن اسحاق روزی پسرِ عبدالله، به حضور پیامبر آمد وگفت: به من خبر داده‌اند که تو می‌خواهی پدرم را بکیفر گفتارش بقتل آوری! اگر ناگزیر اینکار باید انجام شود، مرا فرمان ده تا سر او را بنزدت آورم! به خدا سوگند که قبیله خزرج می‌داند فرزندی نیکوکارتر از من نسبت به پدر درمیانشان نیست و من بیم دارم دیگری را فرمان دهی تا او را بکشد آنگاه ضمیرم مرا رها نکند که قاتل پدر را زنده در میان مردم ببینم، و سرانجام مرد مسلمانی را بجای کافری بکشم و در آتش دوزخ روم! رسول خداجفرمود:

«بَل نَتَرَفَّقُ بِهِ ونُحسِنُ صُحبَتَهُ ما بَقِیَ مَعَنا» [۱۱۳].

یعنی: «نه! بلکه با وی مدارا می‌کنیم، و تا هنگامی که با ما بسر می‌برد به نیکی با او رفتار خواهیم کرد».

پیامبر اسلامجبا امام منافقان! بدین شیوه عمل می‌کرد. تا چه رسد به منافقین خرده پا و دنباله‌رو!.

امّا سیره‌نویس توانا! از معنای جهاد با منافقان جز جنگ و پیکار چیزی نفهمیده است و چشم تیزبین و ذهن دقیق! ایشان در صفحه ۱۴۰ از کتاب خود، یکبار عبارت: ﴿جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَرا بصورت: «با کفّار و مشرکان! جهاد کن» ترجمه نموده و بار دیگر در همان صفحه آیۀ مزبور را که در سورۀ تحریم تکرار شده بصورت: «با کافران و منافقان بجنگ»!! برگردانده است و کم‌ترین زحمتی هم به خود نداده تا به یکی از تفاسیر قرآن رجوع کند و بنگرد که مفسّران درباره شیوۀ جهاد با منافقین چه نوشته‌اند؟

شیخ أبوعلی طَبرِسی در تفسیر «مجمع ‌البیان» می‌نویسد:

«اِختَلَفُوا في کَیفِیَّةِ جِهادِ المُنافِقینَ، فَقیلَ إِنَّ جِهادَهُم بِاللِّسانِ وَالوَعظِ وَالتَّخویفِ عَنِ الجُبّائِیّ، وَقیلَ جِهادُهُم بِإِقامَةِ الحُدودِ عَلَیهِم وَکانَ نَصیبُهُم مِنَ الحُدودِ أَکثَرَ، وقیلَ بِالأَنواعِ الثَّلاثَةِ بِحَسَبِ الإِمکانِ یُریدُ بِالیَدِ، فَإِن لَم یَستَطِع فَبِاللِّسانِ، فَإِن لَم یَستَطِع فَبِالقَلبِ ...».

یعنی: «مفسّران درباره چگونگی جهاد با منافقان به اختلاف سخن گفته‌اند. برخی گویند که جهاد با ایشان از راه زبان واندرز و بیم‌دادن باشد واین قول از ابوعلی جُبّائی آمده است، و بعضی گویند که جهاد با آنان در سایۀ اجرای حدود (قوانین کیفری) بر ایشانست که سهم منافقان (بعلّت ارتکاب جرم) در این باره بیش از دیگران خواهد بود، و برخی گویند که جهاد با منافقان بر حسب امکان از سه راه باید صورت پذیرد. یعنی اگر ممکن بود با دست از توطئه‌های ایشان جلوگیری شود وگرنه، با زبان به تخویف آنها پردازند و چون امکان نداشت لااقل در دل از روش آنان بیزاری جویند...».

طبرسی درباره ﴿وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡمی‌نویسد:

«مَعناهُ وَأَسمِعهُمُ الکَلامَ الغَلیظَ الشَّدیدَ وَلا تَرِقِّ عَلَیهِم» [۱۱۴].

یعنی: «معنای آیه آن است که سخن تند و سخت را بگوش آنان برسان و بر آنها رقّت می‌آور»!.

