تحلیلهای پندارآمیز!
ادّعای دوّم آن است که نویسنده ۲۳ سال در فصل هجرت، ایمان صمیمی و گرم مردم مدینه را مولود خیالات خامی میشمرد که تنها در مُخیّله خودش جای داشته و با یاران پیامبرجپیوند و نسبتی ندارد! بدین شرح که مینویسد: «خبر ظهور محمّد در مکّه و دعوت به اسلام، گرویدن عدّهای به پیغمبر جدید، مخالفت قریش و کشمکشهای چندساله در همه حجاز منتشر شده و بیش از همهجا به یثرب رسیده بود. آمد وشد یثربیان به مکّه و ملاقات پارهای از آنان با پیغمبر، بعضی از سران اوس و خزرج را بدین فکر انداخت که از آب گلآلود ماهی بگیرند(!!) اگر محمّد و یارانش به یثرب آیند و با وی(!!) همپیمان شوند چندین دشوار آسان میشود:محمّد و یارانش از قریشند پس شکافی به دیوار مستحکم قریش وارد میشود. همپیمانی با محمّد و یارانش ممکن است خود آنها را از شرّ نفاق داخلی و منازعاتی که پیوسته میان آنها روی میداد رهائی دهد. علاوه بر این محمّد دین جدیدی آورده است واگر کار این دین بگیرد دیگر یهودان(!!) را که مدّعیند اهل کتاب و قوم برگزیده خدایند بر آنها توفّقی نخواهد بود. از همپیمانی با محمّد و یارانش در مقابل سه طائفۀ یهود یثرب، قوّه جدیدی بوجود میآید» [۴۴].
در این تحلیل تاریخی! که نویسنده از اسلام سران أوس و خزرج ارائه کرده همه چیز نقشی دارد جز خلوص نیّت و ایمان به حقیقت! و سیرهنویس خیالپرداز بمصداق آنکه: «کافر همه را به کیش خود پندارد» گمان کرده که اسلامِ بزرگانِ انصار جز برای رقابت با اهل مکّه و همچشمی با یهود و ایجاد قوّه جدید! نبوده است با اینکه:
اوّلاً: اگر سران أوس و خزرج رسالت پیامبر را باور نکرده بودند در مقایسه مسلمانان و قریش، البتّه جانب قریش را رعایت مینمودند چرا که قریش قبیلهای پر نفوذ و قدرتمند بود و بعلاوه سدانت کعبه را بعهده داشت و اوس و خزرج نیز با قریش همعقیده بودند و بحکم اعتقادات خود هر ساله به مکّه میرفتند و در درون خانه کعبه بتها را میپرستیدند و به قریش بیشتر نیاز داشتند تا به مهاجران مسلمانی که بقول نویسنده ۲۳ سال گروهی اندک بشمار میآمدند و از نفوذ و اعتباری همچون قریش بهره نداشتند. وانگهی قبائل دیگر عرب نیز تا آن هنگام به اسلام نگرویده بودند و با پیامبر سر مخالفت داشتند و طرفداری از آئین و کیش پیامبرجاسباب دشمنی آنها را فراهم میکرد. پس اگر ایمان به خدای یکتا و رسول وی نبود هیچ دلیلی نداشت تا اوس و خزرج با مخالفان آئین خود دوستی کنند و دوستان و همدینان نیرومندشان را بدشمنی با خویش برانگیزند. این پنداربافی و مصلحتتراشیها نشان میدهد نویسندهای که سالها بر مسند سیاست تکیه زده چون به تاریخ اسلام میرسد، توفیق درک و فهم سادهترین مسئله سیاسی را از دست میدهد چراکه اگر حسن نیّت و عشق به کشف حقیقت در این راه نباشد آدمی ناچار برای توجیه حوادث به خیالپردازی روی میآورد و خرد و انیدشه خود را گم میکند!.