مفسران دیگر مانند زمخشری و بیضاوی و قُرطُبی و رازی نیز شبیه همین معانی را آورده‌اند. امّا جناب سیره‌نگار زحمت مطالعه و مراجعه به منابع تحقیق را بر خود هموار نکرده و هرچه دل تنگش! خواسته، گفته است. آری رنج این راه را کسانی به جان می‌خرند که گرفتار شؤون و مقامات! نباشند. و البتّه مقام سیره‌نگار اجلّ از آن بوده که به پژوهش و بتحقیق پردازد! و خود را به رنج اندازد. بقول شاعر:

دَعِ الـمَکارِمَ لاتَنهَض لِبُغیَتِها
وَاقعُد فَإِنَّكَ أَنتَ الطّاعِمُ الکاسی! [۱۱۵]
ولیک این عملِ رهروان چالاکست
تو نازنین جهانی! کجا توانی کرد؟

امّا درباره آیه ششم که می‌فرماید: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ ٱلۡكُفَّارِ[التوبة: ۱۲۳]. «با کفاری که به شما نزدیکند بجنگید». در این آیۀ شریفه، اساساً روش صحیح جنگ را گوشزد می‌فرماید که مسلمانان، جنگ با کفّار همجوار را وانگذارند و در اندیشه دشمنانِ دوردست فرو روند! یعنی چنان نباشند که گفته شود:

عَدُویِ خانه خنجر تیز کرده
تو از خصمِ برون پرهیز کرده!

اتفاقاً این آیه کریمه در سال نهم هجرت آمده و در آن هنگام، دشمنی که به سرزمین مسلمین نزدیک بود و او را تهدید می‌کرد، همان رومیان بودند و در داخل حجاز خطری وجود نداشت از این رو مفسّران قدیم مانند ابن جریر طبری آیه شریفه را با دولت بیزانس (روم شرقی) تطبیق داده‌اند که خطرش مثلاً از دولت پارس به مسلمانان نزدیک‌تر بود چنانکه پیش از این اشاره کردیم. طبری می‌نویسد:

«وَکانَ الَّذینَ یَلُونَ المُخاطَبینَ بِهذِهِ الآیَةِ یَومَئِذٍ الرُّومَ لِأَنَّهُم کانُوا سُکّانَ الشَّأمِ، وَالشَّأمُ کانَت أَقرَبَ المَدینَةِ إِلَی العِراق» [۱۱۶].

یعنی: «کسانی که در آنروزگار به مخاطبین این آیه نزدیک بودند همان رومیان شمرده می‌شدند زیرا که آنها در شام سکونت داشتند وشام نزدیک‌ترین سرزمین به عراق بود».

و ما در خلال صفحات پیشین از تجاوز رومیان به مسلمانان سخن گفتیم و معلوم شد که جنگ مسلمین با ایشان، جنگ مظلوم با ظالم بود و برای تحمیل عقیده دینی صورت نگرفت و با آیه شریفه: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِمباینت نداشت و مسلمانان، اهل کتاب را در آراء دینی خود، آزاد گذاشتند.

از این پس، نویسنده ۲۳ سال آیاتی را گواه می‌آورد که در مکّه نازل شده و چنین می‌پندارد که نظایر آنها در سوره‌های مدنی دیده نمی‌شود و با این ادّعا از ضعف دیده خود حکایت می‌کند! و می‌نویسد:

«در مکّه جنگی در کار نبوده حتّی از آیه ۶۸ سوره انعام برمی‌آید که حضرت با مشرکان آمد و شد و نشست و برخاست داشت و گاهی آنها بی‌ادبی کرده در مقام تمسخر او برمی آمده‌اند: ﴿وَإِذَ(!!) [۱۱٧] رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦۚ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٦٨[الأنعام: ۵۸]. «از آنهائیکه در مقام خرده‌گیری و استهزاء آیات ما هستند روی برگردان (با آنان معاشرت مکن) تا بسخن دیگری مشغول شوند. ممکن است شیطان این دستور را از ذهن تو زدوده باشدکه با آنان نشست و برخاست می‌کنی(!!) ولی پس ازاین، با این گروه مغرور بی‌ایمان مجالست مکن»» [۱۱۸].

با صرفنظر از ترجمه کج و کوله نویسنده! مفاد آیه مزبور در دوران مدینه نیز آمده و حتّی در آنجا به همین آیه شریفه اشاره شده است یعنی چون مسلمانان نشست و برخاست خود را با کفّار ادامه می‌دادند قرآن کریم در سورۀ مدنی نساء دوباره هشدار می‌دهد:

﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ...[النساء: ۱۴۰].

«در این کتاب بر شما نازل شده که چون بشنوید آیات خدا مورد انکار و استهزاء قرار می‌گیرد با کافران همنشینی مکنید تا آنها در سخن دیگری وارد شوند...».