ثانیاً: قبائل اوس و خزرج بعلت آنکه مسلمان شدند، از اختلافات دوری جستند نه آنکه چون میخواستند از اختلافات دوری بجویند، به اسلام گرایش نشان دادند! چنانکه ابن هشام و طبری نوشتهاند نخستین گروه از اهل مدینه که با پیامبرجدر عقبه اول ملاقات کردند، به دعوت و ارشاد آن حضرت اسلام آوردند و سپس اظهار امیدواری کردند که شاید خداوند در آینده پراکندگی قوم ما را ببرکت تو به وحدت مبدّل سازد «فَعَسی أَن یَجمَعَهُمُ اللهُ بِكَ» [۴۵].
اگر ایشان تنها خواهان وحدت بودند لزومی نداشت دین خود را تغییر دهند و به آئین دیگری روی آورند بلکه سران قوم، واسطههایی بسوی هم میفرستادند و سپس دوستانه مینشستند و با یکدیگر همپیمان میشدند چنانکه رسم جاری درمیان اقوام قدیم این گونه بود. گذشته از این، تاریخ گواهی میدهد که پس از اسلامآوردنِ مردمِ یثرب، گاهی رویدادهای دوران جاهلیّت در افرادی از اوس و خزرج یادآوری میشد و طرفین تصمیم میگرفتند در برابر یکدیگر بایستند و پیمان برادری را بشکنند و شمشیرها را از نیام برآورند امّا تنها چیزی که مانع از اقدام به اینکار میشد ایمان به خدا و پیامبر بود چنانکه واحدی نیشابوری در کتاب «أسبابُ النّزول» آورده که یهودیان برخی از افراد اوس و خزرج را بر ضدّ یکدیگر تحریک کردند تا بدانجا که طرفین آماده جنگ شدند و فریاد برآوردند:
السِّلاح! السِّلاح!
همینکه این خبر به پیامبر رسید، رسول خداجبا گروهی از مهاجران، خود را به آنان رسانید و بانگ برداشت:
«یا مَعشَرَ المُسلِمینَ، أَتَدعُونَ الجاهِلِیَّةَ وأَنا بَینَ أَظهُرِکُم بَعدَ أَن أَکرَمَکُمُ اللهُ بِالإِسلامِ وقَطَعَ بِهِ عَنکُم أَمرَ الجاهِلِیَّةِ وأَلَّفَ بَینَکُم، فَتَرجِعُونَ إِلی ما کُنتُم عَلَیهِ کُفّاراً؟ اللهَ اللهَ»!.
«ای گروه مسلمانان، آیا دوران جاهلیّت را میخواهید تجدید کنید با اینکه من درمیان شما هستم، آیا پس از آنکه خدا شما را بوسیله اسلام گرامی داشت و رشته جاهلیّت را قطع کرد و در میانتان دوستی افکند، اکنون به روش گذشته باز میگردید و کافر میشوید؟! خدا را بیاد آورید، خدا را ...».
«واحدی» مینویسد:
«فَعَرَفَ القَومُ أَنَّها نَزغَةٌ مِنَ الشَّیطانِ وکَیدٌ مِن عَدُوِّهِم فَأَلقَوُا السِّلاحَ مِن أَیدیهِم وَ َکَوا وعانَقَ بَعضُهُم بَعضاً، ثُمَّ انصَرَفُوا مَعَ رَسولِ اللهجسامِعینَ مُطیعینَ، فَأنزَلَ اللهُﻷ:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِيعُواْ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَرُدُّوكُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ كَٰفِرِينَ ١٠٠﴾[آلعمران: ۱۰۰] [۴۶].
یعنی «مسلمین دانستند که کار آنها انگیزۀ شیطانی داشته و بر اثر نیرنگ دشمنانشان (یهود) رخداده است از این رو شمشیرها را از دست انداخته، و گریه کردند و دست در گردن یکدیگر افکنده با هم روبوسی نمودند، سپس مطیعانه به همراه رسول خداجبازگشتند و خدای بزرگ این آیه را نازل فرمود که:
ای مؤمنان اگر گروهی از اهل کتاب را فرمان برید آنان شما را پس از ایمانتان به کفر بازمیگردانند».