باز سیره‌نویس محقّق! می‌نویسد:

«در مکّه خداوند به پیغمبر یا مؤمنان می‌فرماید:

﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ وَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَأُنزِلَ إِلَيۡكُمۡ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُكُمۡ وَٰحِدٞ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ ٤٦[العنکبوت: ۴۶] [۱۱٩].

«با اهل کتاب -جز آنهائیکه از جاده انصاف بدورند – بطرز خوب و زبان منطق مجادله کنید و به آنها بگوئید ما به آنچه بر ما و شما نازل شده است ایمان آورده‌ایم. خدای ما و خدای شما یکی است».

البته حضرت سیره‌نگار خبر نداشته است که شبیه این آیه در سوره‌های مدنی نیز آمده مانند آنچه در سورۀ بقرۀ می‌خوانیم:

﴿قُلۡ أَتُحَآجُّونَنَا فِي ٱللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمۡ وَلَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَكُمۡ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُخۡلِصُونَ ١٣٩[البقرة: ۱۳٩].

«به آنها (اهل کتاب) بگو آیا دربارۀ خدا با ما مجادله می‌کنید؟ با اینکه او خدای ما و خدای شما (هردو) است واعمال ما برای ما و اعمال شما از آنِ شما است و ما اخلاصمند خدا هستیم».

و نیز در سوره مدنی مائده می‌فرماید:

﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ...[المائدة: ۵٩].

«بگو ای اهل کتاب آیا بر ما طعن می‌زنید تنها بخاطر اینکه به خدا وآنچه بسوی ما نازل شده و آنچه از پیش نازل شده ایمان آورده‌ایم»؟!.

آنگاه نویسنده ۲۳ سال، دو آیۀ دیگر مبنی بر نرمش اسلام در اوائل کار می‌آورد که اتفاقاً هر دو آیه، در مدینه نازل شده‌اند!! یکی آیه ۲۰ از سوره آل عمران، و دیگری آیه ۶۲ از سوره بقره است و عذر سیره‌نویس متبحّر! آن است که این دو آیه، در آغاز دوران مدینه آمده‌اند با اینکه خود اعتراف می‌کند: «عین این مطلب در سوره مائدۀ آیه ۶٩ تکرار شده است [۱۲۰]» و ما می‌دانیم که سورۀ «مائدۀ» باتّفاق مفسّران، از آخرین سوره‌های مدنی است بویژه که در اوائل آن می‌خوانیم:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي[المائدة: ۳].

«امروز دین شما را برایتان کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم...».

بعلاوه، آثاری که در ترتیب نزول سوره‌ها رسیده، همه نشان می‌دهند که سورۀ مائده از سوره‌های آخرین بوده است چنانکه در روایت مأثور از علی÷آمده: «کانَ مِن آخِرِ ما نَزَلَ عَلَیهِ سُورَةُ الـمائِدَة» [۱۲۱]. یعنی: «سوره مائده از واپسین سوره‌هایی است که بر پیامبرجنازل شد». و از عائشه مروی است که: «آخِرُ سُورَةٍ نَزَلَتِ الـمائِدَة [۱۲۲]» یعنی: «آخرین سوره‌ای که فرود آمد، سوره مائده بود». و در روایت منقول از عبدالله بن عبّاس سوره مائده، صد و سیزدهمین سوره‌ای است که نازل شده [۱۲۳]، یعنی پس از آن تنها یک سوره آمده است. و از عبدالله بن عَمرو نیز رسیده که: «آخِرُ سُورَةٍ أُنزِلَتِ الـمائِدَة» [۱۲۴]. یعنی: «بازپسین سوره‌ای که فرود آمد، سوره مائده بود». حتّی خاورشناسانی چون: «نولدکِه و بِلاشِر این سوره را به لحاظ ترتیب نزول سور‌ها در مرتبه آخر قرار داده‌اند و تردید نیست که اگر مائده صد و چهاردهمین سوره نباشد، در مرتبه صد و سیزدهم جای دارد.

امّا جناب سیر‌ه‌نگار که می‌خواهد بهر ترتیبی باشد، تئوری علمی!خود را بکرسی بنشاند، می‌نویسد: «عین این مطلب در سوره مائده آیه ۶٩ تکرار شده است و نشان می‌دهد که در یکی دو سال اوّل هجرت(!!) این آیات نازل شده است». [صفحه ۱۴۲ کتاب].

آری، بنظر این‌گونه محقّقانِ تاریخ! هنگامی که تئوری‌های ورشکسته با شواهد تاریخی هماهنگ نبود، البتّه نباید خاموش مانْد! و صد البتّه «به هر حیله رهی باید جست» هر چند این ره از «خیانت در گزارش تاریخ» بگذرد!.

[٩٧] در ترجمه عربی کتاب گلدزیهر چنین آمده است: «وبَدیهیٌّ أنَّ التَّغییرَ الَّذي حَدَثَ فِي الطّابِعِ النَّبویِّ لِمُحَمَّدٍ قَد أَثَّرَ في أُسلوبِ القُرآنِ وَشَکلِهِ الأَدَبِیِّ». [٩۸] تفسیر طبری، ذیل آیه ۱٩۰ از سوره بقره. [٩٩] ولی پیامبر اکرمجخود به نزدیک شعب ابی‌طالب فرود آمد و برای او چادر زدند. اسامه بن زید از رسول خدا پرسید آیا فردا به خانه خود در مکّه وارد خواهید شد؟ پیامبر فرمود: «وَهَلْ تَرَكَ لَنَا عَقِيلٌ مِنْ دَارٍ»؟ (السیرة الحلبیة، ج ۳، ص ۲٩) یعنی: «مگر عقیل برای ما خانه‌ای باقی گذاشته است»؟!. [۱۰۰] در آیه شریفه از بالیدن هر طائفه به کردار خود سخنی در میان نیست. آنچه هست آراسته‌بودن اعمال امّت‌ها در نظر آنان است. [۱۰۱] به صفحه ۱۳٩ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۱۰۲] به صفحه ۱۳٩ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۱۰۳] به صفحه ۱۳٩ از کتاب ۲۳ سال نگاه کنید. [۱۰۴] به سیره ابن هشام (القسم الثّانی، صفحه ۳٩۴) و تاریخ طبری (الجزء الثّالث، صفحه ۴۴) و مغازی واقدی الجزء الثانی، صفحه ٧۸٩ رجوع کنید. [۱۰۵] سیره ابن هشام، القسم الثّانی، صفحه ۴۱۲ و تاریخ الطبری، الجزء الثّالث، صفحه ۶۱ [۱۰۶] ظاهراً رومیان از اینکه پیامبر اسلام در جزیره العرب شهرت و نفوذ یافته بود، بیم کردند و تصمیم گرفتند با پیامبر کارزار کنند تا مبادا در جزیره، حکومت قدرتمندی پدید آید و برای سر حدّات روم شرقی خطرناک باشد از این رو پیشدستی کرده به جنگ مسلمانان آمدند. [۱۰٧] به مغازی واقدی، ج ۲، ص ٧۵۵ و السیرۀ الحلبیۀ، ج ۲ف ص ٧۸۶ نگاه کنید. [۱۰۸] به طبقات ابن سعد، ج ۲، ص ۱۱٩، چاپ لندن نگاه کنید. [۱۰٩] به کتاب: إمتاع الأسماع، اثر مقریزی، الجزء الاوّل، صفحه ۴۶۸، چاپ قاهره نگاه کنید. [۱۱۰] به فتوح البلدان بلاذری، چاپ بیروت، صفحه ۱۴۳ رجوع کنید. [۱۱۱] الشّفا بتعریف حقوق الـمصطفی، الجزء الأوّل، صفحه ۱۰۵. [۱۱۲] مقصودش از عزیز، خود وی! و از ذلیل، رسول خداجبود!. [۱۱۳] سیره ابن هشام، القسم الثّانی، صفحه ۲٩۳. [۱۱۴] تفسیر مجمع‌ البیان ذیل آیه ٧۳ سوره توبه. [۱۱۵] شعر از حُطَیئَه است. به دیوان وی، چاپ بیروت، صفحه ٧٧ نگاه کنید. [۱۱۶] جامع البیان، ذیل آیه ۱۲۳ از سوره توبه. [۱۱٧] وإذا ... صحیح است. [۱۱۸] صفحه ۱۴۱ از کتاب ۲۳ سال. [۱۱٩] صفحه ۱۴۱ از کتاب ۲۳ سال. [۱۲۰] صفحه ۱۴۲ از کتاب ۲۳ سال. [۱۲۱] تفسیر مجمع البیان در سرآغاز سوره مائده. [۱۲۲] الإتقان، الجزء الأوّل، صفحه ۲٧. [۱۲۳] الفهرست، اثر إبن اسحقِ ندیم، صفحه ۴۵. [۱۲۴] التّاج الجامع للأصول فی احادیث الرّسول، الجزء الرّابع، صفحه ۱۰۱.