آیات بعد نیز به روایت أَبوعَلی طَبرِسی در «مجمعُ البیان» [۴٧]در همین زمینه آمده است که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣﴾[آلعمران: ۱۰۲-۱۰۳].
«هان ای مؤمنان، در برابر خدا پرهیزکاری کنید چنانکه سزاوارِ تقوی او است و جز به مسلمانی جان نسپرید. و همگی به رشتۀ خداوند چنگ درزنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود بیاد آرید آنگاه که دشمنان هم بودید و خدا میان دلهای شما دوستی افکند و بنعمت حق برادران یکدیگر گشتید و بر کنار گودالی از آتش بودید آنگاه خدا شما را از آن نجات بخشید، خداوند آیات خود را بدینگونه برایتان روشن میکند شاید که هدایت شوید».
ثالثاً: أوس و خزرج برای رقابت و یا خصومت با یهودیان بسوی اسلام نیامدند بلکه خبر یهود مبنی بر ظهور پیامبر موعود، آنان را آماده پذیرش اسلام ساخته بود و پس از ملاقات با پیامبرجباور کردند که او فرستادۀ خدا است و سپس در اظهار ایمان، بر یهودیان سبقت گرفتند (چنانکه در بخش نخستین از همین کتاب موضوع مزبور را به تفصیل آوردهایم [۴۸]و گواه ما در این ادّعاء متون صریح تاریخی است که ابن هشام و یعقوبی و طبری و دیگران گزارش کردهاند.
در سیره ابن هشام ضمن آنکه برخورد پیامبرجرا با اوّلین دسته از اهل مدینه شرح میدهد مینویسد:
«فَلَمّا کَلَّمَ رَسولُ اللهِجأوُلئِكَ النَّفَرَ ودَعاهُم إِلی اللهِ قالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ یا قَومِ: تَعَلَّمُوا وَاللهِ إِنَّهُ لَلنَّبِيَُّ الَّذي تَوَعَّدَکُم بِهِ یَهُودُ فَلاتَسبِقَنَّکُم إِلَیهِ فَأَجابُوهُ» [۴٩].
یعنی: «همینکه رسول خداجبا آنان سخن گفت و ایشان را بهسوی خدا فرا خواند، یکی از آنها به دیگران گفت: ای قوم من بدانید به خدا سوگند این همان پیامبری است که یهودیان شما را از آن بیم میدادند و مراقب باشید که در ایمان به وی بر شما پیشی نگیرند سپس دعوت پیامبر را اجابت کردند».
همین مضمون را طبری در تاریخ و نیز در تفسیرش آورده [۵۰]و همچنین یعقوبی آنرا در تاریخ خود گزراش کرده است و مینویسد:
«َفلَقِیَهُم رَسُولُ اللهِ ودَعاهُم إِلَی اللهِ وقَرَءَ عَلَیهِمُ القُرآنَ. فَقالَ رَجُلٌ مِنهُم یُقالُ لَهُ إیاسُ بنُ مَعاذ: یا قَومِ هذا وَاللهِ النَّبِيُّ الَّذي کانَتِ الیَهُودُ تَعِدُکُم بِهِ وَلا یَسبِقَنَّکُم إِلَیهِ أَحَدٌ، فَأَسلَمُوا وَأَخَذَ عَلَیهِم رَسُولُ اللهِ الإیمانَ بِاللهِ وَ بِرَسُولِه» [۵۱].
یعنی: «رسول خداجآنان را ملاقات کرد و ایشان را بسوی خدای یگانه فراخواند و بر آنها قرآن قرائت نمود. پس مردی از میان ایشان که او را ایاس بن معاذ میگفتند، به دیگران گفت: ای قوم من به خدا سوگند این همان پیامبری است که یهودیان شما را بدان وعده میدادند و مراقب باشید کسی درباره وی بر شما پیشی نگیرد، سپس اسلام آوردند و رسول خداجدر ایمان به خدا و پیامبرش از آنها پیمان گرفت».
تاریخ بوضوح نشان میدهد که أوس و خزرج پیش از اسلام با یهودیان همپیمان بودند و دلیلی نداشت که صرفاً برای رقابت و مخالفت با آنها به پیامبر اسلام گرایند بویژه آنکه یاران پیامبر در آن روزگار اندک بودند و در تحت فشار قرار داشتند و نیروی مسلمین از یهود ضعیفتر بود وامکانات و ثروت یهودیان نیز از مسلمانان بیشتر بود و اسلامآوردن اوس و خزرج علاوه بر اینکه یهود را بدشمنی با آنها برمیانگیخت سایر قبایل عرب را نیز از ایشان جدا میکرد. پس سبب اصلی در پیوستن آنها به پیامبرجو گسستن آنان از دیگران، همان باور بود که او پیامبر راستین خدا است. شیوه صحیح درتاریخنگاری هر نویسنده محقّقی را وادار میکند که برای اثبات ادّعاء یا استنباط خود، مدارک و شواهدی ارائه دهد نه آنکه بدون گواه و دلیل و برهان، تخیّلات خود را تحلیل تاریخی بشمرد و آنرا ضمیمه متون تاریخ کند! امّا سیرهنویس جدید بیآنکه ماخذ و قرینهای نشان دهد چنین وانمود میکند که سرانِ أوس و خزرج میخواستند «از آب گلآلود ماهی بگیرند»! یعنی اگر تمایلی به دعوت رسول خداجنشان دادند به خاطر محاسبات مادّی بود نه برای رضای خدا و حقّانیت پیامبرجو هرچند این سخن را به صراحت بیان نداشته ولی: «کیست کز لحن سخن، پیبه نهانش نبرد»؟! و بدین صورت نویسندۀ بداندیش میخواهد بر ایمان یاران پیامبرجطعنه زند.
وَمَن ذَالَّذی یَنجُو مِنَ النّاسِ سالِماً
وَلِلنّاسِ قالٌ بِالظُّنُونِ وقیلٌ!
[۵۲]
کیست کز طعنه بدخواه امان یافته است؟
مدّعی فخر فروشد که گمان! یافته است
در حقیقت سیرهنویس جدید «قیاس پاکان را از خود گرفته» و «نشانی از خویشتن بجای نهاده» و با سوءظن به پاکمردان عالم، سریرت خود را نمایش میدهد که:
چون خدا خواهد که پردۀ کس درد
میلش اندر طعنه پاکان برد!
[۵۳]
بقول مولوی:
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زآن سبب عالم کبودت مینمود!
[۵۴]
امّا قرآن کریم که سندی معتبر در نمایش ایمان واخلاص یاران پیامبر است در این باره میفرماید:
﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَ﴾[الحجرات: ٧].
«... خدا ایمان را محبوب شما (یاورانِ رسول) کرد وآنرا در دلهایتان بیاراست و کفر و گناهان و عصیان را منفورتان ساخت».
و باز میفرماید:
﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ﴾[الأنفال: ۶۳].
«خدا درمیان دلهای ایشان ألفت افکند و اگر تو (ای محمّد) همه ثروت زمین را خرج میکردی میان قلوب آنان نمیتوانستی محبّت و همدلی برقرار کنی».
براستی اگر شور خدایی و ایمان و اخلاص و یکدلی درمیان مسلمانان صدر اسلام نبود چگونه میتوانستند با جمع اندک، دنیا را از ندای توحید و دعوت به اسلام پر کنند و امپراطوریهای بزرگ چون ایران و روم شرقی و مصر... را تسخیر نمایند؟
ابن خلدون، مورّخ و جامعهشناس بزرگ اسلامی این معنا را بخوبی دریافته آنجا که مینویسد:
«إِنَّ العَرَبَ لایَحصُلُ لَهُمُ المُلكَ إِلاّ بِصِبغَةٍ دینِیَّةٍ ...
وَالسَّبَبُ في ذلِكَ أَنَّهُم لِخُلُقِ التَّوَحُّشِ الَّذی فیهمِ أصعَبُ الأُمَمِ انقِیاداً بَعضُهُم لِبَعضٍ لِلغِلظَةِ والأَنَفَةِ بُعدِ الهِمَّةِ وَالمُنافَسَةِ في الرِّئاسَةِ، فَقَلَّما تَجتَمِعُ أَهوائُهُم، فَإِذا کانَ الدّینُ بِالنُّبُوَّةِ أَوِ الوَلایَةِ کانَ الوازِعُ لَهُم مِن أَنفُسِهِم وذَهَبَ خُلُقُ الکِبرِ والمُنافَسَةِ مِنهُم فَسَهُلَ انقِیادُهُم وَاجتِماعُهُم ...
فَإِذا کانَ فیهِمُ النَّبِیُّ أَوِِالوَلِیُّ الَّذی یَبعَثُهُم عَلَی القِیامِ بِأَمرِ اللهِ یُذهِبُ عَنهُم مَذمُوماتِ الأَخلاقِ ویَأخَذَهَم بِمَحمُودِها وَیُؤَلِّفُ کَلِمَتَهُم لِإِظهارِ الحَقِّ تَمَّ اجتِماعُهُم و حَصُلَ لَهُمُ التَّغَلُّبُ وَ المُلكُ» [۵۵].
یعنی: «کشورداری برای تازیان حاصل نمیشود جز به شیوه دینی ...
و علّتش آن است که چون این قوم خوی وحشیگری دارند از همۀ اقوام دشوارتر فرمان یکدیگر میبرند زیرا که خشونت و گردنفرازی و فزونخواهی و همچشمی در ریاست بر آنها حکومت میکند. از اینرو کمتر رأی دلخواه ایشان با هم به یگانگی و سازش میپیوندد. امّا همینکه از راه نبوّت یا حکومت دینی به کیشی گرویدند فرمانده آنان از درون بر ایشان حکمرانی میکند در این هنگام تکبّر و رقابت از آنها رخت برمیبندد و فرمانبرداری و اتّحاد بر آنان آسان میگردد... .
بنابراین، هرگاه پیامبر یا سرپرستی درمیانشان باشد که آنان را به اجرای فرمان خدا برانگیزد خویهای نکوهیده مزبور را از ایشان پاک میکند و آنها را به اخلاق پسندیده وامیدارد و همگی را برای آشکارساختنِ حق، همدل و همسخن میکند و اتّحادشان کمال میپذیرد و غلبه و کشورداری برای آنان حاصل میگردد».
آری، ایمان به آئین اسلام بود که أوس وخزرج را پس از ۱۲۰ سال اختلاف و نزاع به یگانگی و برادری فراخواند -هرچند خود آنها نیز از این اختلاف رنج میبردند- و خداوند دشمنی آنها را ببرکت اسلام به دوستی تبدیل فرمود اگرچه سیرهنیوسان تازهکار! بدین حقیقتِ آشکار اعتراف نکنند.
[۴۴] صفحه ۱۲٩-۱۳۰. [۴۵] ابن هشام، ج ۲، ص ۴۲٩ و طبری، ج ۲، ص ۳۵۳. [۴۶] أسباب النّزول، چاپ لبنان، صفحه ٧٧. [۴٧] مجمع البیان، چاپ لبنان، ، صفحه ۱۵۶. [۴۸] به بخش اوّل (جلد اوّل)، صفحه ۳۳ تا ۴۱ نگاه کنید. [۴٩] سیرة ابن هشام، القسم الثّانی، صفحه ۴۲٩. [۵۰] تاریخ الطّبری، الجزء الثّانی، صفحه ۳۵۳ و تفسیر طبری، ذیل آیه ۱۰۳ از سوره آل عمران. [۵۱] تاریخ الیعقوبی، الـمجلّد الثانی، صفحه ۳٧ و ۳۸. [۵۲] این بیت را به امام بزرگوار امیرمؤمنان علی÷نسبت میدهند و ترجمه آن از نویسنده این کتاب است. [۵۳] دفتر اول مثنوی. [۵۴] دفتر اول مثنوی. [۵۵] مقدّمه ابن خلدون، چاپ بغداد، صفحه ۱۵۱.